جمعه 25 خرداد 1403 - 5 ذيحجه 1445 - 14 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 131
متن
بسم الله الرحمن الرحيم
درس خارج فقه بحث قضاء جلسه 132
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
در صورت ثالثه محل بحث، در دو مقام بايد بحث كرد: يكى در رابطه با مقتضاى قاعده و يك مقام كه خيلى مقام مضطرب و مشكلى است در رابطه با رواياتى كه در اين صورت ثالثه وارد شده است.
مقتضاى قاعده در صورت ثالثه؛ عدم يد مدعيان
در رابطه با مقام اول كه مقتضاى قاعده باشد، عرض كرديم: چون هيچ كدام از زيد و عمرو در اين صورت ثالثه، يدى بر اين مال ندارند و روى اين جهت كه هيچ كدام يد ندارند، مدعى و منكرى تصور نمىشود، بلكه تداعى در كار است بدون اين كه عنوان مدعى و منكر باشد. و از طرف ديگر؛ مقتضاى ادله حجّيّت بيّنه و اينكه بيّنه مثل ساير امارات حجّيّتش از باب اماريت و طريقيت است و اينهايى كه از اين باب حجت هستند، ظن شخصى در آنها مطرح نيست؛ چه افاده ظن شخصى بكنند و چه نكنند، يكسان هستند و لازمه تعارض دو طريق و دو اماره، تساقط است؛ اين كه هر دو كنار مىروند، مىخواهد ترجيحى از نظر اعدليّت و اكثريّت وجود داشته باشد يا نه؟ بعد از آن كه امارتين تعارض كردند، ديگر مسأله تنصيف و مسأله حلف و امثال اينها كنار مىرود، بلكه بايد به ادله قرعه رجوع كرد و در اينجا هم كمال اشكال و اشتباه كه در موضوع ادله قرعه مطرح است، تحقق دارد. هر كسى را هم كه قرعه به نامش اصابت كرد طبق قاعده، ديگر نيازى به حلف و امثال ذلك ندارد. با قرعه تعيين مىشود كه صاحب مال، آن هم مجموعه مال آيا زيد است تا مال را به زيد تحويل بدهند، يا عمرو است تا مال را به عمرو تحويل بدهند. مثل ساير موارد قرعه كه نياز به يمين و حلف در آنها مطرح نيست. اين مقتضاى قاعده است.
مقتضاى روايات در صورت ثالثه، ترجيح اكثريت يا اعدليت يا قرعه
اما مقتضاى روايات، روايات از جهاتى با هم اختلاف دارند و از جهات ديگرى، ولو اين كه اختلاف هم نداشته باشند مشكل دارند؛ مثلاً ما روايت صحيحهاى داريم كه در موردِ اختلاف بيّنتين اين تعبير را مىكند كه «اكثرهم بيّنة يُستحلف و تدفع اليه» هر كدام از نظر بيّنه، عدداً اكثر از
ديگرى بود، آن اكثر را ملاك قرار بدهيد و صاحب آن اكثر را قسم بدهيد و مال را به او دفع بكنيد. پس در اين روايت صحيحه، مسأله ترجيح به اكثريت مطرح است و لعل مقتضاى اطلاقش هم اين باشد كه اكثريت، مرجّح است؛ مىخواهد اعدليتى در كار باشد و يا اين كه در كار نباشد كه ان شاءالله به بعضى از رواياتش اشاره مىكنيم. اما درباره مرجّحيتِ اعدليت كه اعدليّت هم يكى از مرجّحات باشد، اولاً روايت صحيحى در اين باب نداريم و ثانياً آن روايتى هم كه مىشود اين مطلب را تا حدى از آن استفاده كرد، استفادهاش به مرحله دلالت نمىرسد، بلكه يك اشعارى به اين معنا دارد؛ مثلاً در يك روايتى اين تعبير شده بود كه «اعتدلَ الشهود و عدل» در يك روايت كه مرسله يا شبيه مرسله بود مىفرمود: اگر شهود از نظر كميّت و كيفيّت با هم متعادل بودند؛ اما اين روايت يك دلالتى داشته باشد بر اين كه اعدليت هم مرجّح است، فوقش يك اشعارى به اين معنا دارد و الا عنوان دلالت را ما نمىتوانيم در اينجا تطبيق بكنيم.
پس يك مشكل اين است كه مرجّحيت مسأله اعدليّت از كجا ثابت شده؟ ثانياً در تقدّم اعدليّت بر اكثريت كه مرحوم محقق در آن فتوائى كه ديروز از كتاب شرايع نقل كرديم، به صراحت مىفرمايد: در درجه اول، اعدليت، اگر در عدالت، متساوى بودند، آنگاه نوبت به اكثريت مىرسد كه مرجّحيت اكثريت را در درجه دوم قرار داده بود، اين از كجا ثابت شده و كدام روايتى دلالت بر اين معنا كرده كه «الاول فى مقام الترجيح، الاعدلية»، اگر اعدليت نبود، نوبت به اكثريت مىرسد؟ با اين كه عرض كرديم: چه بسا اين روايت صحيحهاى كه اكثريت را مرجّح قرار مىدهد، اطلاقش اقتضا مىكند كه چه اعدليتى در بين باشد و چه در بين نباشد. اطلاق اين، اين طور اقتضا دارد، ما در مقابل بگوييم: هم اعدليت مرجّح است و هم در مقام ترجيح، بر اكثريت تقدّم دارد.
اشكالات رجوع به قرعه در صورت ثالثه
اشكال ديگر اين است كه بعد از آن كه در عدد و عدالت، تساوى داشته باشند، نوبت به قرعه مىرسد كه محقق هم مىگويد و آن كسى كه قرعه به نامش اصابت كرد، قسم مىخورد. اولاً در خود همين هم اختلاف است. بعضى از رواياتى كه مسأله قرعه را مطرح كردند، نه اعدليت در آنها مطرح است و نه اكثريت مطرح است. مسأله قرعه را بر مسأله اختلاف بيّنتين بار كردند، ديگر نظرى به وجود و عدم اعدليت، وجود و عدم اكثريت نكردند، بلكه بلافاصله مطلب را منتقل به قرعه كردند.
تازه؛ وقتى كه نوبت به قرعه مىرسد، لسان روايات در كيفيت قرعه
مختلف است. بعضى از روايات دارد كه اميرالمؤمنين(ع) وقتى كه مىخواست قرعه بكشد، آن دعاى «رب السموات السبع و رب الارضين السبع و رب العرش العظيم» را مىخواند و بعد از خداوند مىخواست كه قرعه به نام آن كسى كه به حسب واقع، صاحب حق است، اصابت بكند (چند روايت اين طورى داشتيم) و هر كسى كه قرعه به نام او اصابت مىكرد، همه مال را اميرالمؤمنين به او مىداد و ديگر حالت انتظارى نبود. اما بعضى از روايات ديگر، مىگويد: مسأله اين طور نيست، قرعه براى استخراج صاحب حق نيست، قرعه براى اين است كه قسم به چه چيزى متوجه است كه بعد از آن كه قرعه به نام كسى اصابت كرد، مطلب تمام نمىشود، بلكه بايد صاحب آن قرعه، قسم بخورد. محقق فرمود: اگر قسم نخورد، نوبت به قسمِ ديگرى مىرسد بدون اين كه قرعه به نامش اصابت كرده باشد.
اين مسائل از كجا به دست آمد؟ كدام روايتى اين مسائل را اين طور روشن در خودش مطرح كرده؟ اين رواياتى كه ما خوانديم كه همهاش را صاحب وسائل در اينجا جمع كرده و ما هم تقريباً همهاش را همان روزهاى اول خوانديم، اين مسائل در اين روايات مطرح نشده. حالا من اشارهاى به روايات مىكنم تا ببينيم بالاخره در اين مسأله چه بايد گفت؟
بررسى روايت ابوبصير راجع به مسأله ثالثه
روايت ابوبصير(1) كه سندش هم صحيح است. ابوبصير از امام صادق(ع) مسأله اكثريت را نقل مىكند و امام صادق(ع) هم از اميرالمؤمنين(ع) باز روى همين اكثريت تكيه مىكنند. آنجايى كه ابوبصير مىگويد: من سؤال كردم «عن الرجل يأتى القوم و يدّعى داراً فى ايديهم و يقيم البيّنة و يقيم الذى فى يده الدار البيّنة أنه ورثها عن ابيه و لايدرى كيف كان امرها، قال» امام صادق بر طبق اين روايت صحيحه فرمودند: «اكثرهم بيّنة يُستحلف و تدفع اليه» هر كدام از نظر بيّنه، اكثريت دارند، بايد خانه را به دست او داد، به شرط اين كه قسم هم بخورد. اين بيان خود امام صادق(ع) است در مورد سؤال ابوبصير. آنگاه يك مطلبى را از اميرالمؤمنين نقل مىكنند كه «فقضى(ع) بها لاكثرهم بيّنة و استحلفهم». اين را امام صادق(ع) طبق اين روايت صحيحه از اميرالمؤمنين نقل مىكند كه ايشان اكثريت را به عنوان مرجّح در باب بيّنتين متعارضتين قرار داد.
(سؤال ... و پاسخ استاد): مورد روايت آنجايى است كه يكى ذواليد
است و يكى غير ذواليد، ولى خود اين روايت در آنجا هم دلالت بر اين مىكند كه بيّنتين متعارضتين هستند و به عبارت ديگر اگر بخواهيد در ما نحن فيه بياوريد، يك اولويتى در كار است نه تنها مسأله القاى خصوصيت باشد. بعضى نكات عميق هم در اين روايت هست كه مجالى براى ذكر آنها نداريم.
اين روايت كافى است براى اين كه روايت صحيحه است و هم خود امام صادق(ع) حكم به اكثريت كردند و هم از اميرالمؤمنين(ع) نقل كردند كه اميرالمؤمنين اكثريت را ملاك قرار دادند. اما در باب اعدليت كه مرحوم محقق اعدليت را بر اكثريت مقدّم مىداند، در حالى كه عرض كرديم كه مقتضاى اطلاق اين روايت، اين است كه «اكثرهم يستحلف» ولو اين كه بينشان اعدل وجود داشته باشد، در حقيقت مقتضاى اطلاق اين روايت، اين است كه اعدليت، مرجّحيت ندارد، تا چه برسد به اين كه براى اعدليت، مرجّحيت قائل بشويم، آن هم در درجه اولى و آن را بر اكثريت، مقدّم بدانيم كه در عبارت مرحوم محقق بود.
بررسى روايات مشعر به اعدليت
اما آن رواياتى كه ممكن است اعدليت از آنها استفاده شود بدون اين كه دلالتى داشته باشد، يكى كه متأسفانه روايت مرسله قطعى(2) است كه امام در مورد مسأله «فاعتدل الشهود و عدلوا» فرمودند اگر ما بگوييم: «فاعتدل الشهود و عدلوا» اولاً معنايش آن است كه ما مىفهميم، «اعتدل الشهود»؛ يعنى از نظر كميت يكسان بودند، «و عدلوا»؛ يعنى از نظر عدالت در رتبه متساوى بودند، اعدل و عادلى در بينشان وجود نداشت. آيا معناى اين روايت، اين است كه ما استفاده مىكنيم؟ اگر معنا اين باشد، آيا اسم اين را مىتوانيم دلالت بگذاريم؟ بگوييم: اين روايت دلالت مىكند بر اين كه اعدليت هم از جمله مرجّحات است؛ براى اين كه در تعبير اين طور وارد شده «فاعتدل الشهود و عدلوا»؟
«لقائل أن يقول»: اين به اعتبار خصوصيت مورد ذكر شده، نه اين كه اينها در حكم، ايجاد اختلاف بكنند و علاوه؛ روايت هم روايت مرسله به تمام معنا است.
در روايت ديگر(3) اين باب، همان كه عرض كرديم: صحت سند اين روايت هم محل اشكال است، «عبدالرحمن بن ابى عبدالله بصرى عن ابى
عبدالله(ع) قال»: امام صادق(ع) فرمود: «كان على(ع) اذا أتاه رجلان بشهود عدْلهم سواء و عددهم» اين تعبير امام صادق(ع) است و اين از جهاتى براى ما بهتر است. يكى اين كه اگر سند اين روايت درست باشد، اين تعبير را خود امام دارد مىكند، راوى روايت و سائل و حاكى قصه نيست كه بگوييم خصوصيتى در قصه بوده، دخالتى در حكم نداشته و آن خصوصيت را بيان كرده، كما اين كه در موارد ديگر مىبينيد، بعضى از خصوصياتى كه در كلام سائل ذكر مىشود سر سوزنى دخالت در حكم ندارد؛ اما اينجا اين لفظ از امام است. امام صادق(ع) مىفرمايد: «كان على(ع) اذا اتاه رجلان بشهود عدلهم سواء و عددهم» اين را امام دارد بيان مىكند و مسلّم، مقصود امام هم نقل قصه و داستانسرايى نيست، بلكه امام در مقام بيان حكم، اين مطلب را مىفرمايد.
عدم دلالت روايات بر مرجحيت اعدليت
نكته ديگرى كه در اين روايت بايد روى آن حساب بكنيد، مىگويد: «كان على(ع)» يعنى اين يك واقعه و يك مرتبه نبوده، يك حالت استمراريهاى در اين جريان بوده. لااقل مراتب متعدده و مواقع متعدده اين معنا واقع شده. لكن با همه اين حرفها، آيا مىتوانيم گردن اين روايت بگذاريم كه اين روايت به صورت دلالت، دلالت مىكند بر اين كه اعدليت هم مرجّح است كه اگر يكى از ما بخواهد مسألهاى سؤال بكند كه چه دليلى بر مرجّحيت اعدليّت داريد، ما اين روايت را به صورت يك دلالت در مقابل او قرار بدهيم؟ فوقش مفهومهايى است كه مىگويد دلالت ندارد و اشعارى به اين مطلب دارد.
اگر خيلى بخواهيم دنبال بكنيم، امام صادق مىفرمايد: برنامه اميرالمؤمنين اين بود كه اگر دو نفر هر كدام بيّنهاى مىآوردند و عدد و عدالتشان يكى بود، اميرالمؤمنين مسأله قرعه را پيش مىكشيد؛ اما اگر عدد و عدالتشان يكى نبود، آيا باز هم از اين روايت استفاده مىكنيم؟ اين روايت دلالت بر آن ندارد، با اين كه از نظر سند هم يك اشكالى در اين روايت هست. اين از يك جهت.
از جهت ديگر، روايت اسحاق بن عمار(4) كه در بعضى از خصوصياتش بحث كرديم، اصلاً مسأله اعدليت و اكثريت و قرعه و امثال ذلك را ندارد، بلكه وقتى هر دو اقامه بيّنه مىكنند مستقيماً ارجاع به نصف مىدهد و مىگويد: «النصف لزيد و النصف لعمرو» بدون اين كه مسأله
قرعه آن هم با خصوصياتى كه بعد عرض مىكنيم در روايت اسحاق بن عمار ذكر شده باشد. روايت اسحاق بن عمار روايت دوم بود. فرمود: «فقيل له فلو لم تكن فى يد واحد منهما و اقاما البيّنة»، ديگر مسأله ترجيح را ندارد، «فقال: احلفهما فايّهما حلف و نكل الآخر جعلتها للحالف» بدون اين كه مسأله قرعه را قبل از مسأله حلف بيان بكند، اين طورى كه در فتواى مرحوم محقق ذكر شده.
علت رجوع به قرعه در محل بحث از نظر روايات
اما مسأله قرعه براى چيست؟ روايات در اين جهت هم با هم اختلاف دارند. روايت صحيحه داود بن سرحان(5)، «عن ابى عبدالله(ع) فى شاهدين شهدا على امر واحد و جاء آخران فشهدا على غير الذى شهدا عليه و اختلفوا، قال: يُقرع بينهم فايّهم قرع، عليه اليمين و هو اولى بالقضاء» قرعه را مقدمه حلف قرار مىدهد. قرعه، مقدمه اين است كه چه كسى بايد قسم بخورد.
اين روايت، روايت صحيحهاى است و مربوط به داود بن سرحان است. از صاحب جواهر استفاده مىشود كه اين داود بن سرحان دو روايت دارد، در حالى كه روى آن مبنايى كه ما عرض كرديم و اينجا خود صاحب وسائل هم موافق است، براى داود بن سرحان، يك روايت بيشتر وجود ندارد.
روايت ديگر(6) ؛ همين باب كه درباره اميرالمؤمنين(ع) است كه مىفرمايد: «رجلين اختصما الى على(ع) فى دابة فزعم كل واحد منهما انّها نتجت على مذوده و اقام كل واحد منهما بيّنة سواءً فى العدد» ظاهر «سواء فى العدد» اگر از امام باشد، يك شبههاى شبيه آن اشعارى كه عرض كرديم در آن هست؛ اما اگر از راوى باشد كه هيچ زيرا راوى در اين روايت، امام را مشخص نمىكند و روايت عنوان اضمار پيدا مىكند، چون سُماعه مستقيماً از اصحاب اميرالمؤمنين نيست كه بتواند جريانات اميرالمؤمنين را نقل بكند. «فاقرع امير المؤمنين» بين اين دو «سهمين فعلّم السهمين كل واحد منهما بعلامة ثمّ» يك دعايى خواندند، بعد به خداوند عرض كردند كه «ايّهما كان صاحب الدابة و هو اولى بها فاسئلك ان يقرع و يخرج سهمه فخرج سهم احدهما فقضى له بها» بدون اين كه مسأله حلف را در اين روايت مطرح كرده باشند. سهم به معناى آن سهامى است
كه در رابطه با قرعه معمول است، نه به معناى سهامى كه ما مىگوييم شركت سهامى فلان و مؤسسه سهامى فلان. اين سهم به معناى آن سهم نيست.
اما مشكل در اين صورت سوم است. اين تعبيرى كه امام فرمود: «ان المسألة بجميع شقوقها فى غاية الاشكال»، اگر ما «بجميع شقوقها» را به لحاظ اين كه دو صورت مسأله تا حدى به عنوان وضوح گذشت نپذيريم، اين صورت سوم «واقعاً فى غاية الاشكال» كه انسان چه كند؟ اولاً مرجّحيتِ اعدليت را از كجا بياورد؟ ثانياً تقدم مرجّحيت اعدليت بر اكثريت را از كجا بياورد؟
طريقه صاحب جواهر براى گريز از اشكال صورت ثالثه
صاحب جواهر بعد از آنكه مستأصل مىشود، يك كوره راهى براى انسان باز مىكند و مىگويد: ابن زهره در كتاب غنيه ادعاى اجماع كرده بر اين چيزى كه محقق در شرايع فرموده. اگر اين ادعاى اجماع را هم نپذيريم، لااقل يك شهرت عظيمهاى در رابطه با مرجّحيت اعدليت هست و حتى در آنجايى كه اعدليّت با اكثريت متعارض بشوند، تقدّم اعدليت بر اكثريت روشن است.
كوره راهى كه ايشان مىگويد، يكى اين اجماع ابن زهره است و يكى اين كه على بن بابويه يك رسالهاى داشته كه آن رساله حالا در دست ما نيست، ولى در سابقِ ايام اگر در يك مسألهاى به يك روايت روشنى برخورد نمىكردند، متون آن رساله را به منزله روايت فرض مىكردند و به آن رساله تمسّك مىكردند و يكى هم نهايه مرحوم شيخ كه اين را مرحوم آقاى بروجردى هم مىفرمودند كه نهايه مرحوم شيخ، عين متون روايات است منتها روايات با حذف اسانيد و تا آن زمانى كه شيخ مبسوط را نوشت، اصولاً معمول نبوده كه كتابهاى فقهى ما شبيه جواهر و شرايع و قواعد علامه و امثال ذلك باشد، بلكه كتب فقهيه ما همان متون روايات با حذف اسناد بوده و لذاست كه عامه بر علماى ما طعن مىزدند كه اينها اهل فضل و علم نيستند، اينها فروع ندارند، اينها استخراج و استنباط ندارند، شيخ هم كتاب مبسوط را در مقابل اين طعن عامه نوشت و الاّ قبل از آن كه كتاب مبسوط را بنويسد، ما يك كتاب فقهى جامعِ فروع و مستدّل و مستنبط از روايات نداشتيم. به هر حال؛ در رساله على بن بابويه، يا در نهايه شيخ كه مجموعه روايات با حذف اسناد است، اين مسأله مرجّحيتِ اعدليت ذكر شده.
آنگاه اين شبهه پيش مىآيد كه از كجا كه استنباط مرحوم شيخ، راجع
به مسأله مرجّحيت اعدليت يا در رساله على بن بابويه از اين رواياتى نبوده كه اين روايات به حسب نظر ما هيچ گونه دلالتى ندارد، بلكه اگر از نظر سند صحيح باشد، فوقش يك اشعارى در اين روايات هست بدون اين كه دلالتى در كار باشد؟
اين خلاصه دقت در كلمات و دقت در روايات است و روى همين جهت است كه امام تقريباً در همه شقوق مسأله اشكال دارند لكن به نظر ما غايت اشكال در اين صورت ثالثه است كه نه انسان جرأت مىكند بر خلاف مثل محقق فتوا بدهد و نه دليلى بر مثل فتواى محقق مىتواند اقامه كند؛ لذا جدّاً اين صورت از مسأله از مشكلات مسائل فقهى است كه انسان نمىداند با وجود اين همه روايات مختلفه و اقوال مختلفه، در مقابل مقتضاى قاعده كه ما عرض كرديم، چه بگويد؟ راهى هم براى احتياط وجود ندارد؛ براى اين كه روايت اسحاق بن عمار قبل از مسأله قرعه، تنصيف را پيش مىكشيد. روايات ديگر كه با قرعه و حلف مىخواهند مسأله را تمام بكنند، در رابطه با مجموع مال مىخواهند اين معنا را تمام بكنند. پس از آن كه مسأله قرعه مطرح شد، در بعضى از روايات هست كه «القرعه لاستخراج من يصير عليه اليمين»؛ اما در اين قرعهاى كه از اميرالمؤمنين نقل شده، خود قرعه كار را تمام مىكند بدون اين كه مسأله حلف آن كسى كه قرعه به نامش تمام شده را مطرح بكند.
آن نكتهاى كه مكرر عرض كرديم اين است كه اين رواياتى كه درباره اختصام الى امير المؤمنين وارد شده، به نظر ما روايات متعددى نيست، آن طورى كه در جواهر و كتابهاى ديگر با اين روايات برخورد مىكنند؛ لذا يا بايد روايت سنداً صحيح باشد، يا بايد فرد متيقن بين روايات وارده در اختصام را بگيريد. اين خلاصه بحث در صورت سوم بود.
پرسش
1- مقتضاى قاعده در صورت ثالثهبا عدم يد مدعيان چيست؟
2- مقتضاى روايات در صورت ثالثه ترجيح اكثريت يا اعدليت يا قرعه است؟
3- اشكالات رجوع به قرعه در صورت ثالثه را بيان كنيد.
4- روايت ابوبصير را راجع به مسأله ثالثه بررسى كنيد.
5- آيا مسأله اعدليت را مىتوان از روايات استفاده كرد؟ چرا؟
6- كلام صاحب جواهر را در مورد حكم صورت ثالثه و ترجيح اعدليت بنويسيد.
1) وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 12، ح 1.
2) وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 12، ح 8.
3) وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 12، ح 5.
4) وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 12، ح 2.
5) وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 12، ح 6.
6) وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 12، ح 12.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...