• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم. و به نستعين و صلّ الله على سيدنا محمدٍ و على آله الطّيبين الطّاهرين و لعنة الله على اعداهم الاجمعين الى يوم الدّين و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    نام درس: حدود
    نام استاد: آيت ا...مكارم شيرازى‏
    شماره نوار:175
    در ذيل مسأله سوم گفتيم بقيهنا امورٌ. چند فرع باقى مانده است كه اينها بايد توضيح داده شود. فرع اول درباره اين بود كه آيا امام كه در اين مسأله گفته شد امام معصوم است يا همه قضات و حكام شرع را شامل مى‏شود. گفتيم اعم است و بيانش كرديم. فرع دوم اين بود كه آيا امام يا حاكم شرع مى‏توانند نماينده‏اى براى اجراى حد بفرستند؟ بنا بر اين كه قائل به وجوب بشويم كه اولين سنگ را امام بايد در اقرار بيندازد. و در ثبوت بالبينه اولين سنگ‏ها را بايد بينه بيندازد. اگر ما اينها را واجب دانستيم، آيا نيابت بردار هست يا نيست؟ من عرض كردم يك قاعده كلى در اين جا بگوييم. چون در فقه به اين مسائل خيلى برخورد مى‏كنيم كه اصل در واجبات اين است كه نيابت برمى‏دارد و اصل اين است كه نيابت برنمى‏دارد الا ما خرج بالدليل. عرض كرديم ظاهر خطاب اين است كه خود مكلف بايد مباشرت كند. وقتى به كسى بگويند...يعنى خودت. اما خودت يا نايبت، دليل مى‏خواهد. وقتى بگويند جهاد كن، جاهل فى سبيل الله، يعنى خودت. نه اين است كه يك نايبى، وكيلى خودت انتخاب كنى و او را به جاى خودت به جهاد بفرستى. ظاهر خطاب مباشرت است. نيابت، وكالت، خلاف ظاهر است. و مادامى كه ثابت نشود، ما نمى‏توانيم بگوييم. البته چند جا نيابت ممكن است نه نيابت. سقوط به فعل الغير. تعبير به نيابت هم نمى‏كند. در چند مورد يسقط التكليف بفعل الغير. يكى آن جايى كه واجب كفايى است. بنده قيام نكردم. ديگرى قيام كرد. لازم بود مسجد تطهير بشود. من اقدام نكردم، ديگرى اقدام كرد. لازم بود كه ميت كفن و دفن و نماز براى او به جا آورده شود. من اقدام نكردم. ديگرى اقدام كرد. خب اين واجب كفايى است و از بحث ما بيرون است و اين جا به فعل غير ساقط مى‏شود. اين يك مورد.
    مورد ديگر اين است واجبات توسليه باشد. واجب توسلى اگر به هر وسيله انجام بشود، نه مكلف، نه بالغ. حيوانى هم تعليم داده بشود برود انجام بدهد. حيوانات را تربيت كنند، شلنگ را باز كنند و يك جايى را آب بكشند. يا نه به وسيله طبيعى نهر آبى جارى بشود و بيفتد توى مسجد و مسجد كه نجس بوده است آب بكشد. خب اين هم موضوع منتفى مى‏شود و واجب ساقط مى‏شود. چرا؟ چون توسلى است. سوم هم آن جايى كه يك دليل قائم بشود. بر جواز نيابت، وكالت. مثلاً در عقود دليل قائم است. در ايقائات دليل قائم است. در عبادات نسبت به اموات دليل قائم است. در اين جاهايى كه دليل قائم باشد خوب دليل خاص مى‏گوييم. اما اگر از اين سه خارج بشود، نه از قبيل واجبات كفاييه باشد كه يسقط بفعل الغير. نه از قبيل واجبات توسليه باشد كه موضوع منهدم بشود با فعل غير. و نه دليل خاصى قائم بشود بر جواز نيابت و وكالت. اگر هيچ كدام اينها نباشد، اصل در واجبات اقتضاى مباشرت مى‏كند. ظاهر خطاب همين است. ظاهر...اين است كه تو. نه اين كه تو و وكيلت. تو و نايبت. ظاهرش تو اين كار را بكن. فعلى هذا برويم در ما نحن فيه. ببينيم كدام يكى از اينها است. امام مجبور است اولين سنگ را بيندازد. در آن جايى كه ثابت شده است از طريق اقرار. بينه هم مأمور هستند اولين سنگ‏ها را بيندازند در آن جايى كه بينه ثابت شده است. حالا، بينه مى‏گويد من حالش را ندارم. وكيل اختيار مى‏كنم. قاضى هم مى‏گويد الان سرم شلوغ است. نماينده من برود. به چه دليل نماينده گرفتن و اين وكالت جارى است؟ اصالت اشتغال در اين جا حاكم است. مى‏گويد اشتغال يقينى...برائت اليقينيه. علاوه بر اين كه ظاهر خطاب هم مباشرت است. بنابراين شما با چه وسيله مى‏خواهى بروى و ساقط كنى اين تكليفت را. نمى‏توانى. حق ندارى. نتيجه اين مى‏شود اگر قاضى يا بينه مى‏توانند بروند، بروند. نمى‏توانند نيابتى هم ندارد. ساقط
    مى‏شود. مادامى كه توانايى دارند خودشان، اگر هم توانايى ندارند يسقط الواجب. جاهاى ديگر هم همين است. هر واجبى مى‏توانى به جا بياورى، به جا بياور. نمى‏توانى ساقط مى‏شود. چرا نايب؟ مگر اين كه داخل در يكى از آن سه قسمت باشد. يا واجبات دفاعيه است، منحصر به شما نيست. يا واجبات توسّليه است، مثل تطهير ثياب و مسجد و امثال ذالك كه منحصر به شما نيست و يا دليلى قائم شده است بر جواز وكالت و نيابت. اگر اينها نباشد واجب فعل شما است. نمى‏توانى خب هيچ چيز. نمى‏توانى كه نمى‏توانى. ساقط مى‏شود. نايب براى چه؟
    سؤال؟ حق الناس ما مى‏دانيم. دليل داريم به اين كه شرطش نيست مباشرت. به ده من خودم بروم يا كسى ديگر از طرف من برود به ده. ما مى‏دانيم كه در آن جاها دليل قائم شده است كه مباشرت در ادا دين شرط نيست. اما ما نحن فيه گفتند امام با دست مباركش، قاضى با دست مباركش بيندازد اولين سنگ را. دست مبارك قاضى حاصل نشد. حالا بدهيم دست مبارك نائبش، وكيلش؟ به چه دليل؟ دليل مى‏خواهد و دليلى هم در اين جا نداريم.
    سؤال؟ مى‏گويند اگر على بود شما گمراه نمى‏شديد، نيابت...صحبت نيابت نيست. على عالم است. نمى‏گذاشت اينها گمراه بشوند. نه اين كه على نايب پيغمبر بود و از رجم كردن ما اذن و انداختن به ما اذن. بگذرم. ديگر معطلش نكنم. اين بحث بيش از اين معطلى ندارد.
    سؤال؟ كدام روايت كه شما ديديد، ما نديديم؟ فردا بياوريد. امروز بياوريد.
    و اما امر سوم. درباره اين است،...
    سؤال؟ ما اين مسأله را بعد از قبول آن مسأله داريم. لو سلمنا وجوب حضور امام يا مثلاً قاضى ولو سلمنا وجوب حضور بينا. على عرض تصميم وجود در اصل مسأله حالا داريم بحث مى‏كنيم آيا با نائب انجام مى‏شود يا نه؟ شما برگشتيد به اصل مسأله. اصل مسأله را ما تمام كرديم. اقوال چهار گانه را گفتيم. خودمان هم رفتيم سراغ يك قول پنجم. احتياط هم كرديم. در پايان هميشه، روش بحث را دقت كنيد. قاعده بحث اين است. مى‏آيند يك مسأله‏اى را مورد بحث قرار مى‏دهند. اقوال را مى‏گويند. يك انتخاب هم مى‏كنند. بعد مى‏آيند در فروع. على المبانى بحث مى‏كنند. لو قلنا بالوجوب؟ آيا نيابت برمى‏دارد يا نه؟ لم نقل بعدم الوجوب؟ احتياج به اين نيست. مى‏گويد در فروع دعواى اصل را نمى‏آورند. على المبانى مختلف در اصل مسأله مى‏آيند فروع مسأله را بحث مى‏كنند. ديگر بازگشت به ما سبق،
    و اما سوم. مسأله سوم اين است كه اذا لم تحضر البينه. بينه گفت الا و بالله من نمى‏روم. سرم هم ببريد من نمى‏روم سنگسار كنم. حاضر نشد. و يا اين است كه قاضى گفت من نمى‏روم. مانعى داشت. عذر موجه داشت. بيمار بود. يا بينه عذر غير موجه داشتند. يا موجه. قاضى كه عذرش بايد موجه باشد. اگر نباشد عادل نيست. اگر يك عذر موجه او غير موجه نرفتند و قلنا بالوجوب، قائل به وجوب بينه بوديم. اولين بار او سنگ بزند. و قلنا به وجود ابتدا بالامام. قلنا بالوجوب. نرفتند، آيا رجم ساقط مى‏شود كما...بعض فقها العامه. بعضى فقهاى عامه گفته بودند اگر بينه نيامد هيچ چيز به هيچ چيز. ساقط مى‏شود. آيا وجوب شرطى است يا وجوب مستقل است؟ از قبيل تعدد مطلوب است؟ اگر بگوييم وجوب مطلوب است، اگر بگوييم وجوب واحد است، تعدد مطلوب است، و واجب مشروط است، اگر اينها نيامدند اصلاً رجم كردن ساقط مى‏شود. در واقع شبيه لا صلاة الا بطهور مى‏شود. نماز مشروط به طهارت است. بعضى‏ها مى‏گويند مفهوم اين روايت اين است كه اگر كسى فاقد الطهورين شد، لا يجب عليه الصلاة. گفتند فاقد الطهورين لا يجب عليه الصلاة. بعضى‏ها گفتند فاقد الطهورين لا يجب لانه لا صلاة الا بطهور. آيا اينجا هم دارد الا بابتدا البينه؟ لا رجم الا بابتلا الامام؟ اگر اينها نبودند ساقط مى‏شود؟ كما افراده بعضى العامه. يا ظاهرش تعدد مطلوب است؟ ما عرض مى‏كنيم تناسب حكم و موضوع ايجاب مى‏كند دومى را. يعنى اگر اين را دست عرف بدهند مى‏گوييم اين دو مطلوب است. از اين وحدت مطلوب نمى‏فهميم. از اين سقوط حد الهى نمى‏فهميم. حالا نيامد او. حد الهى چرا تعطيل بشود؟ دو مطلوب مستقل مى‏فهمند. دو واجب جداگانه مى‏فهمند. مثل لا صلاة بطهور نيست. حالا در آن جا هم بعضى‏ها گفتند الصلاة لا تدرك بحال. مى‏گويد نماز را بايد خواند ولو بلا طهور. كارى به آن دعوا ندارم. مى‏خواهم بگويم مثل لا صلاة الا بطهور نيست. دو واجب است. به دست عرف بدهيم اين روايات را، از آن واجب واحد نمى‏فهميم. بلكه واجبان، مستقلان، احدهما بالعصيان يا بالعذر ترك شد، دومى به حال خود باقى است.
    سؤال؟ بينه هم نيامد. يعنى اگر بينه نيامد، حكم الهى را بايد تعطيل كنيم. بله اگر كسى واقعاً جاى شبهه باشد، ما هيچ شبهه‏اى نمى‏كنيم. به دست عرف بدهند، مى‏گويند آقا منظور اين است كه اين حد جارى بشود. حالا اگر بينه هم بيايد ابتدا بكند، براى اين كه بى دغدغه باشد بهتر است. مى‏گويند اين بينه اگر ابتدا كرد،...فقط يك جا مى‏شود بگوييم ساقط مى‏شود. بينه مثلاً فرار كند و قرائنى نشان بدهد كه اين مثل اين كه در شهادت خودش مردد است. اگر قواعدى ولو ظنيه شهادت بدهد كه اين در شهادتش بى اعتبار بوده است، مسأله...پيش مى‏آيد. اما اگر يك آدمى يك بينه مى‏گويد والله بالله من ديدم. دروغ هم نمى‏گويم. من قلبم ايجاب نمى‏كند. حالم طورى است كه دوست ندارم سر يك مرغ را كه مى‏برند من سرم را اين ور مى‏كنم. حالا بيايم سنگ خودم بزنم؟ نمى‏توانم. نه اين است كه مردد است. پس اگر بينه نيامد حد تعطيل نمى‏شود. امام نيامد حد تعطيل نمى‏شود. مگر آن جايى كه كشف كند بينه ترتيبى داشته است. يا احتمال بدهيم. ظنى پيدا كنيم. ظن ضعيفى پيدا بكنيم به اين كه اين بينه يك چيزى در كارش هست كه نمى‏آيد. آن وقت اينجا ممكن است مسأله...كه شبهات مطرح بشود و لو لا ذالك نه.
    سؤال؟ اجراى حد از توسليات نسبت به اين قسمتش نيست. اجراى حد خودش از توسليات است. اما ابتدا بينه و ابتداى امام از توسليات نيست. توسليات به اين معنا كه غرض حاصل بشود. يعنى با فعل نايب هم حاصل بشود. با فعل ديگرى هم حاصل بشود. اينها دليل مى‏خواهد. هر توسلى نايب هم توسلى است. شما مى‏توانى به جاى خودت يك كسى را بفرستى؟ نمى‏شود كه...توسلى و تعبدى فرق ندارد. نيابت دليل مى‏خواهد. من عرض كردم توسلياتى كه مى‏دانيم غرض حاصل مى‏شود مثل تطهير مسجد. و اما چهارم. اجازه بدهيد وارد بحث چهارم بشويم.
    سؤال؟ قاضى نه. بينه را مى‏گوييم. قاضى ترديد ندارد. اين مثال در بينه است. بينه ترديد پيدا كرده است. نكند من درست نديده باشم. مردد شده است. حالا در مورد بينه...اين بحث ديگرى است. صحبت اين است كه اين حد را اجرا كنيم يا نه. چرا جاى ديگر بحث را مى‏بريد؟
    و اما چهارم. بحث چهارم اين است كه آيا مى‏تواند تمام حد را يك نفر اجرا كند يا نه؟ آيا يك نفر بيايد سنگها را از اول تا آخر بزند. آيا مى‏شود يا نمى‏شود؟ اين مسأله را هم باز كمتر متعرض شدند يا متعرض نشدند. يك نفر بيايد ولو جمعيت هم خيلى حاضر هستند. اما يك نفر سى تا، چهل تا سنگ آورده است مثل رمى جمرات. شروع كرد به رمى جمرات اين شخص مجرم تا از كار افتاد. آيا اين كافى است يا كافى نيست. خب اين هم يك مسأله است. ما بايد متعرضش بشويم. چرا اين را متعرضش نشدند؟ چرا نشويم. در اين جا ظاهر فعل معصومين پيغمبر (ص) و همچنين على (ع) اين است كه جماعتى اين كار را انجام مى‏دادند. داستان ماعظ كه مستفيذ است، گروهى بودند رفتند و رجم كردند ماعظ را. جمعيتى اين كار را كردند. زمان على (ع) هم آن رجمى كه واقع شد يا رجمهايى كه واقع شد، جمعيت را دعوت كردند همه آمدند. ظاهرش اين است كه دسته جمعى است. ولى آيا اين به عنوان يك وجوب شرعى است، يا اين براى حضور است؟ ببينيد دو مسأله است. اينها را با هم قاطى نكنيد. يكى و اليشد عذابهما من المؤمنين بايد طايفه‏اى در موقع جلد يا در موقع رجم باشند، اين يك مسأله است. مسأله دوم سنگها به وسيله افراد متعدد انداخته بشود يا يك نفر هم كافى است؟ آيا اين حضورى كه در زمان پيغمبر اكرم (ص) و در زمان على (ع) اتفاق افتاد، دعوت كردند مردم بيايند، براى اين است كه مردم سنگسار كنند، راجم متعدد باشد يا للحضور بود؟ وقتى كه حاضر شد جماعتى طبيعى است كه هر كسى يك سنگى مى‏اندازد. هذا امرٌ غالبىٌ ملازمٌ لحضور الجماعه. وقتى جماعت حاضر شد، طبعاً هر كدام دليل ندارد يك نفر معين تمام سنگها را بيندازد.
    سؤال؟ بسيار خب. ما هم همين را مى‏گوييم. مى‏گوييم آيه مى‏گويد در جلد يك نفر مى‏زند. متعدد كه نيست. حالا بعداً هم بيايند...دو نفر، سه نفر بايستند به نوبت بزنند. مثل اين آهنگرانى كه چكشها را به نوبت مى‏كوبند روى آهن. اينها بيايند حالا مسأله جلد هم برسد. مى‏توانستند سه نفر، چهار نفر بايستند به نوبت، هى...
    سؤال؟ خيلى خب. آن بحث ديگرى است. مى‏رسيم انشاء الله. روايتش را هم مى‏خوانيم. صحبت اين است كه در زمان معصومين جماعت بوده است. بفرماييد على (ع)، امام حسن، امام حسين. جماعت بودند. در ماعظ هم جماعت بوده است. آيا اين جماعت بودن شرط است يا جماعت بودن شرط نيست. يك نفر هم مى‏تواند. ظاهر احاديث ما ببينيم داشت يبدأ الامام ثم الناس. اين ظاهرش اين نيست كه اول امام بزند و بعد مردم؟ يا يبدأ البينه ثم الامام ثم الناس. ترتيب بود ديگر. يبدأ فعل مضارع به معنى امر است. خوانديم در اصول. آيا ظاهر اين وجوب نيست كه يبدأ البينه، ثم الامام، ثم الناس در اقرار هم يبدأ الامام، ثم الناس. مى‏گوييم ظهور اين يبدأ وجوب است، و ظاهرش متعدد است. آيا از اين مى‏شود تعدد فهميد؟ يا بگوييم اينها حمل بر غالب است. وقتى رفتند خب ديگر همه مى‏خواهند رجم كنند. صحبت اين است كه چه كسى اول ندارد واجب است متعدد باشند. مى‏گويد اگر متعدد هستند كه پيش قدم بشود. خيلى فرق است بين اين است كه بفرمايد يجب التعدد و بين اين كه بگويد لو كان متعددين كه پيش قدم بشود. روايت چه مى‏گويد؟ روايت مى‏گويد تجب التعدد. يك نفر كافى نيست. يا روايات مى‏گويد لو كانوا متعددين يبدأ البينه ثم الامام، ثم الناس. اگر متعدد بودند پيشگام مى‏شد. روايات خالى از غموض نيست از اين نظر جمعيت را دعوت مى‏كند براى حضور ديگر. حضور كه حالا يا واجب است يا مستحب است. مى‏رسيم. پس متعدد بودن به خاطر لزوم حضور يا استحباب حضور تعدد هست. حالا على فرض تعدد كه بايد متقدم بشود؟ آن وقت واجب است متعدد سنگ زدن اشخاص متعدد يا حالا كه جمعيتى حاضر شدند و طبعاً همه مايل هستند سنگ بزنند و در اجراى حد شركت كنند آيا در اين جا لازم است ترتيب يا نه؟ على كل حالٍ،
    سؤال؟ درست است. واجب كفايى است اجراى حد. ولى صحبت اين است كه اين واجب كفايى بر يك نفر هم حاصل مى‏شود يا واجب كفايى است بر پنج نفر. بايد لااقل پنج تا يا سه تا سنگ بزنند. واجبٌ كفايىٌ على كل واحد يا على ثلاثه. على خمسه. اينها قابل بحث است. على كل حال احتياط اين است.
    سؤال؟ واجب كفايى چند رقم داريم. يك واجب كفايى داريم كه واجب كفايى يك نفر است. يك واجب كفايى داريم من به الكفايه چهار نفر است. ميتى را مى‏خواهند بردارند، يك نفر زورش نمى‏رسد. چهار تا بايد باشند. اين من به الكفايه چند تا مى‏شود؟ چهار نفر مى‏شود. چون يك نفر زورش نمى‏رسد. من به الكفايه هميشه يك نفر نيست. گاهى من به الكفايه جماعتٌ. جماعت است. مثل جهاد است. جهاد هم من به الكفايه‏اش يك نفر نيست. جهاد من به الكفايه‏اش صد هزار نفر است.
    سؤال؟ نداريم. ولى به ما گفتند جماعتى حاضر بشود. اين جماعت هم كه حاضر شده فرمودند حالا كه مى‏خواهند سنگ بزنند اول امام، بعد مردم. حالا ما مانديم اگر جماعت حاضر بشود، يك نفر بيست تا سنگ بزند و اين را از بين ببرد، آيا اين كافى هست يا كافى نيست؟
    سؤال؟ نه. وجوب كفايى بر چند نفر؟ بر يك نفر؟ نمى‏دانيم. عده‏اى حاضر شدند. فعل معصومين بوده است. يبدأ دارد. ظاهر يبدأ اين است يك نفر سنگ نمى‏زند. جماعت سنگ مى‏زنند. يبدأ الامام ثم الناس. روايت اين است ديگر. اين است كه ما مى‏گوييم لااقل بايد در اين مسأله احتياط كرد. حداقل رعايت احتياط به جا است. اگر روايات يبدأ الامام ثم الناس ظهور در تعدد نداشته باشد، لا اقل احتمال دارد. و جايى است كه عمل به احتياط كنيم و بگوييم مادامى كه جماعت هستند سنگ بزند. حالا اگر يك جا بوديم يك نفر بيشتر نبود. بقيه هم گفتند ما نمى‏آييم از اين كارها بكنيم. فردا هم نوبت خودمان ممكن است بشود. نيامدند. خب در اين جا قاضى بيست تا سنگ خودش تنهايى مى‏زند. يك نفر تمام را انجام مى‏دهد. چاره‏اى نيست. در مقام ضرورت چاره‏اى ندارد.
    سؤال؟ باز مى‏گويند شما گفتيد در حدود احتياطى ندارد. در كيفيت اجرا حدود احتياط مى‏شود. در اصل حد احتياط معنا ندارد. ما كيفيت را چنان داريم انجام مى‏دهيم كه مطابق احتياط باشد. اين بايد كشته شود. آيا به دست يك نفر يا ده نفر؟ احتياط ده نفر است. چون ده نفرش امام انجام داد. معصوم انجام داد. زمان پيغمبر انجام داد. او بى دغدغه است. اما يك نفر بيست تا سنگ بزند و از بين ببرد، نه. چنين چيزى در زمان معصومين نبود. اين خلاف احتياط است. حدود كه مى‏گوييم احتياط در آن نيست در اصل اجراى حد است نه كيفيت. گذشتيم از اين مسأله.
    سؤال؟ مسائل 3 تمام شد با فروعش. مسأله 3 با چهار تا فرعش تمام شد. رفتيم سراغ مسأله 4 تحرير الوسيله. من متن تحرير را مى‏خوانم. امام قدس السره الشريف در تحرير، در مسأله 4 اين طور مى‏گويند. يجلد الرجل الزانى قائماً. مرد زانى ايستاده بايد شلاقش بزنند. رفتند سراغ شلاق. اى كاش مسائل رجم را تمام كرده بودند. مى‏رفتند سراغ جلد. ولى متأسفانه بعضى از مسائل رجم باز دوباره برمى‏گرديم به آن. ولى رفتند سراغ جلد. حالا على كل حال. يجلد الرجل الزانى قائماً. اين يك حكم. هفت تا حكم در اين مسأله است. من دانه دانه تحويل مى‏دهم، و دانه دانه هم استدلال مى‏كنيم. جدا كردن از هم و تجزيه مسأله مى‏گويند پنجاه درصد حل مشكل مسائل است. يجلد الرجل الزانى قائماً. ايستاده. اين يك حكم. مجرداً ان ثيابه. لباسش را در مى‏آورند الا ساتر عورته. مگر ساتر عورت. اين مجرداً هم حكم دوم. مجرد است از ثيابش مگر ساتر عورت. اين هم حكم دوم شد. و يضرب اشد الضرب. اين حكم سوم است. يضرب اشد الضرب. بايد ضرباتش هم شديد باشد. بعضى از حدود شديد مى‏زنند، بعضى از حدود خفيف است، مى‏رسيم انشاء الله به ترتيب. اين حكم چندم بود؟ سوم. و يفرق على جسده. يفرق على جسده يعنى چه؟ يعنى تجزيه مى‏كنيم بدنش را از بالا به پائين، از پائين به بالا من اعالى بدنه الى قدمه. اين حكم چهارم است. قدمه. ولكن يتّقى رأسه و وجهه و فرجه. اين حكم پنجم. لكن يتّقى. پرهيز مى‏كنيم. از سرش. تازيانه به كله‏اش نمى‏زنيم. به صورتش، به فرجش. عورتش. به اينها تازيانه نمى‏زنيم. اين حكم پنجم. و تضرب المرئه جالسه. اين حكم ششم است. زن بايد بنشيند. نشسته مى‏زنيم و تربت عليها ثيابها. نه تنها لباسش را در نمى‏آوريم، لباسش را به او محكم هم مى‏پيچيم كه در موقع مثلاً ضرب بدنش برهنه نشود. اين هم حكم هفتم. و تربت عليها ثيابها حكم هفتم. حالا برويم سراغ حكم اول و ببينيم امروز مى‏توانيم اين بحثش را تمام كنيم و درباره اين كه قائم بوده باشد، عده‏اى از آقايان به آن اشاره كردند. ولى خيلى‏ها بحث نكردند. از كسانى كه تصريح كردند به حال قيام، در مرد كشف السان است. در جلد 2، صفحه 402. رياض است، در جلد 2، 471. شرايع و جواهر است، در جلد 41 صفحه 360. و جماعت ديگرى. امام بخواهيم ادعاى شهرت بكنيم مشكل است. بگوييم قدما و متأخرين مشهورشان اين است كه مرد قائم باشد، ادعاى شهرت لا يخلو عنه اشكال. ولى خب خيلى‏ها متعرض شدند. حداقل گروهى از اساتيد و بزرگان متعرض شدند. دليلى كه براى اين مسأله آوردند چيست؟ يك دانه روايت بيشتر نيست. فقط همين يك روايت را وسائل دارد. ما رواه الزراره عن ابى جعفر. حديث 1 باب 11 وسائل. عبارت اين است يضرب الرجل الحد قائماً و المرئه قاعده. هر دو را مى‏گويد. مرد ايستاده و زن نشسته. خب اين ظاهرش خوب است. ظهورش خوب است. ولى سند خالى از بحث نيست. مى‏خوانم راويان سند را. محمد ابن يعقوب اين كه معلوم است كلينى. محمد ابن يحيى از ثقات است. احمد ابن محمد كه ظاهراً احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنتى است. از بزرگان است. عن على ابن حكم. اين على ابن حكم كيست؟ بعدش ابان و زراره است كه آنها هم ثقات هستند. تنها كسى كه در اين سند است على ابن حكم است كه مشترك است بين ثقه و مجهول. پنج شش تا على ابن حكم داريم در رجال. يكى‏اش ثقه است. گروهى هم مجهول هستند. كدام است. خيلى مشخص نيست و شايد به همين دليل هم هست كه صاحب جواهر هم مى‏گويد لخبر زراره. خبر مى‏دهد. اگر صحيح بود معمولاً صاحب جواهر مى‏گويد لصحيحة او لموثقة.
    و من العجب اين است كه مرحوم صاحب رياض مى‏گويد فى المعتبرة المستفيذه. با اين كه يك حديث بيشتر ندارد. اين چه مستفيذى است كه ايشان مى‏گويد؟ يك حديث بيشتر نيست. ظاهراً علتش اين است كه ايشان دو تا حكم را با هم مى‏گويد. قائماً، مجرداً اين دو تا را با هم مى‏گويد. مجرداً روايت خيلى دارد. مستفيذه شايد اشاره با آن است. و الا قائماً يك روايت بيشتر ندارد. حالا اگر اين روايت را هم شما آمديد اشكال كرديد و ايراد كرديد، آن وقت معنى‏اش اين مى‏شود كه يك دليل قاطعى بر اين مسأله نداريم. صاحب جواهر يك دليل استحسانى هم ذكر مى‏كند. دليلٌ...مى‏گويد كسى كه ايستاده است بهتر مردم او را مى‏بينند و براى اجراى حد و مشاهده مردم بهتر است. عبارت جواهر اين است. ان الحد يقام على الشهره و القيام ابلغ فيها. حد يقام على الشهره يعنى چه؟ يعنى مى‏خواهند حد را همه ببينند. مشهور بشود. وقتى اين بايستد تا آن ته ميدان هم جمعيت ايستاده است مى‏بينند. اما اگر بخوابانند و شلاق بزنند، همين 4 تاى اطراف مى‏بينند. آن عقبى‏ها نمى‏بينند. خب اين دليل بدى نيست. ولى خب مى‏دانيد استحسان است ديگر. حالا.
    سؤال؟ اين استدلال صاحب جواهر است. ما دفاع نمى‏كنيم در اين مسأله. در اين جا بالاخره چه كنيم؟ باز جايى است كه ما مى‏توانيم عمل به احتياط كنيم.
    سؤال؟ مى‏بينم. خب پنج نفر مى‏بيند. ده نفر ايستاده‏اند توى اين حلقه مى‏بينند. پنجاه نفر توى اين حلقه ايستادند. عقبى‏ها نمى‏بينند. يا به قول ايشان مى‏برند بالاى يك تخت آن جا مى‏ايستند، آن جا مى‏زنند. مگر اين نمايشهايى كه مى‏دهند و همه مردم مى‏بينند، مگر چيست؟ مانعى ندارد. خوابيده باشد روى تخت. تخت را بگذارند روى بلندى، همه از دور و نزديك ببينند. در اين جا باز ما مى‏گوييم كه چه ضررى دارد انسان احتياط كند. در نحوه اجراى حد است. اطلاقات كه شامل مى‏شود هم خوابيده و هم ايستاده. ايستاده اگر بزنيم عمل به اطلاقات را كرديم. عمل به اطلاقاتى...عام است ديگر. فجلدوا ايستاده يا خوابيده. عام است. عمل به اطلاقات على كل حال هست. حالا يا اين حديث را شما قبول مى‏كنيد يا قبول نمى‏كنيد. اگر اين حديث را قبول نكرديد، اطلاقات به شما اجازه مى‏دهد قائماً بزنيد. حالا اين حديث هم احتمالاً مورد قبول باشد يا منجبر به عمل اصحاب باشد، بنابراين شما عمل كنيد و احتياط كنيد. قائماً بزنيد. و در اين جا يك نكته‏اى است. بگويم و تمام كنم. و آن اين است ضربات در موقعى كه مجرم ايستاده باشد محكم‏تر مى‏خورد يا موقعى كه بخوابانند؟ وقتى بخوابانند. بنابراين ما يك احتمال هم مى‏دهيم كه شارع اگر گفت ايستاده شايد مى‏خواهد تخفيفى داده بشود. چون بخوابانند با ضرباتى كه از بالا مى‏آيد به پائين، مى‏تواند آن هم اشد الضرب باشد. هنگامه مى‏كند. اما وقتى ايستاده است، ضربات از بغل مى‏خورد، از پائين بزن به بالا، از بالا بزن به پائين، تخفيفى است و شايد عمل به احتياط از اين نظر هم باشد كه اين نوع تخفيفى هم در آن شايد شارع مقدس خواسته است. مسأله دوم را فردا انشاء الله حل مى‏كنيم.