شنبه 9 تير 1403 - 20 ذيحجه 1445 - 29 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب طهارة (آیت الله میرزا جواد تبریزی (ره))
>
جلسه 185
متن
بسم الله الرحمن الرّحيم
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاست
شماره نوار: 185 ب
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده درسال: 1366 ه.ش
توسّط دفتر تبليغات اسلامى حوضه علميّه قم واحد صوت
اعوذ بالله من الشيّطان الرّحيم. بسم الله الرحمن الرّحيم
كلام در نجاست اولاد كفار است. مشهور ما بين الصحاب اين است كه اولاد الكفار در نجاست تابع كفار هستند. سيد در عروه اين طور مىفرمايد: ولد الكافر يتبع هو فى نجاس تابع مىشود كافر در نجاست از اين تبعيت دو مورد را استثنا مىكند مورد اول اين است كه اين ولدالكافر بعد از بلوغ مسلمان بشود و اعتراف بكند به شهادتياً على ما تقدم. اين يك مورد است. مورد ثانى جايى است كه قبل از بلوغ قبل از اينكه ولد الكافر بالغ بشود. قبل از به حد رسيدن بلوغ در آن وقتى كه طفل مميز است و عاقل است. عاقل است و مميز است. در آن صورت ولا قبل از بلوغ است هنوز صبيع است يا صبيعه است. الى ما انه در حالى كه عاقل و مميز است عم بصيرتاً اسلام بياورد. لعل مراد عم بصيرتاً يعنى ان تعمداً و قصدياً يعنى قصد كند كه اعتراف مىكند شهادت اين را تعمداً و قصداً او مسلمان مىشود. بصيرت را بايد به اين معنى گرفت. معنى ديگرى صحيح نيست. اين دومى الاقواء است.
اين كه دومى در حال صوابت مسلمان بشود اين الاقواء اين طور است. كه اين مسلمان مىشود بدان جهت كلام در دو مقام بايد واقع بشود. مقام اول اين است كه اولاد كفار اين اولاد يتبعون الكفار فى نجاست. اين مقام اول مقام ثانى در اين دو مورد استثنا است. آن يكى در آنجايى كه بعد البلوغ مسلمان بشود. ديگرى هم اين است كه قبل از بلوغ و در حال تمييز و عقل ولا بالغ نيست اعتراف به شهادتاً بكند كه در اين صورت مسلمان مىشود. عم الكلام فى مقام اول اين تبعيد ولد اولاد الكفار، كفار در نجاست مشهور ما بين اصحاب است. بلكه بعضى تصريح كردهاند كه در مسأله مخالف معلوم و محرز نشده است. فقط علامه در نحايه يك عبارتى دارد. آن عبارتش اين است كه العقرب تبعيد الولاد الكفار، الكفار فى نجاست. در نجاست اولاد الكفار به كفار تابع مىشوند اين كلمه يعفل التفصير را در مقام افتام و در كتب فقهيه آن وقتى ذكر مىكنند كه مثلاً مخالف بوده باشد. ولا اگر مخالفى در مسأله نبود باشد مىگويند از ظاهر از صحيح ولحق و امثال ذالك. اين كلمه... تفصير كه الظهر است. العقرب است الاقواء است. و غير ذالك اينها در مسألهاى گفته مىشود كه در آنجا مورد خلاف بوده باشد. آن كلام علامه اشاره مىكند كه در مسأله مخالف است. و كيف ما كان عمده تكلم در مدرك اين حكم است كه اولاد الكفار تابع مىشوند. اولاد الكفار تابع مىشوند به كفار. يك دعوا شده است كه اصل اولاد الكفار حقيقتاً كفار هستند. كافر به معنى حقيقى صدق مىكند با اولاد كفار ولا آن ولد رضيع بوده باشد. چرا؟ براى اينكه گفتهاند اسلام امر وجودى است الى ما تقدم كه اسلام اعتراف بالوحدانيت و رسالت و نبوت نبيه نا (ص) است كه آن اسلامى كه به او حقن الدما مىشود. دم محترم مىشود و مال محترم مىشود و يجرن نكاح آن اسلام اعتراف به شهادتياً است. كما ذكرنا وقتى كه اسلام حقيقتش اين شد كفر عدم اين اسلام است. منتها تقابل، تقابل عدم ملكه است. آن چيزى كه اصل قابليت به اسلام ندارد مثل ديوار و منبر به او نمىگويند كافر براى اينكه اعتراف نكرده است به شهادتياً به آن موردى اطاق مىكند كه او شأنيت داشته باشد و قابليت داشته باشد به اعتراف به شهادتياً پس كفر عدم اعتراف به شهادتياً است. اولاد الكفار هم ولا آن طفل، طفل رضيع بوده باشد. اعتراف به شهادتياً را ندارد فعلاً براى اينكه اعتراف به شهادتياً را ندارد. يسبح كافراً حقيقتاً، حقيقتاً عنوان كافر صدق مىكند اگر ما بنا گذاشتهايم بر اينكه كفار الطلاق محكوم به نجاست هستند خوب اين هم نجس مىشود.
گفتيم آن كافر خاص محوم به نجاست است. آن وقت يك خورده مسأله مشكل مىشود. كه آن كفر خاص را مثلاً شرك را اثبات كردند مشكل مىشود كه كافر هست ولكن عنوان مشرك بشود. اين احراز عدم السلام يعنى عدم اعتراف اين عنوان مشرك را
نمىآورد. عنوان كافر را مىآورد. بناعاً بر اينكه مطلق الكافر محكوم به نجاست است. احراز مىشود به اين عدم العتراف كه اين كافر است. اين حرف مناقشه شده است. دو تا مناقشه شده است. يك مناقشه اين شده است كه تقابل مابين كفر و اسلام ولا تقابل مابين عدم و ملكه است. قبول داريم عدم الملكه است. پس آن كفر عدم السلامى مىشود در موردى كه قابل اسلام بوده باشد. آن مورد قابل به اسلام بوده باشد اين در جايى مىشود كه آن ولد كافر مميز بوده باشد و عاقل بوده باشد. اين مميز عاقل اگر اعتراف مىكرد. مسلمان مىشد. كمااينكه در مقام ثانى خواهيم گفت. شأن اين را دارد كه اعتراف بكند. و مسلمان بشود الان كه اعتراف به شهادتياً نكرده است مىشود كافر و اما ولد ولصغير و رضيع و نحن ذالك كه قبل از تمييز است محل كلام آن ولد قبل از تمييز او شأنيت اسلام را ندارد.
اعتراف هم بكند مسلمان حساب نمىشود. پس اعتراف از او محقق نمىشود شأنيت اسلام يعنى قابليت اسلام را ندارد. پس بدان جهت عدم العتراف او موجب نمىشود كه عنوان كافر به او صادق بشود. عنوان كافر آن عدم العفترافى است در مورد كه قابل بوده باشد. اين فرمايش كه گفته شده است. اين صحيح است ولا در تقابل عدم ملكه قابليت شخصى معتبر نيست سابقاً گفتيم ولا قابليت به حسب نوع به حسب صنف بوده باشد. عدم ملكه صنف مىكند و محقق مىشود آن جا قابليت شخصيه معتبر نيست در عدم ملكه ولا اين طور است ولكن بلا اشكال نفس كافر عرفاً منصرف است با آن كسى كه اعترافى به شهادتياً ندارد كه اگر اعتراف مىكرد مسلمان مىشد. كافر به او گفته مىشود كه اگر اعتراف بكند بلفعل مسلمان مىشود. و تا مادامى كه اعتراف نكرده است. اعتراف نكرده است مىگويند كافر. انصراف عرفى است نه اينكه در عدم ملكه قابليت شخصيه معتبر است. لعل مراد مرحوم حكيم هم اين بوده باشد تقبل در عدم ملكه است. قابليت معتبر است. براى اينكه در طفل مميز صدق مىكند كه كافر است. و اما در مثل الرضيع صدق نمىكند شايد مراد ايشان هم همين بوده باشد. اگر اين بوده باشد اين را مىشود گفت كه صحيح است. براى اينكه معنى عرفيه كافر منصرف است با آن شخصى كه اعتراف بكند به شهادتياً حكمى است اسلام مىشود. مسلمان مىشود اين عدم اعتراف از اين شخص مىگويند بر اينكه او كافر است. يك اشكال ديگر هم به اين معنى شده است و آن اشكال ديگر در تنقيح است. و آن اشكال ديگر را ما درست نفهميديم كه چه مىفرمايند ايشان و آن عبارت اين است كه فرمودهاند كه كفر عدم خاص است.
كفر عدم خاص است. عدم مبرض است كفر آن عدمى است كه مبرض بوده باشد. كفر عدم خاص است عدم السلامى كه است اثبات نمىكند عدم خاص را ما به عدم السلام مثلاً علم داريم به اين شخص كه بله اسلام ندارد. اما كفر مجرد عدم السلام نيست. عدم اسلام خاص است آن عدم اسلام خاص را كه عدم اسلام معرض است كانّ او را ما نمىدانيم. او را احراز نكردهايم. ايشان چه مىفرمايند كه من نفهميدم. براى اينكه عرض مىكنم بر اينكه خود اسلام و كفر امر نفى اسم است بر نفس ابراز. ديروز كه معنى كفر را مىگفتيم كه سه معنى دارد. يك كفر در مقابل اسلام يك كفر در مقابل ايمان يك كفر در مقابل اطاعت. اسلام هم همين طور است .اسلام يك وقت به معنى كفر به حرمه على الاول است و يك وقت اسلام به معنى ايمان گفته مىشود. موردى كه اسلام به معنى طاعت گفته بشود آن هم است. من حسب ولم يحتم به المور مسلمين فليث بلمسليم. هست نظير اين در روايات كه به معنى طاعت است. كلام ما در مقام دراسلام كفر به حرمه على الاول است. اسلام همان اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد ان محمداً رسول الله (ص) كه به عنوان اعتراف و شهادت ذكر بشود. نه به عنوان حكايت كه عن المسلمين عن يقولون اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد ان محمداً رسول الله حكايت نباشد. اين اعتراف و شهادت بوده باشد. اسلام اسم بر اين ابراز است. آن مبرضش كه عبارت از آن تصديق قبلى است.
كه اعتقاد به وحدانيت است. اعتراف به نبوت است. باشد يا نباشد گفتيم كه او دخيل نيست نفس اين محقق اسلام است. كفر چه مىشود؟ كفر مىشود عدم اعتراف اين عدم اعتراف منتها از شخصى كه قابل بشود براى اعتراف يعنى اگر اعتراف بكند مىشود مسلمان همان حرفى است كه گفتيم. و اما اسلام اسم بر آن امر وجودى معرض است. عدم اسم بر عدم معرض است آن عدمى كه مبرض باشد. آن امر عدمى وجودى آن ايمان در قلب است. آن تصديق قلبى است كه ربما انسان تصديقش را ابراز مىكند. مىگويد كه اشهد ان لا الاّ الله با آن يقين قلبى خوب مىشود مسلمان، مسلمان به معنى مومن يك وقت نه آن چيزى كه در قلبش است آن عدم اليمان آن را اضهار مىكند. او مىشود اين كار كه اگر سابقاً مسلمان بود از اسلام خارج مىشود. در مانحن فيه كلام ما در ايمان و عدم
اليمان نيست. كلام ما در ما نحن فيه در اسلام به كفر به معنى اول است. اين جوابش همانى است كه عرض كرديم كه عرفاً كافر منصرف است با عدم اعتراف از شخصى كه محترف باشد مسلمان مىشود. بدان جهت صبيع مميز را نمىتواند بگيرد. اين وجه تمام نيست. مىماند در ما نحن فيه وجح ديگرى كه آن وجح ديگر تمسك به روايت است كه تمسك شده است به بعض الروايات كه يك روايت است. و گفته شده است كه از اين روايت استفاده مىشود كه اولاد الكفار، كفار هستند. اولاد كفار يعنى اولاد ثقار و اولاد ثقار مسلمين هم ثقار مسلمين هستند و اسلام به آنها حكم اسلام را دارند. اين روايت در جلد11 باب 43 از ابواب جهاد العدو باب 43 است در باب 43 يك رويت هست كه يك روايت هم همين است. محمد ابن حسن كه شيخ است. به اسناد عن الصفار از محمد ابن عن حسن صفار نقل مىكند كه سندش صحيح است. عن على ابن محمد كاشانى ابن شيره است. كه اين على ابن محمد كاشانى هم نقل مىكند عن قاسم ابن محمد اين قاسم ابن محمد همان اصفهانى كاسولا است معروف به كاسولا است. اين قاسم ابن محمد اين توصيق ندارد. در آن على ابن محمد ابن شيره در او هم كلامى است توصيق دارد ولكن مبتلا به معارض است. آنها نقل مىكنند عن سليمان ابن داود منقرى عن حفص ابن قياص آن هم ثقه است. عيبى ندارد عامى ولكن موثقه است. دارد بر اينكه حفص مىگويد كه روايت من حفص السند اشكال پيدا كرده است. در آنجا دارد. قال سألت ابا عبدالله عليه السلام عن الرجل من اهل الحرب مردى كه از اهل حرب است يعنى از اهل ضمه نيست. اذا اسلم فى دارالحرب قبل از اينكه مسلمانان به آنجا برسند و غلبه به آنها بكنند. يك كسى آنجا خودش مسلمان شد. اذا اسلم فى دار الحرب فظهر عليه مسلمون بعد مسلمانان غالب شدهاند. ديدند كه بله او شروع كرده است و نماز مىخواند. از كجا ياد گرفتهاند خدا مىداند. فظهر عليه مسلمون بعد ذالك فقال اسلام هو اسلام لنفسه و ليولد ثقار آن وقتى كه او مسلمان شد اسلام او هم خودش مسلمان شد و هم ولد ثقارش مسلمان شد. و هم احراراً ديگر خودش و اولادش احرار هستند و ديگر نمىشود كه اينها را اسير گرفت و عبد كرد. و هم احراراً و ولدهو و مطاع و رقيق هو له هر چه هم ولد دارد عبد دارد. اگر عبد داشته باشد و مال داشته باشد مال خودش است و كسى حق تصرف را ندارد. و عم الولد كبار آن وقتى كه مسلمانان وارد شدند آن ولد ثقارشان اين بود. ولد كبار چه طور. فهم فيى المسلمون آنها فيى بر مسلمون هستند. براى اينكه آنها مسلمان نشدهاند. آن ولد ثقار تابع عابا هستند تابع والد هستند ولد صغير تابع والده. نه كبير آن وقتى كه او مسلمان شد پدر و اولاد كبارش هنوز در كفر باقى مىماند. و عم الولد الكبار فهم فيى المسلمين غنيمت بر مسلمين هستند الا عن يكون اسلمو قبل ذالك الا آن كه قبل از اينكه مسلمانان غالب بشوند آنها هم مسلمان شدند. مسلمانها غالب شدند در حالى كه آنها مسلمان شده بودند. خوب اين نسبت به اموال اينها. خانه چه طور باغ چه طور بستان چه طور كه اين شخص دارد. فاما دون ولعرضون فهو فيعون ديگر مىگويم فضولى نكنيد آنها براى مسلمين است برويد كنار فهو فيعون المسلمين ولعرضون فهو فيعون ولا تكون احمال اين مسلمان نمىشود چرا؟ لعن العرض هى عرضاً جزيتاً اين زمين، زمين جزيه است اين مملكت مسلمانان غالب شدهاند اينها را. لم يجرفىها حكم السلام سابقاً خودشان اهل مسلمان نشدهاند. اگر اهلشان مسلمان شد در آن صورت حكم ،حكم مسلمين بود خودشان مسلمان شدهاند آن وقت بله آن اهل جزيه نمىشود ولكن بعد از غلبه اين مسلمين آن زمين مىشود اهل جزيه است. وليث به منزلت ماذكرنا اين كه گفتيم: كه فرشش، لهافش، كتابش مال خودش است زمين دول مثل آن كتاب و مال و اينها نيست. مثل حيوانات چرا؟ لعن ذالك يمكن احتياج هو و خراجه الا دال بر اسلام آن فرش و كتاب را مىتواند حياضت كند ببرد به دال اسلام زمين كه برداشتنى نيست غير منقول است. استفاده مىشود از اين روايت كه آن غير منقول فى المسلمين مىشود. عرض، عرض جزيه مىشود. خوب الا هذا گفته شده است كه اين روايات دلالت مىكند بر اينكه وقتى كه اينها پدر مسلمان شد اين اولاد ثقار مسلمان مىشوند يعنى قبلاً حكم كفار را دارند. اولاد كافر است و پدر هم كافر است. هم تقيّت الطفل مسلم، المسلم با ولد مسلم، المسلم و هم تبعيت ولد كافر، الكافر استفاده مىشود از اين روايات خوب نگويد كه سندش نمىدانم. آن قسم محمد اصفهانى را داشت كه در كام الزيارت آن هست. على ابن محمد شيره هم كه توصيقش ثابت نشده است. خوب مسأله ،مسأله مشهور است. متسالم العليه است بلكه عندم الصحاب عمل مشهور جبر مىكند ضعف اين روايت را بدان جهت اين روايت دليل مىشود كه عمده هم بعضىها فرمودهاند كه همين خبر است. كه در عبارت
آقاى حكيم هم هست رحمته الله عليه. ولكن اين عمل مشهور جبر كند ضعف اين روايت را نمىشود كه اين را ادعا كرد اين كه اين روايت بر طبق فتوا مشهور نيست. مقتضاء اين روايت اين است بر اينكه وقتى كه پدر مسلمان شد. آن اولادشان مسلمان مىشوند آن اولاد ثقار تا مادام اينكه پدر مسلمان نشده است كافر است آنها هم كافرهستند. كافر هستند اولاد ثقار ولا آن اولاد ثقار در حال صغر بودن كه مميز هم هستند شهادتاً را جارى كنند. مقتضاء اين روايت اين است. كه اولاد ثقار اسلامشان به اسلام عب است. وقتى كه آنها مسلمان شدند ولاد آنها هم مسلمان مىشوند نشد نمىشوند. حساب مستقل براى كبار است. آنهاى كه بالغ هستند. و آن كه مشهور كه اين را نمىگويند در عروه هم بود. قبلاً اگر مسلمان بشود در حال صغر در حال تنويذ حكم به اسلام مىشود. بدان جهت نمىشود گفت كه فتواى مشهوخ مدركشان اين روايت است. آن وقت چه مىماند در مسأله در مسأله عمده همين است كه سيره قطعيه متشرع يعنى اهل شريعت اين است. اهل شريعت اسلامى كه با اولاد كفار معامله كفار را مىكنند مگر در مواردى كه شارع نهى كند. مثل در مسأله جهاد كه گفته است صغار را نبايد كشت. ولا كه مشرك هستند. محدور الدم هستند صغار را نمىشود كشت. اين تمام احكام مشرك را كه گفته مىشود. سيره بر اين جارى است كه تمام احكام كافر را جارى مىكنم بر اولادش تمام احكامى كه به يهود و نصرانى و كتابى گفته مىشود كه اينها اهل ضمه هستند. اسير مىشوند و ملك مىشوند بر آن اولاد هم جارى مىشود. بدان جهت اگر بخواهيم از تبعيت خارج بكنيم احتياج به دليل دارد. ولا تمام آن احكام را يكى مىدانيم. در آن چيزى كه هست در آن عباراتى كه در رواياتى كه در عوانى يهودى و نصرانى بود. اهل العرف از آنها نمىفهمد كه عوانى براى كبار بوده باشد. كه كبار در آنجا طعام بخورند و آب بخورند. مطلقى استفاده مىشود. عوانى يهودى و نصرانى و المجوسى همين طور استفاده مىشود كه لا فرق بين صغارهم و غبار متفاهن عرفى اين است. اين سيره قطعيه از اهل متشرعَ با آن رواياتى كه در عوانى وارد است و امثال ذالك فرقى فهميده نمىشود و عمده اينها هستند. بعضىها خواستهاند از بعضى از روايات هم اين تبعيت را استفاده كنند. كه عمده آن روايات اين صحيحه عبدالله ابن سنان است. اين صحيحه عبدالله ابن سنان را صدوق عليه رحمه در جلد 3 المن لا يحضر الفقيه در باب 151 فيها لمن يموت فى اطفال المشركين و الكفار صفحه 117 است. در آنجا اين طور نوشته است كه و روا جعفر ابن بشير عن عبدالله ابن سنان سندش به جعفر ابن بشير هم تمام است. روايت من حيث السند صحيحه است. قال سألت اباع عبدالله عليه السلام عن اولاد المشركين يموتون قبل عن يبلق الحنث اولاد مشركين مى ميرند قبل از اينكه به تكليف برسند. كه مخالفت تكليف اقاب دارد. قال كفارن فرمود بر اينكه اينها كفار هستند قال كفارن قال اينها كفار هستند. عنوان كفار را به اولاد منتبق كرد. يموتون قبل الحنث قبل از اينكه مردهاند كفار هستند ولاهو كفار هستند در آخرت بايد به كجا بروند به جهنم تشريف به برند ديگر ولاهو عَلم به ما كانُ عاملين به خدا هم مىدانست آنها هم اگر بزرگ بشوند نميرند چه كارها كه نمىكردند. آن وقت يدخلون مداخل آباء هم آن مداخل آباء كه جهنم است در آنجا داخل مىشوند. ظاهر روايت اين است. روايت وهب هم من حيث السند ضعيف است وهبباً، وهب كه اكثب البريه است در حالش گفتهاند. كه اولى است در اين باب در آنجا جا دارد كه قال، قال على عليه السلام اولاد المشركين مع آباء هم فى نار و اولاد المسلمين مع آباء هم فى جنت و آبائشان در جنت است. بعضىها اين تيكه دومى را كه آباء مسلمين در جنت هستند يعنى مسلمانى كه اهل جنت هستند. اولادشان هم در جنت هستند. از آيه شريفه خواستهاند كه استفاده كنند كه خداوند مىفرمايد ولذين آمنو و تبعت هم ذريت هم به ايمان الحق نا ذريت هم ذريت ايشان رابه آنها لاحق مىكنيم در تفصير اين وارد شده است كه قصرت القنا ان اعمال آباء اين ابنا نرسيدند كه عمل كنند مثل پدرانشان مثل اينكه مردهاند در حال طفل، طفوله فعل حقلا هم اقنا عبل آباء لتقرب به ذالك عيون هم تا چشم پدران روشن بشود خوب آنها به اينها لاحق مىشوند. اولاد مشركين هم به آنها كه اولاد مشركين هم كفار هستند ولكن اين روايات مسأله كفار كه به جهنم بروند. اين خالف است با ظاهر اين روايت با مسنك طائفه عدليه. كما اينكه ذكرو براى اينكه اين معنى در مذهب ما درست نيست كه خداوند اگر مىداند كسى را خلق بكند، به دنيا بياورد اين عصيان بكند اين را خلق بكند قبل از اينكه به دنيا بياورد به جهنّم ببرد. اين معنا درست نيست در مذهب ما يا اگر كسى به حدّ تكليف مىرسيد زمان تكليف مىرسيد مخالفت مىكرد. الان كه نرسيده است مرده است ببرد به جهنّم كه تو اين جور مىكردى. اين اتمام
حجّت على النّاس نمىشود. بدان جهت خلق دنيا اصلاً اگر اين معنا درست بود، خلق دنيا وجهى نداشت تا اتمام حجّت بر مردم بشود بايد به دنيا بيايند و زمان تكليف برسند و تكليف برسد به آنها قاصر نباشند و مقصّر باشند تا مستحقّاتش بشود. كسى كه قاصر است و تكليف به او نرسيد و متمكّن نيست، او بهشت نمىرود. الجنّة للمطيعين و النّار للعاصين. جهنّم هم نمىرود كه آنجا بسوزد و معذّب هم بوده باشد اين مخالف با مذهب عدليه است. اين روايات ظاهرش اين است. چون كه اين روايات ظاهرش اين است بدان جهت خود ائمّه (ع) در روايات بيان كردند كه يدخلون مداخل آبائن يعنى چه؟ چون كه اين كلام را ائمه نقل كردهاند كه جدّ ما رسول الله فرموده است. كه اولاد اينها سؤال شد از رسول الله آن پيهايى كه ديگر شريعت اسلامى بنا شد نشر بشود رسول اكرم مبعوث شد به نشر آن پيهايى كه ديگر گوشهايشان را از دست داده بودند قوايشان را كه پير شده است ديگر هيچ چيز نمىشنود او را چه جور دعوت بكند. او نمىشنود. هر چه بگويد، مىگويد چه گفتى؟ بله سؤال شد از رسول الله (ص). رسول الله از آنها و از مجامع آنها كه در دنيا ديوانه بودند. تكليف نداشتند. و اين اطفالى كه اين جور مردهاند كانّ رسول الله فرموده است كانّ يدخلون مداخل آبائهن آنوقت امام صادق (ع) در روايت بر گشت گفت اتدرى كه جدّ ما كه مىگويد يدخلون مداخل آبائهن مراد چيست؟ در روايت امام اين جور فرمود، روايت هم متعدّد است كه روز قيامت خداوند متعّال ملكهايى را امر مىكند كه يك آتشى را آنجا روشن مىكنند و اينها همهشان تكليف مىشوند كه به آن آتش داخل بشوند هر كس داخل شد و اطاعت شد، به اهل جنّت داخل مىشود. و هر كس مخالفت كرد داخل به آتش مىشود. چون كه تكليف است ديگر. اين اخبار را اخبار تعجيج النّار مىگويند يوم القيامه كه صاحب الحدائق خيلى اظهار دارد به مضمون اين اخبار و صحيح هم اين است. اين هم در اخبار متعدده است اين جور است. بدان جهت در بعضى روايات اين جور توجيه شده است. مستفاد از اين است كه خدا مىداند كه چكار مىكند آن روز. انّ الله يدخل مداخل آبائهم خدا مىداند كه چكار مىكند. پس بايد اين روايات را چون كه مخالف مذهب عدليه است به اين معنا حمل بكنيم. بدان جهت آن كفّارى كه در صحيحه عبد الله ابن سنان بود، معنايش اين است كه بايد در...آخرت كفّار هستند. يعنى يدخلون مداخل آبائهم معنايش اين است. امّا در اين دنيا كافر هستند و احكام كافر به آنها بار است. اين روايت كانّ دلالتش معلوم نيست. كما اينكه در ساير روايات هم، اين هُم كافراً لفظش ندارد. وكيف ما كان اين روايت ظهورشان نمىشود عمل كرد. اينها مناقشه دارند. بدان جهت عمده همان سيره قطعيه است. تعيد با بعضى اطلاقاتى كه در عوانى وارد است. كه اهل العرف از آنها مىفهمد و فرقى نيست كه عوانى مال صغار بوده باشد يا كبار بوده باشد هيچ فرقى ندارد ما بين آنها روايت شامل هر دوتا مىشود. اين نكته را داشته باشيد و خودش هم بر اينكه تسالم مابين اصحاب است. تسالمى عند اهل متشرع است كه يعملون مع اولاد معاملة الابا مگر در مواردى كه شارع تفكيك كند. نهى كند كه نمىشود كه اولاد عربى را كشت. اولاد صغار را كشت نمىشود زن را كشت. و امثال ذالك آن وقت نه جارى نمىشود حكم. و اما در ما نحن فيه يك استسحابى نيز گفتهاند كه ديگر اينها براى سفره يك ترشى هم مىگذارند تكميل بشود مثل او مىشود. بعضىها گفتهاند كه در ما نحن فيه استسحاب نجاست مىشود. اين ولد كافر عن الرضيع وقتى كه در رحم مادر بود روح هم نداشت قطعاً نجس بود چرا؟ براى اينكه مادر كافر است. وقتى كه مادر كافر شد. براى اينكه مادر ولا يكى از آنها مسلمان باشد خواهيم گفت: ولا تابع مسلمان است. پدر مادر هر دو كافر هستند پس اين ولد وقتى كه جنين بود و روح به او داخل نشده بود و انسان ديگر نشده بود. موجود آخر نشده بود نجس بود قطعاً بعد نمىدانيم وقتى كه روح آمد و جايدن و بزرگ شد و هنوز بالغ نشده است. نمىدانيم كافر هست يا نيست، استسحاب مىگويد كه نه نجاستش باقى است. استسحاب بقاء نجاست مىشود.
بعضىها اينجور تقريب كردهاند. بعضىها تقريب كردهاند كه نه او را نگوييد. چون كه اشكال دارد. اشكالش عبارت از اين است كه آن وقتى در جنين بود، آن قبل ولوج الروح، بعد ولوج الروح آن جنين معلوم نيست، مثلا موضوع باقى نمانده است. الان انسان شده است. يا آن وقت او مخلوق در بدن ام بود كه سابقا گفتيم، جزء بدن ام نبود. آن وقتى كه اين عليهما ما عليه، آن وقتى كه علقه بود. كه قطعا خون بود. خون كه نجس است. وقتى كه آن خون نجس بود بعد شك مىكنيم كه آن نجاست باقى مانده است، بزرگ شده است. اين اشكالش چند تا است. يكى اين كه چه كسى گفته است كه اين خون نجس است؟ آن خون موجود آخر است، در آن رحم. مگر اين
كه كسى بگويد اين منى كافر بود، نجس بود آمده بود اينجا. چون كه اين كافر هم كه نجس است. ظاهر و باطنش همهاش نجس است. بناعا عن النجاسه. بعد كه علقه شد، مزقه شد باز در نجاستش باقى است. اين اشكالش اين است كه هم تبدل موضوع شده است و هم در شبهات موضوعيه به استسحاب نمىشود تمسك كرد و به استسحاب حكم را اثبات كرد. به اين استسحابها احتياج نداريم. كسانى هم استدلال كردهاند به طهارت اولاد كفار در مقابل نجاست. گفتهاند فطرتا الله، خداوند مىفرمايد فطرت الله التى فطر الناس عليه، معنايش اين است كه هر مولودى يولد على الفطره ثم ابواه... آنها كافر مىكنند. اول كانّ مسلمان به دنيا آمده، پاك است. بعد كه بالغ شد پدر و مادر اين كار را مىكنند. اضلال مىكنند بواسطه تبليغات ولو از حال صغر. اين هم جوابش واضح است كه اين فطرت معنايش اسلام نيست. فطرت يعنى خميرهاى است كه، آن خميره همين جور است. آن خميره طالب الحق است. اگر اضلال مظلٍ نشود و تبعيت لظالين نشود، يعنى به پدر و مادر نشود، آن حق را پيدا مىكند. فطرت معنايش اين است، نه اين كه مسلمان به دنيا آمده است. مسلمان است. اين آيه نه آن روايت و نه اين آيه به هيچ معنا، به اين معنا دلالتى ندارند. بدان جهت حق در مسئله اين است كه اولاد المسلمين تابع مسلمين هستند. اولاد الكافر تابع كفار هستند اگر گفتيم مشرك نجس است، ولد مشرك نجس مىشود. چون كه اهل العرف فرقى نمىگذارد.
آيه كه نازل شد، انما المشركون نجس تا فرمود فلا يقربون مسجد الحرام اين نهى بدان جهت اگر مشركين مىآمدند جلوگيرى مىكردند ديگر، گندهها نمىآمدند اين اطفالشان مىآمدند.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...