يکشنبه 13 خرداد 1403 - 23 ذيقعده 1445 - 2 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 269
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين ولعنة اللَّه على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
در آستانه عيد غدير و عيد ولايت و عيد جانشينى امير مؤمنان على عليه السلام و يكى از مهمترين اعياد اسلامى بلكه عيد الله الاكبر قرار داريم، اميدواريم انشاءالله در اين ايام مبارك بيشتر به ياد آن بزرگوار باشيم و از نور ولايت بيشتر استمداد كنيم، و از خدا بخواهيم كه اين افتخار ولايت را در دنيا و آخرت از همه ما سلب نفرمايد.
بحثى داشتيم درمسئله سيزدهم، خلاصه بحث اين بود، مرئهاى با همسرش مواقعه كرد، و درحالى كه حامل ماء او بود با جاريه بكرى مساحقه نمود و نطفه از آن مرئه به جاريه منتقل شد، و باردار شد، گفتيم در اينجا فرمودهاند پنج حكم است، يك فرع است و پنج حكم، اول اين است كه آن ولد ملحق مىشود به اب. و دوم هم اين است كه صبيه را حد مساحقه صد تازيانه مىزنند. سوم هم الحاق ولد به صبيه هم مىشود، آن صبيه مادر است و آن مرد پدر است. چهارم هم اين بود كه مهر المثلى بايد آن مرئه بدهد براى اينكه او سبب باردار شدن اين جاريه شد، و وضع حمل بدون زوال عذره و بكارت امكان ندارد، و ازاله كردن عذره ديهاش همان مهر المثل است. پنجم هم اين بود كه آن مرئه را بايد حد بزنند، آيا حدش رجم كردن است؟ اعدام است؟ يا حدش يك صد تازيانه است، محل بحث، اما در تحرير الوسيله همان جلد را انتخاب فرموده بودند.
بعد از آنى كه نقل اقوالى در اين مسئله اجمالاً شد گفتيم بايد برويم سراغ اين مسئله به حسب القواع دنبال كنيم، چون بعضىها مىگويند اين روايات قابل عمل نيست در اين مسئله، و مسئله منحصراً بايد از طريق قواعد حل بشود. حالا چه روايات آينده قابل استناد باشد، چه نباشد على كل حال ما على القواعد بايد حل كنيم و ببينيم احاديث آينده تا چه اندازه بر خلاف قاعده و تا چه اندازه موافق قاعده است، گفتيم اما حكم اول كه ولد ملحق به پدر بشود على القاعده است، خلاصه بحثى هم كه داشتى در چند جمله تكرار كنم، برويم دنبال حكم دوم. خلاصه اين بود كه هر ولدى متكون از ماء رجلى بشود فرزند عرفى او است، تنها جايى كه ولد الزنا بوده باشد اين علقه شرعاً ناديده گرفته مىشود، و حذف مىشود، و به تعبير ديگر معيار اين است كه متكون از نطفه او باشد اما لا على نحو الحرام، اگر على نحو الحلال بوده باشد، اشكالى ندارد. در اينجا هم اين ولد متكون شد از ماء آن رجل، و نسبت به آن رجل حرامى انجام نشده، حالا ديگران حرامى مرتكب شدند، ارتباطى با آن رجل ندارد. نسبت به او پيوند فرزندى است. تكرار مىكنم، ما براى الحاق فرزند اشطرات نكاح نمىكنيم، كه حتماً فرزندى ملحق است كه فرزند قانونى نكاح باشد، و الا وطى به شبهه چه است؟ نكاح نيست، چطور ملحق است آنجا؟ از اينجا معلوم مىشود آن چه معيار ولد است انعقاد نطفه است از كسى لا على نحو الحرام، حالا خواه نكاحى باشد شبههاى باشد امثال ذلك تفاوتى نمىكند، اين نسبت به حكم اول بود.
و اما حكم دوم كه جلد صبيه بوده باشد، در صورت كه مطاوعه باشد خوب با ميل و اختيار خودش مرتكب عمل مساحقه شده است و بايد صد تازيانه را بخورد، چون
(سؤال:...؟ جواب: ندارد اين روايت امه، دارد جاريه، جاريه بكر، و ظاهر دادن آن مهر المثل ظاهرش اين است كه اين دختر آزادى بوده، نه اين است كه امه بوده باشد (سؤال:...؟ جواب: بله؟ (سؤال:...؟ جواب: بله منتها به كه بدهد؟ به اين بدهد يا به آن بدهد و تازه در امه راجع به زوال بكارت در ديهاش بحث است، مثل حره نيست، در امه احتمال دارد كه يك دهم
قيمت كل وجودش باشد نه مهر المثل، اين مهر المثلى كه در اينجا است ظاهراً دليل بر اين است كه امه نبوده. بهرحال حالا ما بحث مان در امه نيست فعلاً وارد روايات كه نشديم، بنابراين حكم دوم معلوم شد كه اگر اين جاريه بكر مطاوعه بوده است، مجبوه و مكرهه نبوده است بايد يك صد تازيانه به او زده شود، ولى البته بعد از آنى كه وضع حمل كند، زيرا نسبت به حامل سابقاً داشتيم اجراى حد نمىشود، چرا؟ للخطر، چون خطر بر فرزند دارد، گاهى خطر بر مادر و فرزند هردو دارد، حد اقل خطر بر فرزند دارد ولذا دستور دادهاند كه در حالتى كه باردار است زده نشود.
و اما حكم سوم اين قابل بحث است، كه الحاق ولد به اين مادر يعنى جاريه بكر بوده باشد، يعنى رابطه مادرى و فرزندى بين اين دو است يا نه؟ نسبت به محرميت صحبتى نيست محرميت قطعاً است، حتى در ولد الزنا هم محرميت مىگويند است، اگر العياذ بالله كسى ولد الزنا بوده باشد نسبت به اين مادر محرم است، يعنى كسى نمىتواند از فرض كنيد فرزندان اين مادر بيايد آن را نكاح كند، و هكذا نسبت به پدر هم محرم است، پدر نمىتواند بيايد با اين ازدواج كند، اين بچه خودش است، ولو بچه غير قانونى است، ولى پدر نمىتواند بچه غير قانونى خودش بيايد ازدواج كند، اين مسلم است نسبت به نكاح و محرميت فرقى بين حلال زاده و حرام زاده نيست، آنچه مهم است راجع به ارث است، اگر الحاق بشود ارث مىبرد، اگر الحاق نشود ارث نمىبرد، حالا صحبت اين است كه آيا اين بچه ملحق به اين مادر مىشود؟ يعنى بزرگ كه شد از اين مادر ارث مىبرد؟ يا نمىبرد؟ در اينجا عبارات مختلف است، صاحب جواهر در جلد چهل و يكم صفحه سه صد و نود و هشت عبارتى دارد مىفرمايد «المتجَح» يا «المتجِح عدم لحوقه بالصبية» ملحق به صبيه نمىشود، ايشان بر خلاف تحرير الوسيله كه مىگويند ملحق مىشود، صاحب جواهر مىگويد نمىشود، «و ان لم تكن زانيتاً» ولو زنا نيست مساحقه است، ولى ملحق نمىشود، «كما فى المسالك بل فى القواعد انه الاقرب» انه يعنى چه؟ الحاق يا عدم الحاق؟ عدم الحاق، مرحوم علامه در قواعد فرموده عدم الالحاق اقرب است، بعد از اشكال فيه، اول گفته فيه اشكال ولكن عدم الالحاق اقرب، اشكال ابتدائاً كرده بعد اقرب عدم الالحاق شمرده، اين كلام صاحب جواهر است، ولى صاحب رياض در اين مسئله راهى شبيه تحرير الوسيله را انتخاب كرده، در جلد دوم رياض صفحه چهار صد و هفتاد و هفت، در آنجا ايشان از مشهور نقل مىكند «عدم الالحاق»....؟ اين حرف صاحب جواهر، كه ملحق نمىشود به اين دختر ملحق نمىشود اين دختر مادرش نيست اينها از هم ارث نمىبرند. بعد از آنى كه از مشهوراين را نقل كرده خودش ببينيد چه مىگويد؟ «قال و يقوى الالحاق» قوى است كه بگوييم ملحق به اين صبيه مىشود «لصدق العرفى و انتفاع المانع الشرعى» عرفاً كه صدق مىكند بچه است، مانع هم نيست، چرا؟ مانع زنا است اين زنا نيست، «اذليس الا الزنا» مانع زنا است «و السحق ليس منه لغتا و لا عرفاً» مساحقه مصداق زنا نيست، «و السحق ليس منه لغتاً و لا عرفاً سحق مساحقه ليس منه يعنى از چه؟ از زنا، نه در لغت مصداق زنا است نه در عرف مصداق زنا است «فيشمله ما دل على احكام الولد» پس شاملش مىشود احكام ولد، اطلاقات ولد شامل مىشود «من حرمة التناكح» البته حرمت تناكح عرض كردم نيازى نيست در ولد الزنا هم محرميت است، «و ثبوت التوارث» اين مهم است، «من حرمة التناكح و ثبوت التوارث» توارث در اينجا برقرار است. ولى همين صاحب رياض در دنبال كلام باز ترديد پيدا مىكند «فى ذيل كلامه تردد فى الالحاق و عدم الالحاق» ما فكر مىكنيم كه اين مسئله «لا يبعد» كه تفصيل قائل بشويم، بگوييم بعضى جاها ملحق به اين مادر است، و بعضى جاها ملحق نيست، حالا اين تفصيل را ولو در كلمات بزرگان نديدهايم، ولى «لقائل ان يقول بهذا التفصيل» حاصلش اين است كه يك وقت مىدانست انتقال نطفه مىشود، يقين داشت يا قاصد بود، يقين هم كه نداشت گفت من به قصد انتقال نطفه مساحقه مىكنم، به اين نيت، كما اينكه آن مرئه نيتش ظاهراً اين بوده ديگر، قصد داشته، حالا ما نمىدانيم آن مرئه چرا يك همچنين قصد شيطانى داشته، آيا بچه دار نمىشده مىخواسته از اين طريق به بچهاى مثلاً باشد به گمان خودش اين بچه حساب مىشود؟ يا مثلاً مىخواسته اين باكره را متهمش بكند آبرويش را ببرد و اينها، بالاخره در مكر زنان «ان مكركن كيدكن عظيم» است چه بوده؟ بالاخره اين كار شيطانى را كرد. آن زن بدون اشكال مىدانست چه مىكند،
حالا اگر اين جاريه هم به همين قصد بود، به اين قصد اين كار را كرد
(سؤال:...؟ جواب: حالا آيا اين بوده كار شيطانى بوده يا نه واقعاً توطئهاى بوده كه آن را باردار كند يا واقعاً فكر مىكرده اگر بچهاى ندارد از آن بچهاى منعقد بشود اين بچه او حساب مىشود نمىدانيم حالا علتش چه است در روايات دارد كه همچنين قضيهاى واقع شد در زمان امير المؤ منين و در زمان امام صادق عليه السلام، در هردو زمان واقع شد اين قضيه).
بهرحال معيار اين است آن زن كه مىدانست چه مىكند فرض ما اين است، و اما اين صبيه هم اگر مىدانست، عالم بود به اين اثر، يا عالم نبود قاصد بود، اين كار را مىكنم بلكه باردار بشوم، اگر اين باشد الحاق ولد بعيد است، براى اينكه اين از طريث نامشروع است ديگر نامشروع بودنش واضح است، زنا نيست، اما يك فرزند نامشروعى است غير قانونى است، بعيد نيست ما بتوانيم القاء خصوصيت از زنا به اينجا بكنيم، شباهت به وطى به شبهه ندارد، آن نامشروع نيست وطى به شبهه، نمىدانستند، اما اين آگاهانه قاصداً عامداً اين كار را كرده، واين فرزند از طريق عوامل نامشروع و غير قانونى منعقد شده است، بنابراين بعدى ندارد كه بگوييم اين از قبيل «الولد للفراش و للعاهر الحجر» كه ملحق نمىشود،
(سؤال:...؟ جواب: مىگويند شايد زنا موضوعيت دارد، ما بعيد مىبينيم عرفاً وقتى كه اينها را دست عرف بدهند ولد شبهه و ولد الزنا و ولد فراش و اينها را دست عرف بدهند، ظاهراً ازش اين مىفهميند، آن ولدى كه نامشروع است، ارث نمىبرد، آنى كه مشروع است ارث مىبرد، ما القاء مىكنيم خصوصيت را دراينجا، يعنى مطمئنيم فرقى بين زنا و اين مساحقه عامدانه براى انتقال نطفه نيست، چه فرق دارد بين زنا و اين؟! بدرتر از آن است، نادر، مىگويند نادر است نادر بوده باشد، اين بدتر از ولد الزنا هم است، از يك جهاتى بدتر است. بهرحال (سؤال:...؟ جواب: مهر المثل؟ نه اگر عالم و عامد باشد. نه مىگوييم اين را، مىرسيم در مسئله، مىرسيم، ما مىگوييم اگر عالم باشد نمىبرد، اما اگر عالم نبود كه شايد ظاهر كلام تحرير الوسيله هم صورت جهل باشد، مىدانست مساحقه است، اما نمىدانست كه در ماوراء اين مساحقه يك انتقال نطفهاى هم است، اين نقشه شيطانى آن زن را نمىدانست).
پس پنجاه درصد عمد است، نسبت به اصل مساحقه. اما پنجاه درصدى كه مربوط به انتقال نطفه است عمد نيست، حالا كه عمد نشد نمىتوانيم بگوييم فرزند فرزند حرام است، فرزند حرام نيست، زن قاصد چنين فرزندى نبود، اگر هم مىدانست اى بسا حاضر نمىشد، غالباً همينطور است، حاضر نمىشد، دختر بكر در يك جامعه اسلامى مىدانست كه همچنين چيزى مىشود، ابداً تن به اين كار نمىداد، معمولاً اين است، اگر اينطور باشد كه آمادگى بر اين نداشته مخالف اين كار بوده، ولى اغفال شده در عمل انجام شده واقع شده است، دراينجا قوى است كه الحاق بكنيم «لانه انعقد من نطفة الرجل و المرئة كليهما» و زانيه هم نيست، مساحقه هم به اين قصد انجام نشده. بنابراين چرا ملحق نشود؟ چرا عمومات ولد شامل نشود؟ «يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حض الانثيين» ولد است، اولادكم است.
(سؤال:...؟ جواب: بله؟ در خود زنا مظنه اين كار است، اگر آنجا هم واقعاً آدمى بود كه تصميمش بر جلوگيرى بود، وسائل جلوگيرى هم آماده كرده بود، بعد منعقد شد آن هم قابل بحث است، خيلى واضح و مسلم آنجا را هم نگيريد).
و على كل حال «يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حض الانثيين» صدق اولاد مىكند، يا مثلاً «ان امرء هلك و ليس له ولد او كان له ولد» اينها ولد صدق مىكند بر اينها چه اشكالى دارد ما عمومات را شامل بدانيم؟! مسئله زنا هم «للعاهر الحجر» شامل اينجا قطعاً نمىشود.
(سؤال:...؟ جواب: بله؟ (سؤال:...؟ جواب: ما همين را داريم مىگوييم ديگر، ما مىگوييم زنا و هرچيزى نامشروعى، اگر نامشروع هم چيزى مساحقه نامشروع يعنى انتقال نطفه نامشروع از طريق مساحقه عالماً عامداً انجام بشود ما آن را ملحق به زنا مىكنيم، اما زائد بر آن قائل نمىشويم (سؤال:...؟ جواب: بله خوب ولد الزنا بچه بى مادر است ديگر ولد الزناها همه شان بچه بى پدر ومادر اند، مگر نديديد وقتى به شان مىگويند مىگويند بى پدر، بى مادر، خوب اين همين است ديگر، ولد الزنا
بچه بى پدر و مادر است ديگر، يعنى ارث از هيچ كس نمىبرد، تعجب ندارد. بله پدر تكوينى دارد مادر تكوينى دارد، اما پدر و مادر قانونى ندارد، بچه ايست پدر و مادر قانونى ندارد (سؤال:...؟ جواب: حالا برسيم، فروع مسئله بعد، (سؤال:...؟ جواب: ولد قانونى است؟ قانونى يعنى مشروع در زنا بچه مشروع است؟ پس بچه نامشروع كجا است؟ (سؤال:...؟ جواب: مىگويد قانونى قانونى يعنى شارع گفته اين انعقاد حلال است، گفته حلال است؟ چرا گوش نمىدهيد شما هى تكرار مىكنيد خيال مىكنيد وسواس داريد خيال مىكنيد من نفهميدم، عرض من را بشنويد. (سؤال:...؟ جواب: باز تكرار مىكند، جواب را گوش كن من كه فهميدم همان اول چرا سه چهار بار وسواس داريد تكرار مىكنيد، ولد قانونى يعنى انعقاد اين نطفه حلالاً انجام گرفته باشد، (سؤال:...؟ جواب: معنى قانونى اين است، مشروع اين است، مىگويند نگفتهاند...؟ اين مثل همين است كه آن آقا مىگفت اين ولد الزناى صحيح النسب است، خوب ولد الزنا صحيح النسب نمىشود ديگر. بگذرم اجازه بدهيد آقا بيش از اين معطل نشويم (سؤال:...؟ جواب: حالا اجازه بدهيد، خوب).
و اما اگر ما شك كنيم كه اين مىدانسته، يا نمىدانسته متعمد بوده يا متعمد نبوده، خوب اصل در اينجا مىدانيد عدم است ديگر، الاصل عدم الالحاق، مگر اينكه حمل فعل مسلم بر صحت كنيد بگوييد نمىدانسته، حمل مىكنيم بر عدم علم، و الا اگر حمل فعل مسلم بر صحت نشود اصل در اين گونه موارد عدم الحاق است فى الارث، شك داريم زيد از عمرو ارث مىبرد يا نه؟ الاصل هو العدم، بايد ثابت بشود، تا ثابت نشود نمىبرد.
و اما برويم سراغ چهارمى اجازه بدهيد، و اما چهارمى مسئله حكم چهارم يعنى مهر المثل،
(سؤال:...؟ جواب: شما مثل اينكه اصول را رها كرديد در فقه رسيدهايد؟ در شبهات مصداقيه مخصص تمسك به عموم عام نمىشود، عامى داشتيم كل ولد ملحق است، استثنا شده است ولد نامشروع، الآن يك شبهه خارجيه داريم نمىدانيم مصداق عام است يا مصداق مخصص است، تمسك به عموم عام در شبهه مصداقيه مخصص لا يجوز، بايد به اصول عمليه عمل كرد، خوب اينها يك چيزهاى است كه دراصو خواندهايم و بحث فراوانش هم شده است، اينجا شبهه مصداقى مخصص است، لايجوز التمسك بعموم العام فيه).
و اما حكم چهارم، اجازه بدهيد، اما حكم چهارم راجع به مهر المثل، مهر المثل هم باز موافق قاعده است، چرا؟ براى اينكه اين صبيه فرز مان اين است جاهل به امرنطفه بوده، عالم به مساحقه بوده، اما فرز اين است جاهل به انعقاد نطفه و انتقال نطفه بوده، اگر عالم بوده هيچ چه، ندارد مهر، كما اينكه اگر كسى العياذ بالله با زنا عامداً عالماً ازاله بكارت بشود ديهاى ندارد. مهر المثلى ندارد چون خودش عالماً عامداً اين كار را كرده، در اينجا اگر عالم و عامد بود كه اين انتقال نطفه مىشود، مهرى نداشت، ولى فرز مسئله اين است كه اينش را علم نداشت، مساحقهاش را علم داشت، اما مسئله انتقال نطفه راعلم نداشت،
(سؤال:...؟ جواب: بله؟ همان تفصيل ولى عنوان مسئله ظاهر عبارت تحرير اين است كه عالم نبوده نسبت به اين قسمت ولذا ملحق هم كرده).
حالا على كل حال يا....؟ تفصيل سابق يا بگويد ظاهر اين است كه اين جاهله بوده به امر نطفه، حالا كه اينطورشد مرئه كبيره سبب زوال عذره او شده، مرئه كبيره كارى كرده كه آن عذره و بكارت زائل شده، بنابراين بايد مهر المثل بدهد. البته مهر المثل دادن اين منوط به آن بحثى است كه در ديات است، بنائاً على ان ازالة البكارة ولو باسبع» ولوبه جراحى، ولو به هرچه باشد، سبب تعلق مهر المثل مىشود در حره، مثلاً از آنجا بايد بگيريم، يك اصل موضوعى در آنجا ما قائليم به اينكه اگر كسى متعمداً ازاله كند عذره را مهر المثل بايد بدهد، آن هم مهر المثل بكر. مانحن فيه هم تسبيب است، داخل در مصداق تسبيب است، با دست خودش اين كار را نكرده، با چاقوى جراحى اين كار را نكرده، ولى انتقال نطفهاى كرده كه باعث انعقاد ولدى شده كه وضع حمل آن ولدباعث زوال عذره است، خوب سبب است، ما در باب ديات مىگوييم فرق نمىكند بين المباشرة و تسبيب، هرگز در باب ديات حتى در باب قصاص مباشرت شرط نيست كه انسان يك كسى با دست خودش خفه كند، نه.
بياندازد در قفس شير، شير او را پاره كند، قصاص دارد، عمد باشد قصاص دارد، خطا باشد ديه دارد، مباشرت در هيچ كدام از ديات و قصاص شرط نيست، اگر بالتسبيب هم بوده باشد، كسى چاهى بر سر راه كسى كند، آمدند و افتادند درش، اين قتل عمد است، اگر هواسش نبود، اين كارهاى كه الآن مىكنند بعضىها، در جاده ماشينش خراب شد و سنگچين كرد دور و بر ماشين و بعداً هم كه ماشين را درست كرد سوار شد و رفت، سنگها را از وسط جاده بر نداشت، بى توجهى كرد، كسى آمد حادثهاى برايش پيدا شد، ديه بايد بدهد، حالا قتل عمد نيست ولى ديه را بايد بدهد، تسبيب است، تسبيب به هر شكل و صورتى باشد اين حكم را دارد. در مانحن فيه هم اين مرئه تسبيبى كرده و باعث اين معنا شده است.
(سؤال:...؟ جواب: منتها هرچه مىخواهد باشد، حتى اگر پوست ميوهاى كسى عمداً بيندازد در شارع مسلمين، كسى راه برود لغزشى پيدا بكند، زمين بخورد، و دست و پايش بشكند، اگر بگوييم اين جزء تسبيب مىشود آن هم همين اشكال را دارد، مگر اينكه بگوييد اين جزء اسباب نيست، اين خودش بى توجه راه رفته، بگذرم).
ولى مهم اين است كه على القواعد كى بايد اين مهر المثل را بدهد، كى؟ تا منعقد شد فرزند بدهد؟ يا بگذارد بعد از آنى كه متولد شد و زوال عذره شد، كدام؟ على القاعده بايد بگذارد وقتى زوال عذره شد، هنوز كه نشده مهر چه مىگيريد؟! مىگويد آقا شما يك سمى به اين آقا داديد كه دو ماه ديگر مىميرد، الآن ديهاش را بده، هنوز كه نمرده زنده است، حالا تا دو ماه ديگر خدا كريم است، اين هم شما كارى به سر اين جاريه آورديد كه نه ماه ديگر زوال عذره مىشود خوب حالا تا نه ماه ديگر خيلى وقت است، ولى ظاهر احاديث آينده خواهيم ديد، كه مىگويد فوراً بايد بدهد. آن وقت اينجا بر خلاف قواعد مىشود، ثمره مسئله را هم كه ميدانيد چه است؟ ثمره اين است كه اگر اين جاريه قبل از وضع حمل مرد، اگر جاريه قبل از وضع حمل بميرد، ما مىگوييم على القاعده چيزى برش نيست، ديهاى نيست چون زوال عذره نشد، ولى ظاهراحاديث آينده اين است فى الفور بايد بدهد، پس اينجا است كه قواعد چيزى اقتضا مىكند و احاديثى كه مىآيد چيز ديگرى اقتضا مىكند، و نتيجه مسئله هم حرفى مىشود كه ديروز عرض كردم قبلاً عرض كردم، كه اگر با طرق معمول امروز مانند سزارين، امثال ذلك بچه را متولد كردند. مهر المثل تعلق نمىگيرد، بلكه ديه شق بطن تعلق مىگيرد كه پهلوى او را مىشكافند ديه آن را بايد بدهد، اما مهر المثلى در اينجا تعلق نمىگيرد.
پنجميش را هم بگويد حرفى ندارد فردا برويم سراغ روايات انشاءالله، فردا كه عيد غدير است پس فردا انشاءالله، و اما پنجمين حكم اين است كه اين مرئه حد برش جارى بشود خوب مسلم است حد بايد جارى بشود كار خلاف كرده، اما حدش چه است؟ حدش ما سابقاً گفتيم جلد است «لانه لافرق بين المحصنة و غير المحصنة فى باب المساحقة» چون فرقى بينهما نيست، بايد صد تازيانه بخورد، حالا اين هم چيزى است كه با احاديث آينده سازگار نيست، اين مقتضاى قواعد بود در اين پنج حكم. دو حكمى كه صاحب جواهر فرموده آن را بعداً عرض خواهيم كرد. مطالعه كنيد روايات باب سه سحق براى فردا انشاء الله «و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...