• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لاسيما بقية الله المنتظر ارواحنا له الفداء و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
    بحث در دومين مورد حد قتل در زنا بود، و آن اين بود كه غير مسلمانى با زن مسلمانى زنا كند كه در اينجا حدش اعدام بود، خواه آن زن مطاوعه بوده باشد يا مكرهه، تفاوتى در اين مسئله ندارد، سراغ ادله اين مسئله رفتيم و دو روايت داشتيم يكى روايت حنان بن صدير بود، كه دلالتش خوب بود و سندش خوب بود، فقط موردش يهودى بود، القاء خصوصيت مى‏كرديم به ساير اهل ذمه بلكه به تمام كفار. و اما حديث دوم حديث جعفر بن رزق الله بود، ما در اين حديث گفتيم بالاخره مشكلاتى است، و مبعداتى، از جمله مشكلات در حديث جعفر اين است كه حضرت مى‏فرمايد «يضرب حتى يموت» آن قدر بزنند تا بميرد، (سؤال:...؟ جواب:...) آيا يضرب حتى يموت چنين چيزى مفتا به عند الاصحاب است؟ كسى در كلمات شان ديده نشده است، آنهاى كه فتوا مى‏دهند مى‏گويند يقتل، اما يضرب حتى يموت نه در اينجا نه در جاهاى ديگر ما همچنين حدى نداريم يك كسى را آن قدر بزنند تا بميرد، نه يقتل داريم، بله در مورد رجم سنگسار كردن آن بحث جداگانه‏اى دارد كه گفته شده اما يضرب حتى يموت كه در اين حديث جعفر است، چيزى است مفتابه نيست، در در المنزود مى‏فرمايد كه يضرب يعنى يضرب بالسيف حتى يموت، يعنى آن قدر با شمشير بزند تا بميرد، يك ضربه نيست، ضرب ضربتاً واحدة اخذت منه ما اخذت نيست، بلكه يضرب بالسيف حتى يموت، معناى است كه مشكل را حل مى‏كند اين مفتا به است، اين غايت توجيهى است كه در در المنزود آمده آقايان هم بعضى در ايراد شان مطرح كردند. ولى انصاف اين است اين احتمال خلاف ظاهر است، ما در جايى نديديم بجاى قتل بگويند يضرب بالسيف حتى يموت يعنى يقتل، آن قدر با شمشير بزنند تا بميرد، يك نمونه‏اى مثلش را بياوريد جاى ديگرى يك همچنين تعبيرى باشد، به عكس بعضى از روايات در باب قصاص است كه يضرب حتى يموت به معنى ضرب لا بسيف است، (سؤال:...؟ جواب: رجم كه يضرب نمى‏گويند، مى‏گويند يرجم، اصطلاح اين است. در يضرب بالسيف هم من عرضم اين است كه اين خلاف معمول است، مى‏گويند مراد از يضرب حتى يموت يضرب بالسيف است درالمنزود مى‏گويد، من دارم جواب ايشان را عرض مى‏كنم، من عرض مى‏كنم اين روايت به معنى يضرب بالسيف حتى يموت نيست، كنايه از قتل نيست، اين تعبير در قتل معمول نيست، بلكه در ضرب بغير السيف معمول است، حالا نمونه‏اش را از بعضى از احاديثى كه در باب قصاص است مى‏آورم. نمونه يضرب حتى يموت در غير سيف است را مى‏خواهيم بياوريم، يعنى اطلاق شده و اريد به غير السيف، ببينيد اين روايت (سؤال:...؟ جواب:...). روايتى است، روايت نوزده باب يازده از باب قصاص نفس، «سئلت عن الخطا الذى فيه الدية و الكفارة هو الرجل يضرب الرجل و لا يتعمد قال نعم» مى‏گويد سؤال كردم اين قتل خطا كه گفته مى‏شود چه است؟ اين است بزند قصد كشتن نداشت مرد، «يضرب» مسلم اين يضرب بالسيف نيست چون اگر بالسيف بزند كه قصد كشتن دارد، «يضرب» يعنى «يضرب لا بالسيف و الا كان مع السيف كيف لا يتعمد القتل» (سؤال:...؟ جواب: عرضم اين است اطلاق يضرب حتى يموت اين مال جايى است كه با شمشير نيست، لا بالسيف است نذير اين روايت بزن در همين باب است. (سؤال:...؟ جواب:... الآن در فارسى هم داريم مى‏گوييم آن قدر زد تا مرد، يعنى آن قدر با شمشير زد تا مرد؟! زد تا مرد يعنى كتك زد تا مرد، نه اين است كه زد تا مرد يعنى آن قدر گلوله زد تا مرد، آن قدر شمشير زد تا مرد). بهرحال آنچه بنده مى‏فهمم جله يضرب حتى يموت بمعنى يضرب بالسيف خلاف ظاهر است. يعنى آن قدر كتك مى‏زنند تا بميرد زير كتك بميرد، نه زير شمشير، اگر با شمشير باشد مى‏گويند يقتل چرا ديگر بگوييم يضرب حتى يموت، يقتل. آنجا يقتل مى‏گويند. تعبير
    مى‏كنند با شمشير يقتل مى‏گويند. (سؤال:...؟ جواب: فتاوا كه قرينه بر اين نمى‏شود، فتاوا قرينه مى‏شود كه اين معرض عنها است، يعنى كسى فتوا نداده كتك (سؤال:...؟ جواب: كتك زدن كسى نگفته در هيچ حدى). (سؤال:...؟ جواب:...). آنى كه ما مى‏فهميم را عرض مى‏كنيم شما هم آزاديد در انديشه كردن و انتخاب كردن). حديث وسائل جلد نوزده است، كتاب قصاص. (سؤال:...؟ جواب: حالا استظهار كه اين قدر بحث ندارد، من مى‏گويم جمله يضرب حتى يموت ظاهر در يضرب بالسيف نيست، ظاهرش كتك زدن و زير كتك مردن است، و اين چيزى است كه مفتا به عند الاصحاب نيست و اين يكى از مشكلات اين حديث است.
    يك حديث ديگر هم داريم كه اين حديث هم شبيه همين حديث جعفر ابن رزق الله است مرحوم علامه مجلسى در بحال الانوار نقل كرده، علامه مجلسى در جلد چهل و نهم تاريخ حضرت رضا عليه السلام جلد چهل و نهم بحار، صفح هصد و هفتاد و دو، از كشف الغمه نقل مى‏كند، «اتى المأمون بنصرانى» آن در باره امام هادى عليه السلام بود، اين درباره امام رضا «اتى المأمن بنصرانى قد فجر بهاشمية» ندارد فجر بمسلمة اينجا هاشميه دارد، «فلما رئيه اصلاً» مأمون ديد مسلمان شد اين نصرانى وقتى آوردند ثابت شد مسلمان شد، «فغازه ذلك» مأمون عصبانى شد، اين غازه ذلك در ذهن تان باشد، چرا مأمون عصبانى شد؟ (سؤال:...؟ جواب:... حكم ندانستن كه عصبانيت ندارد، مأمون در عين حال كه شيطان بود يك آدم با سوادى بود، «فلما رئيه اسلم غازه» يعنى مى‏دانست مسلمان كه شد «الاسلام يجب» اين براى مسئله بعد است، مى‏دانست حالا كه مسلمان شد مشكلى پيدا شده، ديگر نمى‏شود حد بهش زد در ذهنش آمد اسلام مانع از اجراى حد مى‏شود. «فاغزه ذلك فلما رئيه اسلم غازه ذلك» وقت مسلمان شد عصبانى شد، نه اين‏كه نمى‏دانست مسئله چه است عصبانى شد. فهميد كه اين خواستيم نصرانى كلكى بزند و يتخلص من العذاب و الحد. «فلما رئيه اسلم فغازه ذلك و سئل الفقهاء» مثل همان روايت. «فقالو حدر الاسلام ما قبله» گفتند اسلام ماقبلش را از بين برده، «فسئل الرضا عليه السلام» سؤال از امام على بن موسى الرضا كردند «فقال اقتله» بكشش، «لانه اسلم حين رئى البأس» يعنى وقت عذداب رادر مقابل چشم خودش ديد اسلام آورد، اين اسلام حالا بدرد نمى‏خورد كه مى‏ماگوييم اين مفهوم دارد، يعنى اگر قبلاً مسلمان شده بود خوب بود. «قال الله عز و جل فلما رئو بأسنا قالوا آمنا بالله وحده الى آخر السورة» خوب اين حديث خيلى شباهت به آن حديث جعفر بن رزق الله دارد، حديثى است مرسله و منتها از كشف الغمه نقل كرده، ولى حديث مرسله است. تا به اينجا اصل مسئله براى ما روشن شد حالا شما اين حديث دوم را مى‏خواهيد بپذيريد، نمى‏خواهيد نپذيريد بالاخره حديث حنان بن صدير براى اثبات مطلب ما كافى بود كه اگر كافرى تجاوز بكند به زن مسلمانى مطاوعتاً يا غير مطاوعتاً بوده باشد، زنا بكند به زن مسلمانى يقتل، اين به قتل مى‏رسد، و اين جمله را هم فراموش نكنيد كه عرض كرديم القاء خصوصيت مى‏شود از يهودى، تمام كفار را شامل مى‏شود حتى غير اهل ذمه را هم شامل مى‏شود.
    بقى هنا شى‏ء، چيزى كه باقى مانده اين است كه لو اسلم چه مى شود همين كه الآن اشاره بهش شد؟ اگر اين اسلام بياورد چه حكمى در اينجا دارد؟ برويم سراغ كلمات در اينجا ظاهر اطلاقات لفظ باب عدم السقوط است مطلقا، مطلقا ساقط نمى‏شود. مسلمان بشود چه قبل البينه چه بعد البينه، حد ساقط نمى‏شود. كلام صاحب رياض را بشنويد، بعد از آنى كه روايت جعفر بن رزق الله را نقل مى‏كند مى‏گويد «و بمضمونه افت الشيخان فى المقنعة و النهاية و الحلى فى السرائر» به مضمون اين روايت فتوا دادند شيخان و در مقنعه و شيخ مفيد در مقنعه، و شيه طوسى در نهايه، و حلى در سرائر، و شيخنا فى الروضه، منظور شهيد است «و لا خلاف فيه اجده» هيچ مخالفى دراينجا نمى‏بينم، دراطلاقش، مطلقا اين حد جارى مى‏شود «الا من بعض متأخرى متأخرى الطائفة» بعض از اين متأخرين متأخرين، «فحتمل سقوط القتل عنه باسلامه قال» دليل قائمين به سقوط چه است؟ «قال» دنباله كلام رياض را مى‏خوانم «لجب الاسلام ماقبله» استدلال به حديث جب كردند «لجب الاسلام ماقبله» «اسلام يجب عن ماقبله» جلوش را مى‏گيرد «و الاحتياط فى الدماء» در دماء بايد احتياط كرد، بعد ايشان (صاحب رياض) مى‏گويد «و هو ضعيف فى الغاية» ضعيف است فى الغايه، «لكونه اجتهاداً فى مقابل الرواية» شما آمديد اجتهاد مى‏كنيد در مقابل روايت جعفر، روايت جعفر مى‏گويد اسلام آورد اسلامش قبول نشد، شما در مقابل اين ايستاده‏ايد مى‏گوييد اگر اسلام آورد پذيرفته مى‏شود «فى مقابل الرواية المعتبرة بفتوا هؤلاء الجماعة
    المؤيدة باستسحال الحالة السابقة» آن طرف اين بود كه ساقط مى‏شود، كلام بعض متأخرى المتأخرين به دو دليل، يكى الاسلام يجب عن ماقبله، يكى هم احتياط الحدود تدرء بالشبهات. در مقابلش فتواى به عدم سقوط است به دو دليل آن هم، يكى روايت، مى‏گفت اسلام فايده‏اى ندارد، و ديگرى استصحاب بقاء حد.
    در اين مسئله اگر خوب بشكافيم چهار تا قول است، و اينها را بايد جدا كرد، يك قول همين است كه مطلقا اسلام تأثيرى ندارد، لا قبل، لا بعد، كه بگوييم اطلاق كلمات اصحاب اين را اقتضا مى‏كند، نه قبلاً نه بعداً كلمات اصحاب هم مطلق است. مى‏گويد يقتل، يعنى سواء اسلام قبلاً او اسلم بعداً او لم يسلم ابداً، اين يك قول است كه مى‏گويد مطابق ظاهر كلمات اصحاب است.
    قول دوم كسانى است كه مى‏گويند مطلقا ساقط مى‏شود، «اسلم قبل او اسلم بعد» كه اين بعض متأخرى المتأخرين ظاهراً به اين استناد كرده، قبلاً اسلام بياورد يا بعداً اسلام بياورد، اين باعث سقوط حد مى‏شود اسلام يجب عن ماقبله يا تدرء الحدود بالشبهات.
    يك قول سومى است كه از كلام صاحب جواهر استفاده مى‏شود در المنزود هم رويش ايستاده، و آن تفصيل بينهما است، «التفصيل بينهما ان اسلم قبل قيام البينة يسقط الحد» قبل قيام البينه باشد حد ساقط مى‏شود. «ان اسلم بعد قيام البينة لا يسقط» كه بگوييم حديث جعفر هم همين را مى‏گويد حديث كشف الغمه كه از بحار امروز هم خواندم هم همين را مى‏گويد «ان اسلم قبل وان اسلم بعد» قبلاً يسقط، بعداً لا يسقط. صاحب جواهر اين را بعنوان احتمال زده و مال اليه، اما در المنزود نه، رويش تكيه كرده. كلام صاحب جواهر هم بخواهيد جلد چهل و يك صفحه سه صد و چهارده.
    و اما قول چهارمى در اينجا است كه اين هم «ربما يظهر من بعض كلمات الجواهر» آن هم بعنوان احتمالى در لابلاى كلمات جواهر است، بى ميل هم به اين چهارمى هم نيست، و آن اين است كسى كه بعداً اسلام مى‏آورد آن را دو حالت دارد، «من يسلم بعده» آن هم له حالتان، يك وقت اين اسلام تخلصاً است، براى تخلص است، اسلام آورده براى اين‏كه خودش را نجات بدهد، همان چيزى كه مأمون ديد و عصبانى شد، اسلامى است تخلصى است، ما هم ناچاريم به ظاهر عمل كنيم مثلاً، اين را بگوييم «لا يفيد» روايت جعفر هم همين بود «لا يفيد» اما اگر «ان اسلم واقعاً من صميم القلب» نشانه‏اش صاحب جواهر فرموده ازش سؤال مى‏كنيم باب مسلمان بشو الآن مى‏خواهند بكشندت، مى‏گويد نمى‏شوم، من نمى‏شوم مسلمان بگذار بكشد مرا. بعد تبليغش مى‏كنيم تبليغش مى‏كنيم و بعد از تبليغ تسليم مى‏شود، اول ممتنع بود، با اين‏كه مى‏دانست مى‏كشند باز هم ممتنع بود، ده بار هم بهش گفتيم ممتنع بود، حالا دلائل آورديم مثل اين‏كه قلبش روشن شده، و «عن بصيرة و اخلاص يقبل الاسلام» اگر اين باشد يقبل منه، اگر تخلصاً باشد لا يقبل منه (سؤال:...؟ جواب:...) بنابراين ما درمجموع دو تا مطلق داشتيم، مطلقا يسقط، مطلقا لا يسقط، و دو تا تفصيل داشتيم، تفصيل بين ماقبل قيام البينه و مابعد قيام البينه، تفصيل دوم اين بود كه بعد از قيام بينه هم دو حالت دارد، يك وقت تخلصاً اسلام مى‏آورد، يك وقت لا، تخلصاً نيست، خلوصاً و ايماناً و قبولاً است. بگوييم اينجا يسقط، آنجاى كه براى نجات از چنگال عذاب باشد لا يسقط. (سؤال:...؟ جواب: بله اما رياض هم جلد دو صفحه چهار صدو شصت و پنج.
    حالا برويم سراغ ادله به عقيده ما آن قول سوم كه تفصيل بين ماقبل و مابعد مى‏آورد اين احسن الاقوال است، تفصيل بين قبل قيام البينه و بعد قيام البينه، اين تفصيل تفصيل خوبى است، و دليل بر اين اين است كه اولاً اين دو حديثى كه خوانديم حديث جعفر كه خوب سندش ضعيف است و حديث كشف الغمه يكى در باره امام هادى عليه السلام است، يكى درباره امام على بن موسى الرضا، اين دو حديث ظاهر بر اين تفصيل است. چرا؟ بعلت اين‏كه مى‏گويد فايده ندارد «فلم ينفعهم ايمانهم لما رئوا بأسنا» وقتى عذاب دارد نازل مى‏شود حالا چه عذاب تكوينى الهيه بوده باشد و چه عذاب تشريعى يعنى اجراى حد، وقتى انسان با چشم خودش مقدمات عذاب را ديد درهاى توبه بسته مى‏شود، دو جا است كه توبه درهايش بسته مى‏شود، يكى آن موقعى كه انسان فرشته عذاب را ببيند، ملك الموت را ببيند در توبه بسته مى‏شود، مى‏گويد «كلا انّها كلمة يقول قائلها هو قائلها» فايده‏اى ندارد، آن موقع ديگر انسان چشم شهودى پيدا مى‏كند همه چيز را مى‏بيند، ايمان آوردن مثل ايمان آوردن در صحنه قيامت است مثل ايمان آوردن در جهنم است، اينها ايمان اضطرارى اسمش است، ايمان اضطرارى هم بدرد خور نيست، ايمان بايد ايمان اختيارى باشد، (سؤال:...؟
    جواب: حالا من متوجهم كه اين دو حديث ايراد دارد از نظر سند). و مورد دومى هم كه توبه درهايش بسته مى‏شود در دنيا آثارى از عذاب را وقتى مى‏ديدند صيحه آسمانى شروع شد زلزله شروع شد طوفان نوح شروع شد، نديده، آن موقع ديگر عذاب ايمان آوردن مثل ايمان آوردن فرعون است در موقع غرق شدن «قال امنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل» در جوابش بهش مى‏گويند «الآن و قد عصيت من قبل» حالا فايده‏اى ندارد، و طبق بعضى از روايات جبرئيل يك مشت لجن برداشت و زد به دهان فرعون كه حالا ديگر وقتش گذشته. اين از روايت بر مى‏آيد، هم روايت جعفر، هم روايت كشف الغمه ولى از كشف الغمه واضح‏تر است.
    ولكن من العجب مرحوم آية الله خوئى در مبانى تكملة مى‏گويد اين روايت جعفر دلالتى ندارد اشعارى است كجايش مفهوم دارد؟ ايشان در مبانى تكملة در جلد يك صفحه صد و نود و دو، متعرض اين مسئله مى‏شود. وقتى وارد مى‏شود عبارت شان را برايتان بخوانم، ايشان مى‏فرمايد «انه مجرد اشعار و لا حجية له» روايت ندارد...؟ بله «لما رئوا بأسنا» استشهاد به آيه اشعارى دارد، اما اين اشعار لا حجيت له ولكن الانصاف اين‏كه اين اشعار و مفهوم دارد، چرا؟ چون مقابل يحيى بن عكسم است، يحيى مى‏گفت الاسلام هدر ماقبله، امام مى‏گويد نه دير شده، يعنى امام نمى‏گويد الاسلام هدر ماقبله باطل است، اين را دقت كنيد مهم است، اسلام نمى‏گويد پيغمبر نگفته الاسلام حدر ماقبله، نه اسلام حدر ماقبله درست است، اما دير شده. «لما رئوا بأسنا» فايده‏اى ندارد، اين با توجه به صدر كه جواب يحيى را مى‏دهد و حضرت قبول مى‏كند الاسلام حدر ماقبله را، و مى‏فرمايد اين آيه مى‏گويد دير شده، انصاف اين است كه مفهوم مفهوم روشنى است و از آن روشنتر روايت كشف الغمه بود، اين‏كه ديگر خيلى واضح بود. ببينيد روايت اين بود، «اقتله لانه» قضيه معلل است ديگر، تعليل دارد «لانه اسلم حين رئى البأس» در اين موقع اسلام آورد يا لا ينفع حالا. «لانه اسلم حين رئى البأس» اين مفهوم ندارد اين تعبير؟! يعنى اگر قبل ذلك بود اسلامش قبول مى‏شد اما حالا پذيرفته نمى‏شود. پس اين‏كه ايشان فرموده مجرد اشعار و ان لا حجية له، اين انصافاً. بله تنها آن مشكل سندى است در اين دو حديث، كه آن حديث جعفر را ما از نظر سند و بعض چيزهاى ديگر اشكال كرديم و اين حديث هم كشف الغمه هم كه روايت مرسله‏اى است، (سؤال:...؟ جواب:....). اما اين روايت كشف الغمه فقط اشكال سندى دارد ديگر آن اشكالات دلالى در روايت كشف الغمه نيست، اقتلوا دارد، اضرب حتى يموت ندارد، آن مشكلات را ندارد. (سؤال:...؟ جواب: بله مؤيد است در كتب اربعه آوردند مشايخ ثلاثه ولى خوب اينها كافى نيست. على كل حال حد اقل اين دليل ما را بعنوان يك مؤيد خوب بپذيريد، اگر بعنوان دليل قاطعى بر تفصيل نمى‏پذيريد. حد اقل بعنوان يك مؤيد خوب بپذيريد. هذا اولاً. (سؤال:...؟ جواب:...).
    و اما ثانياً روايت جب چه اشكالى دارد؟ «الاسلام يجب عن ما قبل» قدر متيقنش اين است كه قبل از بينه، حالا بعدش هم بعضى‏ها گفته‏اند، قدر متيقن اين است «الاسلام يجب عماقبله» يعنى قبل....؟ پس اگر قبل از اسلام گناهانى انسان مرتكب شده باشد بعد از آنى كه مسلمان شد گناهان از بين مى‏رود حالا قدر متيقنش اسلام قبل قيام البينه فعلاً را از من بپذيريد تا ببينيم بعدش چه مى‏شود. باز مرحوم آية الله خوئى مى‏رسد به اينجا كه اسلام يجب عما قبله بدرد نمى‏خورد، چرا؟ «لم يرو من طرقنا» از طرق ما نقل نشده اين روايت، من طرق عامه است، قاعده جب مال طرق عامه است، و از طرق ما نقل نشده، در حالى كه در كتاب‏ها ما هم كراراً است، مرحوم علامه مجلسى در چهار جلد بحار الانوار حديث جب را به مناسباتى نقل كرده، من جلد و صفحه‏اش را عرض مى‏كنم مطالعه مى‏فرماييد، يكى مرحوم علامه مجلسى در جلد ششم بحار، صفحه بيست و سه از تفسير على بن ابراهيم نقل مى‏كند. البته مكرراً از تفسير على بن ابراهيم نقل شده در جلد شش صفحه بيست و سه نقل مى‏كند، (سؤال:...؟ جواب:..) و در جلد نه صفحه صد و بيست و دو. و در جلد نوزده صفحه دويست و هشتاد و يك. و در جلد چهل صفحه دويست و سى. (سؤال:...؟ جواب:....). اضف الى ذلك در همين دو روايت، روايت جعفر و روايت كشف الغمه، در همين دو روايت اين حديث بود و امام نفى نكرده، قبول كرد امام، اين خيلى سند خوبى است، تعجب است چطور ايشان اين دو روايت را..؟ يك روايتش البته، روايت جعفر را مى‏گيرد و استناد هم بهش مى‏كند و مع ذلك در خود روايت دارد كه يحيى بن عكسم گفت الاسلام هدما من قبله، امام نفى نكرده، گفت درست است اما لما رئوا بأسنا، اين هم در واقع مى‏شود از احاديث ما منابع ما، چون وقتى كه امام بپذيرد الاسلام هدم ماقبله، خوب امام مى‏فرمود
    نه خير اسلام لا يهدم ماقبله، كه گفته؟ چيزى نبود كه امام تقيه بكند، زمانى است كه امام تقيه نمى‏كند ظاهراً بر خلاف فتاواى علماى اهل سنت دارد فتوا مى‏دهد، پس (سؤال:...؟ جواب: مى‏دانم شما مى‏گوييد در منابع و كتاب‏هاى ما نيست، من مى‏گويم در كتاب‏هاى ما خيلى جاها است، بريزيم روى هم از مجموعش يك روايت مستفيض مى‏شود).
    باز هم اضف الى ذلك اين است كه در كتب فقهى ما است، فقهاى ما روايت جب را گفته‏اند و فتوا هم داده‏اند، مثل روايت «الناس مسلطون على اموالهم» مدركى ندارد، ولى فقها همه جا بهش استدلال كرده‏اند. بنابراين در كتب فقهى ما روايت جب مورد استناد است، (سؤال:...؟ جواب:... اصحاب ما دارند، مرحوم مجلسى از چندين كتاب دارند، مرحوم على بن ابراهيم قمى دارد، اين دو روايتى كه ما خوانديم در منابع ما هم الآن است، فتاوا هم فتوا داده‏اند). حالا اگر مى‏خواهيد قاعده جب را مطالعه كنيد ما در آن جلد آخر قواعد الفقهيه مفصل قاعده جب و دلائلش را نوشتيم مسئله دنباله دارد انشاء الله فردا تكميلش مى‏كنيم.