• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين ولعنة اللَّه على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
    كلام در حد قذف رسيد به مسئله ثانيه، اين مسئله در باره دو تا شرط از شرائط حد قذف است، شرط اول صراحت عبارت است، اگر عبارت صريح نباشد حد قذف جارى نمى‏شود، شرط دوم معرفت لغت است، يعنى گوينده معنى لفظ را بداند، اگر لفظ صريح باشد، ولى گوينده نداند معنى اين كلام چه است؟ خيال كند اين يك نوع تهيت است، يك نوع تعارف است، نمى‏داند اين قذف است، در اين‏جا هم قذف جارى نمى‏شود. اين خلاصه موضوع مسئله ثانيه است.
    اول مى‏رويم سراغ شرط اول، و آن صراحت لفظ است، در عبارت تحرير الوسيله چهار نوع لفظ ذكر كرده‏اند، گاهى به صورت فعل ماضى، گاهى فه صورت فعل فاعل، اسم فاعل، گاهى فعل مجهول، و گاهى خطاب، همه اين‏ها را به عنوان مثال براى صراحت تعبير كرده‏اند، مى‏رويم سراغ ادله و اقوال، و اما اقوال در بين ما يعنى در بين علماء خاصه اعتبار اين شرط جزء مسلمات است ظاهراً اجماعى است و خلافى در آن نيست كه بايد الفاظ صريح باشد، حالا صريح يعنى چه؟ آن را هم تفسير مى‏كنيم، خود كلمه صريح در نظر بعضى‏ها صريح نيست روشن نيست، اعتبار صراحت از مسائل مورد اتفاق و اجماع در ميان علماى خاصه است، و اين را به صورت مسلم ارسال مسلم كردند، بنابراين كنايات، مجازات، مجازات كه قرينه كافى نداشته باشد، و هكذا تعريضات، هيچ كدام از اين‏ها مفيد نيست، اگر صراحتى در كار نباشد، كافى نيست. ولى در ميان علماى اهل سنت اختلاف است، آنها آمده‏اند الفاظ را سه گروه كرده‏اند، يكى الفاظ صريح، دوم كنايه، سوم تعريض، صريح مثل همين «انت زان» كنايه را مثال زده‏اند گفته‏اند مثل «يا فاسق» «يا فاجر» فسق و فجور كنايه از زنا باشد، تعريض را هم مثال زده‏اند به اين‏كه كسى مى‏گويد «انا لست بازن، ان الله من علىّ ان امى ليست بزانية» كه تعريض مى‏كند، ما كه آدم حسابى هستيم ما كه مادر مان اين چنين نيست، ما كه پدر مان اين چنين نيست، ما كه اين چنين گرفتار فلان اعمال نشديم، يعنى تو شدى، مادر من چنين نيست يعنى مادر تو هست، تعريض است ديگر، بنابراين «الفاظ على ثلاثة اقسام عندهم صريح و كناية و تعريض» و اما صريح مورد اتفاق شان است متفق عليه است كه صريح براى تعريض كافى است، كنايه را هم، صريح ببخشيد صريح براى قذف كافى است، مسلم است، و اما كنايه چه؟ گفته‏اند مسلم كافى نيست، يا فاسق، يا فاجر، اين تعبيرات كافى نيست. اين دو تا اتفاقى است بين شان، صريح كافى است براى قذف، و كنايه كافى نيست. و اما در مورد تعريض اختلاف كرده‏اند، بعضى از ائمه اربعه قائل شده‏اند تعريض هم درش حد است، بعضى‏هاى شان گفته‏اند تعريض حد ندارد، عبارتى را از كتاب الفقه على المذاهب الاربعة نقل مى‏كنيم، جلد پنجم، صفحه دويست و سيزده، جلد پنج صفحه دويست و سيزده، مى‏گويد «اتفق الفقهاء على ان الحد يقام بالقذف الصريح و اما الكنايات فمثل ان يقول يا فاسقة فهذا لا يكون قذفاً» كنايات فهذا لا يكون قذفاً، «اما التعريض» گفتيم مثل اين است كه مى‏گويد من مادرم چنين نبوده، پدرم چنين نبوده، خواهرم چنين نبوده، فامل ما اين‏طورى نيستند، تعريض به اين‏كه تو چنينى، «اما التعريض فقد اختلف فيه الفقهاء» فقها در آن اختلاف كرده‏اند، بعد عبارت مفصلى دارد از حنفيه و شافعيه، البته شافعى دو قول دار در يك قولش، از حنفيه و شافعيه در يكى از اقوالش اين است كه «لا يجب فيه الحد» مثل ما، تعريض حد ندارد، «و عن المالكية اقامة الحد» مالكيه گفته‏اند نه تعريض حد دارد، از بعضى اقوال حنابله هم نقل كرده‏اند حد دارد، در واقع دو تا از ائمه اربعه شان گفته‏اند حد ندارد، دو تا گفته‏اند حد دارد چه؟ تعريض. «و نقلوا عن عمر
    انه كان يضرب الحد فى التعريض» در تعريض حد جارى مى‏كرده. خوب اين اقوال فقهاى خاصه كه اجماعى است، صراحت معتبر است، و كناياتى مثل يا فاسقه يا تعريضاتى «ان امى ليست زانية و هكذا» اين‏ها فايده‏اى ندارد. خاصه اتفاق دارند، ولى عامه در صريح با ما موافق اند در كنايه هم كفايت نمى‏كند با ما موافق اند، در تعريض اختلاف دارند، گروهى مى‏گويند حد جارى مى‏شود، گروهى مى‏گويند نمى‏شود. اين خلاصه اقوال است.
    برويم سراغ دليل، اولاً مى‏رويم سراغ عمومات اطلاقات، ظاهر عمومات اطلاقات اين است كه بايد صريح باشد، كنايه و تعريض و اينها صدق رمى نمى‏كند، «و الذين يرمون ازواجهم، و الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات» رمى صادق نيست با الفاظ دو پهلو و سه پهلو، الفاظ بايد دلالت كافى داشته باشد، صريح يعنى دلالت كافى بعد مى‏رسيم، معنى مى‏كنيم، صراحت يعنى دلالت كافى عرفى، الفاظ بايد دلالت كافى داشته باشد، الفاظ دو پهلو، نمى‏شود گفت كه اين‏ها قذف است، تعبير به يرمون يا تعبير به قذف، يا تعبيرات شبيه به اين‏ها جز در موارد الفاظ صريحه و يك پهلو و يك جهت صادق نيست، الفاظ مردده، دو پهلو، صدق نمى‏كند اين عناوين برش.
    (سؤال:...؟ جواب: كنايه‏اى كه در اينجا خوب گفتيد، كنايه‏اى كه ما اينجا مى‏گوييم غير از كنايه‏اى است كه در معانى بيان مى‏گويند، كنايه يعنى لفظى كه صريح نباشد، مثال زديم، اين مثال را من چن بار تكرار كردم براى اين‏كه اين سؤال پيش نيايد، كنايه مثل يا فاسقه، فسق انواعى دارد اقسامى دارد، يا فاجره، كنايه منظوم اين است، نه آن كنايه‏اى كه ابلغ من التصريح است، مثل زيد كثير الرماد، نه آن را ما نمى‏گوييم، فعلى هذا كنايه به معنى الفاظى كه محتمل المعنيين است، ولو يك معنيش اظهر باشد، اما به سرحد صراحت نرسيده است صدق رمى و قذف و امثال ذلك نمى‏كند، هذا اولاً.
    دليل دوم ما روايات خاصه ايست كه در اينجا داريم، احاديثى داريم تصريح مى‏كند بايد صراحت باشد
    (سؤال:...؟ جواب: چه؟ (سؤال:...؟ جواب: معنى زنا است؟ نه، فجور به معنى خروج عن طاعة الله است، ما روايت داريم «انما يكذب الفاجر» كجا است انما يكذب الفاجر ياد تان است؟ آه؟ در خطبه حضرت زينب سلام الله عليه، مگر نمى‏خوانيد اين چيزها براى مردم؟! برويد روى متون اصليه، حضرت فرمود به ابن زياد «انما يكذب الفاجر و هو غيرنا» فاجر دروغ مى‏گويد، (سؤال:...؟ جواب: بله اما فجر اينجا يك معنى دو پهلو است، با كذب همراه كذب است، دروغ است، (سؤال:...؟ جواب: اگر قرينه همراهش نباشد فجور به تنهائى فسق به تنهايى، حالا فسق را بگوييد، يا فاسقة، فسق كه قبول داريد ديگر يك معنى وسيعى دارد، الفاظى كه دو پهلو دارد، اين‏ها كافى نيست كنايه‏اى كه ما مى‏گوييم اينجا اين است، (سؤال:...؟ جواب: خوب آن هم كنايه است ديگر، خطاب با لفظ كنائى).
    ببينيد دليل اول ما كوتاه بودن عمومات و اطلاقات بود و دليل دوم ما روايات خاصه‏اى كه وردت فى خصوص هذا الشرط، دو روايت من مى‏خوانم از طرق خود مان، منحصر به اين دو روايت نيست ولى عمده اين دو روايت است، يك روايت هم از طرق اهل سنت از سنن بيحقى مى‏خوانيم،
    (سؤال:...؟ جواب: آن حالا برسيم چه الفاظى صراحت دارد يا نه؟ فقهاى ما روى الفاظ بحث كرده‏اند ما حالا نمى‏خواهيم فعلاً سراغ تك تك الفاظ برويم حالا كليش را بگوييم، آيا فلان لفظ صريح است يا نيست، آن مصاديقش را بگذاريد فعلاً اجازه بدهيد، متأسفانه اين مسئله قاطى شده مصداق با كبرى، كبرى و صغرى يك خورده قاطى شده، صغرايش را بگذاريد، كبرى لفظ صريح باشد، حالا صغرايش را پيدا كنيد، (سؤال:...؟ جواب: مى‏رسيم الآن، يك خورده حوصله كنيد مى‏رسيم من ادله را بخوانم بعد تفسير مى‏كنيم).
    هميشه من گفته‏ام براى اين‏كه بخواهيم تفسير كنيم مفاهيم الفاظ را بايد اول ادله مان را بخوانيم تا ببينيم اين ادله روى چه موضوعاتى تكيه كرده، از آن موضوعات بفهميم چه منظور است؟ ولذا من رفتم سراغ ادله خاصه كه دليل دوم مان است دو حديث عمدتاً اينجا داريم يكش روايت وهب بن وهب است، حديث نه باب نوزده، نه از باب نوزده از ابواب حد قذف، وهب‏
    بن وهب «عن جعفر بن محمد عن ابيه» حديث از نظر سند ضعيف است، چون وهب در كار است، قاضى اهل سنت بوده، غير از اين حالا فساد مذهب، اشكال مذهبى مهم نيست، اگر ثقه باشد مى‏پذيريم، خيلى مذمت درباره وهب بن وهب است «كان كذاباً كان كذا و كذا» تضعيف شده در كتب رجال ما، منتها خوشبختانه مسئله معمول بهاى اصحاب است، ضعف سند را بايد با عمل اصحاب جبران كنيم، «وهب بن وهب عن جعفر بن محمد عن ابيه عليهم السلام ان علياً عليه السلام لم يكن يحد فى التعريض» على عليه السلام در تعريض حد نمى‏زد، كأن اين در مقابل آن چيزى است كه كان عمر يحد فى التعريض، اين نقطه مقابل آن است. «ان علياً عليه السلام لم يكن حد فى التعريض حتى يأتى بالفرية المصرحة» فريه، افتراء آن هم مصرح، صريح، خوب اين عبارت كاملاً مى‏گويد بايد صريح باشد «مثل يا زانى يا بن الزانية و لست بابيك» اين سه مثال را نظر مبارك تان باشد ما نتيجه مى‏خواهيم ازش بگيريم، حالا مثال اول از نظر ما خوب در عرف ما هم يازانى يا زانيه، قذف مصرح است، اما لست بابيك يا لست لابيك آيا اين صريح است؟ تو فرزند پدرت نيستى، خوب نيستى شايد وطى به شبهه بوده، اين كجايش دارد حتماً ولد الزنا نيست، هر كسى فرزند پدرش نباشد يعنى پدر قانونى، حتماً بايد ولد الزنا باشد؟! اى بسا ولد شبهه باشد، اولى صريح دومى صريح سومى درعرف ما خيلى صراحت ندارد، توجيهش اين است لعل در عرف زمان روايت صراحت داشت، بين همه مردم معمول بود اگر مى‏گفتند بچه بابايش نيست، يعنى مادرش العياذ بالله مرتكب خلاف شده، اى بسا بوده، حالا اگر در بعضى عرف‏هاى امروز هم متبادر بشود بسيار خوب، (سؤال:...؟ جواب: اما اگر (سؤال:...؟ جواب: درست است، معنى صريح عام است ولى مى‏خواهيم بين، مى‏رسيم بعداً مى‏گوييم صريح (سؤال:...؟ جواب: يك خورده اجازه بدهيد مى‏رسيم عجله نكنيد، صراحت در اينجا غير از آن صراحتى است كه در علم اصول مى‏گويند به معنى نص است، هم نص....؟ من بعد مى‏گويم عجله نكنيد). خلاصه اين است اين سه تا مثال يكش قابل چك و چك در عرف ما است، اما اين دليل نيست كه در عرف آن زمان هم چنين بوده، اى بسا آن وقت وقتى به كسى مى‏گفتند لست بابيك يا بى پدر يا امثال ذلك اين بله صراحت داشته، حالا جمله لا اباً لك لا اماً لك، كه بعضى‏ها گفته‏اند در بعضى از كلمات مولا على عليه السلام وارد شده اين را اجازه بدهيد ما در بيان صغريات متعرضش بشويم نه اينجا. اين يك روايت، سند ضعيف، دلالت بسيار خوب است المصرحه، روشن است، ولى ضعف سند قابل انجبار به عمل اصحاب است.
    و اما حديث دوم حديث اسحاق بن عمار است «عن جعفر عليه السلام ان علياً» اين حديث هم شماره‏اش شش باب نوزده است، «ان علياً عليه السلام كان يعذر فى الحجاء» اگر كسى ديگرى را حجو مى‏كرد تعذيرش مى‏كرد، حد نمى‏زد، «و لا يجلد الحد الا فى الفرية المصرحة ان يقول يا زانى او يابن الزانية او لست لابيك» همان سه تا مثال در اين‏جا هم تكرار شد، دلالت حديث همان است، مضمون هم همان است
    (سؤال:...؟ جواب: بله البته اين روايت كه اينجا ذكر شده معنيش اين است اين مثال هم آن زمان لااقل صريح بوده).
    مضمون همان دلالت همان اما سند باز خالى از خدشه نيست، اسحاق بن عمار خودش آدم خوبى است ثقه است، تنها مشكلى كه دارد بعضى‏ها گفته‏اند فتحى مذهب بوده، قائل به امامت عبد الله بن افتح بعد از امام صادق عليه السلام بود، فتحى بود، ولى بعضى از محققين علم رجال گفته‏اند نه فتحى هم نبود، مذهبش هم صحيح بود، اسحاق بن عمار را كه متهمش كردند به فساد مذهب بخاطر پدرش عمار است، خيال كردند عمار ثاباتى است، عمار ثاباتى مسلم فتحى است، ولذا موثقة عمار مى‏گويند، صحيحة عمار نمى‏گويند، عمار ثاباتى فتحى است، خيال كرده‏اند اسحاق بن عمار پسر عمار ثاباتى است، چون پدر عمار ثاباتى فتحى بوده، لابد خانواده هم فتحى هستند اسحاق بن عمار هم فتحى است، در حالى كه اين اشتباه است، اسحاق فرزند عمار بن حيان است، كه مرد شيعه‏اى بوده، نه عمار ثاباتى، عمار بن حيان سيرفى، با آن مشكل مذهب ندارد، بنابراين صحيح المذهب هم است ثقه مذهب است براى ما مهم نيست، چه اسحاق بن عمار ثاباتى باشد، چه اسحاق بن عمار حيان ابن حيان سيرفى باشد، بالاخره ثقه است، خود اسحاق مشكلى ندارد، مشكل مال كسى است كه قبل از آن‏
    است به نام غياث بن كلوب، غياث ابن كلوب يك نفر بيشتر به اين نام در رجال نداريم، غياث بن كلوب همين يك نفر است و اين هم مجهول الحال است، مجهول الحال است يعنى چه؟ يعنى نه توثيقش كردند، نه تضعيفش كردند. مجهول هم مثل ضعيف است، فايده ندارد، توثيق بايد ثابت بشود، اگر توثيق ثابت نشود به درد نمى‏خورد، بنابراين اين روايت هم ضعيف شد بخاطر غياث بن كلوب. ملاحظه كنيد وقتى مراجعه به كتب رجاليه مى‏كنيد اولاً من اين نكته را بگويم ما خيلى جاها نمى‏رويم سراغ رجال، در آنجاهاى كه روايات متكاثر است متضافر است، ما روايات متكاثر و متضافرى كه در كتب معتبره باشد همين را دليل بر وثاقت مى‏دانيم، نه وثاقت راوى وثاقت روايت، و كافى مى‏دانيم در باب خبر واحد هم گفته‏ايم، اما اگر روايت شد يكى دو تا، ناچاريم سراغ سند برويم، سراغ سند هم كه مى‏رويم در كتب علم رجال بزرگانى در رجال هستند، نجاشى است، كشى است، ابن داود است، شيخ است، مرحوم علامه است، و بزرگانى از اين قبيل كه اقوال شان نقل مى‏كنند، يك وقت توثيق كرده‏اند ثقه است، يك وقت گفته‏اند مذهب فاسد اما ثقه است، باز هم قبول مى‏كنيم، يك وقت تضعيف كرده‏اند مى‏گذاريم كنار، يك وقتى هم مى‏بينيم سكوت كرده‏اند، اين سكوت همان چيزى است كه مى‏گويد الرواية مجهولة الراوى مجهول، اين ديگر براى ما معتبر نيست، مگر اين‏كه جبران ضعف سند با عمل مشهور بشود، كه ما عمل مشهور را جابر ضعف سند مى‏دانيم، بعضى از آقايان چك و چك مى‏كردند، گفتيم اين را ما بحثش را مفصل در اصول گفتيم، گاهى هم در فقه تكرارش كرديم، حالا يك وقت ديگرى هم خواستيد صحبتش مى‏كنيم. مرحوم آيةالله خوئى شهرت را كافى نمى‏دانست در جبر ضعف سند، ولى بزرگان متأخرين و معاصرين غالباً كافى مى‏دانند ما هم كافى مى‏دانيم. بنابراين در مسئله ما اين دو روايت ولو ضعف سند دارند اما منجبربه عمل اصحاب اند.
    يك روايتى هم از طريق اهل سنت نقل كنم، البته از طرق ما باز هم روايت داريم اما چون خيلى دلالتش دل چسب نبود من نياوردم. روايت كه از طرق عامه است در سنن بيحقى است جلد هشتم صفحه دويست و دو، سنن بيحقى از مهم‏ترين و مفصل درين منابع اهل سنت مخصوصاً در مسائل فقهيه است، از منابع حديث اهل سنت در مسائل فقهيه است، جلد هشتم صفحه دويست و دو، روايت مفصل است من نقل به معنى مى‏كنم، كسى آمد خدمت پيغمبر، روايت هم از ابو حريره است، دو تا روايت است هردويش از ابو حريره است، يك مضمون هم دارد، ظاهراً يك روايت است، به صورت دو روايت نقل شده. مردى آمد خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، عرض كرد يا رسول الله من يك بچه متولد شده برايم از همسرم، اين اسود است، سياه است، من كه سياه نيستم، همسرم كه سياه نيست، اين بچه سياه را من چه مى‏خواهم بكنم؟ خوب مفهومش اين است كه اين بچه من نيست. مفهومش اين است اين زن مرتكب خلاف شده، صراحت ندارد ديگر، ولى تعريض است، غير صريح است، پيغمبر حدى بر او جارى نكرد، نگفت برو چهار تا شاهد بياور، لفظ صريح نبود، منتها به يك بيان بسيار جالبى حضرت جوابش دادند و فكرش از ناراحتى نجات دادند، و واقعاً اين‏ها مهم است، بايد ياد بگيريم از معصومين عليهم السلام، بعضى از مشكلات و عقده‏ها را با يك مثال مى‏گشودند، حضرت فرمود «الك ابل» شتر دارى؟ عرض كرد بله، فرمود چه رنگ است شترهاى تو؟ گفت احمر است، همه‏اش قرمز است، فرمود گاهى از اين‏ها متولد شده رنگ‏هاى ديگر گفت بله، گاهى از اين شترهاى سرخ رنگ رنگ‏هاى ديگر متولد شده، فرمود چرا؟ عرض كرد «نزع فيه عرق» اين جمله را چه معنى مى‏كنيد؟ «نزع فيه عرق لعل عرقاً نزعه» يك رگى درش به جنبش در آمده، ظاهراً اين اشاره به چيزى است كه امروز هم در بين علماى به اصطلاح حيوان‏شناسى و امثال ذلك است، انسان‏شناسى، حيوان‏شناسى، مى‏گويند آن صفاتى كه به صورت ارث از آباء و اجداد در وجود هر انسانى و در ژن‏هاى او به اصطلاح است، گاهى تحريك مى‏شود آن صفتى كه مال سه نسل قبل است، ظاهر مى‏شود، از موش‏هاى سفيد يك موش سياه متولد مى‏شود، او بالعكس، چرا؟ براى اين‏كه دو نسل سه نسل قبلش اين بوده، و اين به صورت وراثت مكمون بوده در اين، و يك عامل تحريكى كه ما نمى‏شناسيم آن عامل تحريك هم چه است ناشناخته است، يك عامل تحريكى آن ژن را آن صفت ارثى را تحريك مى‏كند يك دفعه بچه رنگى بر خلاف رنگ پدر
    و مادر پيدا مى‏كند، يا صفتى بر خلاف صفات اونها، «لعل عرقاً نزعه» اين چه رگى در او به حركت در آمده، حضرت فرمود خوب گفتى، وقتى در شتر اين چنين چيزى بشود خوب در بچه توى انسان هم ممكن است يك همچه چيزى باشد كه لعل عرقاً نزعه، شايد در اجداد، آباء من مى‏گويم، عبارت اينطور تفسير كرديم، شايد در اجداد و آباء اين صفت مكمونى بوده، پدرى، مادرى سياه پوست بوده و اين به صورت كمون در آمده، در آن گوشه ژن بوده الآن تحريك شده است و اين صفت بارز شده برو فكرت ناراحت نباشد بچه خودت است انشاءالله. اين را فرمودند و آمد. خوب اين شاهدى است بر بحث ما، وقتى مى‏آيد مى‏گويد بچه من اين طوركى است، كأن در دلش اين است كه مى‏خواهد اين مادر را قذف كند، منتها ليس بالفاظ صريحة، حضرت نگفتند توبه كن و الا حد قذف برت جارى مى‏كنم،
    (سؤال:...؟ جواب: فرق نمى‏كند، ببينيد بحث‏ها را باهم (سؤال:...؟ جواب: اجازه بدهيد، ما سابقاً گفتيم جمل انشائى (سؤال:...؟ جواب: مى‏دانيم قذف گفتيم خبر است، قذف خبر است، (سؤال:...؟ جواب: تشريف نداشتيد مثل اين‏كه چند روز قبل كه بحث‏هاى مربوط به انشاء و خبر و اينها را گفتيم ما از آن‏ها گذشتيم لا فرق بين الانشاء و الخبر، در آنجاى (سؤال:...؟ جواب: عرض كردم ما اين بحث‏ها را گذشتيم ديگرحالا ما بر مان نگردانيد (سؤال:...؟ جواب: فرق نمى‏كند، تعريض ممكن است به صورت خبر هم باشد، اگر كسى به ديگرى بگويد مادر ما كه الحمد لله پاك است، كله‏اش هم تكان (سؤال:...؟ جواب: كجا است انشاء؟! خوب اين هم انشاء است، اين هم انشاء در بطنش نهفته است، در مورد حد (سؤال:...؟ جواب: تكرار نكنيد ديگر، قذف حقيقتش خبر است، (سؤال:...؟ جواب: نه نيست، يك كسى (سؤال:...؟ جواب: لا اله الا الله نبوديد معلوم مى‏شود ديگر يقين پيدا كردم، كسانى كه مى‏آيند شهادت مى‏دهند (سؤال:...؟ جواب: همين پيدا است ديگر بوديد كه بعيد است اين قدر فراموش كار باشيد، كسانى كه مى‏آيند پيش قاضى شهادت مى‏دهند، مى‏گويند وارد شديم در فلان خانه با چشم خود مان ديديم اين مرتكب اين عمل خلاف مى‏شد اين انشائى در بطنش نيست، خبر است، اگر چهار تا نشود اين‏ها را مى‏زنند، حد قذف جارى مى‏كند اگر سه تا بشوند، دو تا بشوند، با چها تا بشوند، (سؤال:...؟ جواب: فرق نمى‏كند ديگر خبر است ديگر، پيش قاضى كه نمى‏آيد تعريض كند انشاء كند، مى‏گويد ما با چشم خودم اين عمل را ديدم اين‏ها انجا مى‏دادند هيچ ربطى هم به انشاء ندارد اين‏ها را ما بحث كرديم قبلاً پس تكرار نكنيد).
    بگذرم خوب تا به اينجا روايات متعدده‏اى علاوه بر عمل اصحاب پيدا كرديم. جمع بندى كنم بگذرم از اينجا. نتيجه اين شد، اگر به صورت صراحت نباشد، هم عمومات اطلاقات ادله قذف شاملش نمى‏شود، هم روايات متعدده داريم كه اعتبار صراحت مى‏كند، اگر اسنادش هم ضعيف است معمول بهاى اصحاب است.
    بقى هنا شى‏ء اين را بگوييم بحث را تمامش كنيم، و آن اين است ما المراد بالصراحة؟ اين‏كه مى‏گوييم الالفاظ الصريحة او المصرحة مراد از صراحت چه است؟ آيا صراحت همان نصى است كه در علم اصول مى‏گفتند؟ «الكلام اما نص او ظاهر» صراحت يعنى هيچ احتمال خلاف درش نباشد؟ يا صراحت اعم از نص و ظهور معتد به است، ما دليلى نداريم به اين‏كه صراحت به معنى اين‏كه هيچ آب درزش نرود، هيچ احتمال خلاف نداشته باشد، صراحت يعنى نص، چه دليل داريم؟! صراحت اعم از ظهور عرفى است، و نص، ما مى‏خواهيم صدق....؟ خوب چيزى كه ظهور عرفى دارد صدق مى‏كند، «اذا كان له ظهوراً عرفياً تاماً» ولو اين‏كه ظهور ظنى معتبر است، نص صريح به معنى نصوصى كه احتمال، آن اصطلاح اهل اصول است، ما در تعبيرات لغويه مان مى‏گوى آقا صريحاً آمد به من بد گفت، چه گفته؟ يك لفظى گفته كه ظاهر بوده است در نسبت خلاف، صريحاً به، صريحاً گفت من بدهكارم، صراحت يعنى ظهور، تمام اقرارهاى كه نزد قاضى مى‏كنند بايد صريح باشد يعنى ظهور، نه صراحت به معنى نص، و الا، اين و الا را دقت كنيد، و الا اگر صراحت به معنى نص باشد، هيچ كدام از اين تعبيرات نص نيست، يا زانى، كجايش نص است؟! احتمال خلاف ندارد؟! بله؟ ما زنا اقسامى داريم، زناى عين، به شخص چشم چران هم به يك معنا مى‏شود گفت زانيه، زناى لمس، ملامسه كرده، ملاعبه كرده، زانى به اين‏ها هم ممكن است گفته‏
    بوشد خلاف ظاهر است،
    (سؤال:...؟ جواب: ما روايت داريم، «الزنا زنى ال» زنا اقسام داريم «زنى العين زنى اليد زنى الفرج» (سؤال:...؟ جواب: يعنى چه بحث اخلاقى است؟ (سؤال:...؟ جواب: صراحت به معنى نص يا به معنى ظهور؟ ما هم قبول داريم صراحت عرف مى‏گويد، اما صراحتى كه در عرف است صراحد به معنى اعم از ظهور است، فلان كس به ديگر مى‏گويد آقا ما بده كاريم به اين آقا خوب اين ظهور دارد، ممكن است مراد از بدهكارى بدهكارى اخلاقى باشد يعنى خوب ايشان به ما خدمتى كرده است و ما هم بالاخره زير بار منتش هستيم و بدهكارى به اين هم استعمال مى‏شود، اما اگر در محضر قاضى گفت بدهكارم بعد نمى‏تواند توجيه بكند، بگويد آبا من دين اخلاقى منظورم بوده، ولو استعمال در دين اخلاقى هم بشود. خلاصه اين است اين الفاظ ما هيچ كدام صريح نيست، مگر فراموش كرديد مطالبى كه سابقاً مى‏گفتيم اصلاً عرب لفظى كه صريح باشد در اعمال جنسى مى‏گويند وضع نكرده، مى‏گويند تمام الفاظش ظهور دارد، صراحت به معنى نص لم يوضع لفظ، اين‏ها كه مى‏گويد لست لابيك، يعنى صفات پدر در تو نيست، عجب پدرى داشتى سخى بود، شجاع بود، ما نمى‏دانيم تو بچه ترسوى بخيل چه طور از اين پدر متولد شدى؟ تو بچه آن پدر نيستى، يعنى آن صفات اصلاً خوب مى‏گويند ديگر اين. (سؤال:...؟ جواب: حالا هرچه ترز بيان، بالاخره اين ظهور دارد، نص نيست، هيچ كدام از اين مثال‏ها كه در اين روايات است نص نيست، از اين‏جا مى‏خواهم نتيجه بگيرم كه المصرحه كه در روايت ما آمده بود دو تا روايت صراحت مى‏گفت صراحت عرفى است نه صراحت مصطلح علم اصول است كه به معنى نص بوده باشد، صراحتى است كه شامل مى‏شود هم ظهور معتد بها را، تعبير خوبى در عبارت امام قدس سره الشريف بود، مى‏فرمود «الظهور المعتد بها» ظهورى كه عقلا اعتمادى بهش مى‏كنند، اين مصداق صريح است، (سؤال:...؟ جواب: چرا؟ (سؤال:...؟ جواب: چرا لفظ صريح داريم گاهى در بعضى جاها، بله. بعضى تعبيرات لفظ صريح است، نفى مى‏گويند دلالت بر صراحت دارد اين نجس است؟ مى‏گويد لا، اين چه احتمال دارد يعنى احتمال دارد لا يعنى پاك است؟ هل هذا نجس؟ قال لا، خوب لا ديگر صريح در اين‏كه نجس نيست، صريح داريم به معنى نص، ولى صراحتى كه در اينجا گفته مى‏شود اعم از ظهور المعتد بها منظور است. و الا روايات ما هم مثال هايش جزء نيست. شرط اول تمام شد. شرط دوم معرفت لغت است انشاءالله فردا متعرض مى‏شويم.