• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم. و به نستعين و صلّ الله على سيدنا محمدٍ و على آله الطّيبين الطّاهرين و لعنة الله على اعداهم الاجمعين الى يوم الدّين و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    نام درس: حدود
    نام استاد: آيت ا...مكارم شيرازى‏
    شماره نوار:195
    يك مطلبى درباره بحث‏هاى گذشته است كه خيلى از من سؤال كردند و معلوم شد يك اشتباهى براى بسيارى از آقايان پيدا شده است. درباره غسل شخص محكوم به رجم كه قبل از اعدامش انجام مى‏شود، ما گفتيم مستحب است مقدم داشتن نباشد. مستحب در اينجا به معنى مستحب اصطلاحى نيست. اين مثل اين است كه مى‏گوييم نماز جماعت مستحب است. مستحب يعنى...الواجب است.يعنى واجب است غسل ميت. اما قبل اما بعد. قبل باشد افضل است. نه اين است كه اين مستحب است يعنى يجوز تركه لا الا بدل. خوب دقت كنيد. يك وقت مى‏گوييم نماز شب مستحب است، يك وقت مى‏گوييم نماز جماعت مستحب است. نماز شب مستحب است يعنى مى‏شود تركش كرد. نماز جماعت مستحب است يعنى ترك كنى فرادا بايد به جا بياورى. نه اين است كه فرادا به جا نياورى. احد فردى الواجب اين افضل است. ما هم مى‏گوييم غسل بايد داده بشود اين شخص. يا بعد از اعدامش، يا قبل از اعدامش. افضل الفردين قبل از اعدام است. اگر آن انجام نشد، بعد از اعدام بايد انجام بشود. احدهما واجب است. ولى مستحب مقدم بودن است. حالا بعضى‏ها مى‏گويند واجب مقدم بودن است. ولى اگر انجام نشد مقدمتاً بعداً غسل ميت كه بايد داده بشود. اين سؤالى بود كه خيلى از من اين سؤال را كردند و لازم بود توضيح بدهم. برگرديم به فروعى كه باقى مانده بود و در تحرير اشاره‏اى به آن نفرموده بودند و محل ابتلا است و بايد روشن بشود، پنج شش فرع است. اولى راجع به اين است كه آيا ضرب بايد با صوت باشد يا نه؟ و صوت هم چيست؟ جنسش بايد چه باشد؟ كلمات بسيارى از بزرگان را نقل كرديم و كلمات اهل سنت هم قسمتى‏اش نقل شد.
    و از مجموع اقوالى كه تا به حال نقل كرديم معلوم شد بين علماء شيعه اتفاق نظر است كه جلد ضربى كه در جلد است حتماً بايد با تازيانه باشد. لا يجوز الضرب نعال و لا بالايدى و لا بغيرها. بلكه بايد تازيانه و صيات و امثال ذالك باشد. حالا تا ببينيم صيات چيست، جلد چيست. ولى اهل سنت اقليتشان گفتند به نعال و يد در شرب خمر مى‏توان اجراى حد نمود. اين اقوال بود كه روز چهار شنبه گفتيم. برويم سراغ رواياتى كه داريم. آيه كه فقط مى‏گويد فجلدوهم.
    سؤال؟ لابد به صورت كه نمى‏زنند، با دست به پشتش محكم بزنند. مشت بزنند. بله ديگر. خب لابد معنى‏اش اين است ديگر. بالايدى و نعال با كفش بزنند، با مشت بزنند. ما اين را كه نمى‏گوييم.و اما آيه شريفه جلد دارد. فجلدوهم...جلده. بعضى از ارباب لغت مانند راغب در مفردات وقتى به جلد مى‏رسد، مى‏گويد الجلد هو الضرب بالصيات. ظاهراً راغب است در مفردات. ما نوشتيم...اهل اللغه و غيرهم. هم بعضى از مفسرين ظاهراً تصريح دارند و هم ارباب لغت كه جلد هو ضرب بالصيات. با دست نيست. با نعال نيست. نمى‏گيرد. و اما احاديثى كه ما داريم، ما دو سه تا حديث بعد از تفحص توانسيتم در اين مسأله پيدا كنيم. حديث اول البته اين دو سه حديث همه‏اش در شرب خمر است كه بعداً مى‏آيد حد شرب الخمر. ولى از آنجا براى اين جا هم مى‏توانيم استفاده كنيم.
    حديث اول حديث ابو بصير است. حديث 1 باب 8. در منابع حديثمان عرض مى‏كنم. 1 باب 8 من حد المسكر. روايت ابو بصير است. فى حديثٍ فى السكران و الزانى. سكران دارد. زانى هم عطف شده است. قال يجلدان بالصيات. كلمه صيات اينجا است. يجلدان بالصيات. مجردين بين الكتفين. در حالى كه مجرد باشند و بين الكتفين. اين حديث 1 باب 8 بود.
    حديث دوم روايت زراره است. قال سمعت ابا جعفر. اين 1 باب 5 است. من حد المسكر. ما رواه زراره قال سمعت ابا جعفر (ع) يقول ان الوليد ابن عقبه حين شهد عليه بشرب الخمر. شهد. شهادت داده شد. عليه بشرب الخمر قال عثمان لعلىٍ اقض بينه و بين هولاء الذين زعموا انه شرب الخمر. بين اينها قضاوت كن. چه كار كنيم با وليد؟ وليد يك خورده حساب از او مى‏برند خلفا. مثل اين كه آدم گردن كلفتى بود. عثمان هم تعبير مى‏كند كه زعم. همچنين گمان مى‏كنند كه اين شرب خمر كرده است. فامر علىٌ (ع). مسأله را عثمان از خودش رد كرد و داد دست على (ع). حضرت هم كه مصداق لا يخافون فى الله...است. ترسى از كسى ندارد. در اينجا دارد فامر علىٌ (ع) فجلد بصوتٍ. شاهد داريم كلمه صوت است. فامر علىٌ (ع) فجلد بصوتٍ له شعبتان. دو شاخه داشت. دو شعبه داشت. اربعين جلده. فجلد بصوتٍ له شعبتان اربعين جلده. در بعضى از روايات دارد فصارت ثمانين جلده. اين نظر مباركتان باشد. تا يكى از فروع ما در همين باره صحبت مى‏كند به آن برسيم. آيا جايز است با يك شلاق دو شاخه ما به جاى صد تازيانه، پنجاه تا بزنيم يا به جاى هشتاد تا چهل تا بزنيم؟ و مهم اين است كه اين سه روايتى كه امروز مى‏خوانم در اين باره هر سه هم از نظر سند معتبر هستند. اسناد اين روايات هم معتبر است. و قابل استناد است. حالا اين نظرتان باشد تا برسيم.
    سومين حديث كه در اين زمينه داريم، حديث 2 باب 3 است. از حد مسكر. همه‏اش مال حد مسكر است. ما رواه زراره عنه (ع) يقول ولو حديث همان حديث زراره است، اما داستان، داستان ديگرى است. يقول اقيم عبيد الله ابن عمر و قد شرب الخمر. عبيدالله را آوردند در حالى كه شرب خمر كرده بود. فامر به عمر ان يضرب. عمر گفت بزنيد. پسر من را بزنيد. فلم يتقدم عليه احد. هيچ كس جرأت نكرد پسر خليفه را بزند. حتى قام علىٌ (ع) بنسعةٍ مسنّيع. مسنّيع به معنى دُلّا كرده است. نسعى بود و دولايش كرده بود. عرض كردم نسع، گفتند عبارت از آن چيزى است كه نوار مانند است و مى‏بافند و بار به آن مى‏بندند. بار روى شتر مى‏بندند و امثال اينها. طناب است. منتهى طناب پهن است. مسنيع دلاّ شده بود لها طرفان. وقتى دلاّيش كنند دو شاخه پيدا مى‏كند. فضربه بها اربعين. چهل تا زد. درباره دو نفر مى‏بينيم شلاق دولاّيى به او مى‏زنند. چهل تا مى‏زنند به جاى هشتاد تا. ببينيم ما هم مى‏توانيم اين كار را بكنيم، نمى‏توانيم.
    سؤال؟ قبلاً مثل اين كه يك چيزى بود. الا صوتٌ واحد بله داشتيم قبلاً هم. ابواب حد الزنا. در باب 10 يكى اين روايت است. حديث 18 است كه دارد يجلدان غير صوتٍ واحد. حديث 19 باز نعت صوت غير صوتٍ. حديث 20 است. نعت صوت الا صوتاً. اين سه روايت هم كه 18 و 19 و 20. اينها هم كلمه صوت را دارد.
    سؤال؟ باب 10 از ابواب حد الزنا، حديث 18 و 19 و 20. حالا از مجموع اين احاديث و آيه شريفه استفاده مى‏كنيم كه معيار ضرب به صيات است. حتى جلد هم ارباب لغت مى‏گويند الجلد هو بالصيات. پس على كل حال معيار ضرب به صيات است. برويم ببينيم صوت يعنى چه. درباره صوت راغب در مفردات اين طورى مى‏گويد. مى‏گويد انّ الصوت يؤخذ من جلدٍ مضفورٍ. ض، ف، و، ر. مضفور با ذ. نه با ذ. در لغت به معنى منسوج است. مفتول است. يعنى بافته شده. يعنى پوست را باريك باريك مى‏كنند و به هم مى‏بافند و شلاق درست مى‏كنند. پس صوت به معنى جلد پوستى كه نخ نخ كرده باشند و به هم بافته باشند. من جلدٍ مضفور. ظاهر اين كلام مفردات و آن چه به ذهن بعضى مى‏آيد يعنى در اذهان معروف است، اين است كه صوت حتماً بايد بافته‏اى از پوست باشد. پوست را به هم ببافند. شلاق است. شلاق هم كه در فارسى مى‏گويند بيشتر اين به نظر مى‏رسد. ولى خب ما اين روايتى كه قبلاً خوانديم از زيد ابن اسلم آن روايت چه مى‏گفت؟ مى‏گفت صوت مكسور. پيغمبر (ص) فرمود برويد صوتى بياوريد. رفتند يك صوت شكسته آورند. شلاق شكسته ندارد.
    سؤال؟ آخر اينها خلاف ظاهر است. ظاهر كسى شكستن است. كسرته فانكسر به معنى كهنه، به معنى پوسيده،
    خلاف ظاهر است. خب آن روز گفتيم. ممكن است به اين معنا باشد. بسيار خب. پيغمبر فرمود اين را ببريد. رفتند يك صوت تازه آوردند كه ثمره‏اش برش بود. ثمره يعنى ميوه. يا خود ميوه و يا جاى ميوه. نوكهايى كه جاى ميوه است. اين با تازيانه‏اى كه از پوست بافتند نمى‏سازد. جز يك معنى مجازى غليظى برايش بكنيم. لابد معنى‏اش اين است كه يك شاخه درخت خرمايى آوردند كه هنوز نوكهايش را داشت. يا چهار تا خرما هم به آن بود و يا نوك‏ها هم به آن بود. از اين معلوم مى‏شود كه صوت منحصر نيست به اين كه بافته شده از پوست باشد. حالا اگر بيايند از نخهاى كلفتى اين را ببافند. در عرف تازيانه نمى‏گويند. شلاق نمى‏گويند. حتماً تازيانه و شلاق بايد جنسش چرم باشد. پس با توجه به روايت زيد ابن اسلم و با توجه به روايت نسع كه اين سندش معتبر است. على (ع) نسع را برداشت و با نسع زد. نسع همان چيزى است كه بافته شده است از غير چرم است معمولاً و پهن است و بار را به آن مى‏بندند. يا زين را به آن مى‏بندند. از مجموع اينها نمى‏شود استفاده كرد كه منظور چيزى است اعم از شلاق چرمى و شلاقهاى پهن بافتنى و چوبهايى كه در نهد باشد.
    سؤال؟ بله. آن مريض كه بحثش گذشت كه با شمراخ مى‏زنيم. آن شماريخ بود. البته آن حديث شماريخ هم فى الجمله مى‏تواند مؤيد باشد كه شماريخ هم آن پنك خرما كه داراى رشته‏هاى متعدد است با آن جلدش كنيم. معلوم مى‏شود صدق جلد مى‏كند. منتهى در مورد مريض البته. غير مريض ما آن را نمى‏گوييم. ما غير مريض را مى‏گوييم با يك شاخه‏اى باشد محكم كه كار شلاق را بكند. آن كه تأثيرى ندارد. مثل جارو. كسى با جارو بزند. تأثيرى ندارد. آن در واقع براى حفظ ظاهر است و اين كه حد الهى شكسته نشود. در مورد مريض هم حد ظاهر شده باشد كه سابقاً اشاره به آن كرديم. على كل حالٍ لا يبعد از مجموع اينها ما بفهميم كه مى‏توانيد با شلاق از چرم يا از غير چرم يا چيزى كه شبيه شلاق باشد يا چوبى كه كار آن را بكند. نه اين كه يك چوب محكمى برداريم و مثل دسته بيل با آن بزنيم و استخوانهايش را خورد كنيم. اين نه. قطعاً اين نيست. يك تركه باشد، يك چيزى باشد كه كار همان شلاق را بكند. بيش از آن اگر باشد عرض كردم اصل در اينجا عدم جواز است. الاصل عدم الجواز الا ما ثبت. ما چيزى كه قوى‏تر از شلاق بزند و ايلام داشته باشد نمى‏توانيم بگوييم. قطعاً با كابل حرام است زدن. با چوبهاى ضخيم زدن. با سيمهايى كه ايلام شديد است. در هيچ كدام از اينها نمى‏شود. بايد در حدود همان شلاق باشد يا مثل همان شلاق باشد. سلّمنا كه اصلاً صوت به معنى شلاق است. حالا اگر چيزى به اندازه شلاق درد مى‏آورد. موضوعيت دارد شلاق. تعبد است يا ايلامش بايد در همان حد باشد نه بيشتر. آمديم و چرمش مصنوعى باشد. حتماً بايد بگرديم چرم طبيعى پيدا كنيم. يا قلابى نباشد. مصنوعى نباشد. واقعاً اينها موضوعيت دارد؟ هيچ عرفى از اينها موضوعيت نمى‏فهمد. مى‏فهمد بايد ضربى باشد در حد همين شلاق. و ما عرض كرديم صدق شلاق هم به اينها يعنى صدق صوت نه شلاق. ولا صيما. اين لا صيما را هم دقت كنيد. مى‏گويند چرا صوت را صوت ناميدند؟ در لغت صوت به معنى خلط است. مخلوط كردن. روايتى كه از على (ع) نقل شده است درباره امتحان اين نظر مباركتان هست لابد. منبرش را رفتيد. لتقربلنّ قربله تا آن جا مى‏گويد و لا تساتنّ صوت القدر. يعنى قاطى مى‏شويد. با هم زير و رو مى‏شويد. يعنى اعلى و اسفل و اسفل به اعلى مى‏رود و در هم مى‏شويد و خلاصه خداوند شما را زير و رو مى‏كند و امتحان مى‏كند. لا تساتنّ صوت القدر، يعنى مخلوط مى‏شويد. مثل ديگى كه روى آتش دارد مى‏جوشد. صوت در لغت به معنى خلط است. خب چرا به تازيانه صوت مى‏گويند؟ دو وجه تسميه برايش گفتند. وجه تسميه اول اين است كه اين را مى‏بافند به هم. مخلوط مى‏كنند. رشته‏هاى باريكى هست. اين رشته‏ها را به هم مى‏بافند و مخلوط مى‏كنند. مى‏شود صوت. پس وجه تسميه اول اختلاط رشته‏هاى آن با يكديگر است. وجه تسميه دومى كه ارباب لغت و مفسرين گفته‏اند اين است كه وقتى با تازيانه مى‏زنند پوست و خون با هم قاطى مى‏شود. خون در مى‏آيد خيلى وقتها. گوشت انسان با خون مخلوط مى‏شود. حالا
    يا خون زير جلد مى‏ميرد و يا خون بيرون مى‏زند. على كل حال خون مخلوط شده است با گوشت و پوست انسان و لذا صوت به آن مى‏گويند. اگر وجه تسميه دومى باشد. چه تفاوتى مى‏كند بين اين كه جلد با جِلد باشد، با پوست باشد يا نه با نخ باشد يا با نسع باشد يا با چوب باشد. صوت است. در قرآن مجيد يك بار صوت بيشتر ذكر نشده است و آن در سوره فجر است. فصب عليهم ربك صوت عذاب. صوت فقط اين جا دارد. خداوند تازيانه عذاب را بر آنها فرود آورد كه عذاب را تشبيه به تازيانه‏اى كرده است كه اين تازيانه بر سر آنها فرود آمد. در همان جا مفسرين وقتى نقل مى‏كنند، معنى صوت را مى‏گويند ريشه لغوى‏اش به معنى خلط است. خلط. و علت تسميه‏اش به خلط هم يكى از اين دو تايى است كه عرض كردم. بنا بر احتياط دوم باز مؤيدى مى‏شود كه ما بتوانيم صوت را تعميم بدهيم و غير شلاق بافته شده از رشته‏هاى پوست هم داخل در معنى صوت باشد.
    سؤال؟ خب جواب شما را من به يك جمله عرض كنم. مى‏گويند شلاق‏ها با هم تفاوت دارد. و غير شلاق هم با شلاق تفاوت دارد. در اينجاها شخص فقيه بايد راه خودش را پيدا كند. بفرماييد ببينم راه خودمان را بخواهيم پيدا كنيم بايد برويم سراغ چه؟ اطلاقات. ما نوكر اطلاق صوت هستيم. كلما يصدق عليه الصوت الصوت المتعارف. حالا يك كسى يك شلاقى درست كرده است پنجاه من، آن محل بحث ما نيست. يا يك من محل بحث ما نيست. اين مثل آن چوب مسواكى است كه مى‏گويند آن مرد تهيه كرد. شخصى از دست همسرش خيلى ناراحت بود و سؤال كرد مى‏توانم كتك بزنم؟ گفتند بله با چوب مسواك. گفت همين براى من كافى است. يك دسته بيلى را درست كرده بود توى خانه اين بعد از نماز سرش را مى‏كرد توى دهانش و سؤال كردند اين چه كارى است مى‏كنى؟ گفت مى‏خواهم صدق مسواك بر اين بكند. بعد با اين بزنم. حالا آنها فرد غير متعارف است. ما نوكر اطلاقات هستيم. اطلاقات هم منصرف است به فرد متعارف. ما تابع فرد متعارف هستيم. فقيه در اين گونه موارد فوراً مى‏رود سراغ اطلاقات. اطلاقات هم منزل بر فهم عرف و افراد متعارفه است. افراد نادره را ما نمى‏گوييم.
    سؤال؟ نه. نسع را هميشه با چرم نمى‏بافند. معمولاً غير چرم است. با نخ و پشم مى‏بافند. بگذرم. حالا اجازه بدهيد. ديگر ما معطل نكنيم خودمان را. شام مى‏خواهيد مطالعه بكنيد آزاد هستيد. كتابهاى ديگر، منابع ديگر، لغات ديگر. قناعت نكنيد به اين مقدارى هم كه من گفتم. يك مقدار هم خودتان كار بيشتر روى اين مسائل بكنيد تا به يك منابع بيشترى هم دسترسى پيدا كنيد. تا به اين جا ما فكر مى‏كنيم با شلاق و با نسع و با چوبى كه در حد آنها بوده باشد، بعيد نيست كه جلد جايز باشد. و اما مسأله دوم اين است كه صفت ضرب چگونه باشد. تا به حال صفت الصوت بود، حالا صفت الضرب. شديد؟ خفيف؟ دست را چه قدر بالا ببرد؟ چه قدر فشار بياورد؟ در اينجا باز رحمت خدا بر شيخ الطائفه باشد، در كتاب مبسوط جمله‏اى هست. با اين كه كتب متأخرين بايد خيلى وسيع‏تر از مبسوط باشد. ولى يك چيزهايى در مبسوط هست كه در كلمات ديگران كم است. مرحوم شيخ طوسى در مبسوط مى‏گويد انه ضربٌ بين ضربين لا شديداً فيقتل. نه آن قدر شديد باشد كه بكشد. ما مى‏گوييم يا ناقص كند. لا شديداً فيقتل و لا ضعيفاً فلا يرده. لا يرده يعنى خوددارى نكند. به قدرى ضعيف باشد كه اثر نكند و اين نترسد. ثم قال و لا يرفع باعه. باع به معنى اين دست است. دو تا دست را كه با هم باز كنند طول اين را مى‏گويند طول باع. لا يرفع باعه. منظور اين است كه دستش را خيلى بلند نكند. فينزل من علم. يعنى از اعلى بياورد پايين و ببرد بالا و دست را با قوت بياورد پايين. نه اين كار را نكند. و لا يرفع باعه فينزل من علم و لا يحتذ له زراعه. خيلى هم پايين نياورد. حتى لا يكون له علم. يك وقت شلاق را مى‏گيرد دستش و اين طورى، اين طورى به او مى‏زند. اين فايده ندارد...مى‏برد با قوت تمام وارد مى‏كند. نه آن و نه اين. لقول علىٍ اينجا را دقت كنيد. ما اين روايت را در منابعمان نداريم ظاهراً به اين شكل. لقول علىٍ ضربٌ بين ضربين و صوتٌ بين صوتين. فراموش نكنيد شيخ طوسى اين را به حضرت على نسبت داد. نگفت روى. گفت لقول علىٍ. يعنى‏
    سند براى شيخ طوسى ثابت بود. خب ضربٌ بين ضربين. ايشان از اين مى‏خواهد استفاده كند. صوتٌ بين صوتين كه معلوم شد. نه خيلى نو باشد و نه خيلى كهنه. ضربً بين ضربين بلند كردن و كوتاه كردن دست را مى‏شود از آن استفاده كرد. نه بالا بياورد، نه خيلى پايين بگيرد. بينهما بوده باشد. و روى عن علىٍ. دنباله كلام مبسوط است. و روى علىٍ (ع) وابن مسعود و غيرهما انهم قالوا لا يرفع يده الضارب حتى يرا بياد ابته. ابت همان زير بغل است. آن چنان دستش را بلند نكند كه سفيدى زير بغل نمايان بشود. معلوم مى‏شود كه اين بالاخره بالاى دست بايد چسبيده باشد. هر چه فعاليت مى‏كند، اين از مرفغ به پايين بايد فعاليت كند. آن قسمت ديگر بلند بشود نه. اين راجع به ابت به صورت روى گفت. اين تعبيرات هر كدامش يك حسابى دارد. آن گفت روى علىٍ، اين گفت و روى. معلوم مى‏شود به آن سند اعتماد داشته است شبخ، به اين سند نه. يك عبارتى هم از كتاب فقه على المذاهب الاربعه است.
    سؤال؟ مبسوط جلد 8 صفحه 68.
    و اما كتاب فقه على المذاهب الاربعه چه دارد؟ مال اهل سنت است. و لا يجوز للجلاد رفع يده بحيث يبدوا بياض ابته. نبايد دستش را بلند كند به طورى كه سفيدى زير بغل پيدا بشود. وقتى به طور مطلق اين كتاب سرعت پيدا مى‏كند، ظاهرش اين است كه مذاهب اربعه همه قبولش دارند. و الا آن جايى كه اختلاف نظر است مى‏گويد قالت الحنابله كذا، قالت الشافعيه كذا. وقتى مطلق مى‏گويد معلوم مى‏شود همه مذاهب قبول دارند و لا يخفذها خفذاً شديدا بل يتوسط. حد وسط را بگيرد. كتاب فقه على المذاهب الاربعه جلد 5، صفحه 132. يك كلام هم نقل كنيم از بعضى از مفسرين، تفسير قرطبى. از تفاسير معروف اهل سنت است. در جلد 12، صفحه 163 نقل مى‏كند الضّرب الذى يجب هو ان يكون مولماً. واقعاً دردناك باشد. لا يجرح مجروح نكند. و لا يبضع. از ماده بضع است. بضع هم به معنى تكه تكه كردن است. شايد لا يبضع بوده است. يعنى دستش را خيلى پايين نياورد. بينابين باشد. و لا يخرج الضارب يدعه من تحت ابته. اين يعنى چه؟ دستش را از زير بغلش بيرون نياورد. شايد معنى‏اش اين است كه اين دستش را بگذارد زير بغلش، وقتى مى‏زند آن دست كانّ بيرون نيايد و پيدا نشود. لا بعضى‏ها مى‏گذارند زير بغل و دور مى‏دهند و بياورند پايين كه دوران پيدا كند. لا يخرج الضارب يده من تحت ابته. حالا شاهد اين است و به قال الجمهور و هو قول عليين. همه گفتند حد وسط باشد. و به قال الجمهور و هو قول علىٍ وابن مسعود. از على (ع) عامه هم نقل كردند، خاصه هم نقل كردند، شيخ طوسى نقل كرد، اهل سنت هم نقل كردند. اين تفسير قرطبى كه سندش را نقل كرديم. حالا يك جمع بندى بكنم و از اين بحث رد بشويم.
    سؤال؟ بله. اشد الجلد. اما چه قدر دستش را بلند كند؟ اشد با چه قدر بلند كردن است؟ حالا شما به عنوان يك مطالعه كننده در فقه اين مقدار كه ما خوانديم كافى است براى اثبات اين مطلب؟ حديث مستندى نداشتيم در اينجا. ما بوديم و لقول علىٍ كه ظاهر كلام مبسوط بود. پذيرفته بوديم حديث را. اقوال عامه هم كه زياد هست در اين قضيه. اقوال عامه كه به تنهايى براى ما سند نمى‏تواند باشد. اين كلام شيخ طوسى هم در مبسوط حداكثرش يك حديث مرسله مورد اعتماد شيخ است. آيا اين كافى است براى اثبات كردن اين مطلب؟ واقعش اين است از نظر فنى و اصول صناعت فقه اين مقدار مدرك براى اثبات كردن مطلب كافى نيست. اللهم الا ان يقال تدرع الحدود بالشبهات همان گونه كه در اصل حد تدرع، در كيفيت و شاخ و برگ هم تدرع. بگوييم تدرع الحدود هم در اصل حد مى‏آيد، هم در شاخ و برگهايش. كيفيت نمى‏دانيم دست را بلند كند يا نيمه بلند درست نمى‏دانيم. بنابراين تدرع الحدود را جارى كنيم و بگوييم حد وسط را بگيريم. و لا اقل من العمل بالاحتياط. اين خوب است. از همه‏اش بهتر است. اگر انسان دستش را بالا نبرد زير بغلش پيدا بشود، دست را همين طورى بگيرد شلاق بزند. صدق جلد مى‏كند يا نمى‏كند؟ زير بغل پيدا نشود، صدق جلد نمى‏كند. اشد ضرب اشد نسبى است. گفتيم اشد مطلق كه مى‏كشد. اشد نسبى است. در مقابل اين‏
    كه دستش را پايين بگيرد، اشاره اشاره بكند. بنده عرضم اين است كه اشد الضّرب اشد نسبى است و صدق فجلدوهما...جلده مى‏كند و عمل به قول شيخ طوسى و روايت علىٍ كه عامه و خاصه نقل كردند كرديم، بنابراين آن چنان مى‏زنيم كه زير بغل پيدا نشود. منتهى محكم. و عمل به احتياط است. آخرين جمله عرضم اين كه در بين بعضى از افراد شايع است مى‏گويند بايد يك قرآن بگذارد زير بغلش، وقتى مى‏زند چنان بزند كه اين قرآن نيفتد. توهين به او نشود. ما مستندى براى اين نيافتيم. بگرديد ببينيد آيا كسى چنين چيزى گفته، نگفته على كل حالٍ اين عبارت اختايى است كه زير ابتش پيدا نشود.