چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 238
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين ولعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
در ادامه بحثى كه داشتيم در باره احاديث متعارضه در مسئله حد اللواط و اينكه بين محصن و غير محصن آيا فرقى است يا نيست؟ ما دلائل متعددى ذكر كرديم كه حق با مشهور است، فرقى بين محصن و غير محصن نيست، اگر ادخال باشد حده القتل، در ادامه اين دو روايت هم در مستدرك دارد كه آن هم شاهد بسيار خوبى براى بحث ما است، يعنى از صورت اطلاق بيرون است تصريح مىكند كه «لا فرق بين المحصن و غير المحصن» يكى اين روايات است كه از على عليه السلام نقل مىكند «كان يقول يرجم اللذى يعمل عمل قوم لوط احصن ام لم يحصن» اين ديگر اطلاق نيست، اين تصريح است، «احصن ام لم يحصن بالحجارة و يقول» اين جمله را هم دقت كنيد جالب است «و يقول» يعنى على عليه السلام «ان قوم لوط قد رجموا» قوم لوط هم از سوى خداوند رجم شدند، آنها هم كه رجم شدند همه شان رجم شدند، محصن و غير محصن شان، كل شان از سوى خداوند رجم شدند، ما هم مأموريم كه آنها را رجم كنيم احصن ام لم يحصن (سؤال:...؟ جواب: مىگويند قياس مع الفارق است يعنى اشكال به على عليه السلام داريد شما بله؟ به خدا داريد، حالا من يك توضيحى در جواب ايشان عرض كنم كه مىگويند قياس مع الفارق است، شكى نيست كه ما نمىتوانيم با فعل خداوند در اينجا استدلال كنيم، دقت كنيد نكته ايست كه به درد جاى ديگر هم نمىخورد، عذابى كه خداوند كرد يك عذاب تكوينى است، عذابى كه ما مىكنيم يك عذاب تشريعى است، تشريع را با تكوين قياس نمىتوان كرد، خدا بچههاى آنها را همه كشت، اگر طفل شيرخوارى هم در ميان آنها بود آنها را هم كشت، ما نمىتوانيم بگوييم چون خداوند اين چنين كرده است ما هم چنين مىكنيم، چون خداوند محصن و غير محصن آنها را رجم كرده است ما هم مىكنيم، عذاب تشريعى را با عذاب تكوين نمىتوان مقايسه كرد كه حساب و كتاب او جدا است و شامل صغير و كبير و شامل مجنون و عاقل بالغ و غير عاقل و بچه شيرخوار همه مىشود، حالا چرا مىشود آن يك فلسفهاى دارد كه در علم كلام بحث است، كه خداوند چطور بلاهاى كه مىآيد اقوام مختلف را كوچك و بزرگ شان....؟ آن يك بحث كلامى است اينجا جايش نيست، در بحث عدل الهى اين مسئله مطرح است، جواب هم گفتيم و صحبت هم شده، از قديم الايام هم جواب دادهاند، شرح تجريد و اينها هم ظاهراً دارد، منظور اين است كه در كلام على عليه السلام ديگر تشبيه شده، مىخواهد بگويداين تشريع شباهت ماى به آن تكوين دارد نه اينكه مىخواهد بگويد آن تكوين دليل بر اين تشريع است، مىخواهد حضرت يك مشابهة مايى بينهما ايجاد كند، و الا اگر در كلام امام نمىبود، ما هرگز به خود مان اجازه نمىداديم كه از آيات قرآنى كه در باره قوم لوط وارد شده است استفاده بكنيم در مسائل فقهى، چرا كه آن عذاب تكوين است، و اين عذاب تشريع است و اينها قابل مقايسه نيست، ولى على عليه السلام مىخواهد در اين كلامش يك به اصطلاح مشابهة مائى براى تقريب مطلب به ذهن بيان بفرمايد. اين حديث اول را در باب دوى حديث دوى باب دو است در مستدرك، جلد هجدهم مستدرك حديث دو، باب دو، از ابواب حد اللواط. مىدانيد مستدرك ابوابش مثل ابواب وسائل است، مگر يك بابى حديث نداشته باشد مستدرك كه آن را وا مىاندازد، و الا ابواب مطابق ابواب وسائل با همان ترتيب پيش مىرود.
حديث ديگر هم باز همينطور است، «عن ابن شهاب انه سئل» از كه سؤال شد؟ از كدام امام؟ از كدام پيغمبر؟ معلوم نيست «عن ابن شهاب انه سئل عن اللذى يعمل عمل قوم لوط قال عليه الرجم احصن او لم يحصن» اين هم حديث چهار باب دو.
حالا اين دو حديث ولو اين احاديث مستدرك خيلى هايش غالبش ضعف سند دارد، ولى بالاخره مؤيدى براى بحث ما مىتواند بشود كه مسئله از اطلاق در مىآيد شكل صريح پيدا مىكند، «احصن ام لم يحصن» (سؤال:...؟ جواب: جواب داديم احاديث قائل به تفصيل معرض عنها است، چون معرض عنها است بايد آنها را كنار بگذاريم، به فرض كه معرض عنها نباشد متعارض مىشود، تعارض كه با اين احاديث و احاديث مطلقه پيدا كرد، مرجحات، مرجحات هم اولين مرجحات شهرت است، و شهرت مقدم است). (سؤال:...؟ جواب: مىگويند شك داريم قاعده تدرء الحدود بالشبهات جارى مىكنيم، انشاء الله لعنت به شيطان مىكنيد و با اين اجماع و با اين احاديث و با اين مؤيداتى كه داريم شك نمىكنيد، چرا شك بكنيد؟ چرا ضعف نفس نشان مىدهيد، ما شكى نداريم، طبق قاعده «خذ بما اشتهر بين اصحابك و دع الشاذ النادر» آنها معمول بها نيستند، آنها معرض عنها هستند در جاهاى ديگر فقه روايات هرچه بيشتر بشود اعراضش بدتر است، هشت تا روايت اعراض كردن يك عيبى داشته، (سؤال:...؟ جواب: مطلقه را كه رد كرد؟ (سؤال:...؟ جواب: تعارض قبول كرديم ترجيح با آن است، اولاً تعارض ندارد، روايات مفصله معرض عنها است، بگذاريد كنار، همه جاى فقه اعراض را دليل مىگيريد بگذاريد كنار، اينجا نمىگذاريد، با اينكه باب دماء است اصحاب محتاط بودند، مع ذلك گذاشتند اين روايت را كنار لابد يك عيبى داشته، اين يك مطلب، دوم سلمنا تعارض بشود خذ بما اشتهر بين اصحابك). و اين دو روايت هم كه امروز عرض كرديم اينها هم كه ديگر از اطلاق بيرون است، احصن او لم يحصن، اينها هم مىتواند مؤيد براى بحث ما بشود.
دو تا مطلب مرحوم آية الله خونسارى دارد من بگويم از اين مسئله بگذرم، مرحوم آقاى خونسارى در جامع المدارك دو تا نكته دارد و هردو تا نكته به عقيده ما قابل مناقشه است، نكته اول اين است كه مىفرمايد ما نمىتوانيم روايات مفصله را بگيريم، چرا؟ يعنى تأييد قول مشهور ايشان مىخواهد بكند، دليلى دارد، نمىتوانيم روايات مفصله را عمل كنيم چرا؟ چون روايات مطلقه بايد حمل بر محصن بشود، و اين حمل بر فرد نادر است، محصن نادر است، يا تعبير ايشان غير غالب است، امانت در نقل را رعايت كنيم ايشان مىگويد غير غالب است «المحصن بالمعنى اللذى ذكرناه غير غالب» شما مىخواهيد روايت مفصله را بگيريد مطلقه را حمل كنيد اين قتل مال خصوص احصان است، احصان فرد نادر است، يا غير غالب است، اين يك نكته، ما سؤال مىكنيم چطور محصن غير غالب است؟ چطور؟ يعنى كسى متأهل باشد همسرش هم پيشش باشد يغدو عليها و يروح، صبح و شام در اختيارش است، اين فرد نادر است؟! (سؤال:...؟ جواب: صحبت اين است محصن فرد نادر است كسانى كه متأهل باشند همسر شان پيش شان باشد مريض هم نباشد مسافر هم نباشد درد و بلاى هم نداشته باشد كم است؟ (سؤال:...؟ جواب: بابا جان ايشان مىگويد محصن كم است، (سؤال:...؟ جواب: خيلى جالب است حرف شما، ايشان مىگويد «المحصن بالمعنى اللذى ذكرنا نادر» نه اينكه محصنى كه مرتكب اين عمل بشود، ايشان اين را نمىگويد، خود ذات محصن را مىگويد، ببينيد عبارت اين است، ايشان مىگويد ذات محصن كم است، غالب مردم غير محصن اند، عبارت اين است «و يمكن ان يقال» عبارت هم جلد هفت صفحه هفتاد و دو «و يمكن ان يقال اما ما ذكر من الجمع بين الطائفة الاولى و الثانية بتقييد طائفة الاولى بالطائفة الثانية فيشكل فعلى فرض الطلاق فى الطائفة الاولى و تقييدها بالطائفة الثانية و الثالثة يكون الباقى فى الطائفة الاوى غير غالب و القانون لابد ان يكون الباقى فيه الغالب لااقل بل و لا المساوى مع عدم الجمع العرفى» باز يك خط رفت جلوتر «هذا مضافاً الى ان المحصن بالمعنى المذكور سابقاً» يعنى درباب زنا، المحصن به معناى كه در باب زنا گفتيم، «غير غالب» فرد نادر است، معلوم مىشود محصن با آن قيودى كه در باب زنا است، فرد غير غالب، يا فرد نادر، ايشان چه قيودى زده به محصن كه فرد نادرى مىشود، يعنى غالب زنها عذر اند، غالب مردها معذور اند؟! غالب آنها نمىتوانند بهرهگيرى جنسى از همسر شان بكنند؟! «مضافاً الى ان المحصن بالمعنى المذكور سابقاً غير غالب» پس حمل كردند آن را بر محصن حمل على غير غالب «و قانون لابد ان يكون الباقى فيه الغالب» خلاصه (سؤال:...؟ جواب:...).
و اما نكته دومى كه در كلام ايشان است، حالا به قول بعضىها ما كه نمىخواهيم تحميل فكر مان را بر شما كنيم، ما
مىگوييم حالا هرچه را خواستيد قبول كنيد هرچه نخواستيد توجيه كنيد، حالا عظمت بزرگان ايجاب مىكند كه انسان كلام شان را توجيه بكند، عيب ندارد توجيه هم بكنيد ولى مراد ايشان همين است كه من عرض مىكنم (سؤال:...؟ جواب:). و اما نكته دوم ايشان اين است كه مىگويد اصلاً اينجا بعضىها چسبيدهاند مثل شما آقايان بعضىهاى تان چسبيديد به الحدود تدرء بالشبهات مىگويد جاى الحدود تدرء بالشبهات نيست، براى اينكه اينجا على كل حال بايد حدى بزنيم، يا بايد قتل، و رجم، و يا بايد شلاق طرفينش الحدود است، «الحدود تدرء بالشبهات» مال آنجاى است كه امر دائر بين الحد و عدمه باشد، اينجا دو نوع حد است، چنان نيست كه اقل و اكثر هم باشد ايشان مىگويد متباينين هم است، يكش قتل است، يكش جلد است دو نوع حد متباينان است (سؤال:...؟ جواب: نه خير جلد هم حتمى نيست، آدم اعدامى را شلاق نمىزنند، فقط اعدام مىكنند، (سؤال:...؟ جواب: بسيار خوب متباينين است، پس الحدود، دقت كنيد اين نكته خوبى است كه ايشان به او توجه كرده ولى ما اشكال داريم، نكته ايست كه ايشان اينجا جاهاى ديگر هم ظاهراً بهش توجه كردهاند، كه مسئله الحدود كه آقايان چسبيدهاند مال آنجاى است كه امر دائر بين وجوب و عدم باشد، نه بين دو نوع حد، يكش شديد، يكش قوى، و اين متباينين اند، اقل و اكثر نيست كه بگوييم صد تا تازيانه يا نود تا، نود تايش مسلم، نسبت به ده تاى اضافى الحدود تدرء بالشبهات اقل و اكثر كه اينجا نيست، قتل و جلد دو نوع متباين از مسئله حد. فعلى هذا تمسك به الحدود تدرء بالشبهات كه بعضى كردهاند اينجا درست نيست به عقيده ايشان لانهما من قبيل المتباينين للاقل و الاكثر. اين خلاصه كلام ايشان.
و اما عرضى كه من دارم اين است كسى مىتواند در اين مناقشه كند كه در اعماق ذهن شماها هم است، اما نمىتوانيد چطور بيان كنيد، و آن اين است كه درست است الحدود متنش اينجا جارى نمىشود، اما ملاكش ممكن است جارى بشود، به دست عرف بدهيد مىگويد هروقت آن حد شديد است ريختن خون است دليل حسابى مىخواهد، جلد در مقابلش مهم نيتس. صد تا تازيانه مىزند بلند مىشود، قتل تمام مىشود، ولو متن الحدود تدرء بالشبهات شامل بحث ما نشود لان الامر دائر بين المتباينين، اما قابل القاء خصوصيت است كه اذا دار الامر بين الشديد و الضعيف آن هم شديدى كه اعدام است و ضعيفى كه جلد است، لابد اينجا هم يك دليل قوى بايد داشته باشيم اگر نداشته باشيم تدرء، دليل قوى مىخواهد بر اين شديد، اگر نداشته باشيم تدرء. پس ما از قاعده الحدود يك القاء خصوصيت مىكنيم، از آنجاى كه دوران امر بين وجود و عدم است مىآييم در دوران بين شديد و ضعيف، از دوران امر بين وجود و عدم مىآييم بين شديد و ضعيف (سؤال:...؟ جواب: بسيار خوب من كه قبول ندارم، من كه خودم قبلاً...؟ مىگويم كه شما نگويد مىگويم تدرء شامل اينجا نمىشود، چون قبول دارم نص در وجود است الآن من كه حرف ندارم، من مىگويم عرف القاء خصوصيت مىكند توسعه مىدهد اين را، مىگويد آنجاى هم كه بين شديد و ضعيف باشد آنجا هم دليل قوى بر اين شديد بايد باشد، اگر نباشد ملاك تدرء الحدود بالشبهات جارى مىشود، انصاف اين است خوب اگر اينجا دليل كافى ما داشتيم، ما در مسئله محل بحث ما دليل كافى داشتيم براى قتل، اگر مصداق شبهه مىشد ما قاعده تدرء را اينجا جارى مىكرديم، بدون شك، مصداق تدرء نبود به عقيده من دليل كافى ما داشتيم، اگر دليل كافى نداشتيم ما تدرء راجارى مىكرديم دوران امر بين المحذورين هم مانع ما نمىشد، هذا تمام كلام در اصل مسئله.
و اما در تحرير الوسيله فرمودهاند «و لا بين المسلم و غيره» اين دنباله اصل مسئله است، به فروع هفت گانه نرسيديم «لا فرق بين المحصن و غيره و لا بين المسلم و غير المسلم» اين دليل ديگر چندان احتياج ندارد روشن است، اطلاقات ادله شالم بحث مىشود. مسلمان هم اين كار بكند، همين دارد، ما روايات مان بود، «من يعمل عمل قوم لوط» اين مسلمان كافر ندارد، «من يعمل عمل قوم لوط» يا بعضى روايات داشت «اللوطى» بعضى هايش داشت «الفاعل و المفعول يا شبيه فاعل و مفعول» اينها اطلاق دارد....؟ همه اينها مشمول اين هستند (سؤال:...؟ جواب: بله كفار ملزم اند به فروع، همانگونه كه ملزم اند به اصول، اين هم از مسلمات بحث ما است، كسى كه كافر شد يك جايزه هم بهش نمىدهيم، مسلمان شده اگر مرتكب اين عمل
شد يا الله بياور اعدامش كن، اما اگر كافر شد يك جايزه هم بهش بدهيم؟ مىگوييم برو در امان خدا، نه «الكفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول» بله آنها هم مشمول اين هستند. حالا آن كه اگر ذمى با ذمى باشد بدهيم دست ملت خود شان يا نه آن يك بحث ديگرى است تخيير داريم يا نداريم آن بعد بحثش مىآيد. فعلاً بحث در اين است كه لا فرق بين المسلم و الكافر كما انه لا فرق بين محصن و غير المحصن، دليل ماشمول اطلاقات است، مسئله هم ظاهراً هيچ اختلافى درش نباشد، ممكن است اولويتى هم كسى بگويد، اولويت جاى كه مسلم داراى چنان عذابى است، با آن همه احترامى كه خون مسلمان دارد، كافر خونش از خون مسلمان رنگينتر نيست. (سؤال:...؟ جواب: آن يك دليل خاص دارد، دليل خاص نداشت نمىگفتيم آنجا، (سؤال:...؟ جواب: غير علنيش را ما نمىدانيم، آنها حلال مىدانند، مىدانم اشتباه كرده حلال مىداند، اما لواط را كه حلال نمىداند).
بروى سراغ فروع هفت گانه، (سؤال:...؟ جواب: بسيار خوب، يعنى بخاطر اينكه اللاطى هو الكافر يا الملوط هو اللواط كفر بالله العظيم الاياقب كفر بالله العظيم، چون شبيه كفر است اعدام مىشود آن كه كافر است ديگر، شما مىگوييد يك چيزى هم بهش بدهيد). على كل حال مسئله هم اختلافى درش نيست اطلاقات هم شامل مىشود الكفار مكلفون بالاصول هم است اولويت را همه احتمالاً ما بتوانيم جارى بكنيم. نباشد اولويت هم اطلاقات مارا كافى است.
اما فروع هفت گانه، اين فروع هفت گانه بعضى هايش بحث ندارد، من سريعتر رد مىشوم تا برسيم به آنهاى كه بحث دارد، بر مىگردم به كلام تحرير الوسيله، ايشان فرمودند «ولو لاط البالغ العاقل بالصبى» اين فرع اول است «ولو لاط البالغ العاقل بالصبى موقباً» ادخال حاصل بشود «قتل البالغ و ادب الصبى» نسبت به اين هم اطلاقات ما شامل مىشود، اگر فاعل بالغ باشد، مفعول صبى باشد، مسلم فاعل مشمول آن اعدام است اطلاقات شامل مىشود، بعضى از روايات هم صريحاً اين مسئله را داشت، يعنى در مورد بالغ با غير بالغ بود كه قبلاً خوانديم با صراحت مىفرمود بالغ اعدام مىشود و غير بالغ هم تأديب مىشود، رواياتى هم در اين زمينه داشتيم، يكى روايت ابوبكر حزرمى بود، با صراحت مىفرمود يك باب دو بود، يكى هم روايت ابو بصير بود، هفت باب سه. كه اينها سابقا خوانده شد از آنها هم مىشود براى اين مسئله استفاده كرد. اين را ديگر معطل نمىشويم اما صغير بايد تأديب بشود آن هم به ادله تأديب اولاً و صريح روايات ثانياً روايات ما همين دو تا روايت كه عرض كردم در باره صبى تأديب مىگفت. هم منصوص است در محل كلام ما كه صبى را بايد تأديب كرد، هم اطلاقات ادله تأديب كه در باب صبى واجب است ولى مراقب او بوده باشد و اگر كارهاى خلافى منكراتى انجام بدهد، ولى بايد او را تأديب كند يا حاكم شرع بايد او را تأديب كند، اطلاقات هم شامل بحث ما مىشود.
و اما فرع دوم در باب مجنون است، (سؤال:...؟ جواب: غلام گفتيم حمل بر بالغ شده آنجا، در رويات سيف تمار اينكه غلام را هم حضرت كشت غلام را حمل بر بالغ كردند غير بالغ قطعاً كشته نمىشود، جزء مسلمات است كه غير بالغ مشمول ادله حدود نيست). فرع دوم از فروع هفت گانه «و كذا لو لاط البالغ العاقل موقباً بالمجنون» در مقابلش مجنون باشد، دراينجا هم مىفرمايد «و مع شعور المجنون ادبه الحاكم بما يريه» اگر مجنون شعورى داشته باشد، چون مجنون گفتيم انواع و اقسامى دارد، ديوانههاى هستند كه هيچ چه نمىفهمند، مثل حيوان است، گاهى بدتر از حيوان است، حيوان را مىشود انسان يك مقدار تعليماتى به او بدهد، پناه بر خدا گاهى مجانينى هستند قابل تعليمات هم نيستند، اينها كه فايده ندارد تأديب شان كند، اما اگر مجنونى است كه تأديب را مىفهمد، چيزى يادش مىدهند بيا برو، اين كار را بكن، اين كار را بكن، و از جمله تأديبش مىكنند كه كارهاى خلاف اين چنينى نكند، اگر بفهمد ادله تأديب شامل حال او هم مىشود. اين بحثى ندارد.
و اما فرع سوم هم كه باز روشن است و معطلش نشويم «ولو لاط الصبى بالصبى ادبا معاً» صبى با صبى، هر دو را بايد تأديب كرد، نه حدى بر اين جارى مىشود، نه حدى بر آن جارى مىشود، ادله شرطيت بلوغ سابقاً بيان شد. هم مسئله اجماعى است، هم روايات رفع القلم عن الصبى داريم، هم روايات خاص در مانحن فيه داريم. گذشتيم.
و اما فرع چهارم، «ولو لاط مجنون بعاقل» اين يك مقدار بحث دارد، «ولو لاط مجنون بعاقل حد العاقل دون المجنون» عكس مسائل قبل است، در اينجا فاعل مجنون است، و مفعول عاقل است، مىگويند حد بر مفعول جارى مىشود و فاعل كه مجنون است حد برش جارى نمىشود، اين را هم بخواهيم حسابش كنيم طبق قواعد ما معلوم است ديگر، «رفع قلم عن المجنون حتى يفيق» هم روايات عامهاى كه داريم، هم روايات خاصهاى كه در ابواب حدود داريم، در تمام ابواب مسئوليتى متوجه مجانين نيست، و هكذا در ابواب و حدود روايات خاصه داريم، مجنون تكليفى متوجهش نيست، و اگر نظر تان باشد من يك وقت عرض كردم، اينها قبل از آنى كه قانون اسلام باشد يك قانون عقلائى است، اسلام امضا كرده، در تمام دنيا تمام مكاتب و مذاهب دنيا، مجنون مشمول قانون نيست، در هيچ دادگاهى ديوانه را نمىآورند محاكمه كنند، مىگويند ببريد معالجه كنيد، محاكمه نمىكنند، اين قانون از قديمترين ايام در ميان نوع بشر بوده، الآن هم است اسلام هم امضاء كرده، تأسيس نيست، امضائى است، ولى صاحب جواهر رضوان الله تعالى عليه از چند نفر نقل مىكند كه اينها مخالفت كردند گفتند مجنون بايد در اينجا حد جارى بشود، «عن الشيخين و اتباعهما» شيخ مفيد و شيخ طوسى، اين دو بزرگوار و پيروان اين دو بزرگوار گفتهاند مجنون اگر فاعل باشد حد دارد، مفعول نه، اگر فاعل باشد حد دارد. كلام صاحب جواهر را من اينجا نقل كنم، ايشان در جلد چهل و يك صفحه سه صد و هفتاد و نه مىفرمايد حالا عبارت هرچه است «قال الشيخان و ابتاعهما يجر الحد فى المجنون» بعد هم خودش مىفرمايد اصول مذهب موافق به اين كار نيست، مراد از اصول مذهب يعنى قوانين شناخته شده اسلام كه مىگويد رفع القلم عن النجنون، حالا آن دو بزرگوار و اتباع شان چرا گفتهاند مجنون را؟ ياد تان است چرا؟ اينجا كه روايت ندارد، قياسش كردند به باب زنا، سابقاً در باب زنا يك دانه حديث داشتيم، حديث حنان بن صدير بود، كه حديث هم حديث معتبرى است، ادرس حديث هم دوى بيست و يك از ابواب حد الزنا، عبارت حديث اين است، من عرض كردم روايت حنان بن صدير، اين روايت مال بحث بعد است اينجا روايت ابان بن تغلب است، حديث دوى بيست و يك است شمارهاش درست است، ولى روايت ابان بن تغلب عن الصادق است، «انه اذا زنى المجنون» عبارت حديث اين است در باب حد الزنا «انه اذا زنى المجنون يجرى عليه الحد» راوى سؤال كرد، اگر مجنونه باشد چه؟ يعنى مزنى بها ديوانه باشد. فرمود نه، مزنى بها ديوانه باشد حد ندارد، اما زانى ديوانه باشد حد دارد. سؤال كرد چرا؟ فرمود بعلت اينكه «ان المرئة انما تأتى» مرئه مفعول است «و الرجل يأتى و انما يأتى اذا عقل اللذة» كسى كه اقدام به اين كار مىكند معلوم مىشود لذت اين عمل را...؟ اقدام مىكند «و انما المرئة تستكره» خلاصهاش چه شد؟ مرئه مستكرهه ممكن است باشد. ديوانه است مستكره است، حد برش جارى نمىشود. اما زانى مىفهمد اين كار چه است كه سراغش مىرود، فعلى هذا حد زنا جارى مىشود، از آنجا بياييم در مانحن فيه، چرا؟ چون علت عام است، مىفرمايد فاعل مىفهمد، مفعول ممكن است نفهمد مسئله چه است، فعلى هذا بايد حد درباره فاعل جارى بشود ولو ديوانه باشد، يعنى اين قدر هم ديوانه نيست، يك مقدارش را مىفهمد.
و اما الجواب، همان جوابى كه آنجا داديم اينجا بدهيم، جواب اين است كه ظاهر اين حديث مجنونى است كه در اين قسمت مجنون نيست، مجنون الجنون له فنون ديگر، بعضىها هستند يك چيزهاى را درش ديوانه هستند يك چيز هايى درش ديوانه نيستند، اينهاى كه رفتهاند دار المجانينها داستانهاى نقل مىكنند، مىگفتند ما پيش بعضى از ديوانهها كه مىنشستيم چنان منطقى صحبت مىكردند مىگفتيم اصلاً چرا اينها را اينجا آوردند، صحبت كرديم به او گفتيم كه بابا، مىگويد آقا خيلى منظم صحبت مىكرد ما گفتيم برويم شفاعت كنيم بگوييم اين را بى خود اينجا آورديد تا اينجا عاقل است، بعد يك وقت مىخواستى برويم گفت آقا بياييد يك كار دوتا چه كار كنيم؟ گفت از اين بالا طبقه دوم پرده بپريم پائين، ديد لحن همچنين يك مرتبه گل كرد، حالا يخه ما را هم سفت چسبيده كه باييد باهم بپريم بالا گفتيم خوب، از بالا پريدن كه همه مىتوانند، بيا بريم پائين، از پائيه به بالا بپريم چون ديوانه را بايد از راه ديوانگيش وارد شد، گفت آقا خيلى خوب گفتيد بريم پائين و بپريم، آمديم پائين گفتيم خدا حافظ شما. در يك چيزى عاقل است، اما در يك چيزى ديوانه است، اين عبارت را
حمل مىكنيم بر آنجاهاى كه عاقل بوده، و الا به قول صاحب جواهر احسن كه چه عالى مىگويد اينجا، ما يك اصول شناخته شدهاى در مذهب داريم كه نمىتوانيم بايك خبر واحد مشكوكى دست از اصول مذهب مان برداريم، مجنون رفع القلم است، نمىشود. فعلى هذا مجنون و غير مجنون تفاوتى در شان نيست.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...