چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 243
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين ولعنة اللَّه على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
در ذيل مسئله پنجم، يك مطلب باقى مانده بود كه ديروز ديگر ما نرسيديم بحث كنيم، تحت عنوان بقى هنا شىء اين مطلب را مطرح مىكنيم، و آن اين است كه در تحرير الوسيله مانند بسيارى از كلمات بزرگان فقهاء اين جمله بيان شده «و يجوز الجمع بين ساير العقوبات و الاحراق» جايز است چهار عقوبت ديگر را اگر انجام بدهند پشت سرش جسد را احراق كنند، «بان يقتل ثم يحرق» اول قتل بالسيف، يا بالرجم، يا به القاء جدار، يا به القاء من جبل، يكى از اين چهار تا، «ثم» باقى مانده جسد الاحراق.
اين مسئله همانطورى كه عرض كردم بسيارى از فقها به آن تصريح كردهاند، مرحوم صاحب جواهر مىفرمايد «لا اجد فيه خلافاً» مخالفى در اين مسئله نمىآبم، «كما عن السرائر الاعتراف به» مرحوم ابن ادريس هم در سرائر فرموده اين مسئله اختلافى نيست، البته اين دو صورت حكمش جايز است نه واجب، «يجوز» جايز جمع كردن بين آن چهار عقوبت، و عقوبت احراق. صحبت اين است دليل اين مسئله چه است؟ (سؤال:...؟
پاسخ استاد: اين حدود نيست، اين در واقع معامله ايست با جسد، نه اين است كه «يجوز القتل و لا يجوز» ما جايز در قتل نداريم كه قتل جايز الطرفين باشد، قتل يا واجب است يا حرام است، اما اين جسدى است كه باقى مىماند، در واقع احترام جسد را آيا حفظ كنند يا نكنند، احراق كنند يا احراق نكنند، راجع به جسد است، بنابراين يجوز درمورد جسد اشكالى ندارد).
عرض كردم صاحب جواهر تبعاً لابن ادريس فى السرائر مىفرمايد «لا اجد فيه مخالفاً» اين حكم مخالفى ندارد.
اما دليل بر اين مسئله چه است؟ عمده دليل كه دارد، روايت عبد الرحمن ارزمى است، دو روايت داشتيم، هردو از عبد الرحمن ارزمى بود، حديث سه، و حديث چهار، از باب سه، حديث سه و حديث چهار از باب سه از ابواب حد اللواط، هردو يك مضمون بود، ظاهراً هردو يك حديث است، در هردو اين مضمون بود، چه مىفرمود؟ عبارت وسائل اين است، اين حديث سه، و حديث چهار، از باب بله، حديث سه اين است، «عن محمد بن عبد الرحمن الارزمى عن ابيه عبد الرحمن» راوى اصلى عبد الرحمن الرزمى است، «عن ابى عبد الله عن ابيه قال اتى عمر برجل قد نكح فى دبره فهم ان يجلده» تا آنجاى كه «فقال لعلى ماترى فى هذا» تا اينجا كه فرمود «فقال علىٌ ارى فيه ان تضرب عنقه قال فامر فضربت عنقه ثم قال خذوه فقد بقيت له عقوبة اخرى» بگذاريد، يك عقوبت ديگر مانده، «قال و ما هى؟ قال ادع لى بتنٍ من حطب» همان تن كه امروز مىگويند ده تن و بيست تن، تن، اصلش، ظاهراً از عربى گرفته شده است، الفاظى كه در زبانهاى امروز است و ريشه عربى دارد فراوان است، بله «ادع لى بتن من حطب» يعنى يك مجموعه، يك مقدار زياد، «فدعى بتن من حطب فلف فيه» پيچيدند او را در آن حطب مثل اينكه حطب اطرافش گذاشتند و بستند او را به حطب، «ثم احررنه بالنار» همه را باهم آتش زدند.
حديث چهارم مضمونش همين مضمون است، البته اين حديث از نظر سند، سندش خوب است، معمول بهاى اصحاب هم كه است، هم سند فى حد ذاته قابل ملاحظه است، و هم عمل اصحاب مطابق آن است، بنابراين مشكل سندى نداريم. و اما از نظر دلالت چند مشكل در اين جا هست، مشكل اول اين است ظاهر اين شايد وجوب باشد، «خذوه، بقيت عقوبة»
ظاهرش شايد وجوب باشد، اين را بگيريد، نگه داريد، هنوز مجازاتش باقى مانده. لعل ظاهرش وجوب باشد. ولى اين وجوب را مىشود ازش رفع يد كرد، به قريانه سائر روايات، چون فقط در اين دو روايت است، آن همه روايات ديگر در مقام بيان آمده صحبت از اين احراق بالنار نيست درش، خيلى هايش رجم مىگويد، ما هفت هشت تا روايت رجم داريم، هفت هشت تا روايت قتل بالسيف داريم، هيچ كدامش ندارد احراق، مگر مىشود احراق واجب باشد در همه اين احاديث مسكوت بماند در حالى كه اين احاديث «وردت مورد الحاجة»؟! نمىشود، نمىشود اين همه روايات كثيره شايد به بيست تا مجموعش برسد، يا بيشتر، احاديثى كه عقوبت لوطى در آن بيان شده است، و وارد مورد حاجت است، هيچ كدام درش نيست جز همين روايت عبد الرحمن ارزنى. از اين مىفهميم كه هذا مستحب، اصحاب هم فتوا دادهاند به يجوز، يا يستحب يا يجوز، لابد بخاطر همين جواز بالمعنى الاعم كه با استحباب هم بسازد. پس مشكل ظهور اين حديث در وجوب به وسيله احاديث ديگر حل مىشود.
ولى دو مشكل ديگر دارد، يكى اين است اين درباره مفعول است، حديث وارد در باره مفعول است، و ديگر اينكه حديث مال جايى است كه مقتول بالسيف است، در آنجائى كه «قتل بالسيف و كان مفعولاً» حضرت تنى از حطب را طلب كردند و جسد را سوزاندند، حالا ما مىتوانيم به جاهاى ديگر هم تعدى بكنيم؟ شايد مفعول خصوصيت دارد، امروز هم يك چيزهاى مىگويند كه لا اقل به عنوان احتمال خصوصيت احتمال مىشود داد، يعنى اين گونه افراد مبتلا به بيمارىهاى بسيار سعب العلاجى مىشوند كه براى آن درمانى پيدا نشده همان بيمارى ايدز كه بيشترين رقم آمارش مربوط به همين است، ولو اين است كه عده از خارجىها من شنيدم آمريكائىها بعد از آنى كه مسئله ايدز و اينها همه جا منتشر شد غالباً افراد از آمريكائىها اجتناب مىكردند پرهيز مىكردند مبادا مبتلا به چيز بشوند و اينها، و اينها آمدند گفتند نه، ابداً منحصر به اين عمل نيست ثانياً هم مبتلا كسى نمىشود، از طريق معمولى، فقط از طريق آن عمل يا از طريق تزريق خون است، اما از طرق ديگر قابل انتقال نيست، اين را به دروغ انتشار مىدادند براى اينكه آن اجتنابى كه مىكردند اقوام مختلف از آنها از بين برود، در حالى كه مىگويند از طرق ديگر هم اين قابل انتشار است. (سؤال:...؟
پاسخ استاد: حالا من تمام بكنم عرضم را بعد بفرماييد).
اگر ما قبول كنيم، البته اكثريت انتشار اين مرض از همان طريق است، هفتاد، هفتاد و پنج در صد مىگويند از آن طريق است، و از طرق ديگر هم تا حدى هست، ما اگر احتمال بدهيم چون اين منبع آلودگى بوده، بيمارى بوده، شايد دستور دادند به احراق جسد، براى از بين بردن آن آثار بيمارى، نمىگويم حتماً آه، من به عنوان احتمال دارم عرض مىكنم، اگر مسئله اين باشد، آن وقت به فاعل هم مىشود سرايت داد اين مسئله را، بيمارى بيشتر در آنها است، آيا ما مىتوانيم؟ اللهم الا ان يقال حديث ظاهرش اين است «بقيت عقوبة» اين به عنوان عقوبت است، نه به عنوان اينكه مىخواهيم مثلاً آلودگىها را نسبت به ديگران از بين ببريم، نه، مسئله برطرف ساختن آلودگى مطرح نيست در اينجا، بلكه مسئله «بقيت عقوبة اخرى» است. حالا «لقائل ان يقول» هردو است، هم عقوبتى است، وهنى است براى اين شخص، و هم نجاتى است براى ديگران، حالا ما چطور تعدى بكنيم به غيرش؟ در فاعل هم بگوييم؟ بلكه ممكن است كسى بگويد در قتل بالسيف...؟ ما اصلاً دليلش را هم نمىدانيم تعبدى است، (سؤال:...؟
پاسخ استاد: مىگويند عقوبت معنى ندارد، چرا عقوبت معنى دارد، اگر كسى جسدش را هم بسوزانند، اين يك عقوبت اخلاقى و آبروئى است، ولو دردى نمىكشد، جسد بيجان هركارى به سرش بياورند دردى ندارد، ولى بالاخره حيثيت و آبروى آن شخص با اين معنا بيشتر از بين مىرود. (سؤال:...؟
پاسخ استاد: باشد انسان بعد از حياتش هم آبرويش بايد حفظ بشود. (سؤال:...؟
پاسخ استاد: براى زندهها جاى خودش آن كه مسلم است، ولى براى غير زندهها، براى خود شخص هم بالاخره، شما
دلت نمىخواهد بعد از خودش نام نيك ازت بماند؟ مىخواهى مىگويى آقا، يك كس من كه مردم چه نام نيك چه نام بد جهنم، مىخواهم نماند بماند، اگر مرديم، ولى اينطور نيست، نام نيك و نام بد اين خودش يك مسئله است، ما معتقد نيستيم آدم كه مرد همه چيز تمام مىشود، بالاخره روح او باقى مىماند، آثار دنيا را مىفهمد، اى بسا منتقل بشو اين عمل به روح او، اى بسا اسباب ازيت و آزار او هم در برزخ باشد، ما نمىدانيم شايد اين آثار منتقل بشود. (سؤال:...؟
پاسخ استاد: بله؟ مىگويند جنايت بر ميت ديه دارد، اما وقتى شارع مقدس مىگويد در اينجا ديه ندارد، باز هم مىگوييم چرا شما مىگوييد؟ (سؤال:...؟
پاسخ استاد: اشكال به على بن ابى طالب بكنيم كه آقا جنايت برميت ديه دارد، استثنا شده ديگر، اينجا استثنا شده، جنايت برميت جايز است اينجا).
بنائاً على ذلك همين به قول ايشان جنايت بر ميت ما مىگوييم ديه دارد براى احيا است؟ يا توهين به ميت است؟ حتك به ميت است؟ و مخصوصاً اگر جنايتى بر ميت كنند ديهاش بر ورثه هم نمىرسد، مىگويند ديهاش بايد كار خير براى خود ميت كنند. فتوا دادهاند فقها. ورثه چيزى را ارث مىبرند كه او در حال حيات داشت، اما عائداتى كه بعد از حيات او مانند جنايت بر ميت، ديهاى كه مىدهند، عائدات بعد الحيات حديث داريم صريحاً مفتا به هم است ببينيد، در باب ديات كه ديهاى كه متعلق مىشود به واسطه جنايت بر ميت صرف كار خير براى خودش مىكنند، معلوم مىشود ميت بالاخره بعد از مردنش هم حتك مىشود، احترام مىشود، كار خوب مىشود، كار بد مىشود، تعجبى ندارد. على كل حال اين دو مشكل در روايت قابل حل نيست. ما اگر بخواهيم احتياط كنيم بايد اقتصار كنيم بر مورد حديث، (سؤال:...؟
پاسخ استاد: بله؟ حيوانات را مىسوزانند در موارد همين گونه اعمال، اين احتمالاً بخاطر اين است كه آن گوشت باقى نماند، گوشت آلوده ايست و كسى از آن استفاده نكند).
على كل حال دقت بفرماييد، ما اگر بخواهيم واقعاً عمل به احتياط در اينجا بكنيم، بايد اقتصار كنيم بر مورد روايت، بگوييم جواز مال آنجايى است كه قتل بالسيف باشد، و طرف هم مفعول باشد، و اما در غير اينجا مرده مسلمان ولو گنهكار مردهاش احترام دارد، در خيلى جاها هم كه حد جارى شد فرمودند بدهيد به اولياء ميت به اينكه اين جسد را مطابق آئين اسلام دفن كنند نماز بخوانند، نماز بخوانند، دفن كنند. خوب اين را گفتهاند ديگر. فعلى هذا شما به چه دليل مىخواهيد اين جسد را مورد اين عمل قرار بدهيد حتك قرار بدهيد در حالى كه روايت محدود به مورد خاصى است، و زائد بر آن مورد خاص ما نمىتوانيم بگوييم. (سؤال:...؟
پاسخ استاد: بله آن واجب زمان كه شكى نيست، اين يجوز، جايز است، و ما اين جواز را مىتوانيم در شرائط خاص صرف نظر كنيم، چون «كل...؟ جائز يجوز تركه» اگر واقعاً موجب مشكلى بشود در ضعفاء الايمان يا اقوياء العداوة مشكلى از ناحيه آنها پيدا بشود ما اين جائز را هم تركش مىكنيم. ديروز عرض كردم كه در بعضى از كتب تواريخ كتابى است بنام تاريخ اسلام، آقاى نوشته، تاريخ انبياء ببخشيد، در تاريخ انبياء آن صفحه بيست و دويش نوشته است كه در شهرهاى قوم لوط وقتى عذاب نازل شد، احراقات و انفجاراتى هم پيدا شد، كه عرض كردم به نظر مىرسد اين مجازاتهاى اسلامى برداشتى است از مجازاتهاى كه به قوم لوط وارد شد، گفتيم پيدا نكرديم در آيات و روايات چيزى كه دلالت كند بر اينكه احراقى هم در آنجا وارد شده، بعيد نيست كه احراقى هم مطابق بعضى از تواريخ وارد شده باشد، حالا يا صاعقه آسمان بوده، يا اگر زلزلههاى زمينى بوده توئم است با آتش فشان، كه اين شهرها را برد به بالا و آسمان و از آنجا واژگون كرد به زمين، ممكن است يك آتش فشانهاى بوده به فرمان خداوند، در همان لحظه به راه افتاده، بنابراين بعدى ندارد كه در ميان قوم لوط يك همچنين عقوبتى هم بوده. تنها قتل بالسيف نبوده و الا بقيه ممكن است تمام بوده باشد. (سؤال:...؟
پاسخ استاد: آتش سوزى ايجاد شدنش كم است، در عصر و زمان ما كه برق و گاز و امثال اينها است، هر موقع زلزله
مىشود آتش سوزى هم مىشود، اما در آن زمانها كه اين مواد محترقه امروز نبوده زلزلهها توئم با آتش سوزىها احتمالاً نبوده. خوب بگزريم از اين تمام). (سؤال:...؟
پاسخ استاد: من خودم عرض كردم، آن مجازات تكوينى بود، اين مجازات تشريعى است، فراموش نكردم حرفم را مىگويم شارع مقدس نه ما، كه اين قانون را وضع كرده لعل به مناسبت آن مجازات تكوينى يك چنين تشريعى را هم فرموده، من اگر باشم نمىتوانم از آن اين را بفهمم، اما شارع مقدس ما آمده به تناسب و مناسبتى يك همچنين كارى كرده، اينكه عجيب نيست اينكه بعيد نيست شارع مقدس اين كار را كرده باشد).
المسئلة السادسة رفتيم سراغ مسئله ششم، (سؤال:...؟
پاسخ استاد: صفحه بيست و دو، تاريخ انبياء است مال اوليائى). (سؤال:...؟
پاسخ استاد: بله حالا اجازه بدهيد برويم ديگر سراغ مسئله شش رفتيم، بر نگرديم).
مرحوم امام قدس سره الشريف در تحرير عبارت شان در مسئله ششم اين است «اذا لم يكن الاتيان ايقاباً» مسئله را جدا كردم قسم دوم اين عمل را كه ايقاب نباشد ادخال نباشد جدا كردم، «اذا لم يكن الاتيان ايقاباً كالتفخيذ بين الاليتين (سؤال:...؟
پاسخ استاد: او، او هم دارد؟ «او بين الاليتين فحده مأة جلدة» خوب تا اينجا كه ملعوم است، اگر مادون عقاب بوده باشد، حد آن صد تازيانه است «من غير فرق بين المحصن و غيره» فرق بين محصن و غير محصن نيست «و الكافر و المسلم اذا لم يكن الفاعل كافراً و المفعول مسلماً» اين همان استثنائى است كه قبلاً داشتيم، اگر فاعل كافر بوده باشد و مفعول مسلم باشد، حد فاعل اعدام است، «و الا قتل» قتل فاعل در اينجاها، «كما مر» خواه دخولى واقع شده باشد يا نه. اين يك فرع است كه در اين مسئله ششم است.
فرع ديگرى هم است دنبالهاش، آن را هم بخوانم و بعد برويم سراغ فرع اول بحثش كنيم تمام شد برويم سراغ فرع دوم انشاء الله. «و لو تكرر منه الفعل» اگر تكرار بشود، يعنى بدون ايقاب تكرار بشود، «و تخلله الحد» يعنى چه «تخلله الحد»؟ يعنى در اين وسط حد هم واقع بشود. دو بار، سه بار، حد بخورد «قتل فى الرابعة» در مرتبه چهارم اعدام مىشود «و قيل فى الثالثة» بعضىها هم مرتبه سوم گفتهاند، «و الاول اشبه» يعنى رابع بودن اشبه است، لابد اشبه بودن به معنى مىدانيد اشبه بودن يعنى اشبه به قواعد، هرچيز كه موافق با قواعد است مىگويند اشبه، يعنى در اينجا آنچه با قواعد هماهنگ است چهار تا است، «تدرء الحدود» است «بالشبهات» است، قاعده احتياط در دماء است، اين قاعده ايجاب مىكند مرحله چهارم باشد در اينجاها تعبير مىكنند «الاشبه» يعنى «الاشبه بالقواعد».
خوب برويم سراغ فرع اول كه مجازات اين صد تازيانه است، دراين مسئله فرع او ما سه تا قول داريم، اقوال سه گانه را عرض كنم، مرحوم شهيد در مسالك دارد، ديگران هم دارند، منتها شهيد روشنتر بيان كرده، مسالك جلد دو صفحه چهار صد و سى و سه. قول اول «و هو المشهور و المعروف بين الاصحاب» مشهور و معروف بين اصحاب همين قول اول است «الجلد مأة» صد تازيانه. مرحوم شهيد مىفرمايد، شهيد ثانى رضوان الله تعالى عليه مىفرمايد «ذهب الى ذلك المفيد و المرتضى و ابن ابى عقيل و سلار و ابو الصلاح و ابن ادريس و المصنف» مصنف كه است؟ مرحوم محقق صاحب جواهر، «و سائر المتأخرين» قدما شدند و سائر المتأخرين، سائر هم شايد در اينجا به معنى جميع باشد، جميع المتأخرين. شايد هم يعنى غير از محقق بقيه متأخرين. «و حكى فى الرياض عن صريح الانتصار» آن كلام شهيد ثانى تمام شد، صاحب رياض چه مىگويد؟ مىگويد «صريح الانتصار و ظاهر الغنية الاجماع عليه» خوب مسئله ديگر پايهاش از نظر قول اول دارد محكم مىشود، ادعاى اجماع شده، لا اقل مسئله مشهور است بين القدماء و المتأخرين.
و اما قول دوم، تفصيل بين محصن و غير محصن است، «ان كان محصناً يرجم» همين دون ايقاب را داريم مىگوييم آه، ايقاب نشده، اگر محصن باشد «يرجم» اگر غير محصن بوده باشد عذب بوده باشد همان صد تازيانه. قائل به اين قول چند نفر
از قدما هستند، «ذهب اليه شيخ» ما از مسالك نقل مىكنيم «ذهب اليه الشيخ فى النهاية و كتابى الاخبار» يعنى تهذيب و استبصار «و تبعه القاضى و جماعة» قاضى ابن براج و جماعتى قائل است. پس تفصيل بين محصن و غير محصن به اعدام و جلد قولى است كه جماعتى از قدما قائل بودند ولى در اقليت و نسبتاً شذوذ اند.
و اما قول سوم وجوب القتل مطلقا، اين از همهاش شديدتر است، يعنى همان گونه كه در ايقاب قتل بود، فرقى بين محصن و غير محصن نبود، در مادون ايقاب هم قتل بگوييم، «و لا فرق بين المحصن و غير المحصن» اين قول را هم صاحب مسالك «عن الصدوقين و ابن الجنيد» نقل مىكند، آنها مىگويند قتل است، خوب اگر ايقاب باشد چه است؟ گفتهاند كفر است، بالاتر از قتل است، هم اعدام است هم محكوم به حكم كفار است.
حالا برويم ادله اقوال را دانه دانه بررسى كنيم و بياييم جلو و معطل هم نشويم، ما در اينجا سه طايفه روايت داريم، و منشأ اختلاف اقوال همين طوائف ثلاث روايات است. رواياتى كه دال بر مقاله مشهوره است، ما سه روايت در اينجا يادداشت كرديم، كه در واقع يكش مهم است، حديث اول «مارويه سليمان بن هلال عن ابى عبد الله عليه السلام» حديث دوى باب يك، از ابواب لواط و در جلد چهاردهم وسائل هم در نكاح محرم آنجا هم اين حديث آمده. حديث يك باب بيست است آنجا. يك باب بيست نكاح محرم، در ابواب نكاح آنجا همين حديث است، عين است يك حديث ديگرى نيست. «عن ابى عبد الله عليه السلام فى الرجل يفعل بالرجل قال ان كان دون الثقب فالجلد» اگر دون الايقاب و الادخال باشد جلد است، لابد جلدى هم كه اينجا مىگويد منصرف به همان صد تا است ديگر، صد تا تازيانه معروف، در نسخه تهذيب و استبصار دارد «فالحد» آن بهتر است، تهذيب و استبصار مىگويد «ان كان دون الثقب فالحد» نه «فالجلد» «فالحد» باشد، بهتراست، منصرف مىشود به همان حد صد تازيانه معروف در زنا.
در اينجا مشكلى كه داريم مشكل سليمان بن هلال است، كتب رجال را ببينيد در باره سليمان بن هلال توثيقى نيست، تكليف هم نيست، توثيق هم نيست خوب على كل حال مجهول الحال مىشود، مجهول الحال هم كه بشود براى ما بدرد نمىخورد، پس حديث ضعيف بجهالة سلميان، مرحوم شهيد در مسالك هم اين اشكال را به حديث كرده، و مراجعه به رجال هم كه كرديم همين است، ايشان توثيقى نشده مجهول است، حديث هم كم دارد، همان دو سه تا حديث بشيتر همين باب حدود است. حالا سؤال من مىكنم از شما، اين فاعل و مفعول را هردو مىگيرد، يا ظاهرش فقط در فاعل است «قال ان كان دون الثقب فالجلد» «سؤال فى الرجل يفعل بالرجل» مثل كه سؤال بيشتر در باره فاعل است، بنابراين نسبت به مفعول خيلى صراحتى در اين حديث نيست. بسيار خوب. نفى هم نمىكند، ولى ظهورى هم نسبت به مفعول مشكل است.
حديث دوم باز مال همين سليمان بن هلال است، ولى ظاهر اين است كه يك حديث ديگرى است در بدو نظر البته، مىگويم در بدو نظر نه در انتهاء نظر، بدو نظر اين است كه حديث ديگرى است چون مىگويد «سئل بعض اصحابنا» آنجا نداشت، اينجا دارد «سئل بعض اصحابنا ابا عبد الله عليه السلام قال جعلت فداك» حديث بيست و يك باب ده حد زنا، اينجا نيست، بيست و يك است، باب ده است، حد زنا است. «قال جعلت فداك الرجل ينام مع الرجل فى لحاف واحد» كسى، مردى با مردى فى لحاف واحد خوابيدهاند، البته در جاى خودش گفتيم مال مجردين است، اينها را بيابند در حالى كه برهنه باشند، «الى ان قال ان كان دون الثقب فالحد» دون الثقب باشد فالحد، حد است، «و ان هو الثقب اقيم قائماً ثم ضرب ضربتاً بالسيف» آنجا مىگويد سيف، اينجا مىگويد حد، لابد حد مقابل سيف چه است؟ همان جلد است، تازيانه است، همان صد تا تازيانه است. راوى يكى است، ولى مضمون ظاهراً دو تا است، احتمال نمىدهيد حديث اول قطعهاى از حديث دوم باشد؟ براى اينكه عبارت آن حديث اول عيناً همين قطعه ايست از حديث دوم، يعنى حديث دومى يك چيزى زيادتر دارد. و اى بسا سليمان بن هلال فقط يك مرتبه اين مسئله را باخبر شده يا گفته، بقيه آمدهاند اين را گاهى تمام حديث را از سليمان نقل كردهاند، گاهى قطعهاى از حديث را، به صورت دو حديث در آمده، در حالى كه آن هم قطعهاى از اين است. توجه داريد؟
(سؤال:...؟
پاسخ استاد: بله؟ (سؤال:...؟
پاسخ استاد: اگر چه؟ بله اما «الرجل ينام مع الرجل فى لحاف واحد» در اينجا نيست، آن در وسائل در باب زنا است، در آنجا متعرض شدهاند، فى لحاف واحد كه صدر حديث است اينجا نقل نشده. آنجا نقل شده).
خوب على كل حال ما بعيد نمىدانيم كه هردو حديث يكى بوده باشد و يكى قطعهاى از ديگرى بوده باشد، «سئل بعض اصحابنا» هم مشكلى در وحدت ايجاد نمىكند. و على كل حال راوى سليمان است، و سليمان هم مجهول است حديث هم ضعيف است، اللهم الا ان يقال چه؟ منجبر است به عمل اصحاب، مشهور چون به اين عمل كردند انجبار ضعف سند مىشود.
حديث سوم، حديثى است كه در مستدرك آمده، مستدرك حديث ده باب دو است، ده باب دو حد اللواط مستدرك، جلد هفدهم مستدرك. «عن ابى بصير عن ابى عبد الله عليه السلام قال سئلته عن اللوطى قال يضرب مأة جلدة» خوب اين لوطى مطلق است، «يضرب مأة جلدة» هم است، اما ندارد ايقاب و غير ايقاب، ندارد، بگوييم اطلاق اين حديث را تقييدش مىكنيم به روايات كه مىگفت ايقاب حدش قتل است، پس مادون الايقاب حدش جلد است، خلاصه اين حديث نداشت اين معنا را كه آيا ايقاب يا غير ايقاب، بنابراين حديث صريح ما همان حديث سليمان است، اين هم يك حديث مطلق است بايد تقييد بشود، بعد التقييد، چون مطلق است، ايقاب و غير ايقاب ندارد، بعد از تقييد مىشود بهش استدلال كرد.
عباراتى هم از فقه الرضا است من به صورت حديث نشمردم، ولى مىخوانم. عبارت عبارت روشنى است، در فقه الرضا مستدرك حديث پنج باب يك است، فقه الرضا را دارم مىگويم، فقه الرضا پنج باب يك است، آن حديث ابو بصير ده باب دو بود، اينجا فقه الرضا اين است «و اللواط الاصغر فيه الحد مأة جلدة» تعبير به لواط اصغر شده، «فيه الحد مأة جلدة» البته اصغر چه است اينجا ندارد خوب معلوم است، اصغر مادون الثقب است چون در روايات آن شديدتر است، و اين خفيفتر، حالا علاوه بر اين استدلال به روايات استدلالهاى ديگر هم مشهور دارند، انشاء الله فردا عرض مىكنيم و طوائف ديگر از اخبار را هم فردا عرض مىكنيم «و صلى الله على سيدنا محمد»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...