• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

3/8/77 يكشنبه

درس شماره (25) كتاب النكاح / سال اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

و كذا يجوز النظر الى جاريه يريد شرائها و ان كان بغير اذن سيدها خوب اين را عرض كرديم دليل اين مطلب عبارت از روايت ابى بصير است كه به نظر ما روايت معتبر است اينجا فرموده بود كه به محاسن مى‏شود نگاه كند حتى مس او هم جايز است و روايت حسين بن علوان كه آقاى خويى او را صحيح دانسته آن به نظر ما تمام نيست توثيق در رجال نجاشى در شرح حال حسين بن علوان شده آن توثيق راجع به حسن برادرش است ديگران هم همين جورى فهميدند منتهى آقاى خويى چون عنوان مال حسين بن علوان است آن وثاقت (يكى دو سطر ضبط نشده) ما سابقاً اين عبارت را هم آورديم خوانديم و يك مقدارى هم صحبت كرديم كه اين با تعبير خلاف ظاهر عبارت است و ظاهرش اين است آن ثقه كه آنجا گفته راجع به حسن برادرش است و حسين هيچ علامتى براى اعتبار او نيست و خيلى از رواياتش هم برخلاف روايات ديگر است معمول به بودنش هم نيست تا ما بگوييم به وسيله عمل كشف كنيم اتقان روايات را آن روايت تمام نيست ولى روايت ابى بصير را ما تمام مى‏دانيم.
.
(چند سطر ضبط نشده) ولا يكفى للوكيل والولى و الفضولى و اما فى الزوجه فالمقطوع هو الاختصاص اينكه براى خريد مى‏رود يك مرتبه خود شخص مالك مى‏خواهد بالاصاله مى‏خواهد بخرد اين روشن است كه مى‏تواند نگاه كند و بررسى كند بحث اين است اگر كسى ولايتاً مى‏خواهد اين كار را بكند ولى قصر است مى‏خواهد ولايتاً يك چيزى بخرد براى، يك كنيزى بخرد براى مولا عليه يا وكيل است از طرف مولا عليه از طرف موكلش مى‏خواهد براى موكل كنيزى بخرد آيا او هم جايز است نگاه كند يا مثلاً فضولى است چيز مى‏كند، آن وقت بعد آن اجازه مى‏دهد آن شخص ديگر اين را مى‏شود يا نه.

خوب فضولى را اين ظاهراً خارج باشد كه ظاهرش عبارت از اين است كه آن خريدى را مى‏خواهد بگويد اشتراء كه حكم به صحتش بشود كرد آن فضولى خارج است.
آنكه عمده مورد بحث است عبارت از وكيل و ولى است صاحب جواهر مى‏فرمايند كه وكيل و ولى چون هر دو از اينها عنوان اشتراء بر آن صدق مى‏كند و روايت هم كه گفته مشترى مى‏تواند نگاه كند همين جورى كه در جاى ديگر يك كسى وكيل است ولى است خانه‏اى مى‏خواهد بخرد خوب بگويند كسى كه مى‏خواهد بخرد مجاز است نگاه كند عيوبش را به دست بياورد وكيل و ولى همه آنها را شامل است اينجا هم شامل است.
آقاى خويى مى‏فرمايند كه نه اين مطلب درست نيست وفاقاً للمتن كه متن هم عقيده‏اش اين است كه نه اين حكم اختصاص دارد به زوج نه به وكيل زوج يا ولى زوج.
روى دو وجه ايشان مى‏فرمايند يك وجه ايشان مى‏فرمايند بر اينكه چون انصراف دارد كلمه مشترى در اينجا انصراف دارد به خوب شخص اصيل.
خوب بعيد هم نيست اين انصراف گفته باشد يا اقلاً تعميم آن مشكل است يك كسى مى‏خواهد كنيزى باشد بعد متمتع شود قبلاً بگويند كه مى‏توانى مثلاً نگاه كنى ولو با نگاهت منجر شود به تمتع و امثال اينها اجازه داده باشند بگويند اين اجازه را براى كسى كه خود آن نمى‏خواهد متمتع شود بعداً ديگرى مى‏خواهد متمتع شود اين بخواهد نگاه كند كه معرض معنا هست كه خودش هم تحريك شود تمتع هم برده باشد اين يك چنين اطلاقى هم هست اين جور اين احتياج به تصريح و سوال دارد و الا يك چنين اطلاق و عمومى از اين الفاظ در اين جور احكام استفاده نمى‏شود.
تناسبات حكم و موضوع نسبت به اطلاق و تضييق الفاظ دخيل است خانه مى‏خواهد بخرد بگويد شخص مشترى مى‏تواند بررسى كند خانه را اين مى‏فهمد اصيل باشد وكيل باشد ولى باشد فرق نمى‏كند ولى اين جور چيزها كه مى‏خواهد بگويد نگاه كند تمتعى هم اگر حاصل شده باشد اين براى كسى كه بعداً
مى‏خواهد متمتع شود اين را اين جورى نيست كه از اين هم تعدى كند براى از شخص خارجى اجنبى از اين ناحيه او را هم بتواند بگيرد اين به نظر ما يا انصراف دارد يا اقلاً قدر متيقن همين است كه ايشان مى‏فرمايند و قهراً مشكل مى‏شود شمول آن‏ س:؟ ج: نه آن سلامت احتياج به نگاه كردن يك شخص زن هم مى‏تواند سلامتى‏هاى ظاهر آن جورى را اين براى زيبايى است پيداست اينها معلوم است كه آن مرد را مى‏گويند برو نگاه كن آن سلامت‏هاى باطنى را كه تشخيص داده نمى‏شود ظاهرى هم افراد عادى مى‏توانند تشخيص بدهند اين يك چنين خلاف قاعده‏اى را اثبات كنند ولو معرض شهوت باشد برود خودش نگاه كند.
آقاى خويى بعد مى‏فرمايند و علاوه حالا اگر قطع نظر از اين مطلب هم دليل ما لفظ روايت صحيح السندى را كه معتبر، روايت معتبرى كه صحت استدلال به آن داشته باشد و اطلاق داشته باشد نداريم حالا اگر قطع نظر از اين جهت انصراف براى خاطر اينكه ايشان فرمودند ما روايتى كه راجع به اشتراء أمه صحيح دانستيم همان روايتى است كه راجع به اشتراء اميرالمؤمنين(ع) بود اين روايت حسين بن علوان بود كه آن جا حضرت مى‏فرمايد كه بررسى مى‏كرد حتى ساق او را هم نگاه مى‏كرد خوب پيداست بر اينكه حضرت وكيل كسى نمى‏دانم يا براى اشخاص ديگرى يك چنين چيزى در كار نبوده و اين خلاصه قضية فى واقعه اميرالمؤمنين(ع) اگر مختلف بوده گاهى بعضى چيزها ولايتاً بوده براى بچه‏ها اين را مى‏گرفته اگر اين كار بوده خود حضرت ولايتاً مى‏رفته و مستقيم اگر يك چنين سابقه باشد خوب اطلاق اينها را مى‏گيرد ترك استفصال و اطلاق بلكه، اما چون يك مطلب ثابت نيست كه حضرت امير جاريه را كه مى‏خريد، براى ديگرى هم مى‏خريده چون يك مطلب ثابت نيست به اين روايات نمى‏شود استدلال كرد.
ايشان البته چون مدرك را منحصر دانستند مدرك صحيح را روايت حسين بن عنوان درست است كه ما از روايت حسين بن عنوان نمى‏توانيم حتم ولى و وكيل را
استفاده كنيم.
ولى ما چون آن روايت را تمام ندانستيم ما روايت ما روايت ابوبصير بود.
در روايت ابوبصير اگر آن انصرافى را كه قبلاً فرمودند ما نگوييم ديگر آن اطلاقش شامل مى‏شود همان را كه اشتراء لنفسه باشد يا اشتراء لمولا عليه باشد يا براى موكلش، عن الرجل يعترض الأمه ليشتريها اگر اين حكم دليل نبود در جاهاى ديگر يشتريها مى‏گفتيم اصيل و وكيل را مى‏گيرد منتهى ذيلا يك نحوه انصرافى ممكن است چون حكم راجع به نگاه كردن و مست و دست بكشد و چه كار كند اينها انصراف دارد از چيز خوب اين خيلى چيز نيست.
و اما فى الزوجه فالمقطوع هو الاختصاص ايشان مى‏فرمايند كه در باب أمه آنجا فالظاهر اختصاص به اصيل دارد ولى در باب تزويج فالمقطوع هو الاختصاص مرحوم آقاى حكيم اين مستمسك خيلى اين بحث‏ها را خيلى كوتاه و خيلى همچون غير روشن ايشان نوشتند ملاحظه كنيد يك چيز محصلى چندان ندارد آنكه ما ديديم.
خوب آقاى خويى نسبتاً اينجا بحث كردند صحبت اين است كه فالمقطوع هو الاختصاص چطور به طور قطع مخصوص به اصيل است وكيل و ولى را نمى‏گيرد.
چون روايات مسئله را ما مراجعه كرديم تمام روايات مسئله غير از يك روايت همه تعبيرش اين است يريد ان يتزوج المرأه تزوج مرأه در اصيل گفته مى‏شود نه براى وكيل نه براى ولى لغت هم نگاه كنيد اين جورى است تمام روايتش مى‏گويد مريد تزوج مى‏تواند نگاه كند قبل ان يتزوج.
ولى يكى از روايت‏ها روايت عبدالله بن فضل عن ابيه آن روايت تزويج دارد يريد تزويجها تزويج غير از تروج است تزويج اين است كه او را زن قرار بدهد حالا زن قرار بدهد اطلاقش براى خودش زن قرار داده يا براى ديگرى زن قرار بدهد آن كه يك چنين اختياردار شخص اختيار دار به من باب ولايه يا من باب وكالت يك چنين اختيارى دارد آن هم مى‏گويد يريد تزويجها تزوجها ندارد آن جا ممكن است اگر كسى انصراف را ادعا نكرد چون انصراف اگر گفتيم كما هو الحق انصراف دارد هم در
اشتراء انصراف دارد هم در ازدواج انصراف دارد آن هيچ اگر كسى اين را نگفت از نظر كلمه تزويج شامل مى‏شود براى اينكه تزويج لنفسه باشد او را زوجه قرار بدهد براى خودش يا زوجه قرار بدهد براى كسى كه اختيار دار اين كار را دارد هم آنها را شامل است از نظر دلالت مى‏شود تمسك كرد والانصراف منتهى روايات ضعيف السند است چون آن روايت سندش عبارت از مى‏رسد به عبدالله بن فضل ما عبدالله بن فضل نوفلى هاشمى كه نوه عبدالله نام ديگرى از بنى نوفل، نوفلى هاشمى‏ها كه آن جدش عبدالله همشيره زاده يزيد است كه بعد از مردن يزيد اهالى بصره با او بيعت كردند به عنوان خلافت عبدالله بغبه مى‏گفتند همين بغبه فارسى ما كه مى‏گوييم بله نوه‏اش اين عبدالله بن فضل توثيق شده است ابن ابى عمير كتابش را نقل مى‏كند آن نقل مى‏كند از پدرش فضل روايات فضل معمولاً روايات متعدد هست راوى آن همين پسرش عبدالله مى‏شود گفت همين هم چون روايات متعدد از پدر دارد و تقريباً مى‏شود گفت راوى اين پدر همان پسر اين پسر اعتماد داشته به پدر در روايات احكام الزامى و اين جور چيزها كه تسامح در آن نمى‏شود مى‏شود فضل را هم ما توثيق كنيم با اين جهت ولى فضل او عن رجل دارد عن بعض اصحابنا يك چنين چيزى دارد كه مرسله است ارسال بعد را ديگر قابل حل نيست بنابراين روايت اگر اطلاق انصراف را هم ما نگوييم از نظر سند سند تمام نيست و نمى‏شود اين مورد را نسبت به باب تزويج بگوييم ولى و وكيل بتوانند نگاه كنند براى تشخيص زن.
س:؟ ج: بغبه مى‏گوييم بچه بوده او را مادرش هند دختر ابوسفيان است او را بازى مى‏داده و اين شعر مى‏خوانده لانكحن بغبه اين اولش است جاريه و مكرمه محبه يحب اهل الكعبه يك چنين چيزى آن را مى‏خوانده لذا عبدالله بغبه در چيزهاى ديگر هست اين جد آن است حالا آن هر چه انحراف چيز داشته ولى پسر و نوه‏اش اينها نه، يخرج الحرّ من الميت بايد گفت.
س:؟
ج: ما لغت كه نگاه كرديم ظاهرش اين است كه زوجه عبارت از اين كه او را زوج قرار داد ظاهرش اين است، مى‏گويم خود همين اكرم ظواهر ابتدايى آن عبارت از اكرام به معناى اين است كه ديگرى را اعلام به معناى ديگرى را تعليل به معناى حالا يك مرتبه به معناى تعلم آمده باشد آن خلاف ظواهر ابتدايى است.
و اما فى زوجه فالمقطوع هو الاختصاص اينها چيز معتنابه ندارد.
يجوز النظر الى نساء اهل الذمه بل مطلق الكفار مع عدم تلذذ به نساء اهل ذمه هم مى‏شود نگاه كرد بلكه تعدى مى‏كنند مطلق كفار مع عدم تلذذ و الريبه، ريبه را هم تفسير مى‏كنند به خوف الوقوف الحرام و بعد هم يك احتياطاتى مى‏كنند.
بحث در دليل اين روايت است كه دليل اين مطلب چيست مشهور ما بين علماء همين را اجازه دادند به نساء اهل ذمه نگاه كردن و معمولاً جايز دانستند مدرك اين روايت هم دو تا روايت به آن استدلال شده يكى را با تعليل استدلال شده يكى هم خود منطوق، همين جور بالمطابقه استدلال شده.
يكى روايت سكونى است عن ابى عبدالله عليه السلام قال قال رسول الله(ص) لاحرمة لنساء اهل الذمه ان ينظر الى شعورهن و ايديهن كه اشكالى نيست روايت سكونى.
و روايات سكونى شيخ طوسى هم تصريح كرده فرموده كه اصحاب عمل نكردند به روايات سكونى ولو خودش عامى است ولى اين جزء چيزى است كه روايات عامه هم اگر جزء ثقات باشند اصحاب عمل مى‏كنند منتهى معارض نشود با روايات اماميه عمل شده آن سكونى معتبر است و كتاب سكونى را نوفلى نقل كرده و به وسيله نوفلى اين كتابى را كه اشخاص عمل كردند به روايات را كه به وسيله نوفلى است از اين استفاده مى‏شود بر اينكه از ناحيه نوفلى هم اشكالى هم براى احاديث آن نيست پس روايات كه طريقش همين است كه به وسيله نوفلى به سكونى مى‏رسد كه اكثريت قريب به اتفاق روايات هم همين جور است اين روايت معتبر است.
اينجا يك روايت ديگرى هم هست كه ايشان به او هم تمسك مى‏كنند به روايت‏
عباد بن صهيب كه در آنجا يك علتى ذكر شده از آن علت خواستند حكم مسئله اينجا را هم به دست بياورند آن عبارتش را بعداً مى‏خوانيم كه آنجا دارد كه جماعتى را اجازه داده شده براى نظر كردن به آنها علت هم اين است لانهن اذا نهين لاينتهين اين عموم تعليل شامل اين نساء هم مى‏شود حالا آن روايت سكونى خوب روايت معتبرى است دليل آن خوب است ولى روايت عباد بن صهيب ببينيم به آن مى‏شود استدلال كرد براى بحث چون آن روايت براى بحث‏هاى بعد هم به درد مى‏خورد ما آن روايت را حالا مى‏خوانيم و ببينيم قابل استناد هست يا نه.
آقاى حكيم چون خود ايشان مستقلاً اسانيد را مراجعه نكرده و كتب رجال ايشان مراجعه نكرده ايشان عباد بن صهيب را خيال كرده كه ضعيف است و ديده صاحب جواهر خبر عبادبن تعبير كرده ايشان اين را همچين به نظرش آمده كه خوب پس اين روايت ضعيف است و اشكالى بعداً خود مرحوم سيد در يك مسئله اشكال كرده ايشان مى‏فرمايند جهت اشكالش اين است كه مدرك آن مسئله كه بعد مى‏آيد روايت عباد بن صهيب و آن از نظر سند ضعيف هست و قابل اعتماد نيست اين حرف، چون ايشان مستقلاً مراجعه به سند حديث و رجال نكرده.
ولى آقاى خويى و صاحب قاموس الرجال اينها كه خوب رجال هم نوشتند آنها در اين مسئله عباد بن صهيب به يك ضعف تعبيراتى يك عبارت‏هايى چيز كردند كه محل اشكال فرمايشاتشان آقاى خويى ايشان مى‏فرمايند عباد بن صهيب صحيح است در تقريرات درس ايشان دو جا كه در همين مسئله هست صحيحه عباد بن صهيب تصريح دارند خود ايشان در معجم الرجال مى‏فرمايند كه لااشكال فى وثاقته بعد از اينكه نجاشى توثيق كرده و على بن ابراهيم هم در تفسيرش توثيق كرده لااشكال در وثاقتش و لااشكال در عامى بودنش بعد از اينكه شيخ و كشى تصريح به عامى بودن اين كردند لااشكال ايشان دارد با اينكه در آنجا به طور لااشكال روايت را موثقه دانسته ولى اينجا روايت را صحيحه تعبير كرده خوب اين يك نحوه تنافى بين اين دو جا هست آن جا هم كه ايشان تعبير موثقه و اينها كرده البته يك خرده ذره‏هايى هم آنجا ممكن است مناقشه شود يعنى يا مناقشه يا تكميل او اين است كه‏
ايشان دليل وثاقت را تصريح نجاشى به توثيقش به وثاقتش و بودنش در تفسير على بن ابراهيم خوب ما آن را مفصل بحث كرديم كه بودن در تفسير على بن ابراهيم دليل براى وثاقت نيست تنها دليل وثاقت او همان نجاشى كه توثيق كرده هست آن وقت دليل بر عامى بودنش هم يك شاهد سومى هم هست اين را ايشان ذكر نكرده او اين است كه برقى هم او را عامى دانسته نقل كرده آن كلمات اينها را ولى بعد كه براى استدلال مطلب ملخص كه خواسته بكند و چيز كند در تلخيص اين را ذكر نكرده مى‏گويد بعد از اينكه شيخ و كشى اين را عامى دانستند ديگر لااشكال در عامى بودنش مناسب اين بود برقى را هم ضميمه كنند حالا اين مهم نيست.
صاحب قاموس الرجال ايشان مى‏فرمايد كه بعد از اينكه اين شيوخ طائفه اينها حكم كردند به عامى بودنش عامى بودن عباد بن صهيب در روايات هم مثبت همين مطلب است از روايات هم عامى بودنش استفاده مى‏شود چون در روايات هست كه كشى نقل كرده مى‏گويد از خود امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه حضرت مى‏فرمايد من مشغول طواف بودم ديدم لباس مرا شخصى كشيد نگاه كردم ديدم كه عباد بصرى است و اين به من گفت اين چه لباسى است شما مى‏پوشيد با اينكه جد شما با آن نسبتى كه شما با اميرالمؤمنين داريد و آن لباس آن جور مى‏پوشيد شما هم لباس اين جورى مى‏پوشيد حضرت مى‏فرمايد كه شرائط اميرالمؤمنين عليه السلام با من تفاوت دارد او در زمانى بود آن لباسى كه مى‏پوشيد خيلى هم مورد بجا ولى من الان اگر بخواهم همين لباس مثل لباس اميرالمؤمنين بپوشم مردم هم مى‏گويند فلان كس مثل عباد بصرى آن هم يكى از رياكارها است كه مى‏خواهد ريا كند اسباب غيبت و لباس شهرت است اگر ما الان بخواهيم بپوشيم اين را و اين صحيح نيست و اصلاً نبايد لباسى را كه اميرالمؤمنين آن وقت مى‏پوشيد من الان بپوشم و آن وقت بهترين وجه همان بود كه حضرت چيز كرده بود همان را الان نبايد پوشيد چون الان لباس شهرت و اسباب غيبت است و درست نيست اين پيداست كه يك آدم جسورى بوده بى حياء و آمده حضرت را محاكمه مى‏كرده از اين كارها كه ايشان مى‏فرمايند كه بعد از اينكه روايات خود اينها دال بر عامى بودن آن يعنى غير امامى بودن آن‏
مشايخ هم كه شهادت دادند پس اينكه نجاشى گفته ثقه كه ظاهرش اين است كه از نظر مذهب امامى مذهب است اين كلام نجاشى ساقط اين را هم ايشان دارند.
ولى تعجب از ايشان است روايتى كه نقل كردند خود ايشان دارد آن روايت در آن عباد بصرى بوده عباد بصرى دو نفر است عباد بن كثير بصرى كه سنى است و عباد بن صهيب بصرى در اينجا در روايت آنكه هست عباد البصرى آن وقت منتهى عنوانى كه قرار داده شده عنوان رجال كشى عنوان عباد بن صهيب است ولى حديث منقول شده در اين عباد بصرى است مشخص ذكر نشده از بعضى از نسخ هم كه دست ما آن نسخه نيست نسخ معتبر همان عباد بصرى كه ما ديديم از بعضى از نسخ نقل شده عباد بن بكير البصرى آن بكير هم ظاهراً تصحيف كثير است همين روايت را كلينى نقل كرده عباد بن كثير البصرى نقل كرده خود ايشان كشى عنوان عباد بن صهيب قرار داده ولى دو تا روايت نقل كرده روايت اول عباد البصرى است روايت دوم عباد بن كثير است كه در آن روايت عباد بن كثير اين است كه حضرت به او اعتراض كرد كه اين لباس كلفت كذايى كه موجب شهرت مى‏شود چرا مى‏پوشى و اعتراض كرد حضرت به او، آن روايت اول تنها عباد بصرى است بين كشى و آنكه كلينى نقل كرده تمام تقريبا عين همان است منتهى كشى لباسى را اينجورى تعبير مى‏كند حضرت فرمود اين لباسى كه من پوشيدم لباسى است قوهى قاف و واو و هاء هوز آنكه كلينى نقل كرده لباسى است فرقوى كه فرقو مى‏گويند اسم محلى است كه لباسهايى داشته و اين اظهر هم همان كلام كافى است چون آن مقابله‏هاى زياد شده و خيلى روى آن اهتمام شده غير كشى و اينها است خلاصه فقط اين تفاوت دارند.
خلاصه دو تا روايت هم كه كشى آورده يكى به عنوان عباد بن كثير است يكى هم عباد البصرى كه همين را كلينى ابن كثير نقل كرده منتهى عنوان عباد بن صهيب قرار گرفته حالا اين عنوان را كشى روى سبق قلم كشى بوده اين عنوان را داده چون به نظرش آمده بوده كه عباد بن صهيب عامى است چون جاى ديگر كشى نوشته عامى يك قدرى جلوتر از آن يا شيخ اين عنوان را داده روى استعجال بوده يا بعضى از نساخ دادند نساخ رجال كشى كه قبل از شيخ يا نساخ اختيار رجال بعد از شيخ اينها
محتمل است احتمال قوى هست كه همه اينها راجع به عباد بن كثير باشد آن وقت اگر اين جور شد ممكن است اين مطلب گفته شود كه خود قاموس الرجال هم اين را دارد كه شايد اين اختلافى كه بين كشى و كلينى هست كشى عباد بصرى را خيال كرده عباد بن صهيب بصرى است چون مطلق گذاشتند با او آشنا بوده مأنوس بوده اين را عنوان را عباد بن صهيب كرده كلينى هم در اصل عباد بصرى بوده عقيده‏اش شده بر اينكه عباد بن كثير بصرى است آن وقت ابن كثير را گذاشته كه اشتباه نشود گاهى از اين توضيحات به خود روات داشتند مى‏گويد ممكن است اين جور باشد پس روى اين جهت ممكن است مدرس اصل كشى و شيخ هم كه به تبع كشى فرموده و برقى اينها مأنوس بودند با عباد بصرى آن وقت عباد بصرى را هم عباد بن صهيب را مى‏دانستند آن بصرى است اينها خيال كردند عباد بصرى عباد بن صهيب است لذا گفتند عباد بن صهيب عامى چون اين احتمال هست ما نمى‏توانيم نجاشى را تخطئه كنيم بگوييم بر اينكه با بودن در روايات شاهد بودن بر عامى بودن عباد بن صهيب و شهادت جمعى از مشايخ شما چرا اين را اسمى از عامى بودن نبرديد و توثيق كرديد كه معنايش اين است كه مذهباً هم تمام است صاحب قاموس الرجال مى‏خواهد بگويد اما روايات كه خود شما مى‏گوييد روايات از آن يك چيزى در نمى‏آيد عباد بصرى دارد كلينى هم همان عباد بن كثير نقل كرده مدرك را هم خود شما مى‏گوييد در اصل عباد بن كثير بوده اينها هر كسى به اجتهاد خودش به يك چيزى تطبيق كرده خوب اگر آنها به اجتهاد خودشان تطبيق كرده باشد مدرك درستى هم روايتى نيست اگر مدرك باشد مال ابن كثير مدرك است چون كلينى نقل كرده و نسخ آن معتبرتر است و خود همين جا در ذيل آن هم عباد بن كثير خود كشى هم روايت بعدى هم راجع به عباد بن كثير است اينها ترجيح مى‏دهد كه اين مطالب راجع به عباد بن كثير باشد بنابراين ما نجاشى را تخطئه كنيم به مخالفت با روايات يا با معارضه با كلمات ديگر مثل شيخ و كشى و امثال اينها خوب آنها اجتهادى كردند نجاشى هم اجتهاد آنها را صحيح ندانسته گفته مثلاً عباد بن كثير است اين جورى ذكر كرده بود.

خلاصه ما عباد بن صهيب را وثاقتش را مسلم اما اينكه مذهباً آيا غير امامى است اين را نمى‏توانيم قبول كنيم حالا آن طرفش هم مسلماً بگوييم امامى مذهب است آن هم مشكل است ولى بعضى از مؤيدات هست براى استقامت مذهبش در اين كتاب تعبير الايات در سوره حديد آن جا هست كه حضرت رسول(ص) ايشان مى‏فرمايند كه من ظاهراً شب معراج است ديدم ملك بر بال او شبيه به اين اسم پيغمبر نوشته شده بود و اسم اميرالمؤمنين هم به عنوان الصديق الاكبر نوشته شده بود كه اين الصديق الاكبر خودش هم يك ردى است تقريباً بر صديق بودن ابوبكرى را كه سنى‏ها مى‏گويند خلاصه اين تعبير همين عباد بن صهيب راوى روايت است روايتش از امام صادق عليه السلام نقل مى‏كند اينها بعيد نيست كه اين امامى مذهب باشد نسخ سوال هم يك آدم مؤمن معتقد كذائى هم از حضرت سوال مى‏كند و حضرت جواب مى‏دهد ولى خوب.
حالا على اى تقدير يا موثقه است يا صحيحه روايت روايت معتبر است و اين اشكالى را كه از نظر سند آقاى حكيم دارند اين درست نيست.
آقاى حكيم بعد ايشان آمدند از يك راهى سند را تصحيح كنند فرمودند كه در سند احمد بن محمد بن عيسى است و آن هم كسى است كه از ضعاف روايت مى‏كرد آنها را بيرون مى‏كرد از قم برقى و اينها به همين جهت بيرون كرد و بنابراين اگر ايشان اين روايت را از حسن بن محبوب نقل كرده از اين استفاده مى‏شود حسن بن محبوب را جزء اشخاص كه يروى عن الضعفاء نمى‏داند كه مى‏داند حسن بن محبوب متعرض از روايات از ضعفاء است و هم عبارت كشى هم كه اصحاب اجماع كه اگر روايتى به اصحاب اجماع برسد ما بايد بپذيريم ايشان روى اين جهت اين روايت چون سندش احمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن محبوب هست در روايتش عن عباد بن صهيب روى اين جهت ايشان فرموده كه معتبر است.
خوب اين را ما عرض كرديم كه اصحاب اجماع غير از سه نفر هيچ دليلى بر وثاقت مروى عنه نيست غير از ابن ابى عمير و صفوان و بزنطى و روايت احمد بن محمد بن عيسى هم اينكه مشتهر است كه برقى را براى خاطر روايت از ضعاف‏
بيرون كرده اين اشتباه است اين خيلى مشتهر است حتى بعضى از اين بزرگان متتبعين كه قم و اينها بودند آنها هم به همين عبارتها اين را ذكر مى‏كردند آن منشاء اين است كه در شرح حال برقى نوشته شده برقى از ضعفاء روايت مى‏كند و احمد بن محمد بن عيسى او را از قم بيرون كرده اينها خيال كردند يعنى منشاء او براى خاطر ضعف است نه احمد بن محمد بن عيسى با غلات خيلى چيز بوده حساس بوده رواياتى گاهى به نظر ايشان آمده بوده كه اين روايت روايت‏هاى غلات است و او را اين را انحراف دارد كسى كه يك چنين عقيده‏اى دارد و پخش مى‏كند با آنها هم فكر است براى اين بيرون مى‏كرده نه تنها براى ضعف روايت بما انه ضعف روايت منتهى چون اين دو تا پشت سر هم ذكر شده علت و معلول خيال كردند گفته كه يروى عنه الضعفاء و يعتمد المراسيل و احمد بن محمد بن عيسى او را از قم بيرون كرد، خصوصيات مربوطه به چيز را ذكر كردند راجع به برقى هر دو خصوصيت هيچ كدام اينها علت و معلول نسبت به هم نيست اين را اين جور خيال كردند پس احمد بن محمد بن عيسى هم بگوييم مقيد بوده از كسى روايت كند كه آن شيخ از آنها باشد كه لايروى الا عن الثقات و لايروى عن الضعفاء يك چنين تقيدى احمد بن محمد بن عيسى نداشته كه آن عبارت استفاده شود.
آن وقت از اين ناحيه‏ها اعتبار روايت عباد بن صهيب را ما اثبات نمى‏كنيم ولى خوب خود عباد ثقة حالا صحيح أو موثق آن مطلب ديگرى است حالا روايت و بحث‏هاى مربوط را فردا.

«والسلام»