• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر ارواحنا له الفداء و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏
    بحث در مسئله تفريق شهود بود و تفريق ارباب دعوا، اينها را از هم جدا كنند و سؤال و جواب كنند، اگر سخنان اينها متحد بود معلوم مى‏شود صادق اند، و اگر متناقض با هم‏بود شاهدى سخنى مى‏گويد و شاهد ديگرى سخن ديگر، ارباب دعواى سخنى مى‏گويد و ارباب دعواى سخن ديگر، معلوم مى‏شود كذب است و توطئه است، اين مسئله راما ديروز عنوان كرديم و اشاره‏اى هم به بعضى از روايات شد، اقوالى در مسئله را هم اجمالاً اشاره كرديم، بسيارى گفته‏اند مستحب است، بعضى گفته‏اند در مواردى مكروه است، بلكه به قول صاحب رياض در مواردى هم حرام است، حالا برويم سراغ احكامى، ببينيم ادله چه اقتضا مى‏كند. اما جواز بالمعنى الاعم، برويم اول سراغ جواز بالمعنى الاعم، يعنى جايز باشد تفريق شهود، حالا جواز بالمعنى الاعم كه شامل استحباب و مباح و وجوب و همه اينها بشود، اما در مورد جواز بمعنى الاعم شكى نيست، چرا؟ بعلت اين‏كه ادله كه مى‏گويد «استشهدوا شهيدين من رجالكم» يا «اربعة شهداء» يا «اقضى بينكم بالبينات و الايمان» اين ادله عام است، نحوه شهادت شهود كه بيان نشده، قاضى آزاد است، نگفته باهم، نگفته جداى از هم، نحوه بيان ارباب دعوا بيان نشده، قاضى چه رقم اقرار بگيرد از ارباب دعوى، داريم كه بيناتى باشد، ايمانى باشد. اقرارى باشد، استصحاب شهيدين باشد، شهود اربعه باشد، اما كيفيت شهادت و اقرار و طرح دعوى و اينها در اين روايات و آيات ما نيست، يعنى مطلق است. اگر مطلق باشد ما بايد چه كار كنيم؟ بايد اخذ به اطلاق كنيم، بنابراين «للقاضى» بعنوان جايز «للقاضى ان يفرق بين الشهود» چرا؟ چون آيات و روايات مطلق است. يكى از انحائش هم تفريق است، كما اين‏كه «للقاضى ان يفرق بين ارباب الدعوى» چرا؟ براى اين‏كه آيات و روايات، روايات حد اقل دراين زمينه مطلق است، و اخذ به اطلاق مى‏كند. پس جواز اين مسئله لا ريب فيه است.
    و اما مسئله استحباب (سؤال:...؟ جواب: چرا اطراقش خالص و مخلص نيست؟ عيبش چه است؟ دارد «استشهدوا شهيدين من رجالكم» دارد چه رقم، جدا يا باهم؟ (سؤال:...؟ جواب: كجايش دارد باهم (سؤال:...؟ جواب: حضور شان، بحث من جاى ديگر است، ما نمى‏گوييم قيودى نخورده استشهدوا، اربعة شهود، مى‏گوييم از نظر مانحن فيه قيدى نخورده، كه آيا يجتمع او يفرق، يجمع او يفرق، از اين نظر در روايات ما قيدى ندارد منهاى چند روايت على عليه السلام، اطلاقات ما اطلاق دارد، ما هم به مقتضاى اطلاق آنها اخذ مى‏كنيم، و مى‏گوييم للقاضى ان يفرق بين الشهود، اينجا جاى بحثى نيست كه حالا ما معطل بشويم. (سؤال:...؟ جواب:...) پس اصل جواز بطور اجمال و سربسته مما لا كلام فيه بمقتضى اطلاقات الآيات و الروايات فى باب الشهادة و اليمين و طرح الدعوى. (سؤال:...؟ جواب: حالا برسيم اينها مخصصات است اطلاقات را اول بپذيريم، (سؤال:...؟ جواب: استشهدوا شهيدين من رجالكم نمى‏گويد باهم يا جدا. كه مى‏گويد در مقام استشهد، در مقام اطلاق است. وقتى مى‏گويد «اشهد اربعة منكم» چهار تا نمى‏گويد باهم يا جدا. (سؤال:...؟ جواب: چرا در مقام اصل است در مقام اصل و فرع و همه چيز است. (سؤال:...؟ جواب: مگر شما نمى‏گوييد قرآ گفته است «اوفوا بالعقود» اين اطلاق اوفوا بالعقود را تا گاو ماهى ازش استفاده مى‏كنيد. در تمام ابواب معاملات مى‏گويند اوفوا بالعقود شامل مى‏شود، احل الله البيع مگردر قرآن نيست؟! و تشريع نيست؟! شما به مقتضاى احل الله البيع تا همه قيود جلو مى‏رويد مگر جلو تان گرفته مى‏شود؟! حديثى آيه‏اى اجماعى جلو تان را نگيرد از احل الله البيع استفاده مى‏كنيد. (سؤال:...؟ جواب: كجا دارد و استشهدوا شهيدين است. كجا دارد باهم باشند، يعنى اگر خدمت آقا در مواقع رؤيت هلال يك آقاى اول آمد شهادت داد
    رؤيت هلال، دو ساعت ديگر هم يك آقاى ديگر آمد شهادت داد رؤيت هلال اين رؤيت هلال ثابت نمى‏شود؟! اينها كه مى‏آيند رؤيت هلال شهادت مى‏دهند گاهى يك روز بين شان فاصله است. سر شب تا صبح فاصله است كه اينها مى‏آيند شهادت بدهند، ندارد شاهدين باهم باشند يانباشند كجايش دارد باهم باشند). حالا اجازه بدهيد از بحث خارج نشويم.
    و اما برويم سراغ استحباب حالا جواز، مى‏خواهيم برويم سراغ استحباب، بعد وجوب، حرمت، كراهت، اين حرف‏هاى كه زده شده ببينيد به ترتيب برويم كه قاطى بحث‏ها باهم نشود. و اما استحباب، «يدل على الاستحباب امور» دليل بر استحباب امورى است، يكى از امور همان اخذ به احتياط است، احتياط مستحب است، همان استدلالى كه محقق و مرحوم به اصطلاح صاحب جواهر و اينها عبارات شان خوانديم كه اينها مى‏فرمود محقق «و من الاحتياط تفريق الشهود»...؟ احتياط، احتياط هم كه مستحب است اين هم نوع احتياط است، پس اين هم مستحب است. (سؤال:...؟ جواب:... همين است احتياط مستحب است حسن است، ما مى‏گوييم احتياط مستحب است خوب است شما عربيش مى‏كنيد مى‏گوييد حسن است. بسيار خوب عربى مى‏كنيم مى‏گوييم حسن است). على كل حال اين يك دليل.
    دليل دوم هم اين است كه روايات متعدد داريم، اين روايات حاكى سه تا داستان است كه دوتايش را ديروز نقل كرديم. يكى داستان آن جوانى بود كه گريه مى‏كرد خدمت على عليه السلام و گفت اين جمعيت حاضر همسفران پدرم بودند، ورفتند و تنها برگشتند و پدرم نيامده و من به اينها بدبينم، او را كشته‏اند و اموالش را احتمالاً برده است، حضرت تفريق بين شهود كرد و با آن داستان كه ديروى مفصلاً نقل كردم و مدركش را هم عرض كردم كجا است، با آن داستان تفريق كرد و حق را آشكار كرد و فرمود قبل از من داود پيغمبر چنين كارى كرده بعد هم داستان داود و آن بچه كه اسمش مات الدين بود و اين سببى شد مفتاحى شد براى كشف يك جنايت به وسيله داود پيغمبر. اين يك روايت بود. (سؤال:...؟ جواب: شكايت بچه، بچه شكايت كرد، جوان گفت چرا گريه مى‏كنى عرض كرد يا امير المؤمنين اينها پدرم را برده‏اند نفله كرده‏اند و اموالش را برده‏اند. (سؤال:...؟ جواب: همين شكايت بچه، آخر شكايت به حمل شايع است مگر شكايت «يا امير المؤمنين اشكو» كلمه اشكو بايد بگويد، خوب اين به حمل شايع شكايت است ديگر. وقتى حضرت مى‏بيند گريه مى‏كند ازش سؤال ميكند آن هم على عليه السلام را بشناسد كه رئيس ملت است، دردش را بگويد خود اين شكايت است ديگر. (سؤال:...؟ جواب: قصه داود راجع به مات الدين آن يك بحث ديگرى است. من حالا كار على عليه السلام رامى گويم شكايت است).
    و اما داستان دوم هم داستان زمان خليفه دوم بود كه ديروز نقل كرديم راجع به آن جاريه‏اى كه در خانه مردى بود و همسر آن مرد حسادت ورزيد و زنان همسايه را جمع كرد و با دست ازاله بكارت از او كرد و بعد زن‏ها هم شهادت آمدند دادند كه اين دختر منحرف از جاده عفت شده، على عليه السلام هم آن‏ها را جمع كرد و تفريق كرد بين شهود و دروغ آنها هم آشكار شد كه شرحش را ديروز داديم، فقط يك سؤالى بعضى از آقايان كرده‏اند يعنى عده‏اى از آقايان تقريباً كرده‏اند من آن سؤال را بعنوان يك سؤال عمومى مطرح ميكنم و جواب عرض مى‏كنم و آن سؤال اين است كه شهود شاهد زن كه اثرى ندارد، شهادت زن كه فايده‏اى ندارد، اثرى ندارد، خوب چرا از همان اول على عليه السلام به عمر نفرمود دستور بده اينها را حد قذف بكنند، چرا رفت سراغ تفريق بين شهود. جواب اين است كه على عليه السلام در اينجا مى‏خواست دو كار انجام بشود، يكى آن مجرم پيدا شود كه ديه بكارت را بدهند، ارش البكاره را بدهند ديگر. اگر مجرمى در اين وسط بوده و ازاله بكارتى شده دختره مدعى بود با من اين چنين كرده‏اند، شراب هم بهش داده بودند و بعد از مستى هم اين كار كرده بودند و دختر يك چنين ادعاى داشت خوب اگر حقى در اينجا است بايد از بين نرود، و زايع نشود، بنابراين يكى مسئله ارش البكاره بود. و ديگر اين هم حضرت مى‏خواست اين اتهام از اين دختر برطرف بشود اين لكه ننگ برطرف بشود و معلوم بشود دختر انحرافى نداشته. و اى بسا در بعضى از مذاهب هم حالا بايد ببينيم كه آيا در هيچ يك از مذاهب اسلام شهادت زن به تنهايى مقبول مى‏شده يا نمى‏شده اگر يك چنين چيزى هم بوده آن هم ممكن است سبب شده باشد كه حضرت با توجه به اين‏كه شاهد فقط زن است در اين مسئله دخالت كرده باشد، على كل حال حد اقل براى تبرئه اين جاريه و براى‏
    اثبات ارش بكارت، اين‏كه بر عهده كيست لازم بوده يك همچنين برنامه‏اى اجرا بشود، و در آنجا على عليه السلام استناد فرمودند به كار دانيال، كه دانيال پيغمبر يك چنين كارى را ياد داد و در عصر او تفرقه بين شهود شد. اين حديث دوم. (سؤال:...؟ جواب:...) .
    و اما داستان سوم: داستان سوم اين است كه مرحوم حاجى نورى در مستدرك از ابن شهراشوب از بعضى از كتب عامه نقل مى‏كند، حاجى نورى در مستدرك جلد هفدهم صفحه سه صد و هشتاد و چهار، از بعضى از عامه نقل مى‏كند، از واقدى و اسحاق طبرى نقل مى‏كند، كتاب القضا جلد هفده، مستدرك الوسائل، جريان را دقت كنيد من نقل نكردم ديروز، جريان اين است كه شخصى بود از ميان مشركان مكه بنام عمير بن وابل ، حنزلة بن ابو سفيان آمد به عمير بن وابل گفت برو ادعا كن از على بگو من هشتاد مثقال طلا پيش تو دارم، جريان اين بود كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از مكه هجرت كرده بود به مدينه، و امانات مردم چون امانت مردم پيش حضرت داشتند و حضرت امين مردم بود، امانات را به دست وكيلش على عليه السلام سپرد و روى هر امانتى هم نوشته بود مال كه است، و مى‏آمدند دانه دانه امانت شان را از على عليه السلام مى‏گرفتند، در اينجا حنزله ابن ابى سفيان به عمير بن وابل گفت كه برو پيش على بگو من پيش محمد هشتاد دينار داشتم محمد فرار كرده، تعبير به فرار كرد، محمد كه فرار كرده امانات مردم پيش تو است، و آن هشتاد دينار من را بده، عمير گفت من پولى نداشتم پيش محمد، گفتند تو برو اين ادعا را بكن و اگر اين كار را كردى ما صد دينار به تو مى‏دهيم، يك رشوه صد دينارى بخاطر ادعاى هشتاد دينار براى اين‏كه حيثيت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را زير سؤال ببرند، و بگويند اين قدر هم امين نبود، مال بعضى‏ها را به جيب زد فرار كرد. بله، «ثمانين مثقالاً من الذهب وديعتاً عند محمد صلى الله عليه و آله و سلم و انه حرب من مكة و انت وكيله فان طلب بينة الشهود» اگر على بينه شهود خواست «فنحن معشر قريش نشهد عليه» ما مى‏رويم شهادت مى‏دهيم، صد مثقال طلا هم بهش دادند از جمله قلاده‏اى بهش دادند كه ده مثقال طلا بود مال قلاده هند بود، آورده بود حنزله مال مادرش را داد به او و «فجاء و ادعى على علىٍ فاعتبر الودايع» يعنى چه فاعتبر الودايع؟ يعنى بررسى كرد حضرت وديعه‏ها را دانه دانه اسم‏ها رويش بود نگاه كرد «كلها و رئى عليها اسامى اصحابها و لم يكن بما ذكره عمير خبر» خبرى از ادعاى عمير نبود، «فنصح له نصحاً كثيراً» حضرت به او نصيحت كرد دروغ نگور اگر بود پيش من بود، معلوم مى‏شود نيست، ولى عمير دو پا را در يك كفش كرد گفت «ان لى من يشهد بذلك» كسانى هستند كه شهادت به اين مى‏دهند، كيا هستند؟ ابو جهل و عكرمه و عقبة ابن ابى المعيط و ابى سفيان و حنزله، چهار شاهد فاسق كاذب، بسيار خوب، على عليه السلام فرمود «مكيدة تعود على من دبرها» فرمود اين يك دامى است كه خود آنهاى كه اين دام را درست كرده‏اند درش خواهند افتاد، «مكيدة تعودو على من دبرها» در اينجا حضرت امر شهود اين‏كه «يدخلوا فى الكعبة» برويد در خانه كعبه بنيشنيد، بعد صدا زد عمير را از كعبه آمد بيرون و فرمود بنشين ببينم، آن وديعه را وقتى كه به پيغمبر دادى كى بود؟ گفت «ظهرت نهار» آفتاب پهن شده بود، گرفت از من به كه داد؟ داد به غلامش، بسيار خوب. اول روز بود و گرفت و به غلامش داد، بعد صدا زد حضرت ابوجهل را ازش سؤال كرد، ابوجهل گفت «ما يلزمنى ذلك» يعنى چه ما يلزمنى ذلك؟ به من مربوط نيست، من نمى‏دانم يادم نيست. ابوجهل خوب يك آدم شيطانى بود، فهميد كه خوب اين يك دامى است، خود شان درست كرده‏اند حالا تويش دارند ميفتند گفت مايلزمنى بعد ابو سفيان را صدا زد سؤال كرد گفت دفعها عند غروب الشمس، درست آفتاب مى‏خواست غروب كند، «و اخذ من بيده و تركه فى كماه» گرفت و كرد در آستينش، بسيار خوب. بعد حنزله را سؤال كرد، گفت موقعى بود كه آفتاب وسط آسمان بود، گرفت و بعد مى‏خواست برود خودش، بعد از عقبه سؤال كرد و فرمود چه شد و گفت پول را گرفت و فوراً با يك نفر فرستاد در خانه، آن موقع عصر بود، بعد آخرى و آن هم گفت كه گرفت پول را عند طلوع الشمس بود در موقعى كه آفتاب طلوع كرده بود و فرستاد به بيت فاطمه دارد سلام الله عليها، فرستاد آنجا، «ثم...؟ على عمير» عمير هم ايستاده بود...؟ ديد رنگش پريد، حضرت فرمود «ارئيك قد اضطر لونك و تغير احوالك» رنگت زرد شده و حالت عوض شده، عمير وقتى ديد در مقابل عمل انجام شده است، «قال اقول الحق» من حق را مى‏گويم، «و لا يفزع قاذر و بيت الله» قسم به اين بيت الله آدم مكار به جاى نمى‏رسد «ما كان لى عند محمد وديعة» و اينها من را مجبور كردند بر اين، اين هم پول‏هاى شان. اين هم گردن بند هنده، اسمش هم «اسمها مكتوب» اسم هند هم روى اين گردن بند
    نوشته شده. خوب در اينجا باز تفريق بين شهود است، حالا اين‏ها شاهد عادل نبودند مسلم، ولى على كل حال اصل استفاده از تفريق شهود اين يك مسئله است. حالا اين روايات از نظر اسنان نقى السند، همه‏اش يا غالبش نيست، تنها يك روايتش كه ممكن است كسى قبول كند كه به معاوية بن وهب مى‏رسد تازه معاوية بن وهب مشترك است، بقيه سند خوب است، آخرين نفر معاوية بن وهب است، معاوية بن وهب هم بين چهار پنج نفر مشترك است، اگر ما بتوانيم قرين‏هاى پيدا كنيم كه ابن ابى عمير از معاوية بن وهب ثقه نقل مى‏كند قبلش ابن ابى عمير است، آخر سند معاوية بن وهب است، يك مصداق ثقه معتبر حسابى دارد، روايت هم زياد دارد، يك چند تا معاوية بن وهب مشكوك هم داريم، به احتمال قوى اين معاوية بن وهب ثقه است، اگر آن باشد يك روايت صحيح در وسط اينها پيدا شده، اگر معاوية بن وهب ثقه باشد اين يك روايت صحيح پيدا شده، نباشد اين روايات، آن كه على بن ابى حمزه ديروز گفتند در سندش بوده روايت ابو بصير، على بن ابى حمزه در سندش بوده اشكال داشت، اين هم كه معاوية بن وهب مشكوك است اشكال ممكن است داشته باشد، روايت ابن شهراشوب هم كه از طرق مخالفين است و كارش نمى‏شود كرد، ولى مجموع من حيث المجموع شايد حجت باشد، چرا؟ چون اولاً متضافر است، در كتب اربعة محمدون ثلاث نقل كرده‏اند، يعنى صدوق و شخى طوسى و شيخ كلينى در كتب اربعة نقل كرده‏اند، يا حد اقل كتب ثلاثه كه تهذيب را بگيريم استبصار....؟ «و اشتهار الفتوى بذلك و اشتهار الاستناد الى ذلك» فتوامى دهند، استناد مى‏كنند، همه جا نقل كرده‏اند اين روايات را، «قبنائاً على ذلك كفينا بحسى السند» سندش را با اين وسيله تقويت مى‏كنيم گرچه غير نقى الاسناد است، جز يكش كه قابل بحث است، بقيه نقى الاسناد نيست، وليكن قرائن صدق درش است، مشهور است، معروف است در كتب معتبره است، متضافر است متكاثر است. ما كه اين مقدار را قناعت مى‏كنيم در باب حجيت خبر. پس دلالت خوب، سند هم خوب، حد اقل دلالت بر استحباب مى‏كند، كه على عليه السلام اين كار را بعنوان يك وظيفه انجام داده، علاوه براين ادله «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان» هم شاملش مى‏شود خوب اين نوع عدل و احسان است، اطلاقات عدل و احسان اين كار خوبى است ديگر، ما كوشش كنيم تلاش كنيم حق به حقدار برسد، ما كوشش و تلاش كنيم آدم مجرم از بى گناه شناخته بشود، اين مصداق «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان» است.
    نتيجه اين شد سه دليل ما ذكر كرديم احتياط، يك. روايات، دو. اطلاقات عدل و احسان، سه. (سؤال:...؟ جواب: بله ديگر، گفتيم توطئه آشكار بشود حق به حقدار برسد، مجرم و بى گناه از هم شناخته بشود). حالا انما الكلام (سؤال:...؟ جواب:...) ما چرا از اينجا بالاتر نرويم، بگوييم واجب است در بعضى جاها بعنوان فى الجمله، «ان توقف اقامة العدل عليه» اگر ديديم اقامه عدل متكى بر آن است، واجب نيست؟! «يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط» آيا قوامين بالقسط واجب نيست؟! قيام به قسط واجب است. يا «كونوا قوامين لله شهداء بالقسط» دو رقم آيه داريم، «قوامين بالقسط شهداء لله» «قوامين بالله شهداء بالقسط» قيام به قسط است، قيام به قسط واجب است، اجراء عدالت واجب است مستحب نيست، «ان توقف كشف الحق و احقاق الحق و اقامة العدل و القيام بالقسط على التفريق بين شهود او بين ارباب الدعوى لماذا لا يجيب» متأسفانه فتوايى نداريم بر وجوب، ولى مسئله هم اجماعى نيست كه ما ازش بترسيم، «اذا وافقنا الدليل» درسايه آيات و روايت مى‏رويم جلو، چه اشكالى دارد، ما مى‏گوييم واجب است بعضى جاها، در آنجاى كه علم داريم، نه آنجاى كه ظنى داريم، به احتمال قوى ما اگر تفريق كنيم، حق واضح مى‏شود، (سؤال:...؟ جواب: بله زياد، همانجاى كه ريبه و تهمت است، همين قيدى كه الآن سؤال مى‏كردند اين قيد از كجا آمد اينجا است. در جاى كه مظنه ريبه باشد، و احتمال توطئه مى‏دهيم كما اين‏كه در مسئله ماتقديم صحنه يك توطئه است، يا جريان ديگر، صحنه يك توطئه است، وقتى براى ما ثابت بشود توطئه احتمالاً است ريبه باشد، چرا واجب نباشد؟ مگر مقدمه واجب واجب نيست؟! اين مقدمه واجب است. (سؤال:...؟ جواب: الآن مى‏رسيم). خوب اين دليل ما بر وجوب، بعضى‏ها آمدند منكر وجوب شدند، و چند تا نكته براى عدم وجوب ذكر كرده‏اند به ترتيب مى‏رويم پيش كه قاطى نشود بحث، تارة گفته‏اند اگر اين واجب بود چرا على عليه السلام فرمود «انا اول من فرق بين الشهود الا دانيال» در ذيل يك روايت از اين سه روايت اين بود «انا اول من فرق بين الشهود» من اولين كسم، اگر واجب است قبل از شما هم بايد ديگران هم بايد اين كار را كرده باشند، چرا فرمود انا اول من فرق، هذا دليل على عدم الوجوب، اين‏
    يك نكته است. صاحب وسائل من بگويم كجا مى‏گويد؟ اين در كلام وسائل است، صاحب وسائل در جلد هجده، صفحه دويست و چهار، ذيل يكى از اين احاديث مى‏گويد «هذا مستحب، لا واجب» چرا؟ بدليل اين‏كه فرمود «انا اوله» خوب اگر واجب بود پيغمبر هم اين كار را مى‏كرد، ديگر قضات مسلمين هم بايد اين كار بكنند، چرا اين چنين است؟ اين يك دليل. دليل ديگر هم بر عدم وجوب اين است كه اگر «وجب التفريق» اين را هم صاحب وسائل مى‏گويد در همانجا، مى‏گويد «لو وجب التفريق علمت الشهود» گر تفريق واجب باشد شهود مى‏فهمند، تبانى مى‏كنند، وقتى كه تبانى كردند ديگر باطل مى‏شود. بدانيم قانون مملكت اين است تا شهود رفتند شهادت بدهند جداى شان مى‏كند، شهودى كه مى‏خواهند تقلب كنند قبلاً همديگر را مى‏بينند جزئيات را ياد هم مى‏دهند، يا ارباب دعوى قبلاً همديگر را مى‏دانند ياد هم مى‏دهند بعد مى‏روند، چرا شما مى‏گوييد اگر واجب باشد بى اثر مى‏شود، بى خاصيت مى‏شود، اين دو تا جمله. (سؤال:...؟ جواب: قبلاً تبانى در جزئيات و خصوصيات مى‏كنند، عبارت وسائل اين است مى‏گويد «لو وجب التفريق و كان كلياً لانتفت فائدته و بطلت حكمته لانهم يعلمون انهم يفرقون فيتفقون على الكذب و على تلك الجزئيات» جلوجلو تبانى را مى‏كنند).
    و اما جواب: جواب كلام صاحب وسائل اين است كه اما اين‏كه على مى‏فرمايد «انا اول من فرق بين الشهود» اين به عقيده ما دليل بر استحباب نيست، اولاً تفريق بين شهود ما نمى‏گوييم همه جا واجب است، كجا مى‏گوييم؟ عندالريبة در آنجاهاى كه واقعاً احتمال تبانى باشد، و الا يك آدم چهار تا شاهد عادل خالص مخلص بيايند شهادت بدهند ما كه آنجا تفريق شهود نمى‏دهيم، فبنائاً على ذلك ما عند الريبه مى‏گوييم (سؤال:...؟ جواب:...). هذا اولاً، ثانياً اين‏كه همه كس هم نمى‏تواند تفريق بين شهود بكند هر قاضى هم مگر يك آموزش قبلى ديده باشد، مى‏گويد هوش و لطف قريحه و صفاى ذهن و خبرويت به امور و يك همچنين چيزهاى مى‏خواهد، هر قاضى هم از عهده اين كار معلوم نيست بيايد. بنابراين اگر على عليه السلام اول من فرق بين الشهود بود دليلش اين است. و اما اين‏كه فرمود صاحب وسائل اينها مى‏روند باهم تبانى مى‏كنند و فلان و بهمدان و ديگر بى خاصيت مى‏شود، اين اشتباه است، متنها صاحب وسائل خدا رحمتش كند قاضى نبوده، ما هم قاضى نبوديم ولى ديديم آب روى دست به اصطلاح قضات ريختيم، و ديديم پرونده‏هاى قضائى و امثال اينها را. محال است توطئه، يعنى محال عادى است نه محال اصلى، توطئه بر تمام جزئيات كار مشكلى است، اولاً تمام جزئيات در حافظه نمى‏گنجد، چهار نفر، پنج نفر، همه شان با هوش پر حافظه تمام جزئيات كه قبلاً گفته‏اند دست و پاچه نشوند همه را بى كم و كاست بگويند اين خيلى كم است، و تازه همه جزئيات مورد توجه واقع نمى‏شود، يك جزئياتى است كه آن جزئيات را نمى‏شود كارش كرد. (سؤال:...؟ جواب:..) در جزئيات مثلاً قاضى سؤال مى‏كند مى‏گويد شما، مى‏گوييد من در دعوا نبودم، آن ساعت نبودن، بفرماييد آن ساعت ساعت دوازده كجا بوديد، اين بايد بگويد يك جا بودم چون آدم يك جاى بايد داشته باشد، بگويد خانه بودم، مى‏روند از اهل خانه سؤال مى‏كنند، بگويد مغازه بودم مى‏روند از اهل مغازه سؤال مى‏كنند، يك جزئياتى است كه نمى‏شود اينها را كتمان كرد، اضف الى ذلك اين روزها در چند جلسه گاهى سؤال مى‏كنند، يعنى امروز تا مجرمين را گرفتند اينها را تفريق مى‏كنند، متهمين را در توطئه‏هاى مثلاً سياسى و امثال ذلك و مهم، اينها را از همان اول مى‏برند انفرادى، اين يكى را مى‏آورد امروز سؤالاتى ميكند مى‏نويسد امضاء مى‏كند، دو روز ديگر هم باز مى‏آورد، حالا در اين دور روز، هى در حافظه خودش تكرار بكند، اشتباهى نكند، خوب باز هم دوروز ديگر كه مى‏آيد پنج روز ديگر كه مى‏آيد سؤال مى‏كند، اين سؤالات دروغ باشد متناقض در مى‏آيد مگر يك آدم دزد حرفه‏اى بسيار زيرك بسيار باهوش باشد كه بتواند از اين ترزه بيرون بيايد، و الا افراد عادى در ازمنه مختلفه مواضع مختلفه تحت شرائط مختلف، مخصوصاً آن گاهى هم تحديد مى‏كنند اينها را گاهى هم تشويق مى‏كنند و گاهى هم تطميع مى‏كنند و از اين قبيل چيزها مشكل است بتوانند، بنابراين اتفاق شهود نمى‏شود.
    خوب باقى مى‏ماند مسئله كراهت و حرمت پس تا به اينجا ما مى‏گوييم «الاحوط لولا الاقوى وجوب التفريق بين الشهود و ارباب الدعوى عند الريبة» (سؤال:...؟ جواب:...) اجازه بده من اين جمله را بگويم و بحث را تمام كنيم راجع به كراهت و حرمت، گفته‏اند بعضى جاها صاحب كه داشت؟ قول كه بود ديروز؟ صاحب رياض بود، صاحب رياض بعض و ديگر گفته‏اند كراهت دارد يا حرام‏
    است در جايى كه شهود آدم‏هاى حسابى باشند. اينها را توهين به اينها است، گفته‏اند «يكره بل يحرم» ما هم موافقيم با اين، دراين گونه موارد صاحب رياض و غير صاحب رياض، در اين گونه موارد كه صلحاء علماء...؟ بوده باشند «و هذا حتك و ازراء و توهين بهم» اگر يك چنين چيزى بوده باشد، ماهم قائل به كراهت و قائل به حرمت مى‏شويم، در اينجاى كه آبروى مسلمانى برود ايزاء آزار بشود حرام است. آنجاى كه نه كراهت دارد، ولى ما آنجاى مى‏گوييم كه ريبه‏اى باشد و راه كشف حق از باطل و اجراى عدالت و اقامه قسط، اين باشد. ما در يك چنين جايى قائل مى‏شويم به وجوب، اما در يك جا هم حرمت مى‏گوييم يك جا هم كراهت مى‏گوييم يك جا هم استحباب مى‏گوييم يك جا هم اباحه ممكن است بگوييم احكام خمسه در اين مسئله ممكن است جمع باشد بقيه‏اش فردا.