• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج (حدود) آيت اللَّه مكارم:
    جلسه 294 درس خارج (حدود) آيت اللَّه مكارم‏
    بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين‏
    وصلى اللَّه على سيّدنا محمّد و آله الطاهرين ولعنة اللَّه على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين ولا حول ولا قوّة إلّا باللَّه العلى العظيم‏
    كلام در حدّ قذف رسيد به مسأله چهارم، مسأله چهارم اين است كه روح مسأله چهارم را عرض مى كنم اين است كه اگر زن كافره‏اى باشد اما در ازدواج مرد مسلمانى درآمده باشد قذف اين كافره چه حكمى دارد؟ از نظر كافره بودن ذاتاً قذفش موجب حد نيست. كافر هست ولى از اين كه در حريم مسلم واقع شده، سايه اسلام بوسيله زوج بر سر او افتاده است، آيا اين سبب نمى‏شود كه آنچنان احترامى پيدا كند كه قذفش موجب حد باشد. ذاتاً كافر ولى در سايه اسلام و مسلم و همسر مسلم است آيا اين سايه اسلام بر سر او افتادن تأثيرى دارد يا ندارد؟ و هكذا اين هكذا را كه مى‏گويم در عبارت تحرير الوسيله و خيلى‏ها از كتابها مطرح نشده ولى در روايات ما هست اگر پسر مسلمان باشد شوهر مسلمان نيست مادر هم مسلمان نيست نه پدر نه مادر پسر مسلمان هست. كسى بيايد به اين پسر بگويد يابن الزّانيه، به مادر اين پسر بد بگويد باز هم همين حرف مى‏آيد زن ذاتاً كافر است و قذفش موجب حد نيست اما پسرش مسلمان است احترام به اين پسر مسلمان آيا ايجاب مى‏كند كه قذف اين مادر كافر حد داشته باشد يا نه؟ اين تو روايات ما هست تو كلمات فقهاء مطرح نشده ولى تو روايات ما ابن هم هست پس هم زوج مسلم هم ابن مسلم، آيا موجب احترام اين مادر مى‏شود بطورى كه قذفش موجب حد باشد يا نه؟ مسأله را گسترده‏تر
    عنوان كرديم در اين مسأله دو قول است ظاهراً قول مشهور عدم حد است قول مشهور تعزير است ولى حد جارى نمى‏شود مانند ساير كفّار، يكى از شرايط خمسه احصان را اسلام ذكر كرديم، اين فاقد آن شرط است كافر است قاعده كلى ايجاب مى‏كند به اين كه قذفش موجب حد نباشد موجب تعزير باشد بيش از اين هم نيست اين قول ظاهراً مشهور كه الان مقدارى از اقوال را مى‏خوانم. قولى هم هست كه از مرحوم شيخ است در نهايه و جمعى ديگر نقل شده كه اونها قائل به حد شده‏اند. مى‏گويند حد در اين قذف جارى مى‏شود ولو كافر است اما كسب احترام از شوهر مسلمان يا پسر مسلمان كرده است.
    عبارتى در رياض(1) است عبارت اين است: «لو قال للمسلم يابن الزّانيه مثلاً واُمُّه كافره فلأشبه عليه عليه التعزير وفاقً للحلّين وعامة المتأخرين» اين كه گفتم شهرت دارد شهرت متأخرين است فالأشبه عليه العزير وفاقً للحلّين از قدما ابن ادريس و عامة المتأخرين» قال الشيخ فى النهايه والمرتضى يحدُّ كاملاً، شيخ در نهايه و سيد مرتضى - رضوان اللَّه تعالى عليهما جميعاً - گفته‏اند يحدُّ كاملاً، ولى مرحوم محقق ديروز گفتيم در شرايع مى‏گويد عليه التعزير، كاشف اللسان در كشف اللسان(2) مى‏گويد عليه التعزير، در مختصر النافع كه متن رياض است مى‏گويد عليه التعزير، خيلى‏ها قائل به تعزير هستند شهرت متأخرين مسلّماً تعزير است ولى بعضى از قدما قائل به حدّ كامل شده‏اند. مقتضاى اصل را ببينيم چيست؟ بعد برويم سراغ روايات، اصل در اينجا مطابق قول مشهور است يا مطابق قول غيرمشهور؟ مطابق با قول مشهور است. چون حد و تعزير ولو به عنوان متباينين اما مصداقشان اقلّ و اكثر است حد و تعزير مصداقشان اقلّ و اكثر است حالا عنوانش‏
    يك عنوان متباين تأثيرى ندارد وجود خارجى اقلّ و اكثر است، اقل مسلّم است اكثر منفى است بالاخره تخيير هست يا نيست؟ اگر تخيير هم باشد باز هم متباينين نمى‏شوند باز هم اقلّ و اكثر مى‏شود. به هر حال آنچه مسلم است اينجا اقلّ و اكثر است و اصل برائت مى‏شود باز تكرار مى‏كنيم يك شاخه تخيير آيا ضرب هست يا نيست؟ اين ضرب اقلّ از حدّ شرعى است اقل و اكثر مى‏شوند چون يك شاخه تخيير ضرب است اگر ضربى نبود متباينين مى‏شدند ولى چون يك شاخه تخيير ضرب است اقلّ و اكثر مى‏شوند پس اصل برائت در اينجا مطابق قول مشهور است. علاوه بر اين، اصل به معنى ديگرى هم در اينجا حاكم است. اصل به معنى عمومات، كدام عمومات، عموماتى كه داشتيم كافر، قذفش حدّ نمى‏آورد خوانديم رواياتش را، اگر كسى كافر باشد قذفش بكنند لايحدّ ويعذّب، خب اين عمومات هم، اين زن كافرى كه زن مسلمان است مى‏گيرد زن كافرى كه بچه‏اش مسلمان است مى‏گيرد، شوهرش مسلمان است مى‏گيرد. تمام است ديگر، هر مرئه كافره را شامل مى‏شود سواءً كان زوجها مسلماً أو ابنها مسلماً ام لا، خوب دقت كنيد مسائل را كه مى‏خواهيد پياده كنيد سراغ اصل مى رويد اصل عملى، اصل لفظى هر دو را دقت كنيد در اينجا هم اصل عملى مطابق قول مشهور است كه اصل برائت از اكثر است و هم اصل لفظى، عمومات و اطلاقات كه مى‏گويد كافر قذفش حد ندارد. اينهم مطابق قول مشهور است ولى در مقابل اين اصل و عمومات و اطلاقات حداقل چهار تا روايت مخالف داريم كه اينها مى‏گويند به احترام اون مسلمان اين زن محصنه است. قذفش حد دارد. محصنه است احترام او شوهر مسلمان است پسر مسلمان است اين روايات را مى‏خوانم همه‏اش اشكال سندى دارد منتهى اشكالاتش با هم متفاوت است.
    حديث اول كه عمده همين حديث است و بيشتر در كتب روايات همين را نقل كردند در كتب فتاوى‏ خيلى وقتها آدم خيال مى‏كند جز اين حديث، مدرك ديگرى براى اين مسأله نيست ولى حديث عمده، حديث(3) اول است. «مارواه الشيخ - شيخ طوسى - عن بنان بن محمد عن موسى بن القاسم وعلى ابن الحكم - اين دو تا با هم هستند جميعاً دوتايى عن ابان، در اينجا كه دو تا راوى با هم مى‏شوند اگر يكى ضعيف باشد مشكلى ايجاد نمى‏كند، على ابن الحكم فرضاً اگر ضعيف باشد موسى بن القاسم هست و بالعكس چون دو تايى هستند - عن موسى بن القاسم و على بن الحكم جميعاً عن ابان - كدام ابان معلوم نيست، ابان بن تقدم، ابان بن عثمان، ابان ديگرى عن عبدالرحمان بن ابى عبداللَّه عن ابى عبداللَّهعليه السلام- اين سند - قال عن نصرانيةُ واليهودية تكون تحت المسلم، زن نصرانى يا زن يهودى همسر مرد مسلمان است چه رقم مى‏توان همسر مسلمان باشد عقد منقطع و موقت جايز است و عقد دائم هم به عقيده بعضيها جايز است. مشهور شايد عدم جواز است وليكن بعضى قائل شدند ما قائل نيستيم عقد موقتش را مى‏گوييم جايز است. على كل حالٍ تصور مى‏شود نصرانيه و يهوديه همسر مسلمانى باشد «فيَقذِف ابنها يا يُقذفُ ابنها» ابن اين زن را كسى قذف مى‏كند يعنى به خود اين ابن بد مى‏گويد؟ مى‏گويد انت الزَّانى نه قرينه داريم به مادرش بد مى‏گويد، مى‏گويد يابن الزّانيه، قرينش مى‏خوانيم الان، فيقذف ابنها، يضرف القاذف - يضرب را هم در اينجا حد مى‏گيريم، حد كامل - لانَّ المسلمَ قد حصَّنها - ضمير مؤنث را دقت كنيد - لانَّ المسلم قد حصَّنها - يعنى شوهر مسلمان باعث شد كه اين مرئه كافره شرايط احصان را داشته باشد ولو كافر است حالا كه اينطورى است نمى‏شود قذف كرد اين زن را، پس زن را قذف كرده يابن الزانيه را گفته. پس نتيجه اين است كه ظاهرش اين است كافر است ولو فى حدّ ذاته زن كافره اون احترام را ندارد كه حدّ قذف درباره قاذف جارى كنند ولى به خاطر اين شوهر به احترام اين شوهر، بايد احترامش را نگه داشت و انصافاً اين است اين حكم موافق اعتبار هم هست يعنى زن كافره احترام ندارد ولى آمده در خانه مسلمان. شما الان وقتى اين را داريد قذف مى‏كنيد به همه اين خانواده بى احترامى مى‏شود اون كه گفتند زن كافره احترام ندارد آنجايى است كه در خانه مسلمانى نباشد. حالا آمده در حريم اسلام شما داريد به اين بد مى‏گويى به همه اين فاميل مسلمان دارى بد مى‏گويى، مطابق ذوق و مطابق اعتبار هم هست ولو ما با اينها نمى‏توانيم فتوى بدهيم ولى محتواى روايت يوافق الاعتبار العقلين، مناسب هم هست كه اين اعتبار را حذف كنيم از شوهر مسلمان. اين ظاهرش لأنَّ المسلم قد حصَّنها اين بنظر مى‏رسد به معنى شوهر بوده باشد احتمال پسر هم هست ولى آقايون از اين شوهر فهميده‏اند ولى ما احتمال پسر هم مى‏دهيم بعضى اوقات هم تصريح دارد. اين روايت از نظر سند و از نظر دلالت هر دو محل ايراد واقع شده، بمباران سندى و دلالى شده از نظر سند دو اشكال به آن گرفته‏اند يكى اين بنان بن محمد را كه خوانديم اين مجهول الحاله، اگر كتب رجال را ببينيد لم يذكر بتوثيقٍ ولا بتضعيف گفتند بنان بن محمد از فلان كس روايت كرده همين اما خوبه، بدِ، چكاره هست؟ هيچى، اين مى‏شود مجهول الحال، مجهول الحال هم مانند ضعيف است، اعتبارى ندارد پس بنان بن محمد يكى از نقطه‏هاى ضعف اين سند است نقطه ضعف دومى كه شهيد ثانى در مسالك و ديگران گرفتند وجود اَبان كه ندارد كدام اَبان، اَبان ابن تغله، اَبان ابن عثمان، كدام اَبان...؟ اَبانى داريم از اصحاب اجماع، ابانهايى هم داريم مجهول يا ضعيف، چون اَبان مشترك است و معلوم نيست كدام اَبان است اينهم نقطه ضعف دوم حديث مى‏شود.
    و اما از نظر دلالت هم گفته‏اند دو نقطه ضعف دارد، نقطه ضعف اولى كه دارد، اينست دارد يُقذَفُ ابنها، پسر را قذف كردند نه مادر، پسر كه مسلمان هست چكار داريم به مادر، يُقذَف اِبنها، قذف پسر را مى‏گويد اين خارج از بحث ما است. اشكال دوم دلالى هم اين است كه دارد يُضرب القاذف ندارد كه حد شايد تعزير باشد يضرب القاذف شايد يضرب الّتعزير لاحدًّ. دو اشكال در سند دو اشكال در دلالت، انصاف اين است كه اشكالات دلالى قابل حل است. مشكل، مشكل سند است. اشكال دلالى اول كه مى‏گويد در اين روايت دارد يُقذَفُ اِبنُها، درسته دارد يقذف ابنها ولى بقرينه ذيل مراد از قذف در اينجا يابن الزانيه است با لأنَّ بسازد لأنَّ المُسلم قد حصَّنها، ضمير مؤنث دارد. مرئه محصنه شده يعنى قذف او جايز نيست اگر به پسر هم قذف مى‏كند يابن الزّانيه مى‏گويد نه به خودش بگويد يا ايها الزّانى، اگر به خود پسر بگويد يا ايها الزّانى، يا زانى، چه ربطى دارد به تعليل لأنَّ المسلم قد حصَّنها؟ چكار به مادر دارد؟ از اين تعبير معلوم مى‏شود يابن الزّانيه بوده اين روشن است. يك اشكال دلالى كسى مى‏كند كه دقّت در ذيل حديث نكرده باشد والا آن كس كه در ذيل حديث دقّت كند اين اشكال دلالى را نخواهد گرفت. و اما اشكال يُضرب، يضرب در اينجا حتماً به معنى حد است چرا؟ چون مى‏گويد قد حصَّنها، حصَّنها اشاره به آيه 4 سوره نور است: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» اين اشاره به آن عنوان احصانى است كه در آيات، روايات هر دو وارد شده، لأنَّ المسلم قد حصَّنها يعنى داخل مى‏شود در محصناتى كه در آيه شريفه قرآن است «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ»داخل در عنوان آن مى‏شود «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً» پس ضرب در اينجا به معنى حد است به قرينه كلمه لأنَّ المسلم قد حصَّنها، يعنى قد حصَّنها فدخل فى عنوان محصنات، فدخل فى قوله تعالى: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً»
    انصاف اين است كه هيچكدام از اين دو اشكال دلالى بر اين روايت وارد نيست. بله مشكلِ بنان با مشكل اَبان سر جاى خودش هست. حالا، ابان را با يك قرائنى بگوييم ابان ثقه است. بنان بن محمد مسلم مجهول است.
    و اما حديث دوم، حديث «كافي» است، حديث ديگرى است. اين حديث را از وسائل(4) نقل مى‏كنيم: «ما رواه عن الكافي عن الحسين بن محمد عن معلّب بن محمد عن الوَشّاء عن اَبان - از اينجا فقط مشترك شد تا اينجا جدا بود حسين بن محمد و عن مَعلب بن محمد و عن الوشّاء تا اينجا جدا بود از اينجا مشترك مى‏شود با حديث ثابت عن اَبان عن عبدالرحمان بن ابى عبداللَّه: قال كى؟ بله، ندارد اسم امام را اينجا، قال، در اين عبارت كه چيست؟ ندارد، وسائل ندارد، بسيار خب، حالا نگاه كنيم ببينيم كافى دارد اگر كافى داشته باشد اين مشكلى اينجا آخر سند، يك مشكل دارد كه قال كيه قال؟ اگر قال ابوعبداللَّهعليه السلامباشد يا عن ابى عبداللَّهعليه السلامباشد خب اين تكه‏اش... حالا وسائل كه ندارد قال عن النصرانيه ويهوديه تكون تحت المسلم، تفاوتهاى اين روايت با آن روايت مورد توجه واقع بشود غالباً خيال كردند يك روايت است اما خب مضمونش يك مقدار زيادى فرق دارد با هم. عن النصرانيّة واليهوديه تكون تحت المسلم تَتُجلد اين اضافه اين حديث است تُجلد يعنى چه؟ يعنى اين زن مرتكب خلافى شده، اقرار كرده يا شهود شهادت دادند آوردند و تازيانه‏اش زدند بعد از آن كه تازيانه خورد بچه‏اى هم متولد از اين زن شد، بچه هم بزرگ شد، بعضى‏ها به اون بچه گفتند يابن الزّانيه و اون بچه يا اون بچه‏هاى ديگر اون زن گفتند يابن الزّانيه، چرا؟ چون تازيانه خورده بود. تَتُجلد ويُقذَفُ ابنُها، ابن آن را قذف مى‏كنند بهش مى‏گويند چى ندارد ولى قرينه نشان مى‏دهد مى‏گويند يابن الزّانيه، قال يُضرب القاذفُ حدًّ اينجا حد دارد حديث قبلى حد نداشت مشكل برايمان ايجاد شده بود با قرائن فهميديم حدّ است اما اينجا تصريح به حدّ دارد يُضربُ القاذفُ حدًّ لأنَّ المسلم قد حصَّنها، إنَّ المسلم قد حصَّنها، مسلّم مراد شوهر است اينجا، چون نداشت بچه‏اش چيه؟ يكون تحت المسلم لأنَّ المسلم اينجا مى‏گويد قد حصَّنها، ملاحظه كرديد به دو سه تا ريزه‏كارى تفاوت بين اين حديث كافى و آن حديث مرحوم شيخ طوسى است با هم تفاوتى دارند. و اما برويم سراغ اشكالات كه بر اين حديث هست، اين حديث بنان بن محمد را ندارد ولى اَبان هست، مشكل اَبان سر جاى خودش هست اگر اَبان مشترك بين ثقه و مجهول و ضعيف است و اين مشكل در حديث سابق بود اين مشكل در اين حديث هم هست اينهم پاى ابان در ميان است و مشكلات دلالى يكى از مشكلات اون حديث اينجا هست، يقذَف ابنها، اينجا هم دارد يقذَفُ ابنُها، گاهى از رُوات ديگر هم نمى‏توانيم مشترك را حل كنيم، اگر حل نشد چكار كنيم؟ گاهى راوى و مروى سايه مى‏اندازند و اين مجهول را روشنش مى‏كنند، نورى مى‏اندازند روى اين مجهول، روشنش مى‏كنند اما گاهى هم نه، مى‏ماند، حالا حوصله كنيد، ما يواش يواش مسأله را پيش مى‏رويم، ببينيم به كجا مى‏رسيم. پس مشكل يُقذف ابنها دارد جواب هم همان جواب است كه ابن در اينجا يقذف نه معنيش اين است كه مى‏گويند زانى بلكه مى‏گويند يابن الزّانيه، مادرش قذف مى‏شود به قرينه تعبيرى كه در روايت آمده ولى مشكل يُضربُ كه در آن حديث بود در اين حديث نيست چرا؟ چون كلمه حد در اينجا دارد و البته بايد حملش هم بكنيم بر آن زنى كه جَلد درباره‏اش جارى شده ثُمَّ تابَت سابق هم داشتيم اگر توبه كند نمى‏شود بعداً بهش قذف كرد اگر توبه نكند مى‏شود حدّ كه بر او جارى شد مشهور مى‏شد. آنچه بر پرده نهان بود عيان گشت، اگر توبه كند دو مرتبه برمى‏گردد به حالت احصان و نمى‏شود قذفش كرد. حديث را بايد حملش كنيم بر آن مرئه تائبه.
    و اما حديث سوم را دقت بفرماييد، حديث سوم در «مستدرك»(5) است. مرسله هم هست از اول بگوييم كه ديگه سندش صد در صد اشكال دارد. «فى المستدرك عن دعائم الإسلام عن ابى عبداللَّهعليه السلام - جلد هيجدهم مستدرك، همانطور كه وسائل هم جلد هيجدهم اين احكام، مستدرك هم جلد هيجدهم است منتهى وسائل باب 17 بود اون باب 16 است يك باب كمتر است 2 باب 16 - عن دعائم الاسلام عن ابى عبداللَّه سند چيه؟ هيچى، دعائم روايت مرسله نقل كرده تازه خود كتاب دعائم محل بحث است محل بحث هم نباشد خب روايتى كه مرسله باشد تو كافى هم باشد ما قبول نمى‏كنيم. إنَّه قال: اذا قذف المسلم مُشرِكةً اين را چكارش بكنيم؟ مشركةً وزوجِها مسلمٌ أو ابنُها شوهر اين زن مشرك مسلم است «اذا قَذَفَ المُسلم مُشركَه وزَوجها مُسلِم أو اِبنُها» اين كه عرض كردم مسأله را وسيعتر عنوان بكنيم هم شوهر هم پسر تو اين روايت تصريح شده، احترام شوهر مسلمان يا احترام پسر مسلمان؟ خب پسرش مسلمان باشد مشكلى ندارد، زن مشركه‏اى هست بچه‏اش مسلمان شده، به احترام مادرش قذف نكنند مادرش را، اما شوهرش چه رقم مشرك باشد؟ مگر ممكن است به اجماع مسلمين ازدواج مسلمان با مشركه باطل است. اجماع مسلمين است سنى و شيعه همه متفّقند كه نمى‏شود، با اهل كتاب مى‏شود اما با مشركه نمى‏شود. اين حديث را چكارش كنيم؟ أو قَذَفَ مشركاً وله ولدُ مسلم، مشرك مرد اون مشركه زن بود اين مشرك مرد مى‏گويد، يك مرد مشركى هست يك پسر مسلمانى دارد به احترام اين پسر نگو يابن الزّانى، پدر را به زنا نسبت نده. فقام المسلم يطلب الحدّ اين يعنى چه؟ مسلمان برخاست طلب حدّ كرد شوهر مسلمان گفت چرا به زنم بد مى‏گويى؟ پسر مسلمان گفت چرا به مادرم بد مى‏گويى؟ اينها بايد مطالبه حد كنند يا خودش بايد مطالبه حد كند؟ فقام المسلم يطلب الحدّ جُلِدَ القاذفُ حدّ القذف، روشن روايت را تكرار كنيم شوهرى مسلمان بود و زنش مشركه بود يا پسرش مسلمان بود و مادر مشركه بود و همچنين پدرى مشرك بود و پسر مسلمان بود در اينجا يابن الزانى يا يابن الزّانيه گفته شد نسبتى به اون زن مشرك يا مرد مشرك داده شد مطابق اين حديث اين پسر مسلمان يا شوهر مسلمان حق دارد مطالبه كند چرا به زنم بد مى‏گوييد چرا به مادرم بد مى‏گوييد مطالبه حد كند، حدّ كامل هم جارى مى‏شود: هشتاد تازيانه.
    اين حديث سندش كه هيچ، مشكلاتش بيشتر است حالا مشكلاتش را يكى يكى حل كنيم بياييم جلو. اما اين كه مرد مسلمان، زن مشرك داشته باشد در دو حال تصوّر مى‏شود يكى ملك يمين است ملك يمين اشكالى ندارد البته زوجه به ملك يمين گفته نمى‏شود ولى شبيه زوجه است. مردى ملك يمينى دارد اين زن مشركه است ولى كنيزش است حلال بر او ولو در حال شرك، مسلّم است ولو زن مشرك است اما چون كنيز اين مرد مسلمان است بر اين مرد مسلمان حلال است. اين يك جاست كه جايز است زن مشركه، مرد مسلم برش حلال است چون كنيزش است، ملك يمين است. و اما در دو جا گفتم جاى دوم اين است كه مردى مسلمان شد تازه مسلمان شده مرد و زن هر دو مشرك و مشركه بودند مرد مسلمان شد آيا اين زن كه مشركه است بلافاصله ازش جدا مى‏شود؟ نه. زمان عِدّه صبر مى‏كند اگر تا پايان عدّه اين زن اسلام را پذيرفت و ملحق به اين شوهر شد النِّكاح باقٍ على حالٍ و اگر تا پايان عدّه اين زن اسلام را نپذيرفت جدا مى‏شوند از هم، طلاق هم نمى‏خواهد. خوب دقت كرديد حالا يا عدّه وفات مى‏خواهد يا عدّه طلاق مى‏خواهد عدّه‏اش بماند ولى مسلم است كه مادام العدّه فسخى حاصل نمى‏شود پس اين شوهر هست زن هست شوهر مسلمان شده زن مشركه است مسلمان نشده مهلت مى‏دهيم عدّه سر بيايد وقتى عدّه سرآمد آنوقت نگاه مى‏كنيم اگر اين زن ملحق شد به اين شوهر، مسلمان شد، نعم المطلوب نكاح باقٍ على حالٍ اگر زن مسلمان نشد بر شركش باقى ماند عِدّه تمام شد بينونت بينهما حاصل مى‏شود بلاحاجةٍ الى طلاق. بنابراين اگر بگوييم اينجاست بهتر است نگوييم ملك يمين، چون ملك يمين مشكلِ حُرِّه پيش مى‏آيد اين را بياييم بگوييم. بگوييم فرض جايى هست كه ازدواج هنوز باقى است و زن هم مشركه است. پس ما توانستيم يك فرضى را پيدا بكنيم مخصوصاً در صدر اسلام اين فرض هم كم نبود. شوهر مى‏آيد مسلمان مى‏شود زن هنوز مسلمان نشده در اين حال اگر قذفى بشود مصداق مانحن فيه خواهد شد.
    و اما اين كه دارد مقام المسلم يطلُبُ الحدّ مسلمان چكاره است كه بيايد طلب حدّ كند؟ به زوجه بد گفته‏اند يا به مادرش بد گفته‏اند مسلمان چه حقى دارد مطالبه حد كند؟ اين را هم مى‏شود جواب داد اين به إذن امُّها بوده امّهى بوده به اذن زوجتهِ بوده لابد اين زن به شوهرش گفته از من دفاع كن مرد نيابةً عن زوجته آمد يا پسر نيابةً عن امَّهِ آمد. امر كردن بر نيابت بُعدى ندارد كه اين زن گفت برويد حق مرا بگيريد. بنابراين مشكل دلالش قابل حل است. مشكلى كه قابل حل نيست در اينجا مشكل سند است. حديث چهارم را هم بخوانم اين چهار تا حديث تمام بشود و جمع بندى‏اش شايد بماند.
    حديث چهارم، حديثى است كه باز مرسله است از «نوادر» احمد بن محمد بن عيسى است احمد بن محمد بن عيسى كتابى دارد بنام «نوادر»، مرحوم حاجى نورى از «نوادر» در مستدرك اين حديث را نقل كرده:(6) «عن الرضاعليه السلامعن ابيه - از پدرش امام موسى بن جعفر سلام اللَّه عليهما - في حديثٍ - صدر حديث من نقل نكردم - اليهوديّه والنصرانيه متى كان تحت المُسلم فقُذِفَ ابنُها - پسر اينها را آمدند قذف كردند - يُحَدُّ القاذف - يحد دارد حد قاذف هم دارد - لأنَّ المُسلِم قد حصَّنها» - باز همان تعبير هست، سايه احترام مسلمان بر اين زن نامسلمان افتاده است. اينهم سندش مرسله است دلالتش خوب اشت. حالا بحث در اين است آيا از مجموعه اين احاديث چهارگانه مى‏توانيم قول غيرمشهور را ثابت كنيم يا در باب حدود نمى‏توانيم؟ فردا نتيجه نهايى را خواهيم گرفت.


    1) . رياض، ج 2، ص 478.
    2) ج 2، ص 413.
    3) حديث 6، باب 17 از ابواب قذف.
    4) حديث 2، باب 7 از ابواب قذف.
    5) المستدرك، حديث 2 از باب 16 از ابواب حد قذف.
    6) حديث 5 باب 16 در مستدرك به نقل از نوادر.