• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين. و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنت الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله على العظيم.
    بحث در حد بكر و بكره بود و حاصل كلام به اينجا رسيد كه حد آنها سه چيز است. جلد است و نفى سنه است و حلق كه ما در حلقش اشكال كرديم به احتمال قوى استحباب داديم. بنابراين آنچه مسلم است حد زناى بكر و بكره دو چيز است يكى جلد است و ديگرى نفى سنه است. در اينجا مى‏رويم سراغ بحث موضوعى كه مراد از بكر و بكره چيست و كيست. بايد مراد از اين دو را بدانيم. در ابتداى اين بحث اگر نظر مباركتان باشد عرض كرديم دو قول و دو احتمال در اين مسئله هست. اصحاب ما اختلاف كردند من مراد بالبكر و البكر فى هذا المقام. قول اول اين است الذى ليس بمحصن. هر كسى كه محصن نباشد مصداق بكر و بكره است بنابراين دو قسم بيشتر نداريم يا محصن است يا بكر است قسم ثالثى هم ندارد. اگر همسرش داشته باشد محصن است اگر نداشته باشد بكر است. اين قول اول را از صريح مبسوط نقل كردند و خلاف، مبسوط شيخ طوسى و خلاف شيخ طوسى و سرائر و ظاهر عمانى و اسكافى و حلبى بلكه نسبت به اكثر متأخرين دادند. كما فى المسالك مى‏گويد عليه اكثر المتأخرين. بل المشهور حتى اين قول را نسبت به مشهور هم داده‏اند. از مسائلى كه از مشهور دو قول مخالف نقل شده است گنجه است كه قول اول اسناد به مشهور هم داده شده است. على كل حال قائل قابله ملاحظه‏اى دارد. قائلش نسبتاً قابل ملاحظه است. و اما قول دوم اين است كه بكر و بكره به معنى كسى است كه عقد خوانده دارد اما عروسى نكرده است. تزوج اما لم يدخل بها، مراد از بكر و بكره اين است آن وقت نتيجه‏اش اين است كه تقسيمات ثلاثى مى‏شود. تقسيم ما در اينجا ثلاثى مى‏شود محصنى داريم و عقد خوانده عروسى نكرده‏اى داريم و مجرد، مجرد به تمام معنى.
    سؤال؟ مى‏دانم اگر عقد نخوانده است آن چه. فرض اين است مى‏گويد البكر هو الذى املك يا تزوج و لم يدخل بها. اين دو قيد را با هم مى‏گيرد. عقد بسته داشته باشد، هم دخول نكرده باشد اگر يكى از اين دو قيد از بين برود عنوان بكر از بين خواهد رفت اگر عقد خوانده نداشت بكر نيست. اگر عقد خوانده داشت و دخول كرده بود باز هم بكر نيست. بايد عقد خوانده‏اى باشد كه لم يدخل بها تا اينكه بكر در اينجا صادق بشود.
    خوب اين قول دوم از چه كسى نقل شده است. باز از شيخ طوسى عن صريح النهاية، نهايه شيخ طوسى. و الجامع، جامع ابن سعيد. و العنيه و ظاهر مغنع و المغنعه، صدوق و مفيد مغنع و مغنعه. و المراسم و الوسيله. اين‏ها بعضى‏هايشان صريحشان بعضى هايشان ظاهرشان اين است كه بايد تزوج و لم يدخل بها باشد تا صدق بكر و بكره بكند. و داعا فى التحرير عليه الشهره، مرحوم علامه در تحرير ديگر مشهور است. و ختاره فيه يعنى علامه در تحرير، و فى المختلف و ولده فى الايضاح و از قنيه هم اجماع را نقل كردند. گفتند قنيه قائل به اجماع شده در اين مسئله، در حالى كه قنيه از قول قبلى نقل كردند حالا چطور ادعاى اجماع كردند بايد به قنيه مراجعه كنيم من مستقيماً قول قنيه را مراجعه نكردم و ببينيم قنيه آن طرف را قائل است، اين طرف را قائل است. قائل به قول اول يا قائل به قول دوم است على كل حال، بنابراين دو قول در اين مسئله درباره تفسير موضوع بحث بكر و بكره داريم. يك قول كسانى كه مى‏گويند مطلق غير محصن و محصنه است و دوم قول كسانى كه يك قيدى هم به آن زدند عقد خوانده‏اى هم داشته باشد و عروسى نكرده باشد اين قيد را هم به آن زدند. برويم سراغ ادله، هر دو طرف قائل دارد. نه اين طرف اجماعى است نه آن طرف اجماعى است كه بترسيم از اجماع، شهرت هم حتى مشكوك است اين طرف و آن طرف، بنابراين برويم سراغ ادله مسئله. دلائلى كه بر قول اول دلالت مى‏كند، عمدتاً سه دليل است. دليل اول گفتند مفهوم عرفى بكر.
    روايات داريم البكر و البكره، اين معنى عرفى‏اش چيست؟ معنى عرفى‏اش اين است كه عقد بسته داشته باشد حتماً، نه. معنى عرفى‏اش اين است كه اصلا ازدواج نكرده است مجرد است. البكر و البكره يعنى مجرد. پس مفهوم عرفى بكر و بكره دلالت مى‏كند بر چه بر اين معنى، اين دليل اول خوب است واقعاً هم استدلال خوبى است اگر رواياتى مفسر نشود بكر و بكره را اين استناد به صدق عرفى يك استناد خوبى است. اما در قول دوم ما مى‏بينيم رواياتى داريم كه دارد تفسير مى‏كند بكر و بكره را.
    و اما دليل دوم التسنيه فى الحديث نبوى، صل الله عليه و آله و السلم، آن حديث نبوى كه اهل سنت هم نقل كردند در كتب شيعه هم نقل شده است. پيغمبر مردم را به دو گروه كرد الثيب و البكر. اگر ثيب باشد و ثيبه رجم است اگر بكر و بكره باشد جلد مائة و نفى السنه قسم ثالثى در كلام نبوى (ص) نيست وقتى قسم ثالثى ندارد شما چطور مى‏آييد قسم ثالثى براى اين درست مى‏كنيد. اين دليل هم به ظاهر دليل بدى نيست. اگر دليل اقوايى پيدا نكند اين دليل دليل خوبى است. اين دو دليل س، پس دليل اول صدق عرفى شد و دليل دوم چه شد آن تسنه در حديث نبوى.
    و اما دليل سوم اين است كه در روايات متعددى از طرق اصحاب هم دو قسم بيشتر ذكر نشده است باز هم التسنيه فى الروايات المتعددا من غرق الاصحاب. يك وسائل الشيعه به من بدهيد تا من چند تا از اين روايات را بخوانم. حديث 12 و 11 و 9 از باب 1، حديث 9 اين بود عن الحلبى حديث حلبى است. عن ابى عبدالله عليه السلام قال فى الشيخ و الشيخه جلد مائه و الرجم و البكر و البكره جلد مائه و نفى السنه، بنابراين دو قسم بيشتر ذكر نكرده است، در حالى كه در مقام بيان بايد يك قسم ثالثى هم بايد گفته مى‏شد. اگر آن شرط در بكر و بكره بوده باشد و عقد خوانده داشته باشد بايد يك قسم ثالثى هم افزوده مى‏شد. حديث 11 هم مضمون همين است، حديث 12 هم مضمون همين است ديگر آنها را تكرار نمى‏كنم. پس شد حديث 9 حديث حلبى و حديث عبدالله ابن طلحه حديث 11 بود. حديث 12 هم عبدالرحمن بود.
    دليل دوم حديث نبوى معروفى است كه از طرق عامه بيشتر نقل شده است در روايات ما نيست اما اين احاديث كه عرض كردم روايات تسنيه‏اى است كه در كتب اصحاب ما هست و از اين نظر اعتبار بيشترى مى‏تواند داشته باشد. اين غايت استدلالى بود كه ما مى‏توانستيم براى اين‏ها بيان كنيم و اما در مقابل اين ادله‏اى است كه طرفداران قول دوم دارند و اين ادله روايات صريحه عدديه است. حداقل پنج تا روايت داريم كه با صراحت مى‏گويد مراد از بكر الذى تزوج و لم يدخل بها، تصديق مى‏كند. شما ديگر مى‏توانيد برويد سراغ مفهوم عرفى، مى‏توانيد سراغ سكوت تسنيه برويد. با صراحت مى‏گويد بكر و بكره‏اى كه ما مى‏گوييم داراى اين حد است كسى است كه داراى اين وصف باشد. حالا روايات را هم بخوانم. آن حديث 8 و 7 و باب 7 كه هست. 7 باب 7 و 8 باب 7، حديث‏هاى چه كسى بود. حنانه ابن سدير بود و على ابن جعفر بود. اين دو حديث اصلا همين است ببينيد حديث 7، عن حنان قال سأل الرجل ابا عبدالله عليه السلام و انا اسمع عن البكر يفجر و قد تزوج ففجر قبل عن يدخل باهله، اين اول مى‏گويد بكر بعد هم تصريح مى‏كند كه بكر اين است. خوب اين با اين ظهور اين قيود، قبول داريد كه اين قيود در مقام احتراز است و مى‏خواهد غير اين را از مفهوم بكر بيرون كند. مقام بيان است مقام احتراز است. فعلى هذا در اينجا با صراحت بكر را اينطور تفسير كرده است. حديث 8 هم همين طور است. كلمه بكر ندارد. على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر سلام الله عليه قال سألت عن رجل تزوج امرءة و لم يدخل بها فزنا ما عليه. حالا خوب دقت كنيد حديث دوم اين قيود در كلام امام نيست، و اين قيود در كلام چه كسى است؟ سائل است. معمولا قيود در كلام سائل براى مفهوم استفاده نمى‏شود. اى بسا محل ابتلاءاش اين بوده است و از اين سؤال كرده است و غير از اين محل ابتلاءاش نبوده است چه بسا اين چنين است. ولى گاهى به نظر مى‏رسد كه جا دارد امام عليه السلام اگر اين قيود دخالت نداشته باشد بيان بفرمايد كه ولو لم يكن قد تزوج باز هم حده هذا، بله گاهى به نظر مى‏رسد كه اين قيد كه در ذهن راوى تاثير داشته امام نفى تاثيرش كند ولى به هر حال اين حديث دوم نسبت به حديث اول دلالتش سست است. اولى قيد در كلام امام بود به شكل تفسير، دومى قيد در كلام راوى است. وزن اين قيود در كلام راوى و امام متفاوت همه جا در فقه بايد مراقب باشيد اين قيود در كلام ائمه عليهم السلام اخذ شده يا قيود در كلام سؤال كننده‏گان و روايان حديث كدام مى‏شود. اين دومى حديث دومى را قبول داريم كه دلالتش تنها اگر اين يك حديث بود ما نمى‏توانستيم فتوى بدهيم. و اما سه حديث هم در باب 1 داريم. حديث 7 و 6 و 2. در حديث 2 كه صحيحه محمد ابن قيس است عن ابى جعفر عن الباقر عليه السلام عن امير المؤمنين عليه السلام، فرمود و قضا فى البكر و البكره اذا زنيا جلد مائه و نفى السنه فى غير مصرهما. اين جا شاهد است و هم اللذان ديگر از اين صريح‏تر و هم اللذان قد املكا و لم يدخل بها، با صراحت مى‏گويد تزوج كرده باشد وليكن دخول حاصل نشده باشد. اين حديث خيلى صريح در بحث ما است ولى يك ايراد مهم دارد با اينكه صحيح السند هم هست يك ايراد مهم دارد كه ظاهر صاحب مسالك شهيد لسانى رضوان الله عليه است كه محكم به اين ايراد چسبيده است. ايرادش چيست؟ قبلا گفتيم اشكالش را، اشكالش اين است كه مى‏گويد راجع به زن هم مى‏گويد بايد تبعيد بشود، زن را كه تبعيد نمى‏كنند خلاف اجماع است. هر دو را دارد فى البكر و البكره اذا زنيا جلد مائه و نفى السنه فى غير مصرهما. هر دو، زن حداقل در بين علماى شيعه مسلم است حتى ادعاى اجماع ديدم كردند. بالاجماع لا ينفى، تبعديش نمى‏كنند مفسده‏اش بيشتر است اگر زن را بخواهند تبعيد بكنند. پس اين نكته مشكل در اين حديث است. حديث 7 و 6 را هم بخوانيم. حديث 6 عن زراره عن ابى جعفر قال المحصن يرجم و الذى قد املك و لم يدخل بها فجلد مائه و نفى السنه، اين خيلى خوب است ديگر، اولا تقييد در كلام امام است ثانياً فقط مرد را مى‏گويد زن را نمى‏گويد. پس اين از روايات خوب بحث ماست. تقييد در كلام امام است سخنى از زن هم نيست كه اشكالى توليد كند فقط يك اشكال دارد. مى‏خوانم ببينيد چه اشكال دارد. عنه امن رواه عن زراره، ارسال سند است. اشكال سندى حديث دارد. البته اشكال سندى اگر اين حديث تنها بود خوب بود ولى چون تضافر روايات است خواهيم ديد اشكال سندى چندان اثرى ندارد.
    سؤال؟ بسيار خوب حالا دانه دانه حساب مى‏كنيم كدام سالم ماند كدام ناسالم بعد روى هم مى‏ريزيم.
    و اما حديث 7 اين باب، حديث عن زراره به نظر مى‏رسد سند سند معتبرى باشد عن ابى جعفر عليه السلام قال الذى لم يحصن يجلد مائه و لا ينفى و الذى قد املك و لم يدخل بها يجلد مائه و ينفى، اين ديگر دلالتش از همه روايت‏ها بهتر است سه قسم در واقع كرده است. قسم رجم كه معلوم محصن است قسم مجرد هم يجلد مائه و لا ينفى، جلد مائه هست تبعيد نيست. قسم سوم هم الذى قد املك و لم يدخل بها يجلد مائه و ينفى جلد مائه و ينفى است. اين بهترين روايت مى‏شود.
    سؤال؟ بله، يكى باشد. سندش قوى مى‏شود درست مى‏شود.
    حالا اين پنج تا روايت ما نقل كرديم از اين پنج تا دو سه تاى آن خوب بود. بعضى سند و دلالت هر دو خوب بود بعضى دلالت خوب بود و يكى دو تاى آن قابل بحث و ايراد بود از نظر اين كه قيد در كلام رواى واقع شده بود، يا زن هم محكوم به تبعيد شده بود در حالى كه زن محكوم به تبعيد نيست. ولى از ميان اين پنج تا يكى دو تاى آن هم صحيح السند هم صحيح الدلاله است و بنابراين ما مى‏توانيم به آن عمل كنيم.
    حالا اگر اين گروه دوم را در مقابل گروه اول بيندازيم. واقعا از نظر قوت دلالت كدام قوى‏تر است. گروه اول دلالتى نداشت جز اينكه تسنيه بود اطلاق مقامى بود. حداكثر گروه اول چه بود اطلاق مقامى بود. تصريح كه در روايات گروه اول نبود. اما گروه دوم صريح است با صراحت صحبت مى‏كند بنابراين لا شك كه گروه دوم از نظر دلالت بسيار قوى‏تر و بهتر از گروه اول است. چون گروه اول دلالتى جز از جهت تسنيه و اطلاق مقامى نداشت. اما اين با صراحت مى‏گويد مراد از بكر اين است و مراد چنين و چنان است. و اما قطع نظر از اين از نظر مخالفت عامه هم گروه دوم مخالف عامه است. عامه يك همچنين تفسيرى براى بكر و بكره نكردند. عامه اين تفسيرى كه ما داريم براى بكر و بكره، تزوج و لم يدخل بها ندارند. فعلى هذا گروه دوم مخالف عامه هم هست، از افعلا ذلك حداقل شبه دارع مى‏شود شبه بشود. شبه بشود تدرع الحدود بالشبهات ما افراد مجرد را كه هيچ ازدواج نكردند تبعيدشان نمى‏كنيم. چرا؟ ان الحدود تدرع بالشبهات. من تزوج و لم يدخل مسلماً اين حد دارد. اما من لا يتوزج چه؟ كسى كه عقد خوانده ندارد چه؟ فعلى هذا شكى نيست كه شبه دارع هم احتياط در حدود هم ايجاب مى‏كند اين معنا را.
    سؤال؟ اطلاق داشت اين تصريح مى‏كند. در مقابل اطلاق تصريح را شما چرا مى‏چسبيد. اين تصريح به قيد مى‏كند. اينجا گفته است.
    سؤال؟ عرض مى‏كنم گفته، قيد در كلام امام قيد احترازى است. سه قسم كرده بود در اينجا حديث آخر كه حديث زراره بود سه قسم بود.
    سؤال؟ بسيار خوب، كلام پيغمبر و امام از هم جدا نيست كلامات نور يفسر بعضها بعضا، اين‏ها يكديگر را تفسير مى‏كنند. شما به يك اطلاق عمل مى‏كنيد به تقييد عمل نمى‏كنيد. تقييد نص است. اطلاق ظاهر است. نص مقدم بر ظاهر است. مخالف عامه است و بعلاوه شك هم بكنيد تدرع الحدود بالشبهات فاذن براى ما شبه‏اى باقى نمى‏ماند حق با قول ثانى است.
    بقيه هنا امور، اجازه بدهيد اين امور باقى مانده امروز و فردا و پس فردا، اين سه روزى كه از بحث ان شاء الله الرحمن باقى مانده است اين سه روز را ما اين فروع باقى مانده اين بحث را به يك جايى برسانيم تكميل بشويم.
    سؤال؟ ذكر كرده است. براى مجرد قرآن مجيد گفته است مائة جلد. مائة جلد مجرد را مى‏گيرد. اين روايت اخير زراره هم كه داشتيم براى مجرد نفى سنه نيست فقط مائة جلد است. اجازه بدهيد برويم سراغ بقيه هنا امور.
    امر اول راجع به اينكه تبعيد يكسال از كجا به كجا است. در اينجا سه احتمال است اول عن وطن، از وطنش تبعيدش كنند. دوم عن بلد الزنا، در آنجايى كه اين عمل واقع شده تبعيدش كنند. سوم عن بلد جلد، از بلدى كه تازيانه خورده است از آنجا تبعيدش كنند. احتمال چهارمى هست كه در درّ المنزود است ايشان مى‏گويند از هر سه بايد يك جايى برود. نه وطنش باشد نه بلد جلد باشد، نه بلد زنا باشد، از اين سه بيرون برود به يك شهر ديگر. شهرى كه نه وطن است، نه بلد جلد است، نه بلد زنا است. برود جاى ديگر، بسيار خوب. در اينجا من يك كلامى از صاحب جواهر برايتان نقل كنم مرحوم صاحب جواهر جمله‏اى دارد عبارتش اين است. مى‏فرمايد الظاهر التغريب من المصر. الظاهر التغريب يعنى تبعيد من مصره الذى هو وطن، اول مى‏گويد معيار وطن است. ذيل عبارت ترديد مى‏كند ولى صدر عبارت صاف مى‏رود روى وطن، لكن عن المبسوط المصر الذى زنا فيه، بلد زنا. بعد در ادامه كلام با فاصله‏اى مى‏گويد و ربمه طومل عن يكون النفى من العرض الجلد الى مصر آخر، اين هم احتمال سوم. قول چهارم هم كه عرض كردم قولى است كه در درّ المنزود گفته‏اند. و آن كلام صاحب الجواهر را آدرسش را نوشته‏ام، درّ المنزود را ننوشتم. جواهر جلد 41 صفحه 327.
    حالا برويم سراغ روايات، ما اينجا نوكر رواياتيم ديگر ببينيم در روايات چه چيز دارد. روايات ما مختلف است بعضى روايات فقط نفى دارد نفى السنه، از كجا به كجا ندارد. از جمله رواياتى كه مطلق نفى دارد روايتش را ديگر نمى‏خوانم تا به حال خوانده‏ايم. روايت 12 و 9 و 7 و 6 از باب 1، اين‏ها ينفى دارد يا ينفى سنه دارد. مطلق از كجا به كجا، در اينجا يك نكته‏اى است كه مى‏خواستم در آخر كار بگوييم چه بهتر كه همان اول كار بگوييم. و آن اين است كه نفى و تبعيد يك چيزى بوده در دنيا سابقه داشته است از مخترعات اسلام نيست تبعيد. تاسيس اسلام نيست امضاء است. و در عرف عقلا تبعيد از كجا مى‏كنند از جايى كه جرم در آن واقع شده است يا از وطنش، همه از وطن تبعيد مى‏كنند. حالا رفته يك جاى ديگر جرم واقع شده است خوب از آنجا تبعيدش كنند به وطن خودش اين كه بدش نمى‏آيد. از جايى كه حد بر او جارى شده نه، از جايى كه زندان رفته است نه، تبعيد از وطن مى‏كنند و نكته‏اى هم دارد فلسفه‏اى هم دارد فلسفه‏اش اين است كه مى‏خواهند ناراحت بشود. از خانه و كاشانه و عشيره و قوم و بستگانش جدا بشود از كسب و كارش ضرر به او برسد. منظور از تبعيد در عرف اين بوده است شارع مقدس هم آمده ولذا در اين چهار تا روايت هم اصلا نمى‏گويد از كجا به كجا، هيچ چيز نمى‏گويد فقط مى‏گويد ينفى، اگر واقعاً از تاسيسات شارع مقدس بود بايد يك قيدى به او بزند. ينفى من اى مكان به اى مكان، نه از اى مكان مى‏گويد نه به اى مكان مى‏گويد. من مى‏خواهم اين را شاهد بگيريم اين مسئله‏اى نيست كه ما اختلاف در آن بكنيم فقهاى ما رضوان الله تعالى يكى اين احتمال را بدهد يكى آن احتمال را بدهد بعد درّ المنزود بفرمايند از همه اين‏ها تبعيد مى‏شود، تبعيد يك عرفيت عقلايه‏اى داشته و فلسفه‏اى داشته است و شارع اسلام اختراع نكرده مسئله تبعيد را بلكه در يك جاهايى امضاء كرده در يك جاهايى امضاء نكرده است، و معمولا از وطن انسان است به جايى كه غير وطن او است. اگر كسى دو وطن داشته باشد از يك وطن به وطن ديگرش تبعيد كرده باشند اين كه تلخى تبعيد را نمى‏چشد يا از بلد جرم يا از بلد حد تبعيدش كنند كه تلخى تبعيد را نمى‏چشد. تلخى تبعيد اين است كه از وطن برود. اين چهار تا روايات بود كه سكوت دارد. در بعضى از روايات دارد ينفى من مصره، حديث 2 باب 1 است كه اين‏ها را خوانديم تكرار نمى‏كنيم. ينفى من مصره، ظاهر اين چيست؟ مصره وطن است يا جلد يا زنا است. من مصره وطن است ديگر، ينفى من مصره يعنى از وطنش، البته اين وطنى كه در اينجا مى‏گوييم نظر مباركتان باشد ما محل اقامت را هم وطن مى‏دانيم. در باب نماز مسافر هم كار را آسان كرديم. طلابى كه مى‏آيد در يك شهرى سه سال، چهار سال، پنج سال مى‏خواهند بمانند. دانشجويانى كه در يك شهرى مى‏روند چندين سال مى‏خواهند بمانند، رئيس شهربانى و شهر دارى و قاضى كه مى‏آيد در يك شهر چند سال مى‏خواهد بماند و اقامتگاهى در آنجا دارند محل اقامت دارند ما اين‏ها همه را به حكم وطن مى‏دانيم و مى‏گوييم صدق مسافر به هيچ كدام از اين‏ها نمى‏كند، مدار صدق مسافر است. اين آقاى رئيس دادگسترى اينجا سه سال مى‏خواهد بماند مى‏گويد من اينجا مسافرم. مسافر نيست. خانه‏اش است. بچه هايش را مى‏فرستاد براى مدرسه از جاى ديگر مى‏آورد. اى بسا اينجا مركز كار برنامه‏هاى آزاد ديگرش قرار مى‏دهد. مامورين ادارات، كاسب‏ها، طلبه‏ها، شما مى‏بينيد يك كسى آمده مى‏گويد آقا من ده سال است اينجا مانده‏ام مى‏خواهم ببينم نماز شكسته بخوانم يا نه. شما ده سال است اينجا مانده‏اى اينجا مسافرى ده سال، نه. ما مى‏گوييم وطنى هم كه در اين روايات است يعنى محل اقامت، نه وطن به معنى زادگاه. زادگاه چه تاثيرى دارد. نه در روايت قصر زادگاه خصوصيت دارد. ببينيد روايت اين را داريم كه زادگاه خصوصيت داشته باشد. به اعتبار اين است كه انسان در وطنش لا يصمى عليه لا يصمى مسافراً بل يصمى حاضراً، ما مى‏گوييم اقامتگاه و محل اقامت انسان هم حكم وطن او دارد پس اين وطنى كه مى‏گويد، مصره كه مى‏گويد اعم از وطن به معنى زادگاه است يا وطن به معنى اقامتگاه. در بعضى از روايت‏ها هم داريم من المصر، الف و لام دارد.
    سؤال؟ ما كلمه وطن نمى‏خواهيم، مى‏گويند محل اقامت نمى‏گويند وطن بله نمى‏گويند ما وطن نمى‏خواهيم. ما احتياج به وطن نداريم. ما احتياج به اين داريم كه يصدق المسافر يا لا يصدق المسافر. آدم در اقامتگاه چندين ساله‏اش كه مسافر نيست. و همچنين به مصره يعنى زادگاه انسان. يا اگر كسى ده سال بيست سال در يك شهرى مانده به مصره به او صدق مى‏كند. به مصره كجا وطن است. اصلا اشكال كار اين است كه كلمه وطن نه اينجا داريم نه آنجا، وطن معيار نيست. اقامتگاه معيار است.
    در بعضى از روايات چه عرض كردم، من المصر دارد. الف و لام است و ظاهرش عهد حضورى است من المصر يعنى مصرى كه زنا است يا مصرى كه جلد يا مصرى كه هو وطن، اين الف و لام دلالتى ندارد. يعنى غالبش كدام است؟ غالبش اين نيست كه هر سه با هم است. نمى‏گويم همه افراد بسيارى از افراد يا كثيرى لااقل از افراد اين است كه مصر و وطن و محل جلد و محل زنا يكى است. حالا يك كسى را فكر كنيد آماده است زنا كرده فرار كرده يك شهر ديگر و آنجا گرفتند و جلدش كردند اين‏ها يك فردهاى غالبى نيست. حالا اين ينفى من المصر در كدام روايت است. روايت حنان ابن سدير است روايت 7 از باب 7 است. اين سه تا تعبير تا اينجا نقل كردم مى‏خواهم نتيجه‏گيرى كنم يك تعبير چهارمى هم داريم. پس تعبير اول مطلق نفى بود. تعبير دوم من مصره بود، تعبير سوم من المصر بود، تعبير چهارم كه در روايت 10 آمده است 10 باب 1، دارد النفى من بلد الى بلد، اين هم كه مطلق است اين هم كه معلوم نيست چه مى‏گويد. حالا بعد ذلك كل در نتيجه‏گيرى حرف اولم را من تكرار مى‏كنم. روايات نرفته سراغ شرح اينكه از كجا به كجا، نه وطنى را صريحا دارد جز يك جا كه من مصره داشت بقيه ندارد اين به خاطر وضوح مسئله بوده است، به خاطر اين بود كه تبعيد در عرف عقلا وجود داشته است و از زادگاهش يا اقامتگاهش محل كسب و كارش محل زندگى خودش و دوستان و اقوامش از آنجا تبعيد مى‏كردند تا تلخى و مرارت تبعيد را بچشد و اين معنا را شارع مقدس امضاء كرده بنابراين شكى نداشته باشيد كه معيار در تبعيد تبعيد از وطن يا اقامتگاه است. فرع اول تمام ان شاء الله مى‏رويم فردا سراغ فروع ديگر.