• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج (حدود) آيت اللَّه مكارم:
    متن درس جلسه 286 .
    در خطبه صد و يازدهم نهج البلاغه، جمله‏اى درباره تقوا هست، لا خير فى شى‏ءٍ من ازوادها، لا خير فى شى‏ءٍ من ازوادها، اين ضمير ها، بر مى‏گردد به دنيا، لا خير فى شى‏ءٍ من ازوادها الا التقوى، على عليه السلام در اين خطبه درباره دنيا دارد بحث مى‏كند، بحثهاى بسيار جالب و بسيار پر معنى، در ضمن اين بحثها مى‏فرمايد دنيا يكى از ويژگيهايش اين است، هر چه زاد و توشه در آن بيابيد هيچ خير و بركتى در آن نيست مگر يك زاد و توشه و آن زاد و توشه تقواست، اين در واقع اشاره به آن است كه در قرآن مجيد آمده است، و تزوّدوا فى الخير الزّاد و التقوى‏، زاد و توشه از منزلگاه دنيا با خودتان بر داريد بهترين زاد و توشه، زاد و توشه تقواست، باز در يكى از كلمات قصار على عليه السلام در نهج البلاغه كه حتماً ديده‏ايد، بعد از آنى كه مولا از ميدان صفين ظاهراً بر مى‏گشت رسيد به پشت دروازه كوفه، در آن زمان قبرستانى بود، معمولاً قبرستان را بيرون دروازه قرار مى‏دادند بيرون سور ولد، ايستاد در آنجا كنار قبرهاى مردگان با آنها صحبت كرد بعد هم فرمود خبرهاى دنيا اين است كه من براى شما بيان كردم، شما از خبر آخرت به من چيزى بگوييد بعد مولا اين جمله را فرمود، فرمودند؟...... انّ خير الزّاد والتقوى‏، اگر به آنها اجازه داده بشود كه با شما سخن بگويند يك جمله سخن مى‏گويند و تمام اخبار آخرت در همين يك جمله خلاصه است و آن اين است، بهترين زاد و توشه براى اين سفر، زاد و توشه تقواست، مسأله زاد و توشه، در فرهنگ مسافرتهاى قديم يك مسأله مهم بوده است الان مسأله مهمى نيست وسايل صريحى هست خودشان از شهرها به يكديگر مى رسانند در وسط شهرها هم مراكز و مهمانخانه‏ها و قهوه خانه‏ها و اينهاست، مسافران به آنجا مى‏رسند زاد و توشه شان همان وسط راه هست، مسافر مجبور نيست همواره خودش تشكيلاتى را بر دارد ولى در گذشته اين چنين نبود، مى بايست مقدار قابل ملاحظه‏اى با خودشان زاد و توشه ببرند تازه به اندازه‏اى كه به شهر دوم و آبادى دوم برسند، دوباره به آبادى دوم كه مى رسيدند از آنجا زاد و توشه بر مى داشتند تا به آبادى سوم برسند همينطورى آبادى به آبادى، شهر به شهر، جلو مى رفتند و زاد و توشه بر مى گرفتند بنابراين يك كار مهم مسافر، استفاده از زاد و
    توشه‏ها بود كه در منزلگاههاى وسط راه تهيه مى‏كرد زاد و توشه هم مى بايست يك چيزى باشد داراى سه تا ويژگى باشد:؟
    الان به مناسبت هفته دفاع مقدس، شما يك مرورى بكنيد به مسائل جنگ، ببينيد اگر تقوا در اين ميدانها حاضر نبود كار به جايى نمى‏رسيد تمام دول عالم دست به دست هم داده بودند پرونده‏اش ديگر حالا، فاش شده است همه شان هم اعتراف مى‏كنند و اسنادش هم مشخص، همه دست به دست هم داده بودند براى چى؟ براى اين كه اين قدرت اسلام را در هم بشكنند، غافل از اين كه يك نيروى ايمان و تقوايى در گروه زيادى از اين جوانهاى مؤمن مخلص هست كه اينها وقتى پا بگذارند به ميدان و استفاده كنند از آن نيرو، مى‏توانند كارهايى شبيه معجزات بيافرينند، خوب همين حضور ايمان و تقوا بود كه آن همه قدرت داد، نكند آن چيزى كه پشتوانه پيروزى بود ضعيف بشود در مقابل تهاجمهاى ديگر كه هر آن ممكن است در شؤون مختلف باشد بى تقوايى خدايى نكرده باشد، مشكلات ديگرى پيش بيايد ما بهترين سرمايه‏اى كه مى‏توانيم ببريم همين است ايمانِ تقواست قرآن مجيد مى‏فرمايد: الا منعت الله بقلبٍ سليم، در بازار قيامت چيزى خريدار ندارد مگر قلب سليم، از امام عليه السلام گويا سؤال كردند قلب سليم چى است؟ فرمود أن لا يكون فيه غير الله، غير خدا تو اين دل نباشد، اگر غير خدا آمد اين قلب، قلب معيوب است، ناسالم است، ثمره اين خدا، حاكميت خدا بر قلب انسان، همان تقوا است نمى‏شود من قبول داشته باشم خدايى ناظر و مراقب من است كه نحن أقرب اليه من حبل الوريد، نمى‏شود باور داشته باشم خدايى ناظر بر من هست كه يعلم خائنة الأعين و ما تخف الصدور، اينها را باور كنم تقوا نداشته باشم، تقوا ميوه آن درخت ايمان قلب سليم است آن قلب سليم كه درست شد تقوا ميوه درخت آن است بدانيد اگر بى تقوايى من در خودم ديدم بايد بدانم يك جايى از عقائدم عيب دارد، نمى‏گويم كافر هستم مى‏گويم عقيده ناقص است هنوز باور حسابى نيامده است بيايد به اين صورت نخواهد بود، اين جمله را هم عرض كنم اين بحث را تمامش كنم، على عليه السلام در ذيل همين خطبه صد و يازده مى‏فرمايد: شما از دنيا چى انتظار داريد بهترين شكل ممكن دنيا را من بهتان مى‏گويم، دقت كنيد بهترين شكل ممكن دنيا را من به شما مى‏گويم همان است كه قرآن در سوره كهف فرموده است: و اضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كما ان أنزلناه من السماء فختلت به نبات الارض فأصبح حشيماً تذوق الرّياح و كان الله على كل شى‏ءٍ
    مقتدرا. اين بهترين شكل دنيا است، دنيايى كه آفت توى آن نباشد، بلا نباشد، ناامنى نباشد، بيمارى نباشد، هيچى نباشد، بهترين شكلش اين است دوره جوانى هست، يواش يواش، پيرى و پژمردگى، يواش يواش أصبح حشيماً تذوق الرّياح، مثل علفهاى خشكيده، در هم شكسته در مقابل بادها است آخرش همين است ديگر، اين بهترين شكل ممكنش است، نگاه بكنيد به منظره جوانان ديروز و پيران امروز، پيران امروز و فردا از ميان ما مى‏روند دنيا اين است وقتى اين است چه ارزشى دارد كه انسان اصول تقوا را زير پايش بگذارد، به خاطر يك دنيايى كه بهترين شكل ممكنش، چهار روزى با هم بودن است چقدر جنايت كردند تا در كشور عربستان صعودى حاكم شدند درباره حجّاج، غير حجّاج، چه زرق و برقى، چه تشريفاتى، چه ثروت، آخرش الان، موقع پياده شدن از مركب است و رسيدن به انتهاى راه است و گفتگوى بر چيده شدن دستگاهشان است و خوب اين نمونه هايى است ديگر، اميدوار به خدا هستم خداوند قلب بيدار و هشيارى به همه ما بدهد، بتوانيم از اين منزلگاه زاد و توشه تقوا را با خودمان بر داريم قلب سليم را همراه خودمان داشته باشيم و بتوانيم انشاءالله الرحمن با دست پر از اين دنيا بيرون برويم.
    و اما بحث فقه مان، بحث در مسأله هشتم باب غضف بود، گفتيم در اين مسأله، سخن از آن نسبتها و دشنامها و سبّ و افتراهايى است كه مشمول احكام غضف نيست بلكه مشمول تعضيرات است، مثالهاى هشت گانه‏اى در كلام امام قدس السرّه الشريف در تحرير بود كه بيش از اين مثالها هم در كتابهاى ديگر مى‏توان پيدا كرد ما آمديم اين مثالها را دو بخشش كرديم بخش اول آنهايى بود كه به نحوى اشاره به آن عمل منافى عفت است، منتهى‏ صراحت ندارد آن عمل هست اما صراحت نيست، اينها را متعرض شديم و گفتيم حد ندارد تعضير دارد، روايات هم داشت رواياتش هم خوانديم قبل از آنى كه به قسمت دوم برسيم آنهايى كه توهين و هتك است اما عمل منافى توى آن نيست قبل از آنى كه به آن قسمت دوم برسيم مى‏رويم سراغ مسأله تعريضات، كه جزء همان قسم اول است ما يك بخشى داريم به نام تعريض، تعريض با ضاد، در معنى تعريض هم تعبيرات متفاوت است بعضى‏ها مى‏گويند تعريض همان كنايه است، همان اشارات موهمه است از بعضى از كلمات استفاده مى‏شود تعريض نه، اين است مطلبى مى‏خواهد بگويد يك مفهوم غير مستقيم غير صريحى از آن بگيرد، مطلبى را گفتن و مفهوم غير صريحِ غير مستقيم گرفتن، مثل اين كه مى‏گويد الحمدلله، أنا
    لست بزانٍ، أمى لم تكن زانية، الحمدلله ما اينطورى نيستيم، يعنى تويى، لقب مفهوم ندارد ولى اشاره در اينجاها، قرائن نشان مى‏دهد كه منظور دارد يا گاهى يك مسأله‏اى را مى‏گويد و اراده ضدش را مى‏كند مى‏گويد الحمدلله تو كه حلال زاده و فرزند حلال زاده و نسل حلال زاده‏اى، يعنى نه، ضد آن هستى، تو كه الحمدلله پاك و پاكيزه و عادل و متدين و مقدس و همه چيز و اينها... مسخره مى‏كند يعنى عكسش، حالا تعريض را به معنى كنايه بگيريد، كنايه غير صريح، كنايه موهمه، يا نه گفتن چيزى و اراده ضدش، گفتن چيزى و اراده مفهومش، در آنجايى كه جزء مفاهيم حجت نيست تعريضات چطور است، سابقاً اگر نظرتان باشد از اهل سنت نقل كرديم كه بعضى از اينها تعريض را حد در آن جارى مى‏كنند و حتى از عمر هم نقل كردند كه آن در تعريض حد جارى مى‏كرد ولى فقهاى ما بالاتفاق مى‏گويند تعريض مادامى كه به صراحت نكشد حد غضف ندارد در يكى، دو حديث هم از امير مؤمنين على عليه السلام سابقاً هم خوانديم اين احاديث را اجمالاً نقل كرديم كه كان على لم يحدّ فى التعريض، اين نقطه مقابل آن كار خليفه دوم است، على عليه السلام حدّى در تعريضات جارى نمى‏كرد خوب، قول فصل در اين مسأله همان كبراى كليه‏اى است كه به منزله چراغ تو دستمان است و داريم در ميان مباحث دور مى زنيم و آن، اين است كه معيار وجود يك كلام نثر يا ظاهر عرفى است مادامى كه نثر صريح يا ظهور عرفى معتدالبه نداشته باشيم ما نمى‏توانيم در اينجا قائل به حد بشويم اگر تعريض هم همين بوده باشد ما حدى جارى نمى‏كنيم و اما اگر قرائن مقاميه حاليه چنان بشود كه به اين كلام ظهور عرفى بدهد أنا لست بزانٍ، يعنى تويى، قرائن هم كاملاً دلالت مى‏كند ما مى‏گوييم اگر قرائن دلالت نكند.... صاحب جواهر رضوان الله تعالى عليه جمله‏اى نقل مى‏كند از بعضى از مالكيه، كه درّ المنظور هم ناظر به اين كلام هست و خلاصه كلام اين است كه مالكيه گفته‏اند اگر در حال غضب ...
    ببينيد نه هجا فعلى هست به معنى نسبتهاى ناموسى دادن است اينجا منظور است هجا نسبتهاى ناموسى نيست لازم نيست نسبتهاى عمل منافى عفت باشد هجا، به شاه حالا آمد و آمد و در شعر عجم بود آن هم به شعر نبود به نثر بود حالا، نگفتند ولى بنده، شما، آقايان به عنوان بحث فقهى مى‏دانيم شعر و نثر در اين حكم دخالتى ندارد. نبود ولى القاء خصوصيت مى‏كنيم از شعر به نثر يا نمى‏كنيم ما در بند معنا هستيم و هتك و ايصاء مؤمن يا در بند لفظ هستيم، عموميت مى دهيم هجو
    را القاء خصوصيت از آن مى‏كنيم از شعر به نثر مى يام از عربى به عجمى مى آييم شكى نيست حتى اشاره، هجو بوسيله اشارات و كنايات و قيافه گرفتن و اينها هم بوده باشد فرق نمى‏كند اجازه بدهيد من دو تا حديث ديگر را بخوانم اين بحث امروز تمام بشود.
    حديث سوم ما أن أبى مريم، أن أبى جعفر عليه السلام، اين حديثتم جواب روزه است، قال قضا امير المؤمنين، قضا امير المؤمنين عليه السلام: فى الهجا التعضير، حضرت دستور تعضير داد خوب اين هم، هجا هم يك معنى وسيعى دارد، ببينيد بحثى ما داريم كه ذيل اين مسأله هشتم است امام قدس السرّه ذكر كرده، صاحب جواهر ذكر كرد، ديگران ذكر كردند، درّ المنظور ذكر كرده است ما مى آييم و آن اين است كه اگر طرف مستحق بوده باشد ان كانوا مستحقاً حكم تعضير نيست، حالا عمل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حساناً و أجر المشركين، مال آنجايى است كه طرف مستحق است مى رسيم بحث استحقاق، اگر هم منظورتان مسأله شعر و نثر است گفتم ما از معنى لغوى فراتر مى آييم چرا؟ چون القاء و خصوصيت عرفييه قطعيه در اينجا مى‏توانيم بكنيم، و اما آخرين حديث را اجازه بدهيد من بخوانم، روايت عبدالله ابن سنان است كه مى‏فرمايد بله، اگر آن كتاب را به من بدهيد من عين عبارت را ننوشتم روايت يك باب 18، حالا آن استثنائات را بگذاريد ما كبراى كليه را تمام بكنيم و اما يك باب 18 را دقت كنيد كه آخرين حديثى است كه من مى خواهم نقل كنم نمى‏گويم منحصر به اين احاديث هم هست در مستدرك الوسائل هم ظاهراً احاديثى در اين زمينه هست، قال عن عبدالله ابن سنان: روايت .... ظاهراً خوب است، قال سئلت ابا عبدالله عليه السلام أن رجلٍ افترا كل واحدٍ منهما على صاحب، دو نفر به يكديگر آمدند افترا زدند، قال يدرا عنهم الحدّ و يعضراء، اين دو تا احتمال دارد بنابر يك احتمالى ربطى به بحث ما ندارد، بنا بر يك احتمال دارد احتمال اول اين است افترا يعنى واقعاً نسبت عمل منافى عفت داد، اين به آن نسبت داد آن هم به اين نسبت داد، فرمود چون دو تا نسبت مقابل به مثل است، بعداً بحثش مى‏آيد انشاءالله اينجا حد جارى نمى‏شود، تعضير جارى مى‏شود، اگر افترا به معنى عمل منافى عفت باشد خارج از بحث است اما اگر افترا بگوييم افتراء به غير اينها است، فرموده .... اين شاعر بحث ماست تا به اينجا من دو دليل، يك دليل عامى كه بعداً بياد آوردم يك دليل عامى كه در اين لحظه آوردم يك دليل سومى كه داريم روى آن مطالعه كنيم راجع به جزئيات است كه تو روايات داريم يا خبيث، تعضير دارد يا شاهد
    الغم، تعضير دارد اين موارد خاصه را هم انشاءالله جمع و جورش بكنيم خودش مى‏شود يك دليل مستقل براى بحث ما و صلى الله على سيدنا محمد .