يکشنبه 27 خرداد 1403 - 7 ذيحجه 1445 - 16 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 102
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله لامنتظر ارواحنا له الفدا و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
حديث اخلاقى امروز، يكى از كلمات قصار مولى على عليه السلام در كتاب روضه بحار الانوار است، مىفرمايد «ليس من ابتاع نفسه فاعتقها كمن باع نفسه فاوبقها» در واقع در اينجا مردم به دو گروه تقسيم شدهاند گروه اول كسانى كه خويشتن را مىخرند، و آزاد مىكنند، «ابتاع نفسه فاعتقها» خويشتن را خريد و آزاد كرد، گروه دوم كسانى هستند كه خود را مىفروشند و هلاك مىكنند، خريدن و آزاد كردن، فروختن و اسير هلاكت كردن مىفرمايد اين دو باهم شباهت ندارند، يكى نيستند، در اينجا دومطلب است كه بايد بهش توجه كرد، اول اينكه خريدن و آزاد كردن چه است؟ نفس انسان تشبيه شده است به يك غلام، كه در گروه ملكيت ديگرى است، و افراد آزاده كسانى هستند كه نفس خويش را مىخرند و آزاد مىكنند درواقع انسان در آغاز اسير هوا و هوس است، اسير شهوات است، اسير صفات رذيله است، گاهى اسير مال است گاه اسير زن و فرزند است، گاه اسى مقام است گاه اسير خيالات و اوهام است كه بدترين اسارت اسارت در دام وهم و خيال است، يك شخصيت خيالى براى خودش قائل است و يك مقامات خيالى و درهمان زندانى است، اسير است. بعد انسان در مقام تهذيب نفس بر مىآيد يواش يواش خودش را آزاد ميكند از بندگى هوا، از بندگى هوس، ازبندگى مال و مقام، از بندگى اوهام و خيالات، خودش را آزاد ميكند. «ان ابتاع نفسه فاعتقها» گاهى عكس اين مىشود. انسان يواش يواش حلقههاى اسارت را بر گردن خود مىگذارد، بندگى هواى نفس، بندگى شيطان، بندگى مال، بندگى مقام، بندگى اوهام و خيالات، اين عبوديتها را براى خودش مىپذيرد و خودش را در دام اينها گرفتار مىكند «ان باع نفسها» شخصيت خودش را فروخت به يك پست به يك مقام، به يك هوا و هوس، به يك مشت مال، وقتى فروخت، «اوبقها» خويشتن را به هلاكت انداخته، بنابراين مردم دنيا از اين دو خارج نيستند، يا فروشندهاند و يا خريدار، يا مىخرند و آزاد مىكنند يا مىفروشند و اسير مىكنند، بايد نگاه كنيم جزء كدام يكى از اين دو دسته هستيم، كدام يكى، آيا جزء آن آزادگانيم كه خود را خريدند و آزاد كردند يا جزء بردگانيم كه خود را فروختند و اسير و هلاك كردند، جزء كدام دستهايم، بعضىها واقعاً مىنشينند و مذمت اين و آن مىكنند و خبر ندارند از خود شان، من خودم را بگويم، مثل ما مىرسيم به اين آيه شريفه كه در سوره بقره است، آيه دويست و پنجاه و هفت، «المتر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ان آتيه الله الملك» چرا محاجهاى در رب كرد؟ «ان آتيه الله الملك» غالباً گفتهاند...؟ در مقام تعليل است، يعنى علت انكار ربوبيت پروردگار از ناحيه نمرود بخاطر آن است كه آن مقام و ملك و جبروت را پيدا كرد، اين سبب شد، اين آدم كم ظرفيت راه انكار را پيش بگيرد، ما مىنشينيم و نمرود را مذمت مىكنيم، در حالى كه او يك حكومت آنچنانى پيدا كرده بود كه دست و پاى خودش را گم كرد، و سرمست از بادى غرور شد و در مقابل ابراهيم گفت تو مىگويى خدا زنده مىكند و مىميراند، من هم اينكارهام، «انا احيى و اميت» وارد سفسته و دورغ و تزوير و اينها شد. او اين همه قدرت داشت ولى من گاهى به يك موقعيت كوچكى مىرسم من هم مىشوم يك نمرود ديگر. بعهضىها يك لباس نو در تن شان بپوشند راه رفتن شن عوض مىشود،يك مبلغ مختصر پول در جيب شان باشد طرز صحبت كردن شان عوض مىشود، قيافه و ژست شان به اصطلاح عوض مىشود خنده و سرفهاش عوض مىشود، حالا مىنشينند و مذمت ابراهيم مىكنند عجب آدم كم ظرفيتى بودن «ان آتيه الله المال» خداوند آن مال كه به او داد «حاج ابراهيم فى ربه» من كه در مقابل آن كم ظرفيت او كه از من خيلى پر ظرفيتتر بوده، او خودش رابه آن قيمت كلان فروخت، من كه به يك قيمت جزئى و بهاى جزئى مىفروشم، گاهى براى حفظ يك موقعيت كوچك، حالا من اسم نمىآورم چه
موقعيتهايى، موقعيتهاى روحانى كه براى خود ما پيش مىآيد، در شهرستانها مىرويم، در جاهاى ديگر مىآييم، در حوزه، خارج از حوزه، براى حفظ يك موقعيت خيالى يا واقعهاى، مايه مىگذاريم از بعض چيزها. آيا شايسته است انسان مذمت كند از ديگران بخاطر اينكه مايه مىگذارند از ايمان شان، از كرامت نفس شان، از صداقت و امانت شان مايه مىگذارند، براى اينكه به نوايى برسند، ما آنها را مذمت، نمرودها و فرعونها را مذمت مىكنيم در حالى كه خود مان نگاه مىكنيم عجب به كمتر از آن فروختيم خود مان را، به نازلتر از آن معامله كرديم خويش تن را، اين محاسبه نفس خيلى چيز خوبى است، انسان بنشيند حساب خودش را بكند، حب ذات اجازه به ما نمىدهد حساب خود مان را برسيم، حساب ديگران را خيلى دقيقاً مىرسيم و مو شكافى مىكنيم مو را از ماست مىكشيم و به اصطلاح همه چيز را مىبينيم، اما در مقام خود مان كه مىشود حب ذات اجازه نمىدهد، واقعيتها را كه تلخ است اعتراف كنيم، مشكل است. يك آدم شجاع مىخواهد كه در محاسبه نفس مو را از ماست بكشد. سختگيرى كند در باره خودش بجاى اينكه در باره محاسبه ديگران سختگيرى كند، در باره خودش با دقت و صرفه در اين است، آن اشتباه است آن مثل يك بيمارى است كه بهش مىگويند آقا تو گرفتار فلان مرض مهلك شدى، بگويد نه نه، نگوييد اين حرفها را، خوب الآن اگر اعتراف به اين حقيقت تلخ بكنيم ممكن است معالجه داشته باشد، حتى سرطان در يك مراحلى اگر مواظبش باشند قابل كنترول است، به يك مراحلى مىرسد قابل كنترول نيست، خيلى از بيمارىها درابتداى امر اين بيمارى سختى است خيلىها حاضر نيستند اعتراف كنند به بيمارى، نه، يك سرما خوردگى ساده است. نه خستگى است كفتگى است، حاضر نيست اعتراف كند، و همين سبب مىشود يك وقت بيدار بشود كه قابل جبران و در مان نباشد. ما بايد به حقيقت تلخ در باره خود مان صفات رذيله، ضميمه كبر داريم يا نه، هوا پرست هستيم يا نيستيم، رياكار هستيم يا نيستيم؟ صداقت تا چه اندازه است، اخلاص نيت تا چه اندازه است، در باره اينها صادق باشيم، اگر خداى نكرده خداى نكرده به ديگران دروغ بگوييم به خود مان دروغ نگوييم. بياييم در مقام محاسبه. مىبينيم واقعاً مصداق «من ابتاع نفسه» است يا مصداق «من باع نفسه» پس معنى باع و معنى ابتاع اجمالاً معلوم شد اين يك نكته بود.
و اما نكته ديگر اين است كه انسان بايد برود دنبال اين مسائل، ببيند چرايك عده خود شان را مىفروشند، لابد معنيش اين است يا خود شان نشناختند يا آن وضعى را كه مىگيرند نشناختند، بنده اگر آمدم يك گوهر گيران بهاى را به ثمن بخث فروختم، يا گوهر گيران بها را نشناخم يا ثمن بخث را نمىشناسم، چه قدر بخث است. عدم شناخت. من كه كرامت نفس خويش را با بهاى كمى معامله مىكنم يا خيلى مال و ثروت آن بها در نظرم مهم است، يا كرامت نفس را نمىدانم چه قدر ارزش دارد، اينها همهاش سرچشمهاش عدم شناخت است. اگر بدانم سرمايه كرامت، ايمان آزادگى، شخصيت انسانى ايمان چه قدر مهم است تمام دنيا را هم بدهند برابرى نمىكند، على عليه السلام مىگويد تمام دنيا را به من بدهيد معامله نمىكنم به اينكه يك پوست جو از دهان مورچه بيرون بكشم، چرا اين را مىگويد؟ معلوم مىشود دنيا را مطاع گيران بهايى نمىداند و اين پوست جو و ظلم كوچك را مهم ميداند، شناخت دارد در اين باره و در آن باره سبب مىشود اين معامله را نكند، ولى بعضىها نه معامله خيلى سادهتر از اين مىكنند، بثمن بخث دارهم معدوده مىفروشند، شناخت نيست. مهم اين است كه انسان خويش را بشناسد و بداند چيزى با او برابرى نمىكند. «واعلموا انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها» هيچ بهايى براى شما جز بهشت و رضاى خدا نيست، و به غير آن نفروشيدش، كه ضرر خواهيد كرد، از ديدگاه على مسئله روشن است. بهرحال اميدواريم خداوند توفيق عمل به همه مابدهد كوتاه كنم، مىفرمايد «ليس من ابتاع نفسه فاعتقها كمن باع نفسه فاوبقها» (سؤال:....؟ جواب: اوبق بمعنى هلاك كردن است بله تناسب هم همين را مىگويد، اين جلد هفتاد و چهار صفحه چهار صد و نوزده، كلمات قصار مولى على عليه السلام.
برگرديم به بحث كه ديروز داشتيم، اگر چهار نفر آمدند در محضر قاضى براى شهادت بر زناى شخص زانى، سه نفر شهادت داد، نفر چهارم نكول كرد، قبلاً بنا بود شهادت بدهد پشيمان شد، حالا به هردليل كار نداريم، در اينجا شكى نيست كه حد زنا ثابت نيست، چون چهار نفر نساب كاملى نشد. اما آيا به آن سه نفر حد قذف جارى مىشود يا نمىشود، گفتيم مشهور و معروف اين است كه جارى مىشود، فقط از مرحوم علامه و بعضى از برزرگان فعلى مخالفتى ديده مىشود كه گفتهاند حد قذف جارى نمىشود. (سؤال:....؟ جواب:...) دلائلى كه براى قول اول بود من ديروز ذكر كردم آنهاى كه مىگفتند بايد حد قذف جارى كنيم يكى به اجماع متمسك شده بودند كه گفتيم اجماع در اين مسئله قابل قبول نيست. دوم متوسل شده بودند به صحيحه محمد بن قيص، كه حضرت فرمود من سعى مىكنم نفر چهارم باشم در شهادت مىترسم نفر اول، دوم و سوم باشم چرا؟ مبادا نفر چهارم نكول كند و بواسطه نكول او من اجلد، حد قذف در بارهام جارى بشود معلوم مىشود حد قذف در اينجا است. از اين هم جواب مىشود داد، و آن اين است اين حد اقل مال جايى است كه احتمال نكول را بدهم اگر احتمال نكول ندهم چطور؟ اگر احتمال نكول مىدادم و وارد ميدان شدم و شهادت دادم و بى احتياطى كردم، آن وقت گرفتار شدم حد قذف جارى بشود، اما اگر احتمال نمىدادم، اخشى نبودم ترسى نداشتم، چهار نفر قاطع بوديم، گفتيم آقا آنجا كه رفتيد حرف تان دو تا كه نمىشود، نه، قطعاً دو تا نخواهد شد، اگر من با اعتمال كامل وارد ميدان شدم و اقدام كردم ولى صحنه عوض شد و طرف نكول كرد، آيا من هم وارد اين روايت صحيحه محمد بن قيص هستم؟ ممكن است بگوييم اينجا نيستيم، در المنزود هم من ديدم تنها در اين شاخه مسئله مخالفت كرده مىگويد در آنجاى كه احتمال نكول نمىداد، خوب چه خوب است بگوييم حديث منصرف است به آنجاى كه احتمال نكول مىداده، «اخشى ان ينكل بعضهم فاجلد» پس آنجا را كه من احتمال نمىدادم بعنوان شاهد شرعى آمدم ديگر كتك نبايد بخورم. اين دليل دوم و جواب دليل دوم. (سؤال:....؟ جواب: احتمال نكول معنيش اين است من احتمال مىدادم كه شهود كامل نباشد خوب اگر شما احتمال مىداديد شهود كامل نباشد، خودت بى احتياطى كردى، چرا بى احتياطى كردى، مىخواستى بى احتياطى نكنى.
و اما دليل سوم كه آورده بودند آنها اولويت بود، چه اولويتى؟ مىگفتند نسبت به آنجاى كه سه نفر آمدند شهادت دادند و گفتند الآن يأتى الرابع، آنجا ما كتك مىزنيم، خوب ما نحن فيه به طريق اولى است، چرا؟ چون آنجا احتمال يأتى بالرابع است، احتمال آمدن چهارم است در ما نحن فيه نكول كرد، نيست.
و اما جواب از اين: اين هم قابل جواب است و آن اين است اولويت كامل نيست، بلكه عكس است، در آنجا كه مىگفت الآن يأتى بالرابع، جمع شان كامل نبود، سه نفر بودند، چهار تا در مجلس حاضر نبودند، در مانحن فيه حاضر اند، اولويت اين طرف است، شما چرا با سه نفر رفتى شهادت دادى بى احتياطى كردى، ما اينجا آمديم با چهار نفر شهادت داديم، ما اولى هستيم، نه آنها، ما اولى هستيم بعدم جلد. ما كارى بى احتياطى نكرديم، با چهار نفر آمديم قرار و مدار هم گذاشتيم، توافق و تواطى هم كرديم براينكه برويم حضرت عباسى شهادت بدهيم، حالا يكى مثل زياد شد و پشيمان شد، خليفه دوم يك حرفى بهش زد و تحت تأثير واقع شد و روحيهاش را عوض كرد، ولى سه نفر كه بيايد چهارمى نيامده شما خلاف داريد مىكنيد با سه نفر آمديد در جلسه، شما كتك بخوريد، ما با چهار نفر آمديم ما چرا كتك بخوريم؟ اولويت عكس است. (سؤال:....؟ جواب: شاهد هم نيامد، الآن يأتى بالرابع شايد آمد شايد هم نيامد (سؤال:....؟ جواب: مىدانم احتمال مىداديد نيايد با سه نفر رفتيد ميدان، شما با سه نفر رفتيد ما با چهار آمديم، قرار و مدار هم گذاشتيم ما اولى هستيم به اينكه حد نخوريم، اگر، ولى وقتى وارد ميدان شديد يقين نداشتيم مىآيد، اى بسا نيايد، بهرحال ادعاى اولويت در اينجا اگر از يك جهت اولويت آن طرف باشد از يك جهت اولويت در جهت عكس است. (سؤال:....؟ جواب: ما كه نمىدانستيم نكول مىكند، بدانيم وقتى آمديم ميدان با شرائط شرعيه آمديم ميدان، اما آن سه نفر با شرائط شرعيه نرفتند ميدان، (سؤال:....؟ جواب: صحبت اين است ادعاى اولويت بطور مطلق در اينجا غلط است، نمىتوانيد ادعاى اولوليت بكنيد بگوييد آن فرع، اين فرع نسبت به آن فرع اولى است به حد، عكس است. آنجا اولى به حد است، چون چهار تا نبوده).
و اما دليل چهارم هم كه آورده بودند قابل خدشه است. و آن داستان مغيره است، چهار نفر بلند شدند از بصره آمدند بر زد مغيره، در پيش خليفه دوم شهادت بدهند، چهار نفر عبارت بودند از نافع بود و ابوبكره و شبل بن معبد، و زياد، نافع و ابوبكره و شبل شهادت دادند. نوبت به زياد رسيد، شبل ابن معبد، و اين هرچهار تا آن طبقه بالاى امارت بودند، و مغيره طبقه پائين بود، و چهار تا هم ديده بودند براى خاطر همين هم آمدند، چرا بلند شدند از بصره تا آنجا آمدند، البته عمر احضار شان كرده بود چهار تا بيايد، خواستند يكى شهادت بدهند، موقعى كه سه تا شهادت دادند نوبت به زياد رسيد خليفه دوم يك جملهاى گفت كه او فهميد مسئله چه است، مايل نيست خليفه مغيره اعدام بشود، رجم بشود. گفت اين مرد صادقى است و انشاء الله غير از حق نخواهد گفت، انشاء الله غير از حق نخواهد گفت، گفت مرد صادقى است، مفهوم داشت مگر آنها كاذب بودند؟! آن هم وقتى ديد اوضاع و احوال اينطور است، نكول كرد و گفت «رئيت شيئاً قبيحاً» اما زنا من شهادت نمىدهم، ولى شىء قبيح ديدهام، گفت الحمد لله و آن سه نفر را زدند و كسى هم انكار نكرد، اين خلاصه. پس چون چنين كارى خليفه دوم كرد، كسى هم انكارى بر او نكرد، بنابراين معلوم مىشود در اينجاها اگر يك نفر نكول كند حق داريم سه نفرديگر را بزنيم.
و اما جواب: جواب اين هم از دو جهت، اولاً اين روايت ثابت نيست از نظر سند، از طرق عامه نقل شده، و از طرق خاصه بعضىها خلاف اين را گفتهاند، انكار كردهاند، على عليه السلام انكار كرد، بنابراين لم يثبت من طرقنا كه هيچ كس انكار بر او نكرده باشد و اين كار شده باشد، اين يك روايت ضعيف السند است، سلمنا يمكن اين عدم انكار بخاطر آن صفوت و غلظت آن مرد باشد، خوف و صفوت اين و غلظت اين، يا انكار هم كردهاند بعضىها مثل على عليه السلام و لم ينقل الينا، چنين نيست اين جزء مسائلى است كه لو كان لبان. اولاً سند درستى ندارد، ثانياً هم شايد انكار نكردند عدهاى از ملاحظه و مىترسيدند از او، بعضى هم كه نمىترسيدند انكار نكردند لعل انكار شان براى ما نقل نشده، بهرحال ما نمىتوانيم با اين تناب پوسيده اين روايت در چنين جايى برويم، و مسئوليت اجراى حد را بر آن سه نفر بر عهده بگيريم. نتيجه اين شد هر چهار دليل غير از روايت محمد بن قيص كه يك حالتش را قبول كرديم يك حالت را قبول نكرديم هرچهار دليل زير سؤال است. و اما در مقابل هم كسانى كه قائل به عدم حد اند، سه تا دليل در لابلاى كلمات شان ديده مىشود كه ما تحت عنوان سه دليل عرض مىكنيم. (سؤال:....؟ جواب:... حديث پنج باب دو اين هم پنج باب دو، «عن ابى عبد الله» سند حديث خوب است على بن ابراهيم فى تفسيره عن ابيه عن حماد عن...؟ عن ابى عبد الله عليه السلام قال القاذف يجلد ثمانين جلدة و لا تقبل له شهادة ابداً الا بعد التوبة او يكذب نفسه، فان شهد له ثلاثة و ابا واحد يجلد الثلاثة و لا تقبل شهادتهم حتى يقول اربعة رئينا مثل الميل فى المكحلة» حالا اين روايت مال آنجاى است كه چهار تا آمدند در مجلس روايت صراحتى ندارد، روايت دارد سه نفر شهادت دادند، يكى ابا كرد، يعنى نفر سوم حالا در جلسه واحد قبلاً جمع شده بودند، كه شهادت بدهند و نكول كرد، تعبير نكل، ندارد، نكل ظاهرش اين است كه قرار بوده شهادت بدهد، ابى اباى از شهادت كرد، نه اين است كه قبلاً بنا شده بود شهادت بدهد، ما از نفر چهارم كه پرسيديم نفر چهارم شهادت نداد، اينكه حتماً اينها آمدند و توارد كردند و جمع در مجلس بودند و نكول كردند و تازه مال آنجاى است كه يقين داشتند نكول نمىكند باز همان اشكال صحيحه محمد بن قيص، يا احتمال نكول را مىدادند، اطلاق روايت مال كجا است؟ مال آنجاى است كه احتمال نكول اينها مىدادند؟ يا نه، چهارمى هم فرضاً با اينها آمده در يك مجلس احتمال نكول هم نمىدادند، مع ذلك نكول كرد، آيا روايت اين را هم مىگيرد، اين قابل بحث است، ممكن است انصراف به آنجاى داشته باشد، حالا تازه اطلاق هم داشته باشد اطلاقش قابل تخصيص است الآن ما مخصص مىآوريم، الآن مخصص برايش ذكر مىكنيم، «فبنائاً على ذلك» شمول روايت....؟ ندارد باهم آمدهاند، ثانياً به فرض هم داشته باشد، شمول روايت نسبت به آنجاى كه هيچ احتمال نكول نمىدادند، ثابت نيست و مسلم نيست، مجلس واحد ظهور ندارد. دارد ابا ذلك. حالا سلمنا مال مجلس واحد باشد آيا مال آنجاى است كه احتمال نكول بودهاى اصلاً احتمال نمىداديم اين را، به فرض كه ادعا هم داشته باشد الآن مىرسيم به يك مؤيداتى كه داريم.
و اما براى قول دوم كه حد جارى نمىشد سه تا دليل است، اين ادله بعضى هايش قابل نقد است، بعضى هايش نسبتاً خوب است، دليل اول تمسك به آيه چهار سوره نور است، «و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا باربعة شهداء فجلدوهم ثمانين جلدة» كسانى كه يرمون المحصنات ثم لم يأتوا، اينها اتوا، اينها اتوا، اينها چهار تا آوردند منتها نكول كرد، اين مال آنجايى است كه دو تا شاهد بياورد، سه تا شاهد بياورد، يك شاهد بياورد، اينها جائوا باربعة شهداء آمدند اصلاً براى شهادت چهار تا، پس آيه شامل نمىشود جايى را كه چهار تا را آوردند و حاضر كردند و يكى در ادامه خط نكول كرد. پس مانحن فيه كه بحث نكول است داخل در اين طرف آيه است «يأتوا باربعة شهداء» آيه مفهوم دارد، كه اگر «اتوا باربعة شهداء» اينها نبايد زد.
و اما الجواب: اين جواب دارد، جوابش اين است كه ظاهر «اتوا باربعة شهداء» يعنى چهار شاهد آوردند و شهادت هم دادند آوردن كه كافى نيست بايد بياورند، و شهادت هم بدهند، اينجا آوردهاند، اما شهادت نداده هيچ، ابا كرده، نكول كرده، ظاهر آيه چه است؟ «و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا باربعة شهداء» يعنى باربعة شهداء يشهدون، اينجا لم يشهدوا، يكى لم يشهد. پس تمسك به اين آيه انصافاً براى قول علامه خوب نيست.
دليل دومى كه آوردهاند اين است كه اين دليل نسبتاً دليل بهترى است، و تمسك به دليل عقلى است. عنوان دليل عقلى. گفتهاند اينها چه انگيزهاى داشتهاند براى آمدن و شهادت دادن، اطاعت امر الله بوده ديگر، قرآن مجيد مىگويد «و لا تكتموا الشهادة و من يكتمها فانه عاصم قلبه» اينها بعنوان لا تكتمواالشهادة آمدند شهادت بدهند، اطاعت امر الله است ديگر. حالا اگر كسى اطاعت امر الله كرد كوتاهى هم نكرد، چهار نفر قرار مدار، آگاهانه آمدند در باره مغيره شهادت بدهند، هر چهار تاى شان، حالا ما چون يكى نكول كرده بياييم بقيه را در مسير اطاعت خدا كتك بزنيم؟ اطاعت پروردگار حد دارد؟ هوا و هوسى نبوده. يا مثلاً قرآن مىگويد «و لا يأبى الشهداء اذا مادو» شهدا نبايد وقتى كه دعوت شدند ابا كنند، خوب حالا اينها دعوت شان هم كردند و چهار تا تفريطى هم به قول بعضىها نكردند كوتاهى هم نكردند چهار تا دست هم را گرفتند آمدند، حالا آمديم يكى از اينها نكول كرد، بقيه را بخاطر اطاعت امر الله بزنيم؟! (سؤال:....؟ جواب: آنها بى خود آمدند، آنها مىخواستند بگذارند چهارمى بيايد، مجلس واحد بشود، سه نفر بى خود آمدند، ولى چهار نفر بى خود نيامدند، با جمع شرائط آمدند، شما از يك طرف مىگوييد كتمان شهادت نكنيد گناه است روز قيامت كتك مىخوريد، از آن طرف هم ما كتمان نكرديم آمديم شهادت داديم در دنيا كتك زديد ما را، ما در اين وسط چه كار بكنيم؟ (سؤال:....؟ جواب:.... خوب كسى برود به واجب شرعيش عمل كند و افراط هم نكند تفريط هم نكند كوتاهى هم نكند، در ادامه خط كتكش هم بزنند، (سؤال:....؟ جواب: نه مىگويد سه نفر مع اجتماع الشرائط، بون اجتماع شرائط نبايد شهادت بدهد. چرا آن شرائط از خارج آن مطلق است، آن كه مىگويد لا تكتموا الشهادة مطلق است. حق با شماست، ولى از خارج قيد خورده چهار تايى باشد. توجه نمىكنيد اين تقييد خورد با روايت سكونى و روايت آن دومى، عباد، آنها را كه قبول كرديم روايت سكونى و روايت عبات آمد تقييد كرد و گفت اينها جمع در زمان بايد باشند، شما ادله نافين داريد مىگوييد، نافين مسئله قبل را قبول كردند اينجا را قبول نكردند مسئله قبل قبول شد گذشتيم شما دارد دبه در مىآوريد؟ مسئله قبل سه نفر را كتك مىزديم، صحبت چهار نفر است كه باهم آمدند كه نكول كرد اين را ما داريم مىگوييم، شما برگشتيد به مسئله قبل. مسئله قبل را كه ما گذشتيم قبول كرديم). پس اينها اطاعتاً لامر الله قربتاً الى الله از بصره بلند شدند آمدند مدينه، چرا؟ براى اينكه خداوند در قرآن گفته «و من يكتمها فانه عاصم قلبه» ما آمديم كتمان نكنيم، اين همه زحمت هم كشيديم براى اطاعت او، حالا مىگويند كتك بزنيد اينها را، مگر مىشود مطيع فرمان خدا را جريمه كرد بخاطر اطاعتش نسبت به فرمان خدا، ما كوتاهى نكرديم، آن يكى بد كرده، به ما چه مربوط است. من گناه او را هم بر دوش بكشم؟! اين دليل مهمى هم كه در در المنزود رويش تكيه مىكند عمده همين است. (سؤال:....؟ جواب:...) ولى در اينجا يك نكته است، اين نكته را من عرض كنم بماند آن دنباله بحث مىخواستيتم تمام كنيم نشد، و آن اين است كه آيا شهادت تبرعاً واجب است، يا شهادت عند طلب القاضى و طلب صاحب الحق واجب است، اين كتمان شهادت كه حرام است كى است، عند الاستشهاد يا تبرعاً هم واجب است. نگاه كنيد جواهر را در همين جلد چهل و يك، كه كتاب حدود است برگرديد حدود را صفحه صد و يا صد و چهار است آنجا ببينيد در حقوق ناس بعضىها گفتهاند شهادت تبرعى هم واجب است، شما مىبينيد حق فلان كس دارد پامال مىشود خبر داريد بايد بياييد بگوييد، لازم نيست بيايد در خانه شما بگويد آقا شما بيا، نمىداند كه شما هم خبر داريد، اما خدا مىداند شما از حق الناس خبر داريد بيا شهادت بده، بعضىها گفتهاند شهادت تبرعى واجب است، در حقوق الناس. اما در حقوق الله چه؟ ثابت نيست ما ديديم يك نفر شراب خورد، واجب است بياييم شهادت بدهيم تبرعاً، منظور از تبرع بدون استشهاد، بدون طلب، در حقوق ناس بايد آمد شهادت داد لألا يقع ظلم، گفتهاند، خيلىها گفتهاند، در حقوق الله اگر قاضى مطالبه كند بايد برود، «لايأبى الشهداء اذا دعوا» دعوت كند، اما قاضى نخواست از ما، ما چهار نفر ديديم آمديم بگوييم آيا اين اداء واجب داريم مىكنيم كه كتك خوردن براى اداء واجب قبيح است ظلم است، يا نه، وجوبى ندارد شهادت تبرعى در حقوق الله، (سؤال:....؟ جواب: آيااز باب امر به معروف و نهى از منكر واجب است اين جا مىدانيم اين همين يك بار بوده ديگر هم ادامه نمىدهد، برويم بگوييم؟ آمد گفت آقا شما ديديد شما را به خدا من غلط كردم ديگر هم نمىكنيم اين كارها را، نهى از منكر من متناهى ام، حالا باز هم بياييم بگوييم حد جارى بشود بر اين؟ واجب است؟ چه دليلى داريم بر وجوب اداء شهادت در حقوق الله شهادت تبرعى بدون امر به معروف و نهى از منكر، اگر دليل نداريم آن وقت ديگر اين مسئله مشكل مىشود، استدلال مشكل مىشود. بقيهاش انشاء الله شنبه.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...