سه شنبه 29 خرداد 1403 - 9 ذيحجه 1445 - 18 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 141
متن
بسم الله الرحمن الرحيم. لا حول و لا قوة الا بالله على العظيم الحمد الله رب العالمين و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنت الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين.
بحث در مسئله نفى بلد و تبعيد كردن شخص زانى بود كه در بعضى از صور نه همه جا، در بعضى از صور كه شرح آن داده شد زانى را نفى مىكنند و تبعيد مىكنند. رسيديم به اينجا كه از كجا به كجا بايد تبعيد بشود. اول از كجا بحث بود.
سؤال؟ خوانديم، آن را قبلا خوانديم. آن معمول بها نيست. بله، حالا در اينجا بكر و بكره را بالخصوص به اين معنى تفسير كرده است. ديگر اينجا جاى بحث ندارد. در باب قياده يا مسئله مصاعقه آنجا طور ديگرى تفسير شده است چه كار به اين بحث دارد در خود بحث ما تفسير داشتيم با صراحت، حالا برنگرديم حالا اگر سؤالى هست بعداً بفرماييد.
در آنجا ما گفتيم كه بلد به معنى وطن است. يعنى شخصى را كه تبعيد مىكنيد از وطنش تبعيد كنيد معيار تبعيد از وطن است نه از بلدى كه زنا در آن كرده است و نه از بلدى كه جلد فيه، حد برايش جارى شده است، نه. تنها از بلدى كه وطن او محسوب مىشود يا اقامتگاه او است به تعبيرى كه ماديروز داشتيم در اينجا دو روايت داريم كه مىگويد از بلدى كه جلد فيه، تصريح دارد اينها را چه كار كنيم. اگر معيار وطن است چرا در اين دو روايت مىگويد من البلد الذى جلد فيه، چرا؟ دو حديث را مىخوانم. يكى روايت 1 باب 24 است. از ابواب حد زنا است. در باب 24 احكام تبعيد و نفى بيان شده است. يك روايتش 1 از 24 مربوط به ماست. عن ابى بصير قال سألت ابا عبدالله عليه السلام عن الزانى اذا زنا اينفى، آيا تبعيدش مىكنند. فقال نعم، من التى جلد فيها. من التى اين التى صفت چيه موصوفش محذوف است. البلد. يعنى من البلد التى جلد فيها الى غيرها، اين با صراحت مىگويد معيار جلد است. ما گفتيم وطن است مىگويد جلد فيها. اين حديث 1 باب 24 بود. 2 باب 24 و 3 باب 24، 3 را هم دقت كنيد. روايت سماعه است. روايت سماعه عن ابى عبدالله عليه السلام آن ذيلش را من مىخوانم مىفرمايد. فانما على الامام عن يخرج هو من المصر الذى جلد فيه، پس معيار بلد جلد است. حديث سومى هم داريم كه حديث 5 باب 24 است. فى تفسير العياشى عن سماعه آن هم همين عبارت را دارد و ظاهر اين است كه حديث دوم و سوم كه خواندم يك حديث است از سماعه است. عياشى بدون سند نقل كرده است جاى ديگر مسنداً نقل شده است. هر دو همان روايت سماعه است دو روايت نيست. پس ولو ظاهراً سه تا روايت شد. حديث 5 و 3 و 2 ولى در واقع دو حديث بيشتر نيست. حالا آيا اين دو حديث با عرض ما مخالف است ما مىگفتيم من موتنه، اينها مىگويند من البلد الذى جلد فيه، بعيد نيست كه ما بياييم اين احاديث را حمل بر غالب كنيم. اين غالباً در همان بلد خودشان مردم، مخصوصا اين كه در زمان گذشته مثل حالا نبود، بلند بشوند بروند شهر ديگر كثافت كاريهايشان را بكنند صبح بروند عصر بيايند، شب بروند صبح بيايند اين خبرها نبود. مسافرت كار بسيار پيچيده و مشكلى بود. بعضىها گاهى در تمام عمرشان از شهر خودشان مسافرت نكرده بودند. حالا هر بچهاى را كه شما ببينيد در عمرش در همان سن يكسالگى چندين بار مسافرت كرده است. آن وقت اين خبرها نبود. بنابراين بگوييم چون غالباً بلدى كه جلد فيه همان موطنى است و اين موطنى بوده است و لذا در جاهاى ديگر سكوت كرده است امام، ينفى ينفى تعبير به ينفى دارد. يا ينفى سنه. نمىشود باور كرد اين همه احاديث در محل ابتلاء وارد بشود و چنين قيدى داشته باشد و امام بيان نفرمايد. احاديث در محل ابتلاء بيايد و مقيد هم باشد حتماً از بلدى كه جلد فيه، نه از موت. معنىاش اين است كه جاى ديگرى جلد شد اين را بياوريم تبعيدش كنيم به وطنش، برو در وطنت، اين خيلى بعيد است.
سؤال؟ يعنى از هر سه، پس چرا مطلق روايات گذاشته است. اين دو جا داريم ولى شش هفت جا يا بيشتر مطلق است. چرا مطلق است. اطلاق حمل بر وطن مىشود من عرض كردم. بعضى از آقايان هم سؤال كردند از من آيا تبعيد سابقهاى دارد سابقهاى ندارد شما مىگوييد در تاريخ تبعيد سابقه داشته است كجا داشته است. همين تبعيد ابوذر، اين نه اين است كه اختراع اسلام بوده باشد يا تبعيد حضرت ابراهيم سلام الله عليه از آن سرزمين بابل، ابراهيم را در واقع تبعيدش كردند. از سرزمين بابل و همچنين بعضى از پيامبران را مجبور كردند از شهر بيرون كردند. صحبت اين است كه تبعيد يك مجازات بوده است صحبت از زنا نيست. من مىگويم اجازه، من مىگويم تبعيد وجوب خارجى داشته، يكى از آقايان سؤال كرد شما كه مىگوييد وجوب خارجى داشته است، چطور داشته است. همين كه مىگويند «لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ مِنْ قَرْيَتِنَا» يعنى تبعيدت مىكنيم. اين تبعيد است، كسى را كه مىخواستند اذيتش بكنند «لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ مِنْقَرْيَتِنَا» مىگفتند، يا ابراهيم ظاهرا به صورت تبعيد از بابل بيرون رفت، يا تبعيد ابوذر اين يك عرف عقلايى بود كه سياست جبار آن زمان به اين عرف عقلا متوسل شد، براى اذيت كردن به ابوذر. مسئله تبعيد يك چيزى بوده است من ديروز گفتم اين تاسيس اسلام نيست اصل تبعيد. تبعيد يك مجازات بوده رايج بين عقلا. سؤال كردند كه تبعيد كه شما مىگوييد در عرف عقلا بوده است كجا شاهدش داريد. شاهدش هم در قرآن داريم هم در تاريخ داريم اين را در پرانتز عرض كردم برگردم به حرف اصلىام.
اجازه بدهيد. ما عقيدهمان اين است كه تبعيد در عرف عقلا از وطن به اقامتگاه است، و از غير وطن و غير اقامتگاه نيست. فلسفهاش اين است كه او را اذيت كنند، يعنى او را از خانه و زندگى و دوستان و بستگان دورش كنند ناراحت بشود و اين معنا آمده در اسلام. منتهى اسلام اين را امضاء كرده است براى زانى، آن هم نه هر زانى، زانى خاص. وقتى اسلام بطور مطلق بگويد ينفى ينفى، اگر اين تعبيرات را بكند آيا معنىاش اين نيست همان نفى است كه در عرف عقلاست. اگر مقيد باشد نفى از بلدى كه جلد فيه باشد اگر مقيد به باشد چرا اين همه روايات مطلق است منصرف به عروف عقلاست. چرا؟ نتيجه اين شد جواب ما از اين دو سه روايت كه دو روايت است در واقع يك جمله است و آن اين است كه حملش مىكنيم بر چيزى كه غالب است. غالب اين بوده در همان شهر خودشان جلد مىشدند نه اينكه اينها را فرار مىكردند و مىرفتند در شهر ديگرى و آنجا دستگيرش مىكردند. حاكم شرع آنجا اينها را جلد مىكرد، نه اين نبوده است؛ در همان شهر خودشان بودهاند، زنا آنجا بوده است جلد هم آنجا بوده است وطن هم آنجا بوده است غالبا اين چنين بود. اين دو روايت را حمل بر اين غالب مىكنيم تا آن سكوت روايات قابل درك باشد تا آن عرف عقلا قابل درك باشد.
سؤال؟ چرا دقت نمىكنيد به عرض من. من مىگويم ترك استفسال و اطلاق و اينها جايى است كه يك عرفى ينصرف عليه نباشد.
سؤال؟ اگر امام ترك استفسال كرد ينصرف. اگر عرف...دليل بوده است ينصرف عرف، ترك استفسال هم ينصرف، اطلاق هم ينصرف، همه اينها ينصرف. ينصرف بما هو المعول بين العقلا بوده است. ينصرفون. اگر به شما بگوييم اغسل صوبك، بشور لباست را، شما نگاه مىكنيد عقلا چرا لباس مىشورند همان را قناعت مىكنيد. اگر غير از اين است شارع مقدس بايد بگويد. اگر نگويد خلافى كرده است.
اين فرع اول تمام برويم سراغ فرع دوم، فرع دوم اين است الى اى بلد.
سؤال؟ نفى در غالب چه، مىرسيم حالا امروز من درباره آن صحبت مىكنم.
سؤال؟ بله، محل جلد بكند. خواستش نيست. چه خواستى دارد. آدم مىخواهد بين زن و بچهاش باشد. ولو يك آدم بدى هم دائما كه هرزگى نيست. كسب دارد، كار دارد، زندگى دارد كجا دلش مىخواهد در آن ولد باشد مگر تمام زندگىاش خلاصه مىشود العياذ بالله در زنا، كسبى دارد، كارى دارد، زندگى دارد، درآمدى دارد اينكه نمىشود در آن بلد جلد باشد، در بلد زنا دائما باشد.
عرض كردم فرع دوم اذا اى بلد، به كجا. در اينجا ظاهر اطلاقات اين است كه حاكم شرع مختار است. حاكم شرع مختار است اينكه مىگويد ينفيه، يعنى به يك جايى كه غير از وطنش باشد. جايى باشد غير از وطنش باشد. هر كجا مىخواهد باشد شهرى باشد، دهى باشد، آبادى باشد، ده فرسخى باشد، صد فرسخى باشد حتى بلاد كفار و اسلام را شايد هر دو بگيرد. شايد حالا اين را شايد مىگويم تا بعد برسيم. هر بلادى را شامل مىشود. ينفى سنة، مطلق است. منصرف به آن چيزى است كه در عرف عقلا در آنجا بوده است. ولى در اينجا يك حديث داريم كه جلوى ما را مىگيرد و آن حديثى است مال بكرى ابن اعين، يك وسائل لطف كنيد. عن ابى جعفر عليه السلام. بكرى ابن اعين عن ابى جعفر عليه السلام اين در باب 24 است از ابواب حد زنا، بعضى از كتابها ديدم آدرس اشتباه داده بودند باب 1 داده بودند، باب 24، حديث 6 باب 24، سندش را مىخوانم محمد ابن الحسن باسناد عن احمد ابن محمد عن خلف ابن حماد، اين خلف ابن حماد چه كسى است. ما يك خلف ابن حمادى داريم ثقه از اصحاب موسى ابن جعفر سلام الله عليه است. بعيد اين او باشد چون اين با دو واسطه از اصحاب امام باقر سلام الله عليه نقل مىكند يك خلف ابن حماد دارد مجهول است يك خلف ابن حماد داريم ثقه است، حداقل مشكوك اين كدام است. يا به احتمال قوى بگوييم اين خلف ابن حماد ثقه نيست يا مشكوك است ثقه است يا ضعيف است، بنابراين خلاف ابن حماد مجهول است يا مشترك است. عن موسى ابن بكر، موسى ابن بكر هم در رجال ما توصيه از او نشده است. تضعيفش هم نكردند توصيهاش هم نكردند. عن موسى ابن بكر پس اين هم مجهول شد عن بكر ابن اعين ظاهرا ثقه است عن ابى جعفر، بنابراين يكى دو نفر از رجال سند اين حديث زير سؤالند. قال كان امير المؤمنين عليه السلام اذا نفا احد من اهل الاسلام، نفاه الى اقرب بلد من اهل الشرك الى الاسلام. عبارت را دقت كنيد اذا نفاه احد، زنا هم ندارد. اذا نفا احد من اهل الاسلام، نفاه الى اقرب بلد من اهل الشرك الى الاسلام. يعنى چه؟ يعنى مىفرستاد به بلاد كفر منتهى نزديكترين بلد، به بلاد كفر تبعيد مىكرد منتهى نزديكترين بلد. فانظر فى ذلك، على عليه السلام يك مطالعهاى در اين باره كرد كه كدام منطقه اقرب الى بلاد الاسلام است. فكانت الديلم، ديلم كه آنوقت هنوز اسلام انتخاب نكرده بود و بخشى از شمال ايران بود، اقرب اهل الشرك الى الاسلام، نزديكترين اهل شرك به اسلام بودند. حالا نزديك مكانى يا نزديك فكرى. يحتمل نزديك مكانى باشد، يحتمل هم نزديك نسبت به افكار و فلان و اينها، يعنى ملايمترين مشركان. فكانت الديلم اقرب، اقرب اهل الشرك الى الاسلام. بنابراين افرادى كه تبعيد مىكردند همه را مىفرستادند به ديار ديلم، درست. ديالمه، ديلم. اين حديث معنىاش اين است كه حتماً بايد به خارج از بلاد اسلام باشد. آيا ما مىتوانيم به اين حديث عمل كنيم. سند كه ضعيف است. يكى دو نفر مجهول الحال در آن هست، علاوه بر اين خلاف عقل است شما مىخواهيد اين را اصلاحش كنيد با اين تبعيد اين كه بدتر مىشود. از اينجا تبعيدش كنيد بفرستيد به كفرستان. نه نمازى، نه روزهاى، نه طهارتى، نه نجاستى، آخر آنجا زنا بيش از اينجاست. آزاد راحت، آرزو مىكند اى كاش زودتر ما را تبعيد كرده بودند به اينجا، راحت مىشديم از دست اينها، اينجا حالا آزاديم شلاق و تازيانهاى نيست تا يكسال خدا كريم است. ببينيد ما چطورى مىتوانيم اين چنين چيزى را بپذيريم. هدف از حدود اسلامى تعزير، تربيت، نهى از منكر نه تعزير اصطلاحى ديگر، تعزير لغوى. هدف اصلاح است، بيدار سازى است. ما اين را تبعيدش كنيم به بلاد كفر كه اين خيلى خراب مىشود. از افعلا ذلك اين دو اشكلال، يك اشكال سند يك اشكال دلالتى كه خيلى استبعاد عجيبى دارد و نتيجه معكوس مىدهد اين تبعيد، مفيد كه نيست مضر هم هست. اشكال سومى كه دارد رواياتى كه در باب 24 است بر ضد اين است. سه تا روايت داريم كه مىگويد حتى محارب را نگذاريد به بلاد كفر برود اگر رفت بلاد كفر بكشيدش. تبعيد در بلاد اسلام باشد. حتى محارب كه مناسب اين است كه مناسب اين است كه ردش كنند برود اصلا براى هميشه نباشد اينجا. اين هم مطلق است. اصلا خود اين حديث را حملش بر محارب كردند. حالا مىبينيم كه صاحب وسائل حمل بر محارب كرده است. اين حديث اطلاقش را حمل بر محارب كردند در حالى كه در محارب روايات متعددى داريم كه مىگويد اگر برود از شهر بيرون، از بلاد اسلام بيرون قتل، يا يك حديثش دارد اگر پناهنده به آنها شد مقاتله با اهل شرك كنيد بگوييد پس بدهيد اين مجرم ما را پس به ما بدهيد. فرار نكند به بلاد شرك، ببينيد آن روايتش را من مىگويم. يكى روايت 4 است، ببخشيد اين رواياتى است كه در باب محارب است. در باب محارب در باب 4. باب 4 از ابواب حد محارب حديث 4 و 3 و 2. يك باب مفصلى آنجا درباره محارب است و درباره نفى است. حكم تبعيد در دو جا در اينجا هست. يكى در باب 24 باب زنا بود حكم تبعيد در آن مطرح است. يكى باب 4 حد محارب است چون آن هم «أَوْ يُنفَوْا مِنْ الْأَرْضِ» ينفوا دارد. حديث 2 اينجاست كه مىفرمايد اين را بايد تبعدش كنند، و سؤال كرديم چه طور تبعيدش كنند بعد از آن كه فرمودند تا اينجا كه مىفرمايد فان توجه الى الشرك ليدخلها قال ان توجه الى الارض الشرك ليدخلها قوتل اهلها، اگر محارب رفت سراغ بلاد شرك با اهل آن بلاد مقاتله كنيد تا مجرمتان را برگردانند. حديث 3 هم مىفرمايد يضرب عنقه اذا اراد الدخول فى الارض الشرك. حديث 4 هم مىفرمايد. فان ام الارض الشرك يدخلها، اگر تصميم گرفت وارد ارض شرك بشود چه كار بايد بكنيم. قال يقتل. حالا وقتى شارع مقدس مىگويد اگر به ارض شرك بخواهد برود بكشيدش. آيا خود حاكم شرع اين را تبعيدش كند. ايشان مىگويد حاكم شرع مىتواند توجه داريد. حالا اين حكم محارب است. آن روايتى را هم كه شما مىگويد مطلق است آن را هم بعضىها حمل بر محارب كردند و گفتند منظور از آن روايت هم خصوص محارب است آن وقت چطور مىشود يك روايت مىگويد محارب يا قديه مطيقنش محارب و هم نفيش كنيم به بلاد شرك يك روايت مىگويد اگر خواست برود بلاد شرك بكشيدش. حالا تعارض اين روايات را اجازه بدهيد ما در اينجا حل نكنيم. ان شاء الله در حد محارب كه مىرسيم در آنجا تمام الكلام فى حد المحارب فى محله. منظورم همين بود كه بگويم اين روايت كه بعضىها حملش بر خصوص محارب كردند در جاى خودش معارض به ضدش هست. پس عمل به اين روايت بكر ابن اعين باز ضعيفتر شد. سند ضعيف درست، و خلاف عقل بود اين دو، سوم معارض است با رواياتى كه در باب محارب وارد شده است.
و اما چهارم اين است كان امير المؤمنين، اين كار را امير المؤمنين مىكرد واجب است. فعل مىگويند دلالت بر وجوب ندارد. فعل امام دليل بر جواز و گاهى هم استحباب است. اما دليل بر وجوب نيست فعل امام، امام اين كار را مىكرد. شايد بهتر بوده است، نگوييد واجب است. كان على عليه السلام كذا و كذا شما نگوييد از اين وجوب در مىآيد. پس اشكال چهارم اين روايت اين است. فعل امام است و فعل امام هم دليل بر وجوب نيست.
اشكال پنجمى كه دارد اين است كه اين روايت در مورد على عليه السلام معارض است. على عليه السلام از كوفه به بصره تبعيد كرد، داريم. من الكوفه الى البصره، مسلم بصره از بلاد اسلام بود. بصره از بلاد كفر در زمان على عليه السلام نبود قطعاً نبود. على عليه السلام در بصره فرماندار داشت. خليفه ثانى فرماندار داشت در بصره، توجه داريد بنابراين اين بصره بلاد كفر نبود ولو منافقان در آنجا جمع و جور شده بودند ولى به هر حال بلاد كفر نبود. اما آن حديث را شمارهاش را عرض كنم كه مىگويد على عليه السلام نفى كرد حديث 1 باب 24 است روايت صحيحه معتبر. قال قد نفا على رجلين من الكوفه الى البصره، خوب اگر كان على، كان هم دليل بر استمرار است. هميشه اين كار را مىكرد. پس چرا اينجا ضدش را دارد. كان الى بلاد شرك، پس چرا اينجا مىگويد از كوفه به بصره، اين پنج تا اشكال به روايت بكر ابن اعين كه اين نمىتواند دليل بشود بر فرستادن به بلاد شرك. نتيجه بگيرم برويم سراغ فرع بعد. نتيجه اين شد حاكم شرع بايد اين را تبعيدش كند به يكى از بلاد اسلام و بايد هم گفت كه تخيير مطلق هم حاكم شرع ندارد اينجا، بايد ببيند مناسبتر كدام است به حال اين شخص مناسبتر كدام است. مثلا اگر در بلاد اسلام يك بلدى هست كه مركز فساق و فجار است واقعا صلاح است كه حاكم شرع اين را تبعديش كند به مركز فساق و فجار صلاح است. حاكم شرع مخير در محدوده مصالح اسلام، نه مخيير است هر چه دلش خواست انجام بدهد بعضىها مىگويند دست حاكم شرع در تعزيرات باز است. خيال نكنيد باز است به يك معنا باز است به يك معنا باز نيست. بايد نگاه كند ببيند چقدر مناسب است. كجا ده تا، كجا پنجاه تا، كجا شصت تا، كجا هفتاد تا، اين بايد تناسب را در نظر بگيرد حال مىخواهد اين را تبعيدش كند به يك مركز فساق و فجار نه مصلحت رعايت نكرده حاكم شرع.
سؤال؟ مناسبت جرم را بايد در نظر گرفت، مناسبت شخص را بايد در نظر گرفت و از همه مهمتر مناسبت آن هدف كه اصلاح شخص مجرم است بايد آن را هم در نظر بگيرند، به يك جا نفرستند كه مزيد بر علت بشود و نتيجه معكوس گرفته بشود. تا به اينجا مسئله معلوم.
و اما فرع سومى در اينجا داريم جزيى بگوييم و رد شوم و بقيه فروع را بگذاريم فردا كه آخرين روز درس است بحث مىكنيم ما تمام اين حدود پنجگانه را يعنى حد زنا را در پنج صورت تمامش كرديم. مسائلى كه باقى مىماند يك مسائل مستقلى است براى سال آينده ان شاء الله.
و اما فرع سوم اين است كه فاصله آن بلد تا بلد چقدر بايد باشد. فاصله چقدر باشد. فقهاى ما تعين فاصله نكردهاند. تنها در دو جا دو عبارت يكى از فقه الرضا است كه دارد خمسين فرسخ، آيا ما مىتوانيم به اين عبارت فقه الرضا به تنهايى فتوى بدهيم. سلمنا كه فقه الرضا يك حديث باشد، اين كه معرض عنها است چه كسى فتوى داده به آن، احدى خمسين فرسخ نگفته است اما گفتند ينفى. كسى خمسين فرسخ نگفته است. سلمنا كه فقه الرضا حديث باشد كه ثابت نيست. سلمنا حديث باشد يا فتوى مرحوم صدوق باشد از متون احاديث گرفته شده است ولى يك حديث معرض عنها است. اعراض از اين كردند كسى عمل به آن نكرده است فتوى نداده بر طبق اين، و تازه مىشود اين احاديث در مقام بيان همه ساكت باشند ما هفت هشت ده تا حديث داشتيم بيشتر شايد، همه در مقام بيان همه در مقام سكوت هيچ كدامش خمسين فرسخ ندارد. خيلى بعيد است. پس، يك روايت بودنش ثابت نيست باشد هم ثانياً معرض عنها است، ثالثاً خلو اين همه روايات الواردة فى المقام البيان از يك همچين قيدى بعيد است. و يك عبارتى هم مبسوط دارد آن هم مىگويد قيل، اين روايت فاصله مسافت نماز قصر باشد. صدق سفر بكند. به اندازه مسافت قصر باشد. اين هم دليل ندارد. تازه اين قيل هم هست. اين ديگر فقه الرضا هم نيست. روايات مطلق است. آيا به اطلاقش مىتوانيم بگوييم حتى بلاد نزديك، مثلا اگر تهران باشد تبعيدش كنيم به شهر رى، مىشود. تهران باشد تبعيدش كنيم به كرج به يك جايى كه بازگشت به وطن مخفيانه برايش خيلى آسان است. صبح بيايد عصر برگردد، شب بيايد. وقت بيايد بىوقت برگردد. يك ساعت فاصله باشد برود بيايد. حالا فاصله نماز غصب هم باشد يا نباشد. آيا به امكان خيلى غريب كه آن هدف از تبعيد درش حاصل نمىشود ما مىتوانيم تبعيد كنيم. ما كه مىتوانيم، اطلاق تا اين حد دارد. روايتى نداريم درباره خمسين فرسخ، روايتى درباره صلاة قصر نداريم. ما هستيم و اين اطلاق، اين اطلاق به چه چيز منصرف است. به عرف است آيا در عرف تبعيد مىكنند از تهران به شهر رى نه، از تهران به كرج تبعيد مىكند نه، غرض حاصل نمىشود از تبعيد، تبعيد اين است كه دور از زن و بچهاش باشد. اين در دسترسش است. وقت و بىوقت مىتواند بيايد نيم ساعت مىآيد نيم ساعت برمىگردد.
سؤال؟ تبعيد صدق مىكند نفى صدق مىكند. باز برمىگردم به عرضى كه ديروز كردم و آن اين است، تاديب هم صدق نمىكند. نه تاديب نه تبعيد. اين بايد يك طورى بشود كه از زن و بچهاش جدا بشود. نتواند به آسانى بيايد و برود.
سؤال؟ مثل شهر خودش در آن ساعت مىآيد و مىرود. بعضىها هستند ببينيد به طبيعت الحال خانهشان در كرج است كارشان تهران است أو بالعكس، اينها تبعيدى مادام العمر، بله. نه كارى ندارد در شهرهاى بزرگ ديگر اين روزها معمول شده است افرادى كه مىآيند در آن شهرهاى بزرگ زندگى نمىكنند. زندگى را در حومه شهر آسانتر مىببينند. مىگويند لندن از شهرهايى است كه روز 12 ميليون جمعيت دارد شب 7 ميليون، 5 ميليون مىروند. ترجيح مىدهند مردم بروند اطراف بمانند، هواى بهترى دارد، سر و صداى كمترى دارد، هزينه كمترى دارد. آيا اين روزها به اين چيزها تبعيد صدق مىكند، به قول ايشان تاديب صدق مىكند. غرضى كه از اين اجراى حدود است اصلاح افراد است حاصل مىشود. نه.
نتيجه آخرى بگريم فروع ديگر فردا. نتيجه اين است بايد در جايى باشد كه در عرف عقلا اين را تبعيد باعث اصلاحى بدانند. تبعيد مفيدى بدانند، تبعيد مؤثرى بدانند ولو بالقوه، اما تبعيد به دو وجبى، تبعيد به يك فرسخى، تبعيد به نيم ساعتى، تبعيد به يك ربع ساعتى اينها را امروز عرف عقلا، ولو مسافت قصر هم باشد، باز هم فايده ندارد. ممكن است كرج رفتن مسافت قصر باشد اما در اين تبعيدى كه ما مىگوييم غرض حاصل نمىشود.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...