• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات‏
    شماره نوار:167ب‏
    نام استاد: آية الله تبريزى‏
    تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
    توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    مرحوم سيد در عروه مى‏فرمايد و اما دم آن حيوانى كه نفس سائله ندارد، آن دم محكوم به طهارت است. بلافرق، ما بين اين كه آن حيوانى كه نفس سائله ندارد حيوان صغير بوده باشد يا حيوان كبير بوده باشد. مثل بعضى حيوانات كبار كه در بحر زندگى مى‏كنند. و نفس سائله ندارند. خون آنها هم پاك است. مراد از نفس سائله كما ذكرنا مرارا، مراد از نفس سائله اين است كه حيوان ارقى ندارد كه موقع قطع آن عِرق خون از او بجهد. يعنى به دفع بيرون بيايد. آن حيوانى كه اين نحو نشدن آن حيوان دمش محكوم به طهارت است. كبير بشود يا صغير. در مسئله دعواى اجماع شده است و مخالفى هم در مسئله از اصحاب نقل نشده است. ولكن اين اجماع را نمى‏شود اجماع تعبدى در مقام حساب كرد و به اين اجماع تمسك كرد و فتوا روى اين اجماع داد. حيث اين كه اين اجماع، اجماع تعبدى نيست. يعنى در يد مجمعين چيزى بوده است كه او به يد ما نرسيده است و آنها در يدشان يك دليل معتبرى بود كه آن دليل معتبر به ما نرسيده است. اگر به ما هم مى‏رسيد ما هم ملتزم مى‏شديم.
    بعله، مطمئنا به اگر اطمينان نباشد لااقل مطلق الظن، ظن هم نباشد. مطلق الاحتمال، احتمال عقلايى كما اين كه مى‏بينيد يعنى بالاتر از احتمال اطمينان است. مجمعين در يدشان همان ادله‏اى بود كه آن يعنى آن امورى بود كه مستند مجمعين بود و آنها به يد ما رسيده است. اجماع مدركى است و آن مدرك را بايد ما حساب بكنيم. اگر تمام شد فنعم الوفاق. ولى اگر اين مدارك تمام نشد نمى‏شود اين فتوا را سر بسته قبول كرد به دعواى اين كه اينها اتفاق كرده‏اند. بدان جهت عمده تكلم در آن وجوه است. كه از آن وجوده استفاده شده است طهارت دم حيوانى كه ليس له نفس سائله. بعضى‏ها در اين استدلال اين آيه مباركه را فرموده‏اند. قل لا اجد فى ما اوحى عليه محرما الاّ ان يكون ميتتا او دما مصفوحا. دم تقييد شده است به دم مصفوح. مسفوح يعنى مصعوب. آنى كه ريخته مى‏شود خون ريخته مى‏شود. گفته‏اند در حيواناتى كه نفس سائله ندارند خون آنها سبع نمى‏شود. خارج نمى‏شود، آنها الاّ به طريق الرش‏ء. رشى يعنى سرايت. مثل اين كه چه جور فرض كنيد كوزه‏اى كه در آن آب است از اين ورش آب ترشح مى‏كند اينها هم كانّ خروج دمشان اينجور است به طريق سبع و دفع نيست. بدان جهت اين آيه مباركه دلالت مى‏كند آن دمى كه آن دم سائل است او حرام است. خوب، مقتضاى اين آيه مباركه اين است كه دمى كه غير مسفوح است آن دم حرمتى ندارد. در فى ما اوحى عليه او از محرمات نيست. يعنى خوردن آن دم عيبى ندارد. مقتضاى اين آيه مباركه اين است و وقتى كه خوردن دم غير مسفوح يعنى حيوانى كه نفس سائله ندارد، وقتى كه خوردنش حلال شد لا محال پاك مى‏شود. تقريب اين استدلال معلوم مى‏شود كه چيست؟ چه جور استدلال كرده‏اند. اين آيه مباركه كارى با نجاست ندارد. كارى با حرمت دارد. و مقتضاى اين آيه مباركه اين است، دم غير مسفوح را مى‏شود خورد. وقتى كه مى‏شود خورد يعنى دم از حيوانى كه نفس سائله ندارد، پس لا محال بايد پاك بشود. چون كه چيز نجس را احتمال نيست كه شارع تجويز كند اكل النجاسه را. پس در ما نحن فيه اين آيه دلالت مى‏كند به طهارت فرض بفرماييد، دم حيوانى كه نفس سائله ندارد. اين وجه الاستدلال است و اين استدلال خدشه‏اش ظاهر است و آن خدشه اين است كه اين مصفوحى كه غير دم است،
    قيد مفهومى ندارد. على ما هو المقرر فى محله. كه وصف مفهوم ندارد. اين آيه دلالتى در او نيست كه دمى كه غير مسفوح است او را مى‏شود خورد. دلالتى ندارد. وقتى كه دلالت ندارد، مطلقاتى هست كه دلالت مى‏كند اكل الدم حرام است. چه دم مسفوح باشد، چه غير مصفوح. از هر حيوانى حتى از انسان، از حيوان. حيوانى كه لا نفس له، حرمت عليكم الميته در آيه مباركه هم هست. حرمت عليكم الميتة و الدم. دم على الاطلاق حرام شده است. بدان جهت در ما نحن فيه اخذ به آن مطلق مى‏كنيم. اگر يادتان بوده باشد در مفهوم الوصف اينجور گفتيم، اگر كسى دلالت بكند كه وصف مفهوم دارد آن وصف اطلاق را تقييد مى‏كند. آنى كه مى‏گويد حرمت عليكم الدم يعنى دمى كه مسفوح بوده باشد. چون كه مفهومش اين است كه دم مسفوح عيبى ندارد. خوردن. اين مفهوم اخص از آن مطلق است. او را تقييد مى‏كند. و بما اين كه وصف مفهومى ندارد اخذ به اطلاق مى‏شود و به اين اطلاق عمل مى‏شود و هذا هو الفرق و الثمره. ما بين اين كه وصف مفهوم دارد يا وصف مفهوم ندارد.
    پس اين آيه مباركه و منها ملتزم خواهيم شد كما اين كه فقها ملتزم شده‏اند. اكل الدم حرام است ولو دم، دم طاهر بوده باشد. دم اگر طاهر هم بوده باشد خوردنش حرام است. چرا؟ تمسكا به اطلاق قوله سبحان. اختصاص به اين ندارد، روايات هم متعدد است. تمسكا به اطلاق قوله سبحان حرمت عليكم الدم، الميتة و الدم. بعضى‏ها جور ديگرى تقريب كرده‏اند. بعضى‏ها تقريب كرده‏اند كه در ما نحن فيه مفهوم، مفهوم وصف نيست. كه يقال ان الوصف لا مفهوم له. بلكه در ما نحن فيه دم غير مسفوح حلال است مقتضاى حصر است. قل لا اجد فيما اوحى على محرما على طائم يطعمه الاّ ان يكون ميتا او دما مصفوحا او دما خنزير فانه رجسٌ. در ما نحن فيه حصر دلالت مى‏كند، كما ذكرنا فى الاصول كلمه حصريه برمى‏گردد به دو قضيه. يك قضيه موجبه، يك قضيه سالبه. قضيه موجبه اين است يحرم الميته و الدم المسفوح و لحم الخنزير. قضيه نافيه اين است كه لا يحرم غير ميتة و الدم مسفوح و غير لحم الخنزير. بقيه امور حرمتى ندارند. از آن بقية امور هم يكى عبارت از دم غير مسفوح است. او هم حرمتى ندارد. ما به اين اطلاق حصر تمسك مى‏كنيم. اين اطلاق حصرى كه هست قيد دم مسفوح حرمتى ندارد. غير الميته و لحم الخنزير حرمتى ندارد. اين عقد، عقد سلبى است. اين عقد سلبى دلالت مى‏كند. اگر كسى اشكال كرد كه اين عقد سلبى نسبت ما بين اين و ما بين قول سبحان حرمت عليكم الميتة و الدم نسبت به خصوص من وجه است، چون كه غير دم مسفوح مثلا خيار را هم مى‏گيرد خيار غير دم مسفوح است. اگر كسى گفت بر اين كه نسبت عموم من خصوص من وجه است در دم غير مصفحوح اينها با همديگر جمع مى‏شوند و معاضه مى‏كنند مى‏گوييم عيبى ندارد. كانّ آن شخص مى‏گويد، تساقط مى‏كنند رجوع مى‏كنيم به اصالت الحليه. كه نمى‏دانيم اكل لحم دم غير مسفوح حلال است يا نه؟ حكم به حليت مى‏شود.
    عرض مى‏كنم بعضى‏ها شايد در ذهنشان اينجور بيايد كه بعله از حصر استفاده مى‏شود. جواب از اين سه امر است. امر اول اين است كه اين حصر در آيه شريفه حصر اضافى است قطعا. حصرى نيست كه تمسك به مفهوم داشته باشد. يعنى عقد سلبى داشته باشد. اين حصر، حصر اضافى است. مراد از حصر اضافى، حصر به نسبت زمان ظهور هذه الايه است. كانّ نبى اكرم مى‏فرمايد كه خداوند امر مى‏فرمايد كه بگو به مردم، تا اين زمان آنى كه بر من حرمت نازل شده است از محرمات، يكى ميته است، يكى دم مسفوح است يكى هم لحم الخنزير است. تا اين زمان، غير از اينها چيز ديگرى بر من وحى نشده است. اما تا آخر اتمام شريعت، چون كه شريعت آمدنش تدريجى است، آنى كه تا اتمام شريعه محرم همين‏ها هستند، جز از اينها نيست قطعا مراد اينها نيست. چرا؟ چون كه محرمات تا اكمال شريعت الى ما يعد است، كثير است. وثوق همه‏اشان، سباء همه‏اشان. و فرق نمى‏كند سباء بوده باشد، وثوق بوده باشد، از قبيل طيور بوده باشد غير الطيور بوده است. حتى از ذبيح آنهايى كه حرام است، اشية اشياء كه از ذبيح حرام است خوردن آنها. اين الى، اين حصر، حصر حقيقى نيست. والاّ حصر حقيقى بشود تخصيص مستهجن لازم مى‏آيد. بدان جهت اين‏
    حصر، حصر اضافى است بعد كه فرموده است در روايات است در آيه هم هست حرمت عليكم الدم اخذ به آن اطلاق مى‏شود و مفهوم وصف هم گفته‏ايم تقييد نمى‏كند. حصر هم كه در ما نحن فيه حصر اضافى است مفهوم ندارد و هكذا رواياتى كه على الاطلاق فرموده‏اند اكل دم حرام است، اخذ به آنها مى‏شود. اين جواب اول. جواب ثانى اين است كه خود مسفوح در معنايش تردد است كه مسفوح معنايش چيست؟ احتمال قوى هست بلكه انسان ظن دارد كه مسفوح معنايش همان دم غير متخلف است. مسفوح در مقابل دم متخلف است. دم متخلف خواهيم گفت دو جور است. يك دم متخلفى است كه دم متخلف در ذبيحه مى‏شود. ولكن متخلف در جوف ذبيحه مى‏شود. وقتى كه آن لحم را، ذبيحه را قصابى مى‏كنند آن دم در جوف مى‏ريزد يك قسم از دم متخله در ذبيحه است او پاك است ولكن اكلش حرام است.
    آن دم حرام است اكلش ولكن پاك است. يك قسم از دم متخلف است كه نه موقع سلاخى هم نمى‏ريزد بيرون. اين دم در آن عروقى كه درلحم است لامحال باقى مى‏ماند. شما ولو وسواسى هم باشيد 10 دفعه هم كه گوشت را بشوييد باز اين دم در عروقى كه در لحم است مى‏ماند دم حيوان. شاهدش چيست؟ شاهدش اين است كه بعد از 10 دفعه شستن لحم را در كاسه بياندازيد كه كاسه را پر از آب بكنيد نيم ساعت ديگر كه نگاه بكنيد مى‏بينيد رنگ آب عوض شده است به زردى. اين رنگ از كجا آمد؟ اين همان خون است كه در عروق متخلف است. آب به آنها رسيده است از آنها كسب لون كرده است. پس اين دم متخلف در آن عروقه اين هم پاك است هم خوردنش حلال است. بدان جهت آن گوشت را 10 دفعه نشست، يك دفعه هم نشست. همان سلاخى كرد و كباب كرد. يا در آبگوشت انداخت، پخت و خرد عيبى ندارد. آن دمى كه متخلف در عروق مى‏شود، آنها هم پاك است، هم خوردنش حرام است. الظاهر و الله العالم اين دم مسفوح در مقابل آن متخلف قسم ثانى است. دم متخلف در قسم ثانى كه در لحم مى‏ماند آن در مقابل آن است كه خوردن آنها عيبى ندارد. و چونكه دم از آنها منصرف است اگر اين مثال كاسه را، اين آب را نمى‏گفتم شايد بعضى‏ها متوجه نبودند از علما فضلا عن العوام، چون كه دم منصرف است از آن دم بدان جهت در آيات و روايات دم را مطلق فرموده است، حُرمت عليكم الدم. چون دم از اين منصرف است. مى‏گويند كه خون نيست كه، گوشت قرمز به به، عجب كبابى دارد! اين روى انصراف مطلق فرموده‏اند. اين دم مسفوح در مقابل او است. آن قسم از دم متخلف است. اين هم جواب ثانى. جواب ثالث نه، قبول كرديم. فرضنا، قبول نمى‏كنيم، حصر درست نيست. حصر در آيه نيست اين حصر يعنى حصر مطلق. حصر اضافى است. مسفوح هم معنايش معلوم نيست و مقدار متيقن اين است كما سَنذكر. اگر از اينها صرف نظر كرديم مى‏گوييم ما بين مفهوم اين آيه كه حصرش، حصر حقيقى است و دلالت مسفوحا تمام است از اينها، اينها را ملتزم شديم اينها با حرمت عليكم المتية و الدم تعارضشان خصوص من وجه است. اين مفهوم حصر است، كه مى‏گويد غير دم مسفوح، او حلال است. كه گفتم فرض كنيد خيار را هم مى‏گيرد... را هم مى‏گيرد. فرض كنيد من خصوص من وجه است در مورد اجتماع كه تساقط كردند، رجوع به اصالت الحليه كرديم. اصالت الحليه اصابت طهارت نمى‏كند. آن طهارت واقعى اكل او است كه حليت واقعيه اكل اثابت مى‏كند بر اين كه طاهر است شى. و اما اصالت الحليه كه حليه است او اثبات طهارت شى‏ء را نمى‏كند. تفكيك در مقتضى الاصولى كه هست همين جور است. تفكيك در مقتض الاصول لا بعث به، مى‏شود به او ملتزم شد.
    پس فكيف ما كان در اين آيه مباركه بر اين كه دم حيوان غير ذى النفس پاك است در اين قوله سبحانه دلالتى نيست. بعضى‏ها خواسته‏اند از اين روايت سكونى استفاده كنند. كه اين روايت سكونى، روايت سكونى كه هست، آن روايت سكونى دلالت مى‏كند بر اين كه دم حيوانى كه آن حيوان غير ذى النفس است بعله، دمش عيبى ندارد. طاهر است. جلد دوم از ابواب الوسايل باب 23 از ابواب النجاسات، روايت دومى است. محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه، عن النوفعلى سكونى. از نوفعلى و از سكونى نقل مى‏شود عن ابى عبد الله عليه‏السلام كه سند گفتيم بعيد
    نيست معتبر باشد. قال انّ على عليه السلام كان لا يرى بعثا، على عليه السلام بعثى نمى‏ديد ما لم يذكى. دم آن حيوانى كه او تذكيه نمى‏شود. يعنب قابل تذكيه نيست، يعنى سنفس سائله ندارد به دم او بعثى نمى‏ديد. اگر اين بود، روايت اين مقدار بود، خوب مى‏گفتيم كه بعثى به دم نيست يعنى دم طاهر است. ولكن روايت اينجور است كه ان عليا عليه‏السلام كان لا يرى بعثا بدم ما لا لم يذكى يكون فى الثوب فيصلى فيه الرجل. بعثى نمى‏ديد كه در ثوب انسان بشود، در ثوب مردى بشود و در آن ثوب نماز بخواند. دم ما لم يذكى يعنى سمك. مثل آن حيوانى كه است كه نفس سائله ندارد. خوب غايت اين روايت اين است كه عفو در صلاة است. منتهى دم حيوانى كه تذكيه مى‏شود يا مثل الانسان است كه اصلا حيوان نيست او بايد كمتر از درهم بقلى باشد تا عفو بشود. ولكن آن حيوانى كه دم سائله ندارد او مطلقا مع عفو است. قليل بوده باشد يا كثير بوده باشد. اين دلالت نمى‏كند روايت به طهارت الدم تا ما به او استدلال كنيم. بواسطه اين كلامى كه فرموده يكون فى الثوب فيصلى فيه الرجل يعنى دم سمك، يعنى دم سمك مدخليت ندارد، اين يكون فى الثوب فيصلى فيه الرجل اين موجب مى‏شود كه به طهارت استفاده نشود. آن وقت مى‏ماند در ما نحن فيه اين موثقه كه اين موثقه هم همين جور است.
    جلد، جلد 2 است، باب، با 10 از ابواب النجاسات روايت 5 است و باسناد الشيخ عن احمد ابن محمد عن محمد ابن يحيى. محمدابن يحيى خزاز است. عن قياس كه عيبى ندارد كانّ معتبر است توثيق دارد قياس. عن جعفر عن ابيه، از امام صادق عليه‏السلام از پدرم قال لا بعث بدم البراقيص و البقل و بول الخشاشيف، بعثى نيست به دم البراقيص و البقل و خشاشيف كه سابقا گفتيم كه بول عيبى ندارد.
    اين دم البراقيص و البقل به آنها بعثى نيست. ظاهرش اين است كه دم پاك است. لا بعث بدم البراقيص يعنى پاك است. اين روايت، دلالتش درست است. سندش هم عيبى ندارد. ولكن اين ضابطه كليه نمى‏رساند كه هر حيوانيكه لا نفس له غايت الامر آنهايى كه مثل براقيص و... است به آنها تعددى مى‏شوند. آن حيوان صغارى كه اصل لحم آنها و عظمى ندارند آنها، لحم و اينها ندارند. وقتى كه اينجور شد اينها را مى‏گوييم پاك است، عيبى ندارد. و اما كلما ليس له نفسٌ دمش پاك است اين ضابطه كلى از اينها استفاده نمى‏شود. روايات ديگر هم همين جور است. گفتيم اجماع در ما نحن فيه مدركى است. در ما نحن همين جور است كه قال قلت لابى عبد الله عليه‏السلام ما تقول فى دم البراقيص؟ قال ليس له بعث. قلت انه يكثر و يتواحش. خيلى مى‏شود و فاحش مى‏شود. قال و ان كثر، و هكذا يك روايت ديگر هم مال محمد ابن قيّان است. در همين باب 23 روايت سومى است. عن على ابن محمد كه كلينى نقل مى‏كند عن على ابن محمد بندار عن سهل ابن زياد، عن محمدابن قيّان در سند سهل ابن زياد است. قال كتب الى الرجل هل يجرى دم البقل مجرا دم البراقيص و هل يجوز لاحد ان يقيص بدم البقل. دم البق على البراقيص و يصلى فيه؟ آنجا در جواب نوشته است يجوز الصلاة... شستنش افضل است ولكن عيبى ندارد. اينها فقط آن حيوانات كوچك را مى‏رسانند كه لحم ندارند و اما مثل آن حيواناتى كه در دريا زندگى مى‏كنند كه ديو هستند به اندازه آنها هستند، دم سائل ندارند. بعضا كه مى‏برند، آنها را صيد مى‏كنند يك قسمت آن اطراف كشتى را آب دريا را متغير مى‏كند، دمش! يك قسمت از آب دريا را كه دور و بر كشتى است متغير مى‏كند. كه آن دم پاك است به آنها دلالتى ندارد اين روايات. عمده چيزى كه در ما نحن فيه مى‏شود گفت، اگر كسى گفت ما در باب نجاست الدم اطلاقى نداريم كه بعضى‏ها فرموده بودند اين اطلاقهايى كه درست كرديد اينها درست نيست. هيچ كدام از اينها اطلاق ندارند. در بيان نجاست الدم نيستند. آن شخص آسوده است. مى‏گويد اصلا دليل نجاست دم اطلاقاتى كه نيست . يك موارد خاصه است كه فرموده است آنجا دم را بشور. اين دم ما ليس له نفسٌ سائله روايتى نداريم كه آن دم را بشور. يا فرض كنيد به چيزى اصابت كرد، از او اجتناب بكن. اين را هم كه نداريم ما. وقتى كه نداشتيم قاعده، قاعدة الطهاره كه پدران ما وصيت كرده‏اند حفظ كنيد، تمسك به قاعده‏
    طهارت مى‏كنيم. استسحاب عدم جعل هم كه اشكالى ندارد. كرار اشاره كرده‏ايم.
    و اما كسى كه آنجا مطلق را قبول كرد. گفت مطلقات تمام است. موثقه عمار تمام است و كذالك اذا سائلت فى الماء مى‏گيرد آن دمى را كه از اين حيوان بحرى است. در آب فرض كنيد پراكنده شد ولو بواسطه رشى خارج شد، او را هم مى‏گيرد. اين چرا شامل نشود؟! اگر اين اطلاقات را تمام گرفتيم، مخصص مقيّد مى‏خواهد. مقيّد و مخصصش منحصر است به همان موثقه حفص ابن قياس كه سابقا گفتيم. موثقه حفص ابن قياس اين است، در باب 35 از ابواب النجاسات بود، محمد ابن الحسن عن المفيد، عن احمد ابن محمد، عن ابيه، عن احمد ابن ادريس، عن محمد ابن احمد ابن يحيى چون كه گفتيم احمد ابن محمد عن ابيه ولو توثيق ندارد اين احمد ابن محمد ابن يحيى است. ولكن چون كه اين روايت را شيخ از محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى نقل مى‏كند و سند شيخ دو قولى است كما اين كه در فهرست فرموده است روايت سندش هم به او صحيح است. بدان جهت اين روايت تا اينجا صحيحه مى‏شود عن ابى جعفر كه احمد ابن محمد ابن عيسى است عن ابيه، عن حفص ابن قياس. اين فرض كنيد بواسطه فساد ثقه است ولكن فساد مذهب موثقه مى‏شود. عن جعفر ابن محمد عن ابيه، قال لا يفسد الماء الا ما كانت له نفس سائله، مگر آن حيوانى كه نفس سائله داشته باشد. يك تقريب خوبى داشتيم. مى‏گفتيم يعنى حيوانى كه نفس سائله دارد فاسد نمى‏كند. اينجور است ديگر! مفهومش اين است حيوانى كه نفس سائله دارد فاسد نمى‏كند. خوب حيوانى كه نفس سائله ندارد، مرد در آب، خصوصا آبى كه فرض كنيد مثل قدران باشد، اين گوديها باشد. آنجا مرد، بعد از مدتى بدنش متلاشى مى‏شود. هميشه كه همان تَر و تازه نمى‏ماند. وقتى كه متفسخ شد اجزاء باطنى‏اش بيرون مى‏آيد. آن عروق پوسيده مى‏شود، دم مى‏آيد بيرون. پاره مى‏شود. مى‏آيد بيرون. امام عليه السلام در اين روايت فرموده است آنى كه نفس سائله ندارد او تفسخ او لم يتفسخ، بولش منتشر بشود، دمش منتشر بشود چيز ديگرش منتشر بشود يا نشود ماء فاسد نمى‏شود. دليل بهتر از اين چه مى‏خواهيم؟ خوب هيچ اشكالى هم دارد. اين با آن دليلى كه سابقا تقرير كرديم اين روايت دلالتش تمام است و منهنا لا نحها. ملتزم مى‏شويم بر اين كه آن حيوانى كه نفس سائله ندارد او دمش پاك است الى فرق بين قليله و كثيره حتى آن قدر كثير بوده باشد كه آب را مثلا يك آب زيادى را تغيير بدهد باز آن آب پاك است. توض‏ء منه اشرب. چونكه تغيير كه داد از آبيت نمى‏افتد. آب است منتهى رنگ گرفته است. آب چه جور رنگ، مى‏ماند يك مدتى رنگش عوض مى‏شود. منكدر مى‏شود از آب بودن كه نمى‏افتد. اين دم آن حيوان هم آب را تغيير بدهد از آب بودن كه نمى‏افتد. آب است مى‏شود با او وضو گرفت و غسل كرد و خورد و امثال اينها. منتهى آن خوردنش در صورتى است كه آن دمى كه هست اشكال اكل دم نداشته باشد كه اين اكل دم است قطع نظر از آن اشكال كه آن را هم متعرض مى‏شويم. انشاء الله فى ما بعد.
    پس على هذا الاساسى كه هست، در مسئله كه اكل حيوان دم، اكل دم طاهر پاك است آنجا متعرض خواهيم شد. پس على هذا الاساسى كه هست در اين جهت اشكالى ندارد. اما مرحوم سيد، متعرض مى‏شود بعد از اين كلام به دمى كه اصلا دم حيوان نيست. دم انسان و حيوان را تمام كرد. دم انسان و حيوان ذى النفس نجس. دم حيوانى كه غير ذى النفس است پاك است. و اما دم اگر از غير الحيوان بوده باشد مثل آن دمى كه مى‏فرمايد زير احجار پيدا شده است يا مى‏شود، چون شده است كه به حسب نقل هم همين جور است. در قتل سيد الشهدا سلام الله عليه ارواحنا له الفداء كه روزى كه ايشان را به شهادت رساندند دارد كه هر حجرى را كه از مكانش برداشتند زيرش خون ديدند كه مى‏جوشد. آن دم، دم پاك است. چرا؟ براى اين كه اگر ما گفتيم كه اطلاق نداريم كه نداريم خوب راحت هستيم. اگر بگوييم اطلاق داريم، باز اطلاق كه داريم آنجاها را نمى‏گيرد. الاّ اذا رأيته دما آن دم يوم عاشورا را نمى‏گرفت. يا فرض بفرماييد و كذالك اذا سالف الماء اينها منصرف است از اين دم. اگر بوده باشد و غير از آن وقت در ازمنه ديگر هم متكرر باشد كه‏
    آن ثابت نيست. آنى كه نقل شده است به حسب ظاهر در همان روز نحس بود، اينى كه اذا سال فى الدم به مردم مى‏گويد كه اگر دم سائل سال فى الماء شد، آن دم مال اون روز بود. امروز ظاهرا، ظاهر نقل مال آن روز است. اين معنا هم تمام شد. بعد ايشان اين مسئله را متعرض مى‏شود. مى‏فرمايد اما آن دمى كه محكوم به طهارت است، آن دمى است كه متخلف در ذبيحه بوده باشد. حيوانى كه ذبح شده است، دمى كه متخلف است در آن ذبيحه، در جوف آن ذبيحه آن دم محكوم به طهارت است. خوب اين دليلش چيست؟ دمى كه متخلف در ذبيحه است اين محكوم به طهارت است؟ عرض كرديم اينجا هم به آيه شريفه نمى‏شود تمسك كرد. الاّ ان يقول ميتة او دم مسفوحا. عرض كرديم آن مسفوح در مقابل آن متخلفى است كه متخلف در عروق است. آن مقدارش بر ما مسلم است. بيشتر از او ما نمى‏دانيم در آن آيه شريفه. و اما آنى كه در جوف حيوان جمع شده است، وقتى كه سلاخى مى‏كند قصاب، او را مى‏ريزد بيرون. ربما تشت نصفش پر مى‏شود از آن دم، آن دمى كه در جوف اين حيوان است جمع شده است اين پاك است اين دليلش چه بوده باشد؟ اگر كسى گفت كه در نجاست دم اطلاقاتى نيست او خيلى خودش را راحت كرده است. شب‏ها خوابش مى‏آيد ديگر. او اطلاق ندارد، هر جا رجوع به اصالت الطهارت و استسحاب عدم جعل نجاست مى‏كند او راحت است.
    و اما آن كه در ادله اطلاق گفت و كذالك اذا سال فى الدم. آنى كه در تشت دم متخلف آمده بود آورد كنار آب، ريخت به آب. چه مى‏شود ديگر نوعا اين كارها را مى‏كنند؟ ماء متغيّر شد. اين روايت مى‏گويد كه نجس است. اطلاق، اطلاق حسابى است. ما از كجا بگوييم كه اين دم متخلف پاك است. بدان جهت در ما نحن فيه آنى كه مى‏شود اعتماد به او كرد سيره قطعيه متشرعه است. سيره قطعيه متشرعه اين است، آن دمى كه از آن ذبيحه فى ما بعد، بعد از اين كه آن مذبح را شست تطهير كرد، كه وقت سلاخى رسيد با آن دم معامله طهارت را مى‏كند. با آن دم سيره متشرعه قطعى اين است كه با او معامله طهارت را مى‏كند. و فرقى هم نمى‏كند. خوب شما اگر اين معنا در ارتكاض متشرعه هست و ارتكاض متشرعه هم در اين روز نيست، بلكه در زمان ائمه هم بود و بدان جهت هيچ از ائمه سلام الله عليهم سؤال نشده است از اين دمى كه در جوف ريخته مى‏شود و بعد مى‏آيد بيرون از اين هيچ سؤالى نشده است. حتى امام عليه السلام در روايات ذبيحه، احكام ذبيحه و محرمات الذبيحه كه بيان فرموده است يكى هم اكل دمش است، اصل آنجا مردم را متنبه نكرده است مردم را. چون دمى كه در جوف، آن دم خارج را بعله او را معامله نجاست مى‏كند. هيچ متنبه نكرده است، دمى كه مجتمع در جوف است او هم نجس است. اين كه هيچ اطلاق مقامى، سكوت در مقام بيان است با غفلت عامه مردم، اين دليل بر اين است كه آنى كه سيره متشرعه بر او جارى است حكم امام عليه السلام هم همين جور است. خوب از اين جهت ديگر خيلى محل اشكال نمى‏شود. دم يك وقت اين است كه در جوف حيوان جمع است، يكى در آن اجزائى كه در جوف حيوان هست، مثل قلب حيوان، كبد حيوان، آن هم وقتى كه قلب را شقه مى‏كند تا اين كه كباب بكند به ديگران بخوراند. در آن مى‏بينيد كه دم درمى‏آيد. فرقى نمى‏كند با او هم معامله طهارت مى‏كنند. اينها همين جور است. سيره را اگر ملاحظه كنيم فرقى نمى‏كند كه اين دم در جوف جمع بشود يا اجرائى كه در جوف حيوان است و آن در جوف آن اشياء باشد دم، با او معامله طهارت مى‏شود. اين سيره، سيره قطعيه عند المتشرعه است، و اين از طرف ائمه عليهم السلام رد نشده است حتى در مواردى كه، در آن رواياتى كه وارد در احكام ذبيحه و محرمات از ذبيحه است اين را فرموده‏اند اكل دم ذبيحه حرام است. اين را فرموده‏اند و تفسير هم نداده‏اند كه آن مسفوح بشود يا متخلف بشود. آن متخلف قسم اول از متخلف. بلكه كلامى فرموده‏اند كه عرض خواهيم كرد. از او استفاده مى‏شود كه متخلف هم خوردنش حرام است. هيچ متعرض به نجاست او نشده‏اند، معلوم مى‏شود كه آن دم پاك است، آن مقدارى كه سيره قائم است، ما هم ملتزم مى‏شويم. بدان جهت دم حتى در آن اجزائى كه در جوف‏
    الحيوان است در آنها بوده باشد آن هم سيره است. بعله سيره با او جارى است با او معامله طهارت مى‏كنند.
    بعد سيد قدس الله نفسه الشريف از دم متخلف دو صورت را استثنا مى‏كند. يكى اين است كه دم اولا خارج بشود از ذبيحه، از آن مجرا خارج شده است وقتى كه ذبح شد. ولكن دوباره به جوفش برگشته است. چون كه حيوان وقتى كه ذبح كردند دم پاشيد آمد بيرون همين جور نفس مى‏كشد. ربما با نفس كشيدن از مجراى نفس برمى‏گرداند مقدارى از دم خارج را به داخل. ايشان مى‏گويد آن دم نجس است. يا اين كه نه، سر حيوان را گذاشته‏اند بلندى، مثل بعضى ذبح‏هايى كه الان مى‏شود، يا اينجور سرش را به طرف آسمان گرفته است يا اين كه نه، آن سر را كه خوابانده است در جاى بلند است. چون كه در جاى بلند است دمى كه از آن مى‏آيد بيرون از آن مجراى حلق برمى‏گردد مقدارش به داخل حيوان. فرموده است اگر برگردد آن دم خارج، لرد نفس او لكونه رأسه ذبيحة فى علوٍ آن مقدارش نجس است. يكى اين را استثنا كرده، در نجاست او احتياط نكرده است. امر دومى ولكن در او احتياط گفته است. در او جذب نتوانسته است، جرأت بفرمايد خدا رحمتش كند. و آن هم دم متخلف از ذبيحه‏اى كه حرام گوشت است، ذبح او فقط پاكى مى‏آورد. مثل گرگ را ذبح مى‏كنند تا اين كه از آن پوستش استفاده كنند، ميته نشود. ولكن اكل آن‏ها حرام است. ايشان مى‏فرمايد اين را قصابى كرديد، آمد، بعد كه قصابى مى‏كند دم متخلف است؟ نه او احوط اين است كه نجس است. در اين دو تا تأمل بفرماييد.