• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين. يا اباذر ان ربى اخبرنى فقال و عزتى و جلالى ما ادرك العابدون ذكر البكاء و انى لامرى لهم فى الرفيق الاعلى قصر لا يشاركهم فيه احد».
    قسمتهايى از مواعظ پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) بود. عمدتاً يكى تهذير از حب دنيا و تعلق به دنيا بود و يكى تشويق به ذكر خدا و خضوع و خشوع و بكاء از خوف الهى. اين جا باز بر ميگردد به همين نكته اخير يعنى اهميت گريه كردن براى خوف از خدا. يا شوق الهه بار اللَّه كه البته آن خيلى افضل است براى كسانى كه چنين معرفتى را داشته باشند. مى‏فرمايد «يا اباذر ان ربى اخبرنى» خداى متعال به من خبر داد كه «فقال و عزتى و جلالى» خداى متعال قسم خورد به عزت و جلال خودش كه هيچ كس به اندازه كسانى كه براى خداى متعال گريه مى‏كنند به آن چيزى كه آنها مى‏رسند نخواهند رسيد. يعنى يك كمالى است، يك فضيلتى است، يك پاداشى است كه مخصوص بكاء است. اگر كسى بكاء نداشته باشد به آن پاداش هيچ وقت نخواهد رسيد ولو هزارها عبادت ديگر داشته باشد. «و انى لامرى لهم فى الرفيق الاعلى قصر لا يشاركهم فيه احد». خداى متعال مى‏فرمايد براى كسانى كه براى من گريه كنند يا از خوف يا از شوق قصرى را براى آنها بنا مى‏كنم كه هيچ كس با آنها مشاركت ندارد، مخصوص كسانى است كه داراى اين فضليت هستند.
    «قال قلت يا رسول اللَّه على المومنين اكيس». ابوذر سوال مى‏كند كه (در جاهاى ديگر هم ايشان سوال مى‏كرد. خيلى جاها ايشان سوال مى‏كرد. بعضى جاها ابتداءً حضرت بياناتى مى‏فرمايند). اين باز بر مى‏گردد سوال مى‏كند كه در ميان مومنين چه كسى زرنگ‏تر است، كياستش بيشتر است. «قال اكثرهم للموت ذكراً و اكثرهم له استعداداً». زرنگترين مومنين كسى است كه بيشتر ياد مرگ باشد و بهتر آماده براى مردن باشد. روشن هم است كسى كه در يك مسيرى دارد حركت مى‏كند، اگر باهوش باشد، هميشه توجه به اين مى‏كند كه هدف كجاست؟ تا راه به سوى او را پيدا بكند و زودتر به هدفش برسد. هر كسى در راه غفلت بكند، خب گيج مى‏شود. آدم كودنى است. در راهى دارد مى‏رود ولى متوجه نيست كه هدف كجاست و كجا دارد مى‏رود. طبعاً هر كس بيشتر توجه به هدفش داشته باشد كه نهايت اين راه به كجا خواهد رسيد، مقصد كجاست، آن زرنگ‏تر است. چون مقصد ما ما بعد الموت است. كسى كه توجه به مرگ دارد از همه زرنگ‏تر است. آنهايى كه توجه به مرگ ندارند مثل آدمهايى هستند توى يك راهى راه افتاده‏اند و نمى‏دانند كجا مى‏خواهند بروند. يا يادش است اما آمادگى ندارد، زاد و توشه‏اى تهيه نكرده، آدم كه توى يك راه طولانى مى‏خواهد برود اما بى زاد و توشه كار خطرناكى ميكند. پس كسى كه بيشتر ياد مرگ بكند و زودتر آمادگى براى مرگ داشته باشد از همه مردم زرنگتر است.
    «يا اباذر اذا دخل النور القلب ان فسح القلب فستوسه». اين بيان جديدى است. مشابهش تا به حال نداشته‏ايم. مى‏فرمايد قلبها ابتداءً خودشان تاريك هستند. البته با توضيحى كه بنده عرض مى‏كنم. خداى متعال نورى افاضه مى‏فرمايد و قلبهايى كه مستعد هستند آن نور را دريافت مى‏كنند. خب نورى نيست كه ما با چشم ظاهرى ببينيم. اين نور معنوى است. وقتى اين نور وارد قلب بشود علامتهايى دارد. قلب گنجايشش زياد مى‏شود از هم باز مى‏شود. مثل چيزى كه، مثل مثلاً به عنوان تشبيه محسوس، معقول و محسوس اگر فرض كنيد يك ظرفى داشته باشيد كه خشكيده باشد، مثل مشك خشكيده‏اى باشد. يا ظرفهايى كه مثل اين ظرفهاى پلاستيكى يا چيزهاى ديگرى كه قابل وسعت است. يك وقتهايى جمع است مثل اين بادكنك‏ها، يك وقت است كه وسعت پيدا مى‏كند. مثل وسعت دل از نور الهى است. خداى متعال نورى به قلب مى‏دهد مثل اجسامى كه در اثر باد كردن وسعت پيدا ميكنند، ظرفيتشان زياد مى‏شود قلب يك خصوصيتى دارد.
    قلب كه البته اين جا مى‏گويند منظور عضو جسمانى نيست. آن چيزى كه محل ادارك است، محل ايمان است. امر معنوى است. وقتى نور وارد قلب مى‏شود كه البته هم نور معنوى است هم قلب معنوى است. ظرفيتش وسعت پيدا مى‏كند. «ان فسح فستوسه». خب اين چيز محسوسى نيست كه ما بتوانيم بفهميم. اين است كه ابوذر سوال مى‏كند اين جا را كه علائمش چيه؟ از كجا مى‏شود تشخيص داد كه خداى متعال نور افاضه كرده و قلب ما وسعت پيدا كرده. قلت فما علامة ذالك بابى انت و امى يا رسول اللَّه»؟ علامتى كه بتوانيم بفهميم كه خداى متعال نور به قلب ما عنايت كرده يا نه، چيه؟ قال العنابة الى دار الخلود و التجافى ان دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله». اگر در خودت احساس مى‏كنى كه توجهت به عالم ابدى است. اين علامت اين است كه قلب ظرفيت پيدا كرده. محدوده تنگ دنيا فراتر رفته. توجه پيدا كرده به يك عالم وسيع و ابدى. خب متقابلاً وقتى توجه به آن جا باشد و شوق رسيدن به عالم وسيع ابدى باشد، آدم نسبت به اين عالم تنگ و محدود احساس مى‏كند كه مى‏خواهد از اين جا خارج بشود. «و التجافى ان دار الخلود» يعنى تهى كردن خود از عالم غرور. عالم غرور، دار الغرور يكى از اسم‏هايى است كه قرآن به دنيا داده. براى دنيا اسمائى ذكر شده. اوصافى در قران كريم و روايات، يكى از اوصاف معروفش اين است كه دنيا دار الغرور است. يعنى آدم را گول مى‏زند. به اين مناسبت بزرگان مى‏فرمايند بنده از علامه طباطبايى ياد گرفتم اين كلمه را. بزرگان ديگر هم فرموده‏اند. انسان يك مطلوب فطرى دارد كه فطرتش دنبال اوست. ولو درست تشخيص ندهد كه چى‏ها مى‏خواهد. ولى گمشده فطرى دارد كه بالفطره تلاش مى‏كند كه آن گمشده خودش را پيدا كند. هر چند آگاهانه نمى‏داند كه چى‏ها مى‏خواهد. آن گمشده اصلى اش رسيدن به قرب الهى است. ولى خودش توجه ندارد. يا به تعبير ديگر رسيدن به كمال مطلق. دنيا آدم را گول مى‏زند يعنى زرق و برقهاى دنيا چنين وانمود مى‏كند كه گويى گمشده ما همين است. ما گمشده‏اى داريم وراى اينها. خيلى بالاتر از اين‏ها. ولى دنيا خودش را اين جور به ما نشان مى‏دهد كه گمشده شما من هستم. وقتى آدم مى‏رود با علاقه زحمت مى‏كشد دنبالش مى‏رود، نائل كه مى‏شود مى‏بيند كه نه، چيزى همچين آش دهن سوزى هم نبود. ولى به هر حال عمرى را تلف كرده در اين راه. اين است كه دنيا را دار الغرور مى‏گويند. جايى است كه آدم را فريب مى‏دهد. مثل بچه‏ها كه مثلاً پستانك مى‏زنند دهنشان به جاى اين كه شير بخورد اين پستانك را هى مى‏مكد ولى چيزى نيست گول زنك است. گاهى هم مى‏گويند. گول زنك مى‏گويند. دنيا هم گولزنك است. آنچه مطلوب انسان است آن آب حياتى است كه از قرب الهى سرچشه مى‏گيرد و كام فطرت را سيراب مى‏كند. ولى دنيا خودش را نشان مى‏دهد كه نه، آنى كه تو مى‏خواهى من هستم. حالا از مالش باشد، از خانه‏اش باشد، از ماشينش باشد، از وسائل ديگرش باشد، هر چه از لذايذ دنيا جاذبه دارد براى انسان اينها غرور است. گولزنك است. حقيقتش اين است كه اينها وسائلى است كه ابزار براى رسيدن به كمال الهى و رضاى الهى از آن آدم استفاده كند. ولى آن چنان خودشان را به ما نشان مى‏دهند كه هدف ما اينها هستند. اصلاً خود آنها مطلوب به ذات هستند.
    پس اگر كسى نور پيدا كرد قلبش ديگر حقيقت را مى‏يابد. ديگر اشتباهى نمى‏گيرد. آدم در ظلمت است كه چيزى را عوضى مى‏گيرد. اگر دل نورانى باشد، دنيا را به جاى آخرت نمى‏گيرد. تعلقش و شوقش به عالم آخرت خواهد بود و دست و پايش را از دنيا جمع مى‏كند. اين حالت جمع كردن دست و پا كه خودش را آدم رها كند يك چيزى را، اين را مى‏گويند تجافى. در نماز هم كه مى‏گويند در حال تشهد امام نشسته به تجافى بنشينيد يعنى دست و پايتان را جمع كنيد آماده برخاستن باشيد. اگر آدم اين جورى باشد كه دل از دنيا خالى كند. توجهى نداشته باشد، بخواهد آماده پرواز كردن باشد. اين علامت اين است كه دلش نور دارد. حقيقت را فهميده. فهميده كه اين دنيا جاى دلبستن نيست. آن چه نپايد، دلبستگى را نشايد.
    و به دنبالش «و الاستعداد للموت» وقتى آدم تعلقى به دنيا ندارد. تعلقش به آخرت است، هميشه بايد مهيا باشد براى‏
    رفتن. خب مطلوبش آنجاست. ما اين جا كارى نداريم. آمده‏ايم اين جا تا خودمان را براى آن جا آماده كنيم. دلبستگى به اين جا نداريم. دائماً بايد آماده باشد بلكه شوق داشته باشد كه زودتر اين از مقدمه بگذرد و به ذى المقدمه برسد. همه شما براى شما اتفاق افتاده من كه بچه صفت‏تر هستم بيشتر، توى ماشين كه آدم سوار مى‏شود هى مى‏خواهد زودتر برود. از اين ماشين‏ها كه سبقت مى‏گيرد خوشحال مى‏شود كه ماشين ما جلو افتاد. براى چى؟ اين درست است كه اين خواسته هدف بچه گانه است اما منشأ فطرى دارد. آدم زودتر مى‏خواهد به مقصد برسد. ما توى راه كارى نداريم. راه را بايد طى كنيم زودتر به مقصد برسيم. اين است كه هر چه زودتر برويم خوشحال‏تر مى‏شويم. ريشه فطرى اش اين است. حالا هوس‏هاى بچه گانه هم توأم مى‏شود كه بگوييم ماشين ما تندتر مى‏رود خب آن يك هوس بچه گانه‏اى است اما ريشه فطرى اش اين است كه آدم زودتر مى‏خواهد به مقصد برسد و اين امر عقلايى است. كسى كه فهميد مقصد اين جا نيست. خب مى‏خواهد زودتر از اين جا برود به مقصد برسد ديگر. «و الاستعداد للموت قبل نزوله». آماده مرگ شدن. پيش از اين كه مرگ فرا برسد ما آماده باشيم. اگر كسى اين جورى شد، اين علامت اين است كه خداى متعال نور به قلبش بدهد. دلش حقيقت را از غير حقيقت تشخيص بدهد. وسيله را از هدف تشخيص مى‏دهد. كدام وسيله است، كدام هدف. راه را از مقصد تشخيص مى‏دهد. راه كدام است مقصد كجاست. اما كسى كه اين جور نيست توى تاريكى است. نور ندارد دلش. مطلب ديگرى كه باز مطلب تازه‏اى است از بياناتى است كه مشابهش را نداشتيم. تهذيب از ريا.
    «يا اباذر اتق اللَّه و لا ترنا سانك تخش اللَّه و يكرموك و قلبك فاجر». از خدا بترس از اين كه وانمود بكنى. از خودت را جورى جلوه بدهى كه مردم خيال بكنند كه تو آدم خوبى هستى، از خدا مى‏ترسى، حالت خشيت دارى، حالت بكاء دارى ولى در دلت آن خشيت لازم نباشد. ظاهرت بهتر از باطنت باشد. از اين بترس. در واقع حقيقت ريا همين است كه آدم جورى وانمود بكند كه آن چه را كه ارائه مى‏دهد بهتر از چيزى است كه در واقعيت است. خب يك وقت خداى متعال پرده روى گناهان آدم مى‏اندازد و عيوبش را مى‏پوشاند. آن لطفى است از خدا و شكرش واجب است و خدا هم اجازه نداده كه مومن حتى گناهان خودش را اظهار بكند. ان قدر خداى متعال به مومن لطف دارد كه نه تنها خودش آبروى مومن را نمى‏ريزد حتى اجازه نمى‏دهد مومنى گناه خودش را براى ديگران نقل بكند. نخواسته خدا آبروى مومن بريزد ولو به دست خودش. اجازه به او نداده. در روايتى به همين مضمون داريم كه البته اين از معنا و مضمونش يك قدرى وسيع‏تر است كه خدا به مومن هر اجازه‏اى را داده جز اين كه خودش را ذليل كند. و طبعاً در جو مومنين ذلتى بالاتر از گناه كارى نيست. ذلتى فراتر از فسق نيست. خدا اجازه نداده كه مومن خودش را وانمود بكند كه گناهى مرتكب شده يا عادت به گناهى دارد اين را به كسى بگويد. خود خدا هم پرده مى‏اندازد روى گناه مومنين تا فرصت مى‏دهد به او كه توبه بكند. مگر يك وقتى كشف سرش خودش يك وسيله تربيتى باشد. گاهى ممكن است كار آدم به يك جايى برسد كه هر چه تنبهى به او مى‏دهند متنبه نمى‏شود. بهترين راه تربيتى اش اين است كه يك قدرى پرده‏اش را بدرند تا اين كه متنبه بشود. به زشتى كار خودش پى ببرد. يك قدرى آبرويش توى جامعه بريزد تا اين كه جلوى مفاسدش گرفته بشود. آن يك حساب ديگرى است. اينها هدايت تكوينى است مربوط به خداست. ما حق نداريم در اين كارها دخالت بكنيم. آبروى يك كسى را بريزيم براى اين كه تربيتش كنيم. اين‏ها به ما اجازه داده نشده. آن تحت تدبير خداست. هر چه پيش آورد به او مربوط است. به بندگان اجازه نداده كه نه خودشان آبروى خودشان را بريزند و نه آبروى همديگر را بريزند. سطر اسرار ديگران و كتمان اسرار ديگران از وظايف همه ماست.
    بله، اما اگر كسى بر عكس به جاى اين كه گناه خودش را ارائه بدهد چنين وانمود بكند كه آدم خوبى است. هميشه وانمود بكند كه اهل عبادت است، اهل خشيت است، اهل تقوا است. اهل بكاء است. ولى واقعيتى ندارد. آن قضا نيست. اين خيلى بد است. اين همان ريا است. اتق اللَّه، تقوا داشته باش. از خدا بترس. «و لا تُرى الناس».ترى ارائه دادن همان ريا است‏
    در واقع ترائى ريا است، ريا هم از ماده افعالش است. خودت را اين جور ارائه نكن، اين جور نشان نده كه «انك تخش اللَّه و يكرموك و قلبك فاجر». چنين وانمود نكن، به مردم نشان نده كه تو اهل خشيت هستى. آن وقت مردم به تو احترام بگذارند در حالى كه دل تو اين خشيت را ندارد.
    «يا اباذر». باز يك مطلب جديدى است و بسيار مهم و آموزنده و از نظر تربيتى بسيار سازنده است. و مبتنى است بر يك اصل مهم علمى فلسفى كه بايد خيلى در اطرافش بحث كرد و اهميتش. مسئله اين است كه آدم توجه داشته باشد اين كارهايى كه انجام مى‏دهد ولو كارش هم كار خوبى باشد، عبادت باشد، ارزشش آن وقتى است كه نيت داشته باشد در آن كار. مثلاً فرض بفرماييد دوستتان دعوتتان كند كه امشب بيا منزل ما. خب شما رفيق هستيد بلند مى‏شويد مى‏رويند منزل آنها. خب كار خوبى است. اما آن وقتى از اين كار ثواب عبادت مى‏بريد كه قصد قربت داشته باشيد. چون خدا دوست دارد كه شما اجابت دعوت مومن بكنيد اين كار را كرديد. يا مثلاً روزه هستيد شما. مى‏رويد منزل كسى، مى‏گويد حالا بيا به خاطر ما افطار بكن. نمى‏خواهد حالا روزه باشى. آنها غذا مى‏آورند و شما هم تناول مى‏كنى. اين آن وقتى ثواب دارد كه للَّه فقط به خاطر اين كه دوستتان خوشحال بشود اين كار را بكنيد. نه به خاطر اين كه ميل به غذا داريد مى‏خواهيد غذايى تناول كنيد. مى‏بينى غذاى چرب و شيرينى است مى‏گوييد غنيمت است. حالا امروز هم مى‏خوريم، فردا روزه‏اش را مى‏گيرم. روزه مستحبى است ديگر. اين ثوابى ندارد. ثوابش و تأثيرى كه در كمال انسان و در قرب الهى دارد بستگى به نيت دارد. آدم در همه چيز مى‏تواند نيت كند. اگر آدم دقت داشته باشد، تمام بيست و چهار ساعت را مى‏تواند عبادت كند. خوابيدنش، از خواب برخاستنش، نشستنش، حرف زدنش، نگاه كردنش، چشم بستنش، گوش دادنش، گوش ندادنش، خنده كردنش، شوخى كردنش، گريه كردنش، هر چى شما تصور كنيد مى‏تواند به صورت عبادت باشد. در صورتى كه ببيند آدم وظيفه‏اش چيه و به خاطر اين كه خدا مى‏خواهد انجام بدهد. اگر اين را ما ياد بگيريم و سعى بكنيم هر كارى را كه مى‏خواهيم انجام بدهيم نيت داشته باشيم در آن، از بعضى از اشخاص نقل مى‏كنند كه وقتى مى‏خواستند يك كارى بكنند يا كارى پيشنهاد مى‏كردند به آنها كمى تأمل مى‏كردند. زود جواب نمى‏دادند. سعى مى‏كردند كه استظهار نيت بكنند و در دلش توجه داشته باشد كه اين كار را براى خدا انجام مى‏دهد. آن وقت قبول مى‏كردند. يا هر كارى ميخواست ابتداءً هم بكند، اول تأمل مى‏كرد تا نيت از او متمشى بشود. با توجه آن كار را شروع بكند. آنهايى كه در پى خود سازيشان هستند خيلى مى‏توانند زرنگ باشند. از لحظات عمرشان به هر صورتى استفاده بكنند. دستور كلى اش اين است «يا اباذر ليكن لك فى كل شى‏ء نيه حتى فى النوم و الاكل» در خواب و خوراكت هم نيت داشته باش. نيت قربت داشته باش تا بشود عبادت. مى‏تواند آدم راه پيدا بكند براى اين كه خوابش بشود عبادت.
    چگونه بخوابد كه خدا دوست دارد؟ چقدر بخوابد كه خدا دوست دارد؟ و به همان خاطر كه خدا دوست دارد انجام بدهد. خوراكش هم همينطور و همه مسائل ديگر. حتى مثلاً زينت كردنش. حتى روغن زدن موى سر. اصلاح صورت، شانه زدن ريش، مسواك زدن دهان، دندان، عطر زدن. لباس تميز پوشيدن. و تا مسائل ديگر. مسائلى كه حيوانى است. آدم باور نمى‏كند كه اينها ديگر عبادت باشد. ولى مى‏شود آنها را به صورت عبادت انجام داد. و نه تنها عبادات خيلى باارزش و پرثواب. در صورتى كه آدم حدود الهى اش را رعايت بكند و قصد قربت داشته باشد. لا اقل قصد قربت عالى، البته قصد قربت هم مراتبى دارد. اقلاً براى اين كه او را از گناه حفظ كند. اين هم يك قصد قربت است. مى‏تواند همه اين جور كارها را ولو اين كه حيوانى‏ترين كارها باشد فكر كند و يك نيت صحيحى براى ان پيدا كند و به صورت عبادت انجام بدهد. هم لذت برده و هم عبادت است. هم دنيا است و هم آخرت است. جمع بين دنيا و آخرت در اين جاها خيلى مؤثر است. آن جايى كه مى‏گويند دنيا و آخرت، آن جايى است كه تضاد باشد بينشان. يا اين ور باشد يا آن ور. مثل حرام و حلال، مثل حرام و واجب. اما آن جايى كه امرى است مباح يا مستحب اگر آدم قصد بكند هم لذت دنيوى اش تأمين شده، هم نيروى‏
    بدنى اش تأمين شده، هم نشاطش حفظ شده و هم هم ثواب. يك روايتى من خود اين روايت را يادم نيست ديده باشم. مرحوم آقاى طباطبايى (رضوان اللَّه عليه) مى‏فرمودند كه حضرت امير (صلوات اللَّه عليه) شبها كه بلند مى‏شدند براى نافه غسل مى‏كردند براى نشاط. براى اين كه نشاط داشته باشند، البته آن كسى كه مثل امير المومنين صبح تا شب يا در جنگ شركت كرده يا در مزرعه بيل مى‏زده يا آبيارى كرده، آنوقت شب خيلى خسته است. آن هم بعد از اين كه پانصد ركعت يا هزار ركعت نماز خوانده. حالا يك ساعتى خوانده و بيدار شده براى تحجد طبعاً كسل است، خسته است بدن. براى اين كه نشاط پيدا كند با آب سرد آبتنى مى‏كرده. اين آبتنى كردن را آدم نشاط پيدا مى‏كند. شاد مى‏شود ولى عبادت است براى اين كه آمادگى پيدا كند براى عبادت بهتر.
    اين جمله ديگر را هم بخوانيم و ديگر رفع زحمت كنيم. «يا اباذر ليأذن جلال اللَّه فى صدرك فلا تذكره كما يذكره الجاهل عند الكلب اللهم اخذه و عند الخنزير اللهم اخذه». به نظرم من يك بار ديگر هم مضمونش را گفته باشم ولو عبارتش را هم نخوانده باشم. ما خيلى وقت‏ها است كه ياد خدا مى‏كنيم، اسم خدا را مى‏بريم به زبان ولى تأثيرى در قلبمان ندارد. لقلقه زبانى است. حتى ممكن است كسى كه اصلاً معتقد به خدايى هم نيست گاهى ممكن است اسم خدا را هم ببرد. عادت است، زبان است، فرهنگ است. مثلاً از اين كمونست‏ها بودند كه معتقد به خدا نبودند اما وقتى كه مى‏خواستند خداحافظى كنند مى‏گفتند خداحافظ. اصلاً معتقد به خدايى نبود. عرف است ديگر، احترام است. خداحافظ. خدا خيرت بدهد مثلاً. نه واللَّه. توى عربها خيلى مرسوم است، كلمه اللَّه را خيلى استفاده مى‏كنند. شايد الان هم ديده باشيد. البته خب اينها كه برادران مسلمان خوب ما هستند. ولى آن وقت‏ها كه تازه اهل به اسلام بودند و تربيت اسلاميشان كم بوده مى‏گفتند اسم اللَّه و اسم خدا و اينها خيلى در كلماتشان استفاده مى‏كردند. و مرسوم بود كه مثلاً وقتى نگاهشان به سگ مى‏افتاد، به خوك مى‏افتاد مى‏گويند اللهم اخذه. اين، اين جورى كه نيست كه واقعاً توجه پيداكنند به خدا و از خدا بخواهند كه مثلاً خدا خفه‏ات كند. اين جور تعبيراتى كه ما مى‏گوييم كه خدا خفه ات كند. اين جور نيست كه واقعاً حالا دعايى توجه كنيم و خدايا داريم نفرين اين مى‏كنيم. تعبيرى است كه از نظر عادى هم اين جورى به زبان مى‏آيد. توجهى به معناى آن نداريم. حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) به ابوذر مى‏فرمايند كه ياد كردن خدا مثل اين نباشد كه وقتى سگ را مى‏بينند بگويند اللهم اخذه. يا نگاهشان به خوك مى‏افتد مى‏گويند اللهم اخذه. اين اصلاً دل توجهى هم پيدا نمى‏كند. اين جور نمى‏خواهد ياد خدا بكنى. ياد خدا اگر مى‏كنى دلت متوجه بشود. زبان به عنوان تعبير كننده قلب و ترجمان قلب باشد. نه مثل منتر خواندن، مثل حسول خواندن جادوگرها. يك چيزى مى‏خواندند. خودشان اصلاً نمى‏دانند معنى آن چى است. توجهى هم ندارند. اين ياد خدا نيست. ما هى بگوييم، اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، سبحان اللَّه، سبحان اللَّه، سبحان اللَّه، و اصلاً يادمان هم نيست كه اصلاً چى داريم مى‏گوييم. عادت كرديم گاهى. اين‏ها حساب نمى‏شود. و البته از فحش دادن بهتر است. اين آن عبادتى كه مى‏خواهيم ياد خدا موجب اطمينان قلب مى‏شود، على بذكر اللَّه تطمئن القلوب اين نيست. آن يادى كه قلب را نورانى مى‏كند، آنى كه اقم الصلاة للذكرى، آن ذكر اين نيست. اين چيزى است كه تازه نماز مقدمه است براى آن. اقم الصلوة لذكرى. آن قدر اهميت دارد كه عبادت نماز وسيله‏اى است براى اين كه دل آن حالت توجه را پيدا بكند. اين جا سفارش مى‏كنند مى‏فرمايند ليأذن جلال اللَّه فى صدرك. بايد عظمت خدا در سينه تو، در دل تو وجود داشته باشد. جلال خدا در قلب تو عظمت داشته باشد. ياد كردن خدا مثل يك چيز لقلقه زبانى نباشد. فلا تذكره كما يذكره الجاهل عند الكلب. آن جور ياد خدا نكن كه مثل يك جاهلى كه وقتى سگ مى‏بيند مى‏گويد اللهم اخذه و عند الخنزير. اللهم اخذه. اين لقلقه زبانها، اينها را بگذار كنار. سعى كن دلت متوجه خدا باشد و عظمت خدا در قلب تو جلوه كند، خدا را با عظمت بشناسى، با خشوع ياد خدا بكنى. چنين يادى سازنده است، روح را تكامل مى‏بخشد، دل را نورانى مى‏كند، و آثار ديگر خوبى كه ان شاء اللَّه هم روزى ما كند هم روزى شما.«و الحمد للَّه رب العالمين»