چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس اخلاق (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 22
متن
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين يا اباذر اقف الى صوتك عند الجنائز عند القتال و عند القرآن. يا اباذر اذا تبعت جنازةً فجعى عقلك فيها مشغولاً فى التفكر و الخشوع و العلم انك لاحق له».
همانطور كه اطلاع داريد مواعظ پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) براى حضرت ابيذر را تلاوت مىكرديم تا به بركت كلمات اهل بيت (سلام اللَّه عليهم اجمعين) دلهاى ما نورانى بشود و از آلودگيها پاك بشود. رسيديم به اين جا. مىفرمايد در سه مورد است كه صدايت را بشكن، صدايت را پايين بياور، يواش حرف بزن. در واقع بعضى از آداب سخن گفتن است به واسطه موارد خاصى حالا توضيحش را عرض مىكنم كه چه نكته هايى دارد. يكى هنگامى كه تشييع جنازه مىكنى، يكى در جنگ، و يكى موقع قرائت قرآن. هر كدام از اينها يك حكمتى دارد. موقع قرائت قرآن ادبى است براى اين كه انسان توجهش را بيشتر بكند. فاذا قرء القرآن فاسمتعوا له و انستوا. دستور خود قرآن است كه وقتى قرآن قرائت ميشود گوش بدهيد. وقتى آدم بلند بلند صحبت بكند طبعاً مجال گوش دادن براى او فراهم نمىشود. مشغول مىشود ذهنش و فكرش به سخن گفتن و توجهش قطع مىشود. متأسفانه در بين ماها اين سنت درست رعايت نمىشود. اولاً مجالس قرائت قرآن ما همان مجالس ختم و فاتحه است. مجالس ديگرى براى قرائت قرآن و گوش دادن به قرآن و اينها نداريم. از اين جهت اهل سنت از ما جلو هستند. گو اين كه آنها هم در وادى ديگرى غلطيدهاند. شنيدن آيات قرآن و اينها مثل حالا بلا تشبيه، بلا تشبيه مثل شنيدن يك سنفونى شده براى آنها. بنشينند هنرهايى كه در قرائت قرآن اعمال ميشود گوش بدهند و يك تكبيرى بگويند و اللَّه، اللَّه و مثل يك خوانندهاى كه مىخواند و ديگران براى او كف مىزنند مثلاً. يك همچين حالتى شده در بين آنها. ولى لا اقل مجلس قرائت قرآن دارند. ما متأسفانه بينمان مرسوم نيست. فقط در مجالس ختم است كه قارى قرائت قرآن مىكند. ديگران هم مشغول كار خودشان هستند. حرف مىزنند. صحبت مىكنند. چايى مىخورند.
بله ، هر دوى اينها نادرست است. هم مجلس قرائت قرآن بايد داشته باشيم. قارى با خضوع و خشوع و با لحن حزنآميز، همانطور كه در روايات تأكيد شده قرائت قرآن مىكنند و ديگران گوش بدهند با خضوع و خشوع و آن طور كه از آيات قرآن استفاده مىشود و اذا سمعوا ما انزل اليك فما تعينهم تفيضوا من الظمع. اشك از چشمها جارى بشود. دلها خاشع بشود، دلها خاشع بشود، بشكند. اين چيزى است كه مطلوب است و اگر ما بخواهيم آداب شرعى را رعايت كنيم بايد سعى كنيم يك همچين مجالسى را داشته باشيم كه قرآن با خضوع و خشوع رعايت بشود، با لحن حزنآميز، ديگران هم با همه وجود گوش بدهند و متنبه بشوند در معانى اش فكر بكنند.
بله مىفرمايند موقع قرائت قرآن هم صدايت را بشكن. اگر لازم شد حرف بزنى، يواش حرف بزن. توى مجلسى كه قرآن قرائت ميشود بلند بلند حرف نزن مثل يك مجلس عادى. موقع جنگ هم يواش حرف بزنيد چون كه ممكن است دشمن از سخن گفتن شما سوء استفاده را بكند. در جنگ بايد همه چيز محرمانه و اسرارآميز باشد. اگر بلند بلند حرف بزند ممكن است آن جا كسى باشد كه بشنود و خبر كشى بكند. شنودى آن جا وجود داشته باشد. يواش حرف بزنيد كه اسرار جنگ محرمانه بماند. يكى هم موقعى كه تشييع جنازه مىرويد. تشييع جنازه كه مىرويد توجهتان به اين باشد كه اين مرگ روزى به سراغ شما هم خواهد آمد. در حالى كه تشييع جنازه مىكنيد مشغول سخن گفتن در باره امور دنيا و قال و داد نباشيد. توجهتان معطوف به جنازه باشد و به سرنوشتى كه صاحب جنازه خواهد داشت و عبرت بگيريد و بدانيد كه
روزى هم نوبت شما خواهد رسيد. متأسفانه اين را هم ما درست رعايت نمىكنيم. نه تشييع جنازه را چندان بهايى به آن ميدهيم با آن همه سفارشاتى كه به آن شده و نه در تشييع جنازه آدابش را درست رعايت مىكنيم. بايد با سكوت، با آرامش، با وقار، با تمأنينه حركت كرد و تمام توجه معطوف به جنازه باشد. اين است كه به دنبالش مىفرمايد «يا اباذر اذا تبعت جنازةً فجعى عقلك فيها مشغولاً فى التفكر و الخشوع» وقتى دنبال جنازه حركت مىكنى بايد تمام توجهت مشغول به همين مسئله مرگ باشد و دلت خاشع بشود و دلت بشكند. دل شكسته بشوى. نه اين كه غافل، همين جورى. كانه چيزى نشده. دنبالش يك مطلبى را مىفرمايد كه خيلى روشن نيست ارتباطش با اين ولى حالا يك توضيحى عرض مىكنم شايد روشن بشود. مىفرمايد يا اباذر اعلم ان كل شىء اذا فسد فالعلم دوائه فاذا فسد الملح فليس له دواء». هر چه بگندد نمكش مىزنند. هر چيزى كه فاسد بشود نمك به آن مىزنند تا اين كه بوى بدش يا مزه بدش تغيير بكند اگر نمك فاسد بشود چى؟ اين چه مناسبت دارد كه بعد از آن جملههاى گذشته اين را حضرت بيان مىفرمايند؟
آن چه به نظر بنده مىرسد حالا شايد وجه ديگرى داشته باشد از بزرگان سوال كنيد به بنده هم بفرماييد. آن چه به نظر بنده مىرسد اين است كه ما هر مشكلى داشته باشيم ناشى از غفلت و دنيا خواهى و ماده گرايى است. دوايش هم اين است كه آدم فكر مرگ مىافتد كه از اين دنيا خواهد رفت ،اين لذتها دوامى ندارد. اين دنيا براى كسى وفا نمىكند. توجه به مرگ دواى دردهاى ماست. اما اگر مرگ مجسمى جلوى ما باشد و جنازهاى را دارد حركت مىدهند باز ما متنبه نشويم. يا در همان حال مشغول غيبت باشيم، مشغول بعضى كارهاى نادرست ديگر باشيم. آن وقت ديگر از چى مىخواهيم عبرت بگيريم. چه دوايى ديگر مىتواند در ما مؤثر باشد؟ متأسفانه شنيده شده كه پشت كوه قاف يك عالمى از دنيا رفته بوده و دو تا عالم بزرگ سر نماز خواندن بر آن جنازه با هم دعوا داشتند. آن آقا مىگفته من بايد نماز بخوانم. آن يكى مىگفته من بايد بخوانم. و يا اصحاب اين آقا با اصحاب آن آقا درگير شده بودند كه آن مىگفته نه آقاى ما بايد نماز بخواند. آن يكى مىگفته آقاى ما بايد نماز بخواند. آن جايى كه جاى عبرت گرفتن و رها كردن دنيا و دل كندن از لذتها و اعتبارات دنيا است همان جا باعث فساد اخلاق ما بشود و سر اين كه نماز بخوانيم بر جنازه با هم بگو مگو كنيم. اين ديگر چنين كسى چى مىتواند دوايش باشد؟ چى مىتواند عبرت بگيرد؟ از مرگ مجسم عبرت نمىگيرد.
احتمال دارد كه بيان اين جمله اين جمله در اين جا به اين مناسبت باشد كه «يا اباذر اعلم ان كل شىء اذا فسد فالعلم دوائه فاذا فسد الملح فليس له دواء». من تو را نصيحت كردم به اين كه در موقع تشييع جنازه توجهت به جنازه باشد و مرگ عبرت بگيرى. اگر در اين حال عبرت نگيرى با اين كه مىبينى فردا هم نوبت تو است ديگر چى مىتواند در تو مؤثر باشد؟ «و اعلم ان فيكم خلقين». اگر اين عبارت درست نقل شده باشد و تصينيفى چيزى نباشد در آن، بيانش اين است كه دو صفت در ميان شما است كه نمىپسندم من. مواظب باشيد كه اين دو صفت را معالجه كنيد. يعنى چيزى است كه در ميان مسلمانها هم رواج دارد. يكى «الزحك من غير عجب». خنده بى جا. يك وقت يك جريان تعجب انگيزى پيش مىآيد و به طور طبيعى آدم خندهاش مىگيرد. خب آن هايى كه توجهشان به دلشان است، توجهشان به خدا است، يك تبسمى مىبرند. حواسشان به جاى ديگرى است. اين جريان، ديدن اين حوادث هم چندان در آنها اثرى نمىگذارد. بزرگانى ديده شدهاند كه وقتى مثلاً يك داستان خنده آورى براى آنها نقل مىشد و يا يك جريان تعجب آورى يك خنده ساختگى مىكردند. يعنى براى دلخوشى آنهايى كه نشسته بودند. يك لبخندى مىزدند كه بله حالا ما مثلاً خنديديم براى حرف شما. در صورتى كه دلشان جاى ديگرى بود. اصلاً توجهى نداشتند به اين كه حالا چه مسئلهاى بود و چه خندهاى. به هر حال حالا اگر يك داستان تعجب انگيزى باشد و كسى به طور معتدل خندهاى بكند خب عيبى بر او نيست. گو اين كه وقار مومن و آن توجهى كه مومن به ماوراى اين عالم دارد و به حضور الهى دارد مجال خنده قهقه و اينها را به او نمىدهد. ولى خب حالا يك وقتى هم كه خنديد اين گناهى نكرده، عيبى ندارد خيلى اما بى تعجب به اندك چيزى آدم دنبال بهانه بگردد كه بخندد اين نشانه يك غفلتى است، غفلت سنگينى است كه بر دل سايه افكنده. باز اين جا ختم نشود. خوشرويى يك حرف است و خنده كردن و زحك يك مطلب ديگرى است. اين كه آدم هميشه لبخند به لب داشته باشد بشروه فى وجهه باشد آن مطلوب است. و از آداب اسلامى است كه مومنين در اجتماعاتشان، در برخورد با هم خندان باهم مواجه بشوند. هر چند دلشان سرشار از حزن و اندوه و خوف و خشيت باشد. اما براى اين كه مومنى را كه با آنها مواجه مىشود حالت ديدن او موجب اندوه او نشود. او را ناراحت نكند خوش برخورد باشند. با لب خندان مواجه بشوند باديگران. اين يك ادب شرعياست. غير از خنديدن است. خوشرو بودن و لبخند داشتن يك حرف است. يكى آدم خندهاش در آستينش باشد. به هر نامناسبتى هر هر بخندد. اين شأن مومن نيست. مومنى كه هدف دار است در زندگى، خدا را مىشناسد، قيامتى قبول دارد. مىداند كه اعمالش، حركاتش، زير نظر است، اين به اين آسانى خودش را به دست حوادث نمىدهد. اين شأن شما مومنين نيست كه شما اين چنين باشيد. گو اين كه در ميان شما هم وجود دارد. الزحك من غير عجب. و يكى السكن من غير سهوٍ». يك وقت فرض بفرماييد آدم يك عبادتى را بايد انجام بدهد و غفلت كرده، غفلت كرده كه امروز سيزدهم ماه رجب است، روزه بگيرد يا اين كه شبش مثلاً نماز كذايى كه وارد شده بخواند يادش نبوده. خب حالا غفلت است، آدميزاد مبتلا ميشود اما يك وقت يك كسى است كه توجه هم دارد و سستى مىكند. اين ديگر از مومن پذيرفته نيست. وقتى توجه هم دارد كه الان موقع عبادت است. صداى اذان بلند شد، موقع نماز است، حالا بيخيال شو. حالا ببينيم چى مىشود. يك چرت بزنيم. اين از مومن پذيرفته نيست. شأن مومن نيست. در حالى كه توجه دارد به يك وظيفهاى، حالا وظيفه واجب است يا مستحب است نسبت به او سستى و تنبلى بكند. تنبلى كردن اين شأن مومن نيست.
يادم است يكى از علماى يزد خدا رحمتش كند مرحوم حاج غلامرضاى يزدى شايد بعضى از شما اسمش را شنيده باشيد. مرد جدى اى بود در دينش. من يكروز توى مسجد بودم، ايشان وارد مسجد شد يا با ايشان، پشت سر ايشان وارد شدم ديدم يك چند نفر نشستهاند آن جا. منتظر هستند امام بيايد اينها نماز بخوانند. خب اصلاً خود توقف در مسجد، انتظار صلات جماعت خودش يكى از مستحبات است. اما ايشان آمد ديد مثلاً موقع نماز نافله است مردم نشستهاند. يكى دو نفر نافله مىخوانند و بقيه هم نشسته بودند. اين اوقاتش تلخ شد. يك تكه كلامى هم داشت. مىگفت لعنت بر شيطانت. لعنت بر شيطانت. اين جا نشستهاى مىترسى به بهشت ببرند تو را؟ پا شو نافله ات را بخوان. موقع نماز، توى مسجد آدم نسشته. چقدر ثواب دارد كه دو ركعت اين نافله را بخواند. تنبلى كند و بگيرد و بنشيند و نگاه كند. اين شأن مومن نيست. يك وقت غفلتى پيش آمده، يادش نيست. خب. براى هر انسانى پيش ميآيد. اما با توجه آدم تنبلى كند. گويا اين عبارت يك گلهاى است از مومنين كه اين صفت ناپسند در آنها است. واعلم ان فيكم خلقين. كانه مىخواهد بفرمايد كه دو چيز در بين شما است كه من نمىپسندم. بايد توجه داشته باشيد اين عادتتان را، اين صفتتان را از خودتان دور كنيد. يكى ازحك من غير عجب، يكى الكسل من غير سهوين.
«يا اباذر» اين كلمات، اين قسمتهايى كه امشب خواندم محورش تقريباً توجه بود. سعى كنيد دلتان با توجه باشد. بيدار باشد، هشيار باشيد. غفلت نكنيد. تنبلى نداشته باشيد. وقتى تشييع جنازه هم مىرويد فكر بكنيد. دلتان مشغول تفكر باشد. به دنبال اين مسئله اهتمام به تفكر و توجه، مىفرمايد «ركعتان مقتصدتان بى تفكرٍ خيرٌ من قيام ليلة و القلب ساحٍ». اگر دو ركعت نماز كوتاه، نماز متعارف، نه حالا نماز خيلى طولانى كه مثلاً يك ركعتش را سوره بقره بخوانى و يكى اش را هم سوره آل عمران. نه نماز همين عادى. يك دو ركعت نماز عادى. دو ركعت نماز عادى اگر كسى بخواند اما با توجه و تفكر، اين بهتر از اين است كه يك شب، شب تا صبح عبادت كند اما دلش در نماز نباشد. يك شب عبادت با غفلت در مقابل دو ركعت نماز با توجه. اين دو ركعت خيلى از آن برتر است. ركعتان مقتصدتان. دو ركعت عادى، ميانه، متوسط. فى تفكرٍ، كه توأم باشد با تفكر وتوجه خيرٌ من قيام ليلة» شب تا صبح شب زنده دارى كن اما «و القلب ساحٍ» دل در عبادت حاضر نيست. غافل است. آن دو ركعت خيلى بهتر از آن يك شب، شب زنده دارى است. دو ركعت نماز بخوان با توجه بعد هم بگير بخواب تا صبح. اين بهتر از آن شب زنده دارى شب تا صبحى است كه توجه در كار نباشد. همين ورد باشد. خواندن باشد. «يا اباذر الحق فقيلٌ مر و الباطل خفيفٌ قلبٌ و رب شهوت الساعةٍ تورة حزناً طويلا». پند ديگرى است. توجه دادن به يك نكتهاى است. خب طبع مومن اين است كه، مقتضاى ايمانش اين است كه فكر سعادت آخرت باشد. در فكر قرب به خدا باشد. در فكر تكامل روح و معنوى باشد. مقتضاى ايمان اين است. اگر مومنى توقع داشته باشد كه حالا كه ايمان آورده و مىخواهد در راه خدا قدم بردارد بايد همه چيز سهل و آسان و گوارا و شيرين باشد. توقعش اين است. اگر مواجه بشود به يك كار سختى. يك كار تلخى، به تعبير روايت. مشكلى، دشوارى، خب اين خودش را آماده نكرده. يا اصلاً ميگويد ما نخواستيم راه بندگى و عبادت را، اصلاً جا مىزند بر مىگردد. اليعاذ باللَّه. و يا دائماً با، به حالت غصه و اندوه و احساس شكست كه آنى كه ما مىخواستيم نشد، اگر راه خير بود و راه خدا است پس چرا همهاش دشوارى هاست و مشكلات است و اين شايد درست جا نيفتد ابتداءً اين يعنى چى؟ خب معلوم است، خب هر كارى يك دشواريهاى سنگينى دارد. اين چى را مىخواهد در اين جا بفرمايد.
حقيقتش اين استكه در دلهاى خيلى ماها اين جور سوالات شكوه، شبهات، هر چه اسمش را بگذاريد وجود دارد. مقايسه مىكنيم مثلاً يك جامعه اسلامى را با يك جامعه كفر. يك فرد مومن را با يك فرد فاسد، مىبينيم كه، حالا در فردش مثال بزنيم. فرد مومن براى زندگى اش چقدر دشواريها بايد تحمل كند. جان بكند تا يك لقمه نان حلال بدست بياورد بعد مشكلات خانوادگى داشته باشد، با همسرش، با بچه هايش، با همسايه هايش، مشكلات داشته باشد، درگيرى داشته باشد. زندگى توأم با سختىها و تلخى هاست. از آن طرف هم يك همسايهاش، يا خويش و قومش مىبيند يك آدم فاسد بى بند و بارى است، خوش و خرم مىگويند و مىخندند و هيچ مشكلى هم در زندگى ندارد. يك سوال براى آدم پيش مىآيد كه خدايى كه مومن را دوست مىدارد و اين همه در روايات تعريف از ايمان و مومنين شده، اين چطور است كه اين مومن را اين جورى گرفتار براى يك لقمه نان بايد اين جور جان بكند، بعد هم با اين سختىها مواجه بشود. گاهى شايد مسائلى باشد كه خيلى از شماها مبتلا باشيد. مىخواهد زن بگيرد، اين در و آن در بزن، چند سال بايد معطل بشود تا يك مورد مناسب پيدا كند. هر جا مىرود يا ناز مىكنند، يا نمىدهند يا استخارهاش بد مىآيد، يا مشكلى پيش مىآيد، جور نميشود. ديگران مىبينى كه خيلى به راحتى مثلاً همسر دلخواهشان را انتخاب مىكنند، زندگى مىكنند. اين سوال براى آدم پيش مىآيد كه اگر خدا طرفدار مومن است، اين مومن بدبخت را چرا بايد اين قدر مبتلا كند؟
و همينطور مقايسه بين دو جامعه. يك جامعه اسلامى با يك جامعه كفر. فرض كنيد حالا يك جامعه بوسنى و هرزگوين با يك جامعه كفرى كه در كنار آن زندگى مىكند. اين بيچارهها چه گناهى دارند كه اين قدر بايد سختى بكشند. اين همه بايد فجايا را تحمل كنند. در كنارش كفار راحت دارند زندگى مىكنند. اگر خدا طرفدار مومنين است. پس چرا كمك نمىكند به اين مسلمانها؟ اين سوال به صورتهاى مختلف براى ماها حالا هر كسى به اندازه درجه معرفتش جوابى مىتواند بدهد ولى اغلب ماها در دلمان يك همچين ابهامى است كه چرا؟ خب آنهايى كه ايمانشان بيشتر است و اينها مىگويند خب مصلحت خدا است و ما نمىدانيم. ولى به هر حال اغلب مردم اين سوال در ذهنشان است. جوابش در اين جمله هم ميشود پيدا كرد. كسانى كه طالب حق هستند حق سقيل است. حق مُر. اين را بايد انتخاب كنند. آگاهانه بدانند. اگر راه حق را مىخواهند انتخاب كنند بايد پاى تلخىها و دشواريهاى آن هم بايستند. البته خداى متعال براى هر كسى تقدير خاصى دارد. هر كسى يك ظرفيتى دارد. همه ظرفيت همه جور بلايى ندارند. ولى كسى هم كه هيچ مشكلى در زندگى براى او پيش نيايد و مومن هم باشد اين شايد يك دانهاش هم پيدا نشود. به خاطر اين كه اين دنيا دار آزمايش است. مومن بايد با تحمل سختيها ايمانش را تقويت كند. پايبندى اش را به احكام الهى و رضايش را به تقديرات الهى آزمايش بكند. آن چه خدا مىخواهد راضى است. اين كار مشكلى است. چون چنين ادعايى دارد و چنين خواستهاى دارد بايد خودش را آماده كند براى تحمل سختيها. اما كافر كه چنين ادعايى ندارد. اصلاً سر آشتى با خدا و حق و حقيقت ندارد. مىگويد من همين را مىخواهم. يك چهار روز همين زندگى راحت، بعدش هر چى مىخواهدبشود. خدا هم در همين جا مزد كارشان را، نتيجه تلاششان را به آنها ميدهد. و حبط و باطلٌ ما كانوا يعملون. اجرشان را در همين دنيا مىدهد اما آنها براى آخرتشان نتيجهاى نخواهد داشت. پس ما بايد بدانيم اگر طالب حق هستيم آماده باشيم براى تحمل سختىها، دشواريها، تلخىها. اين طبيعت انتخاب اين راه است. اگر كسانى تاب تحمل سختيها را ندارند، راه ديگرى را انتخاب كنند. راه حق بدون تحمل سختىها نمىشود. اگر پيشرفت مىخواهد، اگر تكامل روحى مىخواهد، مقاماتى براى انسان است كه جز با صبر در مقابل شدايد براى روح انسان حاصل نمىشود. اگر آن كمال را مىخواهد بايد آماده تحمل يك نوع سختى باشد. ديگر هر كس به اندازه ظرفيتش خدا يك جور سختى براى او مقدر مىفرمايد.
يكى در جوانى ،يكى در پيرى، يك از راه فقر، يكى از راه مرض، يكى از راه همسر، يكى از راه رفيق، دوست به هر حال اين كه هيچ مشكلى ما نداشته باشيم در زندگى آن وقت به هيچ كمالى هم نمىرسيم. بايد خودمان را بسازيم با تحمل سختىها. بايد آزمايش بدهيم با صبر و رضامندى.
يادم آمد يك داستانى، زياد هم مناسب نيست با اين جا ولى چون نام بزرگى است و داستان آموزندهاى است اين را هم نقل كنم. نقل كردهاند مرحوم آقاى الهى قمشهاى (رضوان اللَّه عليه) مردى بزرگى بود. صاحب ترجمه معروف قرآن كريم. كه ايشان اين ترجمه را كرد و در مقابلش هيچ ما به اضايى دريافت نكرد. مرد مخلصى بود. با معنويتى بود. اگر مىخواست حق تأليف بگيرد يك زندگى مرفهى براى خودش و خانوادهاش مىتوانست فراهم بكند از اين راه. استاد دانشگاه بود گاهى سوار از اين سه چرخهها مىشد و مىرفت دانشگاه. بله، ايشان يك مرتبه مشرف شده بود رفته بود مشهد حرم حضرت رضا (صلوات اللَّه عليه) به دلش افتاد بود كه از حضرت رضا مقام رضا را بخواهد. گفته بود آقا شما رضا هستيد. من آمدهام در خانه شما، مقام رضا را مىخواهم از شما. از خدا بخواهيد خدا به من مقام رضا را بدهد. از حرم آمده بود بيرون طرف منزل تصادف مىكند با يك ماشين. مىخورد زمين و استخوانش مىشكند. مردم جمع مىشوند كه اين راننده را بگيرند. مىگويد نه نه، هيچ كارش نداشته باشيد، برويد. هديهاى است از حضرت رضا. من رضا خواستم بهم دادند. اگر اين پيش نمىآمد من به مقام رضا نمىرسيدم. من بايد ثابت كنم كه آن چه خدا خواسته براى من من راضى هستم. هيچ نگرانى ندارم. اين روحيهاى است كه حالا در بعضى از افراد پيدا مىشود. منظور اين است كه اگر آمدم بخواهد واقعاً تمرين رضا نسبت به مقدرات الهى بكند، تمرين تقوا در مقام انجام وظايف بكند. بايد آماده باشد براى تحمل وظايف سخت. اگر همه وظايف راحت و آسوده باشد مثل آب خوردن باشد خب همه مىشوند سلمان. و همه هيچ كدام سلمان نمىشوند در واقع. چون هيچ كدام وقتى تحمل سختىها را نكردهاند به آن مقام هم نمىرسند. خيال ميكنند همه سلمانند. آن وقتى آدم به مقامات عالى مىرسد كه در مراحل مختلف تحمل و صبر خودش را اثبات كند. در مصيبتها يك نوع تحمل، در انجام وظايف يك نوع تحمل، و بالاخره الحق فقيل المرٌ. سنگين است و تلخ. اگر كسى طالب حق است، بايد آمادگى داشته باشد كه بار سنگين بردارد و تلخيها را بچشد.
در مقابلش الباطل حفيفٌ حلوٌ. باطل هم سبك است، خيلى راحت مىشود انجام داد، حرف چرند زدن چقدر آسان است.
آدم اگر بخواهد حرف حسابى بزند اين قدر بايد فكر كند كه آن كلمهاش كه گفتم اين درست بود، نبود، به كسى بر مىخورد، نمىخورد، سخن چينى نباشد، غيبت نباشد، تهمت نباشد، تمسخر به كسى نباشد، ايضاء كسى نباشد، چه آثارى بر او مترتب مىشود. چقدر آدم بايد فكر كند تا يك كلمه حرف بزند. اما اگر بخواهد چرند بگويد. خب دهانش را باز مىكند هر چه آمد مىگويد. راحت. در عمل هم همين طور است. آن كه فرمودند صراط از مو باريكتر است، از شمشير تيزتر است. بىخود نيست. هر قدمى آدم بخواهد بر دارد، به هر سمتى. بايد حواسش را جمع كند. اين راه به كجا منتهى ميشود؟ چرا لوازمى دارد؟ خدا راضى است يانيست؟ انگيزه من براى انجام دادن اين كار چيه؟ اما باطل كه اين حرفها را ندارد كه. دل خواه است. هر چه خواستى يا اللَّه. خفيفٌ، خيلى سبك. و شيرين هم است. خب وقتى تحمل مشكلات در آن نباشد، به دلخواه و به هوس آدم بخواهد عمل بكند، خب شيرين هم است.
پس آن كسانى كه طالب حقند نبايد انتظار داشته باشند كه همه زندگى شان به شيرينى و راحتى بگذرد. خواه ناخواه سختىهايى پيش خواهد آمد. اگر امروز نيامده منتظر باشند فردا پيش خواهد آمد. اين دنيا بدون سختى و مشكلى نمىشود. اين سختى تازه غير از آن سختى است كه مال عصر طبيعت دنياست. يك سختى اى داريم مال دنيا است در مقابل آخرت. آخرت هيچ سختى اى ندارد. هيچ رنجى ندارد. هيچ سختگى اى ندارد. البته در بهشت ان شاء الله اگر راهمان بدهند. لا يمسهم فيها نصب و لا نقوب. هيچ خستگى هم به آنها نمىرسد. حتى گرسنگى به آن معنايى كه درد آور است تحمل نمىكنند. ميل به غذا پيدا مىكنند مىخورند. لذت مىبرند. اما اين كه گرسنگى رنجشان بدهد نه، توى بهشت اين جور نيست. در مقابل طبيعت زندگى دنيا اين است كه لقد خلقنا الانسان فى كبد. اصلاً زندگى دنيا توأم با رنج است. بدون سختى و مشقت براى هيچ كس نيست. نه مومن نه كافر. اين يك مطلب است كه خود زندگى دنيا در مقابل زندگى آخرت توام با سختى است به خلاف زندگى اهل بهشت و اهل رحمت كه هيچ سختى ندارد. اما همين سختى دنيا براى مومن و كافر فرق مىكند. براى اهل حق و اهل باطل فرق مىكند. براى اهل باطل يك راحتى نسبى است، آسايش نسبى است، شيرينى نسبى است. اما براى اهل حق تلخى نسبى، البته تلخى مطلق هم نيست. اين جور نيست كه حالا مومن كه در دنيا شد سرتاسر زندگى اش همهاش تلخى باشد، اين طورنيست. براى اولياى خدا هم لذتهاى خاصى است. غير از همين لذتهاى مادى كه براى ديگران، آنها هم ميسر است. آنها هم لذت خوردن دارند. لذت خوابيدن دارند و مسائل ديگر دارند. اين جور نيست كه آنها هم محروم باشند. اما سختىهاى زندگيشان بيش از سختىهاى اهل باطل است. اينها بايد خودشان را آماده كنند براى تحمل مشكلات. و خواه ناخواه براى آنها هم پيش خواهد آمد. عشق ز اول سركش و خونى بود. بله ديگر. به همين جا اكتفا كنم. زياد وقتتان رانگيرم.
پروردگارا تو را به مقام اوليا و انبيايت قسم مىدهيم كه دلهاى ما را از خواب غفلت بيدار بفرما. نور ايمان و معرفت و محبت خودت در همه دلهاى ما بتابان. ما را از آلودگىهاى تعلق به دنيا نجات بده. روح امام راحل مرجع تقليد تازه گذشته مرحوم آيت الله گلپايگانى و ساير مراجع و اساتيد و اساتيد اخلاق و مربيان همه را با انبيا و اوليا محشور بفرما. ما را به انجام وظايف و اداى حقوق اساتيد موفق بدار. ما را به وظايفمان آشناتر بفرما. در انجام وظايف موفقتر بدار. عاقبت ما رابه خير بفرما.
«و الحمد لله رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...