يکشنبه 13 خرداد 1403 - 23 ذيقعده 1445 - 2 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 239
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين ولعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
(اول نوار بريدگى دارد)
و ادب الصبى، اگر فاعل صبى باشد كه در لابلاى بحثهاى قبل گفتيم. «و مفعول» بالغ بوده باشد بحثى در اين نيست كه مفعول حد شرعى برش جارى مىشود «لانه بالغ» فاعل حدى بر او جارى نمىشود «لانه صبى» از بحثهاى گذشته دليل اين مسئله روشن شد «شمول عمومات من الجانبين من جانب الصبى عمومات و ادله خاصه و من جابن البالغ عمومات و ادله خاصه».
و اما فرع ششم و هو المهم، در بين اين فروعى كه از فروع مهم است همين ششم است، و آن اين است كه «لو لاط الذمى بمسلم قتل و ان لم يوقب» اگر ذمى فاعل باشد، و مفعول مسلمان باشد، اگر ايقاب باشد ادخال كه خوب آن بحثى نيست، حد هردو قتل است، اما اگر ايقاب نباشد ادخال نباشد. در اينجا نسبت به ذمى گفتند حد قتل است، اين يك چيزى اضافه است، ذمى حدش قتل است ولو تفخيذ كند، نسبت به مسلم، ولو مادون الايقاب باشد، هم حد در باره او جارى مىشود آن هم حد اعدام، صحبت اين است كه از نظر اقوال اين مسئله كيا قائل شدند؟ و دليل اين تفاوت چه است؟ كه ذمى با مسلم يك همچنين تفاوتى داشته باشد مادون الايقاب هم اعدام بشود. يعنى كار آنها در بلاد اسلامى خيلى مشكلتر مىشود از كار مسلمين در بلاد اسلامى و اما از نظر قاعده، اين مسئله معروف و مشهور بين اصحاب ما است، از جمله كسانى كه ادعاى عدم خلاف كردهاند صاحب رياض است رضوان الله تعالى عليه در جلد دوم رياض صفحه چهار صد و هفتاد و چهار عبارتش اين است «ولو لاط الذمى بمسلم قتل و ان لم يوقب» اينجايش مهم است، ادخال هم نباشد، «بلا خلاف فى الظاهر» ادعاى لا خفال در اين مسئله شده، مرحوم شهيد ثانى هم در مسالك در جلد دوم صفحه چهار صد و سى و دو، ايشان هم ولو لا خلاف نمىگويد، ولى مسئله را ايرسال مسلم مىكند، نقل مىكند هيچ قول مخالفى هم نقل نمىكند، شهيد ثانى در جلد دوم مسالك صفح چهار صد و سى و دو، بصورت مسئلهاى كه اختلافى نيست، يعنى مخالفى كه معمولاً نقل مىكنند نقل نمىكند، صاحب جواهر هم در جلد چهل و يك صفحه سه صد و هفتاد و نه، ايشان هم مىگويد لا خلاف فيه، اين مسئله هيچ اختلافى درش نيست، عرض كردم لازمه اين حرف اين مىشود، كفارى كه مىآيند در بلاد اسلام نه تنها مستثنا نيستند در احكام، بلكه كار شان سنگينتر است در زنا كه مسلم است، اگر زنا كنند با زنان مسلمه، ولو زنان بدكاره مسلم هم باشند، در زنا حكم اينها اعدام است، خواه محصن باشند يا غير محصن، حالا، صحبت اين است كه در مسئله لواط چه؟ دليل چه است؟ «غاية ما استدل له امور» سه امر است از لابلاى كلمات صاحب جواهر و صاحب مسالك و صاحب رياض و ديگران، جامع المدارك و كتابهاى ديگر، از مجموع اينها سه تا دليل است كه ما فكر نمىكنيم اين ادله براى اثبات اين فتوا كافى باشد، دليل اول آمدند قياس اولويتى نسبت به باب زنا درست كردهاند، مىگويند زناى با زن مسلمه از سوى ذمى حده الاعدام، قتل است، در باب زنا مسلم است اجماعى است روايت هم داريم، روايت معتبرى داريم كه حديث حنان بن صدير است، در حنان بن صدير از امام صادق حديث يكى باب سى و شش، از ابواب زنا، حديث اين است «انه سئل عن يهودى فجر بمسلمة قال يقتل» فرق نمىكند محصن باشد يا غير محصن، اينها اشد عذاباً هستند در بلاد اسلام، بر خلاف آنچه الآن معمول است كه خود شان را
مستثنا از قوانين اسلام مىدانند، و مىگويند ما تابع قانون خود مان هستيم نا تابع قانون شما، قوانين ما درباره اينها اشد است، حالا يك وقت در يك شرائطى باشيم نتوانيم اين قوانين را اجرا بكنيم، نمىدانم ملاحظات بين المللى اجازه ندهد ما اين گونه حدود را در مورد اين اجانب اجرا بكنيم آن عناوين ثانويه است و بحث ديگر است، ما عناوين اوليه را داريم بحث مىكنيم كه چه است، حالا، اين حكم در باب زنا منصوص است و مجمع عليه است، بياييم يك اولويتى ادعا كنيم، بگوييم به قياس اولويت در مانحن فيه جارى است، «لانه اشد قبحاً و اشد معصيتاً و عقاباً» اشد از آن اين است، كمتر از او كه نمىتواند باشد، پس اگر بيايند و در بلاد اسلام با كودكان، يا مردان مسلمان مرتكب چنين كارى بشوند ولو مادون الايقاب باشد حد آنها اعدام است به قياس اولويت. اين دليل اول.
و اما دليل دوم اخذ به بعض از عمومات است، بعضى از عمومات سابقاً داشتيم كه مىفرمود «حد اللوطى حد الزانى» حد لوطى حد زانى است، سابقاً خوانديم ديگر احتياج ندارد برگرديم تكرار كنيم، ما بياييم به مقتضاى عموم تشبيه عمل كنيم، بگوييم حد زانى اگر ذمى با مسلمه باشد اعدام است، امور تشبيه هم مىگويد كل ما ثبت فى الزنا ثبت فى اللواط باللوطى» معينش اين مىشود بايد در اينجا هم ذمى اعدام بشود، اين هم دليل دومى كه ذكر كردند (سؤال:...؟ جواب: قياس اولويت يكى از قياسهاى مورد قبول ما است، آنچه قياس نيست ما سه رقم قياس داريم بد نيست بدانيم، قياس منصوص العله داريم قياس اولويت داريم، و قياس ظنى كه مستنبط العلة گاهى مىگويند، قياسات منصوص العله كه حجت است، قياس اولويت هم حجت است، چون اولويت قطعيه است، اما قياس ظنيه يا مستنبط العله اينها حجيت ندارد، ليس من مذهبنا القياس قياسات ظنيه است، مانحن فيه قياس قطعى اولويت بود، حالا ببينيم من فعلاً ادله را بگويم اين ادله قابل نقد است قابل مناقشه است).
و اما دليل سوم، گفتهاند «ان ذلك يوجب خروجه عن الذمة» اگر ذمى مرتكب اين عمل شد «خرج عن الذمة» چرا؟ «لانه حتك حرمت الاسلام» حرمت اسلام را حتك كرده، از بين برده است، چون حرمت اسلام رااز بين برده، بنابراين خرج عن الذمه. خارج از ذمه كه شد مىشود كافرحربى، كافر حربى كه شد يجوز قتله، «يجوز قتله بسبب خروجه عن الذمة لانه حتك حرمت الاسلام» مادامى اينها اهل ذمه هستند كه احترام اسلام و مسلمين را نگه دارند، امام اگر نه، نه. اينها ادله ايست كه از لابلاى كلمات بزرگان و فقها در اين كتاب و آن كتاب ما جمع و جور كرديم.
ولى همه اينها قابل مناقشه است. قياس اولويت درست است، درصورتى كه دخول حاصل مىشد، اما اگر دخول حاصل نشود باز هم اولويت است؟! يعنى تفخيذ در بحث ما نسبت به دخول در بحث زنا اولويت دارد؟! اين ثابت نيست بر ما، بله اگر ايقابى بود اولويتى بود، احتياج هم نيست اگر ايقاب باشد كه حكمش اعدام است ديگر اولويت نمىخواهد، اگر ايقاب باشد ادخال باشد، بله، اما فرض ما اين است دون الايقاب راداريم بحث مىكنيم، تفخيذ را داريم بحث مىكنيم، اولويتى نسبت به زنا (سؤال:...؟ جواب: درست ولى قياس اولويت شما آن روايت اللوطى عامه آن بله، بحث دراين است قياس اولويت بايد در تمام جهات اولويت داشته باشد لامن جهة، بله اصل اين مسئله نسبت به مسئله زنا اولويت دارد. اما مادون الايقاب او با ايقاب آنجا اين هم اولويت دارد؟! (سؤال:...؟ جواب: حالا آن بحث ديگرى است ما به عمومات تمسك نجستيم اين اشكال را در بحث دوم بكنيد، در دليل دوم كه عموم اللوطى تمسك كرديم اين اشكال را بياوريد، در مانحن فيه مىخواهيم قياس اولويت را ادعا كنيم، نه عموم اللوطى، دراينجا ما مىگوييم الويتى نيست، مشكوك است، اين درباره اولى. (سؤال:...؟ جواب:....).
و اما دليل دوم، اينكه مىگفت «حد اللوطى حد الزانى» آيا اين لوطى مراد چه است؟ هردو قسم است؟ الايقاب و دون الايقاب؟ هردو؟ يا اللوطى خصوص ايقاب را مىگويد؟ حده حد الزانى خصوص ايقاب را مىگويد، و الا ما سابقاً داشتيم كه مسئله لوطى آيا هردوقسم را صدق مىكند يعنى دخول موضوعى دارد در عنوان لوطى هردو قسم يا نه، يكى صدق مىكنمد لغتاً و ديگرى الحاق حكمى دارد، نه الحاق موضوعى. اين قابل بحث بود. مسلم نيست كه از نظر لغت و عرف به هردو صدق بكن داين لفظ، بعضىها مىگفتند مجاز است، ولو حكم شرع اين است صد تا تازيانه بزنيد دومى راكه مىرسيم انشاء الله ولو
حكم شرع اين است دومى را هم كه مادون الايقاب است صد تا تازيانه بزنيد، اما حكم شرع موضوع هم درست مىكند، لغت هم درست مىكند؟ يعنى صدق لغوى هم مىكند؟ واقعاً حقيقتاً اين لوطى است يا ملحق باللوطى؟ لاسيما، اين لاسيما را هم دقت كنيد، اين است كه اگر ما بگوييم حد او حد زنا است، در مادون الايقاب كه حد او حد زنا نيست، دون الايقاب، صد تازيانه است، خواه محصن باشد يا غير محصن، در حالى كه زنا اينطور نيست، زنا اگر محصن باشد، رجم است، اگر غير محصن باشد تازيانه است، عرضم را دقت كرديد؟ اگر مادون الايقاب را در اين روايت وارد بدانيد حد او حد زنا درست نمىشود، چون حدش حد زنا نيست مادون الايقاب، (سؤال:...؟ جواب: اللوطى مسلمان را مىگيرد يا نمىگيرد اللوطى، شما داريد بحث مىكنيد روايت چه بحث مىكند؟ اللوطى كه در روايت آده مسلمان و غير مسلمان هردو باهم ديگر، آيا مسلمان لوطى حده حد الزنا است؟ نه، اگر مادون الايقاب باشد اعدام نمىشود، در حالى كه در زنا اگر محصن باشد اعدام مىشود، مادون الايقاب حده حد الزنا نيست، پس در عموم اين روايت هم شك مىكنيم، كه شامل قسمين بشود يا نه، دو نكته بود عرض كردم، يك نكته اين است آيا صدق لغت لوطى در هردو قسم است؟ يا مخصوص قسم اول است دوم الحاق حكمى دارد، فى الجمله، ثابت نيست هنوز براى ما اينكه صدق لغوى معنى حقيقيش بكند بر هردو قسم به مجرد تفخيذ، ملاعبه امثال ذلك، صدق لوطى كند نمىدانيم، سلمنا، عموم تان درست از كار در نمىآيد، حده حد الزنا در مادون الايقاب حدش حد زنا نيست، حد زنا گاهى اعدام است، اما مادون الايقاب اعدام ندارد. فبنائاً على ذلك دليل دوم هم از دو جهت قابل ايراد است.
و اما دليل سوم (سؤال:...؟ جواب: بسيار خوب پس در يك قسمت در اينجا فرق دارد، اينجا صد تا تازيانه در غير ايقاب محصن و غير محصن است آنجا فرق است بين محصن و غير محصن در زنا، پس اينجا با آنجا مساواتى پيدا نكرد نمىتواند حد او حد زنا باشد). و اما دليل سوم هم از دو جهت قابل مناقشه است، حالاشما مىگويد «لانه حتك حرمت الاسلام» آيا حتك امر قصدى است؟ يا بدون قصد حاصل مىشود، يك آدمى آمده است از خارج، داخل غير مسلمان، زنان آلودهاى هستند، بچهها و جوانان آلودهاى هستند نه اين است كه مىخواهد برود در خارج بگويد بله ما رفتيم و با مسلمانها چنين و چنان كرديم و حتك اسلام باشد. نه. اين يك آدم هوس باز آن هم يك آدم آلوده، برايش فرق نمىكند مسلم باشد، يا كافر باشد، بنابراين براى او مساوى است سيان است، مسلم و كافر ندارد قصد خاصى ندارد كه بگوييم واقعاً مىخواهد حتك حرمت اسلام بكند و پيش هم مذهب هايش بگويد من چنين و چنان كردم، آبروى مسلمين را بردم، زنان شان را چنين، كودكان شان را چنان، نه، اين آلوده است، آن هم آلوده هستند، فرق هم برايش نمىكند سؤال هم نمىكند مسلمان است يا كافر است، اصلاً باز هم به عقيده شما اين حتك لازم مىآيد؟ (سؤال:...؟ جواب: حتك گاهى عرفى است بل حق با شما است، ما مىگوييم اگر كسى العياذ بالله قرآن مجيد را محكم بزنيد يا العياذ بالله پامال بكند بگويد آقا من قصد حتك نداشتم مىخواستم ورزش كنم، ما مىگوييم حرف غلطى مىزنى مزخرف مىگويى، آنجا قصد لاينفك است ما مىگوييم، در آنجاها است لا ينفك است، آيا اينجا هم قصد لاينفك است، اصلاً سؤال نمىكند مسلمان است يا كافر، باز هم قصد لاينفك است؟ مىخواهد حتك حرمت اسلام كند؟ مىآيد در مركز فساد سابقاً مركز فساد بود الحمد لله به بركت جمهورى اسلامى مراكز فساد بالاخره در ظاهر برچيده شد خيلى مهم است همين، مىرود در يك مركز فساد، در آنجا مسلم و غير مسلم در مركز فساد است، زن و غير زن، سؤال هم نمىكند، اين واقعاً «قصد حتك حرمت الاسلام؟» اينجا قصدش قهرى است همراهش است؟ مثل قرآن زمين زدن است؟ العياذ بالله، نيست، (سؤال:...؟ جواب: اين ادعاى خوبى است ايشان مىگويد نفس مسلمان بودن اين فاعل، نفس مفعول نفس ذمى بودن فاعل خود اين حتك است، خوب اگر واقعاً اين را شما يقين داريد و ايمان بهش داريد بسم الله، حالا اگر ما يقين نداشته باشيم كه نفس اسلام او و كفر او كافى براى حتك است، تكليف ما چه مىشود؟ ما يقين نداريم به اين مقدار صدق حتك بكنيم. سلمنا بسيار خوب قبول كرديم، آيا از اذمه كه بيرون رفت قتلش
جايز است، بما هو حد است است؟ يا بما هو محدور الدم، حد برش جارى مىكنيم، حالا كه از ذمه بيرون رفت يا نه محدور الدم است خود شما با...؟ كافر حربى است، بما انه كافر حربى يقتل؟ يا بما انه حد اللواط؟ شما مىگوييد از ذمه بيرون رفت كافر حربى شد، كافر حربى يقتل، اين چه ربطى به بحث حدود دارد؟! كافر حربى محدور الدم است، حد نيست، «اصلاً دمه مباح، لا حرمة لدمه، كما انه لا حرمت لماله» مالش مىشود استنقاذ كرد، اگر مشكلى عنوان ثانوى پيدا نكند آبروى مسلمين نرود سؤال مىكنند ما مىرويم در كشورهاى كه نسبت به مسلمين حربى هستند، مىتوانيم؟ از مراكزى از مراكز آنها اموالى را به سرقت ببريم؟ از فروشگاههاى شان تقلب كنيم بيرون بياوريم؟ آيا جايز است يا جايز نيست، البته در بلادى كه با ما خصومت دارند، نه آنهاى كه روابط معمولى دارند، ما مىگوييم بله جايز است آنها مال شان هم مباح است اما مشروط به اينكه يك آثار نا مطلوب بهش مترتب نشود و غالباً هم مىشود. در شرائط فعلى آثار نامطلوب دارد و صبغه مسلمين را خراب مىكند. بهرحال مال آنها مباح، دم آنها مباح، چه ربطى به مسئله لواط دارد؟ (سؤال:...؟ جواب: حربى شد بسيار خوب، حربى شد دمه مباح اين چه ربطى به مسئله حد دارد كه بحث ما است؟). بهرحال غالب آقايان مثل اينكه اين مسئله را به سادگى گذشتهاند، و اين ادله ثلاثه را هم زير سؤال نبردند، شايد گفتهاند حالا كه شما دل تان براى ذمى سوخته داريد از ذمى دفاع مىكنيد و مناقشه در ادله مىكنيد بگذاريد بروند جهنم، ولى خوب يك فقيه نمىتواند اينطور با مسائل برخورد كند، بالاخره ذمى هم فرض ما اين است در ذمه اسلام است، در ذيل پرچم اسلام آمده جان و مالش در امان است، و ناموسش در امان است، ما در مسائل فقهى خوب براى آن هم كه در پناه اسلام است بايد دل بسوزانيم ديگر، مناقشات را بايد داشته باشيم، نگوييم كافر جهنمى است، كافرى است كه آمده زير پرچم شما، و شما هم امان و پناه بهش داديد، حالا با اين ادله شول مىخواهيد حكم اعدامش را صادر كنيد، نمىشود. (سؤال:...؟ جواب: در امان است وقتى كه جنايت نكند جنايت كرد كافر حربى مىشود، اگر قصد حتك داشته باشد كافر حربى خونش مباح اين چه ربطى به مسئله حد دارد؟! ما در حدود داريم صحبت مىكنيم، نه مباح الدم (سؤال:...؟ جواب: از شرائط ذمى اين است كه تابع حكومت باشد، نخورد اگر خورد حد برش جارى كند حدش چه دقر است اينجا بفرماييد ما (سؤال:...؟ جواب:.... من به يك عبارتى بگويم مثل اينكه به اين عبارت بگويم كاملاً روشن مىشود، اين اگر لواط هم نمىكرد همين اندازه كه حتك حرمت اسلام، از ذمه خارج بشود خونش مباح است، ولو لواط هم نكند، شما يك چيزى بگوييد كه از آثار اين عمل باشد، حربى كسى است كه دمه مباح، سواء ارتكب الزنا و غيرهام لم يرتكب، اين ربطى به بحث حدود ندارد. (سؤال:...؟ جواب: اين عمل باعث شد خارج بشود ولى الآن اين قتل عنوان حد دارد يا عنوان اباحه دمش دارد؟ جزء حدود است؟ نيست جزء حدود ديگر). خوب پس تلخص من جميع ما ذكرناه اين است ما در مادون الايقاب را شك داريم كه اينها در باره شان حدى، يعنى حد اعدام جارى بشود، اين قابل خدشه است و قابل ايراد است.
برويم سراغ آخرين مسئله و اين بحث را تمام كنيم. (سؤال:...؟ جواب:....). «و منها» آخرين هفتم (سؤال:...؟ جواب:...). و اما آخرين مسئله «اذا لاط ذمى بذمى آخر» دو ذمى باهم، در اينجا مشهور بين اصحاب اين است حاكم اسلام مخير است، مخير بين چه؟ بين اينكه حد اسلام را جارى كند يا تحويل اهل ملتش بدهد، شما خود تان حدش را جارى كنيد، مشهور اين است كه مخير است، از كسانى كه اين مسئله را تصريح بهش كردند مرحوم مفيد در مقنعه است، مرحوم علامه در تحرير است، مرحوم كاشف اللثام فاضل اصفهانى در كشف اللثام است، اينها همهاش مداركش هم است، و الآن اينجا من يادداشت نكردم ولى مداركش موجود است، خاستيد فردا عرض مىكنم، اينها تصريح به تخيير كردهاند، مخالفى هم نقل نكردهاند، ديگران هم گفتهاند تخيير، مشهور است، المشهور هو التخيير، ولى جالب اين است كه در تحرير الوسيله مىگويند قيل. عبارت تحرير الوسيله اين بود، «قيل كان الامام مخيراً» قيل نيست مشهور است، آيا مشهور را قيل بگوييم؟ قيل قول شاذ را مىگويند، تعبير ايشان در حالى كه مشهور تخيير است.
ولى قول دومى كه در اينجا است كه تحرير الوسيله انتخاب فرمودند اين است تخيير نيست، «الاحوط لو لا الاقوى» اين است حاكم اسلام حد اسلام را بايد جارى كند، شبيه همين معنا در باب زنا هم بود، برگرديد به مسائل باب زنا آدرسش را بدهم مسئله هفتم، از مسائل اقسام الحد، آنجا اين بود، كه اگر كافرى به كافرى زنا كند تحويل مىدهيم به اهل ملت شان يا خود مان اين كار را مىكنيم حد را جارى مىكنيم، ايشان هم در آنجا باز همين احتياط را داشتند احوط اين است كه حاكم اسلام حد اسلام را برش جارى كند، همان چيزى كه در باب زنا در مسئله هفت گفتند، از تخيير مسئله را بيرون آوردند همان بحث را اينجا هم دارند.
حالا صحبت اين است دليل ما بر اين مسئله چه است؟ بحث زيادى ندارد، مىتوانيم امروز تمامش كنيم، (سؤال:...؟ جواب: بله مىدهيم به اهل ملت شان و مىگوييم حد تان را جارى كنيد، بدون حد نباشد اگر آنها اجرا نمىكنند نمىدهيم، بله.
و اما دليل كه بر تخيير آوردهاند آيه شريفه قرآن است، آيه آيه چهل و دوى سوره مائده است «فان جائوك فحكم بينهم او اعرض عنهم» صدر آيه اشاره به مراجعه اهل ذمه است براى قضاوت خدمت پيغمبر، «ان جائوك» ضميرش بر مىگردد به اهلذمه، بيايند خدمت تو. «فحكم بينهم» ظاهر فحكم بينهم يعنى فحكم بينهم بحكم الاسلام، «او اعرض عنهم» يعنى ول شان كن هيچ چه به هيچ چه؟ بعيد است، «اعرض عنهم» يعنى «اعطه اهل ملتهم» نه اين است كه آزاد شان كن بروند، اينكه خيلى بعيد است. فعلى هذا آيه شريفه مىگويد «احكم بينهم بحكم الاسلام او اعرض عنهم يحكمون بحكمهم» استدلال به آيه در باب خودش استدلال بدى نيست. (سؤال:...؟ جواب:....).
اضف الى ذلك قاعده الزام، دليل دوم دارم مىگويم، قاعده الزام را ضميمه مىكنيم با عمومات (سؤال:...؟ جواب: فرق نمىكند، ديگر وقتى مراجعه اينطور باشد در غير مراجعه هم تخيير است). و اما دليل دوم ضميمه مىكنيم قاعده الزام را با عمومات باب ما، عمومات مىگويد احكام اسلام دارند، قاعده الزام مىگويد «الزموهم بما الزموا به انفسهم» يعنى هرچه قانون خود شان است، انجام بدهند، جمع بين قاعده الزام و عمومات بر لوطى اين است كه تخيير بوده باشد. يا عمل به آن. يا عمل به اين. ولى مثل اينكه امام قدس سره الشريف در تحرير الوسيله اين ادله را كافى ندانستند و احتياط كردند، البته احتياط اين است حاكم اسلامى حكم را جارى كند ما هم مىگوييم احتياط است، چون اگر تخيير باشد جايز است، تعيين هم باشد جايز است، على كل حال اجراء حكم اسلام برش جايز است، فعلى هذا احتياط به جا است. اما اگر كسى بخواهد به مقتضاى آن دو دليل فتواى به تخيير بدهد، كما اينكه اصحاب تخيير گفتهاند خيلى بعيد به نظر نمىرسد. و هنا قول ثالث اين آخرين سخن است در بحث، فردا انشاء الله مسئله پنجم داراى بحثهاى زياد است مطالعه كنيد.
قول ثالثى هم بعضىها در مسئله دارند، گفتهاند حكومت اسلام قانون آنها را در باره شان اجرا كند، منحصراً حكومت اسلام قانون آنها را در باره اينها اجرا كند، يعنى قاضى شرع اسلام ما بيايد ببيند در تورات راجع به اين كار چه است؟ هرچه است همان (سؤال:...؟ جواب:...). بهر حال اين قول سوم كه ديدم در بعضى از كتب عصريين است، اين قول را خيلى بعيد به نظر مىرسد كه حاكم اسلام موظف باشد قانون كفر را اجرا بكند. بنا براين بيشتر قول اول كه مشهور است خوبتر به نظر مىرسد ولو اينكه احتياط لاينبغى تركه و صلى الله على سيدنا محمد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...