• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين. و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنت الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله على العظيم.
    كلام در مسئله حد رجم بود اصل اين مسئله كه درباره محصن و محصنه حكم رجم جارى مى‏شود محل گفتگو بين علماى اسلام نيست. در شاخ و برگهاى اين مسئله اختلاف و گفتگو هست يكى از مسائل اين بود كه آيا اگر مزنيه بها بالغه نباشد، عاقله نباشد، آيا حد رجم بر زانى جارى مى‏شود يا نه اجراى حد بر زانى مشروط است به اينكه مزنيه بها عاقله و بالغه باشد. ما ادله طرفين را ذكر كرديم. تنها يك حديث باقى ماند كه من ديروز در لابلاى بحث‏ها ذكر كردم، آقايان اصرار داشتند كه اين حديث را مستقلا طرح كنيم اين را هم به عنوان يك دليل از ادله مسئله عنوان مى‏كنيم ببينيم آيا از اين حديث اشتراط بلوغ و عقل در مزنيه بها استفاده مى‏شود يا نه حديث موثقه ابن بكير است عن ابى مريم، ظاهراً سند حديث خوب است. قال سألت ابا عبدالله عليه السلام حديث 2 باب 9، است. قال سألت ابا عبدالله عليه السلام فى آخر ما لغية، آخرين مرحله‏اى كه ايشان را زيارت كردم اين سؤال را كردم. عن غلام لم يبلغ الحلم، صدرش عكس مسئله است كه عن قريب واردش مى‏شويم. عن غلام لم يبلغ الحلم وقع على امرء، و فجر بامرء، در بعضى از كتاب ديدم كه أو فجر بامرء دارد، در جواهر أو فجر بامرء دارد نه فجر بامرء حالا يا أو فجر يا و فجر فرق نمى‏كند. اى يشى‏ء يسمع بهما، چه با آنها بايد انجام داد چه حدى بايد جارى كرد. قال يضرب الغلام دون الحد، يضرب الغلام دون الحد يعنى چه؟ يعنى تعزيرش مى‏كنند. و يقام على المرء الحد، زن حد برايش جارى مى‏شود. حد كامل، حالا كان اينجا استفاده كردند به اينكه حد در اينجا به معنى صد تازيانه است چون آن دون الحد داشت، يعنى كمتر از صد تا اين الحد است يعنى صد تا، صحبت از تازيانه نيست در اين عبارت الحد است، ولى بگوييم به قرينه دون الحد اينجا به معنى حد كامل يعنى معة الجلد.
    سؤال؟ بله، و به قرينه فتوايى كه در اين مسئله است كه بعدا مى‏آيد و روايت ابو بصير كه قبلا اشاره كرديم اينجا صدر روايت را ما كارى نداريم.
    قلت جارية لم تبلغ، سؤال كردم جارية لم تبلغ، اينجا محل بحث ماست. وجدت مع الرجل يفجر بها، جاريه‏اى است يعنى صغيره به قرينه صدر روايت صغيره است با مرد كاملى ديده شد كه فجور با او مى‏كند.
    سؤال؟ بله، لم تبلغ بله، درست است. قلت جارية لم تبلغ، وجدت مع الرجل يفجر بها، قال تضرب الجاريه دون الحد، به جاريه حد، دون الحد مى‏زنند. حد كامل نمى‏زنند يعنى تعزيرش مى‏كنند. و يقام على الرجل الحد، بگوييم يقام على الرجل الحد يعنى چه؟ يعنى مائة جلد، در اينجا كه محصن و غير محصنه كه نداشت بگوييم اطلاق دارد. يعنى مطلقا به مرد صد تازيانه و به آن جاريه تعزير، نتيجه‏اش چه مى‏شود اين است كه اگر مرد محصن باشد در اينجا صد تازيانه بيشتر ندارد، چرا؟ چون مزنيه بها صغيره است. چون مزنيه بها صغيره است. پس با دو تا چيز كه با هم تلفيق بشوند در اينجا به اين روايت مى‏شود استدلال كرد، اولا الحد در اينجا به معنى مائة جلد باشد صد تازيانه باشد. ثانيا هم بياييم اطلاق بگيريم محصن و غير و محصن را بگوييم شامل مى‏شود. هر دو را شامل مى‏شود.
    سؤال؟ كدام روايت. لطف كنيد ببينم. روايت 5 را كه خوانديم، 4 را ببينم. لطف كنيد. اين نداريم كه اين، ربطى ندارد اين حديث 4، سألت عن رجل وقع على سبية ما عليه قال نهاد. اين ندارد بين الحد و حد كه ما با مقايسه بفهميم. حد كه به معنى تازيانه نيست آخر، باشد حد به معنى تازيانه نيست. حد مجمل است نگوييد مطلق است. 3 هم همين طور.
    سؤال؟اين هم همان است. اذا وقع لا يحد السبيع اذا وقع على المرء و يحد الرجل اذا وقع على السبيع. دون الحد ندارد. شما مثل اينكه دقت نكرديد كه نكته استدلال به اين حديث چيه، نكته اين است كه اين كلمه حد رابه قرينه دون الحد مى‏خواهيم تفسير كنيم به چه، به صد تازيانه به قرينه مقابله در احاديث ديگر حد و دون الحد نيست. الحد، حد يك معنى مجملى است كه با رجم مى‏سازد با جلد هم مى‏سازد، حد كه به معنى جلد نيست. حد يك معنى وسيعى دارد. اما چون صدر حديث دارد دون الحد بعد دارد الحد گفتند دون الحد به معنى تعزير است. الحد به معنى مائة جلد كامله است. اين را يك قرينه قرار بدهيم بعد هم تمسك به اطلاق حديث بكنيم، بگوييم حديث محصن و غير محصن را شامل مى‏شود فعلى هذا يكى از ادله مسئله خواهد بود. و اما جواب...
    سؤال؟ بله، اين حرفها را ما نمى‏زنيم، اين حرفها جسارت نباشد مال اهل سنت است. حكمتش اين است و استهسانش اين است و فلسفه‏اش اين است و اين‏ها امور استهسانيه، كه گفتيم پايش جايى بند نيست.
    سؤال؟ مى‏گويند رجل ظهور در مرد زن دار دارد. يك مرد 40 ساله هنوز زن نگرفته است اين مرد نيست نامرد است هنوز. حالا اجازه بدهيد. يك خورده حوصله كنيد. تا من جواب بدهم معلوم مى‏شود حالا آقا اجازه بدهيد.
    بنابراين با انضمام دو نكته با هم بعضى‏ها استدلال كردند به اين حديث به اين حديث استدلال كردند براى اشتراط به...ولكن اين دو نكته كه با هم زميمه شد براى استدلال هر دو قابل ايراد است. اما اينكه الحد دون الحد به قرينه آن به معنى مائة جلد باشد، اين مسلم نيست. به قول صاحب جواهر در بعضى از عباراتش در همين لابلاى اين مسئله است البته، اين مسائل در بعضى از كلماتش كه وقتى مى‏رسد مى‏گويد أن المنساق منه الحد الكامل بحسب حال، الحد الكامل بحسب حال، من الاحسان و غيره، حد به معنى حد كامل است. اينجا حد كامل فى كل مورد شى‏ء، در محصن حد كامل رجم است، در غير محصن مائة جلد، از اينكه مى‏گويد دون الحد فهميده مى‏شود آن الحد كامل اما حد كامل ماذا فى كل مورد بحسب فى المحصن الرجم و فى غير محصن مائة جلد. حد كامل ندارد صد تازيانه حتما.
    سؤال؟ حالا اجازه بدهيد. اجازه بفرماييد.
    پس اين كلمه حد، بله اشعارى شايد مائة جلد دارد. اما واقعا بخواهيد از اين كلمه الحد مائة جلد در بياوريد اين قابل اشكال مى‏شود گفت آن جاريه دون الحد است يعنى تعزير و آن رجل حد كامل است. حد كامل هم فى كل مورد بحسب، در مورد محصن رجم است. در غير محصن جلد است مائة جلد، حالا اولا، اجازه، حالا اولا و اما ثانيا اين روايت فوقش اين است اطلاقيه ديگر. اطلاق است چون محصن كه نداشت. محصن و غير محصن كه نداشت يك اطلاقيه است. اين اطلاق در مقابل آن اطلاقاتى كه داشتيم درباره زناى محصنه كه حدش رجم است نسبتشان عموم و خصوص من وجه است. نسبتشان عموم و خصوص من وجه است. اما اين عامه چون محصن و غير محصنه را هر دو را شامل مى‏شود ولى از نظر اينكه مزنيه بها صغيره است خاص است اما از نظر محصن و غير محصن عام است. اما آن روايات سابق ما از نظر محصن خاص است. روايت سابق مى‏گفت المحصن يرجم، خاص است اما از نظر صغيره و كبيره عام است. روايات سابق باب 1، از نظر محصن خاص است، المحصن يرجم، المحصن ترجم، خاص است. اما از نظر اينكه صغير باشد يا كبير باشد عام بود. پس بكل منهما عموم منجها، و خصوص منجها تعارضا، حالا كه تعارض كردند كدام را ما بايد بگيريم، پيداست، عند التعارض آنهايى كه اشهر است، اكثر است، يك روايت ما اينجا داريم يك روايت، آنجا آن همه روايت داشتيم و در اينجا فقط يك روايت داريم. توجه بفرماييد. ديگر به شبه نمى‏رسد. حالا يك جمع بندى كنيم و اين بحث را تمامش كنيم در جمع بندى نهايى به اينجا مى‏رسيم.
    سؤال؟ بله حالا اجازه بدهيد من جمع بندى بكنم و بعضى از روايات هم لعل مستدرك است كه من حالا بعدا مى‏خوانم. اجازه بدهيد.
    جمع بندى اين شد، ما در مقابل اطلاقات ادله رجم و محن و محصنه چيزى پيدا نكرديم. اطلاقات ادله رجم و محصن و محصنه مى‏گفت فرق نمى‏كند صغيره باشد مقابلش يا كبيره باشد. مجنونه باشد مقابلش يا عاقله باشد اطلاق داشت. دست و پا كرديم و روايت ابو بصير را آورديم ديديم كه دلالت نداشت اردا، موثقه ابن بكير عن ابى مريم آورديم اين را هم امروز ديديم كه به چه سرنوشتى گرفتار شد و آن مسئله تدرع الحدود هات و اصالت البرائه و امثال اين‏ها كه در مقابل وجود يك دليل عام و يك دليل مطلق نه جاى اصالت البرائه است نه جاى تدرع الحدود هات است. بنابراين ما نمى‏توانيم اشتراط را بپذيريم همان گونه كه صاحب جواهر رضوان الله تعالى عليه هم نپذيرفته است. درّ المنزودى هم كه اصرار مى‏كنند در آغاز به اين كه اين شرط را بپذيريم در پايان بحث كه فتوى نهايى را صادر مى‏كنند مى‏گويند نه مطلقات حاكم است و شامل مى‏شود مزنيه بهاى صغيره و هم كبيره، هم مزنيه بهاى عاقله و هم غير عاقله، مجنونه همه را شامل مى‏شود. هذا تمام الكلام در فرع دوم اين مسئله، و اما فرع ثالث.
    فرع ثالث نقطه مقابل اينجاست يعنى زن عاقله و بالغه است اما زانى صغير يا مجنون است. زانى يا صغير است يا مجنون. در مسئله قبل ما هر دو را با هم آميختيم مجنونه و صغيره را يكجا بحث كرديم چون دليلش يكى بود اما اينجا ناچاريم جدا كنيم. صغير را جدا كنيم، مجنون را هم بعد بحث كنيم. بنابراين اول بحث از چه مى‏كنيم آنجايى كه زن بالغه عاقله محصنه با پسر صغير العياذ بالله زناكند مى‏خواهيم ببينيم حكم اين مرء چيست؟ صغير كه حدى ندارد حالا تعزير دارد حدى ندارد، حكم اين مرء آيا اين است كه رجم نمى‏شود يا حكم اين مرء جلد است. و اما بحسب اقوال معروف بين جماعتى از علماء، و شايد مشهور بين كافه علماء باشد. اشتراط البلوغ فى الزانى، اشتراط بلوع فى الزانى لجريان الحد على الزانيه، كدام حد، حد رجم، براى اينكه حد رجم را بر زانيه جارى كنيم زانى بايد بالغ باشد تا زانيه را رجم كند. زانيه محصن است. بنابراين اگر اين زانيه محصنه با سبيى زنا كند لم ترجم، اين شرط را بسيارى به آن تصريح كردند. در شرايع، متن جواهر صريحا دارد، قواعد علامه دارد، غير از اين دو بزرگوار هم دارد. صاحب جواهر هم مى‏گويد جماعت من العلماء تعبير مى‏كند. ولى از يك نفر مخالفت نقل شده در اين مسئله، بله يادش از يك نفر، از بعضى حالا مى‏گوييم از بعضى؛ از بعضى به عنوان يك جمعيت شاز نقل شده است كه نه اينجا هم رجم است صغير باشد كبير باشد اين زانيه را بايد رجمش كرد. ما از كشف الجسام نقل مى‏كنيم جلد 2، صفحه 398، عبارت كشف الجسام را دقت كنيد و اوجب الحلى يعنى ابن ادريس، الرجم مع الاحسان على الكامل منهما، عبارت را دقت كنيد و اوجب الحلى الرجم مع الاحسان على الكامل منهما، زن يا مرد، كان الاخر كاملا اولا، دومى كامل باشد يا نباشد. صغير أو مجنونا، كاملا اولا صغير أو مجنونا، خلاصه فرق نمى‏كند طرف مقابل صغير باشد يا كبير باشد عاقل باشد يا مجنون باشد. آن كه كامل است محصن و محصنه است رجمش مى‏كنيم. قانون كلى رجم محصن و محصنه است طرف مقابلش هر چه مى‏خواهد باشد. كامل باشد نباشد. صغير باشد كبير باشد، مجنون باشد عاقل باشد، فرق نمى‏كند. ظاهر اين عبارت تصريح است كه در اين مسئله ايشان مخالفت كرده است و غالب به چه شده است به عدم اشتراط بعد از يك مقدار عبارت مى‏گويد اوجبه ابن ادريس على الكامل منهما.
    سؤال؟ حلبى درست است. اوجب الحلبى آن، من حلى نوشتم، ابن ادريس اينجاست. اوجب الحلبى آنجا.
    و اوجبه ابن ادريس، اين قرينه‏اش است. على الكامل منهما و ان كان الاخر صغيرا، اوجبه يعنى اوجب الرجم بود آن، ابن ادريس حلى على الكامل منهما زانى و زانيه اگر چه ديگرى صغير بوده باشد. پس دو بزرگوار مخالفتشان مسلم شد يكى حلبى و ديگرى ابن ادريس صاحب سرائر اين دو بزرگوار به ما در نقل كاشف الجسام در اين مسئله قائل به اشتراط نشده‏اند. جمع بندى اقوال چه شد جمع بندى اين شد جماعتى و لعل المشهور قائل به اشتراط شدند كه بايد كبير باشد. ولى بعضى‏ها مخالفت كردند مثل حلبى و ابن ادريس اين‏ها قائل به اشتراط نشدند. حالا برويم سراغ ادله عمده دليلى كه در اين مسئله داريم همين روايت ابو بصير است كه ديروز خوانديم. تصريح شده بود به اين كه مرء لا ترجم، تكرار نمى‏كنيم ديگر، در حديث ديروز كه حديث 1، باب 9 بود. روايت ابوبصير تصريح شده بود أن المرء لا ترجم، استدلال هم شده بود لان الذين كحها ليس بمدرك، لان الذين كحها آن زانى ليس بمدرك بالغ نيست. ولو كان مدرك رجمت اگر زانى مدرك بود يعنى بالغ بود رجمت المرء يعنى، اين روايت صريح است. ديروز هم عرض كرديم صريح است بحثى در صراحت اين روايت نيست. تنها چيزى كه گفتگو بود در سند اين روايت كه از قرائنى بعضى‏ها كشف كردند كه اين ابو بصير همان ابو بصير ثقه است؛ و چون ابو بصير ثقه است و لا سيّما اين كه روايت هم مختلف در جماعت كثيره، عده زيادى هم به اين روايت فتوى دادند. حتى آمدند آن بحث نقطه مقابل را هم عطف به اين كردند. بحث ديروز را هم مى‏خواستند از اين استفاده كنند. پس خود اين مختابهاست. حديثى است از قرائن برمى‏آيد كه حديث صحيح است. صاحب جواهر هم ديديم در اينجا تعبير به صحيح مى‏كند. خبر ابو بصير نمى‏گويد مى‏گويد صحيح ابو بصير، و ديگران هم تعبير به صحيح كردند بعضى ديگر هم بعيد هم نيست اين ابو بصير با قرائن همان ابو بصير ثقه بوده باشد، و علاوه بر اينكه جماعت كثيرى به اين روايت عمل كردند و فتوى دادند. بنابراين مسئله به عقيده ما كافى است.
    سؤال؟ اگر يك حديث صريح بوده باشد معمول بها باشد مطلقا تخصيص مى‏زنيم. همين را مطلقا تخصيص مى‏زنيم با يك حديث. براى اينكه حديث اخص است. عام است و خاص، مطلق است و مقيد، جمع بين مطلق و مؤيد عام و خاص از جمع‏هايى است كه سر تا سر فقه ما را گرفته است، از كتاب الطاهرات گرفته تا كتاب الديات همه مشمول همين عام و خاص و مقيد است. جمعى است كه همه جا شناخته شده است و جمع غريب و عجيب نيست.
    سؤال؟ دو نفر قبول نكردند. خوب نكردند. با مخالفت آنها كه مشكلى ايجاد نمى‏شود.
    سؤال؟ بله، مى‏گويم روايت ده سال دارد مگر ذيلش تعليل ندارد. ذيلش مدرك و غير مدرك دارد. ذيلش كبرى كليه است. صدرش ابن عشر سنين باشد ذيلش كبرى كليه است، با اين تعليل واضح و آشكار ديگر ترديدى در اين مسئله پيدا نمى‏شود.
    تا به اينجا معلوم شد لقد يستدل به همين موثقه ابن بكيرى كه الان داشتيم. قد يستدل له بموثقة ابن بكير عن ابى مريم، حديث 2، كه الان خوانديمش. صدرش راجع به مرء بود ذيلش راجع به رجل بود. ما آنجا به خاطر مرء آمديم در بحث سابق، استدلال كرد رجل استدلال كرديم. اما ذيلش كه راجع به مرء است اينجا از آن مى‏توانيم استفاده كنيم. ولى خوب اين حديث را كه ديديد ما اشكال كرديم از دو جهت اشكال كرديم. حديث ابو مريم ابن بكير عن ابى ورين هم مسئله محصن و غير محصنه در آن نبود و هم كلمه حد خالى از ابهام نبود. بنابراين استدلال به آن هم در ما نحن فيه مشكل است، با وجود روايت ابو بصير نيازى به اين نيست. هذا كله بنسبت الى البلوغ.
    سؤال؟ مثل اينكه اشتباه شد. ما بلوغ را در كسى كه حد مى‏خورد كه شرط مى‏دانيم. زن بايد بالغ باشد آن كه بحث ندارد صحبت اين است كه زانى چه. اگر زانى صغير بود و غير بالغ بود اثرى در حد اين زن بالغ مى‏گذارد يا نه بحث در اين است. و الا بلوغ در خود حد كه شرط است غير بالغه را كه حد نمى‏زنند. صحبت اين است بالغى است كه يا غير بالغ زنا كرده، آيا آن طرف مقابل غير بالغ بودن اثرى در اين طرف مى‏گذارد يا نه. هذا كله بنسبت الى البلوغ، پس معلوم مى‏شود در ناحيه مرء بلوغ شرط است. شك هم بكنيد اينجا از همان جاهايى تدلال حدود بالشبهات است. علت اينكه قائل به آن كم است روايت هم ظهور دارد عمل هم به روايت شده است. بخواهيد شما ديگر ترديد بكنيد لااقل شك هم كه بكنيد بايد بگوييد اين زن رجم نشده است.
    و اما اشتراط عقل چطور عاقل بودن چه؟ تكرار مى‏كنم زن عاقله است، محصنه است، بالغه است، مردش مجنون است. آيا جنون او سرايت مى‏كند در حد اين زن يا نه، اين مسئله از آن مسائلى است كه فقط يك نفر مخالف دارد. به قول صاحب جواهر در جلد 41، صفحه 322، جلد 1 صفحه 322، ايشان مى‏گويد لا اشكال و لا خلاف فى المسئله فرق نمى‏كند بين عاقل و غير عاقل، فرق نمى‏كند. اگر، 41 صفحه 322، ايشان مى‏گويد فرق نمى‏كند شرط نيست بلوغ شرط بود اما عقل شرط نيست يعنى در ناحيه مقابل، پس اگر زنى با مجنونى زنا كند و آن زن محصنه بوده باشد، ترجم، ترجم.
    سؤال؟ با مجنون بله، مجنونى با زن زنا كند يا زنى با مجنونى زنا كند چه فرق دارد. قرآن مى‏گويد «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي» هر دو را اسم فاعل درباره‏اش ذكر كرده است لازم نكرده حتما اين اسم فاعل باشد آن نباشد «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ» على كل حال عرض كردم لا اشكال فى المسئله و لا خلاف تنها از يك لحاظ از يحيى ابن سعيد نقل مخالف شده ابن عم مرحوم محقق، در جامع ابن سعيد اين عبارت تصريح شده و كشف الجسام هم تصريح مى‏كند. كشف الجسام مى‏گويد يحيى ابن سعيد سوّا بين السبيع و المجنون فى انه ان زنت باحدهما لم ترجم و ان احسنت، يحيى ابن سعيد گفته سبيع و مجنون هر دو مثل هم‏اند. زن با سبيع لا ترجم، زن با مجنون هم لا ترجم. ايشان يك شرط كرد سوّا بين السبيع و المجنون فى انّها آن زن، أن زنت باحدهما به سبيع يا مجنون لم ترجم و أن احسنت. لم ترجم و أن احسنت، اين را كشف الجسام نقل مى‏كند. صاحب الجواهر هم اشاره دارد ما از كشف الجسام نقل مى‏كنيم جلد 2، صفحه 398، در سلسلة الينابى الفقهيه مستقيما نقل شده از جامع ابن سعيد. سلسلة الينابى الفقهيه جلد 23، صفحه 379، از جامع ابن سعيد، حالا ببينيم ابن سعيد چه مى‏گويد دليلش چه مى‏گويد. ما هستيم و مطلقات، مطلقات چه مى‏گويد. مى‏گويد محصن و محصنه يرجمان، مطلقات ما اين بود. شما به چه دليل تقييدش مى‏كنيد در خصوص مجنون، در صغير تقييدتان به جا بود. چون روايت ابو بصير را داشتيم صغير مقيد داشت روايت ابو بصير داشت در مجنون چه دليلى براى تقييد دارد. هيچ، هيچ دليلى در مورد مجنون نداريد، مگر دست بزنيد به دامن همان استهسانات لنقص اللذه، حالا نقص اللذه هم هست نيست. لنقص اللذه،... كه بگوييم مجنون زنا كردنش با مرء كامله فرد نادر است يا اصالة برائه يا تدرع الحدود بالشبهات است. اين وجوهى كه پايش جايى بند نيست و هيچ دليلى بر طبقش نداريم توجه كرديد.
    سؤال؟ صغير و مجنون چون دوبار سه بار به هم مشترط شده‏اند اينجا را هم قياس مى‏كنيم بر آن، اين همان قياس ابو حنفيه است. توجه داريد. غياث ذنى همين است، ليس من مذهبنا همين است. شما مى‏گوييد چون جاهاى ديگر خيلى شبيه هم شدند خيلى جاها را هم بشماريد چهار جا، پنج جا، مى‏شماريد بعد آن وقت هم مى‏گويد عطف به آن مى‏شود. مثل همان مى‏شود.
    سؤال؟ مدرك يعنى بالغ.
    سؤال؟ نه ادرك به معنى اصطلاح روايات است شما ببينيد روايات بلوغ را جاى بحث از بلوغ در فقه كجاست. چه كسى يادش است. در كتاب الحجر عمدتا آنجاست و مقدارى هم در وصيت است. عمدتا در كتاب حجر صحبت مى‏شود از بلوغ و...و يك مقدار هم در وصيت است. در كتابهاى مثلا صلاة و فلان كه ما فكر مى‏كنيم جايش است آنجا يك بحث كاملى ندارد. روايات باب بلوغ را ببينيد هر كجا مى‏گويد ادرك ادرك، يعنى بلغ، لم يدرك يا لم يبلغ اصلا اصطلاح روايات است. ادرك به معنى صاحب عقل شدن و مدرك شدن در مقابل جنون ابدا استعمال يعنى معمولا استعمال نشده، من نمى‏گويم ابدا شايد يكجا پيدا كنيد ولى نه على كل حال سؤال هم ابن عشر سنين بود و اين كه مسلم است.
    حالا نتيجه بگيرم اين بحث را جمعش كنيم كه فردا نخواهيم سراغ اين بحث برويم.
    سؤال؟ سبيع و مجنون يكجا با هم هستند در تكليف همراه هم‏اند.
    سؤال؟اينجا بحث تكليف نيست اين را حد نمى‏خواهيم بزنيم. نقطه مقابلش را مى‏خواهيم حد بزنيم دقت كنيد به خصوص اين كه اينجا اولويت چيزى هم نيست. حالا صغير را ممكن است نقص الذه بگوييد اما مجنون نقص الذه نمى‏شود در آنجا گفت.
    و على كل حال نتيجه اين شد كه ما در سه جا از اين چهار مسئله، ما چهار مسئله داشتيم. مردى با صغيره‏اى، مردى با مجنونه‏اى، عكسش هم زنى با صغيرى، زنى با مجنونى، اين چهار جا سه جاى آن رجم بود. مرد اگر با صغيره باشد رجم بود. مرد اگر با مجنونه باشد رجم، زن اگر با مجنون باشد آن هم رجم، تنها يك مورد استثناء شد. تكرار مى‏كنم مرد با صغيره رجم بود مرد با مجنونه رجم بود، زن با مجنون رجم بود، تنها زن با صغير رجم نبود. از اين چهار صورتى كه در اين مسئله تصور مى‏شود سه صورت رجم بود يكى نه، و اما خود مجنون را چه كار كنيم. اين يك جمله را عرض كنيم بحث تمام، خود مجنون آيا حد برايش جارى مى‏شود يا نه، اين يك بحثى داشت كه اگر نظر مباركتان باشد آن اوايل كتاب بحث كرديم اينجا ديگر جاى اين نيست كه بحث كنيم، كه آيا مجنون رجم دارد يا نه. ما گفتيم اين كه روايات دارد مجنون حدش مى‏زند. آن مجنونى باشد كه در سر حد سقوط تكاليف نبوده باشد. مجنونى كه در سر حد سقوط تكاليف بوده باشد بالاجماع و الاتفاق نه حدى بر او جارى مى‏شود نه مجازات دنيا نه مجازات آخرت، حالا آن بحث را چون در اوايل كتاب نسبت به خود مجنون داشتيم اينجا تكرار نمى‏كنيم. فردا مى‏رويم ان شاء الله دنبال مسئله بعد.