• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين ولعنة الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
    در آستانه نيمه شعبان هستيم من يك جمله بگويم، درباره حضرت ولى عصر ارواحنا فداه، يكى ازوظائف همه ما انشاءالله سربازانش اين است كه پيوند مان را با آن حضرت روز به روز بيشتر كنيم، و نيمه شعبان فرصت مناسبى است براى برقرار ساختن اين پيوند، درباره فلسفه وجود امام پشت پرده غيبت مسائل زيادى گفته شده، يكى از آن مسائل اين است كه از همان پشت پرده غيبت دلهاى كه آماده است با نور ولايت تربيت مى‏شود تكامل پيدا مى‏كند، اين همان شاخه‏اى از شاخه‏هاى ولايت تكوينى است، چون ولايت تكوينى شاخه‏هاى دارد، يك شاخه‏اش تأثير گذارى درقلب‏هاى آماده كسانى است كه پيوند با آن حضرت دارند، ولايت تكوينيه امام ايجاب مى‏كند از همان پشت پرده غيبت دردلهاى آماده اثر بگذارد، يكى از معانى آن حديث معروف يك حديث هم نيست، چندين حديث است كه امام صادق عليه السلام يا بعضى ديگر ازپيشوايان معصوم فرمودند مثل امام غائب و پنهان از نظر مثل آفتاب پشت ابر است، نا پيدا است، اما روشنائيش همه جا است، ناپيدا است اما گل‏ها و گياهان، ميوه‏ها و زراعت‏ها را پرورش مى‏دهد، تربيت مى‏كند، يكى از معانى اين حديث همين ولايت تكوينيه امام است كه از پشت پرده غيبت تأثير مى‏گذارد در دل‏هاى آماده، اگر قلوب ما آماده باشد، اگر با او مربوط باشيم، اگر مسانخت و سنخيت و عشق و محبت و جاذبه و علاقه‏اى باشد، اثر مى‏گذارد. شما نگاه كنيد يك عقربه آهن ربا، هركجا بگذاريد بطور آزاد خودش را با قطب شمال و جنوب زمين تطبيق مى‏دهد، چرا؟ چون عقربه قطب نما آهن ربا است، در قطب شمال و جنوب زمين هم مى‏گويند دوتا كانون آهن ربا است، اين آهن رباى عقربه كوچك مجذوب آن آهن رباى قوى كه در قطب شمال و جنوب زمين نهفته شده است، مجذوب آن مى‏شود، اگر امام را تشبيه كنيم به آن قطب آهن ربا قلب خود مان راتشبيه كنيم به آن عقربه كوچك اگر اين عقربه آزاد باشد آن خاسيت آهن ربائيش را از دست نداده باشد در هركجا قرار بگيرد به آن سمت مى‏ايستد و آن جاذبه در آن اثر مى‏گذارد، نامرئى است، آن قطب شمال و جنوب از نظر آهن ربا، ولى همان نامرئى در اين عقربه اثر مى‏گذارد راه را به وسيله آن نشان مى‏دهد. من هم اين جمله را گفتم كه انشاء الله الرحمن توجهات مان را در اين ايام بيشتر كنيم، ما هرسال شب نيمه شعبان در مدرسه امام امير المؤمنين جشنى داشتيم و اين سال هم داريم، ولو من نباشم در آن مدرسه، و من هرسال افتخار مى‏كردم از جلساتى كه خودم صحبت مى‏كردم آن جلسه بود، امسال ولو من نيستم ولى بعضى ديگر از برادران آن جلسه را اداره مى‏كنند و انشاء الله در آن جلسه هم شما شركت مى‏كنيد.
    و اما در باره مسئله تعطيلى ما در شوراى مديريت نشستيم و فكر كرديم تعطيلات را يك مقدار تنظيم بكنيم كمتر بشود، به اينجا رسيديم كه ما مى‏توانيم در سال صد و پنجاه و پنج روز درس بخوانيم، منتها يك جاهاى كمى را حذف كرديم، تقويمى هم چاپ مى‏شود از سال آينده انشاءالله اين برنامه‏ها اجرا مى‏شود، ممكن است سال اول هم بعضى‏ها گوش ندهند به آن تقويم ولى بالاخره سال دوم و سوم اين مسائل جا مى‏افتد و براى مدارس زير پوشش، بيش از دويست ساعت ما توانستيم براى آنها درس فكر كنيم، حدود دويست، دويست و ده ساعت چون آنها تعطيلات ماه رمضان ندارند، محرم و سفر تعطيلات شان كم است، پنج شنبه‏ها درس دارند، براى اين‏كه بتوانند پيش بروند عمر شان جوان اند از بين نروند، در عين حال من با نهايت معذرت يك هفته امسال تعطيل مى‏كنم بخاطر مسافرتى كه در پيش دارم سالهاى زيادى بود كه من دلم مى‏خواست‏
    مشرف به عمره بشوم و يكى از دلائل عدم تشرفم همين مسئله درس‏ها بود. ما امسال گفتيم آخرين پرواز را براى ما قرار بدهيد كه حد اقل را ما تعطيل بكنيم درس را..... شش روز درس ما تعطيل مى‏شود، و من انشاءالله بعد از ماه رمضان اين شش روز را جبران مى‏كنم...
    المسئلة السابعة آخرين مسئله، امروز مى‏رسيم به آخر بحث، يعنى بحث ما در مسئله حد الزنا تمام تمام مى‏شود، در مسئله هفتم بحث خيلى داريم يك خورده عنايت كنيد و اشكالات را كم كنيد من بحث را تمام مى‏كنم، «المسئلة السابعة لا كفالة فى حد و لا تأخير فيه مع عدم عذر كحبل» باردارى، «او مرض و لا شفاعة فى اسقاطه» سه مسئله است كه در اينجا در اين عبارت كوتاه جمع شده، سه چيز در حد نيست، تأخير، كفالت، شفاعت، منظور از تأخير معلوم است، عقب انداختن حد، كه شرحش را بعد مى‏گوييم، كفالت هم نوعى تأخير است، كسى بگويد اجازه بدهيد يك ماه مرخصى به اين بدهيد من كفيلش هستم، بعد از يك ماه مى‏آيد حد را جارى كنيد، الآن مشكلات زندگيش دارد، پيچيده است. بنا است اعدام بشود كارش را سر و سامان بدهد بدهى هايش را درست كند وضع زن و بچه‏اش را درست كند يك ماه ديگر من كفيلشم مى‏آيد، حد را جارى كنيد، كفالت هم تأخير موقت است، منتها مع الكفيل. و اما شفاعت اسقاط دائم است، يعنى شفاعت كنم كه اسقاط بشود بطور دائم. اين مسئله را فقها مختلف ذكر كرده‏اند، بعضى ذيل حد زنا آورده‏اند، مانند علامه رضوان الله عليه در قواعد، تحرير الوسيله هم مثل همان قواعد علامه است از اين نظر كه مسئله «لا شفاعة و لا كفالة و لاتأخير را در ذيل بحث زنا مطرح كرده. بعضى در ذيل مبحث مصاحبه اين مسئله را عنوان كرده‏اند. «كصاحب الرياض فى الرياض» صاحب رياض در رياض در ذيل بحث مصاحبه اين را ذكر كرده، بعضى مثل صاحب جواهر و محقق در شرايع و اينها در ذيل بحث لواط و المساحقة، لواط و مساحقه و قيادت را يكجا بحث كرده‏اند، در ذيل آن آمده‏اند مسئله لاكفالة و لا شفاعة و لا تأخير را. بنابر اين جايش اگر بخواهيد پيدا كنيد كتاب‏ها مختلف است، بعضى‏ها ذيل بحث زنا است، بعضى‏ها ذيل بحث مساحقه است، بعضى‏ها ذيل بحث لواط و مساحقه است. على كل حال برويم سراغ اقوال.
    اقوال اين مسئله روشن است اختلافى در اين سه مسئله نيست، در عين حال من يك مقدار از اقوال را بارى اطمينان خاطر شما نقل مى‏كنم، صاحب رياض عبارت مفصلى دارد، من با حذف تكه‏هاى از آن، آنچه مربوط به اقوال است عرض مى‏كنم، استدلال هايش حذف مى‏كنم، اقوالش را عصاره عين عبارت صاحب رياض است، «قال فى الرياض» جلد دو صفحه چهار صد و هفتاد هفت. «لا كفالة فى حد زنا و لا غيره من الحدود» با فاصله‏اى مى‏گويد «و لا تأخير فيه مع القدرة على اقامته» باز با فاصله مى‏گويد «و لا شفاعة فى اسقاطه» آخر كار مى‏گويد «و لا خلاف فى شى‏ء من ذلك اجده» ظاهراً اشاره همه است، نه در تأخير خلاف است، نه در كفالت خلاف است، نه در شفاعت. هيچ كدام نيست.
    مرحوم صاحب جواهر هم دارد حالا من كلامى از مبانى تكمله نقل مى‏كنم، مرحوم آية الله خوئى رضوان الله تعالى عليه در مبانى تكملة المنهاج، ايشان هم در عبارتش تصريح مى‏كند، تأخير و كفالت و شفاعت در حد نيست، من دون خلاف، هيچ اختلافى در اين مسئله نيست. نديديم كسى هم در اين سه مسئله مخالفتى كرده باشد، و كسى اشكالى كرده باشد. بنابراين فكر تان در اين مسئله از نظر اقوال راحت باشد. برويم سراغ ادله.
    در مسائل اول مقتضاى قاعده را حساب كنيم، ببينيم اصول و قواعد چه اقتضا مى‏كند، آيا مقتضاى اصل و قاعده اين است كه اين سه باشد يا نباشد، جواب اين است كه اصول اقتضا مى‏كند عدم اينها را، عدم تأخير و عدم شفاعت و عدم كفالت را. مراد از اين اصول كدام اصل است؟ (سؤال:...؟ جواب: اطلاقات است؟ اطلاقات حد ظهور ور جوب فورى دارد، ما در باب اوامر گفتيم امر ظاهر فى الوجوب الفور، وجوب فورى، وقتى مى‏فرمايد «فجلدوا كل واحد منها مأة جلدة» امر ظاهر در وجوب فورى است، حالا چرا؟ دليلش را آنجا در بحث اوامر گفتيم، بنابراين اطلاقات اوامر حدود خواه فجلدوا باشد خواه اعدام باشد، خواه چيزى ديگر «فقطعوا ايديهما» بوده باشد، همه اينها ظهور در وجوب فورى دارد. بنابراين با تأخير، تأخير
    خلاف اصل شد، و همچنين لا كفالة، چرا؟ كفالة تأخير دارد، «لان الكفالة فيه تأخير» هيچ فرقى بين كفالت و تأخير نيست. تفاوتش اين است آن با ضامن است آن با بى ضامن است. هردويش مثل هم است از يك نظر. فعلى هذا آن هم خلاف ظهور اوامر در فوريت است. و اما شفاعت مى‏خواهد اسقاط كند، اسقاط خلاف ظاهر اوامر است، امر اين است كه بايد اجرا بشود و ساقط نمى‏شود، با شفاعت مى‏خواهيد ساقط كنيد حدى كه مستقر شد با چه ساقطش كنيد؟ دليل مى‏خواهد سقوطش، پس مادامى كه دليلى نداشته باشيم اطلاق اوامر و ادله حدود ايجاب مى‏كند كه نه تأخيرى باشد، نه كفالتى باشد، و نه شفاعتى باشد. پس فكر مان از ناحيه ادله اوليه تمام شد. اگر هيچ دليلى ديگرى هم ما نداشته باشيم جز همين دليل اطلاق براى اثبات بحث ما كافى است. (سؤال:...؟ جواب: آيه خود ادله وجوب حدود بهترين دليل است).
    و اما اضف الى ذلك روايات متعددى بالخصوص داريم (سؤال:...؟ جواب: ما اتفافاً عكس اين را قرار مى‏دهيم، نصوص را آنجاى كه بر خلاف عمومات باشد ما مى‏رويم سراغش. اول هر مسئله بايد تأسيس اصل بشود درش، كل مسئلة لابد من تأسيس اصل، منتها بعضى جاها اصل مشخص است، ما تأسيس اصل نمى‏كنيم، اما آنجاهاى كه مشخص نيست بايد تأسيس اصل بشود معنى تأسيس اصل اين است كه اصول مشخص بشود ببينيم ادله خاصه چه اندازه مخالف است مخالف را بايد در مقابل ادله اصليه پيدا كنيم. بنابراين اول برويم سراغ تأسيس اصل بعد ببينيم آيا در ادله خاصه ما چيزى مخالف اصل است يا نيست، اگر ما بعضى جاها هم تأسيس اصل نمى‏كنيم واضح است. بنابراين تأسيس اصل در مسئله كرد، حالا برويم سراغ ادله، ادله خاصه ما هم اتفاقاً همه موافق است. هماهنگ با اصل است. روايات متعدد داريم، هم كفالت، هم تأخير، هم شفاعت. من يك مقدارى از اين روايات را مى‏خوانم، اين روايات هم در وسائل است هم در مستدرك الوسائل است، قسمت عمده روايات را مى‏خوانم.
    در مورد تأخير روايت سكونى است، ما در باب سكونى بحث زيادى كرديم و بالاخره نتوانستيم وثاقت او را مطمئن باشيم، ولذا رواياتش را با ترديد نگاه مى‏كنيم، اما چون در مسئله ما روايات هم متضافر است، و هم معمول به اصحاب است، دوتا حسن دارد روايات بحث ما، متضافر، و معمول بهاى اصحاب. بنابراين اگر بسيارى از روايات اين باب از سكونى است، و در سكونى هم اشكال داريد مشكلى ايجاد نمى‏شود. «ما رويه السكونى ايضاً عن جعفر عن ابيه عن على عليه السلام قال ليس فى الحدود نظر ساعة» حديث يكى بابب بيست و پنج از ابواب مقدمات، عمدتاً ما از دو باب نقل مى‏كنيم، يكى باب بيستو پنج است، يكى باب بيست است، ازابواب مقدمات تمام است. يكى هم باب بيست و يك است. آن هم از ابواب مقدمات. حالا.
    ببخشيد من بروم از كفالت شروع كنم كه حديث اول از آنجا بود، در مورد اين‏كه بله، حديث معروف است باز سكونى است، «عن ابى عبدالله عليه السلام قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لا كفالة فى حد» اين حديث يك باب بيست و يك از مقدمات. حديث نبوى است ولى راوى اين هم سكونى است.
    حديث دوم راجع به تأخير است، اولى كفالت بود دومى تأخير است، آن هم روايت سكونى است، «عن جعفر عن ابيه عن على عليهما السلام قال ليس فى الحدود نظر ساعة» نظر يعنى انتظار، يعنى تأخير، يعنى در حدود انتظار ساعتى هم نيست، حد ثابت كه شد بايد بلافاصله انجام بشود. بنابراين يك حديث در باره كفالت داشتيم يكى هم در باره. اين هم حديث يك باب بيست و پنج است. آن يك باب بيست و يك بود، اين يك باب بيست و پنج است. (سؤال:...؟ جواب:...).
    مرسله صدوق «عن على عليه السلام (سؤال:...؟ جواب:.... اين هم مال تأخر است). مرسلة الصدوق عن على عليه السلام اذا كان فى الحد لعل او عصى فالحد معطل» يعنى چه؟ اين حديث هم حديث دوى باب بيست و پنج است، اگر در حدود لعل بگوييد عصى بگوييد، تعطيل مى‏شود، تأخير مى‏شود وقتى لعل و عصى آمد شايد اينطور، شايد آنطور آيا اقدام كنيم آيا اقدام نكنيم شايد اين كار بكنيم بهتر است، خوب اين باعث تأخير مى‏شود يا باعث تعطيل مى‏شود. اين حديث هم مى‏تواند دليل بر
    نفى تأخير بوده باشد، لعل و عصى را بگذاريد كنار، حدود بايد فوراً اجرا بشود. هم مى‏تواند نفى شفاعت را كند. (سؤال:...؟ جواب: خوب مطلق هم باشد شما مى‏گوييد مطلق است قبل از اثبات حد، بعد از اثبات حد مى‏گيرد باز هم شاهد بحث ما مى‏شود. وقتى اثبات حد شد لعل و عصى را بگذاريد كنار). خوب اين يك معنى اين حديث است. ولى اين حديث يك معنى ديگر هم دارد، ولو در اين باب آمده‏اند گفته‏اند اين حديث را، در باب تأخير و عدم تأخى و امثال ذلك، ولى يك معنى دوم هم اين حديث دارد، و آن اين است كه اشاره به تدرء الحدود بالشبهات باشد. يعنى اگر لعل و عصى آمد تعطيل كن. يعنى آنجاى كه يقينى نيست ثابت نيست، شبهات است تعطيلش كن، ببينيد تا به اين معنا هم دارد، ما هميشه نبايد نگاه به آن باب كنيم كه صاحب وسائل انتخاب كرده خدا رحمت كند مرحوم آية الله عظمى بروجردى كراراً شايد اين مطلب را مى‏گفت، مى‏گفت اين عناوين كه صاحب وسائل براى ابوابش انتخاب كرده اجتهاد خودش بوده، شما خيال نكنيد هر عنوانى ايشان به حديث داد آن حديث معناى همان را مى‏دهد. اى بسا آن حديث مال آن باب نباشد. حالا اين را منهاى عنوان باب در نظر بگيريد، (سؤال:...؟ جواب:....). «اذا كان فى الحد» منهاى عنوان باب، «اذا كان فى الحد لعل او عصى» يعنى در اثبات حد لعل يا عصى باشد «فالحد معطل» حد را تعطيلش كنيد. (سؤال:...؟ جواب: بسيارى از جاها خبر به معنى انشاء است جمله خبريه فعل مضارع، خيلى جاها داريم. كما اين‏كه آن بالا هم گفتيم «ليس فى الحدود نظر ساعة» آن هم خبر بود، همه اين‏ها خبر است. على كل حال اين دو تا احتمال در اين حديث است، هم احتمال دارد معنى اول، هم احتمال دارد معنى دوم. منتها اين تنها در مرسله صدوق مى‏آيد در بقيه احاديث نبود.
    و اما نسبت به شفاعت. (سؤال:...؟ جواب: اين در وسائل است، همه اينها وسائل است، من روايت مستدرك را مى‏گذاريم خود تان ببينيد آنها را نقل نكردم، چون مسئله يك دست است، محل بحث نيست. اما نسبت به شفاعت روايات متعدد داريم، و اين روايات يكش در باب بيست است، دوتايش، سه و چهار از باب بيست. نفى شفاعت مى‏كند، «عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال لعثامة» عثامه خصوصيت با پيغمبر اكرم داشت، و علاقه‏اى زيادى، عثامه غالباً مى‏آمد شفاعت مى‏كرد، آدم رحيم القلبى هم بود، شفاعتش هم پيغمبر مى‏پذيرفت، اما يك روز خواست در باره حد شفاعت كند، فرمود عصامه اينجا ديگر جايش نيست، شفاعت تو قبول، اما نه در حدود. (سؤال:...؟ جواب:..). «قال لعصامة قد شفع لانسان وجب عليه حد» پيغمبر چه فرمود؟ «لا تشفع فى حد» چيزهاى ديگر را ممكن است، اما حد را من شفاعت كسى را نمى‏پذيرم.
    حديث چهارم همين باب بيستم هم باز روايت سكونى است، «عن ابى عبدالله عليه السلام» مى‏دانيد چرا اين روايت از سكونى است يا نه؟ كه مى‏داند، سكونى قاضى بوده، مى‏گويند قاضى اهل سنت هم بود، حالا بعضى مى‏گويند شيعه بوده و تقيه مى‏كرده، بعضى‏ها مى‏گويند نه اهل سنت بوده قاضى عامى بوده، قاضى سر و كار با اين مسائل داشته، و لذا بسيارى از روايات باب حدود از همين جناب سكونى است چون محل ابتلائش بوده، (سؤال:...؟ جواب: قاضى در كوفه بود ظاهراً. (سؤال:...؟ جواب: خوب اين را اگر انسان توجه داشته باشد روايات باب حج خيليش از معاوية بن عمار است، معاوية بن عمار خيلى سفر حج كرد، و مرجع سؤالات حج بود، آن قدر صحيحه معاوية بن عمار در حج داريم كه واقعاً ابواب حج را آباد كرده اين معاوية بن عمار، چون مى‏رفته حج هى سؤال مى‏كرده. خوب قاضى هم محل ابتلائش است سؤال مى‏كند خوب است سؤال كند).
    حديث ديگرى دارد كه اين حديث نبوى است، ام سلمه كنيزى داشت، كنيز ام سلمه دزدى كرد، دزديش نزد پيغمبر ثابت شد، ام سلمه آمد خدمت پيغمبر عرض كرد يا رسول الله حالا اينجا را نديده بگيريد كنيز مرا، فرمود ام سلمه در مسئله حد كسى نمى‏تواند شفاعت كند، روايت اين است، اين حديث يك باب بيست است. روايت ديگرى است، روايت سكونى است. «قال قال امير المؤمنين عليه السلام لا يشفعن احد فى حد اذا بلغ الامام» اين حديث چهارم باب بيست است. «فانه» اين تعليل را دقت كنيد جالب است «فانه لا يملكه» يعنى خود امام هم نمى‏تواند، خود امام هم حق ندارد بپذيرد كه اين را من در نكات‏
    باقى مانده بحث اشاره مى‏كنم. «فانه لا يملكه» حق پذيريفتن شفاعت ندارد، عفو در جاى معينى است نه در همه جا، در بينه اگر ثابت بشود، نه امام نه مأموم احدى حق ندارد، هيچ كس. امام معصوم هم عفو نمى‏كند. اگر با بينه ثابت بشود، عفو مال اقرار است.
    و اما حديث يك باب بيست داستان ام سلمه، كنيزش سرقت كرده بود، فرمود ام سلمه «يا ام السلمة هذا حد من حدود الله لا يضيّع» تضييع نبايد بشود، «فقطعها رسول الله» قطعها، قطع يد آن كنيز را، دستور داد قطع كند. احاديث ديگر هم در اين باب داريم من همه احاديث را نقل نكردم شبيه هم است، البته عمده‏اش همين بود، عمده احاديث همين بود، حالا سه نكته مختصر است كه مابگوييم و اين بحث را تمام كنيم.
    نكته اول اين است كه مراد از عدم تأخير كه واضح است، تأخير نبايد بشود. مراد از كفالت هم همانطور كه اشاره كردم اقدام كردن به بر تأخير است، بر كفالت براى تأخير حد است. گاه مى‏شود اگر تأخير بيندازند بواسطه تأخير فرار مى‏كند. كسى مى‏آيد كفيل مى‏شود مى‏گويد آقا تأخير بيندازيد من كفيلم، فرار نمى‏كند. جلو فرارش را مى‏گيرد، اين را مى‏گويد كفالت. بنابراين همان تأخير است منتها با اطمينان از عدم فرار، كفالت همان تأخير است مع الاطمينان عن عدم الفرار. پس تمام ادله كه مى‏گويد تأخير جايز نيست، همه آنها هم مى‏گويند كفالت جايز نيست.
    و اما نفى شفاعت، نفى شفاعت ببينيم چه است؟ آيا حكم تكليفى است؟ يا حكم وضعى است؟ «لاشفاعة» يعنى شفاعت نكن كه اثر نمى‏كند، يا نه شفاعت حرام تكليفى است، اين لا شفاعة چه مى‏گويد، اگر بگوييم حرام تكليفى است، انسان بيايد شفاعت بكند ولو شفاعت هم قبول نيست، كار حرامى كرده، فاسق مى‏شود. اما اگر بگوييم نه اين حكم ارشادى است، ارشاد على عدم التأثير، لا شفاعة يعنى شفاعت نكن كه اثر نمى‏كند، آن روايت فانه لايملكه شاهد بر معنى دوم است، شفاعت نكن كه امام حق ندارد بپذيرد. «انه لا يملكه» آقايان هم غالباً همين را فهميده‏اند، فهميده‏اند دارند حكم وضعى را بيان مى‏كند، حكم ارشادى عدم ثبوت را بيان مى‏كند. نه اين است حكم تكليفى حرمت. عبارت تحرير الوسيله هم همين بود. عبارت تحرير اين بود «و لا شفاعة فى اسقاطه» يعنى لايوجب الاسقاط، اثرى در اسقاط ندارد، ظاهر حديث همين است، ظاهر عبارت تحرير و بسيارى از كلمات علما هم ظاهراً همين است. حالا آيا علاوه بر اين جهت كار حرامى هم است؟ يك كسى بيايد پيش حاكم شرع بگويد آقا خواهش مى‏كنيم اين حد را جارى نكنيد، اين مصداق حرام تكليفى هم مى‏شود؟ علاوه بر عدم تأثير وضعى؟ يحتمل، چون امر به منكر است امر به منكر گناه است (سؤال:...؟ جواب: حالا من رأفت فى دين الله را اجازه بدهيد جداگانه بگويم، آقايان استدلال كرده‏اند ما هيچ استدلالى نكرديم، چون معتقديم ارتباطى به اين بحث ندارد). بنائاً على ذلك امربه منكر است، آقا حد جارى نكن منكر است، ما نبايد امر به منكر، نهى از معروف كنيم، (سؤال:...؟ جواب: تقاضا نهى از معروف است، يعنى مى‏گويد نكن. بنابراين لا يدل كه اگر متوجه باشد حرمت تكليفى هم پيدا كند. ولى مهم آن حرمت وضعى مسئله است. اين يك نكته است. (سؤال:...؟ جواب: حالا اين مقدار تأخير را به حسب عرف متفاوت است، مى‏گويند مقدار تأخير چه قدر است به حسب عرف متفاوت است، مواردى بوده كه شب را به فردا انداخته‏اند، گفتند برو فردا بيا (سؤال:...؟ جواب: حالا اگر واقعاً مصالحى ايجاب بكند به آن مصلحت اهم تأخير اشكالى ندارد. اما اگر مصلحت اهمى نباشد تأخير جايز نيست.
    نكته دومى كه لازم است عرض كنم گاهى تأخير لعذر است، «للحبل للرضاع» براى اين‏كه اين باردار است، شير مى‏دهد، مجبور است، «للمرض» بيمارى دارد، يا مثلاً نفساء است، در نفساء هم گفتيم بايد تأخير بيندازند مستحاضه است، بنا بر اين‏كه در مستحاضه بايد تأخير انداخت، در اين گونه موارد اگر حاكم شرع بخواهد تأخير بيندازد، اگر اطمينان از عدم فرار دارد كه هيچ چه، اما اگر اطمينان ندارد بايد كفيل بگيرد، كفالت اينجا است، يا زندانى كند يا كفالت. بنابراين اگر عذرى باعث تأخير مى‏شود سه راه در پيش است، يا اطمينان به عدم الحرب، يا كفالت، يا زندانى كردن اين متهم تا اين‏كه فرار نكند. ان قلت على‏
    عليه السلام مى‏گفت برويد، مگر نيامدند خدمتش برو تا وضع حمل بكنى. برو تا بچه ات را شير بدهى، مگر نگفتند؟! چرا آنجا بدون كفالت و بدون زندان و امثال ذلك على عليه السلام اين كار را كرد؟ (سؤال:...؟ جواب: ثابت نشده بود حد اولاً، اقرار بود ثانياً. اقرار از حفيره هم مى‏تواند فرار كند. اولاً حد ثابت نشده بود چون اقرار اول و دوم و سوم بود، چهارم نبود. چهارم فرمود نگه دار. و بنابراين اول و دوم و سوم بود كه فرمود. ثانياً اقرار بود بينه كه نيست، من بينه را دارم عرض مى‏كنم اگر با بينه ثابت شد آنجا لايجوز بدون كفالت يا اطمينان يا زندان جايز نيست اين را رها كند.
    و اما سومين و آخرين نكته ما در اين بحث همين سؤالى است كه كرده‏اند، خيلى از آقايان با مسئله رئفت آمده‏اند به اين مسئله استدلال كرده‏اند، خداوند مى‏گويد «و لا تأخذكم بهما رئفة» شفاعت ناشى از رئفت است. كفالت ناشى از رئفت است، تأخير ناشى از رئفت است، خدا مى‏گويد «لا تأخذكم بهما رئفة فى دين الله» پس نه شفاعت كن، نه كفالت كن، نه تأخير. چون اينها ناشى از رئفت است، صاحب جواهر هم دارد بعضى ديگر هم از آقايان دارند، ولى ما معتقديم رئفت با اين امور عموم و خصوص من وجه دارد، گاهى من شفاعت مى‏كنم نه رئفتى، مى‏بينم شلوغ مى‏شود شهر، شهر يك عكس العملى نشان مى‏دهد، مردم تازه عهد به اسلام و انقلاب اند، و الا اين گردن كلفت را شصت بار هم اعدامش كنند من ترس ندارم، من رئفتى ندارم، يا تأخير مى‏اندازند بخاطر اين‏كه برود بدهى هايش را بدهد، من رئفتى ندارم مى‏گويم آقا دوروز بگذاريد حساب هايش را صاف و صوف بكند بيايد. يا زن و بچه‏اش الآن بيچاره هستند شفاعت مى‏كنم، رئفت به زن و بچه است (سؤال:...؟ جواب: قرآن مى‏گويد «لاتأخذكم بهما رئفة فى دين الله» رئفت به اينها نداشته باشيد رئفت زن و بچه‏اش در قرآن نيست. بنابراين استدلال به رأفت در اين مسئله اخص از مدعا است، يا عموم منوجه است و ما هم جزء استدلالات ذكر نكرديم. التماس دعا از همه آقايان.