چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس اخلاق (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 23
متن
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين يا اباذر لا يفقه الرجل كل الفقه حتى يرى الناس فى جنب اللَّه تبارك و تعالى انصار الاقاعر ثم يرجع الى نفسى ليكون هو احقر حاقرٍ لها. يا اباذر لا تصير حقيقة الايمان حتى ترى الناس كلهم حمقاء فى دينهم عقلاء فى دنيا».
مواعظ رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله) به حضرت ابوذر است. رسيديم به اين قسمت كه يك مقدارى احتياج به توضيح دارد. مقتضاى توحيد اين است كه انسان تأثير حقيقى را در عالم مخصوص خداى متعال بداند. مىدانيد براى توحيد مراتبى است اولين مرتبهاش غير از آن توحيدى كه ملاك اسلام است اين كه الاّ تعبد الاّ اللَّه، اولين مرتبه توحيد به عنوان يك معرفت عالى اسلامى اعتقاد به توحيد افعالى است. يعنى انسان طورى بشود به حسب علم و بعد به حسب شهود. درك بكند كه مؤثر حقيقى در عالم خداى متعال است. و هيچ موجودى استقلال در تأثير ندارد. حالا اين مسئله چگونه با مسئله اختيار و تكليف و امثال اينها مىسازد اينها در جاى خودش بحث شده و بنا در اين جا بر اين نيست كه ما بحث فلسفى و كلامى مطرح بكنيم. اينها را مفروق عنه مىگيريم كه در جاى خودش تعيين شده، آقايان هم الحمدللَّه اهل فضل هستند، اگر احتياجى هم باشد به مضانش مراجعه مىكنند. به هر حال يك حالى براى انسان پيدا ميشود در مراحل سير و سلوك كه درعالم هيچ موجودى را مؤثر حقيقى نمىبينند. قبل از اين كه اين حال پيدا بشود ممكن است از راه دل واستدلال به اين مطب برسند كه هر موجودى عين الربط به العله است. پس نسبت به واجب تبارك و تعالى همه موجودات بى استدلال هستند ولى مسئله شهود يك مسئله ديگرى است. يك حالى براى انسان پيدا ميشود كه اين را كانه مىيابد. بل كانّه نيست انّه است.
در يك همچين حالى ساير موجودات را به حسب اختلاف شدت و ضعف اين حال به يك صورتى مىبيند كه چندان تأثيرى در سرنوشت انسان ندارند. اين اراده خداست كه بايد نفوذ پيدا بكند و در اسباب و وسائل ظهور پيدا بكند. يك حالش اين است كه آدم وقتى قبل از اين حال به انسانهاى ديگر خيلى حساب مىكند روى انسانهاى ديگر، احتياج دارد، به آنها مراجعه مىكند. اميد دارد كه ديگران رفع حاجتش را بكنند. مشكلش را حل بكنند. يا اگر كسى قدرتى دارد. مىترسد كه از آن قدرتش استفاده كند و ضررى به او برساند. يا نفع يا ضرر و غالب اميدها به همين بر مىگردد ديگر. آدم اميد دارد كه كسى نفعى به او برساند يا اميد دارد به اين كه ضررى را از او دفع كند يا لا اقل جلوى ضررى را، جلوى ضرر خودش را بگيرد. عموماً ما در زندگى همين طوريم ديگر. به اشخاص اين جور اميدها را داريم. اين خلاف توحيد است. اين خلاف اقوم اللَّه و قوته اقوم و اقعد است. اين خلاف لا حول و لا قوة الا باللَّه است. مقتضاى اين معرفت توحيدى اين است كه آدم دلش به اينها بستگى نداشته باشد. اعتمادى به اسباب نداشته باشد.
اين فقره از كلام رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله) ناظر به اين مطلب است و جالب اين است كه تعبير مىفرمايد «لا يفقه الرجل كل الفقه». هيچ كس فقيه كامل نمىشود مگر اين كه انسانهاى ديگر را موجوداتى ببيند كه اختيارشان دست ديگرى است. محارشان در دست ديگرى است. تعبير روايت اين است اگر اين نبود بنده جرأت نمىكردم اين جور بگويم. مثل الاباعر. اباعر جمع بعير است. مثل شترى كه، قافله شترى كه دارند مىروند يك نفر دست آنها را گرفته هدايتش مىكند، مىكشد. آن طرفى كه سائق مىرود، سوق مىدهد، يا قائد مهارشان را گرفته مىكشد، اينها هم سرشان را زير انداختهاند دارند مىروند. آن دارد اين طرف مىرود، مىروند اين طرف. بگويد برويد آن طرف، مىروند آن طرف. اختيار در جهت دادن حركتها و تدبير كارها و تنظيم اين حركات در دست آن كسى است كه مهار در دستش است. افسار شتر در دست كى
است؟ انسان به يك حدى مىرسد، يك معرفتى پيدا مىكند كه مىبيند بالاخره انسانهايى هستند دارند حركتى مىكنند، كارى انجام مىدهند، برو، بيا، مسائل مختلفى كه در عالم اتفاق مىافتد تا جنگها، پيروزىها، شهادتها، اما وقتى آن حالت توحيدى شخص پيدا مىكند كانّه همه اينها را يك قطار شترى مىبيند كه مهارش در دست ديگرى است. سلسله جنبان اين اسباب ديگرى است. نه اين كه اينها مجبور باشند، جبر نيست اما تأثير مطلق نيست. اين جور نيست كه اينها همه كاره باشند. تصيميم گيرنده باشند. همه اينها تحت يك نظام ديگرى هستند. اراده فوقانى بر اينها حكومت مىكند. خيلى توضيحش آسان نيست كه اين مطلب چه جورى است. ان شاء اللَّه خدا نورى عنايت بفرمايد كه آدم اين را بيابد. و گرنه با بيان اينها خيلى درست آدم درك نمىكند كه بالاخره حالا اينها چى مىشود؟ چه جورى است؟ چه حالى است؟ تعبير روايت اين است كه فقيه كامل كسى است كه چنين حالتى داشته باشد. فقه اين جا، فقه به معناى لغوى يعنى به معنى اصطلاحى اش كه امروز ما مىگوييم نيست. به معناى لغوى اش است يعنى كسى كه فهم حقيقى و دقيق داشته باشد. نسبت به طبعاً معارف دينى. اگر كسى توحيد را درست درك كرده باشد اين جورى مىبيند. اين فقه به معنى احكام شرعيه فرعيه منظور نيست طبعاً.
«لا يفقه الرجل كل الفقه» شخص فقيه نمىشود يك فقيه تام و كامل «حتى يرى الناس فى جنب اللَّه تبارك و تعالى امثال الاباعر» وقتى كه مردم را با خدا مقايسه مىكند مثل يك قطار شترى هستند كه مهارشان در دست ديگرى است. سلسله جنبان اسباب اوست. موحد اين است كه خدا را فراموش نكند. دست خدا را در عالم نديده نگيرد. درست است كه اين اسباب و مسبات در كار هستند. اين سلسله دارد حركت مىكند در عالم اما اين سلسله، سلسله جنبان است. اين قطار شتر يك كسى هم است كه مهار شتر در دست اوست. شتر دارد با پاى خودش راه مىرود اما مهار اين شترها به دست كسى ديگر است. اين نبايد فراموش بشود. اگر فراموش بشود اين توحيد را درك نكرده. لا يفقه، فهم حسابى پيدا نكرده. خب اين جا يك مشكلى پيش مىآيد. شيطان كه هيچ وقت دست از سر آدم بر نمىدارد. مخصوصاً كسانى كه از طريق حق و كمال قدم بر مىدارند شيطان نسبت به آنها بيشتر فعاليت مىكند. آنهايى كه خودشان دنبال شيطان دارند مىدوند و التماسش مىكنند كه اجازه بده ما هم همراه تو بياييم، آنها كه شيطان نبايد نيرويى صرف بكند.
داستان معروفى است. حتماً شما شنيدهايد. ولى تكرارش هم عيبى ندارد. مىگويند شخصى در زمان شيخ انصارى (سلام اللَّه عليه در عالم خواب يا در عالم مكاشفه بين اليقضف و النوم يك حالى به او دست داد و شيطان را ديد. حالا فرض كنيد خواب ديد. ديد كه يك دامهاى زيادى، ريسمانهايى اينها در دستش است. ريسمانهاى رنگارنگ. زرد، سرخ سبز، رنگهاى مختلف، جالب، طنابهايى است. بعضى نخهاى باريكى است. بعضىها پهن است، بعضىها به اندازه يك قيطون است مثلاً، بعضى به اندازه يك طناب است. يك طناب خيلى ضخيمى است ولى پاره شده. گفت چيه اينها؟ به شيطان گفت. حالا در عالم خواب يا بفرماييد عالم مكاشفه. گفت اينها چيه؟ گفت اينها دامهايى است كه بنى آدم را بهدام مىاندازم و فريبشان مىدهم. يكى يكى پرسيد اين چيه؟ گفت اين زن است، اين فرزند است، اين خانه است، اين زندگى است، اين پول است، اين مقام است و چنين است و چنان است. گفت كدام دام را براى من گذاشتهاى. گفت تو احتياج به دام ندارى. خودت دنبال من مىآيى. اين دامها را درست كردهام براى آن كسانى كه نمىآيد. مىاندازم گردنشان. تو خودت دنبال من مىآيى ديگر. احتياجى ندارى به دام. گفت اين دامى كه پاره شده، اين چيه؟ يك آهى كشيد. گفت مدتهاست كه اين دام را درست كردهام براى شيخ انصارى، ديشب انداختم گردنش، ولى با يك تكان پاره كرد و از ناراحتى شيطان ديگر رفت. اين هم حالا اگر خواب بود بيدار شد. اگر به حال مكاشفه بود به حال عادى برگشت. به هر حال نگران بود اين يعنى چى؟ صبح زود رفت خدمت شيخ. عرض كرد كه حقيقت اين است، ما يك همچين خوابى ديديم. يك همچين كشفى شده براى مان. جريان چيه؟ شيخ گريه افتاد. گفت ديشب موقع وضع حمل همسرم بود. قابله و زنهاى همسايه و اينها گفتند كه
زائو بايد روغن بخورد. برو يك كمى روغن بخر و بياور. مرسوم بود سابقاً كه زائو بايد حتماً روغن بخورد. من پول نداشتم كه بروم روغن بخرم و اينها، دو تومان پول سهم امام پهلوى من بود كه گذاشته بودم كه بدهم به مستحقش. رفتم آن پول را برداشتم كه بروم روغن بخرم براى همسرم كه وضع حمل مىكند روغن توى منزل باشد. وقتى رفتم بخرم توى فكر افتادم كه همه طلبهها اگر امشب همسرشان وضع حمل بكند آيا يك همچين پولى را دارند كه بروند و بخرند. گفتم شايد كه گوشه نجف يك طلبهاى باشد كه امشب وضع حمل همسرش باشد و پول روغن خريدن براى همسرش را نداشته باشد. برگشتم پول را گذاشتم سر جايش و گفتم روغن بى روغن. آن دامى كه شيطان براى من گسترده بود از نه ماه پيش اين بود كه يك همچين شبى بيايد، من تصرف بكنم در سهم امام، بروم روغن بخرم براى همسرم. خدا توفيق داد من اين دام را پاره كردم.
حالا شيطان همش را صرف كسانى مىكند كه در راه كمال قدم بر مىدارند. آنهايى كه مثل بنده دنبالش مىدويم و التماسش را هم مىكنيم كه يك قدرى يواشتر بدو كه ما هم برسيم اين كه داد نمىخواهد. اين نيرويى صرفشان نمىخواهد بكند. يك اشاره بكند دنبالش مىدوند. از جمله وقتى آدم پا به مراحل كمال معرفت گذاشت، يك مقدارى چشمش باز شد. دلش روشن شد، بويى از توحيد برد. يا آثارى، كشفياتى بر او ظاهر شد، يك چيزى ديد. يك صدايى شنيد. فوراً شيطان آن جا حضور پيدا مىكند. و وسوسه مىكند و انسان را مغرور بكند كه تو به مقامات خيلى عالى اى رسيدى. تو با ديگران خيلى فرق دارى. وقتى آدم موفق شد به اين كه اين معرفت را پيدا بكند و بفهمد كه انسانهاى ديگر اينها مؤثر استقلالى نيستند. اينها آن قدر ارزش ندارد كه آدم در مقابلشان هى خم و راست بشود براى اين كه سنار سه شى پول از اينها بگيرد. يا يك قدرى كمكش بكنند. كار دست ديگرى است. وقتى اين را فهميد يك هو جناب شيطان، عجب معرفتى پيدا كردى، تو خيلى مهم شدى. يك حالت غرورى براى آدم پيدا مىشود كه ديگران كه يك همچين معرفتى ندارند. ما خيلى مهم شديم. پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) بلافاصله وقتى مىفرمايند ديگران را مثل اباعر ببين. فوراً مىفرمايد خودت را كوچكتر از همه ببين. خودت هم يك چهار پايى هستى مثل ديگران. حلقهاى هستى در اين سلسله مثل ساير حلقهها. اگر سلسله جنبان ديگرى است، حركت تو هم از اوست. نه تنها حركت ديگران. بلكه تو بايد خودت را از همه كمتر ببينى. كوچكتر ببينى. اگر كسى فقيه شد اين حالش است كه اولاً ساير مردم را وقتى با خدا مقايسه مىكند بى اثر مىبيند. وقتى با خودش مقايسه مىكند همه را بهتر از خودش مىبيند. و اين يك حال عجيبى است. يعنى خيلى توفيق الهى مىخواهد كه از يك طرف آدم ساير مردم را كارهاى نبيند، بهايى به آنها ندهد، بهايى ندهد از لحاظ تأثير در زندگى اش، از يك طرف هم آداب شرعى را رعايت كند. در حالى كه چيزى، مقامى، اثرى براى كسى قائل نيست، اما از تواضعش نسبت به آنها كم نشود. از ادبش، از احترامش، چيزى كاسته نشود. رعايت آداب شرعى را بايد كرد. خودش را بايد كوچكتر از ديگران ببيند واقعاً نه تصنوعياً. واقعاً هم كوچكتر ببينيد. براى ديگران هم چيزى قائل نشود در مقابل خدا. از يك طرف انسانها را فى جنب اللَّه مثل الاباعر ببيند. مثل شتر باركش. اما نسبت به خودش، خودش را يك بچه شترى كه لابلاى آنها مىلولد خودش را هم اين جورى. نهاين كه حالا وقتى آنها را شتر ديد، خودش را شتر سوار ببيند. اگر ديگران شترند من هم مثل آنها بلكه كوچكتر از آنها.
پس وقتى آدمها را با خدا مقايسه مىكند مثل قطار شترى كه مهارش دست ديگرى است. وقتى با خودش مقايسه ميكند، خودش را كوچكتر و ذليلتر از ديگران. «لا يفقه الرجل كل الفقه حتى يرى الناس فى جنب اللَّه تبارك و تعالى مثل الاباعر». نسبت به خدا وقتى مقايسه مىكند مثل يك شتر باربر. «ثم يرجع الى نفسى ليكون هو احتر حاترٍ لها». او نسبت به آنهاى ديگر از همه حقيرتر است. خيلى مشكل است آدم اين جورى بشود. ولى اين شدنى است و واقعيت هم دارد كه آدم اگر اين را درك بكند بسيارى از مشكلاتى كه در معارف از براى او حل ميشود. همه ما اين مشكل را داريم مثلاً به ذهنمان
مىآيد كه چه جور است كه در دعاى ابوحمزه امام زين العابدين (صلوات اللَّه عليه) با آن مقام عصمت و طهارت عرض مىكند «فمن يكون اسبع حالاً منى ان انا نقلت على مثل حاله الى قبيل». شوخى مىكند، آخر دعا كه شوخى بر نمىدارد. جدى مىگويد، آخر امام معصوم اين چطور اسبع حالاً ساير مردم؟ اين معماى پيچيدهاى است. اگر انسان با معارف توحيدى آشنا بشود راه حل اينها باز مىشود. وقتى فهميد كه همه ظرفهاى توخالى هستند. هر كه هر چيزى دارد خدا به او داده. هر نقصى است از ما مال همان فقرمان است. مال همان فقر وجوديمان و اصطلاحات فلسفى بگوييم، عرفانى بگوييم. مال ندارى مان است. وقتى گناه مىكنيم مال اين است كه يا معرفتش را نداريم، درست نمىفهميم، با كى روبرو هستيم. مخالفت كى مىكنيم. يا اراده مان آنقدر ضعيف است كه در مقابل شهوت، در مقابل غضب تسليم مىشويم، ضعف است ديگر. و انسان از خودش جز ضعف چيزى ندارد. ما از خودمان، آن چه از خودمان است چيه؟ يعنى آن چه خدا به ما نداده. از ارث حاجى بابا به ما چى رسيده؟ آنى كه خدا ندادهها. ما چيزى نداريم. علمش، فهمش، عبادتش، توفيقش، عملش، هر چى بگوييم توفيق خداست ديگر. خدا داده وسائل اين را. از ما جز همان حيثيتهاى نقص و ضعف و عدمى چيزى مال ما نيست. ما همان نقص هاست. آن جايى كه بخواهيم ما را حساب خودمان از حساب خدا جدا كنيم از ما فقط مىماند يك ظرف توخالى. حالا اگر تعبير ظرف هم درست باشد. اين ماييم. اين ماييم كه نه مال داريم، نه ثروت داريم. نه فهم داريم. اگر خدا نداده بود، چى داشتيم ما، جهل. عجز. بى ادبى. كج فهمى. ضعف اراده، همه جهات ضعفى بود از ما. اگر نقصها و ضعفها باعث بدى مىشود هر چه نقص بيشتر باشد زمينه بدى بيشتر است. كى نقصش بيش از همه است. خودش كه هيچ كس هيچى ندارد. همه ضعفيم. آن كسى ضعفش بيشتر است كه ظرفش بزرگتر است. مىبايست اين ظرف بزرگتر پر بشود از كمال اما خودش خالى است. آنهايى كه ظرفيتشان كم است يك گنجشك مثلاً حالا به لحاظ حجم كوچكى اش خودش يك حجم، يك ظرف كوچكى دارد. اينى كه دارد، اين چشم و اين گوش و اين فهم و اين قدرت پرواز و جيك جيك كردن خدا به او داده. اگر خدا اين را به او بگويد يك ظرف توخالى به اندازه يك گنجشك است. اما يك فيل وقتى ظرفش را حساب بكنيم، صرف نظر از قدرتى كه خدا به او داده، يك ظرف گندهاى است آنهم توخالى. يعنى فقرش بيشتر است. ندارى اش بيشتر است. عدم ملكهاش بيشتر است. اين كه مىبايست داشته باشد و ندارد. حالا ظرفيت من و شما بيشتر است يا ظرفيت امام سجاد؟ ما همين است. ظرفيتمان همين است. با همين بى شعوريمان و بى فهمىمان و لذا مؤاخذهيمان هم در حد فهم خودمان است. هيچ وقت ما را، آن طور كه امام را مؤاخذه مىكنند ما را مؤاخذه نمىكنند. تكليفى كه پيغمبر و امام دارند هيچ وقت ما نداريم. يك صدمش را هم ما نداريم. چون توانش را نداريم.
پس ظرف ما محدود است. ما كداميم؟ آن ضعفها. همهاش ضعفهاى محدود. امام از وقتى به خودش نگاه بكند صرف نظر از آنچه خدا به او داده خيلى ضعف است. چون توان، ظرفيت خيلى از چيزها را دارد كه خدا بايد به او بدهد، نداده. خودش فى حد نفسه ضعفهاى زياد. وقتى به خودش نگاه مىكند مىبيند ضعف خودش از همه بيشتر است. چون ظرفيتش بيشتر است. آن وقت آدم مىفهمد فيمن يكون اسبع حالاً منى» يعنى چى؟ اگر يك بچهاى يك گناه بكند، بچهاى كه تازه به تكليف رسيده، قدرت و شعورى پيدا كرده با يك دانشمندى كه پنجاه سال درس خوانده و قرآن و حديث و اينها، اين دو تا باهم يك گناه بكنند. كدام گناهشان بيشتر است؟ «يغفر للجائل سبعون قبل ان يغفر للعالم ذنبٌ واحد». آن خيلى گناهش كمتر است. چون فهمش كمتر است. ظرفيتش كمتر است. اگر عالم گناه بكند به مراتب گناهش سختتر است و عقوبتش سختتر. اگر امام گناه بكند على الفرض، فرض محال، عقوبتش هزاران برابر افراد عادى است. همان گناهى را كه اگر ديگران بكنند. چون سهم او بيشتر است. ظرفيت او بيشتر است. مؤاخذهاش هم بيشتر است. امام وقتى به خودش نگاه مىكند مىبيند آن چه اطاعت دارم كه همهاش از خداست. همهاش توفيق اوست. آنى كه براى من مىماند
همان ضعف هاست. و چون ضعف او بيشتر است «فمن يكون اسبع حالاً منى». حالا اين يكى از توجيهاتى است كه براى اين مسئله گفته مىشود. غرض اگر انسان يك مقدارى چشم دلش باز شود و حقايق را بيشتر ببيند لا اقل بهتر بفهمد. اگر نمىبيند اقلاً بفهمد. آن وقت مىتواند بهتر درك بكند كه ما چقدر در مقابل خداى متعال ضعيف هستيم و اصلاً جاى اين ندارد كه آدم خودى ببيند و به خود ببالد و منى بگيرد. چى؟ يك قطره آب گنديده به كجا رسيده؟ از كجا آوردى اينها را؟ پس وقتى به خودمان ما نگاه مىكنيم خودمان را از همه بدتر ببينيم. پستتر ببينيم. واقعاً پستتر ببينيم، نه تصنعى. اين خودش يك حقه بازى است كه آدم به زبان بگويد كهاى بابا ما كه چى هستيم و ته دلش هم بگويد كه نخير ما از همه بهتريم. اين كه كلك است، اين كه نفاق است. واقعاً ته دلى خودش را بدتر از ديگران ببنيد. و كوچكتر ديگران ببيند. اين جز با توفيق الهى و نور معرفتى كه خدا در دل انسان قرار بدهد حاصل نمىشود. اميدواريم خداى متعال اين معرفت و معارف بالاترش را مرحمت كند.
دنبالهاش چيزى است تقريباً قريب مذبور به همين. «يا اباذر لا تصيب حقيقة الايمان» آن جا «لا يفقه الرجل كل الفقه» بود. اين جا «لا تصيب حقيقة الايمان». حقيقت ايمان را وقتى درك مىكنيم كه اين را بفهميم كه اين كارهايى كه مردم در زندگى دنيايشان انجام مىدهند، آنهايى كه خيلى شعور دارند، خيلى فهم دارند، اينها در واقع اينها عاقل در دنيايشان هستند. اما نسبت به آخرتشان خيلى احمق هستند. چون عاقل آن است كه وقتى امر دائر مىشود بين يك چيز نافع و شىء انفع، انفع را انتخاب كند. اگر ما دنيا را با آخرت مقايسه كنيم، آخرت چقدر انفع از دنياست؟ چند مرتبه؟ هم از نظر زمان، نامتناهى است، دنيا هفتاد، هشتاد سال، صد سال، دويست سال، بيشتر مىشود؟ گيرم صد هزار سال، صد هزار سال در مقابل بى نهايت چيه؟ هم از لحاظ كيفيت، يك لذتى كه ما در دنيا داريم با دهها رنج و زحمت به دست ميآيد، توأم و محفوف به آلام است. منتها اين قدر ما به آلام و رنجها انس گرفتهايم كه به همان لذت كوچولويى كه گيرمان مىآيد قانع مىشويم. يك لذتى كه از غذا خوردن مىبريم. چقدر آدم بايد زحمت بكشد تا پولش را تهيه كند، بعد غذايش را تهيه كند، بجود تا فكش خسته بشود. كى چى؟ از اين جا تا اين جا كه مىرود پايين يك ذره لذت دارد. بعدش هم كه خستگى و كسلى و بگير بخواب. اين لذت دنيا است. اما لذت آخرت كه هيچ خستگى ندارد. نه براى تهيهاش مىبايست زحمت كشيد، نه در مصرف كردنش، لا يمسهم فيها نصب و لا لقوم. هم از نظر كيفيت بى نهايت انفع است و اعلى است. از دنيا، هم از لحاظ كميت. الدنيا خيرٌ و ابقى. هم خير است از نظر كيفيت، هم ابقى است از نظر دوا. خب اين دو تا را كه مقايسه كنيم، عقل اگر آدميزاد داشته باشد، كدام را بايد انتخاب كند؟ اما در بين مردم شما چند نفر را مىبينيد كه واقعاً درست اين حساب را بكنند و طبق همين محاسبه عمل بكنند. آنى كه برايشان نافعتر است را انتخاب كنند. آن قدر كم است كه ملحق به عدم است. بنابراين اگر حقيقت ايمان اگر كسى پيدا كند اقلاً را مىفهمد كه مردم در دنيايشان خيلى ممكن است عاقل باشند نسبت به امور دنيوى انفع و غير انفعش را خيلى خوب مىتوانند تشخيص بدهند، صرافها خوب مىتوانند معامله كنند. تاجرها خوب معامله بلد هستند بكنند. منافع خودش را تشخيص بدهند. اما وقتى مقايسه دنيا و آخرت پيش بيايد همه لنگ هستند.
«حمقاء فى دينهم عقلاء فى دنياهم». اگر آدم اين را درك كرد، اين ايمان مىداند چيه؟ اگر اين را درك نكرد، هنوز به ايمان، حقيقت ايمان نرسيده. يعنى درست باورش نشده كه آخرتى است و چقدر بهتر از دنياست. و بالاخرتهم يوقنون.
«يا اباذر لا تصير حقيقة الايمان» به حقيقت ايمان نمىرسى، «حتى ترى الناس كلهم حمقاء فى دينهم» ببنى كه همه مردم از لحاظ دينى احمق هستند. اين كلهم كه دارد به خاطر اين است كه آنهايى كه نيستند كل ملح فى الطعام هستند، كل كبريت الحمق هستند. عموم مردم همين جورند. ما هم همينطور. «حمقاء فى دينهم عقلاء فى دنيا». حالا اگر يك كسى در دنيايش هم عاقل نباشد كه ديگر هيچى. نشسته پاك است. اگر در دنيايش عاقل باشد، در دينش عاقل نيست. درست نمىتواند نفع
و ضرر را تشخيص بدهد و انفع را انتخاب كند.
بيشتر مزاحمتان نشوم. از خداى متعال درخواست مىكنيم كه اين ايام پربركت ماه رجب همه ما را مشمول، البته به استحقاق بنده نه، به بركت اولياى خودش از صدقه سر ائمه اطهار و اوليا و صالحين و بندههاى شايستهاش، نظر لطفى به ما بكند و ما را از آلودگىها و ظلمتها نجات بدهد.
«و الحمد لله رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...