• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

4/9/77 چهارشنبه

درس شماره (42) كتاب النكاح / سال اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

ما جزء اقوالى را كه براى مستثنيات مى‏خواستيم ذكر كنيم يكى دو تا قول بود من يادم رفت عرض كنم اصل آن را عرض كردم پنج، شش قول هست ولى يادم رفت عرض كنم.
يكى از اقوال قولى است كه فاضل جواد دارد شاگرد شيخ بهائى فاضل جواد در كتاب مسالك الاحكام كه آيات الاحكام آنجا دارد او تعبيرش اين است الحق ان الايه لاتخلو من اجمال والروايات ايضاً مختلفة فى ذلك ولايبعد الاستثناء الكفين و العينين و الحاجبين كما اقتضنته صحيحة فضيل بن اليسار، ايشان صورت را كه خواسته استثناء كند همه صورت را نه آن يك مقدار كه براى ديدن آنها لازم است عينين و حاجبين و اينها را استثناء كرده از صورت به ضميمه كفين خوب اينها را بايد بحث كنيم از فضيل بن يسار چه جورى استظهار كرده كه ما بايد مراجعه كنيم بحث آن را بكنيم اين همه يكى از اقوال مسئله است.
و آن كه گفتيم قدمين را عده‏اى ملحق كردند آنهايى كه عنوان باب را ما يحل النظر قرار دادند و روايات مربوطه با باب را كه يكى هم راجع به استثناء قدمين بود نقل كردند و نقل روايات و امثال اينها مساوق با فتوا دادن به مضنون اينها بوده مثل كلينى عرض كرديم چيزهايى را نقل مى‏كند كه خودش فتوا بدهد فيض مطلبى كه بر خلاف فتوا است حاشيه مى‏زند و رد مى‏كند يا يك بيانى مى‏كند توجيه مى‏كند از اينها در وسائل هم عنوان باب را ما يحل النظر قرار داده ببينيد كه اگر چيزى بر خلاف مختار خودش باشد مى‏گويد بله اين روايت را به فلان جور بايد حمل بكنيم اينجور جمع كنيم، اينجور حمل به تقيه بكنيم و امثال اينها هم كه حاشيه چيزى نزدند و روايات را نقل كردند اين علامت پذيرفتن اين هم كه قدمين هم ملحق به كفين است.
غير از قدمين از بعضى از همينها كه شايد خود كلينى و فيض و شيخ حر، جزء هميتها
باشند نه ابوالفتوح، ابوالفتوح تصريح كرده كه مراد يدين و قدمين و وجه غير از ابوالفتوح اين دو، سه تا كه عنوان باب ذكر كردند چون آنها تا سوارين گفتند كه مى‏شود چيز كرد تا حدود دستبندها آن وقت فاصله ما بين مچ و دستبند يك مقدارى هست از آنها استفاده مى‏شود اين مقدار را هم اينها خواستند جايز بدانند پس اين هم يك قولى است غير از قول ابوالفتوح كه كفين گفته كه كفين نمى‏رسد تا جاى سوارين آن وقت اگر ما بگوئيم خود آنكه تحت السوار هست آن هم جزء حدود داخله جواز فظر است چون آن هم محتمل است كه آن هم جزء حدود داخله باشد و ممكن است چيز از حدود خارجه باشد بنابراين محتمل است چيز شش، هفت تا خلاصه اقوال در مسئله باشد كه يك چيز اين است كه خود سوارين حد خارج است جزء آنهايى كه بايد اخفاء كرد زينت مخفى است يكجور اين است كه نه اين جزء آن است كه زينت ظاهر است و خود همانجا داخل براى ادله جواز است اين روايات را مى‏خوانيم.
على اى تقدير من منظورم اين بود كه ما بايد خود روايات را بررسى كنيم اجماع متصل به زمان معصوم كه چيزى در مسئله باشد كه ما نتوانيم آنكه ابتداء از روايات مى‏فهميم آن را عمل كنيم در كار نيست خود روايات بايد مورد نظر قرار بگيرد اين يك چيز ديگر اينكه يك مقدارى گويا توضيح داده نشد بعضى‏ها سوال كردند يك بحثى در فصول بحث شده خيلى مفصل يعنى بحثهايى فصول در بحث ملازمه ما بين حكم عقل و شرح سه تا بحث كرده كه بحث ثالث آن بحث ملازمه است يك بحث دارد كه آيا افعال ثبوتاً اتصاف به حسن و قبح پيدا مى‏كنند حسن و قبح عقلى يا نه در اينجا با جبريها طرف است كه جيريها مى‏گويند چون افعال مقدور عباد نيست و حسن و قبح عقلى موضوعش عبارت از افعال مقدوره است بنابراين آنها انكار حسن و قبح را كردند ثبوتاً يك بحث يم كند و رد مى‏كند ادله جبريها را بحث ديگرى مى‏كند كه حالا ثبوتاً ما اختيارى شديم آيا راه كشفى ما داريم براى اينكه ما تشخيص بدهيم چه چيز حسن است چه چيز قبيح است يا حسن و قبح را ما از بيانات شرع ما بايد بفهميم آنجا بحثى مى‏كند كه نه ما متوقف نيست حسن و قبح‏
تمام اشياء حتماً بايد از ناحيه شرع، عقل راجل باشد در تمام مراحل هيچ چيز را نتواند كشف كند اينجورى نيست آن مرحله را هم بحث مى‏كند مرحله سوم آن كه در بحث اصول كه معمولاً خيلى چيزها طرح مى‏شود بحث اين است كه اگر عقل حسن يك شيى‏ء را درك كرد حسنى كه به حد ملزم مى‏گويد مصلحت دارد يا مفسده شيى را عقل درك كرد گفت به حد ملزم مفسده دارد آيا ملازمه دارد مصلحت ملزمه‏اى كه عق درك كرده و واقعاً هم خوب واقعيت هم دارد يك مفسده ك ه عقل درك كرده مفسده ملزمه آيا ملازمه دارد با حكم شرع به الزام و تحريم يا نه اين بحث ملازمه ما بين عقل و شرع است آن وقت روى قانون ملازمه يكى از ادله احكام اربعه كه ما مى‏گوئيم ادله اربعه بالكتاب والسنه و الاجماع و العقل اين عقل را از ادله ا حكام اربعه بالكتاب و السنه والاجماع و العقل اين عقل را از ادله اربعه شمردن روى مبناى اعتقاد به قانون ملازمه است چون عقل كشف مى‏كند مسائل چيز را به حساب مصلحت ملمزه را بعد به وسيله آن كشف حكم شرعى هم مى‏كند البته عقل و غير مستقل هم ممكن است كه نظرى كه يكى از ادله عقل است ممكن هم هست آن هم بگوئيم نظرشان عقل غير مستقل يعنى بعد از اينكه حكم شرعى بيان شد عقل مثلاً حكم بكند كه ضدش حرام است مثلاً مقدمه‏اش وابج است بگوئيم اينها هم جزء احكام عقليه است منتهى جزء عقليهاى غير مستقل است عقلى است كه فرع حكم شرعى است نه در سلسله علل احكام شرعى‏ س:؟ ج: هر دو يكى است حسن و قبح غير از مصلحت مفسده چيز ديگرى نيست مضرت و منفعت جداى از او است كه غير از مصلحت، وللا حسن و قبح هر چه مصلحت دارد حسن هم هست هر چه مفسده دار قبيح است، آن بين مضرت و منفعت مى‏گويند آن جداى از مسئله حسن قبح است و مصلحت و مفسده است آن جداست.
خلاصه قانون ملازمه اينها گفتند چيزهايى كه در سلسله علل احكام است قطع نظر از احكام عقل يك مدركاتى دارد و درك مى‏كند كه اين حسن است مثلاً شديد
است مصلحت ملزمه دارد يا مفسده ملزمه دارد آن وقت قانون ملازمه مى‏گويد كه حكم شرعى هم دنبالش هست در اينجا صاحب فصول يك نظريه‏اى دارد ايشان مى‏فرمايد كه ملازمه مابين حكم عقل و شرع ملازمه ظاهريه است نه ملازمه واقعيه به حسب واقع مى‏گويد ممكن است يك چيزى مصلحت ملزمه داشته باشد ولى شارع بخواهد الزام كند طرف را به يك چيزى و طرف بخواهد ملزم به يك چيزى باشد اين مفسده داشته باشد خود بار روى دوش شخص گذاشتن كه خود الزام بار است اين خودش ضرر داشته باشد نه متعلق الالزام نيست اگر خود متعلق الزام مفسده داشته باشد يا مصلحت داشته باشد آن جا خود حكم عقلى از حليت مى‏افتد عقل كسر و انكسار مى‏كند ضرر و نفع فعل را در نظر مى‏گيرد مى‏گويد فلان چيز خوب است فلان چيز بد است دروغ گفتن مى‏بينيد كه ذاتاً قبيح است ولى اگر براى انجاء يك نفس محترم باشد او مى‏بينيد كه جايز مى‏شود كسر و انكسار مى‏كند خود عقل اين فعل را جايز مى‏داند مورد بحث راجع به كسر وانكسار در فعل مكلف نيست كسر و انكسار در فعل شارع است كسر و انكسار در صفت ملزم بودن مكلف است نه خود عمل مكلف، عمل مكلف هيچ مفسده در آن نيست ولى شارع مى‏بيند اگر الزام بكند به اين عمل نفس الزام،و نفس آن طرف خودش را بخواهد ملزم بداند اين خودش يك شقلى براى شخص مى‏آورد من مكرر اين را عرض كردم آدمهاى وسواسى نماز واجب كه مى‏خواهد بخواند الله اكبر نمى‏تواند درست بگويد ولى نماز مستحب را راحت مى‏گويد و رد مى‏شود خود بار داشتن كه الزام هست اگر نكنى جهنم مى‏روى چطور اين خود الزام گاهى فشار روى اعصاب مى‏آورد ولو متعلق الزام سنگين نيست پيغمبر اكرم مى‏فرمايند لولا ان اشق على امتى لامرتهم بالسواك من اگر موجب فشار بر امت نبود امر به سواك مى‏كردم سواك يك چيزى نيست كه خود مسواك كردن بما هو از چيزهاى حرجى در او باشد ولى الزام كردن و فشار گذاشتن كه حتماً بايد اين كار را بكنى گاهى خود همين تحتّم فشار براى شخص مى‏آورد لذا گفتند كه آن فعل شارع كه كسر و انكسار در فعل شارع مى‏شود خود عمل، صلاح ملزم داشتن عمل مقتضى است براى جعل حكم شارع‏
كه شارع براى اينكه مردم به مصالح خودشان بر سند قانون مى‏گذارند ولى بعد حساب مى‏كند مى‏بيند الزام آن، نه الزام انسائى، الزام حقيقى كه مساوق با ملزم بودن طرف است اين ايجاد فشار در طرف مى‏كند و مفسده اين مى‏بيند بيشتر از احياناً از بين رفتن آن مصلحت ملزمه ديگرى است با كسر و انكسار الزام خودش را از بين مى‏برد و ترخيص مى‏كند ايشان گفته احكام عقليه مقفتضيات هستند براى حكم شرعى يعنى قطع نظر از كسر و انكسارى اگر آن تزاحمى در بين نباشد شارع آنكه قبيح عقلى است تحريمش مى‏كند آنكه ملزم عقلى دار الزام مى‏كند ولى گاهى روى تزاحم ملاكات مى‏بيند حكم الزامى مفسده دارد روى كسر و انكسار آن را بر مى‏دارد ولى ما به حسب حكم ظاهر بناء عقلاء همه اينجورى است كه در مسائلى كه مصلحت ملزمه هست در آن نمى‏دانيد كه آيا شارع يك مفسده‏اى در تحريمش، در الزامش در كار بوده يا نه كه در نتيجه آن حكمش را بردارد و ترخيص بكند احتمال ترخيص كفايت نمى‏كند عذر نيست و نظر عقلاء، مى‏گويند بايد ثابت شود كه او اين اجازه را داده غيبتى را كه حالا غيبت راجع به متعلق است، راجع خودش كه ما نمى‏دانيم مصلحت اقتضاء كرده كه اجازه بدهد در آن، بر خلاف آن مقتضيات اوليه رفع يد بكند از چيز خودش يا نه به احتمال اجازه اينجا عقلاء كافى نمى‏دانند بايد ثابت شود اجازه آن.
پس گفته احكامى كه الزام عقلى در كار هست اينها مقتضيات هستند براى الزام شرعى و ماداميكه ثابت نشده باشد كه در الزام شرعى مفسده‏اى هست و امثال اينها ما بايد طبق اين مقتضيات عمل كنيم و اين را احكام ملزمه بدانيم بر خود ما اين مطلب شيخ خلاصه ما س:؟ ج:بله حالا مقتضى مانع در ملاكات و مخصوصاً اين مقتضى مانع در ملاك خود حكم شرع آن هم هست كه حكم شرع نمى‏دانيم با اينكه اقتضاء تحريم داشته مقتضى تحريم بوده آيا اجازه داده ارفاقاً روى مصالح ديگرى يا نه عقلاء مجاز نمى‏دانند اين مطلبى كه ايشان مى‏گويند
و به نظر ما اگر يك شيى مبغوض شرع شد صدور آن، اين مقتضى است كسى بخواهد اصدار كند اين مبغوض را، كمك كند براى حصول مبغوض تمام اينها قبيح است ذاتاً عقل اجازه نمى‏دهد ماداميكه تزاحم باجهات ديگرى پيدا نكند عقل، عقلاً مجاز نيست يك چنين چيزى آن وقت حتى از ادله فى جمله آن از ادله نهى از منكر هم مى‏شود استفاده كرد در نهى از منكر مى‏گويد ديگرى كه ميخواهد يك منكرى را از او صادر شود و فعل ديگرى من بايد مانع شوم و نگذارم يك چنين فعلى سر بزند بالاولويه استفاده مى‏شود كه خودم مقدمات انجام دادن اين را نبايد در اختيار او بگذارم كارى را كه او دارد انجام مى‏دهد من بايد ايجاد مانع بكنم ولى از اين، بگوئيم من حق دارم بروم ايجاد شرط بكنم كمك هم براى حصول آن بكنم بالاولويه استفاده مى‏شود نه، منتهى ما در خارج داريم كه موارد يكه انسان مقدمات معّده يا بالاتر معد شيى‏ء را انجام دهد مبغوض را و شارع تحريم نمى‏كند نسبت به خود شخص، طرف مقابل تحريم مى‏كند ولى به خود شخص حرمت نمى‏آورد طرف غيبت كن خوب خلاف شرع است انسانى تحصيل كمال و كمال معنوى و غير معنوى تحقق پيدا كند زمينه پيدا مى‏شود براى غيبت حسود، و غيبت كردن اين مقدمات را خود انسان فراهم مى‏كند ولى شارع يك مصالح ديگر را در نظر گرفته اجازه مى‏دهد در اينجور چيزها ولو با كمك كردن اين زمينه‏اى براى غيبت طرف هم حاصل مى‏شود غيبت كن حرام است ولى براى من ايجاد بعضى از مقدمات كردن براى من اشكالى ندارد اين قابل تصوير هست خارجاً هم واقع هست در خصوص مسئله همين بحث نظر و امثال اينها هست اذا نهين لاينتهين آنها ممنوع هستند از اينكه اين كار را بكنند خلاف شرع مى‏كنند نبايد اين كار را مكشوف الوجه بيايند، مكشوف العشر مثلاً بيايند ولى براى افراد ديگر چون براى اينكه به زحمت نيفتند مى‏گويند شما مى‏توانيد آنها ولو خلاف كردند ولى شما مى‏توانيد شارع اجازه داده در مقام فعليت تلازمى بين اينها نيست، ولى در مقام اقتضاء تلازم هست نه فعليت، اين عرض بود.
س:
ج:آنها هم همانجور، آنها اشخاص بخواهند همه اشخاص كارهايى را كه انسان انجام مى‏دهد خيلى مى‏داند براى اينكه يك مشت افراد خلاف شرع انجام مى‏دهند چيزى كه تهيه مى‏كند اينها كه تمام آذوقه‏ها كه تهيه مى‏كنند در چيزها يقين دراد كه يك مشت از اشخاص از اينها سوء استفاده هم مى‏كنند، مع ذلك مصالح ديگرى در كار هست كه شارع بعد از كسر و انكسار تحريم نمى‏كند اينها را چون چيزهاى ديگر مى‏بينيد كه مشكله ديگر در كار هست.
حالا ما ادله بحث را ببينيم چيست مرحوم آقاى داماد خيلى مفصل اين را بحث كرده.
س:؟ ج: بله، عرض ما هم همين است چون حكم ظاهرى است واصلى است از اصول عقلائى كه دليل ديگر باشد ورود پيدا مى‏كند بر اين اصل عقلائى.
مرحوم آقاى داماد اين بحث را مفصل بحث كرده البته من كه نبودم بحث صلات ايشان ولى آقايان نوشتند هم آقاى جوادى نوشته كه آقاى جوادى مرتب نوشته، آقاى مؤمن هم ظاهراً نوشته و بعضى يادداشتها بود و بعد من تنظيمى كردم خوب،خوب است اينها را اگر باشد ملاحظه بفرماييد ولى ما عرض كرديم مطابق، ابتداءً مطابق با آن تقريرات مرحوم آقاى خوئى ما بحث مى‏كنيم و آنهايى را هم كه آقاى داماد دارند بحث مى‏كنيم.
خوب بحث اول عبارت از اين است كه ببينيم يك اصلى داريم براى اينكه نظريه اجنبيه حرام است و بعد سراغ مستثنيات برويم يا نه اين اصل را مرحوم آقاى خوئى ادله‏اى براى اين مطلب اقامه مى‏كنند در مستمسك هم يك دليل ذكر كرده و بعد مناقشه كرده اين چيزها دارد ادله‏اى كه ذكر مى‏شود يكى از ادله آيه اينكه ذكر شده براى جواز ادله مجوزين ولايبدين زينتهن، نه ببخشيد، ما آنكه الان قافى كرديم، برا اصل تحريم كه اساساً اصل اولى عبارت از حرمت است يكى از ادله‏اى كه مرحوم آقاى خوئى استدلال مى‏كنند به آيه ولايبدين زينتهن الا ماظهر منها به اين تمسك مى‏كنند ايشان مى‏فرمايند بر اينكه همانجور كه مرحوم آقاى داماد هم داشت‏
حرمت كشف ملازمه دارد با حرمت نظر ولو عكس آن ملازمه ندارد ممكن است نظر حرام باشد و كشف جايز مثل مرد حجاب لازم نيست داشته باشد ولى زن نبايد نگاه كند كه خيلى‏ها گفتند از اين طرف ملازمه نيست ولى از طرف حرمت كشف ملازمه با حرمت نظر هست اين يك دليل كه به نظر ما اين ملازمه نه ملازمه واقعيه است، ملازمه در كار نيست حالا ملازمه ظاهريه آن يك چيزى است كه اصلى از اصول مى‏شود چون ما هيچ طرف را گفتيم آنجورى كه قبلاً بحث كرديم از هيچ طرف ملازمه واقعيه نيست ملازمه كه هست ملازمه ظاهريه است اگر يك دليل ديگرى قائم شده باشد بر جواز ورود پيدا مى‏كند به اين البته به عقيده ما اصلى از اصول عبارت از حرمت نظر به اجنبى است به وسيله همين نهى از ابداء زينت روى ملازمه ظاهريه حكم مى‏كنيم كه اقتضاء حرام است نظر تا مگر اينكه دليلى ثابت شود براى ترخيص جاى اصل برائت نيست كه ما بگوئيم حالا كه ادله تمام نشد الاصل يقتضه البرائه نه اينجا جاى اصل برائت نيست منتهى اصلى است از اصول.
آقاى خوئى البته به عنوان ملازمه واقعى مى‏خواهد تمسك كند نه به عنوان ملازمه ظاهرى كه ادله ديگر ورود پيدا كند به اين خوب اين يك دليل كه ايشان مى‏فرمايند ملازمه هست س:؟ ج:باشد، مى‏دانم همان معناى مقتضى، من مى‏گويم اقتضاءً ملازمه است، به عنوان اولى معنايش ا قتضاء، آن عنوان اولى معنايش اقتضاءً است چيز ديگرى نيست، اولى معنايش اقتضاءً است، اولى معنايش اين است ممكن است شارع بطور كلى عموماً اجازه داده باشد كه شما بتوانيد نگاه كنيد، اگر اولى به معناى كه الا فى الموارد المستثناء آنكه شما مى‏خواهيد بگويد نه اين را ما منكر هستيم ما مى‏گوئيم ممن است بطور كلى اجازه داده باشد و اجازه هم داده مى‏بينيد كه مى‏گويد شما هم مى‏توانيد براى حساب است، حالا هر چه باشد به قرينه روايات باشد به هر چه باشد.
خلاصه ايشان فرمودند كه مراد نهى از ابداء زينت است و تحريم شده كشف‏
بدن آن وقت لازمه حرمت كشف بدن حرمت نظر است خوب اين يك دليل.
دوم اين كه قطع نظر از آيه شريفه ايشان مى‏فرمايد ما چون وجه و كفين را ما مستثناء نمى‏دانيم و مى‏گوئيم حرام است نظر كردن به وجه و كفين قهراً بالملازمه تعبيه مواضع هم بالاولويه استفاده مى‏شود كه حرمت آن خوب اين را ما بايد بحث كنيم بعداً كه آيا اين فرمايش ايشان تمام است يا تمام نيست اين هم قابل بحث است و چيز دارد.
دليل سوم كه ايشان آوردند كه رواياتى كه گفته كسى كه مى‏خواهد ازدواج كند با يكى جايز است نظر كند اذا اراد ان يتزوج معلق كرده به اراده تزويج كه از اين استفاده مى‏شود اگر اراده تجويز نشد نمى‏شود شخص نگاه كند به شعر و امثال اينها خوب به شعر نگاه نكن به بقيه بدن هم نمى‏شود نگاه كرد حالا وجه و كفين مستثناء است يا نه آن بحث ديگرى است اصل آن كه يك اصل كلى استعاره مى‏شود بعضى هم كلمه نظر دارد مثل اگر بخواهد ازدواج كند مى‏تواند نظر كند اگر قصد ازدواج نداشته باشد نمى‏تواند نظر كند يا رواياتى كه راجع به قصد اشتراء اگر كسى داشته باشد فرموده كه مى‏تواند نظر كند خوب مفهوم آن اين مى‏شود كه اگر قصد اشتراء نداشته باشد نمى‏تواند نظر كند از مفهوم اينها استفاده مى‏كنيم كه اصلى اولى حرمت نظر به اجنبيات است اين هم ايشان فرموده‏ اين بحث كه آيا مفهوم، چه جور مفهوم مى‏شود يا نه اين بحث را بعداً ما بحث مى‏كنيم.
ولى چيزى كه قبلاً در بحثها ما عرض كرديم كه شايد آن هم البته بى دخالت براى مفهوم ندارد براى انكار مفهوم، او اين است كه مسئله نظر كه در باب مشترى، يا مشترى امه يا ازدواج كه آن هم يشتريها بالاغلى الثمن مى‏گويد معناى آن هم مشترى است آنها يك نظرى است كه توأم با به حسب غالب با اثاره شهوت است نظرى كه مى‏خواهد مطالعه كند و به جزئيات مى‏خواهد رسيدگى كند و بعداً تمتع پيدا كند از اين، اين چنين نظرى غير از نظرهاى عادى معمولى است اين جاى شبهه است كه راجع به اينها مسئله طرح شود و بگويند كه آيا جايز است يا جايز نيست، اگر ما اجازه در اينجور موارد را ما قائل شديم كه آقاى خوئى ايشان مى‏فرمايند بر اينكه ما
مفهوم فى الجمله را ما در همه چيزها استفاده مى‏كنيم در اينجور مواردى كه فرد، فرد مخفى باشد مفهوم فى الجمله هم ما مى‏توانيم استفاده كنيم ممكن است نظر مطلق جايز باشد ولى چنين نظرى جاى شبهه است آن نظر جايز نظر، آنكه مسلم همه مى‏دانند ارتكازاً، نظرهايى كه اثاره شهوت نشود اين جاى سوال است حضرت مى‏فرمايند بر اينكه نه مانعى ندارد كسى كه مى‏خواهد ازدواج كند نظر بكند حالا با آن شهوت تحريم مى‏شود، بشود شارع بالاخره روى هم رفته مصالح را در نظر گرفته اجازه داده، ما اگر مفهوم فى الجمله كه قائل هستيم در اشباه و نظائر غير از اينجور موارد، ولى در جايى كه مورد تعرض فرد مخفى نباشد براى حكم اما جايى كه مثل اينجا فرد مخفى است ما نمى‏توانيم از آن مفهوم‏گيرى، حتى فى الجمله بكنيم ممكن است مطلقا جايز باشد منتهى چون چنين فردى محل چيز است مورد سوال قرار گرفته باشد اكرم العلماء گفتند خوب بعد يك فرد فاسق ناجور من كل جهه، فاقد شرائط گفت كسى كه يك چنين چيز باشد شما بايد احترام كنيد اين از آن مفهوم استفاده نمى‏شود چون اين شرائط مورد خفاء بوده تعرضى مورد شده و هيچگونه مفهوم حتى فى الجمله هم نخواهد داشت.
خوب اين دليل كه ايشان خواستند با روايات ازدواج، شراء امه استدلال كنند به نظر ما تمام نيست‏ س:؟ ج: متعلق نظر اجمالاً استفاده مى‏شود مطلق چيز است ديگر، حالا وجه و كفين را كارى ندارم اصلش معلوم مى‏شود كه مجاز، اصل اولى عدم اجازه است حالا وجه و كفين استثناء است يا شةن يك حرف ديگرى است.
بعد دو تا ديگر ايشان ذكر مى‏كنند آن دو دليل، دليل خوبى است مى‏فرمايند در راجع به روايات علوج مى‏گويد نظر به اينها جايز است لانهن اذا نهين لاينتهين از تعليل معلوم مى‏شود كه اصل اولى حرمت است اينها براى خاطر اينكه اذا نهين لاينتهين حرمت برداشته شده يا براى اهل ذمه اينجا مى‏فرمايند لاحرمة لنساء اهل الذمه اينكه چيز شود ان ينظر الى شعور هن، معلوم مى‏شود اصل اولى عبارت از اين‏
است كه زنها حرمتى داشته باشند اينها چون اهل ذمه هستند چيزى ندارد از آنها استفاده مى‏شود براى اينكه اصل اولى عبارت از تحريم است الا ما خرج اين هست.
چيزى ديگرى كه ايشان استدلال نكردند و من در مطالعه به ذهنم آمده بود و بعد گفتند كه مرحوم آقاى داماد هم در تقريراتشان هست من هنوز نگاه نكردم تا ببينم، صحيحه بزنطى است من الان صحيحه بزنطى را مى‏خوانم به آن هم دلالت مى‏كند كه اصل اولى عبارت از تحريم نظر به اجنبيه است البته آيات كه دستور خمار و نمى‏دانم عدم ابداء زينت و خمار و امثال اينها آنها ادله‏اى است كه آن مبتنى است به قانون ملازمه اگر ما قانون ملازمه را منكر شديم كه آقايان هم نوعاً از طرف چيز، اگر منكر شديم خوب پس ما نمى‏توانيم با آ ن حكم ملازمه واقعيه را اثبات كنيم، حالا چيزهايى را كه نه مربوط به قانون ملازمه و اينها و آيات و اينها نيست آنها را ما مى‏خواهيم بگوئيم.
صحيحه احمد بن محمد بن ابى نصر در قرب الاسناد هست قال سئلت الرضا عليه السلام عن الرجل ةيحل له ان ينظر الى شعر اخت امرئته فقال لا الا ان تكون من القواعد قلت له اخت المرأته و الغريبه سواء قال نعم كه استفاده مى‏شود كه اجسا به شعر اجنبيات نگاه كردن و به بقيه بدن كه جاهاى مخفى بدن، جاهاى ديگر هم بالاولويه حالا غير از وجه و كفين بقيه استفاده مى‏شود كه جائز نيست نگاه كردن اين يك اصلى است كه از آن استفاده مى‏شود.
بعد هم يك ذيلى دارد كه قلت نمالى من النظر اليه منها چون قواعد را استثناء كرد، بعد مى‏فرمايد كه از قواعد چه مقدار مى‏شود نگاه كرد فقال شعرها و ذراعها تا آخر، آن استثناء مربوط به قواعد و امثال اينهاست پس اصل اولى عبارت از تحريم است اين روايات راجع به اينكه اصل اولى تحريم است اين روايات كامل است.
آقاى حكيم مسئله حرمت را، دليلش را آيه غض ذكر كرده و اشكالات كرده راجع به آيه غض س:؟ ج:عرض مى‏كنم از شعر بقيه بدن استفاده مى‏شود فقط وجه و كفين استفاده‏
نمى‏شود، آنها بالاولويه استفاده مى‏شود كه سينه نمى‏شود نگاه كردن گردن نمى‏شود اينها بالاولويه استفاده مى‏شود، اما فقط وجه و كفين كه ماظهر است آن مسئله ديگرى است‏ آقاى حكيم استدلال مى‏كنند براى چيز به آيه غض قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم بعد اشكالاتى راجع به آن ذكر مى‏كنند و به ادله ديگرى اصلاً تمسك نكردند و اين ادله بعضى ادله تمامى است كه استفاده مى‏شود اصل اولى عبارت از تحريم است بعد ما بايد مستثنيات مسئله را نگاه كنيم.
س:؟ ج:خوب حالا راجع به وجه و كفين كه آن فى الجمله فعلاً الان بقيه وجه و كفين را مى‏خواستم، مورد بحث عبارت از اين است كه آيا ما دليل داريم غير از وجه و كفين حرام است، حالا وجه و كفين بماند، آقاى حكيم مى‏خواهد، چون يغضوا ممكن است با آيه غض كه ما سابقا هم عرض كرديم ممكن است يغضوا من ابصارهن مراد اين باشد كه نگاههاى ناروا نكنند، بصر خائن را پائين بيندازند، حالا بصر خائن كدام است بصر غير خائن كدام است اينها را بايد از خارج بفهميم اين دليل نيست، ما دوباره اين مسئله غض را بايد تفصيلاً بحث كنيم، بحث بعدى هم از آن طرف آيا اصل اولى داريم كه زنها نتوانند به مردها نگاه كنند يا نه، مسئله آيا اجماعيست يا نه، اين بحث هم مى‏ماند براى بعد.
«والسلام»