• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين اللهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلوات عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل الساعه ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عينا حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا».
    خدا را شكر مى‏كنيم كه باز حياتى داد و فرصتى و توفيقى كه باز مقدارى از روايات شريفه استفاده كنيم. همانطور كه مستحضر هستيد سال گذشته مواعظ رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله) به جناب ابوذر را مى‏خوانديم. براى اين دلهايمان با نور كلمات اهل بيت (سلام اللَّه عليهم اجمعين) روشن بشود، در تفكر وياد آورى باشد براى آن چه آموخته‏ايم. و مصداقى باشيم براى تواصى به حق و تواصى به صبر. البته اين تواصى طرفينى است. بايد ما نسبت به همديگر احساس وظيفه كنند كه مطالب خير را به ياد همديگر بياورند. ولى عادت بر اين جارى شده كه اگر سنش بيشتر است و طبعاً گناهش هم بيشتر است آن موعظه مى‏كند. شايد افضل اين بود كه كسانى كه كمتر آلوده شده‏اند به گناه ديگران را موعظه كنند. به هر حال طبق عادت مى‏بايست ما مثلاً اين روايات را بخوانيم. حالا به گوينده نگاه نكنيد. سعى كنيد به مضمون كلماتى كه نقل شده توجه كنيد و از آنها استفاده كنيد ان شاء اللَّه.
    «يا اباذر ليكن لك فى كل شى‏ء نيه حتى فى النوم و الاكل». اين مطلب بسيار مهمى است. جا دارد كه در باره اين جمله انسان جلسات متعدد بحث كند. ساعات زيادى فكر كند. به حدى خداى متعال توفيق بدهد در اين جلسه در باره اين جمله يك مقدارى صحبت مى‏كنيم. فرض را بر اين مى‏گذاريم كه چند تا مطلب براى ما ثابت شده، خب البته ثابت هم است. منتها فرضمان بر اين است كه بيان شده و آقايان حضور ذهن هم دارند. يكى اين كه انسان بالفطره طالب كمال خودش است و نمى‏تواند نباشد. اين يك گرايش فطرى است كه خدا در درون انسان قرار مى‏دهد و وادارش مى‏كند كه به طرف كمال خودش حركت كند منتها كمالى كه آن را براى خودش تشخيص ميدهد. هنر انسان اين است كه بفهمد كه كمالش در چيه و كمال نهايى و اعليش كدام است و آن را طلب كند. و گرنه موجودات ديگر هم به طور غريزى و طبيعى سير به كمال دارند كه گياه هم وقتى سبز مى‏شود از زمين به طور طبيعى رو به كمال مى‏رود. انسان مى‏بايست كمالش را بشناسد چيه و با اختيار به طرف آن حركت كند.
    مقدمه دوم كه باز مفروض است كه دانستيم و برايمان حل شده اين است كه كمال نهايى انسان قرب خداست. يعنى وجود انسان، روح انسان، آن قدر تعالى پيدا بكند، آن قدر لطيف بشود، هر چه تعبير بكنيم، تعبيرات مبهمى است. آنقدر ترقى كند كه، به مقامى برسد كه اسمش مقام نزديك به خداست. و باز مفروضمان اين است كه اين قرب به خدا قرب مكانى و شبيه اينها نيست. و حتى يك قرب اعتبارى صرف هم نيست. يك حقيقتى است. و تا آن جا كه ما مى‏توانيم بفهميم ارتباط با علم و آگاهى دارد اين قرب. حالا اگر يك مقدارى بخواهيم مثلاً بازترش بكنيم، توضيح بيشترى بدهيم اصولاً هر موجود مجردى از سنخ علم است. وجود مجرد با علم مطابق است. روح انسان هم از آن مرحله تجردش توأم با علم است يا عين علم است. هر قدر ترقى كند علمش و آگاهى اش ترقى كرده است. اگر نوع علم و مرتبه علم قوى بشود خودش را در حضور خدا و در اتصال و ارتباط با خداى متعال خواهد يافت. همه حركات و عبادات و انجام وظايف براى اين است كه آدم به جايى برسد كه وجود خودش را عين ارتباط با خداى متعال بيابد. و هيچ حائلى بين خودش و بين خدا نيابد. اگر به چنين مقامى برسد و اين كار برايش تبديل به ملكه بشود و ثابت بشود به اين مى‏گويند در فى مقعد الصدقٍ عند مليك مقتدر. اين پيش خداست. نزديك به خداست. عند اللَّه است. و مقدمه ديگر اين كه رسيدن به چنين مقامى جز با عبادت و
    بندگى خدا پيدا نمى‏شود. و اين توجيهش را هم بايد پذيرفته باشيم كه حقيقت عبادت به وسيله ارتباط قلبى حاصل ميشود. عبادت تنها انجام يك حركات نيست. فرض كنيد اگر يك كسى از روى غفلت، بى توجهى يا از روى تمرين ورزش خم و راست بشود اين اسمش ركوع نيست. ممكن است ورزشكارها براى نرمش، براى تمرين‏هاى ورزشى خم و راست هم بشوند اما اين هيچ وقت اسمش ركوع مى‏شود، عبادت مى‏شود، عبادت بودنش به اين است كه آدم توجه داشته باشد، نيت داشته باشد كه اين كار را به عنوان پرستش خدا، اطاعت امر خدا، كرنش در مقابل خدا، حضور در مقابل خدا انجام مى‏دهد آن وقت مى‏شود عبادت. و الا صرف اين حركت خود به خود عبادت نيست. يا هر كار ديگرى. حتى همين حركاتى كه مخصوص عبادت است مثل نماز خواندن مثلاً ممكن است ضد عبادت بشود. يعنى نه تنها موجب قرب نشود بلكه موجب جهنم هم بشود و آن وقتى است كه آدم قصد ريا داشته باشد. پس حقيقت عبادت متقول به آن قصد و نيت و توجه قلب است و در واقع آن قربى كه براى انسان حاصل ميشود بين قلب انسان كه همان روح است، مرتبه‏اى از روح است، با خدا حاصل مى‏شود. آن آگاهى قلبى است كه انسان نسبت به خداى متعال پيدا مى‏كند و رابطه خودش را با خدا مى‏يابد. حقيقت عبادت متقول يك همچين توجهى است. اين ارتباط قلبى.
    اينى كه مى‏گوييم عبادت متقوم به نيت است. يا در فقه مثلاً گفته مى‏شود اينها از قبيل افعال قصدى هستند. عناوين قصديه. اگر آدم قصد كند ميشود عبادت، اگر قصد نكند عبادت نمى‏شود. حقيقت عبادت پس به همان قصد مى‏شود. اگر انسان تمام حركات و سكناتش را آن جورى انجام بدهد كه خدا مى‏خواهد به قصد اين كه اطاعت خدا كند. همه‏اش مى‏شود عبادت. و اولياى خدا چنين هستند. آنها تنها به اين اكتفا نمى‏كنند كه در بيست و چهار ساعت چند دقيقه فقط عبادت كنند.
    يا فرض كنيد خيلى ماها هنر كنيم مثلاً يك ساعت يا دو ساعت، در بين نمازهايمان و قرائت قرآن و مناجاتى چيزى باشد، همه‏اش مجموعش يكى دو ساعت مى‏شود مثلاً. اولياى خدا سعى مى‏كند بيست و چهار ساعتشان عبادت باشد. و مى‏شود كه اين جور بشود. راهش چيه؟ راهش ايناست كه نيت كند آدم. البته نيت در آستين آدم نيست كه هر وقت كه هر چى بخواهد آدم نيت كند. بايد يك زمينه روحى‏اى هم آماده داشته باشد كه اين كار را براى چه نيتى انجام مى‏دهد. كار بايد فى يد نفسك كار مطلوبى باشد و اين كار مطلوب را به نيت تقرب الى اللَّه انجام بدهد. آن مى‏شود عبادت. عبادت مى‏شود يعنى چى؟ يعنى وسيله قرب ميشود. يعنى راه رفتن به سوى خدا. به عنوان تشبيه معقول به محسوس فرض كنيد اگر بين انسان با يك مقصدى ميليون‏ها فرسخ فاصله باشد كه البته بين آن مقام پست انسان كه اولش دست خالى است با مقام خدا فاصله‏اش بيش از ميليونها كيلومتر هم بايد تخمين زده بشود. به عنوان تشبيه. صفر و نامنتاهى چقدر فاصله دارند بين هم. خدا وجودى است كمال نا متناهى و انسان در ابتدا صفر. فقط خدا امكاناتى به او داده، استعدادهايى به او داده. سرمايه‏هايى خدا به او داده عاريه‏اى كه از آن استفاده كند و الا خودش چيزى از خودش ندارد. بايد اين راه را طى كند. بين صفر برود به سوى بى نهايت. خب راه خيلى طولانى است. امير المومنين (سلام اللَّه عليه) با آن مقامش، و با آن عبادتهايش شب تا صبح بعد از اين كه هزار ركعت نماز مى‏خواند، در خانه فقرا مى‏رفت و براى آنها غذا مى‏برد، بچه‏هاى يتيم را سرپرستى مى‏كرد، آن گريه‏ها و ناله‏ها و مناجات‏ها و آخر شب مى‏فرمود آه آه من بعد الطريق. چقدر راه دور است.
    به هر حال فاصله انسان ابتداءً تا آن مقام قرب الهى، آن جايى كه ممكن است انسان برسد خيلى زياد است. خيلى زياد. اين فاصله را بايد طى كرد و قدم به قدم پيش رفت، شايد بخواهد كسى برسد به آنجا يا نزديك آن جا، خلاصه به آن جهت حركت كند بايد حركت كند. اين حركت همان چيزى است كه اسمش عبادت است. نزديك شدن به خداست. تقرب الى اللَّه است. اين تقرب با نيت پيدا مى‏شود. چگونه نيت بكنيم؟ بايد انسان يك موازين نفسانى و روانى براى خودش كسب بكند كه اين نيت از او متمشى بشود. حالا مثلاً در امور عرفى اگر فرض كنيد مثلاً يك كسى بيايد جلوى شما ملق بزند. بعد بگويد كه اين كار را به قصد احترام انجام داده‏ام. يا نه بالاتر كسى ديگر بزند در گوش شما بگويد اين احترام بود به شما،
    محض خاطر شما، چون خيلى علاقه داشتم اين كار را انجام دادم. شما مى‏پذيريد؟ اين هر چيزى متناسب با هر نيتى نيست. هر وقتى هم آدم نيت از او متمشى نميشود. آن وقتى كه آدم غرق در يك خاسته حيوانى است اصلاً توجهى به آن ماوراى خواسته خودش ندارد، اصلاً نيتى از او متمشى نيست. نيتش همان ارضاى غريزه حيوانى اش است. اما اگر عادت كرده باشد. ملكه شده باشد توجه به خدا. نشانه‏اش اين است كه هر كارى را مى‏خواهد شروع كند اول ميگويد بسم الللَّه الرحمن الرحيم. اين كه در شرع تأكيد شده كه حتى حيوانى‏ترين كارها را هم وقتى ميخواهيد انجام بدهيد اول بايد بسم اللَّه بگوييم براى همين است كه انسان ملكه‏اش بشود توجه به خدا. هيچ چيز نبايد انسان را از خدا غافل بكند. اگر توجه پيدا كرد و توجه پيدا كرد كه اين كار مطلوب خداست، خدا دوست دارد، خوشش مى‏آيد، و به همين نيت اين كار را انجام داده كه چون خدا خوشش مى‏آيد، انجام مى‏دهم كه اگر خدا بدش مى‏آيد اين كار را نمى‏كردم. اين مى‏شود يك مرحله از عبادت. مى‏شود نيت. پس اين كار را به نيت اطاعت خدا انجام مى‏دهم. نه به نيت دلم. نه به نيت اين كه مردم خوششان بيايد. نيت همان انگيزه است. آن چيزى است كه آدم را وادار به كار مى‏كند. آن مقدمات نفسانى است، آن مبانى نفسانى است. به قول اهل معقول. آن زمينه‏هاى روحى و روانى است كه آدم را وادار مى‏كند به انجام يك كارى. اگر آن زمينه‏اى كه آن عامل روانى، آن حالت روحى اى كه آدم موجب اين مى‏شود كه كارى را انجام بدهد، آن حالت ناشى از توجه به خداست، اين مى‏شود نيت كار صحيح. اما اگر اين حالت روحى ما را وادار مى‏كند برو غذا بخور يا يك كار ديگر انجام بده، يا درس بخوان يا موعظه كن، آنى كه ما را وادار مى‏كند به اين، يك چيز ديگرى است. براى اين كه ديگران تعريفت كنند. عجب سخنران خوبى است، عجب واعظ خوبى است. بعد هم تا سينه خم بشوند و احترامت كنند. آدميزاد است ديگر. گاهى از اين موهومات خيلى بيشتر آدم اثر مى‏پذيرد تا حقايق عينى. همين كه تعريفش كنند. همين كه در مقابلش خم بشوند، احترامش كنند. اين‏ها باعث اين مى‏شود كه همه چيزش با بفروشد، با همين خيالات موهوم. دين و دنيايش را بفروشد. آدميزاد يعنى اين. خدا يك همچين موجودى آفريده كه در يك آن مى‏تواند از على عليين سقوط كند. مى‏تواند هر چه اندوخته آتش بزند. از آن طرف هم مى‏تواند گذشته هايش را جبران كند. اين قدرتى است كه خدا به آدميزاد داده. كى آدم مى‏تواند از اين قدرتش درست استفاده كند، از اين سرمايه هايش استفاه صحيح بكند؟ آن وقتى كه توجه داشته باشد كه آن چه به آن ايمان دارد اول بايد علم باللَّه و بملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر پيدا كرده باشد، به دنبال علم، ايمان. به دنبال ايمان، توجه. اين ايمان را زنده نگه دارد. اگر اين توجهات باشد، كم كم مى‏تواند منشأ اثر بشود اما اگر مبتلا به غفلت شد با اين كه ايمان هم دارد، كافر نشده، اما منشأ اثر نيست اين ايمان. يادش رفته.
    پس براى اين كه آدم بتواند از عمرش استفاده كند بايد اين توجهات را حفظ كند. تا بتواند در كارهايش نيت صحيح داشته باشد. تا نيت صحيحش موجب اين بشود كه عملش عمل صالح بشود و بعد اين كه عبادت بشود. عبادت موجب تقرب و رسيدن به كمال نهايى انسان است. به سعادت دنيا و آخرتش در هم است.
    پس مى‏بينيد كه مسئله نيت خيلى مهم است. چيز ساده‏اى نيست. در كنار خيلى چيزهاى ديگر يكى هم اين كه آدم نيت خير داشته باشد. اين اصلى‏ترين مطلب براى زندگى. اين چيزى است كه مى‏تواند به زندگى آدم ارزش بى نهايت ببخشد، ارزش مثبت بى نهايت و مى‏تواند ارزش منفى بى نهايت. ارزش منفى يعنى موجب سقوط بشود. كار اگر به قصد ريا باشد، به قصد سمعه باشد، يعنى كار بكند، اگر يك كسى كار را ببيند يا بشنود يا بفهمد كه او اين كار را انجام داده، پشت سرش تعريفش كنند اين مى‏شود سمعه. بشوند كه چنين كار خوبى از او سر زده. يا ببينند ريا از رؤيت. دلش مى‏خواهد ببينند ديگران يا دلش مى‏خواهد بشنوند. حالا هر كسى به قلب خودش مراجعه كند. ببنيد كى است كه نمى‏خواهد ديگران ببينند كارهاى خوب او را؟ كى است كه آدم نمى‏خواهد حتى بشنوند كه اين آدم خوبى است و كمالاتى دارد و فضائلى دارد. اين انگيزه‏ها در درون همه ما است. اين همان هواهاى نفسانى است. همان عوامل شيطانى است. ورود شيطان است.
    ما بايد اين‏ها را سركوب كنيم. بايد مهار كنيم، دهنه بزنيم و الا اين اسب چموش در اختيار همه ما است. نفس، گرايشهاى نفسانى، هواهاى نفسانى، گرايشهاى شيطانى در وجود همه ما است. يك بزرگى مى‏گويد در درون همه ما يك فرعون بزرگى است كه مى‏گويد انا ربكم العلى. آن شاخ نداشت كه گفت انا ربكم العلى. آن هم يك انسانى بود مثل من و شما. ميدان پيدا كرد، آبى ديد، شنا كرد. شايد الياذ باللَّه اگر بنده هم يك همچين موقعيتى پيدا مى‏كردم همان مى‏شدم. من ادعاى ساده ساده‏اش را هم بكنم قبول نمى‏كنند ازم. چه برسد به اين كه بگويم انا ربكم العلى. او مى‏ديد مى‏پذيرند از او. در مقابل او به خاك مى‏افتند. خب مى‏گفت، ادعايش هم مى‏كرد. اين ميل در درون همه ما است كه بخواهيم خدايى كنيم همه در مقابل ما خضوع دارند، همه چيز در اختيار ما باشد. كى است كه اين ميل در او نيست؟ منتها بايد به بركت ايمان و توجه به خدا اين ميل را مهار كرد. اولاً بفهميم كه در اختيار گرفتن قدرتهاى ديگر راهش اين نيست. انسان ممكن است در سايه بندگى خدا به آن جا برسد كه انا اعبد لشى‏ءٍ فيكون حتى عينى حتى يجعلك تبور لشى‏ءٌ فلكم.
    براى مومن در آخرت چنين قدرتى است. هر چى مى‏خواهد مى‏گويد كن فيكون. همين كه مى‏گويد كن تحقق پيدا مى‏كند. همين كه اراده كند بوجود مى‏ايد. بله اين قدرت براى انسان است. انسان مى‏تواند به اين جا برسد. اما نه در دنيا و نه از اين اسباب. اين جا، جاى امتحان است، اين جا بايد خضوع كرد. بايد تواضع كرد، خدمت ديگران كرد. مثل علما و بزرگان و سادات را بوسيد تا آدم به آنجا برسد. اين افتادگى را بايد در اين جا انجام داد تا به آن سرورى آن جا برسى. اين اشتباه است كه خيال كنيم كه آنى كه آن جا مهيا شده براى اولياى خدا ما مى‏توانيم اين جا با شيطنت بدست بياوريم. خودمان را گول مى‏زنيم. اين جا چيزى از اين راه‏ها بدست نمى‏آيد. غير از اين كه آدم خودش را فريب بدهد و از سعادت باز بماند. بايد بداند كه خواسته‏هاى واقعى و نهايى انسان در عالم ديگرى است. عند اللَّه است. اين جا عالم گذر است. عالم نفاد است، ما عندكم ينفد و من عند اللَّه باق. اگر بقاء مى‏خواهيد، اگر كمال مى‏خواهيم ،اگر سعادت مى‏خواهيم، اگر قدرت مى‏خواهيم، اگر علم بى نهايت مى‏خواهيم، بى نهايت كه مى‏گوييم يعنى چيزى كه در، براى انسان امكان داشته باشد نه آن بى نهايتى كه مخصوص خداست. اگر اين‏ها را مى‏خواهيم ،خدا مهيا كرده براى آدميزاد اما نه اين جا. اين جا بايد بندگى كرد. بايد افتادگى كرد تا آن نتيجه حاصل بشود.
    حالا چه رابطه‏اى است كه بين اين افتادگى و آن سرورى، خب ديگر شايد بنده از عهده‏اش بر نيايم بگويم و اگر بيايم بالاخره ديگر از اين سقف استفاده از روايات يك مقدارى خارج مى‏شويم.
    «يا اباذر ليكن لك فى كل شى‏ء نيه» به خاطر داشته باشيد كه موعظه‏اى است كه كاملترين انسان براى يكى از بهترين اصحابش ذكر مى‏فرمايد. مى‏فرمايد اى اباذر بايد براى تو در هر چيزى نيتى باشد. البته ممكن است ما هر چيزى را به قصد و نيتى انجام بدهيم. اما آن نيت كه مى‏فرمايد آن نيتى كه تو را به كمال مى‏رساند. يعنى نيت تقرب. و الا هر چيزى را ممكن است آدم به نيتى انجام بدهد. به نيت ريا، به نيت شهرت، به نيت سخره، اين كه نيةٌ يعنى همان نيتى كه مى‏دانيم كه نيت مطلوبى است. نيت الهى بايد داشته باشى در هر كارى. يعنى در هر نمازى، در هر روزه‏اى، نه، حتى فى النوم و الاكل. خوابت هم مى‏تواند عبادت باشد. چرا؟ فكرش را بكنيم كه اگر اين خواب را نداشته باشيم، اين اندازه را و اين ساعت را، اين باعث اين مى‏شود كه نتوانم وظايف ديگرم را انجام بدهم. نتوانم فردا درسم را خوب بخوانم، نتوانم سحر بلند شوم عبادت خدا را بكنم. نتوانم دستگيرى به فقرا و ضعفا و دوستان و ياران بكنم. اگر خواب نروم بدنم مريض ميشود از توان مى‏افتم. مى‏خوابم تا اين كه تجديد قوا كنم. تا به وسيله تجديد قوا بتوانم وظايفم را انجام بدهم. كى مى‏تواند يك همچين نيتى بكند؟ آن كسى كه در بيدارى هميشه فكر انجام وظيفه است. آن وقت مى‏تواند خوابش را هم به اين نيت انجام بدهد كه تجديد قوا كنم تا انجام وظيفه كنم. اما كسى كه در بيداريش است فكر هوس رانى است، خوابش هم به اين نيت است كه توان بيشترى پيدا كند براى هوسرانى. آن هم يك جور نيتى است. اما آن نيتى نيست كه پيغمبر اكرم به ابوذر دستور
    مى‏دهد. تو مى‏توانى حتى خوابت را هم به نيت تقرب الى اللَّه انجام دهى بشود عبادت. آن در صورتى است كه اولاً اين ملكه را كسب كرده باشى كه بخواهى همه كارهايت براى خدا باشد، يكى هم توجه بكنى به اين كه اگر اين كار را انجام ندهى آن كار براى تو ساخته نيست. اين را وسيله قرار مى‏دهى براى اين كه توان انجام وظايفت را پيدا كنى. كارهايت را بهتر انجام بدهى. آن وقت ميشود اين نومت هميشه عبادت. چنين كسانى در خواب هم چيزهايى عايدشان مى‏شود كه من و شما ممكن است در يبدارى هم گيرمان نيايد. وقتى بندگان خدا ملكه توجه به خدا و ذكر خدا را داشته باشند در خواب هم قلبشان از خدا غافل نمى‏شود. مى‏رسند به جايى كه البته حالا عين آن مقام را نمى‏گويم ولى شبيه آن. پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) فرمودند تنام عينى و لا ينام قلبى. چشمم خواب مى‏رود اما دلم خواب نمى‏رود.
    پس در بودن، شنيده‏ايم بوده‏اند كسانى كه يا هستند كسانى كه وقتى خواب هم مى‏روند دلشان از ياد خدا غافل نميشود و حتى در حال خواب معارفى الهام مى‏شود به آنها، حقايقى مى‏فهمند كه در بيدارى هم حتى گاهى ميسر نيست. خوابشان مثل خواب ما نيست كه به معنى تعطيل وجودشان باشد. حذف بشود از بر فرض عمرشان. نه تنها خوابشان مقدمه مى‏شود براى اين كه در بيدارى كارهايشان را بهتر انجام بدهند در همان حال خواب هم خداى متعال بركاتى به آنها مى‏دهد، انوارى به آنها افاضه مى‏كند. يكى اش كه براى مثلاً امثال ما هم گاهى ميسر باشد خوابهاى خوبى است كه مبشر است و مشوق انسان به عبادت. خب در حال خواب آدم يك همچين خوابى را مى‏بيند. اما وقتى بيدار ميشود شوق عبادت بيشتر پيدا مى‏كند.
    پس چيزى در خواب به او داده مى‏شود كه در بيدارى از آن استفاده بكند. اين را در كه همه ما مى‏توانيم بيازماييم. شايد همه ما يك همچين خوابهايى ديده باشيم. خب اين بركات الهى است كه درحال خواب به آدم مى‏دهد. ولى آنهايى كه از ما بالاتر هستند چيزهاى خيلى بيشترى در خواب هم به آنها داده مى‏شود.
    به هر حال اگر ما حتى در خواب و خوراك و پست‏تر از اين‏ها، حيوانى‏تر ازاينها قصد عبادت خدا داشته باشيم، آن مى‏شود عبادت. خوابى كه تعطيل زندگى است خودش مى‏شود عبادت. وسيله تقرب. خوراكى كه يك عمل حيوانى است چهار پاها مى‏خورند، خب هر كسى غذايى متناسب خودش. بعضى حيوانات گوشت هايى كه مى‏خورند شايد از گوشت هايى كه ما مى‏خوريم لذيذتر باشد. اين يك عملى است حيوانى، بديمى است، چهارپاها هم مى‏خورند. اما همين عمل حيوانى مى‏تواند وسيله تقرب ما الى اللَّه بشود. آن وقتى كه اين را به قصد نيت تقرب و به قصد اطاعت خدا انجام بدهد. اين قصد مراتبى دارد. اين كه مى‏گوييم امتصالاً امر اللَّه، تقرب الى اللَّه يا اين صيغه‏اى كه همه بر زبانهايمان جارى مى‏كنيم، قربت الى اللَّه مى‏گوييم گاهى هم توجه نداريم قربت الى اللَّه يعنى چى، اين مراتبى دارد. من و شما و يا شما را چه كار دارم من، خودم را عرض مى‏كنم. من كه وقتى مى‏گويم قربت الى اللَّه يك چيزى از اين تقرب مى‏فهمم يا يك قصدى از من متمشى مى‏شود، وقتى رسول خدا و امير المومنين (صلوات اللَّه عليهما) آن‏ها مى‏فرمودند قربت الى اللَّه يك چيز ديگرى درك مى‏كردند. مرتبه ديگر از تقرب را مى‏فهميدند و به آن هم مى‏رسيدند. بين آنچه ما از قرب مى‏فهميم و مى‏رسيم با آنچه آنها مى‏فهميدند و مى‏رسيدند ما بعد المشرقين. خيلى فاصله است. مى‏شود اين طيفى كه بين قصد ما و قصد اولياى خدا است اينها را مرحله بندى كرد. يك بخشى از آن را بگوييم يك اسمى بگذاريم روى آن. يك بخش را يك اسم ديگرى، يك بخش را يك اسم ديگرى. اين كار را معمولاً اهل معرفت كرده‏اند. همين در واقع نيت چند قسم نيت وجود دارد. معروفترش اين است كه چند تا روايت شريفه از امير المومنين، از امام صادق و ساير ائمه اطهار به مضمونهاى قريب به هم و مشابه به هم نقل شده كه عبادت‏ها چند جور است. يكى عبادة العبيد است. يكى عبادة التجار است. يكى عبادة الاحرار است.
    يكى عبادت بردگان است. نوع معامله‏اى كه ما با خدا مى‏كنيم شبيه يك معامله‏اى كه يك برده‏اى با آقايش مى‏كند. معمولاً
    برده‏ها از ترس كتك كار مى‏كردند. خب آن وقتها هم مرسوم بوده اين كه برده‏ها هم طورى به آنها معامله مى‏كردند مثل يك حيوان گاهى از حيوان هم بدتر. اگرتخلف مى‏كردند چوب مى‏كشيدند به رختشان، گرسنگيشان مى‏دادند. اذيتشان مى‏كردند. اين مرسوم بوده در فرهنگهاى همه دنيا. اديان الهى و بخصوص اسلام آمد تدريجاً اينها را ازبين برد. و آدابى قرار داد براى حتى معامله با بردگان. و الا فرهنگ عمومى مردم اين بود كه برده ديگر اصلاً مال صاحبش است. هر جورى كه مى‏خواهد با او مى‏تواند رفتار كند. اينها هم طورى بود كه تا ترس كتك نبود كارى انجام نمى‏دادند. حالا نظيرش را يك قدرى تلفيق بكنيم در جامعه خودمان و در خيلى از جاها مى‏يابيم. كارگرى كه از كارش كم مى‏گذارد. اگر بداند كه كتك مى‏خورد كم نمى‏گذارد. اما اگر ببيند صاحبكار چشمش را دور مى‏بيند مى‏خوابد. چرت مى‏زند. يا كارمندى كه پشت ميزش مى‏نشيند روزنامه مى‏خواند. يا با رفيقش گپ مى‏زند. كار مردم را انجام نمى‏دهد. اين همان رفتار اديبى است كه وقتى امنيت دارد مى‏داند كتكى نيست انجام وظيفه نمى‏كند.
    من و شما هم اگر معاهده‏اى داشته باشيم و قراردادى داشته باشيم و كوتاهى بكنيم آن هم همان است. آن رفتار اديبى است كه از مقاماتشان وقتى نمى‏ترسند كارشان را انجام نمى‏دهند. كم كارى مى‏كنند. كم مى‏گذارند. اين رفتار اديب است. آن جايى كه بترسند درست انجام ميدهند. وقتى نترسند كى به كى است؟ بعضى‏ها عبادت مى‏كنند. عبادت مى‏كنند واقعاً. از خدا هم مى‏ترسند. قربت الى اللَّه هم است. اما قربت الى اللَّه آنها اين جورى است. اگر بدانند جهنمى در كار است، كتكى در كار است، نماز مى‏خوانند. اما اگر خاطرشان جمع باشد كه اگر نماز هم نخوانند جهنمشان نمى‏برند، آن نماز را نمى‏خوانند. حالا نماز نه ،ساير واجبات. جهاد، جبهه رفتن جايى كه واجب باشد. تبليغ رفتن جايى كه واجب باشد. مطالعه كردن جايى كه واجب باشد. من و شما يك چيزهايى بايد بگوييم كه به خودمان مربوط بشود. اگر مطالعه كردن واجب است، اگر درس خواندن واجب است، مطالعه‏اش هم واجب است. اگر موقع مطالعه نشستند تلويزيون تماشا كردند. مطالعه را گذاشتند كنار، اين مال اين است كه خيالم راحت است. يعنى لا اقل توجه ندارم به اين كه من مطالعه نمى‏كنم فردا جهنمى در كار است. يا باورم نيست يا توجه ندارم. اين نوع رفتار، رفتار برده گانه است. چه آن وقتى كه ترسى در كار باشد اطاعت مى‏كند، انجام وظيفه مى‏كند. اما اگر يك قدرى خيالش راحت شد، ولو ظنى، چه امنيت، اگر آن خود امن باشد كه آن از گناهان كبيره است. امن المكر اللَّه. همين كه آدم يك مقدارى مثلاً در فكرش امام حسين شفاعت ما را مى‏كند. حالا اين چيزى نيست. نظير اين جور چيزها. يك نوع امنيتى براى آدم پيدا بشود كه خيالش از عذاب جهنم يك مقدارى راحت بشود، آن وقت مى‏بينى كه انجام وظيفه نمى‏كند. اين وقتى انجام وظيفه مى‏كند، آنوقتى كه مى‏كند رفتارش، رفتار برده مانند است. از ترس است كه اين كارش را مى‏كند. وقتى ترس برداشته شد، يك مقدار امنيت پيدا شد در كار كوتاهى مى‏كند. البته همين قصد اطاعت در همين حدش هم خيلى خوب است. با آن كسانى كه اصلاً ايمانى ندارند. آن كسانى كه جسور هستند در مقام بندگى خدا. عاصى هستند، تجاوز به فسق مى‏كنند. باز هم خيلى خوب است. كاش ما اقلاً بتوانيم همه واجباتمان را از روى ترس باز انجام بدهيم. اين چيز كمى نيست نسبت به صفر. اما نسبت آن چيزهايى كه آدميزاد مى‏تواند به آن برسد خيلى كم است. خيلى كم. تلك عبادت العبيد.
    از اين بالاتر اين استكه نه، اگر آدم خيالش هم راحت باشد كه كتك نمى‏خورد انجام وظيفه مى‏كند. اما به شرط اين كه بداند پاداش خوبى دارد. پول و حصولى در كار است. نعمت‏هاى بهشتى است. به اميد پاداش، طمعاً للجنه عبادت مى‏كنند. اين يك پله از آن بالاتر است. از بردگى از حد حيوان كتك خور گذشتند. يك قدرى همتش بلندتر است. تلك عبادة التجار. معامله مى‏كند. كار مى‏كند مزد مى‏گيرد. نماز مى‏خواند بهشت مى‏گيرد. اين از آن مرتبه پايينى يا مرتبه عبيد يك قدرى بالاتر و بهتر است. و فى حد نفسه هم باز هم چيز خوبى است. و اگر اين در كار نباشد، شايد اكثريت مردم اصلاً اطاعتى نكنند. و مى‏بينيد كه لسان قرآن كريم هم در اكثر موارد اين است كه وقتى مى‏خواهند مردم را تشويق كنند و ترغيب كنند به‏
    كار خير يا وعده اجر و جزاى خير است يا ترس از عقاب. خب خدا بنده هايش را مى‏شناسد. اگر ترس از كتك نباشد و اميد پاداش نباشد، اطاعت نمى‏كنند. حالا خدا به اطاعت ما كارى ندارد. خودشان تكامل پيدا نمى‏كنند.
    از اين بالاتر نيتى است كه مخصوص بندگان برجسته است. آنهايى كه واقعاً به انسانيت رسيده‏اند. تلك عبادة الاحرار. اگر طورى شدند كه بدون كتك نمى‏خورد و فرض هم بگذارد بر اين كه پاداش بهشتى هم در كار نباشد. باز هم انجام وظيفه كند اين خيلى مرتبه‏اش بالاتر از محبين است. اين آزاده است، اين آقاست. اين مثل عبادتش، رفتارش مثل برده‏ها نيست. اين خيلى از آنها بالاتر است. اما خود اين مراتب بسيار متنوعى دارد كه حالا ديگر دستورش را بنده نه خيلى بلد هستم زياد و نه فرصت ايجاد مى‏كند.
    اميدوارم كه خداى متعال به همه ما معرفت بيشتر بدهد تا نيت بهتر در كارهايمان داشتهباشيم و عمر خودمان را به اباطيل نگذارنيم. پروردگارا تو را به انبيا و اوليا و بندگان شايسته ات قسم مى‏دهيم كه دل ما را به معرفت و محبت خودت منور بفرما. توفيق عبادت و بندگى و نيت صالح در جميع افعال به همه ما عنايت بفرما. روح امام راحل را با انبيا و اوليا محشور بفرما. سايه مقام معظم رهبرى بر سر ما مستدام بدار. خدمتگزاران به نظام اسلامى را در هر پست و مقامى هستند در راه خدمت به اسلام و مسلمين موفق بدار. عاقبت امر ما ختم به خير بفرما.
    «و الحمد لله رب العالمين»