• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم. و به نستعين و صلّ الله على سيدنا محمدٍ و على آله الطّيبين الطّاهرين و لعنة الله على اعداهم الاجمعين الى يوم الدّين و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    نام درس: حدود
    نام استاد: آيت ا...مكارم شيرازى‏
    شماره نوار:180
    كلام در فرع ششم و هفتم از مسأله چهارم از مسائل مربوط به اجراى حد زنا بود.
    بحث در اين بود كه وقتى مى‏خواهند جلد كنند مرئه بايد جالسه باشد و متستراً بثيابها. لباسش هم بايد به او بپوشانند. هر دو مسأله معروف و مشهور است تقريباً. و از منابع روايى مسأله اول كه جالسه باشد، حديثى دارد كه حديث 1 باب 11 بود و ديروز خوانديم. و اما متستراً فى ثيابها چه؟ اين در منابع ما يك حديث روشنى ندارد. استدلالى كه كرده‏اند به حديث 5 باب 16 استدلال كردند. كه در باب رجم است. مسأله سنگسار كردن است. ولى خواستند از آن جا مسأله جلد را هم بفهمند. عبارت اين است. حديث ابو مريم است عن الباقر (ع) فى امرةٍ عطت امير المؤمنين. زنى آمد خدمت امير ا لمؤمنين على (ع) و اعتراف به زنا كرد. الى ان قال. فحفر لها حفيرةً فى الرحبه. گفتيم رحبه به معنى ميدان و جاى وسيع است. از ماده رحب است. به معنى وسعت يافتن يا وسعت بخشيدن. و خاط عليها ثوباً جديدا. چرا خاط عليها ثوباً جديدا؟ لابد يك لباسى براى درست كرد جمع و جور كه هر چه هم تكان بخورد پيدا نشود بدنش. يا لباس واسعى باشد كه برجستگى‏هاى بدن هم در آن نمايان نشود. از اين و خاط عليها ثوباً جديدا فرمودند كه در نهايت تستر باشد. حتى ستر خودش را هم چون جمع و جور نيست گاهى مشكل ايجاد كند. وليكن يك ستر تازه‏اى امام براى او فراهم كرد. از اين خواستند بيايند استفاده كنند در ما نحن فيه. خب اين دو تا اشكال دارد. اشكال اول كه متوجه مى‏شود، اين بيان فعل مولا است. آيا فعل دليل بر وجوب است يا اعم از وجوب استحباب است. دارد امام اين كار را كرد. هر فعل امام دليل بر وجوب نيست. لعل مستحب بوده است.
    سؤال؟ نه قول معصوم ظهور در وجوب دارد مگر به صيغه امر باشد. قول معصوم هميشه كه ظهور در وجوب ندارد. گاهى ظهور در استحباب دارد. حجت است. فعل معصوم هم حجت است نه ظاهر در وجوب است. بله. اگر ببينيم در صد تا حادثه خيلى اصرار دارد آن را انجام بدهد شايد بگويند از استمرار است. شايد آن هم آن جور استفاده مى‏شود. و الا يك واقعه، دو واقعه، سه واقعه امام اين كار را كرده است، لعل اين يك كار مستحب بوده است. بنابراين دليل بر وجوب نمى‏شود فعل امير المؤمنين صلوات الله عليه. نمى‏شود.
    سؤال؟ فعل امام حجت است. اقرار امام حجت است. قول امام حجت است. حجت اعم من الوجوب و الجواز و الاستحباب. حجت است. يعنى حجت بالجواز است. جواز بمعنا الاعم.
    سؤال؟ بله. شامل حتى اباهه هم مى‏شود.
    سؤال؟ و المرئه چه؟ ظاهرش وجوب است. جمله خبريه در اصول گفتيم ظهور در وجوب دارد. فعل مضارع ظهور در وجوب دارد. اينها را در اصول گفتيم. بعضى‏ها گفتند ابلغ از اوامر و نواهى هم هست. اينها مسائلش در اصول حل شده است. به هر حال. اين مشكل اول. كه فعل است و فعل دليلٌ على الجواز. او على الاستحباب و المطلوبيه لا على الوجوب.
    مشكل دوم اين است كه مال رجم است. شما از رجم چه رقم مى‏آييد به جلد؟ الهم الا ان يقال اين مشكل دوم قابل حل است. چرا؟ به علت اين كه غرض معلوم است. غرض اين است كه بدن نمايان نشود. حالا چه تفاوت مى‏كند در حال رجم باشد يا در حال جلد باشد. منظور اين است كه اين تكان مى‏خورد. بى‏تابى مى‏كند. اعضاى بدن نمايان‏
    نشود. هدف اين است. و اما الفرق بين الرجم و الجلد؟ هر دو مسأله عفت مطرح است. بعيد نيست اين القاء خصوصيت به عقيده ما بعيد نيست. ولى مشكل اول به قوت خود باقى است. مشكل دوم را يعنى تعدى از باب رجم به باب جلد مى‏شود از باب القاء خصوصيت كرد. وليكن مسأله وجوب را نمى‏توانيم از اين حديث بفهميم. تنها حديث مهمى هم كه مطرح كردند اين است. حالا يك حديث ديگر هم هست. ظاهراً عامى است. مرحوم صاحب رياض است ظاهراً. به آن اشاره مى‏كند. روايت اين است، صاحب رياض در همان مدركى هم كه قبلاً داديم به صورت مرسله از پيغمبر اكرم (ص) نقل مى‏كند انّه امر. درباره زنى است از جهنيه. طايفه بنى جهنى. ايشان مى‏گويد انّه امر فشدّت على الجهنيه. قبلش پيغمبر دارد. حديث مفصل است. انّه امر فشدّت على الجهنيه ثيابها ثم رجمت امر فشدّت. حالا آن امر ممكن است دليل بر وجوب باشد. امر. چون ماده امر و صيغه امر گفتيم هر دو دليل بر وجوب استو. بله. اگر اين روايت سندى مى‏داشت و ثابت مى‏شد، بهتر از روايت ما بود. البته باز هم باب رجم است. منتهى از باب رجم بايد القاء خصوصيت كنيم و بياييم به باب جلد.
    سؤال؟ بسيار خب. حالا مشكل اين است كه خود اين روايت مرسله است. چه رقم مى‏شود آن را درست بكند؟ اگر اين مرسله نبود كه خوب بود. حالا اين را عرض كردم رياض در همان مدركى كه سابقاً ديروز ارائه داديم اين را از پيغمبر اكرم نقل مى‏كند. من يك نگاهى كردم. البته يك نگاه نسبتاً عجولانه به سنن بيهقى.
    سؤال؟ تأييد عيب ندارد. حالا اصل مسأله هنوز خراب است. مؤيد آن است كه پايه اصلى درست بشود. پايه اصلى اين جا ندارد.
    سؤال؟ مشهور عمل كردند. ولى مشهور به اين روايت اهل سنت بعيد است عمل كرده باشند.
    سؤال؟ حالا اجازه بدهيد من جمع كنم بحث را. سؤال؟ نه. امر فشدّت يعنى امر بشد فشدّت. معنى‏اش اين است. اين ظاهرش اين است. اين را بحث نكنيد در آن. عرضم اين است كه اين روايت من يك نگاهى كردم به سنن بيهقى در همان بحث آداب رجم و اينها راجع به حفيره و مسائل ديگر نديدم اثرى از اين روايت. ولى در عين حال احتمال مى‏دهم كه در ابواب ديگر حالا شما هم بگرديد شايد پيدايش بكنيد كه در كتب عامه اين داستان جهنيه ببينيم سندش هم چيست. به هر حال تا به اين جا يك مدرك واضحى در اين مسأله پيدا نشد. آن كه مرسله است. از طرق عامه است ظاهراً. اين هم كه از طرق خاصه است. فعل است. فعل هم دليل بر وجوب نيست. فقط يك شهرت فتوايى در مسأله ممكن است باشد. و ما شهرت فتوايى را هم كه حجت نمى‏دانيم. در اصول شهرت فتوايى را حجت ندانستيم. متمم حجيت مى‏تواند باشد. اما حجت نيست.
    فعلى هذا فتوا به اين مسأله دادن كار مشكلى است. ولى مطابق احتياط است. بارها عرض كردم در كيفيت رجم و حد احتياط ممكن است. اصل حد احتياط ندارد. امر دائر بين وجوب و حرمت است. اما كيفيت كه اشكال ندارد. ما اگر لباسش را به او بپوشانيم و جلدش كنيم خب مطابق با احتياط است. پس تربت عليها ثيابها و گذشته از اين كه مطابق احتياط است، مطابق قاعده هم هست. قاعده اين است كه ما كارى كنيم كه منكرى واقع نشود. اگر زدن به او شلاق در معرض اين است كه تكان بخورد و بدنش ظاهر بشود، خب اين منكر است. قاضى حاكم شرع مجرى حد بايد رعايت كند كه منكرى واقع نشود. به مجموع اين مسائل احتياط و عدم...منكر و شهرت و فتوايى و روايت مرسل و همه اينها را بريزيم روى هم بگوييم از كلش شايد ما بتوانيم يك فتوايى در اين مسأله ببينيم. ولى مسأله، مسأله‏اى است كه از نظر مدرك چندان استحكام ندارد. حالا اگر بخواهيم دقيق فتوا بدهيم، مى‏گوييم مرتبطاً عليها ثيابها على الاحوط. اين مرتبطاً عليها ثيابها كه در تحرير الوسيله فرموده است، ما يك قيد على الاحوطى به آن مى‏زنيم.
    سؤال؟ مستحب. اين بيان تحرير وجوب است. مى‏خواهيم ببينيم دليلى بر وجوبى كه ايشان فرمودند داريم يا نداريم. ما دنبال دليل وجوب مى‏گرديم. و الا مستحب بودنش كه بحثى ندارد. بله. بعيد نيست مستحب باشد. بنابراين ما اين را به عنوان يك احتياط در اين مسأله فتوا مى‏دهيم و از اين مسأله در مى‏شويم و مى‏رويم سراغ فرع هشتم و هو العمده.
    سؤال؟ كدام؟ سؤال؟ آن كه ندارد. صدوق در مقنع ندارد. شما يك چيزى نوشتيد مثل اين كه به من داديد. بله؟ اگر چيزى باشد من فردا مى‏گويم. بگذرم.
    و اما فرع هشتم كه آخرين فرع اين مسأله است. البته ما اين ششم را دو قسمتش كرديم. ششم و هفتمش كرديم. چون قائمتاً، قاعدتاً، و مرتبطاً عليها ثيابها را ما دو قسمتش كرديم شده است هشت تا. ششمى را دو قسمت كرديم شد ششم و هفتم، حالا اين مى‏شود هشتم. حالا عدد مهم نيست. اين آخرين فرع اين مسأله است و مهمترين فرع است. عبارت تحرير اين بود. فرمودند و لو قتلهوا او قتله الحد فلا ضمان. اولاً اين مسأله را اگر ملاحظه كرده باشيد، بسيارى از فقها اين جا متعرضش نشدند و چون متعرضش نشدند خيال كردند كه...چون در اينجا غالباً متعرض نشدند. جاى اين مسأله جائى ديگر است. همان جايى است كه صاحب جواهر مطرح كرده است. صاحب جواهر رضوان الله تعالى عليه بعد از حد شرب خمر آن جا بحث مى‏كند. همان جلد 41 جواهر است صفحه 470. مفصل هم بحث مى‏كند. در اين جا چون بحث نكرده است بعضى از بزرگان من ديدم نوشتند اين مسأله مطرح نيست در كلمات اصحاب. در حالى كه در كلمات اصحاب به طور گسترده مطرح است. يكى از مسائل مهم در فقه فراموش نكنيد اين نكته را كه مى‏گويم. يكى از مسائل مهم در فقه پيدا كردن جاى مسائل است. يك مسأله به پنج تا باب مى‏خورد. مسأله‏اى كه الان داريم مى‏گوييم لو قتلهوا او قتله الحد فلا ضمان اين به حد رجم مى‏خورد، به غضف مى‏خورد، به جلد مى‏خورد، به شرب خمر مى‏خورد، به همه اينها مى‏خورد. در فقه گاهى اين مسائلى كه يمكن ترها فى ابواب مختلفه جا دارد. جايش را بايد پيدا كرد. مثلاً مسأله بلوغ. بلوغ يك مسأله‏اى است كه به غالب مسائل فقهى مى‏خورد. به صوم و صلاة مى‏خورد. به حج مى‏خورد. به مسأله معاملات مى‏خورد، به وصيت مى‏خورد. ولى هيچ كدام در آن بحث نمى‏كنند راجع به بلوغ. بلوغ را هم در فقه يك جاى معين بحث مى‏كنند. جايش كجا است؟ كتاب الحجر. در آن جا بحث مستوفاى بلوغ است. و هكذا مسائل ديگر. مسائل مرتد. مسائل ديگرى مانند آن. مثل همين مسأله عدم ضمان لو قتلهوا او قتله الحد فلا ضمان اينها هر كدامش در فقه يك جايى دارد. مهم اين است كه جاى اينها را انسان بتواند. مباحث نيت. قصد قربت. به تمام عبادات مى‏خورد. ولى جايش وضو است. آن جا است كه بحث نيت مى‏كند مستوفى. به هر حال توجه داشته باشيد كه اگر يك جا يك مسأله‏اى را پيدا نكرديد خيال نكنيد متعرضش نشدند. ابواب مناسب ديگر را بگرديد تا جاى مسأله پيدا بشود. صاحب جواهر اين جا متعرض اين مسأله نشده است وليكن در ذيل بحث حد شرب خمر در آن جا بحث كرده است. و بحث هم بحث مهمى است. ما شلاق زديم مرد. يا نه ناقص الاعضا شد. قطع نخاع شد. يك نقص عضو ديگرى پيدا كرد. فلج شد يك طرف بدنش. آيا در اين جا ضمانى هست يا نيست كه خودش يك مطلب است. اگر ضمان هست بر عهده كيست؟ ضارب است يا بيت المال است. بيت المال هم كدام بيت المال؟ مگر ما چند تا بيت المال داريم؟ دو تا بيت المال داريم. يكى بيت المال المسلمين. يكى بيت المال الامام. فقها جدا مى‏كنند اينها را از يكديگر. بعضى چيزها بايد در بيت المال مسلمين باشد. مثل اراضى خراجيه درآمدش مى‏رود توى بيت المال مسلمين. اما سهم امام جايش كجا است؟ بيت المال الامام است ديگر. يك مال مسلمين داريم، يك مال حكومت داريم. زكاة در بيت المال المسلمين است. اما سهم امام و انفال در بيت المال امام است. اراضى خراجيه درآمدش در بيت المال مسلمين است. ولى انفال و سهم امام در بيت المال امام است. به هر حال. پس بحث در هر سه جا هست. اولاً ضمانى هست يا نيست. ثانياً ضماناً در آن قاتل است، خطئى است يا در بيت مال است. ثالثاً اگر در بيت المال شد، آيا بيت المال امام است يا بيت المال مسلمين است. خب اين مسأله بايد حل بشود. در اين مسأله بعد از تفحص و دقت فراوان ما به چهار قول مى‏رسيم. كاملاً پراكنده است.
    قول اول قولى است كه از مشهور نقل كرده‏اند. صاحب جواهر رضوان الله تعالى عليه نسبت به مشهور مى‏دهد و آن اين است كه لا ضمان. مطلقا. لا ضمان مطلقا. نه بر قاتل و نه بر بيت المال. عبارت صاحب جواهر اين است. من قتله الحد او التعزير، دقت كنيد بحث تعزير را هم اين جا تمامش مى‏كنيم. با تعزير كشته شد. آن هم هست. فلا دية له على المشهور. نه تعزير، نه حد. نه حد الله، نه حد الناس. نه حق الله، نه حق الناس. بل عن الشيخ و ان ضرب فى غايت الحرب ال...شيخ طوسى رضوان الله گفته ست و ان ضرب فى غايت الحرب ال...يعنى اگر در آن موقع گرماى سخت و سرماى سخت زدش مرد، باز هم ضامن نيستى. چرا؟ چون مستحق بوده است...قال هو مذهبنا. جمله قال هو مذهبنا را دقت كنيد كه ظاهرش اجماع است. يعنى مسأله اجماعى است. هو مذهبنا لانّ تحرّى خلافهنا يعنى كوشش كردن خلاف امام مستحب است. تحرى اين كار مستحب است. يعنى در غايت سرما نبودن مستحب است. در غايت گرما نبودن مستحب است. واجب نيست. من گرما را رعايت نكردم. خب به من چه؟ من اجراى حد حكم خدا را كردم. اجراى حكم خدا جريمه دارد؟ خب ظاهر اين كلام اين است كه فرقى بين حدود الله و حدود الناس و حد و تعزير نيست. مطلقا. ولى از مرحوم شيخ در استبصار نقل شده است تفصيل. شيخ در استبصار قائل به تفصيل بين حدود الله فلا ضمان و حدود الناس فتجب فى بيت المال. حدود الله لا ضمان. و حدود الناس فتجب فى بيت المال. حدود الله كه معلوم است. حد زنا است. شرب خمر. حدود الناس مثل چه؟...حالا شلاقش را مثال بزنيم. از شلاق فراتر نرويم...حدى است كه مال ناس است. حالا اگر آمدند و...كرده بود و خواباندند و هشتاد تازيانه به او زدند تلف شد. مى‏گوييم آن جا به عقيده شيخ در استبصار دارد. بايد ديه‏اش را در بيت المال قرار بدهى.
    سؤال؟ اين قول دوم شد. تفصيل بين اين دو.
    مرحوم شهيد ثانى در مسالك جلد 2 حكى القول بتفصيل عن المفيد. مرحوم شهيد ثانى در جلد دوم حكايت مى‏كند كه قول به تفصيل از شيخ مفيد هم نقل كرده است. آن شيخ طوسى بود. اين شيخ مفيد شد. و اما قول سوم. عن المبسوط التفصيل بين الحد و التعزير. من اين را از صاحب جواهر نقل مى‏كنم. مبسوط تفصيل بين حد و تعزير قائل شده است. مى‏گويد تعزير ديته فى بيت المال. اما حد ديه ندارد. حد لا ديته له. ولى تعزير ديته فى بيت المال. حال ببينيم بيت المال مسلمين است و يا بيت المال امام است. اينها را هم مشخص كنيم. اين قول سوم شد.
    و اما قول چهارم قولى است كه مرحوم آيت الله خوانسارى در اين جامع المدارك دارد و شايد ايشان در اين قول هم تنها باشد. ايشان در جامع المدارك، جلد 7 صفحه 51 مى‏گويد همه جا ديه است. همه جا ديه است. مى‏گويد اگر تلف شد خواه در حد باشد يا تعزير. حد الله باشد يا حد الناس. هر كدامش باشد ديه دارد. دليلى هم ايشان دارد كه ما دليل ايشان را مى‏خوانيم و بحث مى‏كنيم و اينها. پس چهار قول در مسأله پيدا كرديم. لا ديته له مطلقا. فيه الديه مطلقا. اين دو تا قول مطلق است. و قول به تفصيل بين حق الله و حق الناس و قول به تفصيل بين حدود و تعزيرات. قائل همه اينها را هم دانستيم كه قائل است. بنابراين ملاحظه مى‏كنيد مسأله يك مسأله‏اى است كه نسبتاً شلوغ است. برويم سراغ ادله. اول ادله قائلين به لا ديته له مطلقا قول مشهور. اول مى‏رويم سراغ قول مشهور. براى مشهور چند تا دليل آوردند كه اين ادله‏اى كه مى‏گويم پراكنده است. در جواهر هست. در مسالك هست. در رياض هست. در كتب مختلف هست. بعضى‏ها همه‏اش را گفتند. بعضى‏ها بعضى‏اش را گفتند. دليل اول اصالة البرائه است. برائه. ما شك داريم كه اين آقاى مجرى حد بايد بعد از اجراى حد و قتل آيا بايد ديه‏اى بدهد يا ندهد. حالا چه خودش، چه بيت المال. شك در تعلق اين اصل عدم است، اصل برائت است؟ در باب ضمانات اصل برائت است، كما اين كه در باب تكاليف هم اصل برائت است، در باب ضمانات هم اصل برائت است. راست است. اصل در اين مسأله برائت است. ولى در مقابل اين اصل يك قاعده داريم كه مرحوم آقاى خوانسارى رضوان الله عليه به آن قاعده تمسك جسته است. قاعده چيست؟ قاعده احترام دم المسلم. خون نبايد هدر برود. خون مسلمان هدر نمى‏رود. اين يك قاعده كلى است. شما هيچ كجا نداريد.
    سؤال؟ بله. همين است. وقتى قاعده داريم نوبت به اصل نمى‏رسد. قاعده مقدم بر اصل است. حاكم است. شما ببينيد يك قانونى است كه ما در باب دما از مجموع باب قصاص و حدود و ديات ما يك قانونى مى‏توانيم استخراج كنيم. بعضى روايات هم تصريح دارد. لا يبطل دمٌ من مسلم. لا يبطل دم امرءٍ مسلم. خون مسلمان نبايد باطل بشود. بالاخره پايش يك جايى بايد بند بشود.
    سؤال؟ اين كه مستحق اعدام نبوده است. مستحق تازيانه بوده است نه اعدام. خون بى گناه ريخته شده است. خون بى گناه بايد پايش يك جا بند بشود. يا شخص بدهد، يا بيت المال بدهد. نمى‏شود بگوييم خون بى گناه هوا برود. شما توى بيت المال پيدا كنيد يك جايى كه خونى ريخته بشود و خون بى گناه باشد و هيچ كس يقه‏اش گرفته نشود.
    سؤال؟ تعمد نباشد. مگر خطاى محض تعمد است؟ تمام خطاها مگر تعمد است؟ خون نبايد هدر برود. خون بى گناه. اين جزء خونهاى بى گناها است. اين لا يبطل دم امرءٍ مسلم حاكم بر آن است و با وجود قاعده احترام دم المسلم ما اسمش را مى‏گذاريم قاعده احترام دم المسلم.
    سؤال؟ چرا نشود؟ از بيت المال مى‏دهيم. از جيبمان نمى‏دهيم. از بيت المال مى‏دهيم. بيت المال بايد بدهد. ايشان مى‏گويد اگر اين طور باشد هيچ كسى نمى‏آيد اجراى حد بكند. همه هم مى‏آيند اجراى حد مى‏كنند و اگر هم خطا رفت و كشته شد، از بيت المال برمى‏دارند ديگر. بيت المال كه از كيسه من نيست كه من جرأت نكنم. اين مسأله پيچيده‏اى است كه بايد با احتياط قدم برداريد. واقعاً مسأله خون هم هست. مشهور هم...پس اصالت البرائه محكوم قاعده احترام دم المسلم است. يك قاعده‏اى است كه در فقه ما به رسميت شناخته شده است. منصوص در نصوص هم هست. و اما دليل دومى كه براى عدم ضمان استدلال شده است، قاعده احسان است. قاعدة الاحسان. قاعده احسان چيست؟ ما على المحسنين من سبيل. آدمى كه كار خوب كرده است، نبايد كفاره كار خوب بدهد. آقا آمده است اجراى حد كرده است. واجب الهى را عمل كرده است. اجراى واجب الهى كه نبايد جريمه داشته باشد و يقه‏اش را بگيريم و بگوييم آقا بيا ضامن هستى هزار مثقال طلا، چهار ميليون تومان پول بده. اين همين است كه مى‏گويند چهار ميليون.
    سؤال؟ بله. مثقال شرعى سه چهارم مثل معمولى هست، اگر حساب كنيم چهار هزار تومان حساب كنيم مثقال شرعى را چهار هزار مثقال مى‏شود چهار ميليون. يقه‏اش را بگيريم و بگوييم چهار ميليون تومان بده؟ نمى‏شود. مى‏گويد من كار خوب كرده‏ام. شما همين كار را مى‏كنيد كه مردم گوش به حرفتان نمى‏دهند ديگر. نمى‏آيند اجرا حدود الله بكنند. جواب اين هم معلوم است. جوابش اين است ما على المحسنين مى‏گويد يقه اين بابا را نچسب. اما از بيت المال مسلمين كه مانعى ندارد باشد. من بيت المال مسلمين باشد. چه اشكالى دارد. سؤال؟ آخر در مقابل قاعده احترام دم المسلم را جمع بين القاعدتين كنيم. ببينيد من به عبارت روشن بگويم. جمع بين القاعدتين قاعدة الاحسان و قاعدة لا تبطل دم المسلم. جمع بينهما چه مى‏شود؟ جمع بينهما اين مى‏شود كه ما بگوييم اين جا خون مسلمان از بين نرود و از بيت مال مسلمين باشد. ما جاهاى ديگرى هم در فقه داريم كه يك خونى ريخته شده است، مسئول آن خون پيدا نمى‏شود. فرمودند از بيت المال بگير. سؤال؟ اين تعدى نكرده است. طبق معمول عمل كرده است. اين دليل دوم كه قاعده احسان بود كه جوابش را داديم. جمع بين قاعده احسان و قاعده احترام دم المسلم ايجاب مى‏كند كه ديه‏اى باشد و در بيت المال مسلمين باشد.
    و اما دليل سوم و هو العمده. دليل سوم هو العمده است. روايات خاصه است در اين مسأله. ما روايات متعددى داريم كه در اين مسأله هست. اين روايات در جلد 19 وسائل است. جايش هم در كتاب قصاص است. حديث 1 و 4 و 6 و 7 و 9. از كدام باب؟ باب 24. از ابواب قصاص النفس. در جلد 19 وسائل. مهم اين روايات است. اين روايات است كه مى‏تواند شايد جلوى آن قاعده بايستد. و الا لولا اين روايات كار مشكل بود. حالا روايات را بخوانيم ببينيم تا چه اندازه دلالت دارد. روايت اين است. من روايت اول را بخوانم.
    حديث 1. عن اب الصباح الكعنانى. روايت هم ظاهراً روايت معتبرى است. عن ابى عبد الله (ع). فى حديثٍ. قال سألته عن رجلٍ قتله القصاص. صدرش قصاص است. عن رجلٍ قتله القصاص. له ديه. مراد از اين قصاص، قصاص چيست؟ قصاص مادون نفس است. و الا قصاص نفس كه سؤال ندارد. شخص قاتل را كشتند. سؤال ندارد كه آيا ديه دارد يا ندارد؟ واضح است. يعنى قصاص مادون نفس. انگشتى را بريدند مرد. دستى را بريدند مرد. قصاص ديگرى كردند مرد. له ديه؟ سؤال؟ بله؟ سؤال؟ يعنى اگر كسى قتل عمد را قصاص كند ديه دارد؟ يعنى چه؟ اين جا جاى بحث نيست. لو كان ذالك لم يقتص من احد. اگر اين باشد هيچ كس نمى‏آيد قصاص كند. چون هر كه قصاص مى‏كند يحتمل دستش را مى‏بريم بميرد. و قال. اينجا شاهد است. آنها شاهد نبود. آن قصاص بود. شاهد اين جا است. و قال من قتله الحد فلا ديته له.
    اطلاق دارد. صحبت قصاص نيست. حد است. قصاص قبلش بود. و قال من قتله الحد يعنى همچنين حد قصاص ديه ندارد. و من قتله الحد فلا ديته له. حد الله را مى‏گيرد، حد الناس را مى‏گيرد. اطلاق دارد. حتى ما احتمال مى‏دهيم تعزير را هم بگيرد.
    سؤال؟ اگر يك جا اطلاق حد بر قصاص بشود اين دليل نمى‏شود كه ما خلاف ظاهر را همه جا بگيريم. استعمال لفظ در معنى مجازى ممكن است بشود. ولى حد عام است ديگر. ما نمى‏توانيم آن چيزى كه عام است بگذاريم كنار. فرض كنيد ده جا هم حد در قصاص ولى حد يك معنى لغوى دارد. يك معنى اصطلاحى دارد. يك معنى مصطلح احاديث است. يك معنى عام است. بنابراين هيچ دليلى ندارد. اين روايت را رويش مطالعه كنيد. شامل تعزير هم چه بسا بشود. بقيه روايات را فردا بخوانيم و انشاء الله بحث كنيم.