• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين. و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنت الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله على العظيم.
    حديث اخلاقى اين هفته باز حديثى است از كلمات قصار مولاى متقيان على عليه السلام در روضه بهار جلد 74، صفحه 419، قال عليه السلام غاية الجود عن تعطى من نفسك المجهود، المجهود، اين هفته‏اى كه گذشت روزى در آن بود به نام روز دهو الارض، روز بيست و پنجم ماه ذى القعده يوم دهو الارض است. بعضى از آقايان سؤال كردند كه اين دهو الارض چيست و چرا انقدر روزه‏اش فضيلت دارد. چون اين از سؤالاتى است كه ممكن است امروزى‏ها مطرح كنند كه اصلا دهو الارض چه مفهومى دارد. زمين از زير كعبه آشكار شد و گسترش پيدا كرد كره زمين يك پارچه از خورشيد جدا شده است. يعنى چه زمين از زير كعبه پيدا شد و گسترش پيدا كرد. ظاهرا جواب اين سؤال اين است كه طبق علم امروز هم كره زمين در آغاز زير آب فرو رفته بود همه جا، وقتى كه زمين يواش يواش داشت سرد مى‏شد يك دورانى داريم به نام دوران بارانهاى سيلابى، دورانى بود كه در جو زمين بخار آب فراوانى پيدا شد و به اصطلاح اكسيژن و ئيدروژن‏ها با هم تركيب شدند و باران آمد نه مثل اين باران‏ها، سيل از آسمان همين طور آب مثل آبشار فرو مى‏ريخت و تمام كره زمين زير اين آب پنهان شد، و يواش يواش سرد شد. در واقع يك وسيله‏اى براى خنك شدن زمين بود. بقدرى زمين داغ بود كه همه اين آبها بخار شد، دوباره بخارها تبديل به آب شد. باز هم به زمين ريخت و بخار شد. در واقع اين يك وسيله خنك كننده‏اى بود از سوى خداوند براى اينكه اين زمين داغ و سوزان خنك بشود. براى آخرين بار كه ديگر آبها بخار نشد زمين به اندازه كافى خنك شده بود. آبها ماند و همه زمين زير آب بود يعنى دريا همه جا را فرا گرفته بود. زمين خلل و فرج داشت يواش يواش آبها سرازير خلل و فرج زمين شد. در درياها جايى گرفت و خشكى‏ها تدريجا نمايان شد. اول يك نقطه خشكى از زير آب سر برآورد بعد گسترش پيدا كرد. وسيع شد دهو الارض شد روايات ما مى‏گويد اولين نقطه‏اى كه از زير آب بيرون آمد جاى كعبه بود بعد وسعت پيدا كرد و گسترش پيدا كرد، گسترش پيدا كرد تا خشكى‏هاى فعلى كه يك چهارم مجموع روى زمين را تشكيل مى‏دهد نمايان شد، و...چهارم همچنان زير آب است اين مى‏شود دهو الارض، كشيده شدن زمين، گسترش زمين، زمين بود زير آب بود و از زير آب بيرون آمد خورده خورده، و گسترش پيدا كرد، احاديث ما به عنوان يوم دهو الارض اين روز را نام مى‏برد و يكى از دلائل شرافت سرزمين مكه و كعبه هم اين است كه اولين نقطه‏اى است كه خداوند فرمان داد از زير آب بيرون آمد و آماده زندگى بشر شد. «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» ممكن است اشاره‏اى هم به اين مسئله علاوه بر مسائل ديگر باشد. و اما چرا احترام گذاشته مى‏شود و روزه بايد داشته بشود، براى اينكه اين نعمت بزرگى بود از خدا دهو الارض زمين را مهد آسايش انسان قرار داد خداوند، اولين نقطه شروع آن هم يوم دهو الارض بوده است بنابراين اين نعمت بزرگ الهى بايد شكر گذارى بشود و روزه داشتن آن روز هم ممكن است به مناسبت همين باشد. به هر حال اين سؤالى است كه بعضى از آقايان درباره دهو الارض كردند و من مى‏دانستم كه براى خيلى‏ها هم معما است اين دهو الارض گفتم آن توجيحى و تفسيرى كه به نظر ما رسيده است ما اين تفسير را بگوييم. ظاهرا در تفسير نمونه هم احتمال مى‏دهم در يكجا نوشته شده باشد.
    سؤال؟ حالا اين قلت و قلتا چيه بگذاريد براى بعد، بله جواب اين مطلب معلوم است. اين در صورتى است كه بگوييم مكه بلندترين نقطه بوده است در حالى كه الان مكه نقطه خيلى بلندى نيست و با سطح دريا خيلى فاصله زياد ندارد. جوابش اين است كه زمين ارتفاع و انخفازش دائما در حال تغيير است. جاهايى كه بلندترين نقطه بودند يك روز
    پائين آمدند، و جاهايى كه پائين‏ترين نقطه بودند بالا رفتند. الان بالاى بعضى از كوه‏ها آثار كف درياها ديده مى‏شود. فسيلهاى كف درياها ديده مى‏شود، گوش ماهى بالاى كوه ديده مى‏شود. معلوم مى‏شود آنجا يك وقتى كف دريا بوده است. چين خوردگيهاى زمين دائما در حال تغيير است. حالا اين قلت و قلتا را عرض كردم بگذاريد براى بعد و الا جواب سؤال معلوم است.
    بگذرم و اما حديثمان اين بود كه رايت الجود ان تؤطيه من نفسك المجهود، يك نگاه بكنيد به عالم هستى. در عالم هستى همه موجودات به فرمان خدا داراى صفت جودند. بخشنده‏اند، خداوند جواد است موجودات عالم هستى را هم جواد قرار داده است. اين خورشيد يكى از مبادى مهم جود در عالم هستى است. دائما دارد مى‏بخشد. نور و حرارت و انرژى به آدم مى‏دهد. و روز به روز هم خودش لاغرتر مى‏شود. سيصد ميليون ميليارد تن گويا هر روز از وزنش كم مى‏شود. سيصد هزار ميليون تن ظاهرا است. سيصد هزار ميليون تن هر شبانه روز از وزنش كم مى‏شود. منتهى بس كه بزرگ است خم به ابرو نمى‏آورد، ولى دائما تبديل به نور و حرارت و انرژى مى‏شود و موجودات ديگر را بهرمند مى‏كند. زمين جواد است انواع مواد خودش را در اختيار انسان قرار داده است. معادن، مواد غذايى زمين و هكذا، درختان جواد هستند زمين جواد است، خورشيد جواد است. چشمه‏ها، درياها، نهرها، حتى حشراتى مثل زنبور عسل، جود و بخشش دارد اين غذايى كه براى خودش و فرزندان خودش تهيه مى‏كند در اختيار اين بشر مى‏گذارد و بيش از آنچه احتياج دارد توليد مى‏كند. حيواناتى كه شيرده هستند شيرشان بيش از آن است كه بچه‏هايشان احتياج دارند در اختيار انسانها مى‏گذارند. تنها اين بشر مصرف كننده همه اينهاست. همه جود و بخشش دارند تا اين دو سه روزى خلاصه زندگى كند و به غفلت بخورد و به غفلت بميرد. آيا واقعا در اين كاروان عمومى هستى سزوار است اين بشر وصله ناهمرنگى باشد همه جوادند اما تو بخيل باش. خاك و هوا و آب و آفتاب و گياهان و حيوانات و چهارپايان و حشرات جوادند اما اين انسان بخيل، هر چه دارد مال خودش، سر سوزن منافع او به ديگرى نرسد. اين چه عيب بزرگى است اين چه نقص بزرگى است. بعدا از خداوند انتظار دارد همه چيز به او بدهد اما او حاضر نيست. امرتنا أن لا نرد سائلا من ابوابنا و قد عطيتك سائلا، در خانه خدا مى‏رويم هر روز، ما هر كداممان، ده تا جد صد تا جد كمتر بيشتر مى‏خواهيم از خدا مى‏خواهيم همه را مى‏خواهيم آماده باشد. اما در عمرمان حاضر نباشيم حاجت كسى را برآورده كنيم. بدانيد توانايى شما بر قضاى حوائج بندگان خدا از نعمتهاى بزرگ خدا بر شماست. اگر ديدى در محلى هستى و شرايطى كه مى‏توانى حاجت عبد مومنى را برآورى اين نعمت خدا را شكر كن، نگو مردم چرا ول نمى‏كنند، چرا دست برنمى دارند شكر كن خدا را كه حاجت مردم به دست تو آماده است حالا آنچه مى‏توانى انجام بده. ملاك اين نيست كه انسان چه مقدار ببخشد، ملاك آن است كه در اين حديث است. آن بزل به مجهود است. مجهود به مقدار توانايى بگويد خداوندا اين مقدارى كه من مى‏توانستم انجام دادم غاية الجود عن توعطى من نفسك المجهود، آخرين درجه جود و بخشش آن است كه به مقدار توانت ببخشى. حالا مقدار توان چه مقدار است اشخاص متفاوتند. كم و زياد مهم نيست اعلام آمادگى به مقدار امكان است. هر كسى به اندازه توانايى‏اش؛ اين كه در روايات ما يك تعبيراتى آمده است. در موقعى كه آتش نمرود برپا شده بود و ابراهيم را مى‏خواستند بيندازند و به قدرى آتش زياد بود كه كسى نمى‏توانست جلو برود. فلسفه ساختن منجنيق اين بود، آتشين نمى‏شد نزديكش بروند ابراهيم را پرتاب كنند. بايد منجنيقى بسازند از فاصله دور آتش بيندازند و ابراهيم را در آتش بيندازند. در روايات دارد كه مرغى آمد و يك قطره آبى در منقارش بود و انداخت روى آن آتش و مسلم در وسط همان آسمان و زمين آن يك قطره بخار شد و اصلا به آتش نرسيد. تو چرا اين كار را مى‏كنى گفت به اندازه توانايى‏ام. من هم انقدر مى‏توانم. در خدمت به خلق، در مبارزه با فساد در نهى از منكر، در امر به معروف هر كسى به اندازه تواناش، ديگر كمتر از يك مرغ نيستى كه در نوكش يك قطره آب براى خاموش كردن آتش نمرود ذخيره كرد و انداخت. آن هم گفت من مى‏خواهم يارى پيغمبر خدا بكنم. اين قايط الموجودش همين بود ديگر، اين براى اين است كه بعضى‏ها عذر مى‏آورند مى‏گويند آقا اگر مى‏توانستيم اين كار را مى‏كرديم دستمان بسته است. دست هيچكس بسته نيست. هر كسى به يك مقدار توانايى دارد حالا يا كم يا زياد، اين مسئله اين است كه همه بايد شركت كنند در اين برنامه‏ها و همه بايد در اين برنامه‏ها شريك باشند اين معنى‏اش اين است. معنى‏اش اين است بهانه نداشته باش عذر نياور، در هر كار خيرى به اندازه توانايى شركت كن. به هر حال اميدوارم خداوند به ما توفيق بده از اين كاروان هستى عالم عقب نمانيم.
    سؤال؟ ان شاء الله الرحمن، فرمود غاية الجود عن توعطى من نفسك المجهود، جواب شما در اين روايت بيان شده است.
    به هر حال خداوند به همه ما توفيق بدهد بتوانيم از اين ايام و امور استفاده كنيم. يك آقايى هم يك نامه‏اى نوشته بعضى از مشكلاتى كه در ميان برادرهاى اهل علم است، مشكلات اخلاقى و غير اخلاقى، من ان شاء الله اين‏ها را تدريجا مسائل مهمى هم نوشته‏اند اشاره خواهم كرد و بحث خواهم كرد. بگرديم به بحث فقهمان.
    بحث در اين بود كه مسئله ثالثه بود، فرع ثالث بود آيا اگر شاب و شابه مرتكب زناى محصنه شوند آيا حد آنها فقط رجم است يا علاوه بر رجم جلد هم است. الجمع بين هما، بحث در اين بود. عده زيادى از اصحاب قائل شده بودند كه در شاب و شابه در زناى محصنه جمع مى‏شود. جمع بين جلد و رجم و عده‏اى هم كه نسبت به اين‏ها كمتر بودند گفته بودند كه نه تنها جلد است. آن در شيخ و شيخه است كه جمع مى‏شود ولى در شاب و شابه فقط رجم است، جلد نيست. علت اين اختلاف هم اختلاف روايت بود. حالا امروز مى‏خواهم يك جمع بندى كاملى بشود از اين روايت و يك نتيجه‏گيرى بشود. تا به اينجا ما 14 روايت را براى شما ذكر كرديم گروه اول 4 روايت بود كه اين‏ها مانده بود كه و جمع بين هما مى‏شود. منتهى دلالت اين‏ها به اطلاق بود. به اطلاق بود، تنها يك روايتش بود كه شايد صريح بود در شاب و شابه و الا روايات ديگر مطلق بود مى‏گفت مطلقا، زناى محصنه جمع مى‏شود بين تازيانه و رجم. گفتيم يك مصداقش شاب و شابه است ولى دلالت صريح نداشت بالاطلاق بود. خيلى خوب اطلاق بود. در كنار اين چهار روايت يك روايتى هم در منابع عامه است كه من نوشتم اين را امروز برايتان بخوانم. روايتى است در سنن بيهقى، اين روايت در سنن بيهقى يك رقم نقل شده است. صاحب جواهر يك رقم ديگر نقل مى‏كند. مرحوم شيخ طوسى در خلاف نقل مى‏كند. حالا من از سنن مى‏خوانم. جلد 8 سنن بيهقى كه تقريبا جامع‏ترين كتاب روايى اهل سنت در مسائل فقهى است. سنن بيهقى جلد 8 صفحه 220، عن الشعبى عن على عليه السلام، قال اوتيه على بشراح، شُراح است شَراح است من ضبطش را نديدم. زنى بوده است از طايفه بنى حمدم، قال اوتيه على عليه السلام بشراح الحمدانيه، از طايفه بنى حمدان، قد فجرت فردها حتى ولدت، اين تكه جالب است كه در سنن است در بعضى از جاها نيست اين، فردها حتى ولدت، فرمود برو تا فرزندت متولد بشود معلوم مى‏شود شاب و شابه بوده است. شابه بوده است. فلما ولدت، بچه‏اش را زمين گذاشت. قال أتونى لاقرب نساء منها، نزديكترين زنان قوم و خويش اين شراه را بياوريد. و عطاها ولدا، بچه را سپرد به آن گفت اين بچه را نگه دارى كن. ثمّ جلدها و رجم‏ها، جلدها و رجم‏ها، هر دو را با هم، ثمّ قال جلتها به كتاب الله و رجمتها به سنه، فرمود اين دو حد را يكى‏اش از كتاب الله گرفتم الزانيه و زانى، يكى هم از سنت پيغمبر (ص) گرفتم كه رجم باشد. ولى صاحب جواهر اين را طور ديگرى نقل مى‏كند. مثلا اين ولدت و اين‏ها را ندارد و تفاوت ديگرى هم دارد. صاحب جواهر مى‏فرمايد انه جلد شراح الحمدانيه يوم الخميس و رجمها يوم الجمعه، انه جلد شراح الحمدانيه يوم الخميس روز پنجشنبه، و رجمها يوم الجمعه و قال حدتها بكتاب الله و رجمتها بسنة رسول الله، صاحب جواهر اين طورى نقل مى‏كند سنن اين طورى نيست. ظاهرا صاحب جواهر از شيخ طوسى در خلاف گرفته باشد چون عبارت خلاف شايد همين باشد. توجه داريد. به هر حال اين هم روايت بود از منابع عامه، عن فعل على عليه السلام كه دلالت مى‏كرد در شاب و شابه جمع بين هما مى‏توانيم بكنيم. در مقابل اين چهار پنج حديث...
    سؤال؟ حالا مى‏رسيم. عرض مى‏كنم، امروز خدمت اين بحث مى‏رسيم، عرض مى‏كنم. در جمع بندى مى‏رسيم.
    و اما 10 روايت در اينجا داشتيم كه به سه گروه تقسمش كرديم. گروهى از اين 10 تا يكى دو روايت بود با صراحت فرق مى‏گذاشت بين شيخ و شيخه و بين شاب و شابه، در شاب و شابه مى‏گفت نه فقط رجم است در شيخ و شيخه فقط جمع بين هما است اين دسته صريح بود. گروه دوم آنهايى بود كه به مفهوم دلالت داشت آن هم خوب بود مى‏گفت شيخ و شيخه جمع بين هما بشود. مفهومش اين است كه شاب و شابه جمع بين هما نمى‏شود. عرض كرديم علاوه بر اينكه ما قائليم به اين كه وصف مفهوم دارد غالبا مفهوم دارد اگر هم مفهومى براى وصف قائل نباشيم ما نحن فيه جايى است كه امام در مقام احتراز دارد قيد شيخ و شيخه را مى‏گويد، و بايد از آن مفهوم فهميد ولو مفهوم لقبم هم باشد مفهوم حجت است. در مقام قيود احترازيه. اين هم يك دسته از روايات است. يك دسته از روايات هم بود كه مطلقات بود. مطلقاتى بود كه آن مطلقات به طور اطلاق مى‏گفت رجم است فقط، جلد در آنها نبود فقط رجم بود. ما همه اين روايات را خوانديم فقط اين روايات شيخ و شيخه را اگر اجازه بدهيد من اين 4 روايت هست اين‏ها را بخوانم كه مى‏خواهم نتيجه‏گيرى كنم. يك وسائل به من لطف كنيد. حديث 18 و 12 و 9 و 2 درست است. حالا اين را عبارت ببينيم. ببينيم مفهوم كاملى دارد ندارد. حديث 2 اين بود حديث 2 را كه ديروز خوانديم كه نمى‏خوانيم. حديث 9 را مى‏خوانيم. خواندم حديث را، خيلى خوب مى‏خوانيم. عن ابى جعفر عليه السلام، روايت محمد ابن قيس است، عن ابى جعفر عليه السلام قال قضاء امير المؤمنين عليه السلام فى الشيخ و الشيخه عن يجلد مائة، و قضا للمحصن الرجم، اين حديث يعنى چه؟ قال قضاء امير المؤمنين عليه السلام فى الشيخ و الشيخه عن يجلد مائة، و قضا للمحصن الرجم، ظاهر حديث اين است شيخ و شيخه بايد صد تازيانه داشته باشد اگر محصن هم بود علاوه بر اين رجم هم داشته باشد. جمع بين هما معنى حديث ظاهرا اين است. اگر اين باشد خوب شاب و شابه هم اگر اين باشد چرا شيخ و شيخه را بيان فرموده، شاب و شابه همين حكم دارد. اين ظاهرش مفهوم داشتن است.
    سؤال؟ غير محصن، شيخ و شيخه غير محصن مائة جلد، خوب شاب و شابه غير محصن هم مائة جلد،... براى چيه. مائة جلد براى همه است. اگر غير محصن باشد كه فرقى نيست بين شاب و شابه و شيخ و شيخه تفاوتى ندارد در محصن است كه تفاوت دارد و الا اگر غير محصن است كه فرق ندارد. حديث 9.
    سؤال؟ مى‏دانم، چه كسى اين سخن را مى‏گويد. امام باقر مى‏گويد. امام باقر چرا اين قيد را آورده است در عبارت آورده است. امام باقر امام آگاه بر احكام است خوب اين قيد را آورده است لابد يك مفهومى دارد. اگر يك فرد عادى ذكر كرده بود مى‏گفتيم قضية فى واقعه، اما وقتى امام باقر عليه السلام نقل مى‏كند با اين قيد معلوم مى‏شود اين قيد دخالت دارد.
    حديث 9، روايتى است عن الحلبى، اتفاقا روايت هم صحيح السندى است. عن ابى عبدالله عليه السلام، فى الشيخ و الشيخه جلد مع و رجم، اين كه ديگر خوب است. خوب اگر شاب و شابه حكمش همين است اين قيد براى چيست؟ بايد بگويند فى المحصن جلد مع و رجم چرا مى‏گويد فى الشيخ و الشيخه اين كه ديگر قضاء نيست. روايت هم كه سندش هم سند خوبى است.
    سؤال؟ مى‏دانم اين براى چه اين قيد را امام اخذ كرده در عبارت.
    سؤال؟ آخر چه توضيحى چه تاييدى همه محصن‏ها اين حكم را دارند. چه خصوصيتى دارد اين در مقام احتراز امام عليه السلام، پيداست در مقام احتراز است.
    سؤال؟ خوب آخر لغو مى‏شود اين قيد، سؤال نكردند اگر سؤال بود. مثل اين كه توجه نمى‏كنيد. اگر سؤالى كرده بودند عن شيخ و شيخه، مى‏گفتيد اين مثل اين است كه سؤال كرد عن الغنم صائب هل فى الزكات، فرمود فى الغنم صائب زكات، قيدى است كه در سؤال عرض كرده بود. امام هم آمد محل ابتلا او را تكرار كرد چون محل ابتلاءاش بود. اما وقتى سؤالى ندارد خود امام دارد اين را اخذ مى‏كند ما كه نمى‏توانيم بگوييم مفهوم ندارد لغو است. حديث اجازه بدهيد 12 را بخوانم.
    سؤال؟ حالا آن ادامه روايت البكر و البكره جلد مع و نفى سنع، آن بعد مى‏آيد.
    سؤال؟ يعنى چه، بله، رجم دارد. محصن شاب رجم دارد جلد ندارد. ايشان خيال كرد محصن شاب جلد دارد مى‏گويد آنجا جلد نفى سنه دارد پس اين محصن يك چيزى كمتر دارد. محصن شاب رجم دارد اعدامش سنگسار است.
    و اما 12 اجازه بدهيد من اين دو حديث را بخوانم امروز بايد اين بحث تمام بشود روز چهارشنبه است.
    سؤال؟ عن عبد الرحمن عن ابى عبدالله عليه السلام قال كان على يضرب الشيخ امام صادق نقل مى‏كند حواستان باشد. كان على يضرب الشيخ و الشيخه مائة و يرجمهما، و يرجم المحصن و المحصنه و يجلد البكر و البكره و ينفيه ما سنه، اين كه خيلى از روايات ديگر هم بهتر است. بلكه شايد بتوانيم اين را به يك معنا علاوه بر مفهوم شيخ و شيخه اين را جزء روايات صريح هم قرار بدهيم. شيخ و شيخه را صد تازيانه مى‏زد بعد رجم مى‏كرد بعد رجم مى‏كرد لابد محصن مراد است. بعد مى‏گويد و يرجم المحصن و المحصنه، يعنى چه محصن و محصنه‏اى، شاب و شابه، نقطه مقابلش است. شاب و شابه فقط رجم، شيخ و شيخه رجم و مائة جلد و يجلد بكر و البكره و ينفع ما سنه، اين روايت اظهر روايت باب است. هم به مفهوم دلالت مى‏كند هم به قرينه مقابله كصريح محسوب مى‏شود. حديث 18 را هم بخوانم. حديث 18 عن سليمان ابن خالد قال قلت لابى عبدالله عليه السلام فى القرآن رجم، آيا رجم در قرآن است. قال نعم قلت كيف، قال الشيخ و الشيخه فرجموهما البته فانهما قضيه الشهوه، اين روايت هم مفهومش خوب است براى اثبات مقصود ما، تنها اشكالى كه در اين حديث است اين است كه دلالت مى‏كند بر تحريف قرآن به نقصان، مى‏دانيد قرآن بالاضافه تحريف نشده احدى نگفته است. بالاجماع اضافى در قرآن نداريم كه بگويند اين آيه اضافى است. هر چه هست اين است كه گفتند نقيصه آنهايى كه مى‏گويند آن شاذى كه قائل است نقيصه است. البته بر خلاف آنچه سنى‏هاى امروز تبليغات مى‏كنند بر ضد ما كه شيعه‏ها قائل به تحريفند، برمى دارند كتاب مرحوم حاجى نورى را تجديد چاپ مى‏كنند در بوق مى‏كنند اين طرف و آن طرف مى‏گويند و هر چه هم تكرار مى‏كنيم كه محققين ما قائل نيستند شازى قائل است شما همه همين طور است بينتان اختلاف است گروهى قائلند، گروهى قائل نيستند. محققين اهل سنت قائل به تحريف نيستند، محققين شيعه قائل به تحريف نيستند. شاذى من الطرفين قائل به تحريف اند. روايتى كه از خليفه دوم شما هم در كتابهايتان نقل كرده‏ايد درباره اين آيه رجم خود اين دليل است براى اينكه خليفه دوم قائل به تحريف بوده است. ما مى‏گوييم آن روايت مجعول است ما هم قبول نمى‏كنيم بسيار خوب، ولى اين چيزى نيست كه شما به گردن ما بگذاريد يا ما به گردن شما بگذاريم. به هر حال اين روايت چون مشتمل است بر مسئله تحريف كتاب الله نفس از اين نظر براى ما اشكال دارد. ولى آن سه روايت ديگر خوب بود.
    سؤال؟ بله، نه ما مى‏گوييم اين كه مى‏گويد الشيخ و الشيخه فرجموا هما دقت كنيد من وجه استدلال به اين آيه را بگويم، وجه استدلال به اين آيه اين است كه روى شيخ و شيخه به اين روايت، وجه استدلال اين است كه روى شيخ و شيخه در اينجا تكيه شده است. اگر بخواهيم مفهوم بگيريم بگوييم شاب و شاب رجم نشود اين بر خلاف اجماع است. بنابراين معنى اين آيه اين مى‏شود علاوه بر الزانيه و زانى فجلدوا هما، اينجا فرجموا هما هست. يعنى فجلدوا هماى آيه الزانية و الزانى را بگير، فرجموا هما را هم به اين بگيريد آن وقت از مفهوم مى‏فهميم شاب و شابه اين چنين نيست رجمش نمى‏كنند بالاجماع مى‏كنند. پس چه چيز درباره‏اش نيست جلد درباره‏اش نيست. اين آيه با آن آيه زميمه مى‏شود مفهوم گرفته مى‏شود، مفهومش اين مى‏شود در شاب و شابه فقط رجم است.
    حالا ببينيم در مقابل، اين‏ها را جدا جدا حساب كرديم. اين 10 روايت را هم حساب كرديم در اينجا بعضى‏ها رفتند سراغ مرجهات، گفتند تعارض است آن چهار تا مى‏گويد جمع، اين‏ها مى‏گويد نه جمع نيست. آمدند و سراغ مرجهات رفتند، كدام مرجه گفتند آنها احسن و سنداً، اقوا و سنداً، و اظهر دلالتاً هستند. طايفه جمع آن چهار روايت، اقوا سنداً راست است. اقوا سنداً، حداقل سه تا از اين روايات صحيح است. سه تا از آن چهار تا حداقل صحيح است. اقوا سنداً، اظهر دلالتاً هم گفتند و لذا گفتند آنها را مقدم بداريم. اشهر هم هستند، شهرتى هم پشتوانه آن قرار داده‏اند بنابراين شهرت، قوت سند، ظهور دلالت، سبب شده مقدم داشته بشود. اجازه بدهيد. عرض ما اين است كه اينجا جاى مرجهات نيست اينجا جاى جمع دلالى است، قابل جمع است روايات داله بر جمع مطلقات بودند الا يكى از آنها، همه آنها مطلق بوده است، و چون اين‏ها مطلقات بودند قابل تقييداند. به اين روايت شيخ و شيخه يا روايات صريح ديگرى كه داشتيم. اگر اسناد بعضى از اينها ضعيف است متظافرند، متكاثرند. 10 روايت بعضى از آنها سندشان ضعيف است نه بعضى متعددى شايد ضعيف است. اما متكاثرند صحيح السند هم داشتند. متكاثرند، متظافرند، صحيح السند هم داشتند. پس روايت اين طرف حجت است. حالا كه حجت شد جمع مى‏كنيم مطلقات آن طرف را تقييدش مى‏كنيم به چه به مقيدات، شاب و شابه را خارج مى‏كنيم. تنها يك روايت بود كه مطلق نبود، از آن چهار تا، آن روايتى بود كه مى‏گفت كه حبلت، باردار شد. گفتيم اين روايت نمى‏شود جزء مطلقات شمارد. درست است. حالا، آيا حبلت واقعا دليل بر شاب و شابه بودن است. زن‏هاى مثلا قبل از 50 سال باردار نمى‏شوند، مى‏شوند مافوق 50 سال هم مكرر ديده شده است حالا مى‏گوييم مادون 50 سال، قبل سن يئس، اگر زنى 45 ساله، 48 ساله، 49 ساله، باردار بشود اين مصداق شاب و شابه است يا شاب است.
    سؤال؟ بله، حالا اين هم يك مورد خاص است. خوب دقت كنيد شيخ و شيخه صدق نكند احسنت، شاب و شابه هم صدق نكند، الااقل يك فردى مى‏شود از هر دو قسم بايد يك تكليفى برايش روشن كنيم مهم اين است كه مصداق شاب و شابه نيست اگر اين طور بوده باشد. خوب دقت كنيد نگوييد آقا اين فرد نادر است قضيه يك داستانى است كه در زمان على عليه السلام واقع شد مطلقى نيست كه ما بخواهيم حملش بر فرد نادر، تكرار مى‏كنم اين نكته را، اين حديث مطلقى نيست كه ما بر فرد نادر حملش كنيم اين حديث يك حادثه است. يك قضيه واحده است اين قضيه واحده باردار شده بود. شابه بود نمى‏دانم. 49 ساله بود 48 ساله بود نمى‏دانم. حالا شما با داشتن يك همچين، اين حديث از نظر سند هم جاى چك و چكم هم دارد از نظر سند هم جاى بحث دارد دلالتش هم جاى بحث دارد. سلمنا كه شما اين حديث را از نظر سند دست و پا كنيد قويش كنيد، از نظر دلالتا بگوييد شاب و شابه، آيا در مقابل آن همه روايت واقع بشود واقعا شما مى‏توانيد فتوى بدهيد در باب حدود به يك همچين دليل ضعيفى، يك دانه حديث بيشتر نداريد. سنداً و دلالتاً زير سؤال، در مقابلش هم آن همه احاديث است. شما چه طور مى‏خواهيد با يك حديث در مقابل آن همه احاديث تازه خود اين حديث هم سنداً و دلالتاً زير سؤال است بياييد فتوى بدهيد. در حالى كه مى‏گوييد الحدود... عرض بنده اين است كه شبهاتى اينجاست، مصداق شبهات اينجاست كه انسان بخواهد با يك دانه حديث در مقابل اين احاديث مخالفه فتوايى در اينجا قائل بشود. بنابراين آنچه در تحرير الوسيله امام بيان فرمودند هو الاقوا، كه ما در اينجا شاب و شابه فقط حد رجم را در اينجا جارى مى‏كنيم و حد جلد نخواهيم داشت. آقايان شنبه معلوم شد درس است بهانه بعضى‏ها نكنند كه معلوم شد.