• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم. و به نستعين و صلّ الله على سيدنا محمدٍ و على آله الطّيبين الطّاهرين و لعنة الله على اعداهم الاجمعين الى يوم الدّين و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    نام درس: حدود
    نام استاد: آيت ا...مكارم شيرازى‏
    شماره نوار:188
    سؤال درباره تعطيل ايام فاطميه مى‏كنند ان شاء الله سه شنبه و چهارشنبه مطابق معمول تعطيل است. چون سه روز اول ماه جمادى الثانى است، ايام فاطميه است. سه شنبه اول ماه است، چهار شنبه، پنج شنبه هم كه خودش تعطيل است. بنابراين فردا را درس مى‏خوانيم و پس فردا تعطيل است. خب بحث ما در فرع چهارم از مسأله پنجم بود. فرع را مى‏خوانم. والاحوط ان لا يقيم عليه الحد من كان على عنقه حدٌ. اين اصل مسأله است. ايشان به عنوان احتياط مى‏گويند. آخرش كراهت مى‏گويند. ولى اول به صورت احتياط. احتياط اين است كه اقامه حد نكند كسى كه بر گردن او حدى است.صيما اذا كان ذنبه مثل ذنبه. مخصوصاً اگر گناه هر دو يكى باشد. مثلاً اگر هر دو نعوذ بالله زنا باشد، هر دو مثلاً غصب باشد. بعد در ادامه‏اش مى‏فرمايد و لو تاب بينه و بين الله جاز اقامته. توبه كند جاز اقامته. و ان كان الاقوا الكراهه مطلقا. اقوا هم كراهت است به عقيده ايشان، آخر كار هم مى‏فرمايند و لا فرق فى ذالك بين ثبوت الزنا بالاقرار او البينه. فرقى هم نيست بين ثبوت زنا و اقرار يا با بينه. خب اين عنوان مسأله بود. اقوار را ديروز عرض كردم. يك اشاره كوتاه به اقوال مى‏كنم و مى‏رويم سراغ ادله.
    سؤال؟ ندارد. حالا دقت كنيد. سؤال؟ بعدش فتوا است ديگر. كراهت فتوا است. خواه احتياط مسبوق به فتوا باشد، خواه ملحوق به فتوا باشد، هر كدام باشد احوط استحبابى مى‏شود. اقوال مسأله گفتيم عمدتاً سه قول در اين مسأله داريم. قول اول قولى است كه از مشهور نقل شده است و آن كراهت است. بعضى‏ها هم ادعاى اجماع بر آن كردند. قول دوم قول كسانى هست كه قائل به وجوب شدند. صاحب رياض و بعضى ديگر فتواى به وجوب دادند و قول سوم هم تفصيل قائل شدن بين المسألتين. در آن جايى كه با اقرار ثابت بشود، در اينجا بايد اين حكم رعايت بشود. در آن جايى كه بايد به بينه ثابت بشود، اين حكم لازم نيست رعايت بشود. اين تفصيل بين اقرار و بينه. در اقرار اين حكم هست، در بينه اين حكم نيست. كسى كه اين قول را از او نقل كردند سيمرى است. سيمرى منصوب به سيمره است. شهرى در غرب ايران است. بعضى‏ها در جنوب غربى ايران، بعضى‏ها در حدود همدان نوشتند. على كل حال گفتند بلدٌ بين بلاد جبل و العراق.
    سؤال؟ بعضى‏ها در حدود اهواز نوشتند، بعضى‏ها در حدود همدان و آن طرف‏ها نوشتند سيمره. على كل حال سميرى خيلى داريم در رجال. اين سيمرى اينجا عبارت است از مفلح الدين ابن الحسين كه از شاگردان احمد ابن فهد حلى است. معاصر مرحوم محقق كركى است. شارع شرايع است. سيمرى شرحى بر شرايع نوشته است و اين سيمرى كه صاحب جواهر از او نقل مى‏كند يا ديگران ظاهراً همين شارع شرايع و معاصر محقق كركى است.
    سؤال؟ بله خب. از علماى معروف و بزرگ است و مورد اعتماد. به هر حال برويم حالا سراغ ادله. ببينيم دليل براى اين مسأله چيست. عمده دليلى كه براى اين مسأله داريم پنج روايت است كه تمام اين روايات در باب 31 از ابواب مقدمات الحدود است. اين پنج روايت اساس كار است. وجوب مى‏فهميد از اينها بايد بفهميد. كراهت است از اينها است. تفصيل است از اينها است. دقت در محتواى پنج روايت بكنيد. بعضى هم از اين روايات صحا هستند. صحيحه هستند. بعضى نيستند. ولى مجموع من حيث المجموع متضافر است. حديث اولى كه مى‏خوانيم صحيحه زراره است كه از تمام اين روايات از نظر سند بهتر است. اين حديث 2 باب 31 است. هر چه امروز نقل مى‏كنيم از باب 31 از ابواب‏
    مقدمات الحدود نقل مى‏كنيم. 2 باب 31. صحيحه زراره عن ابى جعفر (ع). قال عطى امير المؤمنين برجلٍ قد اقرّ على نفسه بالفجور. مردى را آوردند كه اقرار كرده بود به فجور. اشاره به زنا است. فقال امير المؤمنين (ع) لاصحابه اقدوا قداً علىّ متلسمين. فردا همه شما بيايد نزد من در حالى كه صورتهاى خودتان را پوشانده باشيد. متلسمين. فقال لهم. بعد از آنى كه فردا شد و اينها آمدند و متلسم بودند و فرمود من فعل مثل فعله فلا يرجمه. كسانى كه كار اين را انجام دادند نبايد رجم كنند والينصرف برگردد. فنصرف بعضهم و بقيه بعضهم.
    سؤال؟ قال فانصرف بعضهم و بقى بعضهم. دقت كنيد اين حديث مى‏گويد يك عده ماندند و يك عده برگشتند و اين بر خلاف چيزى است كه در بعضى ديگر از اين احاديث است. قال فانصرف بعضهم و بقيى بعضهم فرجمهم من بقى منهم. آنهاييى كه مانده بودند رجم كردند. اين يك حديث. دلالتش خوب است. سندش هم خوب است. نهى است ديگر. مى‏فرمايد من فعل مثل فعله فلا يرجمه. نهى مى‏كند.
    سؤال؟ آن بعد است. آن در فروع مسأله است. مى‏گوييم. حالا مثل فعله يعنى چه؟ يعنى همان زنا؟ يا زناى محسنه يا غير محسنه. يا نه مثل از نظر استحقاق حد اين بحثى است كه بعداً انشاء الله مطرح مى‏كنيم. خب ظاهر نهى حرمت است. روايت هم صحيح السند است. تا به اين جا اين روايت، روايت دليل بر حرمت شد.
    سؤال؟ اقرّ بله. مورد هم مورد اقرار بود. زائد بر مورد اقرار نيست. دومين روايت، روايت صالح ابن ميثم عن ابيه. اين حديث 1. ما چون سند آن معتبرتر از اين بود آن را مقدم كرديم. حديث صالح ابن ميثم است عن ابيه ان و...اقرّت عند امير المؤمنين بالزّنا نزد امير المؤمنين (ع) اقرار به زنا كرد. مفصل است. حضرت فرمود فردا بيايد و صورتها را بپوشانيد و جمعيت آمدند و سنگها را توى آستينها كرده بودند و آماده بودند كه رجم كنند. در اين جا حديث اين است. على (ع) برخواست. قال ايها الناس انّ الله على نبيه عهداً عهده محمد (ص) اليه. خداوند عهدى با پيغمبرش كرده است و پيغمبر هم آن عهد را با من كرده است. بانّه لا يقيم الحد من لله عليه حدٌ. حالا مورد، مورد اقرار بود. دقت كنيد. ولى كلام مولا كلام عامى است. عهدى است كه رسول خدا كرده به من و آن عهد اين است لا يقيم الحد من لله على حدٌ. اين عام است.
    سؤال؟ باشد. مثل فعل اين. وليكن مورد مخصص اين عام نمى‏شود. مورد اقرار بوده يا اقرار نبوده دخالتى ندارد. يك قانون كلى است. هر كسى بر عهده او هست نبايد اجراى حد بكند. فمن كان لله عليه مثل ماله عليها فلا يقيم عليها. كسى كه حدى بر او باشد مثل چيزى كه بر اين زن، حدى كه بر اين زن هست فلا يقيم عليه الحد او اجراى حد نكند. تا به اين جا باز ظاهر حديث كراهت است يا حرمت؟ حرمت است. محكم هم هست. عهدى است كه خدا از پيغمبر گرفته و پيغمبر اكرم اين عهد و پيمان را از من گرفته لا يقيم هم ظاهش نهى است. حالا ذيلش را دقت كنيد كه با آن حديث نمى‏خواند. قال فانصرف الناس يومئذٍ كلهم...امير المؤمنين (ع) و الحسن و الحسين عليهما السلام. فقط سه نفر ماندند. على (ع) و امام حسن و امام حسين. در حالى كه در حديث قبل مى‏گفت انصرف بعض الناس و بقى بعض الناس.
    سؤال؟ مى‏دانم. اين دارد كل ناس برگشتند. بنابراين اين جا انصرف الجميع است، آن جا انصرف بعضٌ بگوييم مورد آن جا رجل بوده، اين جا مورد امرئه بوده است. در مورد رجل بعضى برگشتند و بعضى ماندند. در مورد اين امرئه همه برگشتند.
    سؤال؟ مى‏گويند بعض نمى‏شود مراد امام حسن و امام حسين. اين خيلى بعيد است. تعبير به بعض الناس نمى‏كنند. بعض الناس درباره امام حسن و امام حسين سبك است.
    حديث سوم مرفوعه احمد ابن محمد ابن خالد است. سند ندارد. عن امير المؤمنين (ع) الى ان قال. معاشر المسلمين. خطاب به مسلمان‏ها كرد. معاشر المسلمين! انّ هذه حقوق الله. فمن كان لله فى عنقه حقٌ. اين جا حق دارد نه حد. فمن كان لله فى عنقه حقٌ فالينصرف و لا يقيم حدود الله من فى عنقه حقٌ. باز حقٌ دارد. فانصرف الناس. همه برگشتند و بقى هو و الحسن و الحسين عليهما السلام. حالا منظور از اين حق چيست؟ يعنى هر حقى يا حق در اين جا به معنى حد است. بگوييم به قرينه روايات سابقه حق در اين جا به معنى حد است. و الا اگر حق باشد كه خيلى مشكل مى‏شود. هر كسى حقى به گردن او هست. چه كسى است كه حقى به گردن او نباشد؟
    سؤال؟ حقٌ در متن است. اين حديث 3 هست. حالا مشكلى نيست. حقى هم كه اول كار ذكر كرده است به قرينه روايات سابقه به معنى حد است ظاهرش.
    سؤال؟ بله. نه به يك معنا مى‏تواند باشد. چون ذيلش مفسرش مى‏شود. حديث 4. اين حديث 3 اين باب بود. حديث 4 كه حديث 4 اين باب است. روايت اسوق ابن نباته است. باز داستان مردى است كه اقرار به زنا كرد تا رسيد به اين جا قال يعنى قال علىٌ (ع). انه لا يأخذ لله بحق من يطلبه الله بمثله. خب اين مى‏گويد نبايد حق خداوند را كسى بگيرد كه مثل آن حق بر عهده‏اش است. مسلم حق در اين جا به معنى حد است. چون منظور اجراى حد بوده است. مثل آن هم حد مى‏شود.
    سؤال؟ اشكالى ندارد نقل به معنا. ولى ظاهرش اين است كه دو تا داستان در زمان حضرت پيدا شده است. يكى مردى بوده است، يكى زنى بوده است. حالا طبق اين روايات دو تايش مسلم است. قال فنصرف الله قومٌ. باز هم دارد يك عده برگشتند. ذيلش هم مى‏گويد ثم رماه باربعة احجار و رماه الناس. معلوم مى‏شود ناسى مانده‏اند در آن جا. جماعتى ماندند، جماعتى رفتند. اين داستان همان مرد است. حالا اين قصه، قصه رجل است. اگر اين قصه رجل با آن قصه رجل اول مثل هم باشد، آن وقت با هم مى‏سازد كه آن انصرف بعضهم بقى بعضهم. معلوم مى‏شود در داستان رجل عده‏اى رفتند و عده‏اى ماندند. اما در داستان مرئه همه رفتند. جز امام حسن و امام حسين و على (ع) كسى باقى نماند.
    و اما حديث 5 كه حديث 5 باب 31 است. مرسله صدوق است. سند معتبرى ندارد. داستانى از حضرت مسيح نقل مى‏كند. ذيل داستان اين است. انّ الزانى نادا من الحفيره. مسيح نگفت. زانى وقتى گذاشتنش توى حفيره گفت مردم هر كه مثل من انجام داده است برگردد. او سفارش كرد و مردم برگشتند. ان الزانى نادا من الحفيره لا يحدّنى من لله فى جنبه حد. لا يَحدّنى يا لا يُحدّنى. هر دو صحيح است. به صورت فعل مضارع باشد يا به صورت نهى باشد. لا يَحدّنى يا لا يُحدّنى من لله فى جنبه حدٌ. باز در اين جا دارد فانصرف النّاس كلّهم الا يحيى و عيسى. غير از عسيى و يحيى كسى باقى نماند. حالا اين حديث پنجم دلالتى دارد، اين كلام معصوم است؟ نه. كلام معصوم كه نيست هيچ چيز، كلام يك مرد زناكارى است. تنها چيزى كه مى‏شود گفت اين است كه در محضر عيسى گفت و حضرت مسيح نفى نكرد. خب نفى نكردن دليل بر حرمت است، كراهت است يا دليل بر جواز است؟ اقرار مى‏گويند دليل بر جواز است. اقرار يعنى امضا. امضاى امام دليل بر جواز است. يعنى اين حرفى كه اين مرد زد و خواهشى كه از مردم كرد خواهش مجازى بود. مردم كسانى كه مثل من مرتكب گناهى شدند برگردند. خواهش مجازى بود. مثل اين كه بگويد مردم كسانى كه مثل من مرتكب گناهى شدند برگردند. خواهش مجازى بود. مثل اين كه بگويد مردم چشمهايتان را هم بگذاريد خواهش مى‏كنم و سنگ به من بيندازيد. خب خواهش مجازى كرد. حضرت هم خواهش مجاز را نفى نكرد. نه از آن كراهت استفاده مى‏شود و نه حرمت استفاده مى‏شود. امام معصوم هم نقل مى‏كند به عنوان يك امر جايز.
    سؤال؟ رد نكرده. يعنى جايزٌ. من يك بار جواب دادم. چرا تكرار مى‏كنيد؟ سؤال. در محضر حضرت مسيح بوده و مسيح انكار نكرده اين دليل بار امضا است. جواب. دقت كنيد. عدم انكار مسيح دليل است بر اين كه اين تقاضاى زانى مجاز بود.
    سؤال؟ اگر نبود در اين مسأله جز اين روايت دلالت بر كراهت و حرمت داشت، نداشت. هميشه روايات را دانه دانه معنى كنيد و بعد با هم مخلوط كنيد. يعنى تقاضاى اين مرد حرام نبود ايها الناس. آنهايى كه اين چنين هستند برگردند. خب تقاضاى مجازى است.نزنند. خب اين تقاضا مجاز بوده. اما مكروه است؟ حرام است؟ نه كراهت و نه حرمت. هيچ چيز از آن در نمى‏آيد. بله احاديث سابق را كنار اين بگذاريم آن يك بحث ديگرى است. حديث فى حدّ ذات دلالت ندارد.
    سؤال؟ حضور جماعت دو نفر كافى است. يك نفر هم كافى است. خب حالا اين جا معطل نشويم. برويم سراغ مسأله مهم. مسأله مهم اين است كه از اين احاديث چه مى‏فهميم. آيا حرمت است يا كراهت؟ ظاهر تمام اين احاديث غير از حديث چهارم كه دلالت نداشت چهار تا حديث ديگر همه‏اش ظهور در حرمت داشت. همه‏اش نفى بود. يعنى در اينجا حق با صاحب رياض است كه فتواى به حرمت داد. ولكن مشهور مخالفت كردند. نه قدما هم مختلف هستند. حداقل اسناد به اجماع، شهرت، اشهر اين اسناد را دادند.
    سؤال؟ در اين جا چند قرينه داريم كه ما مى‏خواهيم از اين قرائن برويم به سراغ كراهت. مهم اين قوانين است. بقيه‏اش خواندن روايات و تفسير روايات بود. حالا قسمت حساس بحث اين قرائن است. اولين قرينه اين است كه در اين روايات احكام غير واجبى است و اين حكم در ثياق احكام غير واجب است. مثل اين كه فرمود مردم همه بيايد. ما قبلاً خوانديم دعوت مرد مستحب است. حضور همه مردم هم مستحب است. قبلاً بحث شد. امام فرموده است مردم همه بياييد. دعوت مستحب است. حضور مردم هم به طور عام مستحب است. واجب نيست. طايفه واجب است. يك نفر يا دو نفر يا سه نفر. طايفه واجب است. اين هم واجب كفايى. اما حضور عامه مردم پس اين امر، امر وجودى نيست. اين يكى از چيزهايى كه واجب نبود. دوم صورتهايتان را بپوشانيد. واجب است؟ نه. يعنى عند اجراى حد واجب است صورت را بپوشانند. براى اين كه افتضاح نشوند اين كه وجوبى نداشته. و بناعاً على ذالك امر به لسام كه در اين روايات بود يا متنكر بودن كه در اين روايات بود، شايد عقدو قدم هم اول صبح و تو تاريكى و روشنى بود كه باز هم شناخته نشوند. على كل حالٍ اينها مستحبات است و اين حكم هم لابه‏لاى اين مستحبات است و اتحاد ثياق ايجاب مى‏كند ما از آن وجوبى نفهميم. اين يك قرينه.
    سؤال؟ قرينه دوم، سؤال؟ در جاهاى ديگر اين را مى‏گوييم. مى‏گوييم اگر چيزى در ثياق چيز ديگرى قرار بگيرد وحدت ثياق ايجاب مى‏كند همه شبيه هم باشند. اگر فرمود اغستل للجمعة و لمسح الميت و للجنابة و للكذا مى‏گويند وقتى چند تا واجب بود اين هم افتاد لا به لاى واجب‏ها. پس غسل جمعه هم واجب مى‏شود. مگر اين كه از خارج بفهميم. چيزى لابه‏لاى احكام مشابه قرار بگيرد،...
    سؤال؟ فرق نمى‏كند. اگر حكمى در ثياق احكام ديگرى قرار بگيرد رنگ آنها را به خودش مى‏گيرد. البته اين قرينه ظنيه است. اين كافى نيست. اين يك قرينه ظنيه است. حكمى در ثياق احكام ديگر قرار بگيرد رنگ آنها را به خود مى‏گيرد.
    قرينه دوم اين است كه آيا اين تعليل طبيعتش تعليل براى حرمت است يا كراهت است؟ مى‏فرمايد كسى كه در گردنش حدى باشد اجراى حد نكند. چرا؟ مگر كسى كه فاعل منكر است، نهى از منكر نمى‏كند؟ فاعل المنكر نهى از منكر برايش واجب نيست. ما داريم در روايات. فرمود امر به معروف كنيد ولو خودتان انجام نمى‏دهيد. نهى از منكر كنيد ولو خودتان منكر را ترك نمى‏كنيد. يكى از شرايط امر به معروف و نهى از منكر اين نيست كه انسان خودش فاعل منكر و فاعل معروف و تارك معروف نباشد. تارك معروف هم بايد امر به معروف كند. فاعل منكر هم بايد نهى از منكر كند. پس اين تعبير يناسب الاستحباب الكراهه لا الوجوب و الحرمه. مثل بيان على (ع) است. فرمود مردم هر چه من به شما مى‏گويم اول خودم انجام مى‏دهم. هر چه شما را نهى مى‏كنم اول خودم ترك مى‏كنم. اين واجب نيست. اين جزء آداب است. بنابراين طبيعت اين تعليم كه در لابه‏لاى روايات است، طبيعت كراهت است نه طبيعت حرمت. به قرينه آن چه در بحث امر به معروف و نهى از منكر گفته شده است.
    قرينه سوم اين است كه چرا على (ع) از اول اين حكم را نفرمود؟ قبل از خروج بگويد ايهاالناس آنهايى كه به گردنشان حد است اصلاً نيايند. چرا گفت همه بيايد؟ بعد فرمود برگرديد؟ چرا؟ در تمام اين چهار تا همه‏اش اين بود. قرينه‏اش يك حكم تربيتى استحبابى است. قرينه‏اش اين است كه على (ع) مى‏خواست بيايند اينها متنبه بشوند. توبه كنند. حكم تربيتى داشت. پس معلوم مى‏شود حضرت به صدد يك مسأله وجوب حرمت نبود. اگر بود از اول بايد بگويد.
    سؤال؟ خب از اول بگويد. بگويد ايها الناس آنهايى كه حدى به گردنشان است اصلاً نيايند. چرا مى‏گويد بيايند؟ از اين جا معلوم مى‏شود حضرت به صدد بيان حكم ديگر و مطلب ديگرى بوده است. اضف الى ذالك آن شهرتى كه بين اصحاب اين مسأله دارد اين هم است كه نبايد فراموش كرد. و از مجموع اينها كه اتحاد ثياق يكى‏اش بود. تناسب تعليل با كراهت دو تا. سوم اين كه در آن موقع اول كار نفرمود اين حكم را. گذاشت وقتى آمدند گفت كه معلوم مى‏شود به صدد بيان مطلب ديگرى هست و شهرت بين الاصحاب هم چهار تا. آيا اگر مجموع اين مسائل را بگذاريم كنار اين نهى ما هم كراهت نمى‏فهميم؟ من انكار نمى‏كنم. ظهور در تحريم دارد. ولى نهيى كه لابه‏لاى يك عده اوامر استحبابى است، نهيى كه با تعليلى آورده ذكر كرده است كه آن تحليل تناسب ندارد. يك قرينه پنجمى هم هست كه آن از بسيارى از اينها مهمتر است. و آن داستان ماعظ است. داستان ماعظ مشهور است بين شيعه و اهل سنت. در هيچ كدام از اينها داستان واعظ ندارد پيغمبر يك چنين دستورى داده باشد. همه مردم راه افتادند و رفتند حد هم زدند و برگشتند. چنين دستورى نفرمود پيغمبر اكرم. اين هم يك قرينه خوب.
    سؤال؟ شهرت قرينه نيست. قرينه ظنيه من پنج تا قرينه را كنار هم گذاشتم از مجموع يك دليل درست كنم. هيچ كدامش به تنهايى دليل نيست. غير از اين ماعظ كه شايد به تنهايى بتواند دليل باشد و بعضى‏ها هم به آن استناد كردند بقيه قرائن ظنيه است. اما از مجموع قرائن ظنيه فقيه مى‏تواند گاهى حكم استفاده كند. قضيه ماعظ مى‏گويد پيغمبر چنين دستورى نداد. اگر واجب بود چرا نفرمود چنين چيزى را؟
    تلخص من جميع ما ذكرنا اين است آن چه در تحرير الوسيله اينجا فرمودند اول احوط فرمودند خيلى حساب شده است. احوط، احوط خوبى است. آخر كار مى‏گويند و ان كان الاقوا الكراهه، ما هم مى‏گوييم اقوا كراهت است. به واسطه اين كه در مقابل اين ظهور نهى در حرمت چندين قرينه است. چهار پنج تا قرينه از اين طرف و آن طرف جمع آورى مى‏شود و در مجموع استفاده مى‏توانيم قرينه بر كراهت كنيم. حالا جزئيات مسأله انشاء الله الرحمان فردا.