• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر ارواحنا له الفداء و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
    بحث در مسئله شانزدهم بود كه در آن چند فرع بود، اولين فرع اين بود كه اگر شخص متهم قبل از قيام بينه توبه كند، حد ساقط مى‏شود. اما بعد از قيام بينه باشد حد ساقط نمى‏شود. درباره سقوط حد به وسيله توبه، قبل از قيام بينه دلائل متعددى آورديم علاوه براين‏كه مسئله ظاهراً اجماعى است، همه مى‏گويند اگر قبل از قيام بينه توبه كند حد ساقط مى‏شود. منحصر به اينجا هم نيست، درباب سرقط هم گفته‏اند، در باب محارب هم آيه سى و چهار سوره مائده با صراحت مى‏گويد، بنابراين اين يك حكم عامى است كه همه جا قبل از آنى كه بينه قائم بشود اگر طرف توبه كند حد ساقط مى‏شود. دلائلش را هم ذكر كرديم فقط يك روايتى بر خلاف اين داريم، ظاهراً درخلاف است، ظاهرش اين است كه ساقط نمى‏شود با توبه، روايت در باب بيست است از ابواب مقدمات، حديث چهار است، «عن السكون عن ابى عبد الله عليه السلام قال قال امير المؤمنين لا يشفعن احد فى حد» بحث شفاعت است «قال امير المؤمنين عليه السلام لا يشفعن احد فى حد اذا بلغ الامام» يعنى چه اذا بلغ الامام؟ امام برسد يعنى بينه بيايد قائم بشود، خبر به امام رسيدن كه فائده‏اى ندارد، بايد با مدرك به امام برسد، يعنى بينه قائم بشود «فانه لا يملكه» يعنى امام حقى ندارد، لايملكه براى مسئله بعد هم بدرد مى‏خورد كه امام حق بخشيدن ندارد بعد از آنى كه قيام بينه بشود، «و اشفع فى ما لم يبلغ الامام» مى‏خواهى شفاعت بكنى بكن، اما «فى ما لم يبلغ الاما اذا رئيت الندم» شفاعت كن در چيزى كه به امام نرسيده اگر پشيمانى و ندامت را ببينى، ما مى‏گوييم اين روايت دليل بر ضد آن چيزى است كه تا بحال گفتيم، گفتيم با توبه ساقط مى‏شود، ظاهر اين روايت اين است كه نه با توبه ساقط نمى‏شود، اگر با ندامت ساقط بشود ديگر شفاعت براى چه است؟ «و اشفع فى ما لم يبلغ الامام اذا رئيت الندم» خوب اين فايده‏اش چه است؟ اگر ندامت قبل از قيام بينه، توبه قبل از قيام بينه باعث سقوط است، شفاعت براى چه مى‏خواهد؟ معلوم مى‏شود ندامت و توبه به تنهايى باعث سقوط نيست، (سؤال:...؟ جواب: مى‏گويند ممكن است پشيمان شده باشد توبه نكرده باشد، قلنا به اينكه «حقيقة التوبة هو الندم» توبه چيزى جز ندامت نيست، پس اين توبه كرده مى‏گويد شفاعت كن، يعنى با توبه بخشيده نمى‏شود، ولو قبل از قيام بينه بوده باشد، بلكه تو بايد شفاعت كنى تا امام از اختياراتش استفاده كند، و امام ببخشد، نه توبه. (سؤال:...؟ جواب: اقامه بينه؟ شفاعت اين است كه بعد از اين ممكن است اقامه بينه بشود، برو شفاعت كن اگر جميعت دارند مى‏آيند در راه هستند اقامه بينه مى‏كنند، شفاعت تو مؤثر بشود و ديگر جلوى اقامه بينه را بگيرد، (سؤال:...؟ جواب: ايشان مى‏گويند اذا رئيت الندم يعنى ندامت نيست، آثارش است، خوب اينها خلاف ظاهر است ديگر، ظاهرش اين است ندامتى پيدا كرده مع ذلك باعث بخشودگيش نشده بايد شفاعت كند امام هم از اختياراتش استفاده كند و ببخشد.
    و اما جوابى كه مى‏شود از اين بايد داد (سؤال:...؟ جواب:..) در اينجا يك اشكال سندى دارد يك اشكال متنى، دلالتى، اشكال سنديش سكونى است، كه بحثش را چند روز قبل داشتيم جناب سكونى را بالاخره بعد از اين همه گفتگوها نتوانستيم بعنوان يك شخص ثقه در اين مسائل بپذيريم. و اما از نظر دلالت، ممكن است كسى بگويد اين شفاعت طريق براى توبه است، شفيع مى‏آيد مى‏گويد عند الامام مى‏گويد من خودم ديدم اين توبه كرده بود، حالا من مثال بزنم تا كاملاً روشن بوشد. كسى اينجا حاضر نيست، فرض كنيد شهر ديگرى است، يك نفر با خبر مى‏شود كه مى‏خواهند بيايند شهادت بر ضدش بدهد، پيش دستى مى‏كند مى‏رود پيش امام، به امام عرض مى‏كند به قاضى مى‏گويد، من خودم اين شخص را ديدم توبه كرد، پيش از اين‏كه چهار تا شاهد بيايند اين دسته‏
    پيش بلند مى‏شود و مى‏رود مى‏گويد من ديدم كه توبه كرد. پس اين شفاعت طريقى است براى توبه نسبت به كسى كه اينجا حاضر نيست، اگر خودش بود مى‏آمد، نيست، نيامد، الآن اگر اين شفيع هم نرود اين حرف را بزند آن چهار تا شاهد مى‏آيند مسئله مى‏ماسد، اين پيش دستى مى‏كند قبل از اقامه بينه مى‏رود مى‏گويد رئيت الندم. (سؤال:...؟ جواب:... «واشفع فى ما لم يبلغ الامام اذا رئيت الندم» چيزى به امام نرسيده تو ندامت ديدى برو شفاعت كن. (سؤال:...؟ جواب: شفاعت كن چون ندامت را ديدى، ظاهرش اين است خودش نيست، برو شفاعت كن. شفاعت طريقى مى‏شود براى اثبات ندامت، و چون اثبات ندامت مى‏شود مسئله حل است). على كل حال من مى‏گويم اين روايت البته خلاف فتواى مشهور است، ما نمى‏توانيم به اين روايت على كل حال عمل كنيم، روايات بر ضد اين داشتيم ديروز، ادله‏اى اقامه كرديم كه حق با مشهور است اجماعى است مسئله. حالا اين روايت كه بر ضد است، اين بايد توجيه كه از نظر سند و دلالت مى‏توان براى روايت كرد اين است كه...؟ (سؤال:...؟ جواب:... حالا يا شهر ديگرى است يا اينجا است مى‏ترسد برود، واسطه مى‏فرستد مى‏گويد اگر برويم ديگر همانجا يخه مان را مى‏چسبد نگه مى‏دارند، شفيع برود اعلام توبه ما بكند.
    خوب اين فرع اول بود منتها ذيل فرع اول مانده، اگر بعد قيام بينه باشد چطور؟ ساقط نمى‏شود ديگر. ما منطوق را گفتيم مفهومش را هم مى‏گوييم، اگر قبل قيام البينه باشد حد ساقط مى‏شود، اما اگر بعد باشد چه؟ بعدش باشد حد ساقط نمى‏شود، اين هم مشهور بين الاصحاب است، صاحب مسالك رضوان الله تعالى عليه در جلد دوم مسالك صفحه چهار صد و بيست و دو، ايشان مى‏فرمايد مشهور بين الاصحاب اين است كه بعد قيام البينه حد ساقط نمى‏شود. ولى از چند نفر نقل مى‏كند كه اينها گفته‏اند امام مخير است، يكى از مرحوم شيخ مفيد نقل مى‏كند كه....؟ نزديك است، و ديگرى از ابو الصلاح حلبى نقل مى‏كند، يك نفر سومى هم است سيد ابو المكارم ابن زهره كه ما بعداً اشاره مى‏كنيم ايشان هم مخالف است. يعنى اينها گفته‏اند امام بعد قيام البينه هم آزاد و مخير است، در حالى كه ما مى‏گوييم بعد قيام البينه امام هم مخير نيست، حد بايد اجرا بشود. توبه هم مانع نمى‏شود، ولى اين سه بزرگوار، مفيد و ابو الصلاح و سيد ابو المكارم بن زهره، البته مسالك به دو نفر شان اشاره كرده، مفيد و ابو الصلاح، اما سيد ابو المكارم بن زهره علاوه بر دو نفر ديگر مسالك اشاره دارد. خوب دليل در اين مسئله ببينيم چه است؟ «ما الدليل على عدم السقوط» دليل چه است؟...؟ بعضى هم به شبهه استدلال كرده‏اند «الحدود تدرء بالشبهات» بعضى از آقايان نوشته بودند، من ديدم ولى نيازى به الحدود نداريم روايت داريم در مسئله قذف، وقتى روايات داريم ديگر الحدود براى چه مى‏خواهيم؟ و اما مسئله ما، بعد از قيام بينه توبه كرد، «لايسقط الحد» دليل، چند تا دليل داريم، اولين دليل كه استدلال بهش كردند استصحاب است، شهيد ثانى در مسالك استصحاب را آورده عده‏اى هم دنبال او را گرفته‏اند، استصحاب مى‏كنيم شك داريم بالتوبه يسقط، او بالتوبه لا يسقط، قبل از توبه كه بوده، حد بوده، آيا بالتوبه سقط استصحاب عدم السقوط. خوب اين استصحاب روى مذاق مشهور خوب است كه استصحاب در شبهات حكميه جارى مى‏دانند، اما ما كه استصحاب را در شبهات حكميه جارى نمى‏دانيم، استصحاب براى ما قانع كننده نيست، استصحاب اينجا شبهه حكميه است ديگر حكم...؟ آيا بالتوبة يسقط بعد قيام البينة او لا يسقط، شك داريم حالت سابقه ثبوت است، حالت لاحقه شك است، استصحاب كردم شبهه حكميه ما چون شبهه حكميه است نمى‏كنيم استصحاب، ما استصحاب را فقط در شبهات موضوعيه جارى مى‏دانيم، تمام روايات استصحاب هم شبهات موضوعيه است، راويات استصحاب شبهات حكميه ندارد. مال وضو است و مال هلال رؤيت ماه است و مال اين‏ها است ديگر، همه هم شبهات موضوعيه است اصلاً شبهه حكميه در روايات استصحاب نيست. حالا بحثش در استصحاب انشاء الله.
    و اما دليل دومى كه داريم حالا اصل كه نشد دليل دوم، روايتى است كه از ابو بصير است «عن ابى عبد الله عليه السلام فى رجل» روايت چهار شانزده مقدمات، حديث چهار، باب شانزده، ابواب مقدمات الحدود، «عن ابى بصير عن ابى عبد الله عليه السلام فى رجل اقيمت عليه البينة بانه زنا» محل بحث ما همين است، اقامه بينه شد كه زنا كرده «ثم حرب» فرار كرد، «قبل ان يضرب» با خبر شد كه چهار نفر رفته‏اند خبر داده‏اند، دست و پا را جمع كرد و بار و بند را بست و فرار كرد از اين شهر، هنوز دستگيرش نكرده بودند، «قال ان تاب فما عليه شى‏ء» يعنى چه؟ «ان تاب فما عليه شى‏ء» (سؤال:...؟ جواب: اين بعد از قيام بينه است، (سؤال:...؟ جواب: قبل از
    اين‏كه دستگير بشود؟ فما عليه شى‏ء؟ اين‏كه خلاف مقصود ما است، ما مى‏خواهيم بگوييم مى‏زنندش، دستگيرش كنند مى‏زنند، اين ان تاب فما عليه شى‏ء يعنى بينه و بين الله توبه‏اش قبول است، رفتى برو، اما اگر گيرت آوردند مى‏زنند، ذيل حديث را دقت كنيد، «و ان وقع فى يد الامام اقام عليه الحد» اگر در دست امام گرفتار شد حد را جارى مى‏كند، اما اگر توبه كردى خودت را در معرض قرار نده، اين را بعضى‏ها مى‏آيند سؤال مى‏كنند، مى‏گويند آقا ما مرتكب گناهى شديم چنين و چنان مى‏خواهيم برويم خود مان را معرفى كنيم، در حق الله لازم نيست برود معرفى كند، شراب خورده برود معرفى بكند خودش را تازيانه‏اش بزند، العياذ بالله زنا كرده برود خودش را معرفى كند، نه، يك نفر بود نامه براى ما مى‏نوشت خيلى گرفتار وسوسه شده بود در اين باره كه مرتكب اين گناه شده بود و مى‏گفت خلاصه من چه كار كنم من را بزنند، چه كار كنم حد را بر من جارى بكنند، گاهى به فكر مى‏افتم، خودم خودم را شلاق مى‏زنم، حد را جارى كنند، هرچه برايش مى‏نويسيم تو توبه كردى، تو واجب نيست بيايى پيش امام بزندت، اما اگر قيام بينه بشود و گيرت بياورند مى‏زند. آن يك وظيفه‏اى دارد، اين يك وظيفه‏اى ديگرى دارد، در حق الله لازم نيست انسان برود خودش را معرفى كبند، آن حق الناس است يك حساب‏هاى ديگرى دارد، (سؤال:...؟ جواب: ما بدون شلاق خيالش راحت كرديم، بد است؟! حالا دقت كنيد من دوباره حديث را بخوانم ببينيم معنى كه ما كرديم براى حديث همين است؟ يا همين نيست، «قال ان تاب فما عليه شى‏ء و ان وقع فى يد الامام اقام عليه الحد و ان علم مكانه بعث اليه» اين خوب شاهد است، «ان علم مكانه بعث اليه» امام با خبر بشود كجا است مأمورين مى‏فرستند دستگيرش كنند، اما آن لازم نيست خودش را بياورد در تير رس قرار بدهد، دم دست امام قرار بدهد، رفت كه رفت. عيناً شبيه چيزى است كه ما در مرتد فطرى مى‏گوييم، مرتد فطرى اگر فرار كند بينه و بين الله توبه كند برود زندگانى آرام و آسوده‏اى را پيش بگيرد، برود، لازم نيست مرتد فطرى بياييد بگويد من را اعدام كنيد، اما اگر دستگير شد اعدام مى‏شود، مرتد فطرى است، اما اگر فرار كرد از چنگال حد فرار كرد، اين شاهد بحث ما است كه مى‏فرمايد اگر فرار كرد اگر رفت، توبه كرد بينه و بين الله چيزى برش نيست، لازم نيست خودش را معرفى كند اما اگر امام با خبر بشود، دستگيرش مى‏كند و مجازاتش مى‏كند، امام وظيفه‏اى دارد او هم براى خودش وظيفه‏اى دارد، آن كار خودش را مى‏كند، آن هم كار خودش را مى‏كند. پس روايت شاهد بحث ما شد، ولو اول كه روايت را انسان مى‏خواند مى‏بيند خلاف مطلوب است، بعد مى‏بيند نه از ذيل روايت استفاده مى‏شود كه همان مطلوب ما از اين روايت استفاده مى‏شود. (سؤال:...؟ جواب: نه، امام بايد، حالا يك جاهاى خاصى شايد بتواند ولى امام معمولاً بايد اعدام ديگر به نظر خودش باشد و الا حرج و مرج مى‏شود، بعيد است بتوان يك همچنين حكمى كرد.
    و اما دليل سوم، (سؤال:...؟ جواب:... توبه كند حد ساقط نمى‏شود ولى خودش را لازم نيست معرفى بكند، صريحاً مى‏گويد ساقط نمى‏شود، اگر امام دستگيرش كرد مى‏زندش، (سؤال:...؟ جواب: مثل كه به روايت توجه نكرديد «ان تاب فما عليه شى‏ء و ان وقع فى يد الامام يعنى ولو تاب» اين دنبال آن است، (سؤال:...؟ جواب: ما عليه شى‏ء معنيش اين است، و الا صدر و ذيل تناقض پيدا مى‏كند، «ان تاب فما عليه شى‏ء» اگر توبه كند چيزى برش نيست، اما اگر همين شخص توبه كار به دست امام بيفتد اجراى حد برش مى‏كند). و اما ثالثاً دليل سوم: دقت كنيد استدلال شده به روايت يك و چهار باب پانزده، ابواب حد الزنا نه مقدمات، اين دو تا روايت ازش استفاده مى‏شود «ان المقر على نفسه لو حرب من الحفيرة بعد ما يجيبه شى‏ء من الحجارة لم يرد و ان كان انما قامت عليه البينة و هو يجحد ثم حرب رد و هو صاغر» پس حديث اين شد «ان المقر على نفسه» كسى كه اقرار كرده كه اين خارج بحث ما است، صدرش را كار نداريم مال اقرار است، اگر «لو حرب من الحفيرة» اگر ازآن حفره‏اى كه كنده‏اند كه مى‏خواهند او را رجمش كنند فرار كرد، «بعد ما يصيبه شى‏ء من الحجارة» مختصر سنگى بهش خورده «لم يرد» برش نمى‏گرداند، اين مال اقرار است كارش نداريم، «و ان كان انما قامت عليه بينة» اينجا شاهد ما است، اگرقيام بينه بر او شده «و هو يجحد» او منكر بينه بود «ثم حرب» فرار كرد «رد و هو صاغر حتى يقام عليه الحد» سخنى از توبه در اين روايت نيست، اين روايت مى‏گويد آدمى كه قيام بينه برش شد آوردندش در چاله براى رجم، خودش را نجات داد و در رفت مى‏آورند دوباره مى‏زنند.
    حديث چهار هم همين مضمون است مرسله صدوق است به همين مضمون است، من فراموش كرده‏ام بگوين اين حديث را
    قبلاً كه ابو بصير است آن حديث سندش هم خراب بود چون عن بعض اصحابنا عن ابى بصير است، روايت قبلى سندش هم اشكال داشت، مرسل است، منتها مشهور عمل كرده‏اند. خوب اين دليل سوم چه شد؟ دو تا روايت شد، نشان ميدهد اگر كسى از چاله رجم فرار كند در حالى كه اقامه بينه شده است، برش مى‏گردانند و حد را كامل بر او جارى مى‏كنند، اين كجايش دلالت بر بحث ما دارد كه استدلال كرده‏اند؟ (سؤال:...؟ جواب: بگوييم آقا يا فرار به معنى توبه است، فرار هم هميشه معنى توبه ندارد، فرار مى‏كند از چيزى كه او را ناراحت مى‏كند، بهتر اين است كه ما به اطلاقش تمسك كنيم، اطلاق، اطلاق اين اقتضا مى‏كند سواء تاب او لم يتب، شخص فرارى از چاله رجم چه تائب و چه غير تائب باشد برش مى‏گردانند، و رجمش مى‏كنند، اطلاق چنين اقتضا مى‏كند، ولى من ديدم بعضى از بزرگان مى‏گويند فحواى اين دو روايت. فحواى يعنى قياس اولويت، ما هم كه نگاه مى‏كنيم قياس اولويتى در اين دو روايت نمى‏بينيم، حد اكثر يك اطلاقى دارد، (سؤال:...؟ جواب: عجب ايشان مى‏گويند كسى كه توبه نكرده اگر، قابل بخشش نيست، (سؤال:...؟ جواب: برش گردانيد مى‏گويد «رد و هو صاغر حتى يقام عليه الحد» برش گردانيد صحبت برگرداندن است، فحواى اين روايت ندارد كه بعضى تعبير به فحوا مى‏كند. بله اطلاق خوب است، بگوييم اين اطلاق دارد اعم ازاين‏كه تاب او لم يتب، آدم فرارى را بايد برش گرداند و حد را در باره‏اش جارى كرد، تاب او لم يتب، اين اطلاقش اطلاق خوبى مى‏شود، خوب هذا تمام الكلام در فرع اول اصلاً و عكساً. اصلش و عكسش، اصلش قبل از قيام بينه بود، عكسش بعد قيام البينه بود. (سؤال:...؟ جواب: لو ادعت توبة قبل قيام البينة؟ (سؤال:...؟ جواب: بله حالا اين را بگذار آخر كار ما بهش يك اشاره مى‏كنيم. (سؤال:...؟ جواب:...مى‏گويند مفهوم آيه محاربه هم مى‏شود استدلال كرد كه «الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم» مفهومش اين است كه «اذا تابوا من بعد ان تقدروا عليهم» اين براى محارب خوب است. دلالت آيه مفهوم دارد، كه اگر بعداً بوده باشد توبه قبول نمى‏شود. ولى آيا ما از آيه محارب مى‏توانيم بياييم در مانحن فيه، عكسش اولويت داشت، آن طرفش اولويت داشت اين طرفش خلاف اولويت است، چون محارب شديدتر است، الزانى، لذا توبه محارب اگر پذيرفته بشود قبل قيام البينه از زانى بطريق اولى، اما عكشى توبه محارب اگر بعد قيام البينه پذيرفته نشود نمى‏توانيم بگوييم زانى بطريق اولى، (سؤال:...؟ جواب:...) على كل حال حالا بعنوان مؤيد آن آيه را مى‏شود در اينجا ذكر كرد ولى استدلال به آيه در اينجا مشكل است. (سؤال:...؟ جواب:...).
    و اما فرع دوم: اين بود «ليس لامام ان يعفو بعد قيام البينة» امام نمى‏تواند عفو كند بعد از قيام بينه، «وله العفو بعد الاقرار» تفصيل بين آنجاى كه اقرار كند، بعد از اقرار هم امام مى‏تواند عفو كند، و در بينه اگر قائم شد امام حق عفو ندارد، كسى هم حق شفاعت ندارد. مظر مبارك تان باشد ما اين مسئله را قبلاً داشتيم، مسئله شماره چند بود؟ شماره شش بود، در همين ابواب، مسئله شانزده كه است ده تا مسئله قبلاً مسئله شماره شش در آنجا مفصلاً داشتيم. حالا ايشان اينجا باز يك اشاره كرده‏اند ما هم يك اشاره مى‏كنيم شرحش را قبلاً داشتيم، امام آيا امام عصر است يا فقهاى ديگر هم حق دارند، حكام شرعى ديگر هم حق دارند، كه ما گفتيم خصوص امام عصر نيست، غير از امام عصر بقيه هم مى‏توانند فقها هم ببخشند فلسفه‏اى دارد اين مسئله، اين عام است آنجا بود ادله هم ذكر كرديم در اقرار قابل بخشش است، در بينه قابل بخشش نيست و حد مى‏خورد به اقرار كنندگان، آنجا مفصل شرح داديم حالا اينجا هم يك اجمالى اشاره مى‏كنيم. اما اين‏كه امام مخير است در عفو، در اقرار مشهور بين الاصحاب است، مشهور است كه در اقرار امام مخير است، اما در صورتى كه بينه باشد امام مخير نيست. دلائلى كه براى اين ذكر كرده‏اند، گفته‏اند يكى تمسك به اصل كرده‏اند، راجع به عدم تخيير امام در شق دوم، عدم تخيير امام در شق دوم، يعنى عفو نمى‏تواند بكند، يكى اصل است، همان استصحاب است، استصحاب بقاء حد، نمى‏دانيم امام با عفو كردن ساقط مى‏شود يا نه؟ مى‏گوييم اصل عدم سقوط حد. مشكل استصحاب همان است كه قبلاً اشاره كرديم، به عقيده ما بهتر از استصحاب دليل ديگرى است اطلاقات، اطلاقات مى‏گويد «فجلدوا كل واحد منهما مئة جلدة ولو عفى الامام» اطلاق دارد ديگر، چه عفو بكند چه عفو نكند، فجلدوا، و خود اين دليل بر اين است كه عفو امام، يا به تعبير ديگر عفو حاكم شرع مؤثر نيست بعد قيام البينه للاطلاقات. دليل سومى هم در اينجا است همان روايتى است كه الآن خوانديم روايت سكونى، اول بحث خوانديم «لايشفعن احد فى حد اذا بلغ الامام فانه لا يملكه» اين صريح است، فانه يعنى امام «لايملك‏
    الحد» (سؤال:...؟ جواب: غير امام شفاعت نكند چون امام نمى تواند من فانه لا يملك شاهدم است. غير امام شفاعت نكند، چون اماحقى ندارد، شما شفاعت مى‏كنيد پيش امام در چيزى كه امام نمى‏تواند «فانه لا يملك» (سؤال:...؟ جواب: مشهور عمل كردند به اين روايت به فانه لايملك عمل كردند، خوب اين كجاى اين روايت داشت بينه؟ بلغ، ظاهر بلغ اقرار نيست، اقرار كه بلغ نيست، بلغ يعنى بلغ بلوغاً من طريق الشهادة، من طريق الشهود، و الا يك كسى بيايد اعتراف كند نمى‏گويند بلغ الامام، خبر آوردند براى امام خبر ثقه يا فاسق، نه ثقه، ثقه جامع الشرائط شهود اربعة يا غير آن نه بلوغ كه بلوغ شرعى باشد، يعنى چهار شاهد، ما از كلمه بلغ استفاده مى‏كنيم قيام شهود اربعه را، آن وقت مى‏گويد امام لا يملك، امام حقى ندارد در اينجا دخالت بكند، توجه كرديد. (سؤال:...؟ جواب: مى‏گويند چرا امام در موقعى كه اقرار بشود حق دارد، اينجا حق ندارد، آنجا منصوص است، اينجا نص بر خلافش است، ما نوكر نصوصيم. البته يك فلسفه‏اى هم دارد و آن اين است آن خودش با پاى خودش آمده به قتلگاه، و كسى است كه يك محرك و انگيزه الهى داشته، و شايسته عفو است، بخلاف يك آدم گردن كش كه به وسيله شهود اين را كشانده‏اند به دادگاه، آدمى كه پشيمان شده، آدمى كه مى‏آيد آنجا عرض مى‏كند طهرنى يا رسول الله طهرنى يا امير المؤمنين، اين شايسته عفو است، اما كسى كه گردن كلفت است و مسر بر اين كار است و به وسيله شهود به دام افتاد، آن كه مستحق نيست، البته ما با فلسفه احكام را درست نمى‏كنيم، در فقه ما تابع فلسفه نيستيم، فلسفه امور ظنى استحصان است، ما دنبال ادله‏ايم، آنجا روايت داريم بر جواز عفو، آنجا روايت داريم بر عدم جواز عفو. ولى در عين حال قابل تفسير فلسفى هم مسئله است. خوب اين مسئله مشهور است، و اما در مقابل مشهور دو جمله ديگر عرض كنم كه برسيم سراغ آخرين فرع. (سؤال:...؟ جواب:...).
    خوب اجازه بدهيد من مخالف هم در اين مسئله نقل كنم و تمام كنم، مخالف در اين مسئله همانگونه كه گفتيم سيد ابو المكارم ابن زهره است حلبى است، شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه است، اگر كلمات اين بزرگواران را هم مى‏خواهيد ببينيد، يعنى آن دو بزرگوار اول، حلبى، و ابن زهره، سلسلة الينابيع الفقهية جلد بيست و سه اين باب حدود جلد بيست است، صفحه شصت و هشت و دويست و يك. يكى از اين دو بزرگوار در صفحه شصت و هشت، ديگرى دويست و يك، آنجا ببينيد، خوب حالا اينها كه مخالفت كرده‏اند و مى‏گويند امام حق عفو دارد، اينها مى‏گويند حتى در بينه هم امام حق عفو دارد. دليل شان چه است؟ اينها يك دليل شان اصل است، يكى هم اطلاقات، همين. اصل چه است اينجا؟ اصلى كه به نفع شيخ مفيد و اين دو بزرگوار باشد امام حق داشته باشد. اصل برائت است، حالا اصل برائت مقدم براستصحاب است يا استصحاب مقدم، استصحاب مقدم است. ما در اصول آن چيزها را كه خوانديم در فقه بايد پياده كنيم، ما گفتيت استصحاب مقدم است بر برائت. (سؤال:...؟ جواب:...) ياد تان است دليل اين‏كه استصحاب مقدم بر برائت است چه است؟ (سؤال:...؟ جواب: آقايان مى‏گويند استصحاب در حكم اماره است، نه استصحاب اصل است حكم اماره ندارد،...؟ نمى‏دانم امارات اينها كه شعر است، (سؤال:...؟ جواب: يك كمى اين آقايان درست گفتند ادله استصحاب اخص از ادله برائت است مقيد به حالت سابقه است، ادله استصحاب اخص است، برائت هر شكى را مى‏گيرد، مى‏گويد هركجا شك در تكليف كردى برائت، استصحاب اخص است مى‏گويد اگر شك كردى و حالت سابقه هم داشتى استصحاب است. (سؤال:...؟ جواب: همين ديگر معنى اخصيت همين است لغويت لازم مى‏آيد، شما اگر عام را بخواهيد بگيريد ديگر استصحاب هيچ كجا برايش نمى‏ماند. بنابراين چون استصحاب مقيد به حالت سابقه است، برائت كل شك است، مقيد نيست، آن مطلق است، اين مقيد است، تصريح كرده‏اند در كتاب‏ها ما حالا يا در رسائل است، يا در كفايه مى‏گويد «لعل ادلة الاستصحاب اخص من ادلة البرائة» پس اينجا جاى اصل نشد. تنها چيزى كه براى اين آقايان باقى مى‏ماند اطلاقات است، اطلاقاتى داريم كه امام حق عفو دارد. «للامام حق العفو» اين اطلاقات هم قابل قبول نيست، چرا؟ چون مقيد است. رواياتى كه خوانديم اطلاقات را مقيد مى‏كنند. فرع دوم تمام شد شرحش را قبلاً داديم اينجا اشاره بود. فرع سوم را انشاء الله فردا مى‏گوييم كوتاه است بعد هم دنبال بحث‏هاى آينده مى‏رويم انشاء الله.