جمعه 25 خرداد 1403 - 5 ذيحجه 1445 - 14 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 189
متن
مبحث ديات آيت اللّه مكارم
جلسه 189
بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين
«و صلى اللّه على سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين، لا سيما بقية اللّه المنتظرارواحناه فداه و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلى العظيم».
كلام در ديات اعضاء بود. در بحث گذشته به اينجا رسيديم كه قسمتى ازديات اعضاء منصوص است و قسمتى غير منصوص. مواردى كه نص بر آن واردشده، هيجده مورد در ديات اعضاء هست و به قولى بيست و يك مورد است و دياتمنافع را هم كه به آن ضميمه كنيم، شايد حدود سى و دو مورد بشود، در حالى كهموارد جنايت در اعضاء و منافع منحصر به اين سى و دو مورد نيست، موارد بسيارزيادى باقى مىماند كه منصوص نيست.
در اينجا يك اصلى بايد تأسيس شود كه عندالشك به آن مراجعه كنيم.آيا اصل برائت است كه در غير موارد منصوصه ديهاى نيست؟ يا نه ديهاى هست. اگرهست، معيار آن چيست؟ عرض كرديم بدون استثناء، همه فقها مىفرمايند: ديهاىهست، معيارى هم براى آن ذكر كردند و ما بحث را در دو مقام ادامه مىدهيم: مقاماول اين كه در موارد غير منصوص ديهاى هست، مقام دوم معيار تبيين اين ديه است.در مقام اول گفتيم: امورى بايد بيان بشود. امر اول بيان شد، امر دوم كه بحث ماند درآنجا اين بودعليهم السلام اين كه فقهاى ما در موارد غير منصوص تعبير به حكومت و ارشكردهاند، آيا بين حكومت و ارش تفاوتى هست يا نيست؟ معروف اين است، هنا بمعناًواحد، وقتى مىگويند: در موارد غير منصوص ارش است يا حكومت است، يكمعنى دارد نه دو معنى. ولى بعضى از بزرگان گفتهاند: «بينهما فرقٌ» و دو فرق بيانكردهاند: فرق اول اين بود كه حكومت به همان معناى تعيين ديه است از طريقفرض صلى الله عليه وسلمحر عبداًرحمهما الله يعنى ما حر را عبد فرض مىكنيم، وقتى عبد فرض كرديم،ببينيم اين جنايتى كه بر آن واقع شده، اگر عبد بود، چقدر تنزل قيمت مىكرد؟ يكپنجم، يك دهم، يك بيستم، بعد مى آيم به همان نسبت، از ديه كامله كه هزار ديناراست، يك پنجم آن را مى گيريم و مىدهيم به اين شخص مجنى عليه، يا يك دهم،يك بيستم. بنابراين حكومت، يعنى تعيين ديه غير منصوص بر اساس فرض و حرّه،عبداً.
و اما ارش، نه بر اين معيار نيست، بنظر الحاكم است، حاكم هر چه صلاحديد، همان مقدار است، مسئله حرّ و عبدى در كار نيست و تشبيهش كردهاند به تعزيراتكه به نظر حاكم است، اين را هم ما به نظر حاكم بدانيم، پس تفاوت در معيار شد.
و اما تفاوت دومى كه گفتند: حكومت معنى وسيعى دارد، شامل صلحقهرى هم مىشود، منظور از صلح قهرى چيست؟ اين است كه حاكم شرع به جانى ومجنى عليه بگويد: شما مصالحه كنيد به فلان مبلغ، جنايت را مصالحه كنيد به صد دينار، پنجاهدينار، اين را مىگويند: صلحٌ قهرٍ، حكومت معنىاش وسيع است، صلح قهرى را هممىگيرد. اما ارش يعنى تفاوت قيمت ديگر صلح قهرى را شامل نمىشود. در واقعتفاوت دوم تقريباً عكس تفاوت اول است، وارونه تفاوت اول است. آيا اين تفاوتى كه گفتند،قابل قبول است؟ به عقيده ما هيچ كدام از اين دو تفاوت كه در كلمات بعضى از بزرگان معاصرمرحوم آيت اللّه سبزوارى كه مرحوم شدند و در كتابشان دارند، هيچ كدام از اين دو تاقابل قبول نيست.
(سؤال......و پاسخ استاد:) صلح قهرى داريم يك مواردى،مىگويندعليهم السلام چه رقم مىشود هم صلح باشد، هم قهرى باشد؟ يك مواردى در فقهنادراً داريم كه شارع مقدس حكم مىكنندعليهم السلام بايد اينچنين مصالحه كنيد. تعيينمصالحه را مىكند، شارع حق دارد وا دارد ما را به اين كه يك مصالحه قهريه كنيم.داريم در فقه مواردى.
و اما اين كه اولى ناتمام است،
(سؤال.....پاسخ استاد:) حالا دارم عرض مىكنم.
اولى درست نيست، براى اين كه شما مىفرماييد: حكومت به معنى ايناست كه حرّ را عبد فرض كنيم، خيلى خوب اين درست، اما ارش به نظر حاكم استيعنى چه؟ يعنى حاكم دل بخواهى است هر چه گفت؟! يا حاكم استخاره مىكند ببيندچقدر بگويد، يا حاكم يك معيارى دارد، حاكم هم بايد يك معيارى داشته باشد،همينطور كه نمىشود، معيارش چيست؟ معيارش حرّ و عبد است يا چيز ديگرى است؟بنابراين ارش به نظر حاكم است، يعنى بدون معيار يا معيار، بدون معيار كه قابل قبولنيست و اگر با معيار است «فيبين» بگويد چيست؟ مرا چه مىشود؟
(سؤال.... و پاسخ استاد:) اين تبيين بايد بشود، تبيينى نكردند.
و اما دومى هم همين مشكل را دارد، شما مى فرماييدعليهم السلام حكومتمعنى وسيعى دارد كه صلح قهرى را هم مىگيرد، ضابطهاش چيست؟ آيا حرّ و عبداست؟ يا ضابطه ديگر دارد كه تبيين نكرديد. خلاصه كلام، اين دو تفاوت هر دو مبهماست و ضابطهاى براى آن ذكر نشده است. اگر ضابطه حرّ و عبد باشد، اين كه طرفمقابلش اين ضابطه را دارد، اگر غير از اين مسأله است، تبيين بفرماييد تا درباره آنصحبت كنيم،
(سؤال.....پاسخ استاد:) تعزيرات ضابطه دارد. كمتر از آن، چقدركمتر از آن؟ نمىشود، مگر به ميل مبارك است، اين آنجا دارند يك ضابطهاى، ما آنجاگفتيم كه بىضابطه نيستيم كه خيال مىكنيد تعزيرات به نظر حاكم است،معنىاش اين نيست كه اگر حاكم شنگول بود و سرحال بود و خوب بود و بله، شاد وخندان بود و روز جشن بود و يك خرده كمتر بگيرد، اگر نه، ناراحت بود، نگرانبود، فلان بود، اين نيست، آنجا هم ضابطه ما گفتيم، بايد ضابطه تعيين بشود، بدونضابطه نمىشود، (ادامه سؤال... و پاسخ) بايد ببينيم ضابطه چيست؟ يك معيارمىخواهد، يك محور مىخواهد، هوايى نمىشود، فقه هوايى نيست.
والانصاف اين است كه اينها با هم تفاوتى اگر داشته باشند، اين است كهعرض مىكنيمعليهم السلام شبيه تفاوت سبب و مسبب است، يعنى حكومت كار قاضىاست، سبب است، نتيجهاش ارش است. در واقع يكى طريق به ديگرى است، برويمپيش حاكم، حاكم حكومت كند، نتيجه حكومت چه شد؟ صد دينار، صد دينار رامىگويندعليهم السلام ارش، كار حاكم را كه تعيين اين مبلغ باشد، مىگويندعليهم السلام حكومت.حاكم تعيين كننده ارش است، نتيجه يكى است، معال يكى است، منتها يكى نگاه بهطريق مىكنيم كه اسم اين را مىگذاريمعليهم السلام حكومت، يكى نگاه به نتيجه مىكنيم،اسمش را مىگذاريمعليهم السلام ارش. آنهايى هم كه مىگويندعليهم السلام صلى الله عليه وسلمهما واحدرحمهما اللهظاهراً نظرشان همين است و الا مفهوم اين دو تا كه يكى نيست. حكومت، (ادامهسؤال... و پاسخ) تا برسيم به معيار، مقام اول هستيم، معيار را مىگوييم، دو سه تامعيار هست، اينها را زير و بالا مىكنيم و تحقيق مىكنيم ببينيم كدامش قابل قبولاست؟ ولى اگر هر معيارى را قبول كنيم، حكومت طريقى است براى رسيدن به ارش.حكومت بيان حاكم است، ارش نتيجهاى است كه در ذمّه جانى مىآيد. فعلى هذا هر دومعالش به يك چيز است، منتها يك وقت نگاه طريقى مىكنيم، يك وقت نگاه نتيجهمىكنيم. اگر به طريق نگاه كنيم حكومتش مىگوييم، اگر به نتيجه نگاه كنيم، ارش مىگوييم،ظاهراً منسوب اين است. خوب برويم سراغ امر سوم.
(سؤال.....پاسخ استاد:) سبب است در اينجا، مرادمان سبب ثبوتحكم است. حاكم هر حكمى بكند، نافذ است. حاكم گفته استعليهم السلام صد دينار بايدبدهد، جانى هم به واسطه حكم حاكم مديون به صد دينار مىشود. آن حكم است،آن نتيجه حكم است، بفرماييد: حكم و نتيجه حكم، سبب و مسبب نفرماييد، بگوييدعليهم السلامحكم و نتيجه حكم، طريق و نتيجه طريق.
و اما امر ثالث، امر ثالثى كه در اينجا داريم، اين است كه ببينيم... بله، يكنكتهاى باقى مانده بود كه من فراموش كردم عرض كنم در ذيل همان امر ثانى: «والذى يسهل الامر» چيزى كه امر را آسان مىكند، اين است كه در لسان روايات ايندو عنوان كه حكومت ارش است، وارد نشده است، اين اصطلاحى است از فقها،اشاره شده مى رسيم، اشاره هست در لسان روايات، اما در لسان روايات عنوان«الحكومة و الارش» نيست و اگر كلمه ارش هم هست به يك معنى ديگرى است.
فعلى هذا اينها در واقع اصطلاح فقها است، بنابراين مشكلى براى ما نيستهر رقمى بخواهيد تفسيرش كنيد، آن چيزى براى ما باعث دغدغه خاطر است كه مادر لسان كتاب و سنت پيدا كنيم و محور احكام ما بشود و بايد دنبالش بيفتيم وتفسيرش كنيم و معنى شرعى، معنى لغوى اينها را پيدا مىكنيم و اما اگر چيزى دراصطلاح فقها باشد، باعث دغدغه خاطر ما كمتر مىتواند باشد و حالا مشاهدة فىالاصطلاح اين مهم است، منتها، هم كلمه حكومت و هم كلمه ارش يك اشاراتى دررواياتى كه ما مىخوانيم به آن شده، اما معنى ديگرى را مىرساند، نه اين معنى را.
به هر حال، امر ثالث، همان تفسير فقهاست، فقها اصطلاح كردند، مگرنمىتوانند فقها يك اصطلاحى در كار خودشان داشته باشند، آمدهاند احكام خمسهدرست كردهاند، اين احكام خمسه در لسان فقها هست، در روايات به اين صورتنيست. حالا اجازه بدهيد امر ثالث را من بگويم.
امر ثالث، و اين مهم است، اين هست «مدّلى على وجوب الديه فىموارد غير المنصوص» چه دليلى داريد براى اين كه در موارد غير منصوص ديهاىبايد داد؟ حالا اسمش را حكومت بگذاريد يا اسمش را ارش بگذاريد، هر چهمىخواهيد اسمش را بگذاريد، دليل بر وجوب اين معنا چيست؟ از مجموعكلمات اصحاب و غير آن ما چهار دليل به صورت پراكنده هست، جمع آورىكرديمعليهم السلام دليل اول اجماع است، استناد به اجماع شده كه مرحوم صاحب جواهرخيلى با صراحت اجماع را گفته در جلد 43 صفحه 168، وقتى كلام محقق را ذكرمىكند، كلام محقق اين استعليهم السلام «كل ما لا تقدير فيه ففيه الارش» بعد از اينمىگويد: «بلا خلاف الاجده بل الاجماع بقسميه عليه» اول مىفرمايد: هيچاختلافى در اين نيست صلى الله عليه وسلمبلا خلاف الاجدهرحمهما الله بعد بالاتر مىرود، اجماع بهقسمين، اجماع محصل، اجماع منقول، هر دو بر اين مسأله داريم، پس دليل ما اجماعمىشود. كلمات ديگران را هم نگاه كنيد و لو تعبير به اجماع شايد كمتر دارند، اما اين راارسال مسلم كردند، مثلاً شما «رياض» را ببينيد در اينجا، البته نه در اول بحث دياتاعضاء، چيزى ندارد، در اواخر بحث ديات اعضاء در آنجا به طور مسلم روى نحوهارش بحث مىكند، حرّ و عبد و اينها، اصلش را مسلم مىگيرد، «أرسله ارسالالمسلمات» روى جزئيات و نحوه ارش بحث مىكند، اصل آن را صلى الله عليه وسلممفروقعنهرحمهما الله مىگيرد كه بايد يك چيزى بدهند. مرحوم شهيد ثانى هم در مسالك آن هموقتى وارد مىشود «أرسله ارسال المسلمات» و ديگران هم كه نگاه مىكنيد، كمابيش همينطور است در نحوهاش و اينكه چه رقم عبد و حرّ فرض كنيم؟ حرّ و عبدفرض كنيم و نسبت سنجى كنيم؟ اما اصل اين كه بايد يك چيز بدهيم، برائت نيست،مسلم است.
پس خود اين ادعاى اجماع صاحب جواهر و اين ارسال مسلمى كه دركلمات قوم ديده مىشود كه وقتى وارد اين مسأله مىشوند، به بحث درباره شاخ وبرگ مى پردازند و اصل را مسلم مىگيرند، اين نشان مىدهد كه قطعاً در اينجا بايدمجنى يا جانى يك چيزى بپردازد. خيلى از مسائل از دسترس انسان خارج كهمىشود، مىبيند اصلاً بحث در شاخ و برگها است.
(سؤال.....پاسخ استاد:) معنى اجماع اين استعليهم السلام سينه به سينه ازمعصومين به آنها رسيده است، معنى محصل، اجماع محصل همين است كه سينه بهسينه فقها به ما رساندهاند اين را، ما مىدانيم كه فقه ما، فطرتى نداشته از زمانمعصومين، اصحاب معصومين فقه را تلقى كردهاند از ائمه هدى، بعد شاگردان آنها،شاگرد شاگردان تا رسيد به زمان نويسندگان كتب أربعه و فقهايى كه كتابهاى فقهىنوشتهاند، آن هم يداً به يد به ما رسيد، واقعاً اگر يك مسألهاى پيدا بشود هيچ مدركىنداشته باشد و همه مسلم بدانند ما يقين پيدا مىكنيم از معصوم رسيده است، اينمىشود اجماع محصل، يقيناً معلوم مىشود از معصومين به اينها رسيده بوده است،نمىشود گفت: همه اصحابى كه مقيّد هستند در همه جا، بى دليل يك چيزى راهوايى، به ميل خودشان، به حدس، به تخمين، به خيال، به شك فتوا دادند، بزرگان ماهرگز اينچنين نبودند، به يقين يك مدركى دستشان بوده است، اينها احساسمسئوليت در فتاوى مىكردند. منتها اجماع مشكلى كه دارد، ادله ديگرى است كه مابعد مىگوييم، اجماع مدركى است و الا مسئله اجماعى بودنش برو و برگرد ندارد،منتها اجماع مدرك دارد. شايد مجمعين، استناد به اين دلايلى كه بعداً ذكر مىكنمكرده باشند، اگر استناد به آنها كرده باشند، ديگر نمىشود اجماع را يك دليل مستقل وبه رأسه بدانيم.
(سؤال..... و پاسخ استاد:) بله، اگر مدركى نداشتيم اجماع، كشف ازيك سنتى اجمالى مىكرد، تفاوتش با سنت اين استعليهم السلام سنتهايى كه دستمانهست، تفصيلى است، اما اجماع يك سنت اجمالى است، بر مىگرديم به قولمعصوم.
بسيار خوب و اما دليل دوم، اين است كه ما از مجموع روايات ابوابديات مىفهميمعليهم السلام چه خون مسلمان، چه در سر حد قتل باشد، چه مادون القتل،مجّانى و بدون عوض نيست، ما مى فهميم. وقتى حديث مىگويد: مرده هم جنايتبه آن بشود ديه دارد، مىشود انسان زنده ديه نداشته باشد؟ اگر يك مثلاً سيلى كسى بهديگرى بزند صورت قرمز بشود، ديهاش اينقدر است، منصوص است، كبود بشود،اينقدر است، سياه بشود، اينقدر است، خون بيايد، اينقدر است. خوب وقتى با دقت درموارد منصوص، ديات ذكر شده و حتى مرده انسان هم ديه دارد، آيا باور مىشود درغير موارد منصوص هيچ ديهاى نباشد، بگوييم: مجانى برو، برو دستت درد نكند،مىشود باور كرد؟ پس مجموع من حيث المجموع روايات باب ديات منصوص راكه مىبينيم، مايك قائده كلى به دستمان مىآيد و آن اين است كه در بحث ديات،برائت نيست، اصل برائت حاكم نيست ديه را بايد يك چيزى داد، اما چه بايد بدهيماين مقام ثانى است. ما در مقام اول فقط مىخواهيم اصل برائت را نفى كنيم و اثباتوجوب شىء كنيم، نامش را ارش يا حكومت يا هر چه بگذاريم در مقام ثانىمىگوييم معيارش چه است و بر چه اساسى بايد تعيين بشود؟ پس مجموع منحيث المجموع روايات باب ديات به خوبى نشان مىدهد كمترين ضربهاى را بهكسى وارد كنيد داراى ديه است، تا چه رسد به ضربات مهمه غير منصوصه، عرضكرديم الان يك جنايات مهم غير منصوصى هست كه اينها بايد حكم دربارهاشصادر بشود. درباره اعضاء درونى، كليهها، طحال، نمىدونم قسمتهاى ديگر، شش،قلب، اگر صدمهاى به اينها وارد بشود در ظاهر بدن، اثرى نداشته باشد اين ديهمنصوصى ندارد، آيا مىشود شارعى كه مىگويد: اگر كسى سيلى به صورت ديگرىبزند يك خورده قرمز بشود ديه دارد، مىگويد: اگر اين يكى از كليههاى او را از كارانداخته يا نه صدمهاى وارد شده بر قلبش، صدمهاى وارد شده است بر طحالش، بردستگاه تنفسش، در رگهاى داخلى خونريزى شده، اينها ندارد نمىشود و اين دليلبه عقيده ما يك دليل متينى است، عقلاء هم همين را مىگويند، در بين عقلاء همهمين است كه اگر كسى صدمهاى بر ديگرى وارد كند مجانى ندارد، يك جا باشدبرود بگويد برو آقا، در قانون ما پيش بينى نشده، نداريم. شارع مقدس هم مىدانيمدر مبحث ديات نمىگوييم: هر چه عقلاء گفتند امضاء كرده است ولى تا حد زيادىهماهنگ با احكام عقلائيه بيان كرده است فعلا هذا، اين يك دليل متين و خوبىاست و شايد مجمعين هم نظرشان به همين بوده است كه آقا از مجموع احكام بابديات ما مى فهميم كه، چيز مجانى، جنايت مجانى وجود ندارد. اين هم دليل دوم،كه دليل خوبى است. و اما دليل سوم،
(سؤال.....پاسخ استاد:) الان در دليل سوم مىرسيم
و اما دليل سوم، از احاديث متعددى استفاده مىشود كه همه چيز دراسلام داراى حكم است، هر چند به دست ما نرسيده باشد و به تعبير ديگر هيچواقعهاى خالى از حكم نيست، مخصوصاً در همه اين احاديث تكيه شده، حتىارش الخطش، حتى آن خراشى كه روى بدن وارد مىشود ديه اين هم هست، يعنىمثال در مقام حتى به ديات زده شده، اين احاديث را ما مىخوانيم كه نشان مىدهدواقعه خالى از حكم ندارد و اگر نظر مباركتان باشد آنهايى كه در بحثهاى اصول مابودند يا مطالعه كردند در بحث تستخطع تصويب، ما روى همين روايات تكيهكرديم گفتيم: مصوبه قائلند به اين كه ما منصوصى داريم، غير منصوصى داريم، غيرمنصوص اصلاً حكم الهى ندارد، واقعه خالى از حكم است و فقها بايد جعل قانونكنند. اهل سنت تصويبى كه مىگويند: خيلى خطرناك است اين است كه مىگويند:وقايع منصوص داريم و غير منصوص، «ما لا نصفى لا حكم فى و ما لا حكم فى»ضابطهاش اين است فقها بنشينند جعل قانون كنند، و لذا تصويب آنها سر ازقانونگذارى در مىآورد، قانونگذارى فقيه، چه رقم قانون بگذارد مىآيد مصالح ومفاسد كار را ببيند، ببيند مصلحت دارد، مفسده دارد، بيمه مثلاً مصلحت دارد،مفسده دارد، خوب است، بد است، بعد يك جعل قانونى بكند كه در واقع فقها كمكمىكنند، نواقص قانون شرع را بر طرف مىسازند كه ما در باب تصويب گفتيم:چنين چيزى در اسلام نيست «اليوم أكملت لكم دينكم دين كامل» براى همه چيزقانون دارد و بنابراين كار فقيه، كشف احكام است نه جعل احكام، فقها كشف حكممىكنند، جعل حكم كار فقها نيست، هيچ فقيهى قانونگذارى نمىكند، در مجلسقانونگذارى ما پيروان مكتب اهل بيت جعل قانون نيست، كشف قانون و تطبيققانون است، قوانين كلى را تطبيق مىكنند در موارد جزئيه، اسم مى گذارند جعلقانون، احكام كليه را فقهاى ما كشف مىكنند مىگويند: حكم فقيه و الا فتوا كشفاست، قوه مقننه كارش تطبيق كليات بر جزئيات است، « فبنا عن على ذلك»واقعهاى خالى از حكم نيست، دليل ما بر اين كه واقعهاى خالى از حكم نيست يكىاز آنها همين روايتى است كه الان مىخوانم، كه مىفرمايد: جامعه نزد ماست،جامعه، سؤال مىكنند جامعه چه چيز است؟ مىفرمايند: يك طومارى است، دربعضى از احاديث دارد هفتاد ضراع بوده است اين طومار، در بعضى از احاديث هممقدارش بيان نشده است، «فيها كل ما يحتاج اليه الامة الى يوم القيامة حتى ارشالخطش» همه چيز در آن هست، حالا من دو نمونه از روايات را مىخوانم بقيه راهم آدرس مى دهم مطالعه مى فرماييد، روايت اول، روايتى است كه مرحوم كلينىدر «كافى» دارد و در وسائل هم، حديث يك باب 48 است، حديث يك باب 48ديات الأعضاء، عن أبى بصير، ممكن اسناد اين روايات خالى از اشكال نباشد امامتظافر است، متكاسر است عن أبى عبداللّه، أبو بصير عن أبى عبداللّه فى حديثقال: «انّ عندنا الجامعة، جامعه پيش ماست قلت و ما الجامعة اين جامعه چهچيزاست؟ قال صحيفةٌ فيها كل حلالٍ و حرام، صحيفهاى است كتابى است كه در آنتمام حلال و حرامها آمده است، وكل شىءٍ يحتاج اليه الناس و هر چيزى كه مردماحتياج دارند شاهد اينجاست حتى الارش فى الخطش حتى ديه يك خراش، وضرب به يده عليه، دقت كنيد بعد امام دستش را زد به أبو بصير، فقال: أتأذن يا أبامحمد، أبو بصير معلوم مىشود كنيه ديگرى هم داشته است، أبا محمد بوده استاجازه مى دهى چه را اجازه مى دهى، حضرت مى خواسته يك فشارى به دستشبياورد يا يك نيشگونى بگيرد بعد بفرمايد: اين هم در اسلام حكم دارد فرمود: أتأذنيا أبا محمد اجازه مىدهى؟ قلت جعلت فداك، انّما أنا لك، من مال شما هستم منغلام شما هستم، هر كارى مىخواهيد آزاد است، قلت جعلت فداك، انّما أنا لكفصنع ما شئت هر چه مىخواهيد انجام بدهيد، فغمزنى بيده، غمزه با ز، رز،حضرت با دستش يك فشارى، بازوى من، بالاخره فشارى داد يا با سر انگشتانشفشار داد حالا اين غمزه نشگون بوده با سر انگشتان بوده، يا با دست يك فشارى دادهاست و قال حتى ارش هذا، ارش اين هم توى جامعه هست، البته در اينجا اين نكتهرا در آن دقت كنيد حضرت اجازه گرفت، اين دليل بر اين مىشود كه اگر كسى اجازهبدهد مثلاً كسى در بدن او تأثيرى بگذارد ضامن نخواهد بود هم حكم تكليفىاشجواز مىشود هم حكم شرعى اش مثل همين برائت طبيب است، كه اگر طبيببرائت بجويد نه تكليفاًاشكالى دارد نه وضعاً اشكالى دارد، البته قتل نفس با اجازهجايز نيست اينهايى كه مىگوييم آن كدام كه داراى يك مصلحتى باشد اينجامصلحت داشت، مثل همان برائت طبيب در جراحى كردن، امام اجازه گرفت كه هماز جهت تكليفى، هم جهت وضعى، به حسب ظاهر صحيح باشد، بعد فرمود: ارشاين هم در جامعه هست، آيا از اين شما استفاده نمىكنيد به اين كه در كتاب جامعه،تمام جنايات، ارش داشته. ديه يعنى ارش در اينجا، به معنىديه؟؟؟؟؟
يه اندازه يك كلمه قطع نوار؟؟؟؟؟
تمام جنايات داراى ديه بوده است، پس ممكن است به من نرسيده باشد،نرسيدن به من دليل بر برائت نمىشود، يعنى اگر شارع مقدس براى اين جناياتغير منصوص دياتى تعيين كرده و اين ديات به من نرسيده، آيا من مى توانم اصلبرائت جارى كنم؟ يا بايد يك مصالحهاى، يك كارى، يك ضابطهاى، يك چيزىبياورم در ميدان.
(سؤال.....پاسخ استاد:) بله، علم اجمالى داريم هست، حاكم بايدكشف كند، علم اجمالى داريم در علم اجمالى كه جعل قانون نمىشود، واقعه خالىاز قانون نيست، آنها مىگويند «ما لا نص فيه لا حكم فيه» تصريح مىكنندبعضىهاشان، اينجا حكم هست دست ما نرسيده، حالا چرا بايد كشفش كنيم اينمقام ثانى، شما اگر چك و چكى داريد مقام ثانى، با ما چانه بزنيد اما در اينجا چانهاىنبايد زد، علم اجمالى داريم يك حكمى در اينجا بوده است، حالا اين حكمى كه دراينجا بوده چه بوده نمىدانم، نه نه، جامعه ظاهر اينها صحيفه است، اين هم كه ودايعامامت را امامى به امام ديگرى مى سپرد، مىگويند: يكى از آنها همين جامعه بودهاست همين بوده است، مصحف حضرت زهرا كار به احكام ندارد «لم يكن فيهحلالٌ و لا حرام» فكرتان را از نظر مصحف فاطمه راحت باشد باب احكام نيست،آن باب حوادث آينده بود كه در آن نوشته شده بود، بحث در اين است كه جامعه،بنابراين يك طومارى بوده كه در اين طومار، تمام نيازهاى امت بوده است از جملهآنى كه محل ابتداء ما است تمام مسائلى كه جنايات در آن واقع مى شده حكم الهيهداشته است، حالا كه علم اجمالى در اين حكمى بوده آيا ما مىتوانيم برويم سراغاصالة البرائة؟ بگوييم هيچى به هيچى، جنايات مجانى يا نه، بايد يك چيزى بگوييمحالا اين چيزى بگوييم قدر متيقن بگوييم، مصالحه بگوييم، حرّ عبد بگوييم،نسبت سنجى ديگرى بگوييم، حالا آنها يك چيزهايى است كه بعداً انشاءاللّه بحثمىكنيم بقيه روايات را فردا مىخوانيم
و صلى اللّه على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
پايان تصحيح اول
پايان
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...