• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم. و به نستعين و صلّ الله على سيدنا محمدٍ و على آله الطّيبين الطّاهرين و لعنة الله على اعداهم الاجمعين الى يوم الدّين و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    نام درس: حدود
    نام استاد: آيت ا...مكارم شيرازى‏
    شماره نوار:189
    قبلاً يك تذكرى راجع به بحث گذشته عرض كنم. صاحب جواهر در ذيل كلام شرايع كه گفته بود قيل آنهايى كه حدّى به گردنشان هست حرام است اجراى حد كنند، صاحب جواهر فرموده بود لم نتحققه. اين قول به حرمت را ما پيدا نكرديم. دو نفر از آقايان آن كتب قدما را بررسى كردند و مواردى را قبل از جواهر آورده‏اند. از جمله كسانى كه قائل به حرمت شدند. قبل از صاحب شرايع. از قدما صاحب مهذب است، نهايه است، معذب است، وسيله است، سرائر است، و عجب اين كه خود صاحب شرايع هم در نافع حرمت گفته است. با اين حال چرا جواهر اين را فرموده است؟ خب جوابش اين است كه صاحب جواهر هم كه بالاخره با اين كتاب با عظمتى كه شروع كرده است و يك دوره كاملش را به انتها رسانده شايد در هر مسأله‏اى نتواند، وقت نكند دانه دانه كتب قدما را ببيند. خب بعضى از كتب قدما مطالبى داشته كه گاهى ايشان وقت ديدن آن را نداشته. و اين مقدار هم كه ديده واقعاً كالمعجزه است كه يك نفر اين همه بتواند مطالعه و تحقيق و تأليف كند. به هر حال معلوم شد قبل از شرايع هم كسانى بوده‏اند. لم نتحققه يعنى اين قيل. پشت سر قيل مى‏گويد. يعنى اين را ما پيدا نكرديم قائل به اين قول را. بسيار خب برگرديم به بحث امروزمان. قائل دارد. قبل از محقق قائل دارد. خود محقق هم در نافع دارد. قبل از او هم اشخاصى دارند.
    و اما برگرديم به بحثى كه داشتيم در ذيل مسأله 5 بقيه هنا امورٌ. مسائلى مانده و اينها را بايد بحث و بررسى كنيم. در جزئيات مسائل ما بايد يك خورده سريع‏تر بگذريم كه مجال مطاله و تحقيق بيشتر به شما بدهيم كه خودتان انشاء الله بررسى جزئيات مسائل كنيد. امهات را بيشتر رويش بايستيم، جزئيات را بيشتر به شما واگذار كنيم. به هر حال پنج تا نكته در ذيل اين مسأله باقى مانده است كه اگر بتوانيم اينها را يك بررسى اجمالى امروز بكنيم. اولين نكته‏اى كه در اينجا داريم اين است كه منظور از جمله فعل مثلما فعله كه در اين احاديث داريم چيست. مى‏فرمود كسى كه مثل كار اين را كرده باشد اجراى حد نكند. منظور از مماسلت در چيست؟ منظور مماسلت در عين همان گناه است؟ يعنى همان زناى محسنه؟ اين هم زناى محسنه كرده است؟ آن غير محسنه، اين هم غير محسنه؟ يا منظور نه و گناه حد دار. مرتكب گناهى شده است كه حد دارد. ولو او زنا كرده، اين غصب كرده است. مثلما فعله. مماسلت خلاصه در نوع است يا در جنس است؟ مماسلت در چه؟ در نوع گناه يا جنس گناه؟ نتيجه‏اش اين مى‏شود كسى كه غصب كرده است حد ندارد حد زنا جارى كند. اگر بگوييم مماسلت در جنس است. اما اگر گفتيم مماسلت در نوع است، معنى‏اش اين است كه كسى كه زنا كرده و حتى زناى محسنه كرده است حق ندارد حد زناى محسنه را اجرا كند.
    سؤال؟ الان مى‏خواهيم ببينيم عرف چه مى‏فهمد.
    در اينجا عبارات مختلف است. در بعضى از اينها مثل دارد. و معنى مماسلت شايد مماسلت در نوع باشد. يعنى نوع آن گناه. نه جنس. ولى بعضى تعبيرات اين احاديث عام است. ببينيد. بعضى تعبيرات اين احاديث عام است. مثل اين عبارت. عبارت اين بود، لا يقيم الحد من لله عليه حدٌ. اين مثل ندارد. روايت زراره مثل داشت. اما روايت صالح ابن ميثم دارد لا يقيم الحد من لله عليه حدٌ. كسى كه حد در گردنش هست اجراى حد نكند. ندارد مثل. يا مثلاً بعضى ديگرش اين طورى داشت لا يقيم حدود الله من فى عنقه حق. اين ندارد مثل. پس بعضى از اينها مثل دارد، بعضى‏هايش مطلق است و حد دارد. حالا كسى بگويد اينها مطلق و مقيد هستند. ما آن مطلق را مقيدش مى‏كنيم به‏
    مثل. آيا اين جا جاى تقييد است يا جاى تقييد نيست؟ تقييد در كجا است؟ در مثبت و منفى است. در مثبتين تقييد نيست. يك قاعده كلى داريم. در اطلاق و تقييد نظر مباركتان باشد. اگر مطلق و مقيد هر دو مثبت باشند، اينها تقييد نمى‏كنند. مثلاً يك كسى بگويد عالم را اكرام بكن. يك كسى بگويد عادل را اكرام كن. يك كسى بگويد مفسر را اكرام كن. چه منافاتى دارد. هم مفسر واجب الاكرام است، هم مطلقا عالم. اگر هر دو مثبت باشند تقييد نمى‏كنيم. ما نحن فيه هم همين است. يكى‏اش مى‏گويد آنى كه مثل به گردنش هست، نرود اجراى حد كند. يكى مى‏گويد هر كس حدى به گردنش است نرود اجرا بكند. اين ظاهرش مطلق و مقيد مثبتين است و تقييدى نمى‏شود. بنابراين ما بياييم در اينجا قائل به توسعه بشويم. و به مقتضاى توسعه بگوييم هر كسى هر گونه حدى بر گردن او بوده باشد نبايد اجراى حد بكند. ولكن. اين لكن را دقت كنيد. در اينجا يك نكته است كه شايد اين نكته باعث تقييد بشود. اين نكته در بحث آينده هم مفيد است و آن اين است كه اين روايات يك دليل عقلى كانّ تويش است. يك دليل عقلى دارد. مى‏گويد كسى كه مرتكب كارى شده است بر همان كار نبايد ديگرى را مجازات كند. تو با او مثل همين هستى. بنابراين چگونه مى‏توانى اجراى حد بكنى درباره كسى كه خودت هم كار او را انجام دادى. اين معنى‏اش اين نيست كه كسى كه غصب كرده نيايد حد زناى محسنه را اجرا كند. آدمى كه قاضف است مى‏تواند اجراى زناى محسنه بكند. فرق دارد با هم. اما كسى كه اين كاره است اين كاره را نبايد مجازات بكند. نه. روايت است. در خود روايت است. ما از خودمان نمى‏گوييم. اگر ما مى‏گفتيم استحسان بود. توى روايات يك دليل عقلى كانّ ذكر شده است. كسى كه خودش آلوده است در آن آلودگى ديگرى را ملامت نكند. خودش شراب مى‏خورد، ديگرى را دارد ملامت مى‏كند.
    سؤال؟ آن وقت روايت اين نيست كه هر كسى يك گناهى توى دنيا دارد. غيب كرده است، نيايد اجراى حد بكند. اين دليل عقلى در آن نيست كسى كه غيبت كرده اجراى حد نكند.
    سؤال؟ حد يا بدون حد. مى‏خواهم بگويم دليل عقلى چه مى‏گويد. حالا در تعزيرات هم مى‏رسيم. همين مشكلات را دارد. غيبت تعزير دارد. اگر عليه حدٌ هم توسعه داشته باشد تعزيرات هم بگيرد كما اين كه مى‏آيد بعضى‏ها هم گفتند آيا واقعاً روايت مى‏خواهد بگويد هر كسى يك مجازاتى بايد بشود ديگرى نبايد مجازات كند يا همان مجازات تناسب ندارد. تويى كه همان كار را كردى چگونه ديگرى را به همان كار مجازات مى‏كنى. ظاهراً لحن روايات اين است. اگر لحن روايات اين باشد و يك دليل عقلى در لابه‏لايش باشد، آن وقت ما ناچار هستيم عموم و اطلاقات را...
    سؤال؟ مى‏رسيم. بله. مى‏گويند پس همه مرتكب زناى محسنه شده بودند. اين نكته پنجم است كه يك استعبدادى است. على كل حال در اين روايات عجله نكنيد. ما در آن نكته پنجم مى‏گوييم كه بابا اصحاب على (ع) افراد برجسته‏اى توى آن بودند. اصلاً اين روايت يعنى چه؟ همه‏شان برگشتند. همه‏شان چه كاره بودند. اين يك مسأله‏اى است كه بايد حلش كنيم. و اين مشكل معضلى است كه لا يضال يختلج ببال كل احد. اين يك مسأله‏اى است كه خب بحثش هم نشده است و بايد بحثش هم بشود درباره‏اش ببينيم چه كار بايد بكنيم. على كل حال نه درباره...ما گفتيم كراهت است. حرمت نگفتيم. يعنى حيف است كارى كه تو انجام دادى تو بيايى ديگرى را مجازات كنى. بگذاريد من...ديگرى باشم. تو خودت مثل او هستى. چرا؟ اين مناسب اين است كه عملش مثل عمل او باشد. و اگر عملش مثل عمل او نباشد ما نمى‏توانيم بگوييم. اگر اين باشد اطلاقات منصرف مى‏شود به آن جايى كه مماسلت داشته باشد، بنابراين حق در اينجا مماسلت مى‏شود و لااقل من الشك اگر شك كنيم اصل چيست؟ اصل همان مماسلت است. زائد بر آن قدر متيقنش مماسلت است. شك بكنيم بايد قدر متيقن بگيريم. پس اولاً ظاهر روايات به مقتضاى تعليلى كه در اينها يا شبه تعليلى كه در اينها هست اين است كه مماسلت بوده باشد و اطلاقات حمل بر مماسلت نوعى مى‏شود و لا اقل من الشك در شك هم بكنيم قدر متيقن بايد گرفته بشود نسبت به زائد بر آن برائت است. ادله حد
    شامل مى‏شود.
    سؤال؟ چرا. اصلاً غير مماسل را ما نمى‏گوييم كه غير مماسل كراهت دارد. مماسل كراهت شديده دارد. به اين بيانى كه من عرض كردم اصلاً غير مماسل را ما قائل نيستيم. نه حرمت و نه كراهت. نه شديده و نه خفيفه. و اما مسأله دوم. مسأله دوم اين است كه اگر توبه كرد. آيا بعد از توبه مى‏تواند برود اجراى حد بكند يا نه. آدمى است گناهكار، توبه كار، حالا مى‏خواهد اجراى حد درباره ديگرى بكند. يا نه. آدم گنهكارى بود كه اجراى حد درباره خود او شد. گناهى كرد. حد هم درباره‏اش كردند. جلدش زدند. حالا مى‏خواهد برود اجراى حد درباره ديگرى كند. شبيه همان. آيا اينها حق دارند بروند اجراى حد در حق ديگرى بكنند؟ اما آن كسى كه اجراى حد درباره‏اش شده است آن كه بحثى نيست. حد درباره‏اش جارى شد ديگر. ليس عليه حدٌ. حد جارى شد. مى‏گويد ليس عليه حدٌ.
    سؤال؟ بله من فعل مثل فعله هست. اما به قرينه آن روايات ليس عليه حدٌ. سؤال؟ چون روايات تصريح داشت ديگر. من ليس عليه حدٌ. حالا يك خورده حوصله كنيد من بحث را تكميلش كنيم. نسبت به اين كسى كه اجراى حد شده است مشكلى ظاهراً نيست. اما تائب چه؟ ما مى‏دانيم توبه باعث سقوط حد است. يعنى اگر قبل از آنى كه مسأله به حاكم شرع برسد شخص گنهكار توبه كند توبه باعث سقوط حد است. حتى در روايات اسلامى دستور فرموده‏اند برويد و توبه كنيد و نياييد و اقرار كنيد پيش حاكم. توبه بهتر است. روايت خاص داشتيم. بنابراين توى روايات خاص ما داشتيم كه توبه بكنيد. حد ساقط مى‏شود. بهتر از اين است كه برويد اقرار كنيد. آبروى خودتان را بريزيد. اين روايات خاصه. روايات عامه هم داريم كه التائب من الذنب كمن لا ذنب له. پس كسى كه توبه كرد حد از او ساقط مى‏شود، آن وقت مى‏تواند اجراى حد بكند. ولكن باز احاديث ما لحنش مختلف است. بعضى از احاديث ما دارد من فعل مثل فعله. آيا اين عنوان درباره تائب صادق نيست؟ من فعل مثل فعله. ولو توبه كرده، ولى فعل مثل فعله. البته بعضى ديگر از روايات دارد من فى عنقه حق يا حد. يا عليه حد. احاديثى كه مى‏گويد فى عنقه حق يا عليه حدٌ. با توبه از بين مى‏رود. با توبه ليس فى عنقه شى‏ء. پس دو دسته است اين احاديث. بعضى‏ها فعل مثل فعله دارد كه بعد از توبه هم صادق است. ولى بعضى از اينها دارد من فى عنقه. آنى كه من فى عنقه حق است با توبه ساقط مى‏شود. اما آنى كه فعل مثل فعله هست ساقط به اين معنا نمى‏شود. آن وقت نتيجه‏اش اين مى‏شود لحن روايات باز مختلف شد. حالا كه لحن روايات مختلف شد چه كنيم؟ باز برگرديم سراغ همان تعليل و بگوييم روايات مشتمل بر تعليل است. مى‏گويد آدم آلوده به گناه نبايد ديگرى را به آن گناه مجازات كند. آيا تائب آلوده است؟ نيست ديگر. اگر آن دليل عقلى مستفاد از اين روايات را بياوريم به ميدان كه مى‏گويد آلودگانى به گناهى نبايد ديگران را به آن گناه مؤاخذه كنند و اجراى حد كنند. بگذاريد ديگران بكنند.
    سؤال؟ آلوده يعنى مرتكبين. اين كمن لا ذنب له است. فرضمان اين است اين ديگر كمن لم يرتكب است. اين ديگر پاك شد. وقتى كه پاك شده است نمى‏توانيم اين را به حكم آن ناپاك. اين ديگر دليل عقلى دارد. مى‏گويد من پاك هستم. توى ناپاك را حد اجرا مى‏كنم. مى‏گويد تو آلوده بودى. مى‏گويد من يك وقت كافر هم بودم. فاسق هم بودم. حالا كه نيستم ديگر. حالا نه كافر هستم و نه فاسق هستم. عادل هستم. آدم عادل مى‏خواهد بيايد اجراى عدالت بكند. چه اشكالى دارد؟ آدم ظالم نبايد اجراى حد كند. بگذارد ديگران اجرا كنند. عادل اجراى عدالت بكند چه اشكالى دارد. فعل هذا باز همان معناى سابق را ما مى‏توانيم شاهد بياوريم كه اگر كسى توبه كرده حق دارد اجراى حد بكند.
    سؤال؟ ولكن عورد عليه فى الجواهر. اين حرفى كه شما مى‏زنيد حرفى است كه خب صاحب جواهر دارد. اجازه بدهيد من شرح بدهم كلام جواهر را.
    سؤال؟ هر دو پاك هستند. هر دو مثل هم هستند.
    صاحب جواهر اشكالى دارد. مى‏فرمايد اگر اين چنين است كه با توبه انسان پاك مى‏شود، و حق دارد مجرى حد باشد، پس چرا توى حديث دارد همه برگشتند الا امام حسن و امام حسين و على (ع). آيا اين به اين معنى نيست كه همه مرتكب اين گناه شده بودند و هيچ كدام هم توبه نكرده بودند؟ تازه خود ارتكاب همه بعيد است. تا چه رسد به اينكه خب حالا مرتكب شده‏اند و هيچ كدامشان توبه نكردند؟ هيچ كدامشان شب جمعه‏اى توبه‏اى به درگاه خداوند نكرده بودند؟ مرحوم صاحب جواهر مى‏گويد بسيار بعيد به نظر مى‏رسد كه در تمام اين اصحاب، اين جماعت يك توبه كار وجود نداشته است و از اين معلوم مى‏شود كه توبه مشكل را حل نمى‏كند. بعد خودش جواب مى‏دهد. صاحب جواهر يك جواب خوبى داده است. خودش از خودش. مى‏گويد بله توبه كرده بودند اينها و مى‏توانستند مجرى حد هم بشوند اما عالم به حكم نبودند. يعنى عالم به كدام حكم. نمى‏دانستند كه تائب حق اجراى حد دارد. همين كه به آنها گفتند هر كسى مثل اين آلوده شده برود، رفتند. نمى‏دانستند كه تائب كمن لا ذنب له است و حق اجراى حد دارد. جاهل به اين حكم بودند. و الا تائب توى آنها خيلى بود. نه. نفهميده بودند. نتيجه اين است كه عده‏اى توبه نكرده بودند رفتند. بروند. عده‏اى هم توبه كار بودند بى خبر از اين كه توبه كارساز است در اينجا. آنها هم چون بى خبر بودند رفتند. پس توبه مؤثر است و اگر آنها رفتند دليل بر جهلشان به حكم است نه دليل بر بى اثر بودن توبه. دليل بر اين نيست.
    سؤال؟ امام كه نمى‏تواند يقه افراد را بگيرد و بگويد شما كه اين كار را كرديد و بعد توبه كرديد بمانيد. نمى‏تواند. خب،...
    سؤال؟ على كل حالٍ نتيجه بگيرم و بگذرم.
    و اما نكته سوم. بعضى‏ها تفصيل داده بودند بين اقرار و بينه. سيمرى بود. مفصل بود بين اقرار و بينه. در اقرار اين حكم ثابت است. بينه فرق نمى‏كند. هر كه مى‏خواهد بيايد اجراى حد بكند آزاد است. اين حكم مخصوص اقرار است. چرا؟ به دو دليل. دليل اول اين است كه مورد روايات اقرار بود. روايات كوتاه است. پنج تا حديث داشتيم. چهارتايش كه قابل استدلال بود همه‏اش اقرار است. زنى اقرار كرد، مردى اقرار كرد. اين دليل اول. مورد روايات اقرار است. جواب داده شده است. قبل از ما هم جواب دادند. ما هم همين جواب را مى‏پسنديم كه مورد مخصص نيست. محتوا عام است. مى‏گويد يا معشر الناس من فعل مثلما فعل لا يجرى حد نه اين حد. من كان فى عنقه حقٌ فلا يجرى حد الله. كلى بود. حد الهى را نبايد كسى كه، مجرى حد نبايد مرتكب باشد. عام است. من كان فى عنقه. حدٌ عام بود. ما حتى احتمال مى‏داديم مماسلت در جنس باشد. بالاتر. نه نوع. اين دارد من كان فى عنقه حدٌ لله لا يجوز ان يجرى حدٌ لله. پس ولو مورد اقرار است، اما محتوا عام است. هيچ وقت گول مورد را در روايت نخوريد. راويان سؤال از موارد خاصه مى‏كردند، گاهى ائمه هدى عليهما السلام جواب را عام مى‏دادند. جواب را ببينيد چيست. جواب عام است، مورد خاص است. باشد. پس اين دليل درست نيست.
    سؤال؟ ببينيد عبارت را من يك بار ديگر بعضى عبارات را بخوانم. عبارت اين بود. اين كجايش كم است؟ روايت اين است. ايها الناس ان الله احد الى نبيه احداً احده محمد (ص) اليه بانّه لا يقيم الحد من لله على حد. يك كبرى است.
    سؤال؟ همين است ديگر. لا يقيم الحد من لله على حد. يعنى چه به اقرار ثابت بشود، چه به بينه ثابت بشود. كسى كه حدى به گردن او هست مجرى حد نبايد باشد. خواه حد ثابت شده باشد به بينه، خواه به اقرار. ديگر كبرايى به اين كلى، به اين روشنى مشكلى را براى ما ايجاد نمى‏كند. فعلى هذا اگر مورد خاص است، محتوا عام است. اين يك دليل و جوابش، دليل دوم بر تفصيل. اين است كه گفت...
    سؤال؟ صحبت اين است چهار تا شاهد عادل آمد شهادت داد كه فلان كس...نياز بالله زناى محسنه كرده است. حالا مرتكبين زناى محسنه مى‏توانند بروند سنگ به اين بزنند؟ صحبت اين است. مى‏گويد مورد روايات بينه نبود. اقرار بود. ولى محتواى روايات عام است. مى‏گويد هر كسى حدى به گردنش هست مجرى حد نباشد. ظالم مجرى عدالت نباشد. اين را مى‏گويند عام است ديگر.
    و اما دليل دوم گفتند كه خب اگر بينه باشد خود بينه بايد بيايد سنگ بزند. دستور داريم خود بينه بيايد سنگ بزند. اى بسا بينه در باطن آلوده است و كسى نمى‏داند. در عين حال مأمور است بزند. در باطن نه در ظاهر. در ظاهر عادل است. در باطن اى بسا آلوده باشد. جوابش معلوم است. جوابش اين است درست است در باطن ممكن است آلوده باشد، ولى در ظاهر كه عادل است. وقتى در ظاهر عادل است، عادل مى‏تواند مجرى حد باشد. ظاهراً عادل است. پس ظاهراً مأمور است به اين كه بزند. در باطن چگونه است آن با خدا. ما مأمور به ظاهر هستيم. ظاهراً بينه عادل است. عادل هست يعنى آن آلودگى را ندارد. مى‏تواند مجرى حد بشود. از اين سومى هم گذشتيم. و اما چهارم. من اين چهارم و پنجم را تمام كنم خوب است. كه امروز پشتش به تعطيلات است. فردا و پس فردا به مناسبت فوت بانوى اسلام فاطمه زهرا سلام الله عليها و شهادت آن حضرت تعطيل است، سه چهار روز فاصله مى‏شود من اين بحث را تمامش كنم و برويم سراغ مسأله ششم انشاء الله.
    سؤال؟ خودش مى‏داند. بينه و بين الله. ولى ما به او مى‏گوييم كه بيا. آيا اين حكم در تعزيرات هم هست يا نيست؟ هل يجرى هذا الحكم فى التعزيرات ام لا؟ آيا در تعزيرات هم هست يا نيست؟ معنى‏اش چيست؟ معنى‏اش اين است كه كسى گناهى كرده است و به خاطر اين گناه بايد تعزير بشود، آيا مى‏تواند بيايد مجرى حد زناى محسنه بشود يا نمى‏تواند؟ كسى گناه كرده است. بايد پنج تا، ده تا، بيست تا شلاقش بزنند. آيا مى‏تواند در سنگسار شركت كند يا نه؟ قد يقال به اين كه ظاهر روايات عام است. براى اين كه دارد من كان فى عنقه حق. حق شامل تعزيرات هم مى‏شود. وقتى اطلاق داشته باشيم چرا قدر متيقن را بگيريم. اطلاق مى‏گويد من فى عنقه حق. كسى كه در گردنش حقى بوده باشد. حتى بعضى‏هايش دارد حد. حد هم عام است. حد تعزيرات را مى‏گيرد. ما معتقد هستيم كه حد و تعزير از چيزهايى هستند كه اذ اجتمعا افترقا. و اذ افترقا اجتمعا. حد وقتى مطلق باشد شامل تعزير هم مى‏شود. پس قد يقال به اين كه حكم تعزيرات را هم مى‏گيرد. ولكنّ الانصاف اين كه مشكل است. به دو جهت. مشكل است عموميت تعزير به دو جهت. يكى همان دليل عقلى است كه گفتيم در دل اين روايات نهفته است. تويى كه كارى كردى ديگرى را بر آن كار مجازات نكنى. بگذار پاكان مجازات كنند نه تو كه مثل او هستى. لحن روايات اين بود ديگر. حالا يك نفر آمده است يك كارى كرده است كه پنج تا شلاق مثلاً بايد بخورد.به او بگوييم تو زناى محسنه را اجراى حد نكن. مى‏گويد من كار خفيفى را كردم. او كار مهمى كرده است. من به كار خفيف آلوده هستم. او به كار شديد آلوده است. چه عيبى دارد من اجراى حد درباره او كنم؟ روايات مى‏گويد تويى كه مثل او هستى قوى هست اين كار را بكنى. خجالت دارد. تو هم مثل او هستى. توبه هم نكردى. خجالت دارد بروى اجراى حد كنى. بگذار اجراى حد را ديگران بكنند. اگر روايات بخواهد اين را بگويد تعزيرات را شامل نمى‏شود. و منهنا جواب سؤال بعضى از آقايان هم معلوم مى‏شود. جلد هم شامل نمى‏شود. يعنى اگر كسى زناى محسنه كرده كسى زناى غير محسنه كرده است. اين غير محسنه چه مانعى دارد كه برود اجراى حد كند. جلد نكند. شخصى كه جلد بر او هست ديگرى را شلاق نزند. اما كسى كه شلاق بر او هست ديگرى را رجم كند. معلوم نيست روايات مانع اين باشد. يعنى لااقل كوتاه است روايات ما.
    سؤال؟ على كل حالٍ اين كه بعضى‏ها گفتند تعزيرات را مى‏گيرد بسيار بعيد است تعزيرات را بگيرد. چون آن دليل را شامل نمى‏شود. و حتى جلد نسبت به رجم نمى‏گيرد. مانعى ندارد شخصى كه عليه جلدٌ برود كسى كه عليه رجمٌ او را
    رجم كند. حداقل روايات ما كوتاه است. اين يك دليل. دليل دوم نسبت به تعزيرات اين است كه اگر بنا بشود هر كسى كه تعزير به او هست نبايد اجراى حد كند اين معنى‏اش اين است كه مجرى حد بايد عادل باشد. عدول باشد. كسى كه دروغى گفته است، غيبتى كرده است، نگاهى به نامحرمى كرده است. هيچ كدام اينها نبايد اجراى حد كنند. اين خيلى دايره محدود مى‏شود. منحصر مى‏شود مجرى حد به عدول. عادل‏ها. و اين بسيار بعيد به نظر مى‏رسد. مخصوصاً در قضيه ماعظ. مردم ريختند و رفتند و اجراى حد كردند. همه عادل بودند؟ قضيه ماعظ هم در عصر پيغمر اكرم (ص) مشهور و معروف است. پس تلخص اين كه تعزيرات را هم شامل نمى‏شود. دايره محدود شد.
    و اما آخرين نكته كه نكته پنجم ما است. سؤال؟ حالا مى‏رسيم الان. همين است كه الان مى‏رسيم. در تمام اين روايات نه همه روايات در بسيارى از اين روايات اين استعباد به ذهن همه مى‏آيد نه به ذهن بنده فقط. به ذهن همه مى‏آيد. چه طور در اين روايات بعضى‏اش دارد همه برگشتند؟ ما ادا اميرالمؤمنين و الحسن و الحسين. خب توى اينها اصحاب ائمه نبودند؟ ابو همزه ثمالى‏ها و قنبرها و امثال اينها هيچ كدام نبودند؟ همه‏شان آلوده بودند؟ آن هم آلوده به مثل همين گناه؟ خيلى بعيد به نظر مى‏رسد. پس تربيت على (ع)، مكتب على (ع)، نفس على (ع)، خطبه‏هاى نهج البلاغه على (ع) هيچ عادل نبود؟ چهار تا آدم حسابى پيدا نمى‏شد وسط اينها؟ ما امروز كه اصحاب على (ع) دور حضرت على نيستند امروز ما نمى‏توانيم بگوييم اين طور مسلم است اگر بگويند آقا هر كس چنين كارى نكرده است. خب بسيارى هستند كه يقين داريم آلوده نيستند. آلودگان در اقليت هستند. چنان نيست كه آن پاكان نادر باشند و ناياب باشند. چطور در عصر على (ع) باور مى‏كنيم چنين چيزى بوده است. يك معضله‏اى است در اين احاديث.
    سؤال؟ آدمهاى خوب نمى‏آيند. على (ع) گفت يا معشر الناس. همه بيايد. قنبر نرفت؟ دعوت كرد همه مردم كوفه را. ايشان مى‏گويد آنهايى جمع مى‏شود كه آدمهايشان همه مثل او هستند. نه. اين درست نيست. اين مسأله واقعاً مشكل است. تصريح دارد. لم يبقى احدٌ الا اميرالمؤمنين و الحسن و الحسين. البته روايات دو نوع است. در داستان رجل عده‏اى رفتند و عده‏اى ماندند. ولى در داستان امرئه اين است كه همه رفتند. دو دسته روايت داريم. دو تا از چهار تا روايت مى‏گويد بعضى رفتند و بعضى ماندند، دو تا از آن چهار تا روايت مى‏گويد همه رفتند. عرض بنده اين است ما بياييم در سند آن دو روايت خدشه كنيم. بگوييم آنهايى كه مى‏گويند همه رفتند، يكى‏اش كه اصلاً سند ندارد. مرفوعه است. در سند دومى هم خدشه كنيم. آن روايت صحيحه مال زراره بود. عده‏اى رفتند و عده‏اى ماندند. اما اين دو روايت كه مى‏گويد همه رفتند يكى اصلاً سند ندارد كه مرفوعه است، يكى ديگر را هم بگوييم كه قابل تشريك و ترديد است و شايد مبالغه‏اى باشد از راوى در اين قسمت. نقل كرده است. على كل حال ما به يك خبر واحد حالا سند آن روايت دوم را يك بررسى بيشترى من تصميم دارم رويش بكنم. يكى‏اش كه سند ندارد. باقى مى‏ماند يك خبر واحد. با يك خبر واحد بخواهيم يك چنين مطلبى را درباره امير المؤمنين بگوييم اگر اين سالم باشد بسيار بعيد و بسيار مشكل است. بهتر اين است كه در اين يك دانه خبر تشكيك كنيم و بگوييم بقى بعضٌ...بعضٌ يك چنين چيزى كه خيلى رسوايى هست. ما زير بار اين مطلب نرويم. حالا ديگر جزئيات را يك خورده بيشتر بررسى كنيد. اسناد را بيشتر مطالعه كنيد. همه مسائل را هم ما لازم نيست عرض كنيم. مى‏رويم انشاء الله سراغ مسأله ششم.