• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم. و به نستعين و صلّ الله على سيدنا محمدٍ و على آله الطّيبين الطّاهرين و لعنة الله على اعداهم الاجمعين الى يوم الدّين و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    نام درس: حدود
    نام استاد: آيت ا...مكارم شيرازى‏
    شماره نوار:184
    كلام در مسأله پنجم بود. فرع اول از مسأله پنجم اين بود كه مستحب است حاكم شرع اعلام كند به مردم كه فلان شخص حدى براى جارى مى‏شود. تا آنهايى كه مايل هستند اجتماع كنند. بعد گفتيم بالاتر از اين مستحب است كه دعوت كند بياييد. اعلام اعم از اين است كه بيايند يا نيايند. ايها الناس بدانيد فلان كس حدى برايش جارى مى‏شود. حالا بياييد يا نياييد. معنى‏اش اين است كه آنهايى كه مايل هستند بيايند و آنهايى كه مايل نيستند نيايند. اما مسأله دعوت چيزى بالاتر از آن است. بعد گفتيم بالاتر از اين اين است كه نه، جماعتى واجب است حاضر بشوند. و اليشهد عذابهما...من المؤمنين. حالا فعلاً بحثمان در همان قسمت اول تمام نشده است. اعلام و دعوت عام. بهترين دليل براى آن يكى مسأله فلسفه اجراى حدود بود كه اگر مردم جمع بشوند دو فايده دارد. هم آن كسى كه اجراى حد درباره‏اش مى‏شود شرمنده‏تر مى‏شود و خود اين مانع و زاجرى است براى آينده و هم مردمى كه تماشاچى هستند براى آنها هم درس عبرت است. اين يك دليل. دليل دوم هم روايات كثيره و متعدده‏اى كه در اينجا داريم. تا به اينجا بحثش گذشت. اين را ديگر بحث نكنيم. ما رسيديم به اينجا كه اين روايات ما كه دو تايش را صاحب جواهر گفته است ولى چهار تا روايت حداقل داريم در باب 31 از مقدمات حدود آيا اين روايات به صدد بيان اين است كه مردم حاضر بشوند يعنى دعوت بالحضور است يا نه به صدد بيان مسأله ديگرى است. ذيل اين روايات غالباً دارد وقتى مى‏آييد سر و صورت را بپوشانيد. تا بعداً اجراى حد كه مى‏خواهيد بكنيد دستور داده خواهد شد آنهايى كه خودشان چنين گناهى كردند حد جارى نكنند. تا اينها برگردند و همديگر را نشناسند. آبرويشان لااقل پيش ديگران نرود. غرض بيان اين مطلب است يا بيان حضور است؟ ظاهر احاديث اين است. حالا تا اينجا را ديروز گفتيم. نكته‏اى كه مى‏خواهم اضافه كنم و شاهد على ذالك اين است كه توى غالب اين روايات دارد فرجع الناس. مردم برگشتند. در موقع اجراى حد نبودند. اگر هدف حضور آنها براى اجراى حد بود اينها كه در موقع اجراى حد نماندند. وقتى به آنها گفته شد كسى كه محدود به اين حد نيست و اين گناه را نكرده برگردد آنهايى كه اين گناه را كردند برگردند فرجع الناس.
    سؤال؟ بقى منهما پس معلوم شد آن دعوت عام براى باقى ماندن عند الحد نباشد. چون بقى منهم امام حسن و امام حسين و حضرت على ماندند. بعضى دارد كه لم يبق احدٌ. هيچ كس نماند.
    سؤال؟ در موقع اجراى حد جماعت الناس نبودند. ناسى كه دعوت شدند نبودند. ناسى كه دعوت شدند برگشتند. افراد محدودى بودند. پس اينها را دعوت كرده بودند كه بيايند و نبينند؟ مستحب اين است؟
    سؤال؟ حضور عند اجراء الحد. پس اينها اجرا الحد نبودند.
    سؤال؟ بنده مى‏گويم اين روايت اگر از مردم دعوت كردند براى اجراى حد، مردم كه نماندند موقع اجراى حد. رجعوا. همه برگشتند. وقتى برگشتند ديگر چه فايده؟
    سؤال؟ استحباب نيست. استحباب اين است كه موقع اجراى حد باشند. ببينند. به قصد آمدند. اما نماندند. برگشتند. بگذرم اين شاهد بر آن است كه دعوت عام به مقصود ديگرى بوده.
    سؤال؟ خيلى خب. ماندنى نبودند. براى يك مطلب ديگرى بود. فعلى هذا دعوت عامه ناس براى مشاهده اگر بود بايد تا آخر بمانند. نماندند. هذا يدل براى اين كه هدف يك تأديب ديگرى بوده است. روايات به صدد بيان يك مسأله‏
    ديگرى است و آن اين است كه مردم بايد توجه داشته باشند آلوده زياد هست كه خدا پرده استرار بر آنها پرداخته است. بروند آلوده‏ها توبه كنند. هدف اين بوده است. اين يك مقصد ديگرى است.
    سؤال؟ چه انزجارى. نديدند. چيزى را كه نديدند چه انزجارى؟ و قد يقال بان الاعلام واجبٌ. بعضى‏ها گفتند اعلام واجب است و دعوت لازم است. دو دليل در اينجا آوردند براى اين مسأله. يكى اين است كه در ادامه اين مسأله ما مى‏گوييم حضور جماعه واجب است. در ادامه اين بحث واليشهد عذابهما طائفةٌ من المؤمنين طايفه را واجب مى‏داند. تا قاضى اعلام نكند آن طايفه از كجا پيدا مى‏شود. در ادامه بحث مى‏گوييم طايفه بايد حاضر بشوند. اين واجب است. خيلى‏ها گفتند واجب است. ما هم مى‏گوييم واجب است. ظاهر قرآن هم واجب است. خب مقدمه اين واجب چيست؟ اعلام و دعوت است. پس مقدمه واجب هم كه واجب است. بايد قاضى اعلام كند و دعوت كند تا آن واليشهد عذابهما طائفةٌ من المؤمنين اين معنا حاصل بشود. پس مستحب تبديل به واجب شد. دعوت ناس، اعلام ناس قبلاً مى‏گفتيم مستحب است. حالا مى‏گوييم چون مقدمه واجب است واجب است. واليشهد عذابهما طائفه واجب است. اعلام و دعوت هم مقدمه آن است. پس اين هم واجب است. اين يك دليل. ولكن اين دليل را مى‏شود جواب داد. طايفه بحث مى‏آيد در آن. بعضى‏ها گفتند يك نفر است. بعضى دو، بعضى سه، بعضى چهار. حداكثر ده تا. شما اگر مى‏خواهيد يكى يادو تا يا ده تا بيايد اعلام عمومى براى چيست؟ روايات دارد اعلام عمومى. در يك روايت دارد لا يبقى احد. همه. اين حتماً مستحب است ديگر. پس آن واجب با مستحب حسابش جدا است. اگر ما لازم دانستيم حضور طايفه را، طايفه حداقلش يك گفتند، حداكثر ده تا.
    سؤال؟ آن يك بحث ديگرى است. صحبت اين است چرا اعلام عمومى؟ بايد دو سه نفر يا چهار نفر خبر بكنند. به يك نفر خبر بكنند. اعلام عمومى مستحب است. پس اين بيان نتوانست وجوب اعلام عمومى و دعوت عمومى را ثابت كند و مقدمه واجب، واجب است محدود به يك نفر يا حداكثر ده نفر است. اين يك دليل.
    سؤال؟ بسيار خب. براى آن ده نفر واجب است. اگر با خبر نباشند، اگر مطلع نباشند. اگر مطلع باشند واجب نيست. شهود رفتند به مردم خبر دادند. ديگر حاكم شرع واجب نيست اعلام بكند. زمزمه پيچيده. مردم فهميدند. ظاهر احاديث اعلام عام است و اعلام عام حتماً مستحب است. احدى قائل به وجوب اعلام عام نشده است و مقدمه واجب هم اعلام عام نيست.
    و اما دليل دوم براى وجوب همان دعوت عام. دليل دوم را مرحوم آيت الله خوانسارى در جامع المدارك آورده است. البته احاديث كه ايشان مى‏گويند همان دو حديث صاحب جواهر است. حديث 1 و 3 باب 31. ايشان همان دو حديث صاحب جواهر را به آن اشاره كرده است. در حالى كه گفتيم غير از آن هم هست. حديث 2 و 5 هم هست در باب 31. ديروز همه‏اش را خوانديم. 1و 3 و 2 و 5. از باب 31 از مقدمات حدود. ايشان مى‏گويد در اين احاديث يعنى آن دو حديث امر است. اينها الناس اخرجوا مثلاً. و ظاهر امر وجوب است. ما چرا بگوييم مستحب؟ ظاهر امر حديث 1 و 3 اين بود. حديث 1 اين بود كه ايها الناس انّ امامكم خارجٌ بهذه المرئه الى هذا ال...يقم عليه الحد انشاء الله فعظم عليكم. لما خرجتم. اين امر است. عظم عليكم لما خرجتم يعنى دستور مى‏دهد. يعنى شما هم بيايد. ظاهر اين وجوب است. كما اينكه حديث مرد دارد يا معشر المسلمين اخرجوا. اخرجوا امر است. امر هم ظاهر در وجوب است. چرا شما مى‏گوييد مستحب است؟ بعد مرحوم آيت الله خوانسارى مى‏گويد اگر بخواهند همه خارج بشوند، واجب است. احدى من علماء اسلام وجوب خروج همه مردم را نگفته است. خب اخرجوا يا معاشر الناس همه است. وجوب همه را كه كسى نگفته است. ولو امر ظاهر در وجوب است، اما ما يقين داريم وجوب خروج كل ناس نيست. ايشان مى‏فرمايد بله ما حملش مى‏كنيم به وجوب كفايى. حملش مى‏كنيم بر وجوب كفايى. يعنى گروهى از مردم واجب است بيايند. اين اوامر ظاهرش وجوب است. وجوبش هم بر وجوب عينى نمى‏شود حمل كرد. پس حملش كنيم بر وجوب كفايى. اين هم دليل ايشان.
    سؤال؟ امر به خروج ظاهرش اطاعت امر است ديگر. سؤال؟ مى‏دانم. واجب است اطاعت بكنند ديگر. خارج شدن هم واجب مى‏شود. خروج همه به صورت واجب كفايى. و اما جواب. جواب اين است كه ظاهر اين امر وجوب عينى است بر همه. كما اينكه حمل بر استحباب خلاف ظاهر است، حمل بر وجوب كفايى هم خلاف ظاهر است. يا معشر المسلمين يعنى همه. هر دو خلاف ظاهر است. چه كسى مى‏گويد اين خلاف ظاهر از آن خلاف ظاهر بهتر است؟ حمل بر استحباب خروج عام مستحب است. اين خلاف ظاهر است. چون امر ظاهر در وجوب است. وجوب ظاهر وجوب هم عينى است. حمل بر وجوب كفايى اين هم خلاف ظاهر است. ما مرتكب اين خلاف ظاهر بشويم يا...
    سؤال؟ آن طايفه بعد. ايشان به اين روايت استدلال مى‏كند. مى‏گويد روايات ظاهر در وجوب است. ما چرا اين وجوب را قبول نكنيم و اگر بگوييم وجوب عينى نمى‏شود براى همه مردم حملش مى‏كنيم بر وجوب كفايى. كما اينكه اگر مستحب هم بگوييد مستحب كفايى است.
    سؤال؟ قرينه بر استحباب داريم. چه فرق مى‏كند؟ هر دو خلاف ظاهر است. اجماع داريم بر اينكه همه مردم لازم نيست. حالا يا بايد حمل بر استحباب بكنيم و يا بايد حملش كنيم بر واجب كفايى. واجب كفايى خلاف ظاهر است. و اين خلاف ظاهر از آن خلاف ظاهر كمتر نيست. از اين احاديث ما نمى‏توانيم چيزى بفهميم. آيه شريفه جدا است. آن بعد است. آيه شريفه حسابش جدا است.
    سؤال؟ خلاف ظاهر است. استحباب چه؟ برگشتيم به مباحث اصول. ما در مباحث اصول گفتيم استحباب امر در مستحب مجاز نيست. ولو خلاف ظاهر است، ولى مجاز نيست. اطلاق الامر ظاهرٌ فى الوجوب. و الا اين همه رواياتى كه امر كرده است در مستحبات همه اينها مجاز است. در آنجا بحثش را داشتيم. حالا من نمى‏توانم برگردم به بحث اصول. ما امر را ظاهر بر وجوب مى‏دانيم. در عين حال استعمال در مستحب را مجاز نمى‏دانيم. يعنى چه؟ يعنى ظهور اطلاقى امر وجوب است. اگر قرائنى همراهش باشد استعمال در استحباب مى‏شود بدون اين كه مجاز باشد. مجاز است.
    سؤال؟ بله. يعنى دليل نه. چرا حاكم شرع دعوت مى‏كند؟ تا همه بيايند. اين همه دارد. يا معشرالناس. براى اين كه مردم خارج بشوند. اگر خروج مردم واجب است، پس دعوت همه هم واجب است. اين از ظهور امر از اينجا مى‏فهمند. دليل اول از آيه قرآن خواسته بودند اينجا درست كنند مسأله را. يعنى از واليشهد و مقدمه واجب، واجب است. اين دليل مى‏گويد از خود اين احاديث در مى‏آيد. خود اين احاديث مى‏گويد اخرجوا. خروج واجب است. پس دعوت هم واجب مى‏شود. اين خلاصه دو دليل براى وجوب آورده بودند. هيچ كدام از اين دو دليل قابل قبول نيست و كسى هم در بين اصحاب قائل به وجوب نشده است مگر بعضى از متأخرين. مثل تعبيرى كه آقاى خوانسارى داشتند و اينها فالحق اين است كه دعوت مستحب، اعلام مستحب، خروج جماعت عظيم يا همه مردم هم مستحب. حالا برويم دنبال ادامه اين بحث آيا خروج طائفه واجب است يا خروج طائفةٍ من المؤمنين واجب نيست. در اينجا دو بحث است. يك بحث اين است كه واليشد عذابهما طائفةٌ من المؤمنين واجب است يا مستحب. اين يك بحث. بحث دوم اين است كه طايفه چند تا است. طايفه يكى است يا دو تا يا سه تا يا چهار تا يا ده تا. كدام؟ اين دو بحث را از هم جدا كنيم. اول شهود حضور طائفه واجب است يا نه. ظاهر آيه شريفه قرآن وجوب است. واليشهد عذابهما طائفةٌ من المؤمنين. ولى من العجب اين كه قدماى اصحاب غالباً استحباب گفته‏اند. قدماى اصحاب غالباً استحباب گفتند. ولى متأخرين غالباً وجوب گفتند. ظاهر آيه هم وجوب است. اين استحباب قدماى اصحاب از كجا است. من يك مقدار اقوال را بخوانم.
    كلامى از صاحب رياض مى‏خوانم. صاحب جواهر هم شبيه صاحب رياض دارد. رياض جلد 2 صفحه 472. مى‏فرمايد و يجب ان يحضر طائفه كما فى ظاهر الآيه. و به سرّه الحلى و جماعه ابن ادريس حلى و جماعت ديگر و قيل انه يستحب. بعضى‏ها گفتند حضور طائفه مستحب است. و قيل انّه يستحب. للاصل اصل در اينجا چه اصلى است؟ اصالة البرائه است. شك در وجوب داشته باشيم اصل برائت است و به سرّه آخرون. جماعت ديگرى هم و به سرّه آخرون و منهم الماتٍ. ماتٍ رياض كيست؟ محقق است ديگر. مختصر النافع. مختصر النافع هم مال محقق است. و منهم الماتٍ فى الشرايع. محقق در شرايع. طبعاً لشيخ فى المبسوط. آن هم گفته است مستحب و الخلاف در خلاف هم گفته است مستحب. نافياً عنه الخلاف. گفته است هيچ خلافى در استحباب نيست. صاحب رياض با اين كه گفته است قيل ولى از اين كلام محكم شيخ متزلزل مى‏شود. فان تمّ صرف به ظاهر الامر. اين جواب شما. فان تمّ يعنى...تم نفى خلاف. اگر اجماعى است ظاهر آيه را بايد از وجوب منصرف به استحباب بكنيم. معلوم مى‏شود اين صاحب رياضى كه قيل گفت، الان احتمال بدهيم مسأله اجماعى باشد استحباب. فان تمّ صرف به ظاهر الامر. ظاهر آيه را بايد به واسطه اجماع برگردانيم. و الا اگر اجماعى در مسأله نيست فالاصل مخصصٌ به. و الا يعنى اگر اجماعى نيست، فالاصل يعنى اصل برائت مخصصٌ به. به چه؟ به ظاهر آيه. ظاهر آيه امر است. امر هم وجوب است. وجوب كه آمد ديگر برائت چيست؟ جواهر هم عجب اين است همينطور. ايشان هم متزلزل كمى شده است. مى‏گويد نكند مسأله اجماعى باشد.آن هم همين طور. مى‏فرمايد كه اگر اجماعى در اين مسأله نباشد ظاهر آيه وجوب است. خب، حالا انصاف اين است كه ظاهر آيه شريفه خيلى محكم است. و اليشهد عذابهما طائفةٌ من المؤمنين. توى آيه هم قرينه بر استحباب نيست. ظاهر و باطنش وجوب است. ولى اين قدماى اصحاب چطور همه گفتند مستحب؟ چطور مثل صاحب جواهرى و صاحب رياضى...شدند كه مسأله اجماعى است يا اجماعى نيست. يعنى احتمال اجماع مى‏دهند تا اين حد. چطور يك چنين حرفى زدند؟ ما هر چه قدر فكر كرديم نتوانستيم وجهى پيدا كنيم. در كلمات بزرگان هم وجهى براى اين تردد قدماى اسلام در اين مسأله نيست كه چرا اينها استحباب گفتند با اين كه ظاهر آيه وجوب است و همه جا امر حمل بر وجوب مى‏شود. اين كه نبايد اختلافى بشود اين مسأله. آخرين چيزى كه به ذهن من رسيد من به عنوان احتمال مى‏گويم.اين است كه راجع به وجوب حضور طايفه در اخبار ما عين و لا اثرى نيست. ليس فى الاخبار من الوجوب عينٌ و لا...خب اگر يك چيز واجبى بود بايد بگويند ديگر.
    سؤال؟ آن كه مستحب شد. همين است. حضور همه مردم كه قطعاً مستحب است. مستحب را در چندين روايت داريم. اما اين واجب را نداريم. اين واجب يك نفر و ده نفر و صد نفر نداريم. آنى كه داريم توده مردم است. توده مردم هم كه گفتيم مستحب است. چندين روايت داريم درباره اين.
    سؤال؟ خب تو روايت چرا راجع به جلد نيست؟ واليحضر طائفةٌ. احاديث ما در اين مسأله‏اى كه مى‏رسد صحبت مى‏كند. فقط يك دانه خبر داريم. حالا بعداً عرض مى‏كنم آن خبر هم بيان وجوب و استحباب نيست. بيان مقدار طايفه است. يك دانه روايت داريم كه آن درباره مقدار طايفه دارد بحث مى‏كند. اما مقدار وجوب استحباب نيست. من نمى‏خواهم بگويم حرف قدما اصحاب درست است. اشتباه نشود. من مى‏خواهم بگويم اين بزرگانى كه اين حرف را زدند بايد يك علتى داشته باشد. بدون مايه فتير است مى‏گويند. درست نيست. لابد يك چيزى بوده است. ديدند در احاديث معصومين راجع به حضور طايفه هيچ روايتى نيامده است ولذا آمدند گفتند لعلّ اين مستحب بوده است. اگر واجب بود واجب را درباره‏اش بحث مى‏كنند. ولكن على كل حالٍ ما با اين حرف‏ها از ظاهر آيه دست نمى‏توانيم برداريم.
    سؤال؟ آن مال احتياط است. بحث به احتياط نمى‏رسد. ظاهر آيه وجوب است. ما نتوانستيم چيزى كه باعث بشود رفعيت از ظاهر آيه بكنيم پيدا كنيم. و عجب اين است كه تحرير الوسيله هم مثل اين كه باز شك در اجماع داشتند. ايشان مى‏گويد والاحوط. امام قدس السره الشريف در تحرير مى‏گويند و الاحوط. خب اين كه ظاهر آيه وجوب است. خيلى‏ها هم وجوب فتوا دادند. ديديد كه صاحب رياض با صراحت وجوب مى‏گويد. ديگران هم خيلى‏ها گفتند. ولى باز ايشان مى‏گويد و الاحوط. به صورت و الاحوط. عبارت ايشان اين بود، فرمودند كه و الاحوط حضور طائفةٌ من المؤمنين ثلاثه او اكثر. حداقل هم ايشان ثلاثه گرفتند او اكثر. به هر حال ما كه مى‏گوييم از الاحوط هم به عقيده قاصر ما يك چيزى بالاتر است. الاقوا اين است كه حضور طايفه،...
    سؤال؟ احتياط وجوبى. ولى چرا احتياط وجوبى مى‏گوييم. بايد بگوييم الاقوا. آخر آيه قرآن را ما نمى‏توانيم به سادگى از آن رفعيت كنيم. آخر امر است. امر هم ظهور در وجوب دارد. فوقش اين است مخالفت قدماى اصحاب است. جماعتى از قدماى اصحاب مخالف هستند. خب متأخرين موافق ما هستند. مسأله كه اجماعى نيست. تازه اجماع هم باشد در اين مسائل فايده ندارد اجماع با وجود مدرك. بگذرم. برويم سراغ قسمت دوم مسأله. يعنى قسمت دوم همين طايفه. طايفه چند نفر است؟
    سؤال؟ آن نيست. آن را كه همه مستحب دانستند. دعوت عام مستحب است. حضور عام مستحب است. آن چه محل بحث است طايفه است. طايفه هم ظاهر قرآن وجوب است. ما هم دست از ظهور قرآن مجيد با اين سخنان نمى‏توانيم برداريم. فالاقوا هو الوجوب. و اما مقدار طايفه. حداقل پنج قول در اينجا هست. همه‏اش هم قائل دارد. واحده. اثنان. ثلاثه. اربع و عشره. هر كدام هم يك دليل آوردند. من ادله اينها را اجمالاً عرض كنم و بعد ببينيم اختيار نهايى چيست. قولى داريم به يك نفر. قول داريم به دو نفر. قول داريم به سه نفر. قول داريم به چهار نفر. قول داريم به ده نفر كه قول شيخ طوسى است رضوان الله تعالى عليه. ادله‏اى كه اينها دارند دانه دانه يك مقدارش را مى‏رسيم بحث كنيم و بقيه مى‏ماند. اول قول قائلين به يك نفر.
    سؤال؟اجازه بدهيد ما طايفه را بگوييم چند نفر است و بعد ببينيم اين چهار نفر غير از آن است كه جلاد است. يا غير از خود قاضى است اگر گفتيم قاضى بايد حاضر باشد. طايفه غير از اين دو نفر است يا اينها هم جزء اين دو طايفه هستند. اين بقيهنا شى‏ءٌ را آخر كار مى‏گوييم. اما دليل قائلين به يك نفر، به آيه شريفه قرآن تمسك جستند. منهاى حديثى كه از امام باقر سلام الله عليه ظاهراً نقل شده است مى‏خوانيم. گفتند ظاهر آيه شريفه و من طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهم. اگر با هم جنگ كنند اصلحوا. آيا اگر دو نفر با هم دعوا بكنند اصلاح ذات البين لازم نيست؟ دو نفر. پس معلوم مى‏شود طائفه يك نفر هم مى‏گيرد. طائفتان دو تا يك نفر مى‏شود. ديديدم وسط كوچه دو نفر با هم دارند دعوا مى‏كنند. يا چاقو به روى هم كشيدند. آيا فاصلحوا شامل اينجا نمى‏شود؟ اگر بگوييم مى‏شود پس اين دو نفر طائفتان هستند. نتيجه هر يك نفر يك طايفه مى‏شود. حداقل از يك نفر از طائفه يك نفر است. اين استدلالى است كه بعضى‏ها مى‏گويند. اجازه بدهيد من اين استدلال‏ها را پشت سر هم بگويم. بعد ببينيم اصلاً ريشه مسأله را از كجا بايد درست كرد. و اما آنهايى كه اثنان گفتند. مى‏گويند ما اين را از آيه نفر گرفتيم. فلو لا نفر من كل فرقةٍ طائفه. فرقه سه نفر و بالا است. پس طائفه دو نفر مى‏شود. كمتر از سه نفر. فعلى هذا چون قرآن مجيد مى‏گويد طائفه‏اى از فرقه بايد نفر كنند، و فرقه هم صدق به ثلاث نفرات مى‏كند، طايفه‏اى كه از فرقه جدا مى‏شود ديگر حداكثرش دو نفر است. بيش از دو نفر نيست. اين هم دليل كسانى كه مى‏گويند دو تا. دليل كسانى كه مى‏گويند سه نفر يا بيشتر، مى‏گويند حداقل جماعت سه نفر است ديگر. طايفه هم يعنى جماعه. الجماعت من الناس. آن طايفه است. بنابراين طايفه جماعت است. حداقل جمع هم ثلاثه است. پس واجب است سه نفر و ما فوق.
    سؤال؟ طايفه به معنى جماعتٌ من الناس است. مفردش طائف است. گفتند مفرد طائف است. و اما آنهايى كه چهار نفر را واجب مى‏دانند مى‏گويند كه شهود چهار نفر هستند. و شهود هم كه بايد بيايند اولين كسانى باشند كه رجم مى‏كنند. شهود اولين كسانى هستند كه بايد رجم كنند. بنابراين بايد حداقل چهار نفر بوده باشد. لان الشهود هم اربعه. اين هم دليل كسانى كه مى‏گويند طائفه.
    و اما دليل كسانى كه مثل مرحوم شيخ طوسى مى‏فرمايد ده تا، مى‏گويند آقا ده تا جمع بين همه اقوال است. كسى بالاتر از ده تا نگفته است و جمع ميان اقوال و اخذ به احوط الاقوال، احوط الاقوال عبارت است از ده تا. اگر ده تا بگوييم به همه اقوال عمل كرديم و مقتضاى احتياط اين است. كان يك اشتغال ضمه‏اى داريم در اينجا. اشتغال ضمه يقينى يقتضى البرائة اليقينيه براى برائت يقينى ده نفر بايد بيايد. ما اول بايد برويم در متن لغت ببينيم كلمه طائفه از چه مشتق است. و لغويين طايفه را به چه معنى كردند. اين استدلالات همه‏اش استدلالات سستى بود و دليل سستى همه اين استدلالات را هم ذكر مى‏كنيم. هيچ كدام از اين پنج استدلال درست نيست. ما اول بايد برويم ريشه لغوى كلمات لغويين يك مقدار تتبع بكنيم. بعد هم غير از اين ببينيم حديثى داريم يا نه. ما نوكر ظاهر لفظ هستيم. در اينجا هم بايد رجوع كرد به كتب لغت. ما اهل لغت را قولشان را فى الجمله حجت مى‏دانيم. به علت اينكه اهل خبره هستند. بر خلاف آن بزرگانى كه مى‏گويند قول اهل لغت حجت نيست و خودشان هم هر وقت دعوايشان مى‏شود و مى‏روند قول لغويين را استدلال مى‏كنند بله ما مى‏گوييم حجت است و بعد هم يك روايت اينجا هست. برويم دنبال آن روايت.