• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

4/8/77 دوشنبه

درس شماره (26) كتاب النكاح / سال‏اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

ديروز يك چيز جزئى مانده بودكه من يادم رفت عرض كنم راجع به اينكه وكيل شخص يا ولىّ شخص نمى‏تواند در باب ازدواج نگاه كند آقاى خوئى غير از مسئله اينكه مورد روايات مريد التزويج است كه ما عرض كرديم همينجور هم هست يعنى مريد تزويج است يكى هم كه مريد تزويج است آن ضعيف سند است غير از اين آقاى خوئى به مسئله تعليل هم تمسك مى‏كنند مى‏فرمايند كه علت هم اقتضاء مى‏كند اين مطلب را كه لانه يشتريها باغلى الثمن مشترى باغلى الثمن عبارت از خود زوج است نه اينهاى ديگر ما نفهميديم اين چه تعليلى است چه استدلالى است حالا خود تعليل ما اشكال داشتيم مى‏گفتيم سنخ الحكم را نفى نمى‏كند شخص الحكم آن يك بحثى است به آن كارى ندارم ولى اصل اين تعليل چطور اقتضاء مى‏كند كه همه حرفهاى قوم را هم ما قبول كرديم تعليل در اينجا چطور اقتضاء مى‏كند كه بايد زوج باشد خود ايشان اشتراء را در مسئله اشتراء أمه قبول كردند كه اشتراء مال و كيل و ولىّ و اينها اشتراء صدق مى‏كند اينجا چون ثمن او غالى است ديگر اشتراء صدق نمى‏كند من غلو ثمن چه دخالتى دارد يك خانه‏اى را اگر كسى وكيل باشد ولىّ باشد بخواهدتهيه كند قيمت سنگينى بپردازد آنوقت خلاف ولايت است وكالت او بايد براى چه جهت اين كه درباب أمه اشتراء را ما مى‏گوئيم هر دو را شامل است منتهى انصرافى دارد اينجا قطع نظر از انصراف اصلاً شمولش را بايشان اشكال مى‏كند اين فرقى نداردچه آنجا اشتراء چه اينجا اشتراء كم و زياد بودن مال هم دخالت ندارد درصدق مفهوم نفهميديم چه چيز است ايشان اينجا دارندحالا يك چيز جزئى است س:
ج:باشد منافات نداردمى گويد صدق نمى‏كند يك كسى آمده براى وليّش صلاح دانسته حالا روى هر جهتى براى مولّى عليه خانه‏اى مى‏خواهد بخرد يا عيالى مى‏خواهد تهيه كنديا كسى وكيل كرده گفته هر چه صلاح دانستى حالا مى‏خواهد عيال تهيه كند مثلاً، فرق نمى‏كند مى‏دانم غير از اين راجتع به مهرض وكيل حق ندارد بالا و پائين كند غير از رؤيت اصلاً مسئله مطرح نيست صرفاً مهر مى‏خواهند تعيين كنند مى‏خواهدزن تهيه كند اين وكيل حق ندارد نمى‏گيرد بايد خود شخص بالمباشره برود زن بگيرد خوب آنجا كه خودزن را بخواهد تهيه كند خود خود مهر را تهيه كند همه آنها مى‏گوئيد كه فرقى ندارد و كالت دارد ولايت دارد خوب اگر انصرافى را كه قبلاً مدعى بوديم كه درست هم هست آنرا منهاء كنيم جهتى ندارد براى يك تخصصى خوب اين روشن است خيلى مطلبى نيست.
آن رواياتى كه آقاى خوئى براى اينكه به ذمى مى‏شود نگاه كرد ايشان آن رواياتى كه راجع به باديه نشنيها و امثال ايها وارد شده و تعاليلى ذكر شده از تعليل آنها استفاده جواز رؤيت به اهل ذمه راايشان مى‏كنند و بلكه مطلق كفار را از آن روايات استفاده مى‏كنند و چون آن بحث هم با آن عرضى را كه ما سابق داشتيم كه علت نسبت به سنخ الحكم ساكت است با آن ربطى به آن بحث ما نداردمااين را قبول داشتيم كه علت معمم هست، آن بحثى كه ما با آقايان داشتيم راجع به مخصص بودن بود، ولى راجع به معمم بودن علت تعميم دارد و اينجا خواستندآقاى خوئى مى‏فرمايند چون علت دارد لانهن اذا نهين لا ينتهين براى خاطر اين علت خوب مى‏شود همين استفاده كرد مورد بحث ذمى را بلكه مطلق كفار را هم مى‏توانيم استفاده كنيم از آن حالا من روايات مسئله را مى‏خوانم اشكالى كه در استدلال از اين روايات متوجه است او اين است كه ما يك مرتبه آن روايت سكونى كه مى‏گويدكه زن ذمى حرمت نداردكه براى احترام آن ممنوع باشد از نگاه كردن به مو ودست و اينها خوب از آنروايت ما مى‏توانيم استفاده كنيم بر اينكه كفار هم اينها هم مطلق‏
كفار ، كفار غير ذمى هم بالاولويه احترام ندارند در بعضى از روايات هم راجع به كفار هم اصلاً مطلقا وارد شده كه به عورت اينها مى‏شود نگاه كرد مثل نكاه كردن به عورت حمار است در بعضى از روايات هست حالا آنهادر بحث عورت بايد بعداً مى‏آيد او را بايد بعدبحث كنيم ولى در جائى كه مسئله احترام مطرح است و براى سلب احترام آمدند گفتند كه به ذمى مى‏شود نگاه كرد به شعر و ايدى، از اين استفاده مى‏شود كه بالاولويه غير ذمى هم احترام ندارد مثل اينكه فرض كنيد راجع به اموال ذمى اگر روايتى داشته باشدكه ذمى در بعضى از خصوصيات احترامى مالش نداردخوب انسان بالاولويه مى‏فهمد كه غير ذمى هم آن احترام ندارداين استفاده مى‏شوديا جانش احترام ندارد اينغير ذمى هم مى‏فهمد بالاولويه ايشان خلاصه از روايات معلله كه راجع به غير ذمى وارد شده راجع به اهل باديه هم حكم اهل ذمى رااستفاده كردندو هم مطلق كفار را هم استفاده كردند اين فرمايش ايشان، ولى به نظرميرسد كه اين استفاده استفاده تمام نباشد چون بحثى كه هست كه نگاه كردن به ذميات مى‏شود نگاه كرد اعم از اين است كه اذا نهين ينتهين يا با ينتهين از نظر فرهنگى جورى باشندكه اگر نهى از منكر كنند تاثير بكند يانكند اين يكمرتبه درباب ذمى كه استثناء كردند به مناط اين مطلب نيست كه آنها حرف گوش نمى‏كنند چون اين كليت ندارد كه به ذمى اگر بگويند حرف تأثير نمى‏كند بيابانيهاآنها كه از نظر فرهنگى ادراك ندارند آنهاخوب يك حرفى ولى اما ذمياتى كه در خود مسلمين بزرگ شدند الان در قم اگر بزرگ شده باشند بعضى از مسيحيها قهراً متعارفاً خودشان هم به زىّ معمول در مى‏آورند مسلمانها هم در كفار بودن آنها معمولاً مطابق آن چيزها در مى‏آيند مخصوصاً اگر حكومت الزام كرده باشداينجورى نيست كه اگر نهى كنند نهى تاثير نكند و جواز نظر به ذمى آن روايت ديگر كه مى‏گويد احترام ندارد خوب درست است مربوط به مسئله نهى ازمنكر نيست احترام‏
نداردچون احترامى است كه مى‏گويندنبايد نگاه كرد به آنهامكشوفاً نگاه نكنند خوب او احترام ندارد مى‏خواهد نهى از منكر تاثير بكنديانكند ولى ما اگر به مناط نهى از منكر باشد مسيحى، يهودى كه در مجمعى است كه همه چادر سركردند او هم چادر سر مى‏كندو خجالت هم مى‏كشد و گوش هم مى‏كند عادت كردند چون عادت مؤثر براى مسئله حجاب اينجا ديگر با آن تعليلات ما نمى‏توانيم حكم مسئله را استفاده كنيم با اينكه حرف اختصاص ندارد به آن صورت ماميگوئيم ذمى همين الان هم هست عادت كرده باشد به چادر مع ذلك نگاه كردن به او اشكالى نداردپس استدلال براى تمام مدعا كافى نيست روايت عباد بن صهيب با آن ما استدلال كنيم بله روايت سكونى خوب آن درست است چون آن تعبيرميكندلا حرمه لنساء اهل الذمه از اينها حالا ماروايات را مى‏خوانيم.
س: ج:تنهاكار، اتفاقاً اهل ذمه در خود روايات هم هست آيه كه منافات ندارد كه يك دستور حجاب بعداً عمومى باشد دستور بدهند همه، حالا آيه گاهى آن اوائل چيز است فعلاً تكليف مسلمين تابعد چيز داده باشد سنت خيلى از چيزها را ملحق مى‏كندبه آيات بسيارى از احكام شرعى اينجورى است همين هم روايتهاى آن را مى‏خوانيم شما ملاحظه كنيد دو تا روايات است يعنى يك روايت است كه اينجا به عنوان دو روايت نقل شده در اين جامع الاحاديث سند اول اينجورى است كه كافى به اين سند نقل مى‏كند عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عيسى عن ابن محبوب عن عباد بن صهيب قال سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول لابأس الى آخر فقيه هم روى حسن بن محبوب عن عباد بن صهيب روايت را نقل كرده كه در آن طريق حسن بن محبوب بايد مراجعه شود علل هم همان روايت را نقل كرده محمد بن موسى بين المتوكل رحمه الله قال هو وحدتنا عبدالله بين جعفر حميرى عن احمد بن محمد بن عيسى‏
عن الحسن بن محبوب عن عباد بن صهيب قال سمعت اباعيدالله عليه السلام.
روايت روايت واحده است منتهى به عنوان دو روايت اينجا چيز شده البته بله دو روايت اينجا شده روايت متنى را كه كافى اينجورى دارد لا بأس بالنظر الى رؤس اهل التهامة والاعراب و اهل السواد والعلوج لانهم اذا نهو لاينتهو قال والمجنونه والمغلوبة على عقلها و لا بأس بالنظر الى شعرها و جسدها مالم يتعمد ذلك اين متنى بود كه كافى دارد اما متنى كه فقيه دارد اينجورى است لا بأس بالنظر الى شعور نساء اهل تهامه والاعراب و اهل البوالى من اهل الذمه والعلوج لانهن اذا ينهين لا ينتهين قال والمجنونة المغلوبة لا بأس بالنظر الى شعرها و جسدها مالم يتعمد ذلك دراين جامع الاحاديث يك واو بعد از مجنونه ذكر كرده مال فقيه آن غلط است واو ندارد المجنونه المغلوبه در نقل كافى دارد ولى در نقل صدوق واو ندارد اين زيادى است اين هم نقل اين، علل آنجورى كه نقل كرده بعضى جاها با كافى مطابق است بعضى جاهابافقيه مطابق است چون اينجا نوشتند كه مطابق فقيه است و لفظ مجنون و اينها اسقاط كرده من فعلاً مراجعه كردم يك تفاوتهايى با اينكه در جامع الاحاديث نقل شده دارد در علل آن جا همانجورى كه در كافى روؤس اهل التهامه داشت آنجا دارد روؤس اهل التهامه يا نساء اهل التهامه بعضى از نسخ نساء هم دارد بعد توالاعراب باهل السواد در چيز اهل سواد داشت در كافى در علل هم همان اهل سواد دارد درفقيه اهل البوادى دارد وآن هم آن اهل سواد دارد منتهى از نظر من اهل الذمه كه در نقل فقيه هست علل هم من اهل الذمه را دارد و بعدهم دارد و قال المجنونة المغلوبه مجنونه هم بعضى از نسخ دارد لابأس بالنظر الى شعرها و جسدهامالم يتعمديامالم تتعمد باشد خطاب به خودشخص است مى‏گويد مادامى كه تو قصد عمد نداشتى باشى يتعمد باشد يعنى كسى ناظر كسى در نظر قصد نداشته باشد هر دو صحيح است حالا بحث در معناى آن دو تا حديث است آن تعبيرى را كه كافى‏
نقل كرده لانهم اذا نهو لاينتهون ضمير مذكر آورده اين ظاهراً چون برگشت مى‏كند انهم باهل تهامه و لو مراد از اهل زنها هستند در اينجور موارد مذكر هم مى‏شود برگرداند مؤنث هم مى‏شود برگرداند هر دو جورش صحيح است يعنى تهامه اينها اذا نهو لا ينتهو مانعى نيست به اعتبار لفظ اعتبارى كه مراد زنها است مؤنث هم مى‏شود لذا هم تعبير را كه صدوق دارد اذا انهين لاينتهى و تعبيرى كه كافى دارد هر دوى از اينها درست است اشكالى در آن نيست س: ج:مى‏گويد اينها كه اينجورى است حالافقيه و اينها رامن نمى‏دانم اينهاكه چاپ شده و همين فقيه راكه آقاى غفارى چاپ كرده يكى از نسخى كه ما در اختيارش گذاشتيم از كتابهاى مرحوم ميرزاى قمى بود از نواده‏اش گرفتيم همين نسخه‏اى است كه قرائت شده به مجلسى اول و اجازه مفصلى پشت آن دارد يكى از نسخ آن است اين هم از روى آن كه چاپ شده آن هم اذا نهين لاينتهين چاپ شده حالا هر چه هست به هر حال هر دو درست است اشكال ندارد منتهى اين روايت عبارت فقيه و عل خيلى روشن و صاف است مراد روشن است مال كافى ابهامى درمراد است درفقيه اينجورى است و المجنونه المغلوبه كه مبتدا است المجنوة المغلوبة لا بأس بالنظر الى شعرها خبرش است المجنونة المغلوبة لا بأس بالنظرالى شعرها و جسدها مالم يتعمد ذلك كه اين مبتدا است و خبرش هم لابأس است پس تنها چيز نيست به بدن او شكم او پاى او حالا عورت او را بگيردنگيرد آن هم يك مطلب ديگرى است ديوانه است شعور ندارد مثل حيوان است ممكن است عورت هم اشكالى نداشته باشد اكر از روى شهوت و اينهانباشد يك ديوانه مثل احكام بهائم و بهيمه بارشده باشد بر او براى مجنون ديوانه اينكه صدوق نقل كره روشن است مرادچه چيز است و اختصاصى نداردبه شعر و مواضع ظاهره ندارد ديوانه هم مخصوصاً مثل متعارف اشخاص نيست خيلى موقع لخت است بى لباس آمده‏
بيرون بدون پيراهن آمده بيرون ممكن است اين مى‏گويد مانعى ندارد حالا ديوانه است و نگاه كردن آن‏مانعى نيست اما آنكه كافى نقل كرده دو احتمال هست عبارت كافى رامن مى‏خوانم كه احتمال هست اين لا بأس بخورد به همين ديوانه به احتمال هم هست براى تمام مذكورين بماسبق همه از آنها لابأس بخورد به همه بخورد در عبارت كافى عبارت اينجورى است لابأس بالنظر الى رؤوس اهل التهامه والاعراب باهل السواد والعلوج لانهم اذا نهوا لا ينتهون قال والمجنونة والمغلوبةعلى عقلهايعنى اينهاهم همين حكم اهل تهامه و اعراب اينهادارندآنهاهم نگاه كردن به رؤوس آنها مانعى ندارد لا بأس بالنظر الى شعرها چون واو دارد چون نمى‏تواند خبر باشد باى المجنونة والمجنونه و المغلوبة على عقلها كه آن شايد عطف تفسيرى باشد يعنى كه همان هم عبارت اخرى از جنون است آنهادرحكم سابق كه به رؤوس مى‏شودنگاه كرد اين مسلم است عطف شده مى‏گويداينها هم اين حكم را دارند و لابأس بالنظر الى شعرها و جسدها ممكن است بخورد به همين اخير كه در حكم آن هم راجع به نظر رؤوس و يزيد برآنها به اين است كه به جسدش هم اختصاص به شعرندارد به جسدش هم ميشودنگاه كرد ممكن است اين باشد كما اينكه صريح عبارت صدوق همين اقتضاء مى‏كند كه راجع به اخير باشدو ممكن هم هست كه به همه بخورد مى گويد آنچه دسته اينهانظر به رؤوس اشكالى ندارد مجنونه و مغلوبه هم همان حكم را داردو لا بأس بالنظر الى شعرها يعنى شعر النساءمذكور اين اينها كه ذكرشد من المجنونه و آن ماقبلها هر دو يك نحوه اجمالى داردكه عبارت كافى چيز ديگرى كه بين عبارت كافى و اينجا هست كافى اهل السوادتعبيركرده كه علل هم مطابق او است تعبير فقيه اهل السوادى من اهل الذمه باديه نشينها اهل سواد عبارت از همان دهاتيها و آنهايى كه جاهاى سبز و امثال اينها سرو كار دارند نه داخل شهر و امثال اينهااهل السواد نمى‏گويندآن مى‏خواهند بگويند اهل تهامه اعراب باديه نشين است اهل تهامه قسمتى از حجاز و آنجاهااست و اهل سواد يعنى‏
دهاتيهاى كه خلاصه آنجور تمدن شهرى ندارند والعلوج، علوج در هر دوى از اينها هست علوج جمع علج است علج دو معنا كردند يكى الرجل الزخم من كفار العجل كه اينكه مراداو نيست براى خاطر اينكه مردمطرح نيست دراينجا نگاه كردن به زنها است س: ج:باشدبله اين اصل ظهور فرد ظاهر ابتدائى مطلب عبارت از اين است كه مثل لابأس بالنظر الى شعرها وجسدهاوامثال اينها تكليف مردها رااصلاً زن مى‏تواندنگاه كند يانه در اسئله نيست اينجور چيزهاراجع به مردها است ذيلش مردها ميخواهندنگاه كنند آنهاكه شعور دارد رؤوس داردحالا هرچه هستند ذيلش و اينها مربوط به نگاه كردن مردها است آن نمى‏شود خارج كرد و اين مراد رجل زخم نيست يك معناى ديگر هست براى علج به معناى مطلق كفار است و به كفار مثلاً اشكالى نيست آن وقت و مرادآن‏دومى است درمجمع البحرين دارد كه اميرالمؤمنين هم تعبيرى داردكه مى‏فرمايند الناس ثلاثة عربى و موالى و علوج عربى ماها هستيم موالى شيعيان هستند علوج هم كفار هستند تفسير هم شده اين مراد كفار است و آن وقت اينجور اگر ما گفتيم بنا به نقل كافى قطع نظر از تعليل خود كفار جزء مستثنيات مى‏شود حالااگر تعليل هم نبود نفس كافر كه ديگر مسئله ذمى مطرح نيست چون آقاى خوئى حكم غيرذمى رااز تعليل مى‏خواهند استفاده كنند ولى دراينجا خود حكم معلل حكم ذمى و غير ذمى را استفاده مى‏كند چون علوج مطلق كفار را علج مى‏گويند و علوج جمع آن است بنابه نقل كافى كه مطلق كفار استفاده مى‏شود منتهى حالااگر تعليل آوردند اين رايك مقدار متضيق مى‏كند منتهى ما عرض مى‏كرديم سنخ الحكم را تضييق نمى‏كند شخص الحكم آن وقت اگر دليل ديگر داشته باشيم براى جواز ما اخذ ميكنيم اطلاق عمومى روايت سكونى كه گفته بود لاحرمت لنساءاهل الذمه از آنجا حكم مسئله‏
مطلق كفار استفاده مى‏شود چون آن جا تعليلى چيزى نيست كه اورا متضيق كند مطلقاحرمت ندارند مى‏شود نگاه كرد بنابه نقل كافى خلاصه خودتعدى از ذمى به غير ذمى از خود حكم معلل مى‏شوداستفاده كرد ولى چون اين روايت مختلف نقل شده آنكه فقيه نقل كره اين است و اهل البوادى من اهل الذمة والعلوج كه بنا به نقل فقيه محتمل الوجهين مى‏شودكه علوج عطف باشدبه اهل الذمة كه قهراًبوادى هم به سرش بيايد بگويد باديه نشينها از اهل ذمه يا كفار هر كداميك از اينها باشد لابأس پس اين مخصوص باديه نشينها مى‏شود حالامسلمان ياكافر وامثال اينهاو ممكن است العلوج عطف به اهل البوادى باشد يعنى اهل بوادى و يا آن باديه نشينها و يا اينكه علوج اهل باديه نشين نيست و كفار، كفار معمولى هستند و لو شهرنشين هم باشند از اينها س: ج:درست است، تأييد درست است چون مسئله، اذا نهين، سقوط فرهنگ مال اين باديه نشينهاست نه براى شهرى‏ها آنهايك مقدارى تمدن دارند حكومت اسلامى مى‏تواندآنها را تحت قانون بياورد، آن قرينه است.
حالابحث اين است كه اين دو كلمه «السواد واهل البوادى» اين اختلاف كه تعبير شده بين كافى و چيز، من خيلى احتمال مى‏دهم كه منشاء اين اختلاف اين باشدكه سواد و بواد هر دو يك جور نوشته مى‏شود، آن وقت بواد هم تنها معنا ندارد تصحيح شده بوادى شده، اين يك چيز متعارفى است تصحيحهاى قياسى، در نوشتجات اهل البواد نيست بايد اهل البوادى باشد مثلاً آن تعليل هم بگويند مناسب هست با همين مطلب.
روى اين جهت احتمال اقوى به نظر مى‏آيد نقل كلينى باشدكه اهل السواد باشد كه موافق بانقل علل هم هست علل هم اهل سواد نقل كردن، آن دهاتيها، آن سبز و خرمى كه هست، غير از داخل شهر، بيرون شهريها يا ده يا اهل توابعش.

س: ج:ممكن اهل السواد،چون نقل علل هم اهل السواد من اهل الذمه من اهل الذمه دارد من خيال مى‏كنم كه صدوق گاهى شايد هم در بعضى نقلها يك قدرى تصريفهايى براى روشن شدن مطلب گاهى بكند آنجا اهل السوادبوده، اهل السواد والعلوج، حالا اين من اهل الذمه، ايشان مى‏خواهد، نفهميدم حالا اين من اهل الذمه را ايشان س: ج: لغت بايد مساعد باشديانه، علوج راتصريح كردند يا الرجل الزخم من كفار العجم يامطلق الكفار، لغت راكه ما ديديم اينجور است.
اين مربوط به جغرافى نيست، كلمه علج در لغت دو معنا براى آن ذكر كردند هم لغتهاى قديم هم لغتهاى متأخر، علج را دومعنى كردند، ديگر بلوچستان و اينهادرلغت نيست، الناس ثلاثه امثال اينها كه گفته‏اند يعنى كفار س: ج:اهل تهامه آنهاهم قسمتهايى ازحجاز است آنها هم ازنظر فرهنگ عقب هستند س: ج:بله غير از آن است و خود آنها از نظر فرهنگى عقب هستند.
على اى تقدير مقصود ما اين است كه چون روايت س: ج:اهل سوادعراق خصوصيتى داشته باشند جهتى ندارد.
بطور كلى سواد على وجه الاطلاق همان ترى و امثال اينهاست آنهاهم از باب تطبيق چيز است.
خلاصه چون ما نمى‏دانيم نقل كافى درست است از نظر اين عطفها كه آيامن اهل الذمه دارد يا نه قهراً ما ازنظر شايد آقاى خوئى كه ايشان به علت خواسته‏اند تمسك كنند به اينكه بقيه كفار را حكمشان را استفاده كنند براى خاطر همين است كه چون‏
نقل ثابت نيست كه آيا نقل كلينى درست است يانقل از نظر عبارتى حالا سوادى و بوادى هركدام باشداهل السواد من اهل الذمه والعلوج چون العلوج ممكن است عطف باشدبه همان اهل السواد يااهل البوادى احتمالش هم اظهر همين است چون تعليل هم باهمين مناسب است و الا مطلق كفار يك چنين تعليلى هم چندان تناسب ندارد چون كه بگويند مطلق كفار اگر به آنها نهى كنيد اگر تحت حكومت اسلامى واقع شوند آنها گوش مى‏كنند حكومت بايد دستور بدهد مثل اينكه راجع به شراء ذمه با آنها قرار مى‏گذارد آنهم همينجور، اين هم مؤيد مى‏شود.
س: ج:نداشته باشد، اعتقاد نداشتن كه سبب نمى‏شود كه اذا نهين لا ينتهين اعتقاد ندارد ولى فشار حكومت هست قبول ميكند نه اينكه نه معتقد نيستند نمى‏دانم باديه نشينها معتقد نيستند ممكن است آنها متعتقد باشند دراثر عادات و رسومى كه هست زيربار نميروند، سختشان هست اين كار را نمى‏كنند.
خوب اين تعليل هم مؤيد براى نقل فقيه است براى خاطر اينكه ما بگوئيم كه اصلاً كفار به طور كلى چه كفارى كه شرائط ذمه رادر عيش خودشان مخصوصاً اينكه در روايات وارد شده مال آنهايى است كه بامسلمين سرو كار دارند تكليف اينهارا ميخواهد بيان كندكفارى كه درجامعه مسلمين هستند به اينها اگر دستور داده شود كه شماحجاب داشته باشيد گوش نمى‏كنند چنين چيزى نيست مطلب اين بايد همان اهل البوادى باشد از نظر فرهنگى عقب هستند يا اهل السواد است آندهاتيها كه داخل شهرها نيستند آنجور تمدن شهرى راندارند مراد اينها باشد اين مؤيد اين است.
س: ج:اينهاعبارت از ايناست كه، اين آقايان مى‏گويند مسلمين كه متعارف است براى آنهاكه اذا نهين ينتهين چون تعليل آورده‏اند به عموم تعليل خاسته‏اند تمسك كنند
آن را مابحث مى‏كنيم عموم تعليل اينجا اقتضى مى‏كند و اقتضى هم مى‏كند اگر الان يك مسلمينى است مثل اروپا مثل خيلى از كشورهاى اسلامى مثل سبك اروپا شده به آنها بگويند هم اثرنمى‏كند مثل همين بوادى و امثال اينهاست آنجا هم همينجور است نگاه كردن جائز است .
س: ج:مى‏دانم تعليلش چيست،تعارضى ندارد س: ج:اين مى‏خواهدبگويد ك خيال نشود، اينكه آقاى خوئى هم اين را دارد كه اينكه اهل ذمه را چرااخذ كرده نه اينكه خصوصيتى در باب اهل ذمه هست مطلق كفار همين حكم را دارند منتها اين تخيل نشود كه مال اينهامحترم است پس اين هم كه براى احترام اينهاست اين هم بايد چيز باشد، سابق ما عرض كرديم گاهى در مواردى يك شيئى ذكر مى‏شود براى خفاء ثبوت حكم براى اين مورد است چون راجع به اهل ذمه مخفى است چون مسئله روى احترام اين شده ذكر شده تا از اين تكليف بقيه هم روشن شود كه بقيه هم مى‏شود نگاه كرد، شمامى گوئيد چرا اهل ذمه را آوردند، براى خفاء مطلب بوده س: ج:اهل بوادى است، اهل ذمه نوعيت دارد آنهاى ديگرى نوعيت ندارد حالا بحثى كه اينجا هست معناى اين عبارات را ما مى‏بينيم كه چيست كه ديدم آقاى خوئى يك جورى، چون براى مطلبى استدلال كردند به نظر ما آن مطلب تمام نيست، اين جمله مراد چيست، ايشان چون فرقى قائل هستند مابين كفار و اهل باديه نشينهاى مسلمين، ايشان مى‏فرمايند باديه نشينهاى مسلمين همان مقدارى را كه رسم آنهاست و عادت دارند به باز بودن بدنشان، صورت و گلو و گردن و مو وامثال اينها، نگاه كردن به آنها اشكالى ندارد اما كسى بخواهد بازكند سينه آنهارا
ببيند، شكم آنهارا ببيند پاى آنها را ببيند اينها جائزنيست، اين آن مقدارى كه عادى است، چون احترام را سلب نكرده شارع از اينهابه مناط فقدان احترام نيست، ولى اگر كفار باشند ذمى يا غير ذمى اينها احترام ندارند روى اينكه احترام ندارند مسئله عادت كردن و عادت نكردن و اينها مطرح نيست و لو اينها آن مقدارى كه معتاد هستند صورت و گردن و مو و اينهاست و بيشتر از اينها نيست ولى چون احترام ندارند اين عدم احترام اقتضى مى‏كند كه محصور نباشد به مواضع معتاده اينهاغير معتاده هم همين حكم را دارد ايشان اين را فرمودند بحث اين است كه اين مطلب اگر درست باشد بايد بگوئيد كه پس احترام ندارد بگوئيم از خود همين روايت استفاده ميشود كه مثلاً به فروج اينها هم ميشود نگاه كرد آيا اين روايات يك چنين ظهورى دارد حتما يك چنين ظهورى نمى‏فهمد علتش هم اين است كه حرمت مفهوم قابل تشكيك است مى‏بينيد كه يكى نگاه همين اهل ذمه از نظر نگاه احترام ندارند ولى از نظر جان احترام دارند از نظر مال احترام دارند اين عرض آنها احترام ندارد ولى مال و جانشان احترام دارد چون حرمت مفهومى قابل تشكيك است خوب اين اگر اينقدر احترام ندارند مثل مسلمينى كه مو و اينها بتوانند نگاه كنند به موهاى مسلمين نمى‏شود نگاه كرد و اينها بشود نگاه كرد خوب اين كافى است بگويند نه احترام مسلمين در اينهانيست مى‏شود به موهاى اينها نگاه كرد اما اصلاً حرمتى براى اينها نيست مثل حيوانات است آن روايتهاى ديگر مى‏گويد كه آن را بايد بحث كنيم ببينيم درست است يا درست نيست از اين روايات نمى‏شود استفاده كرد صرف اينكه گفتند لا حرمة لنساء اهل الذمه ان ينظر الى شعورهن و ايديهن اين اگر دلالت نداشته يك نحو اشعارى دارد و حدودش هم همين حدود متعارف است حسد هن نگفت الى فروجهن نگفت گفته الى شعورهن و ايديهن يعنى چيزهاى متعارف، على اى تقدير آن طرفش دلالت ندارد.
پس اين دلالت براى اين مسئله كه ما بخواهيم استفاده كنيم كه جائز است اين چيز نيست.
و
اصلاً معناى اينكه اذانهين لا ينتهين اين هم شما فكر كنيد، اگر نهى از منكر تاثير نكرد اين اقتضا مى‏كند كه او خلاف شرع كرده نهى از منكر در او تاثير نمى‏كند ولى مسلمان مجاز مى‏شود براى اين كار كردن در فاحشه خانه ها نهى از منكر به فواحش مؤثرنيست اين مصحح مى‏شود كه ديگرى زنا بتواند بكند، اين ارتباطش را بايد در نظر بگيريد،آنوقت كيفيت استفاده هم مى‏بينيد درست نيست.

«والسلام»