• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم. و به نستعين و صلّ الله على سيدنا محمدٍ و على آله الطّيبين الطّاهرين و لعنة الله على اعداهم الاجمعين الى يوم الدّين و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    نام درس: حدود
    نام استاد: آيت ا...مكارم شيرازى‏
    شماره نوار:173
    حديث اخلاقى روز چهارشنبه دنباله حديث حشام ابن حكم از امام كاظم سلام الله عليه. فرمود يا حشام! ان العقلا تركوا فضول الدنيا فكيف الذنوب و ترك الدنيا من الفضل و ترك الذنوب من الفرض. معنى حديث رااول عرض كنم. مى‏فرمايد: اى حشام! عقلاى عالم فضول دنيا و زوايد جهان را ترك كردند، تا چه رسد به گناهان. بعد مى‏فرمايد، ترك فضول دنيا جزء فضل است. ولى ترك ذنوب و گناهان جزء واجب و فرض است. آنها فضل را رها كردند. فضول دنيا را رها كردند كه اين جزء مستحبات است. تا چه رسد به گناهان. در اينجا يك تحليل كوتاهى عرض كنم. آن چه در دنيا هست، به سه بخش تقسيم مى‏شود. بخش ضروريات زندگى. حداقل مسكن، حداقل معيشت. حداقل لباس. يا نگوييم حداقل. حد كفايت. حد كفايت مسكن و لباس و غذا و امثال ذالك. اين ضروريات است. مرحله دوم فضول دنيا است. يعنى مسائلى كه جنبه رفاهى دارد. انسان يك خانه وسيع داشته باشد حرام نيست. ولى بالاتر از حد كفايت است. يك اتومبيل مثلاً مدل بالا به اصطلاح داشته باشد حرام نيست. ولى ما فوق ضروريات زندگى است. و هكذا.
    مرحله سوم گناهان و هوس‏ها است. امورى كه نه جزء مسائل ضرورى است و نه جزء مسائل رفاهى است. بلكه صرفاً هوس است. هوسهايى است كه انسان آميخته باگناه است. آلوده به آن مى‏شود. و اينها را بايد تفاوتش را با يكديگر توجه داشت. ضروريات، فضول و ذنوب. اين تقسيم سه گانه‏اى است كه از اين حديث استفاده مى‏شود. در اينجا مردم سه طايفه هستند.
    گروهى هستند كه هر سه را طالبت هستند. هم ضروريات و هم رفاهيت و هم ذنوب. آن چه هوى و هوس و اسراف و تبذير و حرام.
    بعضى‏ها مى‏آيند به دو تا قانع مى‏شوند. ضروريات و فضول. اينها مؤمن مطيعى هستند. ولى جزء عقلاى دنيا نيستند. جزء زاهدان و عارفان نيستند. عقلا، زاهدان، عارفان، كسانى هستند كه آن فضول را هم رها مى‏كنم.
    از اينهايك مرحله بالاتر است. كسانى كه ضروريات را هم ايثار كنند. آن مقام مقربان است. و يعفرون على انفسكم و ولو كان بهم خساسه. كسانى كه سوره دهر درباره آنها نازل شد. و يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيرا. اينها حتى ضروريات زندگيشان را هم ايثار مى‏كردند. اين محلى است كه خب جز آنها به آن برسند. ما اگر بتوانيم گهگاهى چنين ايثارى بكنيم، خب خيلى كار مهمى كرديم. ولى حداقل بيايم در صف عقلاى دنيا. واقعاً سخنى است كه من مى‏گويم كه هم گوينده و هم شنونده هر دو از آن متنبّه بشوند. عقل ايجاب مى‏كند اين معنا را. بعضى‏ها خيال مى‏كنند عاقل كسى است كه بتواند در يك مدت كوتاهى يك زندگى خيلى وسيع و گسترده‏اى را پيدا كند. مى‏گويند ببينيد فلان كس چه قدر عاقل است، چه قدر هوشيار است در زندگى، چه قدر دست و پا دارد، چه زرنگ است، چه آدم با عرضه‏اى هست. چند سال ببين چه ثروتى روى هم گذاشت. اين را نشانه عقل و تدبير و عرضه و لياقت مى‏دانند. در حالى كه فضول دنيا مشكلات عظيم براى انسان مى‏آورد. من گاهى مثال عرض كردم. انسان گاهى مى‏خواهد به سفر برود، سفرى پر پيچ و خم. يك باربندى مختصرى درست مى‏كند. مقدار لازمى آب و غذا و اينها را همراه خودش مى‏برد. اين راحت در اين سفر مى‏تواند از پيچ و خمها و فراز و نشيب‏ها بگذرد. اما يك وقت مى‏آيد يك مشت مسائل رفاهى و فضول دنيا و هوى و هوسها و حرص و ولع و چندين برابر نيازش غذا و وسائل ديگر، يك بار سنگينى‏
    برمى‏دارد و به دوش مى‏گذارد. خب اين در همان پيچ و خمهاى اول و دوم مى‏ماند ديگر.
    سلامت مال آن كسى است كه راهش را سبك كرد و به راحتى از پيچ و خمها گذشت. برادرها. هر كدام از شما به دل خودتان مراجعه كنيد، احساس مى‏كنيد يك گمشده‏اى داريد. همه مردم همين هستند. بعضى‏ها خيال مى‏كنند اين گمشده‏شان در يك زندگى مرفه است. مى‏گويد اگر من يك خانه 70 مترى، 100 مترى داشته باشم و از اين اجاره نشينى راحت بشوم، ديگر من خوشبخت هستم. خانه را پيدا مى‏كند مى‏بيند نه. آن عطش و گمشده هنوز هست. بعد مى‏گويد من سعادت الرّجل...دارهه. حالا اگر يك خانه 400، 500 مترى داشته باشيم، روايت داريم. سعادت رجل است. پيدا مى‏كند. باز مى‏بيند گمشده پيدا نشد. اگر يك اتومبيل هم داشته باشيم خب پس سعادت داريم. مركب راهوار يكى از سعادتهاى انسان است. خب اين هم مركب راهوار است. صاحب اتومبيل هم مى‏شود. باز هم مى‏بيند گمشده پيدا نشد. همين طور و همين طور تا آخر هم مى‏بيند هر چه جلوتر مى‏رود مثل اين كه آن گمشده دورتر مى‏شود. بشر غافل از اين است كه گمشده او در عالم معنويت است. به وسيله قرب به خدا پيدا مى‏شود. آن كسى كه مى‏گويد فزت و رب الكعبه، گمشده‏اش را در لحظه شهادت پيدا كرد. فزت، پيدايش كردم. گمشده انسان در عالم ماده پيدا نمى‏شود. ماها هم اهل علم نبايد با ديگران مسابقه بدهيم. شخصيت ما هم در اين چيزها نيست. شخصيت ما در علم بيشتر است، تقواى بيشتر است، اخلاق بهتر است، نورانيت و روحانيت و صفاى بيشتر است. نه در مسابقه در اين گونه مسائل كه هرگز گمشده انسان در اين چيزها پيدا نمى‏شود. انسان يك وقتى با حضور قلب دو ركعت نماز مى‏خواند، يك قطره اشكى هم پشت آن نماز مى‏ريزد، احساس مى‏كند مثل اين كه دارد آن گمشده را پيدا مى‏كند. معلوم مى‏شود گمشده انسان جاى ديگر است. هر چه به سوى تقوا و معنويت و روحانيت و خدا انسان پيش مى‏رود، احساس مى‏كند به آن گمشده دارد نزديك‏تر مى‏شود. به هر حالا اميدوارم انشاء الله الرحمان با الهام گرفتن از كلام امام كاظم سلام الله عليه خودمان را در زمره عقلاى جهان قرار بدهيم و گرفتار اشتباهاتى كه بسيارى از مردم اين اشتباهات را كردند و گرفتار شدند و بيچاره شدند، گرفتار اشتباه در زندگى نشويم. ان العقلا تركوا فضول الدنيا فكيف الذنوب. كسى كه فضول دنيا را ترك مى‏كند، گناهان را به طريق اولى ترك مى‏كند. و ترك الدنيا من الفضل و ترك الذنوب من الفرض.
    و اما بحث فقهمان. مى‏رويم سراغ مسأله بعد.
    سؤال؟ بله. ما قبلاً صحبت كرديم. در اين مسائل فرقى بين امام و معصوم و حاكم شرع نيست. سابقاً بحثش را كرديم.
    سؤال؟ انشاء الله وقت ديگرى جواب اين سؤالتان را هم مى‏دهم.
    المسألة الثالثه. قال فى التحرير. امام قدس السره الشريف در متن تحرير اين چنين دارند اذا اقر الزان المحسن كان اول من يرجمه الامام. اگر اقرار كند زانى محسن به زنا اولين كسى كه رجمش مى‏كند امام است، ثم الناس. و اذا قامت عليه البينه. مگر بينه قائم بشود. كان اول من يرجمه البينه. ثم الامام، ثم الناس. اين يك قول مشهور است. مشهور اين است كه دستور وجوبى داريم كه در موقع سنگسار كردن، اولين سنگ را آن حاكم شرع، حالا اينجا امام دارد، بعد مى‏گوييم امام توسعه دارد در اينجا. آن حاكم شرع است، آن قاضى است، آن والى حكومت است. اولين سنگ را او مى‏اندازد. سنگهاى بعد را مردم. اين در صورتى است كه به اقرار ثابت شده باشد. اما اگر به وسيله بينه ثابت شده باشد اول بينه را مى‏آورند چهار نفر را، شما بيندازيد، بعد امام، بعد مردم. هذا هو المشهور. مشهور بين علماى ما اين است تا آنجا كه ادعاى اجماع هم شده است. بعضى‏ها ادعاى اجماع كردند از جمله مرحوم شيخ طوسى رضوان الله تعالى عليه در كتاب خلاف، عبارتش را الان مى‏خوانم كه ايشان ادعاى اصحاب ما مى‏كند، ادعاى اجماع اصحاب ما مى‏كند. شيخ‏
    طوسى در مسأله 15 از كتاب حدود، مى‏فرمايد اذا حضر الامام و الشهود. من چون آدرسش را دادم، عبارت را سريع‏تر مى‏خوانم. معطل نشويم. آدرس، مسأله 15، كتاب حدود. اذا حضر الامام و الشهود موضع الرجم. اين اذاى شرطيه توى ذهنتان باشد. مطلب در آن هست. هنگامى كه امام و شهود به محل رجم حاضر بشوند فان كان الحد ثبت بالاقرار و وجب على الامام البدعه. ابتدا كند. ثم يتبعه الناس. بعد مردم. و ان كان ثبت بالبينه، با بينه ثابت شده است، بدع اولاً الشهود. ثم الامام، ثم الناس. عين همين فتواى مشهورى كه ما گفتيم و متن تحرير الوسيله بود، عين آن را مرحوم شيخ طوسى دارد. بعد اقوال مخالفين را نقل مى‏كند. اين اقوال مخالفين را دقت كنيد. بعداً ما از فقه على المذاهب هم نقل مى‏كنيم. فعلاً دنباله كلام خلاف است. و قال ابو حنيفه مثل ذالك. ابو حنيفه هم همين تفصيل را قائل شده است مثل ما. و قال الشافعى لا يجب على واحدٌ منهم البدعه. واجب نيست. بر هيچ كدام. نه امام، نه شهود. لا يجب على واحدٌ منهم البدعه بالرجم. شاهد اينجا است. دليلنا اجماع الفرقه و اخبارهم و طريقة الاحتياط. هم اجماع، هم اخبار، هم طريقه احتياط. در اينجا يك بحث اين است كه آيا اين وجوب، وجوب مطلق است يا وجوب مشروط است؟ اينها را كه كمتر سراغش رفتند و كمتر متعرضش شدند. اگر وجوب مطلق باشد، معنى‏اش اين است كه امام بايد توى ميدان برود. شهود بايد بيايند. واجبٌ مطلق. اما اگر واجب مشروط باشد، بايد مثل تعبير شيخ طوسى بگوييم. بگوييم اذا حضر الامام. اگر آن هم بود، اول بود. يعنى اگر نبود، نبود. واجب نيست برود. اما اگر حاضر در ميدان رجم شد، اول امام در مورد اقرار. اول شهود. در مورد بينه. اگر حاضر شد. حالا اگر نشد، نه. تا به اينجا دو قول در آمد از عبارات. يكى قول مشهور است كه ظاهرش واجب مطلق است، عبارت تحرير الوسيله مى‏گويد بايد بروند. بايد حضور پيدا كنند. و بايد رجم بكنند. يك قول هم ظاهر عبارت شيخ در خلاف است كه واجب مشروط است. اذا حضروا يجب البدعه. اگر حضور پيدا كردند مى‏شود به صورت واجب مشروط. تا به اين جا دو قول.
    سؤال؟ نه. دو صورت است. يكى اين است كه با اقرار ثابت شده است. عبارت اين بود كه اذا حضر الامام و الشهود موضع الرجم فان كان الحد. اين يك شقّش مال شهود است. يك شقّش مال بينه است. بسيار خب. ولى بعضى‏ها قول سومى را ابداع كردند در مسأله و آن احتمال استحباب است. اينها جزء مستحبات است. جزء آداب است. شيخنا الشهيد الثانى رضوان الله تعالى عليه در مسالك بعد از آنى كه اين مسأله را متعرض مى‏شود، ادله قائلين را تضعيف مى‏كند. مى‏گويد اين بهتر اين است كه بگوييم، بعيد نيست كه بگوييم مستحب است. عبارت مسالك را بخوانم. و يحتمل حمل ذالك على الاستحباب. عبارت مسالك است. يحتمل حمل بر استحباب كنيم. لضعف السمتند عن اثبات الوجوب. ضعيف است مستند از اثبات وجود. دليلى بر وجوب نداريم. و للاخبار المستفيذه. اينجا را هم دقت كنيد. بعداً به دردمان مى‏خورد. و للاخبار المستفيذ بقصة ماعظ. ايشان مى‏چسبد به داستان ماعظ. داستان ماعظ پيغمبر حاضر نبود. ابو سعيد و خدرى‏ها و امثال آن ماعظ را كشيدند و بردند آن جا. حتى على (ع) هم حاضر نبود. پيغمبر هم حاضر نبود. اخبار مستفيذه داريم داستان ماعظ و ان النبى (ص) لم يحضر رجمه. اصلاً نرفت. فضلاً عن بدعته به. بعد از شيخ طوسى هم نقل مى‏كند كه شيخ طوسى هم در بعضى از كلماتش عدم وجوب دارد. شيخ طوسى كه در خلاف گفته بود وجوب. كجا شيخ طوسى عدم وجوب دارد؟ در مبسوط. شيخ طوسى در كتاب مبسوط آن جا است كه مى‏گويد فتواى به عدم وجوب بدع شهود داردو براى اين كه گفته است حاضر نشوند. در اينجا حالا اين را از مسالك نقل كرديم، جلد 2 صفحه 430. يك اشكالى كوچولويى به شهيد ثانى عرض كنم. ايشان از كلام شيخ طوسى عدم وجوب را استفاده كرده است. چرا؟ مى‏گويد براى اين كه شيخ طوسى رحمة الله عليه وجوب حضور بينه را قائل نشده است. خب، وجوب حضور را قائل نشده است، اين دليل بر اين است كه ايشان قائل به وجوب نيست مطلقا؟ ممكن است وجوب مشروط را شيخ طوسى قائل باشد كما اين كه ظاهر خلاف است. ظاهر خلاف اين است واجب‏
    مشروط است. اين دليل بر استحباب نيست. بله. واجب مطلق نيست. سه قول است. اينها هر سه با هم فرق دارد. يكى وجوب مطلق، يكى وجوب مشروط، يكى استحباب. شهيد ثانى وجوب مشروط شيخ طوسى را به معنى عدم وجوب گرفته است. و او را همصداى با خودش دانسته است. تا به اينجا سه قول نمايان شد و قائلين هم معلوم. مرحوم آيت الله خوئى در مبانع يك راه چهارمى رفته است. ايشان در مبانى تكملة المنهاج مى‏گويد حق اين است كه تفصيل قائل نشويم. مطلقا امام بايد ابتدا كند. يبدع الامام. همه جا. تفصيل را هم قائل نيست. چرا؟ براى اين كه تفصيل متكى به يك روايت است كه ايشان روايت معتبر نمى‏داند. به آن مى‏رسيم انشاء الله ان قريب. بعد مى‏رود سراغ مطلقاتى كه مى‏گويد يبدع الامام. پس مرحوم آيت الله خوئى در تكمله قول چهارمى كه اين قول شاز است در ميان ما شيعه. ايشان قائل شده است به اين كه مطلقا يبدع الامام است. پس در مسأله از نظر ما چهار قول پيدا شد، تفصيل به صورت وجوب مطلق مشهور است. تفصيل به صورت وجوب مشروط كه ظاهر كلام شيخ است. استحباب احتمال شهيد ثانى است و مطلقا وجوب بر امام كه صريح كلام مبانى است. مبانى هم آدرسش را عرض كنم. مبانى جلد اول، صفحه 217.
    و اما اهل سنت. اقوال آنها را هم ببينيم. همچنين جامع الاطراف را بحث كنيم. از كتاب فقه على المذاهب الاربعه استفاده مى‏شود كه ابو حنيفه قائل به همان قول مشهور ما است. ابو حنيفه همان تفصيل را قائل است كه قول مشهور ما باشد. يك چيزى عجيبى هم اينها دارند. اضافه مى‏كند. اين جمله جالب است. كه اگر شهود آمدند و گفتند ما نمى‏زنيم. دل و جرأت نداريم. حد تعطيل مى‏شود. لو امتنع الشهود ان رجم الزانى يسطقط الحد. گفتيم ما نمى‏زنيم به هر دليل نمى‏زنيم. حد ساقط مى‏شود. بعد در همين الفقه على المذاهب الاربعه از ابو يوسف كه يكى از شاگردان ابو حنيفه است نقل مى‏كند استحباب را. استحباب شبيه آن چه شهيد ثانى داشت. ابو يوسف از شاگردان ابو حنيفه است كه استحباب را گفته است.
    و قول سومى از آنها نقل مى‏كند از حنابله. كه امام مى‏تواند حاضر بشود، مى‏تواند حاضر نشود. جايز است. بيايد يا نيايد. شهود هم مى‏توانند حاضر بشوند و مى‏توانند حاضر نشوند. شاهدش هم اين است كه پيغمبر دستور به رجم ماعظ داشت و خودشان نرفتند.
    سؤال؟ بله ديگر. حالا آيا شاگردش قائل به اين سؤال؟ شاگردش قائل به استحباب شده است. اما حنابله منكر وجود مطلق هستند يا منكر وجوب مشروط و مطلق هر دو هستند. عباراتشان مبهم است. از شافعيه هم نقل مى‏كند كه شهود واجب نيست ابتدا كنند. از شافعيه نقل مى‏كند شهود واجب نيست. از مالكيه هم شبيه قول چهارم ما است. مى‏گويد مطلقا امام. شبيه همين قولى كه از مبانى نقل كردم، از مالكيه نقل مى‏كند. الفقه على المذاهب الاربعه، جلد 5، صفحه 75. من دوباره اقوال عامه را مى‏گويم. از ابو حنيفه نقل شده است شبيه تفصيل مشهور ما. ما اين اقوال عامه را كه مى‏گوييم براى اين است كه گاهى روايات ما ناظر مى‏ماند. مى‏خواهم روايات معصومين معلوم بشود. با مقارنه كردن مى‏خواهيم روايات و مسأله تقيه و امثال ذالك معلوم بشود. حنفيه قائل شدند مثل مذهب مشهور ما، ابو يوسف قائل به استحباب شده است، حنابله گفته‏اند جايز است امام حاضر بشود، جايز است حاضر نشود. و همچنين شهود. شافعيه گفتند واجب نيست شهود ابتدا كنند، مالكيه هم گفتند مطلقا امام ابتدا مى‏كند. ملاحظه كرديد كم و بيش اقوال آنها و اقوال ما شبيه است. جز اين كه ما يك شهرتى داريم كه آن تفصيل است. حالا برويم سراغ ادله و ببينيم ادله چه اقتضا مى‏كند.
    سؤال؟ نظر آنها به درد استنباط ما مى‏خورد. براى اين كه ما موافق يكى از مرجحاتى كه داريم خذ بما خالف العامه. تا فتاواى آنها را ندانيم، مرجحاتى كه ائمه معصومين سلام الله عليه فرمودند، روشن نمى‏شود. فوائد ديگر هم البته دارد در اين مقارنه يك چيزهاى ديگر هم فهيمده مى‏شود. حالا. قبل از آن كه من وارد بشود ادله را. به نظر مى‏رسد اين‏
    حكم يك فلسفه دارد. يك حكمتى دارد. البته ما نمى‏خواهيم اين را به عنوان يك سند فقهى بگيريم. ولى به نظر مى‏رسد يك حكمتى دارد. حكمتش اين است كه اينهايى كه مى‏آيند شهادت مى‏دهند دقت كنند. براى اين كه فردا خودش بايد اين آدم را بكشد. نگويد من مى‏گويم. ديگران هر چه مى‏خواهند بكنند. اولين قدم را خودت بايد بردارى. اين دستش مى‏لرزد. مگر اين كه با دقت شهادت داده باشد. نوبت دوم قاضى است. قاضى هم با دقت قضاوت مى‏كند. براى اين كه اولين سنگ را در اقرار خودش بايد بزند و دومين سنگ را در شهود خودش بايد بزند. بايد دقت كند. وقتى اين حكم معلوم بشود، باعث مى‏شود كه افراد با دقت بيشتر مسأله را پى‏گيرى كنند. خب، ظاهر فلسفه حكم اين است ديگر.
    سؤال؟ مى‏گويند خيلى‏ها اطلاع ندارند از اين حكم. فرض ما اين است كه يك محيطى را ما فرض مى‏كنيم كه احكام اسلامى در آن منتشر باشد. حكمت حكم دائمى نيست. غالبى هست. ما نمى‏گوييم همه جا اين فلسفه است. بله غالباً هست. برويم سراغ ادله.
    دليل مشهور عبارت از يك دانه روايت.
    سؤال؟ بله؟ امام يعنى قاضى، يعنى حاكم شرع. امام به معنى امام معصوم فقط نيست. اعم است. بله. چرا؟ امام بايد با دقت اقرار را شنيده باشد. بعضى اقرارها اعتبار ندارد. اقرار بايد صريح باشد. اقرار شرايط دارد. امام و قاضى بايد دقت كند در اين اقرار. عدالت كه مانع از گناه نمى‏شود. عصمت كه نيست. امام معصوم كه نيست. آدم عادل هم گاهى ممكن است گناه بكند. فرق عادل و غير عادل اين است. من يك مثال برايتان بزنم. غير عادل مثل اين كه اين در باز است. براى اين كه بيايد سرقتى بكند. عادل در بسته است قفل دارد. ولى قفل را مى‏شكست. شكستن قفل محال نيست. در مقابل عادل يك قفلى است. يك مانعى است. يك سدى است. ولى نه شكستن آن قفل محال است، نه باز كردن آن در. معصوم نه. محال عادى است. يك سد غير قابل نفوذ است. منتهى ارادى، اختيارى. خيال نكنيد وقتى عادل شد، خب ممكن است دقت نكند عادل هم خداى ناكرده مرتكب گناهى بشود. حالا. اجازه بدهيد من اين را بخوانم. وقت دارد تمام مى‏شود يواش يواش.
    سؤال؟ حالا مى‏رسيم. اگر شهود حاضر نشدند آيا مى‏شود رجم كرد يا نه، اين را بگذاريد جزء بقيه. سؤال؟ اجبار به حضور بله. اما اگر نيامدند آيا حكم فسخ مى‏شود يا نه، آن يك حكم ديگرى است. و اما دليلى كه براى اين مسأله هست، يك روايت مرسله است كه صفوان از اصحاب اجماع است. عن من رواه. عن من رواه كيست؟ معلوم نيست. عن ابى عبد الله (ع). حديث 2 باب 14 از ابواب حد الزنا است. قال اذا اقر الزان المحسن كان اول من يرجمه الامام ثم الناس. اگر اقرار باشد اول من يرجمه الامام ثم الناس. فاذا قامت البينه. اگر بينه قائم بشود. كان اول من يرجمه البينه. ثم الامام، ثم الناس. عين فتواى مشهور است. روايت سفوان صريح در فتواى مشهور است. ظاهرش وجوب مطلق است يا وجوب شرطى است؟ ظاهرش وجوب مطلق است...نمى‏گويد اذا حضر. ظاهرش اين است كه واجب است. برود. مقدمةً حضور واجب است. اولين كسى كه رجم مى‏كند بايد امام بوده باشد در اقرار، ثم الناس. در بينه اول بينه بعد امام ثم الناس. دلالتش تا به اين جا مشكلى ندارد. ظاهر است.
    سؤال؟ در بينه امام قبل از مردم هست، چون امام قضاوت كرده است. به واسطه قضاوت شهود اين را آوردند اينجا. امام هم...
    و اما سند. مشكل، مشكل سند است. سفوان عن من رواه. اين كه مرحوم آيت الله خوئى فتواى مشهور را نمى‏پذيرد براى اين كه دليل ما منحصر به همين يك دانه روايت سفوان است و يك دانه روايت سفوان هم مرسله است. مرحوم آيت الله خوئى يك مبنائى دارد. آنهايى كه نمى‏دانند مبناى ايشان را بدانند. ايشان اين كه مى‏گويد انجبار
    پيدا مى‏كند ضعف سند به عمل مشهور، ايشان نه صغرايش را قبول مى‏كند، نه كبرايش را. عمل مشهور را جابر ضعف سند نمى‏داند و تازه صغرايش را هم قبول ندارد. مى‏گويد از كجا مشهور به اين عمل كردند؟ كجا نوشتند دليل ما اين است؟ قدماى اصحاب كه استدلال نمى‏كردند. قدماى اصحاب كه دليل ذكر نمى‏كردند در كتب فتاوا. از كجا مى‏دانيم مستند آنها اين بوده است. هم صغرى را ايراد مى‏كند و هم كبرى را قبول ندارد. ولى ما هم صغرى را قبول داريم. هم كبرى را. ما مى‏گوييم وقتى روايت در مرئه و منظر و اينها بوده، مسأله را فتوا دادند غير از اين حديث هم در منابع ما نيست، لابد مستند همين است. شما مى‏گوييد يك چيز ديگرى بوده است. به ما نرسيده است. خب اينها احتمالهاى نيش غولى است. حديث سفوان فقط توى منابع ما هست. همه هم فتوا دادند. لابد مستند همين بوده است ديگر. اطمينان داريم. اين صغرى.
    و اما كبرى هم در اصول ما ثابت كرديم. ما در اصول تكرار مى‏كنم يكبار ديگر اين نظريه‏اى كه در اصول ما داريم و خيلى‏ها دارند در حجيت خبر واحد. ما مى‏گوييم وثاقت راوى شرط نيست. وثاقت روايت شرط است. روايت موثوق...بايد باشد. گاهى وثاقت راوى سبب وثاقت روايت است. گاهى هم عمل مشهور، وثاقت روايت شرط است. نه وثاقت راوى. راوى يكى از طرق وثاقت روايت است. عمل مشهور هم يكى است. بنابراين ما اين روايت را از ناحيه عمل مشهور حجت مى‏دانيم، فقط يك جمله عرض كنم و اين بحث را تمام. اين است كه بعضى‏ها گفتند سفوان از اصحاب اجماع است. آن شش نفر سوم كه مرحوم بحر العلوم در آن اشعارش دارد، و ستة الاخرى...سفوانٌ و يونسٌ عليهما الرضوانوا ثم ابن محبوبٍ كذا محمد كذاك عبدالله ثم احمد كه اين شش تاى رديف سوم اصحاب اجماع است. سفوان اصحاب اجماع است يا مراسيلش كالمسانيد صحا است. مرحوم صاحب جواهر هم دارد اينجا. مى‏گويد كالصحيح اين روايت. ولى خب ما اين مبنا را نپذيرفتيم. از اين راه مشكل حل نمى‏شود. بقيه بحث انشاءالله شنبه.