• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
    و صلّى اللهُ على سيّدنا محمدٍ وآله الطّاهرين لاسيّما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه‏
    ولعنة اللَّه على اعدائهم اجمعين و لا حول ولا قوّة الا بالله العلىّ العظيم
    صحبت درباره مسأله ششم بود كه مسأله مهمى است عامّه و خاصّه آن را مطرح كرده‏اند و آن اين است كه اگر كسى دسته جمعى قذف كند، والعياذ باللَّه نسبت زنا را به دو نفر، چند نفر، صد نفر، هزار نفر اهل يك شهر نسبت به همه بدهد آيا در اين جا تكليف اين است كه حدّ واحدى است يا با تعداد نفرات حدود متعدد ؟ گفتيم در اينجا مشهور و معروف بين اصحاب ما اين است كه سه حالت دارد اگر با جمله‏هاى متعدد اين نسبت را بدهد حدود متعدد دارد اما اگر با جمله واحد نسبت بدهد انتم الزنات فى كلمة الواحده نسبت بدهد اگر شكايات دسته جمعى باشد يك حد دارد اگر شكايت جدا جدا باشد حدود متعدده دارد مشهور ميان ما اين است تنها از اسكافى مخالفت نقل كرده‏اند در ميان اهل سنت هم اختلاف است بعضى‏هاشون قائل به تعددند بعضى‏ها قائل به وحدتند مى‏خوانيم بعضى رواياتشان را در آينده. عرض كردم در تحرير الوسيله و كتب فتاواى ديگر اين مسأله در دو شكل مطرح شده، يكى كبروى و ديگرى صغروى، كبروى اين است كه همين اين بحث را مطرح كنيم كه آيا تفصيل مشهور صحيح است يا نه؟ بين آنجايى كه به كلمه واحده قذف كند يا كلمات متعدده، شكايت دسته جمعى باشد يا شكايت به صورت متفرقه باشد آيا اين بحث كبروياً
    درست است يا نه؟ بعد بياييم، صغرياتش را بحث كنيم، كجا كلمه واحده محسوب مى‏شود؟ كجا كلمات متعدد؟ كجا شكايت واحده محسوب مى‏شود؟ كجا شكايات متعدد؟ روى مصاديقش دونه دونه بحث كنيم. و اما درباره بحث كبروى، طابتاً بحسب القواعد حساب مى‏كنيم بعد سراغ آيات قرآن مى‏رويم بعد سراغ روايات مى‏رويم اول بحسب القاعده، مقتضاى قاعده چيست؟ اين داخل در همان بحث تداخل اسباب و تداخل مسببات است اگر اسباب متعددى جمع بشود مسبب يكى باشد آيا تعدد سبب تعدد مسبب را مى‏طلبد يا نه؟ اين در واقع داخل در آن بحث مى‏شود. و ما چون در اصول در بحث مفهوم شرط كه به تناسب بحث تداخل اسباب را مطرح مى‏كنند در اينجا قائل به عدم تداخل اسباب شديم گفتيم هر سببى، مسببى مى‏خواهد شما يك اتلاف كرديد يك ضمان، دو اتلاف كرديد دو ضمان، يك قذف كرديد يك حدّ، دو قذف كرديد دو قذف، اصل اوّلى تعدّد مسببات است به تعدد اسباب مگر در دو جا؛ اينها را عرض مى‏كنم آنچه در اصول خوانده‏ايد به خاطر مباركتان بيايد همه جا قائل به عدم تداخل اسباب هستيم هر سببى، مسببى مى‏طلبد مگر دو جا، يكى آنجايى كه محل قابل نباشد، مثل باب قتل اگر كسى قَتَلَ انسانً يُقتل، حالا دو انسان را كشت باز هم يُقتل، صد تا انسان را كشت باز هم يقتل لأنّ القتل والقصاص لايتكرَّر، قابل تكرار نيست البته توى احكام صادره از دادگاهها مى‏نويسند فلان كس به سه بار قتل محكوم شد، اين براى اين است كه بگويند اگر بعداً تجديد نظر شد يكى از اينها بهم خود اون دوتاى ديگه هست دوتاش بهم خورد يكى ديگر هست اين براى تجديد نظر و امثال ذلك بدرد مى‏خورد يا براى عفو اولياى دم بدرد مى‏خورد يك قتل از بين رفت دوميش والا اين كه مى‏نويسند به سه بار
    اعدام محكوم شد يك معنيش اين است سه بار مى‏كشند و زنده مى‏كنند و مى‏كشند و زنده مى‏كنند، اين كه نيست بدل هم ندارد قصاص بدل ندارد ديه بدل ندارد مگر اين كه خودش راضى بشود اگر شخص عليه راضى نشود ديه جاى قصاص را نمى‏گيرد. به يك كسى بگويند آقا ديه بده ما قصاص نكنيم مى‏گويد نه، جانم من مى خواهم كشته بشوم پولم دست نخورد نمى‏خواهم. ما نمى‏توانيم مجبورش كنيم حتماً ديه بده جانت آزاد، نمى‏شود. توجه كرديد اين محل قابل نبود حالا اگر محل قابل بود صورت دوم محل قابل است اما دليل قائم بر تداخل شد، قام الدليل على التداخل، كما اين كه در باب اغسال است اگر كسى غسل جنابت، غسل مسّ ميت، غسل حيض و نفاض بر گردنش بوده باشد همه را به غسل واحد مى‏تواند انجام بدهد چرا؟ چون دليل قائل شده، روايت خاص دارد. نتيجه اين شد اصل عدم تداخل است دليلش را هم بگويم دليل عمده‏اش اطلاقات است روايتى كه مى‏گويد من قذف يحد ثمانون جلده خب اين دو بار قذف كرده دو بار مصداق من قذف شده، دو سبب، دو مسبب، اطلاقات ادله اقتضاى عدم تداخل اسباب مى‏كند الا فى صورته صورتى كه محل قابل نيست و صورتى كه دليل قائل بشود بر تداخل، نشد ما مى‏گوييم. در محل بحث هم همين است قائدش اين است يك نفر آمده است قذف كرده افراد متعددى را، اگر قذف افراد متعدد كرد اين بايد حدّ متعدد جارى براش بشود پس تعدد است و هيچ تأثيرى هم ندارد به لسان واحد باشد يا به السنه متعدده باشد شكايت مجتمعين باشد يا نه شكايت پراكنده باشد، اطلاقات و ادله مى‏گيرد. پس قاعده اوليه تعدد است مطلقا، كلام مشهور نيست قاعده اول مى‏گويد تعدد، آيه 4 سوره نور قال اللَّه تبارك و تعالى: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً»
    اين آقا آمد و رمى‏كرد چه تفاوت مى‏كند بگويد انتَ زانٍ و انتَ زانٍ يا بگويد انتما زانيا، به زيد بگويد انت زانٍ، به عمر بگويد انت زانٍ، به بكر بگويد انت زانٍ، يا بگويد انتم زنات، نسبت داده، اطلاق ادله والذين يرمون شامل مى‏شود فبنا ان على ذلك، ما هستيم و اصل عدم تداخل، سواءٌ شاكى يكى باشد، متعدد باشد، باهم باشند، جدا باشند، به لفظ واحد باشد به لفظ متعدد باشد، ما مى‏گوييم اطلاقاعات ادله شامل همه اينها مى‏شود اصل هم عدم تداخل است اگر مى‏خواهيد ثابت كنيد تداخل، بايد ادله خاصه‏اى بياوريد تا هر كجا مى‏رويد بايد ادله خاصه بياوريد در صورتى كه لفظ واحد است دليل خاص بياوريد در صورتى كه شكايات همراه هم باشد دليل خاص بياوريد. طرز ورود در مسأله بعد از آن كه اقوال را دانستيم وارد شديم مقتضاى قاعده را در اين بحث ببينيم چيست؟ ديديم صغرايى است براى مسأله تداخل اسباب و تداخل اسباب هم اصل عدم است مگر در دو صورت اينجا هم اصل عدم تداخل است. حالا ببينيم دليلى قائم بر تداخل مى‏شود يا نمى‏شود؟ - هميشه اصل، هميشه به معنى اصول عمليه نيست، اصل گاهى به معنى عمومات و اطلاقات است خيلى جاها وقتى مى‏گوييم اصل يعنى مقتضاى اصول لفظيه، اصول لفظيه چيه؟ اطلاقات است، عمومات است، قاعده عدم تداخل اسباب و اصل عدم تداخل هر دو يك معنى است و هر دو متكى به اطلاقات و عمومات است از اطلاقات و عمومات مسأله عدم تداخل اسباب را مى‏فهميم و اين را مى‏گوييم اصل، بعد مى‏رويم سراغ ادله خاصه، ما ديگه اطلاقات را كارش نداريم اطلاقات و عمومات را در اينجا بعنوان قاعده مطرح كرديم و اصل عدم تداخل را گفتيم ديگه هم سراغ اطلاقات نخواهيم آمد بايد برويم سراغ ادّله خاصه ببينيم از ادله خاصه چى استفاده مى‏شود - پس پايه مسأله‏
    گذاشته شد عدم تداخل است تا ببينيم چه مى‏شود؟
    و اما ببينيم مقتضاى آيات چيست؟ بعضى‏ها مى‏گويند اين آيه «الذين يرمون المحصنات»ازش تداخل استفاده مى‏شود. عامه گروهى قائل شدند به تداخل حدّ واحدى، كيا؟ حنفيه و مالكيه، حنفيه و مالكيه قائل به تداخل هستند. ما از كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه»(1) از آنجا نقل مى‏كنيم، آنجا مى‏گويد حنفيه و مالكيه قائل به تداخل شدند گفتند مطلقا حد واحد است. شيعه تفصيل قائل بود اونها قائلند مطلقا حد يكى است. دليلتون چيه؟ گفتند قرآن، مى‏گويد والذين يرمون المحصنات، محصنات جمع است يعنى اگر ده تا مرأه محصنه را هم قذف كنى فجلدوهم ثمانيه جلده، هشتاد بيشتر نيست. محصنات جمع است چون محصنات جمع است اگر جماعتى يا واحدى قذف بشود همه‏اش حدّش ثمانون جلده است، اين استدلالى است كه بعضى از اهل سنت براى تداخل در اين مسأله كردند و اين آيه را جزو مطلقات ما شمرديم و اونها نه، جزو مطلقات ندانسته‏اند. ويمكن الجواب عنه، دو جواب مى‏شود ازش داد، جواب اول اگر محصنات جمع است الذين هم جمع است شما يك ورش را ديدى يك ور رو نديدى والذين يرمون، جمع، جمع را مفرد، مفرد را، اين ندارد مفرد جمع را قذف كند اگر داشت الذى يَرم المحصنات، الذى داشت مى گفتى يك نفر يرمى همه را، اما الذين جمع است يرمون هم جمع است جمع مقابل جمع معنيش اين است كه مفرد مقابل مفرد است اشتباه كرديد شما فقط جمع بودن محصنات را ديديد، الذين را نديديد و اما جواب دوم ما مى‏گوييم جمع در اينجا معنى جنسى دارد، بعضى جاها جمع، جمع معنى جنس دارد، زياد هم در آيات و روايات داريم اول‏
    سوره مؤمنون ببينيد «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَالَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَوَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» همه‏اش جمع است. اگر در دنيا يك نفر پيدا بشود در صلاتش خاشع باشد عن اللغو معرض باشد آيا داخل در اين سوره مؤمنون هست يا نه؟ تو تمام دنيا يك نفر هست؟ بگوييد هست يا نيست؟ اگر بگوييد نيست نمى‏توانيد، اگر بگوييد هست معنيش اين است جمع در اينجا معنى جنسى دارد. قد افلح المؤمنون يعنى جنس المؤمن، الذين هم فى صلاتهم خاشعون يعنى جنس من يخشى‏ فى صلاته، معنى جنسى اينجاها دارد نه اين است كه جمع بشود حرف جمع به قيد جمع است و لذا اگر در تمام دنيا يك مؤمنى بوده باشد كه در صلاتش خاشع باشد، عن اللغو معرض باشد، لفرجه حافظ باشد، داخل در آيه شريفه است منتظر نمى‏نشينيم يك جمعى پيدا بشود، مى‏توانيم بگوييم به جاى جنس قضيه حقيقه است عامه افراديه قضيه حقيقيه، آنچه در اصول خوانديم داريم اينجا پياده مى‏كنيم يكى از نشانه‏هاى اجتهاد اين است آنچه را در اصول خوانده است هر كجا مى‏رسد بتواند دقيقاً پياده‏اش كند رد الفروع الى الاصول است، ما بگوييم اينها از قبيل عام افراديه قضيه حقيقيه است، يعنى حكم رفته روى موضوع المؤمن، قد افلح المؤمنون يعنى كلُّ مؤمن، آنهم عامه مجموعى نيست عام افرادى استقراقى است يعنى قد افلح كلُّ مؤمن، مؤمنى كه امروز است ديروز است فردا است هزار سال ديگر است قد افلح كلُّ مؤمن قضيه حقيقيه است الذين هم يعنى كل مؤمنٍ هو فى صلاته خاشعون، آيه الذين يرمون هم همين مى‏شود اگر كلمه جنس براتون غريب است كه ما جمع را به معنى جنس نداريم بسيار خوب، قضيه عام افراديه، قضيه حقيقيه بگيريد هست اينهم همين است والذين يرمون يعنى كلُّ من يرمى كلَّ محصن، دوتاش برمى‏گردد به اين صورت، كلُّ من يرمى كلَ‏
    محصن برمى‏گردد به اطلاقات و دليل بر عدم تداخل مى‏شود، پس اين آيه نه تنها دلالت بر تداخل نمى‏كند بلكه قرينه بر ضد تداخل هم هست و آنچه حنفيه و مالكيه بهش استدالال كردند در اينجا، استدلالشون غلط است اشتباه است از دو جهت استدلال به آيه درست نيست. پس تا به اينجا دليلى بر تداخل پيدا نكرديم.
    برويم سراغ روايات، سراغ روايات برويم چهره مسأله عوض مى‏شود ادله خاصه‏اى داريم براى تداخل فى الجمله، رواياتى است كه در باب 11 وسائل نقل شده احكام قذف باب يازده، منتهى اين روايات سه گروه است، هميشه وارد يك بحث كه مى‏شويد يك قلم به دست بگيريد و روايات را بررسى كه مى‏كنيد گروهبندى كنيد روايات 1 و 5 و 4 مال مثلاً گروه فلان است، روايات 2 و 3 و 7 گروه فلان است اينها را جدا كنيد و بعد جدا جدا روش بحث كنيد. ما مى‏گوييم روايات باب 11 سه گروه است گروهى هست مى‏گويد در آنجايى كه با هم بيايند و شكايت كنند حدّ يكى است جدا بيايند حد متعدّد است فقط تفصيل بين با هم شكايت كردن را، متفرق شكايت كردن فقط، پس همه جا اگر با هم آمدند يكى است اگر جدا آمدند متعدد است كلمه واحده و غير واحده ندارد، تفصيلى اين گروه اول، گروه دوم مى‏گويد نه اگر كلمه واحده بود حدّ يكى است اگر كلمات متعدد بود حدّ متعدد است، شكايت چى؟ كارى به شكايت نداريم، دو قسم است اگر كلمه واحده بود حد يكى است اگر متعدد بود حدّ متعدد است اينهم گروه دوم، گروه سوم مى‏گويد مطلقا حدّ يكى است همه جا، سؤال مى‏كند كسى جماعتى را قذف كرد مى‏فرمايد يك حدّ بيشتر ندارد، حالا ما اين روايات را بخوانيم، بررسى كنيم، بعد ببينيم جمع مطلق و مقيّد چه اقتضا مى‏كند؟ آيا طايفه سوم و ساير مطلقات را بايد تقييد كنيم به طايفه اول و دوم و
    نتيجه‏اش كلام مشهور است؟ يا راه ديگرى هست؟ من مى‏روم سراغ روايات، روايات را دقت كنيد طايفه طايفه بخوانيم و بياييم جلو.
    اما طايفه اولى كه مى‏گويد مدار شكايت است، تعدد و وحدت شكايت، اوليش روايت جميل است(2) روايت 1 و 3 باب 11 هر دو هم سندش خوب است روايت 1 باب 11، مارواه جميل بن درّاج فى الصحيح روايت روات صحيحه است، عن ابى عبداللَّهعليه السلامقال سألته عن رجلٍ افتراء على قوم الجماعةً مى‏گويد جماعت افتراء بست قال إن به مجتمعين يقش را بگيرند و بياورند پيش قاضى دسته جمعى، إن بِه مجتمعين ضُرِبَ حدًّ واحدا يك حد، وإن عطا به متفرقين ضُرِبَ لكل منهم حدّا اين دلالتش كه خوب است سندش هم خوب است منتهى على قومٍ جماعةً را شما چى معنيش مى‏كنيد؟ يعنى كلمه واحده؟ نه، ظهور در كلمه واحده ندارد، على قومٍ جماعةً يعنى جماعتى را نسبت داد حالا فى جملةٍ واحده باشد يا جمله متعدد باشد اين عبارت تا به اين دارد على قومٍ جماعةً، جماعت تفسير قوم است يا جماعت توصيف و قيد است اگر على قومٍ جماعةً يعنى به يك جمعيت، حالا بگويد أنت وأنت وأنت وأنت وأنت وأنت يا نه، بگويد انتم، فرق نمى‏كند على قومٍ جماعةً اگر گفتيم صادق است اين جزء روايات گروه اول مى‏شود، سند هم صحيح و معتبر است.
    و اما حديث دوم از گروه اول، شماره حديث در وسائل 3 باب 11 بود مارواه محمد بن حمران عن ابى عبداللَّهعليه السلامقال سألته أن رجل افتراء على قومٍ جماعةً باز همان تعبير است قومٍ جماعةً قال إن بِه مجتمعين بِه ضُرباً حدًّ واحدا اگر دسته جمعى يقش گرفتند آوردند حد واحدى وان عطوا به متفرقين ضرب لكل رجلٍ حدّا، سند روايت‏
    محمد بن حمران مجهول است ولى اين روايت يك سند ديگرى هم دارد كه اون سند موثّق است به جاى محمد بن حمران، سماعه است و اون سند خوب است يا به تعبير ديگر سه تا روايت است يك روايتى مال جميل بود، يك روايتى مال محمد بن حمران است يك روايت مال سماعه است واقعيتش سه تا روايت است منتهى در وسائل دو تا سند براى يك روايت ذكر كرده، حالا اون سند ديگر اين است بالإسناد عن يونس عن سماعه تا يونس متحدند بعد مى‏رسد به سماعه به جاى محمد بن حمران، بنابراين روايت معتبر شد ولو در سند دومش. اما باز دلالت روايت روى فرض اين است من تكرار مى‏كنم روى فرض اين است كه على قومٍ جماعةً شما ازش كلام واحد نفهمى اگر گفتيد على قومٍ جماعةً، جماعه قيد قوم است يعنى قوم را به صورت دسته‏جمعى، يعنى به كلام واحد اگر اين بگويد از بحث ما خارج مى‏شود اما اگر گفتيد على قومٍ جماعةً اعم از اين است دونه دونه بگويد يا با هم بگويد اين جزء گروه اول مى‏شود و دلالت مى‏كند فقط بر تفصيل بين شكايات متعدد و شكايات واحده، از اين گذشتيم.
    طايفه ثانيه، رواياتى بود كه كار به كلام واحد و متعدد داشت هيچ كارى به شكايت ندارد، هيچ، در اينجا باز دو تا روايت داريم يك روايت عن الحسن العطّار(3) قال قلتُ لأبى عبداللَّهعليه السلامرجلٌ قذف قومً قال بكلمةٍ واحده؟ حضرت سؤال كرد با اين عبارت؟ خود اين هم دليل بر اين است كه قذف قومً معنيش اين نيست بكلمة واحده والا امام سؤال نمى‏كرد اين كه امام سؤال مى‏كند معلوم مى‏شود قذف قومً تاب اين دارد كلمه واحده باشد يا كلمه متعدده باشد اين شاهدى بر بحث قبل بود. قال بكلمةٍ واحده در اين عبارت بوده؟ قلت نعم، قال يُضرب حدًّ
    واحده، حالا شكايت متعدد واحد نه، فرقى نمى‏كند فإن فرَّق بينهم فى القذف اگر كلمه واحده نباشد فرَّق جدا بكند ضُربَ لكلِّ واحدٌ منهم حدّا پس معيار وحدت كلمه و تعدد كلمه است وحدت كلمه يك حدّ، تعدّد متعدد، شكايت چى؟ شكايت نداريم، روايت هيچ اعتنايى به مسأله شكايت نكرده، سند حديث هم سند بدى نيست توصيه به وثاقت هم شده.
    و اما حديث دوم(4) اين طايفه دوم، عن بُريد عن ابى جعفر فى الرجل يقذف القومَ جميعاً لكلمةٍ واحده با يك كلمه قذف مى‏كند قال اين قال را دقت كنيد ببينيد همان كلمه واحده در مى‏آيد يا يك چيز اضافى است. قال اذا لم يسمّهم اگر اسمشان را نبرد زيد و عمر و بكر و خالد نگويد فإنَّما عليه حدٌّ واحد فان سمّا اگر اسمشان را ببرد فعليه لكلِّ رجلٍ حدّا حالا ببينيم از اين چى مى فهميم؟ اين كلمه واحده است يا اسم بردن دخالت دارد؟ اين يك چيز تازه‏اى از اين حديث در مى‏آيد يا همان كلام مشهور است؟ مراد از اسم بردن، زيد و عمر يا گويد انت، انت، انت، آيا اين هم اسم بردن است يا اسم بردن نيست؟ خطاب بكند أنت أنت أنت، خدا رحمت كند يكى از مراجع بزرگ نجف بود - رضوان اللَّه تعالى عليه - وقتى مى‏خواست تو مجلس مى‏نشست و صبحكم اللَّه مى‏گفت با انگشت اشاره مى‏كرد به دونه دونه حضّار مى‏گفت صبحكم اللَّه بالخير، صبحكم اللَّه بالخير، صبحكم اللَّه، هر تعدادى بودند تا آخر مرحوم آيت اللَّه العظمى شاهرودى بود خيلى خوشمزه دونه دونه را تحويل مى‏داد. آيا اين جانشين تسميه نيست؟ خب وقتى اشاره است اشاره هم مثل تسميه است آيا اين روايت خصوصيت دارد؟ يا اين روايت خصوصيت اسم ندارد منظور تعيين‏
    است ولو انت انت انت اينطورى بگويد. و اما سند اين روايت مشكل دارد و دو مشكل در سند روايت هست اين را عرض كنم اونوقت طايفه سوم را بگذاريم فردا صحبت كنيم. سند روايت يكى ابوالحسن شامى درش هست مجهول است در سلسله سند ابوالحسن شامى وهو مجهول، ديگرى بُريد است بُريد هم مشترك است بين ثقه و غير ثقه كدام بُريد است؟ و لذا سند مشكل دارد و طريق ديگرى هم ندارد. يك حديثى هم از مستدرك جزو همين گروه است كه من اين گروه را تمامش كنم حديث مرسل است مرسل از هدايه، هدايه ظاهراً از كتب صدوق است. به عنوان «رُوى» مرحوم صدوق در كتاب هدايه مى‏گويد روى، روى چى؟ إن سمّاهم لكلِّ رجلٍ سمّاه حدٌّ، ان سمّاهم اسم ببرد مى‏گويد كل رجلٍ سمّاه حدٌّ وإن لم يسمِّهم فعليه حدٌّ واحد كارى به شكايت ندارد، كار به تسميه و عدم تسميه دارد كه من گفتم تسميه و عدم تسميه را مى‏شود گفت به عنوان كلام واحد و متعدد، مدركش هم مستدرك(5) است. طايفه سوم را انشاء اللَّه فردا مى‏گوييم.
    وصلى اللَّه على سيدنا محمدٍ وآله الطاهرين


    1) . ج 5، ص 222.
    2) روايت 1 و 3، باب 11.
    3) حديث 2، باب 11.
    4) وسائل، حديث 5، باب 11.
    5) مستدرك، ج 18، حديث 2 باب 10 از ابواب حدّ قذف.