دوشنبه 11 تير 1403 - 22 ذيحجه 1445 - 1 ژولاي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 176
متن
بسم الله الرحمن الرحيم. و به نستعين و صلّ الله على سيدنا محمدٍ و على آله الطّيبين الطّاهرين و لعنة الله على اعداهم الاجمعين الى يوم الدّين و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
نام درس: حدود
نام استاد: آيت ا...مكارم شيرازى
شماره نوار:176
كلام در مسأله چهارم بود. گفتيم در اين مسأله كه درباره كيفيت جلد و تازيانه زدن است، هفت حكم موجود است. حكم اول اين است كه مرد در موقع جلد ايستاده باشد. اين بحثش گذشت.
و اما حكم دوم كه امروز موضوع بحث است و مهم است، اين است كه فرمودهاند مجرد باشد. برهنه باشد مرد. ما ادا عورته. غير از ساتر عورت چيز ديگرى بر تن نداشته باشد. آيا اين مسأله اتفاقى است؟ نه مسأله محل كلام است و حداقل سه قول در اين مسأله هست. قول اول همين بود كه گفته شد. يعنى مرد برهنه بشود و ما اداى ساتر عورت نداشته باشد. از كسانى كه به اين قول تصريح كردند، محقق در شرايع است، صاحب جواهر هم تأييد كرده است، كشف السان هم پذيرفته است، صاحب رياض هم قبول دارد، و جمع ديگرى از متأخرين و معاصرين قائل شدهاند به اين كه مجرداً انجام مىشود. متن تحرير الوسيله هم كه ملاحظه فرموديد. انتخابى هم كه ايشان فرمودهاند همين است. قول اول است تجرد.
و اما قول دوم كه به مشهور نسبت داده شده است ظاهراً منظور مشهور قدما است. شايد هم شهرت بين قدما باشد. به مشهور نسبت داده شده است اين است كه جلد على الحالة التى وجد عليها.
سؤال؟ جلّد بخوانيم؟ قرآن كه مىگويد فجلدوهم ثلاثى مجرد مىگويد. حالا شما مىفرماييد ما غير از آن بگوييم؟ فجلدوهم ثلاثى است ديگر. اين هم جلد مىشود. متعدى است. ثلاثىاش متعددى است. به هر حال، در همان حالى كه او را يافتهاند. ان وجد عارياً فيجلد عارياً. و ان وجد كاسياً فيجلد كاسياً. به همان حالت. حالا اين يك بحثى است كه بعداً داريم كه على الحالت الّتى وجد يا اخذ. موقع دستگير كردنش چه حالى داشته است، يا موقعى كه او را ديدند و يافتند در حال انجام گناه. اين يك بحث است كه بعداً مىآيد. مرحوم صاحب جواهر و ديگران دارند. على الحالة التى اخذ عليها يا على الحالة التى وجد عليها. اين بعد مىآيد انشاء الله. بسيار خب. در اين جا قول سومى هم داريم و آن قول سوم مختار شيخ در مبسوط است. من عبارتى هم در قول دوم نقل كنم. صاحب رياض مىگويد و قيل. در جلد 2 صفحه 471 عبارت رياض اين است و قيل. قيل مىگويد. چون مختار خودش نيست قول دوم. قول اول است. و قيل كما عن شيخ و جماعه بل ادعا عليه الشهره جماعةٌ. جماعتى ادعاى شهرت كردند. و عليه الاجماع فى ظاهر القنيه. با همه اين حرفها ايشان مىگويد قيل. محقق هم در شرايع مىگويد قيل. صاحب رياض هم مىگويد قيل. چون خودشان قبول نداشتند، ولو ادعاى شهرت و اجماع هم شده است، باز هم قيل گفتند. چه گفتند؟ انه يضرب على الحالة التى وجد عليها. اين قول دوم. حالا وجد هست. اخذ هست. محل بحث است. گفتم اين بعد. اين بحثش بعد. وجد يا اخذ.
و اما قول سومى كه هست، شايد قائل كمترى از هر دو داشته باشد، اين است كه كاسياً مىزنند. برهنهاش نمىكنند. با لباس. اما لباسى كه مانع از الم ضرب نشود. يك جبه محكمى، پوستينى بپوشد، شلاق را به پوستين بزنند. نه. گفتند يك غميص، پيراهن. يك غميص، دو پيراهن بپوشند. طورى كه شلاق كه مىزنند مانع از الم شلاق نباشد. اين مختار شيخ در مبسوط است. از شيخ در مبسوط نقل كردند. عبارت مبسوط بنا بر نقل كشف السان اين است. عبارت شيخ در مبسوط بنا به نقل كشف السان اين است. ان كان يمنع الم الضرب كالفرو. فرو چيست؟ پوستين است. و الجبّه المحشوه. جبّهاى كه در وسط آسترش چيزهايى را گذاشتند كه پر است. و الجبّه المحشوه. اگر اين باشد نزعها. مىكنند.
پوستين را در بياورد. جبّه را در بياورد. و ترك بغميصٍ او غميصين. پيراهنش را در نمىآورند. زير پيراهن هم باشد در نمىآورند. و ذالك. اين ذيلش را هم دقت كنيد كه شاهد بر مطلبى است كه مىگوييم. و ذالك لقول الباقر (ع) فى خبر طلحة ابن يزيد لا يجرد فى حد. و ذالك بقول باقر (ع) فى خبر طلحة ابن يزيد لا يجرد فى حد. در هيچ حدى نبايد برهنه كرد. از اين ذيل معلوم مىشود فتواى ايشان عدم جواز عريان است. منتهى لباس هم يك لباس كت و كلفتى نباشد كه مانع از عدم ضرب باشد. شوخى باشد و جدى نباشد. اما پيراهن، زير پيراهنى كه مانع نيست از شلاق و تأثير شلاق مانعى ندارد. بنابراين سه قول در مسأله شد. كاسياً شد. عارياً شد. على الحالت الّتى وجد عليها شد. خب حالا ما در اينجا از كشف السان نقل كرديم. عيب دارد؟ كشف السان جلد 2، صفحه 402. مبسوط هم در دسترس هست. نه اين كه نباشد. گاهى انسان بالواسطه است. جلد 2 كشف السان صفحه 402. خيلى خب. حالا برويم سراغ ادله. نحن ابناء الدليل. مسأله اجماعى نيست. مسأله اختلافى هست. ذات اقوال ثلاثه است. دليلى در اين مسأله ببينيم چه داريم. اما دليلى كه براى قول اول عرياناً. براى اين قول آوردهاند، دو دليل است.
يك دليل استحسانى است تقريباً. يك دليل روايى است كه عمده دليل روايى است.
دليل استحسانى كه در بعضى از كتب هست اين است كه گفتهاند حقيقت جلد ما اصاب الجلد. شلاق چرا جلد به آن مىگويند؟ چون به پوست تن اصابه مىكند. بنابراين تا اصابه جلد نكند، به آن شلاق و جلد نمىگويند. اين دليل، دليل قانع كنندهاى نيست. ببينيد من باز يك قاعده كلى در اين جا خدمتتان عرض كنم كه در باب لغات بى فايده نيست. ما لغاتى داريم كه از يك ريشهاى گرفته مىشود. اما بعداً در يك معنى جديد به تناسب استعمال مىشود و حقيقت مىشود. از يك ريشهاى مىگيرند، بعد در يك معنى جدى به تناسب حقيقت مىشود. و آن ريشه اولى اى بسا فراموش هم بشود. داريم در باب لغات يك چنين معنايى. مثلاً عدن بالمكان يعنى اقام. جنات عدن يعنى جناتى كه محل اقامه است. ابدى است. دائمى است. معدن را آمدند از اين گرفتند. چرا؟ چون معدن هم در يك محل ثابت است. ولى معدن شده يك معنى ثانوى براى اين. مىگويد اصلش اين كه اقامهاى در مكان اينها باشد فراموش شده است. معدن به معنى جايى است كه چيزى به وفور پيدا مىشود. معدن العلم. معدن الحكمه. اين معانىاش هم مىگويند. معدن الشىء يعنى چيزى كه به وفور در يك جا اصالتى آن جا دارد. حالا اقام بالمكان و دوام و ابديت و كسى ديگر اين ريشهها را در كلمه معدن يادش نيست. معدن يك معنى جديدى شده است براى اين معنا. يا مثلاً ام. ام از ماده امّ گرفته شده است. امّ يعنى قصد. هر چيزى كه مقصود و منظور انسان را مورد توجه انسان است، امّ دربارهاش اطلاق مىشود. امام، ام به معنى مادر. حالا اين معنى جديد كه اُم شده است به معنى مادر، ديگر كسى يادش نيست كه معنىاش يعنى مقصود. مورد توجه. يك معنى جديدى شده است. ام به معنى مادر. ولو از ريشه امّ به معنى قصد و توجه گرفته شده است. اما بعد از آن كه معنى جديد درست شد، ريشه اصلى اى بسا فراموش مىشود. به عبارت ديگر ريشه اصلى تناسب را بيان مىكند نه اين است كه در معانى دوم و سوم همچنان بايد محفوظ باشد. چرا به شلاق و تازيانه گفتند جلد؟ براى اين كه اصاب الجلد بود. اما نه معنىاش اين است كه ديگر شلاق تنها به چيزى گفته مىشود كه به پوست تن انسان بخورد. اگر تازيانهاى برداريم و از روى لباس به كسى بزنيم، ديگر صحت سلب دارد. مجاز است. ديگر به آن نمىگويند جلد. و اين تازيانه را هم جلد نمىگويند. چرا؟ چون به پوست نخورده است. خلاصه اين است ريشههاى لغات سبب مىشود كه به تناسب آن در معانى جديد به كار برود و حقيقت بشود. وقتى حقيقت شد ديگر آن تناسب را به عنوان يك قيد در مفهوم لغت نمىاندازيم. آن حالت سابقه بود. آن تناسب بود. چرا به مادر مىگويد ام؟ براى اين كه مقصود و مورد توجه است. حالا وقتى مىگوييم ام مىفهميم كه مادر ديگر مقصود و توجه و اينها اصلاً...به ذهن نمىشود.
سؤال؟ نه. اين مسلم است كه جلد معنى عرفىاش به معنى هر شلاق است. روى لباس بزنى، روى پوست بزنى، عرف به اين مىگويد شلاق زدن و اسم اين وسيله را هم شلاق مىگذارد. ريشهاش از آن جا گرفته شده است. اصالة الجلد بوده است. ايشان مىگويد چون خودش را از پوست مىگرفتند و به هم مىبافتند شلاق شرطش حتماً اين نيست كه از پوست حيوانى درست كنند و اينها. و بزنند. حالا آن هم ممكن است يك تناسب باشد. شلاقها را سابقاً از پوست مىبافتند و اينها. ولو شرطش اين معنا نيست. على كل حالٍ ما نمىتوانيم به مجرد اين كه ريشه لغوى جلد اصابت جلد بوده است، ما اين را بچسبيم و بگوييم بدون آن نمىشود.پس بنابراين تجلدهم ثمانيه جلده حتماً روى پوست تنشان از خود فجلدوهم عارياً استفاده مىتوانيم بكنيم. نه. ما نمىتوانيم. و لذا مىآيد. اين لذا را دقت كنيد. شاهد اين مسأله در بعضى از حدود آينده مىآيد كه از روى لباس بزنند. همه حدود برهنه نمىكنند. در اين جا گفتند برهنه مىكنند. در بعضى از حدود مىآيد كه از روى لباس بزنيد. آن جلد نيست؟ آن شلاق نيست با اين كه از روى لباس مىزنند؟ دليل يعنى مجاز اين كلمه مجازاً است آن جا. مجازاً مىگوييم شلاقش زد يا حقيقتاً مىگوييم. دليل كه لغت عوض نمىكند. دليل مىگويد از روى لباس بزن. اما اين لغتاً از روى لباس است. يا لغتاً مجازاً است. حقيقت است ديگر. مجاز نيست. پس با اين دليل نمىشود عارياً را ما ثابت كنيم. برويم سراغ روايت كه دليل اصلى ما دليل دوم است. و حديث است.
حديثى كه داريم حديث اسحاق ابن عمار است. حديث اسحاق ابن عمار در باب 11 نقل شده است. و به دو طريق نقل شده است. حديث 2 و حديث 3 باب 11 از ابواب حد الزنا. تفاوت بينهما هم خيلى كم است. يعنى يك مختصر تفاوت يسير در عبارت است. حالا من مىخوانم ببينيد چه قدر تفاوت اين دو تا كم است و به نظر مىرسد يك روايت است. راوى يكى است. مروى عنه يكى است.و مضمون هم يكى است. عبارت هم جز در تعبيرات يسيره يكى است. آيا اين دو بار از امام شنيده است و دو تا مطلب بوده است؟ يا يك مطلب بوده است و يك بار از امام شنيده است و با دو تعبير خودش از امام نقل كرده است و يا راويان بعدى با دو تعبير نقل كردهاند؟
على كل حال حديث 2 را مىخوانم. قال سألت ابا ابراهيم موسى ابن جعفر سلام الله عليه سألت ابا ابراهيم. از موسى ابن جعفر سلام الله عليه سؤال كردند عن الزانى كيف يجلد؟ قال اشدّ الجلد. شديد. كه براى مسأله آينده مورد استفاده است اين عبارت. فقلت من فوق الثياب از روى لباس فقال بل يجرد. بايد برهنهاش كنند. البته معلوم است برهنه، ما ادا العوره منظور است. قرينه داريم. اين حديث 3 است. حديث 2 را مىخوانم. اين حديث 3 بود. و اما حديث 2. حديث 2 مىگويد سألت ابا ابراهيم عن الزانى كيف يجلد. عين عبارت است. عين كلمه. عن الزانى كيف يجلد، آن هم عن الزانى كيف يجلد. تفاوتهايش را دقت كنيد. قال اشد الجلد. آن هم داشت اشد الجلد. اين هم دارد اشد الجلد.
سؤال؟ حالا اجازه بدهيد. فعلاً اين بحث مطرح نيست كه اشد الجلد چيست. قلت آن داشت فقلت، اين دارد قلت. يك ف كم است. فمن فوق الثيابه. آن داشت من فوق الثياب. اين دارد فمن فوق ثيابه. همان است. با يك تغيير جزئى. قال بل تخلع الثياب. آن داشت بل يجرد، اين دارد بل تخلق ثيابه. يجرد و تخلع الثياب عبارت اخراى هم هستند. اين است كه مىگوييم راوى يكى، مروى عنه يكى، مضمون يكى، عبارات يكى، جز در يك مختصر تفاوت. هرگز نمىشود ما باور كنيم كه دو بار اين جمله را از امام شنيده است.
سؤال؟ بله. يك روايتش اضافه دارد كه مربوط به بحث ما نيست. يك روايت اضافه ندارد. ظاهراً يك بار از امام شنيده است در موقع نقل كردن. گاهى با اين عبارت با اضافه، گاهى با آن عبارت بى اضافه. آن اضافه ذيلش را مىدانم. يك اضافهاى تويش دارد. اين منافات با وحدت روايتين ندارد. در يك جا تخطى كرده است يك تكهاش را نقل كرده است، در يك جا هم تمام روايت آمده است نقل كرده است.
سؤال؟ دو بار سؤال كرده است. معلوم مىشود كه آدم خيلى بيهوشى بوده است. يك بار سؤال كرده است جواب به او دادند، دوباره هم رفت از همان امام همان سؤال. اينها احتمالات نيش غولى است كه ما مىنشينيم و مىگوييم. ظاهر اين است كه يك بار سؤال كرده است، يك بار جواب شنيده است با دو عبارت، با يك تفاوت يسيرى نقل كرده است و حتى ما احتمال مىدهيم كه اين تفاوت راويان بعدى آمدهاند. چون دو طريق دارد. راويان بعدى نقل به معنا كردهاند. حتى او يك بار نقل كرده است او را. منتهى راويان بعدى نقل به معنا كردند. يك تفاوت يسيرى ذكر كردند. حالا يك روايت كه به آن برخورد مىكنيم، اول مىرويم سراغ سند، بعد سراغ دلالت. نسبت به دلالت در اين جا بحثى نمىتوان كرد. حق اين است كه دلالتش خوب است. يجرد. تصريح است. فعل مضارع است كه به معنى امر است. يكىاش يخلع الثياب دارد. يكى هم يجرد دارد. دلات خوب است. بحث ندارد. سند تنها كسى كه ممكن است زير سؤال در اين سند برود، همين جناب اسحاق ابن عمار است. اسحاق ابن عمار يك مقدار محل بحث است. مورد گفتگو است. البته يك نفر ديگر هم هست كه قابل بحث است در احد السندين. درباره اسحاق ابن عمار لا شك فى جلالته و وثاقته. آدم ثقهاى بوده است. انما الكلام فى انه كان فتحياً ام لا. بعضىها مىگويند فتحى بوده است. يعنى معتقد به امامت عبد الله ابن افتح بعد از امام صادق (ع) بوده است. خب اين حديثش كه از امام كاظم است. چطور بعد از امام صادق معتقد بوده است به عبد الله افتح؟ عبد الله افتح از فرزندان امام صادق (ع) است. فتحيه معتقد هستند كه بعد از امام صادق عبد الله بود. يك مدت كوتاهى هم بيشتر امامت نكرد. حديثى هم از او نقل نشده است و بعد از دنيا رفت به عقيده فتحيه. بعد آمدند اينها سراغ امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه. طبعاً اينها مىشوند 13 امامى. چون عبدالله هم به جمع 12 اضافه شد ديگر. عبد الله بعد از امام صادق (ع) بعد از عبدالله موسى ابن جعفر سلام الله عليه. خب اينها نمىبايست سؤال مىكردند از موسى ابن جعفر شما كه امام هستيد آيا عبد الله امام بود بعد از پدرتان امام صادق (ع) يا امام نبود؟ اين خودش يكى از معماهايى است كه در علم رجال است ما رجالى فتحيه داريم كه به همه ائمه معتقد هستند علاوه بر آن به عبدالله افتح هم معتقد هستند. حالا على كل حال اصل اين كه اين آقا فتحى است يا فتحى نيست اينجا محل بحث است.
سؤال؟ بله. بعضىها معتقد هستند به اين كه اسحاق ابن عمار فتحى نبوده است. اشتباه شده است به عمار ثاباتى. خيال مىكردند اسحاق ابن ثاباتى است، در حالى كه اسحاق ابن عمار ديگرى است. اگر نگاه كنيد كتب رجاليه اختلافى كه در مورد اسحاق ابن عمار هست، آيا مذهبش فتحى بوده است يا نه، ولى لا يهمنا هذا. چرا لا يهمنا؟ براى اين كه ثقه است. وثاقتش مطرح است براى ما. حالا فتحى باشد، پسر عمار ثاباتى هم باشد يا نه. فتحى هم نباشد. ديگرى باشد. تأثيرى ندارد. جليل القدر است، ثقه است، مورد قبول است. اين روايت از نظر اسحاق مشكلى ندارد. از اين دو سند، يك سندش بقيه رجال سند هم خوب هستند. لطف كنيد يك وسائل شيعه. ببيند يك سندش هست كه هيچ بحثى ندارد. سند اين است. سند حديث 3. ابى على الاشعرى. اين مرد ثقهاى است. محمد ابن عبد الجبار مرد ثقهاى است. سفوان ابن يحيى از بزرگان است. اسحاق ابن عمار هم كه ثقه است. بين كلينى و امام كاظم سلام الله عليه اين چهار نفر بودند كه همه از ثقات هستند. ابو على الاشعرى و محمد ابن عبد الجبار و سفوان ابن يحيى و اسحاق ابن عمار. حديث يا صحيحه است، يا موثقه است. على كل حال معتبر است. اين كه بعضىها مىگويند معتبره، مىخواهند يك چيزى بگويند كه هم به صحيحه بسازد و هم به موثقه. اگر فتحى است موثقه است. اگر دوازده امامى است، صحيحه است. بنابراين مىگوييم معتبره براى اين كه با هر دو بسازد. و اما آن سند ديگر كه حديث 2 باشد. على ابن ابراهيم خوب است. يونس خوب است. اسحاق ابن عمار خوب است. بعد از على ابن ابراهيم يك محمد ابن عيسى ابن عبيد است. محمد ابن عيسى ابن عبيد. و اين در سلسله سندهاى متعددى هست. محمد ابن عيسى ابن عبيد كسى است كه على ابن ابراهيم از او روايت نقل مىكند. اين شديداً محل كلام است و اختلاف است در بين...حالا من يك عصارهاى از كلمات علماى رجال را در اين بحث عرض مىكنم. اگر مىخواهيد حالاتش را ببينيد، دو جا مىتوانيد خوب ببينيد. يكى رجال ممقانى مفصل دارد. خلاصهاش هم همين رجال جامع الروات. بسيار كتاب خوبى است. دو جلد است. در رجال خيلى مختصر و خيلى هم مفيد. هم در جامع الروات دارد و هم در رجال ممقانى دارد. رجال ديگر هم دارد. عدهاى قائل هستند به اين كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از آن اشخاص بزرگوار بوده است. از جمله نجاشى. نجاشى در بين علماى رجال، كسى است كه قولش معتبر است. يعنى مرد بسيار وزين و معتبرى است در علم رجال. از چيزهايى كه نجاشى نقل مىكند، رويش بيشتر تكيه مىكنند. نمىگويند بقيه اشكال دارد. ولى نجاشى از كسانى است كه من يادم است. مثل اين كه مرحوم آيت الله عظماى بروجردى بود. اذا دار الامر بين نجاشى و شيخ طوسى نجاشى را ترجيح مىداد. چون شيخ طوسى هم كتاب رجالى دارد. اذا دار الامر بين نجاشى و شيخ طوسى نجاشى را مقدم مىدارد. يك دليل خوبى هم مىآورد. مىگفت شيخ طوسى مقامش خيلى بالا است. قوى است. از نظر استعداد قوىتر از نجاشى است. ولى شيخ طوسى علوم مختلفى را سير كرد. فقيه بود. اصولى بود، عدة الاصول را نوشته است. رجالى بود، رجال الشيخ را نوشته است. در علوم مختلفه. اما نجاشى يك فن بيشتر نداشت. نجاشى عمدتاً رجالى بود. ولى شيخ طوسى بيشتر از آن چه رجالى است فقيه است. مفسّر است. فعلى هذا قول نجاشى در بين علماى رجال رويش حساب باز مىشود. عبارت نجاشى اين است كه از او نقل كردند، انه جليل القدر فى اصحابنا ثقةٌ عينٌ. ثقه عين كه مىگويند، آن ثقات مرحله بالا را مىگويند ثقةٌ عينٌ كثير الروايه. روايات زيادى دارد. اين كثير الروايه گاهى جنبه تأييد وثاقت است. كسانى كه روايات زيادى از معصومين نقل كردند، معلوم مىشود با معصومين سر و كار زياد داشتند. و خود سر و كار داشتن مهم است. حسن التصانيف. كتابهايش هم كتابهاى جالبى است. بعد مرحوم نجاشى تعجب مىكند از استاد صدوق. استاد صدوق محمد ابن وليد است. محمد ابن وليد گفته است هر چه محمد ابن عيسى ابن عبيد بگويد تنها اگر باشد من قبول نمىكنم. لا اقبل ما تفرد به عيسى ابن عبيد. محمد ابن عيسى ابن عبيد. اين استاد صدوق درباره محمد ابن عيسى ابن عبيد است كه مىگويد من قبول نمىكنم حرفش را. مگر يك جا يك نفر ديگرى هم تأييد كند حرفش را. نجاشى تعجب مىكند. مىگويد آيا درباره محمد ابن عيسى ابن عبيد سزاوار است يك چنين حرفى را صدوق بزند، آيا سزاوار است صدوق درباره محمد ابن عيسى ابن عبيد يك چنين كلامى را بگويد؟ تا اين اندازه. بعد جملهاى از كشى كه يكى ديگر از علماى رجال است. رجال كشّى تمامش روايت است. ابراز نظر خاص نيست. روايات را جمع مىكند. كشّى يك روايت نقل مىكند از فضل ابن شازان. فضل ابن شازان از اعاظم است، از بزرگان است، از اصحاب خاص امام رضا است. كشّى از فضل ابن شازان نقل مىكند كه درباره محمد ابن عيسى ابن عبيد مىگفت ليس فى اقرانه مثله. مثل او در اقرانش كم است. مدح مىكرد فضل ابن شازان را. يثنى عليه. ثنا بر او مىگفت. بر كه؟ بر محمد ابن عيسى ابن عبيد. خب شهادت كشّى يك طرف، فضل ابن شازان هم، البته كشّى از فضل ابن شازان نقل مىكند يك طرف، نجاشى هم آن طور گفته است. ولى بعضىها هم گفتند ضعيف است. عدهاى هم گفتند ضعيف است. محمد ابن عيسى ابن عبيد از قلات بود. ضعيف است. از جمله كسانى كه تضعيف كرده است محمد ابن عيسى را، شيخ طوسى است در كتاب فهرست. شيخ طوسى در كتاب فهرست كه از كتاب خوب رجالى طوسى است، محمد ابن عيسى ابن عبيد را تضعيف كرده است و از صدوق هم نقل كرده است كه من اعتماد به روايت محمد ابن عيسى ابن عبيد نمىكنم. صدوق اين را مىگويد. شيخش هم اين را مىگويد. شيخ طوسى هم همين را مىگويد. از بعضىها هم نقل مىكند كه كان يذهب مذهباً قلات. حالا ما هستيم و اختلاف. ما يك نمونه گفتم در رجال ما بحثهاى رجالى را به اين طول و تفصيل نمىبايد وارد بشويم و بحث كنيم. ولى به عنوان نمونه اين كه بعضى از اشخاص اختلافى هستند، بايد اقوال اين طرف را ديد، اقوال آن طرف را ديد، به نظر مىرسد كه قول توثيق اقوا است. اين كه بعضى از آقايان معاصرين و متأخرين فرمودند معتبره، هر دو را معتبره دانستند، به خاطر اين است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد را وثاقتش را ترجيح دادند. علتش هم كلام فضل ابن شازان است و همچنين كلام نجاشى است.
سؤال؟ بله. مخصوصاً تضعيفهايى كه متكى به قلو است. مىگويند فلان كس ضعيف است. چون خالى بود. بعضى از بزرگان و اساتيد ما رضوان الله تعالى عليهم تعبيرشان اين بود، مىگفتند اين عقيدهاى كه ما امروز درباره ائمه داريم اگر در اوائل زمان غيبت كبرى داشتيم ما را جزء قلات مىدانستند. اين عقيدهاى كه ما درباره ائمه داريم، هر كسى كه مقام ائمه را خيلى...بعضى هم اگر معتقد بودند ائمه علم غيب مىدانند، مىگفتند جزء قلات است. اين زيارت جامعه كبيره را كه الان ما مىگوييم و زيارت بسيار خوبى است و مىخوانيم، مىگفتند اين مجهول است من ناحيه القلات. اين مقامات را براى امام قائل شدند اينها قلو است. مىخواهم بگويم تضعيف به قلو خيلى مهم نيست. اگر علت ضعف را چيز ديگرى مىگفتند شايد. اما مىگفتد قاليه اينهايى كه مقامات ائمه را والا و والا اين مقاماتى كه ما الان براى ائمه قائل هستيم، اگر اين عقيده را در مقابل آنها ابراز مىكردند، در عصر ائمه ما را جزء قلات مىدانستند. واقعاً عارفاً بحقه شايد در زمان آنها كم بود. در اوائل غيبت كم بود عارفاً بحقه. حالا ما يك مقامات بالاترى در حدود همان زيارت جامعه قائل هستيم. با اين حال ما نمىتوانيم بگوييم اين محمد ابن حسن ابن وليد و همچنين صدوق يا شيخ طوسى كه اين را تضعيفش كردند، اين ضعفش قابل قبول است. به اين ترتيب ما اين حديث را با دو سند يا لااقل با يك سند مىتوانيم بپذيريم. سند خوب، دلات هم خوب، آيا معارضى دارد يا ندارد، حالا بايد برويم سراغ معارض كه دليل قول دوم است.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...