• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 343
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    بحث ما در مواقيت بود، دومين ميقات عقيق بود كه در رابطه با حدود عقيق از نظر مبداء و منتها بحث كرديم، چون عقيق يك وادى بسيار بزرگى است، و شايد چند ميل يعنى حدود بيست ميل يا يك مقدار كمتر باشد، لكن علماء اهل تسنن اينها معتقدند كه محل احرام در عقيق همان منتهاى عقيق است، كه از آن تعبير به ذات عرق مى‏شد و در روايات گذشته هم عنوان ذات عرق خيلى مطرح بود، لكن مشهور بلكه بالاتر از مشهور بين فقهاء شيعه، اين است كه ميقات منحصراً ذات عرق نيست، بلكه مبداء عقيق عبارت از مسلخ است و وسطش عبارت از غمرة است و ذات عرق هم منتهاى عقيق است، از هر كجا از اين مبداء و منتها و وسط بخواهد محرم بشود، مانعى ندارد و رواياتش را ملاحظه كرديم، لكن دو بحث در اينجا باقى مانده، و يك روايتى، يك بحث كه خيلى اهميت ندارد، آن اين است كه آيا از نظر فضيلت، مبداء عقيق افضل است يا وسط عقيق افضل است يا آخرش كه عبارت از ذات عرق است، اين بر حسب روايات متعددى كه در اين باب است و حتى صاحب وسائل يك بابى را براى همين جهت منعقد فرموده، و در بعضى از رواياتى هم كه خوانديم مثل همان مرسله صدوق، دلالت بر اين معنا بود كه افضل عبارت از مبداء عقيق است، كه عبارت از مسلخ است و در رتبه دوم وسط عقيق، كه عبارت از غمرة است آخرش نوبت به ذات عرق مى‏رسد، حالا ريشه اين افضليت چيست؟ خوب يك احتمال به ذهن انسان مى‏آيد كه خوب اگر كسى از اول وادى عقيق محرم بشود، اين طبعاً زمان احرام و مكان احرامش بيشتر خواهد بود، آيا روى اين جهت است مسأله افضليت، يا اين كه نه روى خصوصيت همان مسلخ، و خصوصيت غمرة است كه اين مراتب مطرح شده، احتمال اين معنا هم داده مى‏شود، لكن خوب آن احتمالى كه به ذهن نزديك مى‏آيد پيداست كه اگر از يك مكان دورترى انسان محرم بشود، خوب اين زمان عبادت و مكان عبادتش، بيشتر خواهد بود، به نظر مى‏رسد كه روى اين جهت باشد، لكن احتمال هم دارد، كه نه مثل آنهائى كه در مسجد شجرة معتقدند كه‏
    بين مسجد و بيرون مسجد حتى براى آدم مختار غير جنب غير حائض غير نفساء، از نظر ميقاتى فرق نمى‏كند، لكن در عين حال اين حرف را مى‏زنند كه افضل اين است كه انسان از داخل مسجد محرم بشود، با اين كه زمانش با احرام بيرون مسجد فرق نمى‏كند مسجد آنجا از نظر فضيلت خصوصيت دارد، حالا از نظر ما كه تعين داشت مسجد شجرة براى آدمى كه گرفتار عذرى نباشد، اما آنهائى هم كه قائل به توسعه و تخيير بين داخل و بيرون مسجد هستند بلااشكال براى مسجد يك فضيلت بيشترى را از نظر احرام قائلند، حالا اين ديگر رواياتش خواندن ندارد در ما نحن فيه، باب سوم از ابواب مواقيت، بابى است كه صاحب وسائل، براى همين جهت عنوان كرده، كه افضل اين است كه از مبداء عقيق كه عبارت از مسلخ است محرم بشود، و در درجه دوم وسطش كه عبارت از غمرة است مرتبه سوم هم ذات عرق، منتهاى عقيق خواهد بود، اين چندان بحث مهمى نيست، رواياتش را هم خودتان ملاحظه كنيد، در مرسله صدوق هم كه قبلاً خوانديم و به نظر ما معتبره بود، همين مطلب هم در آنجا ذكر شده، و اما مطلب مهم در اينجا اين است كه، خوب به لحاظ اين كه علماء اهل تسنن، و برادران سنى ما از ذات عرق معيناً محرم مى‏شوند، خوب حالا اگر در يك موردى، تقيه اقتضاء كرد، كه يك نفر شيعى تأخير بياندازد احرامش را از مبداء عقيق، و وسط عقيق تا اين كه مشهور نشود و شناخته نشود، اين جا خوب اين بحث را كه ما بخواهيم بكنيم كه آيا از ذات عرق مى‏تواند محرم بشود يا نه، اين كه بحثى ندارد براى اين كه ذات عرق منتهاى عقيق است در غير مورد تقيه هم اگر كسى بخواهد از مبداء و وسط، محرم نشود بلكه از منتها محرم بشود هيچ مسأله‏اى نيست، اين مثل ساير مواردى نيست كه تقيه اقتضاء بكند كه يك عملى را انسان بر خلاف معتَقد و نظر علماء شيعة انجام بدهد، نه خوب ذات عرق براى همه جايز است منتها آنها به صورت تعين قائلند و مشهور بين فقهاء شيعه، تخيير بين منتها و وسط و مبداء است، لذا اين احرام، احرام از غير ميقات نيست، بحث در اين طرف قصه است، و آن اين است كه اگر تقية اقتضاء بكند تأخير احرام را الى منتهى العقيق و الى ذات عرق، آيا جايز است يك كسى اين تقية را ناديده بگيرد، پشت پا بزند به اين تقيه، از همان مبداء با اين كه تقيه اقتضاى تأخير مى‏كند بى اعتنائى بكند به اين تقيه، و از همان مبداء يا وسط محرم بشود، آيا اين معنا جايز است يا اين معنا جايز نيست، و باز در جنب اين مسأله اگر كسى بخواهد هم رعايت تقيه را بكند و هم از مبداء محرم بشود، جمع بكند بين هر دو مسأله، هم رعايت تقية و هم احرام من المسلخ كه مبداء العقيق است، آيا راهى براى اين معنا هست يا نه؟ دو جهت در اينجا وجود دارد، در رابطه با جهت دومش، كه اگر كسى بخواهد جمع بكند، هم رعايت تقية و هم احرام من مبداء العقيق، مرحوم سيد
    تقريباً دو تا راه ذكر مى‏كنند يك راهش اين است كه اين آدم در همان مبداء، محرم بشود، لكن احرام كه يك چيز روشنى نيست كه يك چيزى نيست كه ديده بشود، احرام عبارت از نيت است، و بعد هم تلبيه، در تلبيه هم كه ضرورتى ندارد مثل نمازهاى جهرية انسان بلند تلبية بگويد، اين كه جزو واجبات تلبية مسأله جهر نيست، لذا حقيقت احرام را كه بعداً هم ما بحث مى‏كنيم ان شاء الله، اگر كسى اين معنا دانست، گفت حقيقت احرام عبارة عن النية و التلبية، خوب وقتى كه اين شيعى به مبداء عقيق رسيد، خوب اگر نيت بكند، و تلبيه را هم اخفاتاً ذكر بكند، اين هيچ خلاف تقيه‏اى نيست، و كسى آگاه از اين معنا نمى‏شود، فقط باقى مى‏ماند پوشيدن دو لباس احرام، بگوييم اين پوشيدن دو لباس احرام كه بعداً هم ان شاء الله بحث مى‏كنيم، و لو اين كه بعضيها احتمال دادند، كه اين هم دخالت در ماهيت احرام داشته باشد، لكن واقعش اين است كه نه، پوشيدن دو لباس احرام از واجبات احرام است نه از مقومات احرام، حقيقت احرام همان نيت و تلبية است، نيت مى‏كند عمره تمتع را و تلبية مى‏گويد، به همين دو تا احرام حاصل مى‏شود، وقتى كه احرام حاصل شد يكى از واجبات احرام پوشيدن آن دو پارچه و دو ثوب است، آن وقت بگوييم اينجا تلبية اقتضاء مى‏كند كه اين واجب رعايت نشود، تقيه فقط در همين رابطه مطرح است در پوشيدن دو لباس احرام، اين است كه انسان را مثلاً، نشان مى‏دهد كه در حال احرام است اما نيت و تلبية يك امر مخفى است كه كسى نمى‏تواند بر او اطلاع پيدا بكند، آن وقت بگوييم تقية، اقتضاى تأخير احرام نمى‏كند، تقيه فقط اقتضاء مى‏كند كه يك واجب احرام تأخير بيفتد، يكى از احكام احرام تأخير بيفتد، اما نفس حقيقة الاحرام، و ماهية الاحرام در همان مبداء كه عبارت از مسلخ است حاصل مى‏شود بدون اين كه مخالفتى با تقية داشته باشد، راه دومى كه مرحوم سيد ذكر مى‏كنند، كه اين ديگر اولاى مثلاً از راه اول است مى‏فرمايند اگر امكان داشته باشد محرمانه همان دو پارچه احرام را و لو يك دقيقه در همان مسلخ بپوشد، علاوه بر نيت و تلبيه، بعد كه مسمى تحقق پيدا كرد، آن پارچه‏هاى احرام را درآورد، لباسهاى معمولى را بپوشد بعد از آنى كه به منتهى كه عبارت از ذات عرق رسيد آن وقت مجدداً پارچه‏هاى احرام را عرض مى‏شود بپوشد، و نشان بدهد كه آنجا ديگر مسأله‏اى وجود ندارد، لذا به اين كيفيت به يكى از اين دو كيفيت، مى‏شود جمع بكند كسى بين اين كه از مسلخ، محرم بشود، و بين اين كه رعايت تقية را بكند، اين جهتش باز مهم نيست، عمده اين است كه اگر كسى گفت نه ما مى‏خواهيم علنى از همين مبداء مسلخ محرم بشويم خيلى روشن و صريح با اين كه نظر آنها مخالف با اين معنا است، آيا اين معنا جائز است يا جائز نيست؟ در جوازش هم دو تا بحث وجود دارد، يكى اين كه جواز تكليفى دارد، يا جواز تكليفى ندارد،
    بحث دومش جواز وضعى است، يعنى اين احرامش صحيح است يا احرامش صحيح نيست؟ آيا از نظر حكم وضعى اين احرامى كه بر خلاف تقيه انجام مى‏گيرد، علنى محرم مى‏شود، من المسلخ، على خلاف ما يقوله علماء اهل التسنن، هل هذا الاحرام صحيح ام لا؟ از نظر جواز تكليفى، خوب ظاهر اين است كه مسأله روشن است، خوب تقيه كه به معناى ضرورت است برگشت به حفظ جان و امثال ذلك مى‏كند يك مسأله‏اى است كه خوب ضرورت دارد التقية دينى و دين آبائى و يكى از مباحثى است كه خوب درش كتابها و رساله‏ها نوشتند، مرحوم شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه در ملحقات مكاسب رساله مهمى در تقيه دارند كه بسيار رساله پر فائده و پر استفاده است، پس از نظر حكم تكليفيش ظاهراً بحثى ندارد انما الكلام در حكم وضعيش است، حالا اينجا يك روايتى وارد شده، ما اول يك قدرى آن روايت را بررسى بكنيم بعد ببينيم كه بالاخرة در اين مسأله چه بايد گفت، عبارتى كه امام بزرگوار قدس سره در اين رابطه دارند، ظاهرش اين است كه ناظر به همين حكم وضعى است عبارت ايشان در ذيل همان بحث ميقات دوم، عبارتشان اين است، و لو اقتضت التقية عدم الاحرام من اوله، اگر تقية اقتضاء كرد كه از اول عقيق محرم نشود، حتى آن دو كيفيتى كه مرحوم سيد ذكر كرده حالا فرض كنيد امكان ندارد، و التأخير الى ذات العرق، تقية اقتضاء كرد كه حتماً احرامش را به ذات عرق كه منتهاى عقيق است تأخير بياندازد، ايشان اول به صورت احتياط وجوبى مى‏فرمايند فالاحوط التاخير، بعد ترقى مى‏كنند بل عدم الجواز لايخلو من وجهٍ، ظاهر اين است كه مقصود ايشان از عدم جواز، عدم جواز وضعى است يعنى اگر تأخير نينداخت، اين احرام محكوم به بطلان است نه عدم جواز تكليفى فقط، عدم جواز تكليفى فقط اين در موارد تقية جاى بحث نيست آنى كه جاى بحث است اين است كه اگر كسى رعايت تقية را نكرد و عمل هم عمل عبادى بود، آيا عمل عبادى با عدم رعايت تقية مى‏تواند صحيحاً واقع بشود، يا نمى‏تواند صحيحاً واقع بشود، حالا عرض كردم يك روايتى هست و لو اين كه آخرش هم منتهى مى‏شويم به اين كه اين روايت به علت ضعف سند يا جهالت به درد ما نمى‏خورد، لكن چون در مورد ما نحن فيه وارد شده، اين روايت را مى‏خوانيم بحث مى‏كنيم تا ببينيم نتيجه در اين فرع چه بايد گفته بشود، روايت عرض مى‏شود كه در باب دوم از ابواب مواقيت حديث دهم، روايت احمد بن على بن ابى الطالب الطبرسى فى الاحتجاج، مرحوم طبرسى در كتاب احتجاجشان نقل كرده عن محمد بن عبدالله بن جعفر الحميرى، كه پيداست بين طبرسى صاحب احتجاج و حميرى ناقل اين جريان فاصله زياد وجود دارد، و مستقيماً نمى‏تواند طبرسى از حميرى روايتى را بدون واسطه نقل بكند، لكن در يازدهم صاحب وسائل مى‏فرمايد همين‏
    روايت را و رواه الشيخ فى كتاب الغيبة، در كتاب غيبت شيخ طوسى رضوان الله تعالى عليه همين روايت نقل شده، بالاسناد الآتى، آنجا ديگر عنوانش عنوان مرسل نيست، عنوانش عنوان مسند است، لكن در سند شيخ طوسى اينطورى كه نقل مى‏كنند و در آينده خود صاحب وسائل مى‏فرمايد كسى واقع شده به نام احمد بن ابراهيم نوبختى كه اين از نظر كتب رجالية و متخصصين در رجال ما آدم مجهولى است و معلوم نيست كه انه ثقة ام غير ثقة، لذا روايت به يك طريقش مرسل است، به طريق ديگرش هم مسند غير معتبر، و عجيب اين است كه يك روايت است يك جريان ديگر اينجا دو شماره گذاشته ده يازده، دو تا روايت محاسبه شده در حالى كه اين ديگر روشن است كه روايت واحد است، خوب محمد بن عبدالله بن جعفر الحميرى نقل مى‏كند كه انه كتب الى صاحب الزمان عليه الصلاة عليه السلام، نامه‏اى نوشتند به ناحيه مقدسه يسأله عن الرجل يكون مع بعض هؤلاء، يك كسى اراده حج دارد امامى مذهب است لكن همراه و مصاحب مع بعض هؤلاء است، و يكون متصلاً بهم، ديگر مجبور است با اينها باشد، جزء كاروان اينها است نمى‏تواند مثلاً خودش تنهائى استقلالاً به حج برود، يكون متصلاً بهم، يحج و يأخذ عن الجادة، با اينها بايد حج بكند، با اينها بايد حركت بكند، اينجورى جريان اقتضاء كرده، خوب سؤالش اين است مى‏گويد و لا يحرم هؤلاء من المسلخ، اين همسفريهاى اين از نظر اعتقاد فقهى از مسلخ محرم نمى‏شوند بلكه از ذات عرق كه منتهاى عقيق است از آنجا محرم مى‏شوند، حالا سؤال اين است كه «هل يجوز لهذا الرجل ان يأخر احرامه الى ذات عرق» آيا براى اين رجل شيعى جايز است كه احرامش را تأخير بياندازد به منتهاى عقيق كه ذات عرق است، فيحرم معهم، نتيجةً با اينها محرم بشود لما يخاف الشهرة، براى اين كه مى‏ترسد كه شناخته بشود و از نظر مذهب بر آنها روشن بشود، و خطرى به او توجه پيدا بكند، جايز است ام لا يجوز الا ان يحرم من المسلخ؟ يا اين كه نه جايز نيست و چاره‏اى ندارد جز اين كه از همين ابتداى عقيق كه اسمش مسلخ است محرم بشود، اين البته يكى از اشكالات اين روايت اين است كه در ذهن خود سائل كه عبارت از عبدالله بن محمد بن عبدالله بن جعفر حميرى است، در ذهنش اين معنا مفروق عنه بوده كه اصلاً احرام اختيارى در صورت عدم خوف از ذات عرق ليس بجايزٍ، در حالى كه با توجه به روايات گذشته معلوم شد كه مسأله اينطور نيست در حال اختيار هم اگر كسى بخواهد از ذات عرق محرم بشود هيچ مشكله‏اى و مسأله‏اى براى او وجود ندارد، لذا يكى از اشكالات اين روايت مفروغ عنه بودن اين معناست كه در حال اختيار لايجوز الاحرام من ذات عرق، و تصادفاً بر حسب اين روايت امام عليه السلام هم تقرير كردند او را بر اين معنا، يعنى به او نفرمودند كه بيخود اين مسأله پيش تو مفروغ عنه‏
    است نه اختياراً هم مى‏شود از ذات عرق محرم شد، و اين چه سؤالى است كه شما مى‏كنيد، در حال اختيار جائز است، فضلاً عن حال التقية، اما از سؤال و جواب مفروغيت اين معنا و تقرير امام عليه السلام بر حسب اين روايت استفاده مى‏شود و اين هم بر خلاف همه آن روايات گذشته‏اى است كه مشهور بر طبقش فتوا دادند و ذات عرق را حتى در حال اختيار احرام از او را جايز دانستند، منتها مى‏گفتند از نظر فضيلت مقامش دون غمرة است كما اين كه غمرة هم از نظر فضيلت مقامش دون المسلخ است اين مشكلة هم در اين روايت هست، حالا اين سؤال فكتب اليه فى الجواب، امام در جواب فرمودند بالاتر از آن تقرير يحرم من ميقاته» از همان ميقات خودش محرم بشود، يعنى از مسلخ كه معنايش يعنى حتى فى حال التقية، حتى در حال تقية هم از همان جا محرم بشود، با اين كه خوف دارد از شهرت و از شناخته شدن، مع ذلك مى‏فرمايد بر حسب اين روايت نه حتماً بايد از همان ميقات خودش محرم بشود، منتها يك عبارتى بعد از اين دارند، كه يك قدرى دو تا احتمال درش مى‏رود خوب دقت بفرمائيد، فكتب اليه فى الجواب يحرم من ميقاته، ثم يلبس الثياب، و يلبى فى نفسه، بعد لباسها را مى‏پوشد، و فى نفسه، يعنى محرمانه، تلبية مى‏گويد، فاذا بلغ الى ميقاتهم، كه عبارت از ذات عرق است، اظهره، آن وقت آشكار مى‏كند آن تلبيه را، آيا اين ثم يلبس الثياب مقصود چه ثيابى است؟ ثم يلبس الثياب، يعنى لباسهاى معمولى خودش را مى‏پوشد مگر لباسهاى معمولى خودش را كنده بود كه اين روايت مى‏گويد ثم يلبس الثياب، اين يلبس در آنجائى صدق مى‏كند كه انسان لباسى را نپوشيده حالا مى‏خواهد بپوشد و مى‏پوشد، اما لباسى كه پوشيده از قبل هم اين لباس در تن او بوده، اين ثم يلبس الثياب، اين معنايش چيست؟ آيا ثم يلبس الثياب، مقصود ثوب ثوبى الاحرام است كلمه «ثم» و كلمه «يلبى فى نفسه» كه بعداً ذكر مى‏كند اينها مؤيد اين است كه اين يلبس عبارت از همان ثوبى الاحرام است، آن وقت اين «فى نفسه» را روى اين احتمال ما متعلق به هر دو مى‏كنيم، يعنى «يلبس الثياب فى نفسه» يعنى دو ثوب احرام را زير لباسهايش مى‏پوشد، و يلبى آن هم فى نفسه، اما وقتى كه به ميقات آنها كه عبارت از ذات عرق است رسيد اظهره، نه آن لباسهاى رو را درمى‏آورد و خيلى روشن همان دو لباس احرام را مى‏پوشد، با كلمه ثم و كلمه يلبى» اين مناسبت دارد، كه مقصود از ثياب همان ثوبى الاحرام باشد، منتها عرض كردم اگر اينطور شد اين «فى نفسه» بايد به هر دو بخورد، يعنى يلبس الثياب فى نفسه اى خفيةً يعنى زير لباسهايش، و يلبى فى نفسه» بدون اين كه آنها اطلاع بر تلبية پيدا بكنند و اذا بلغ الى ميقاتهم» همه‏اش را اظهار مى‏كند لباسهاى احرام را آشكار مى‏كند تلبية را هم بلند مى‏گويد كه حالا ادامه تلبيه كه مانعى ندارد وقتى انسان محرم شد تا خيلى در زمان طولانى اصلاً
    استحباب دارد تكرار تلبية، غير از مسأله تجديد، تجديد مال مواقع احتياط است، تكرار تلبيه همين كلماتى كه در باب تلبية مطرح است انسان هزار بار بگويد، دو هزار بار بگويد، همينطورى كه معمول هم هست، كه با هم به صداى بلند در همين ماشينها و سياره‏ها گفته مى‏شود آيا اين است معناى روايت؟ يا «ثم يلبس الثياب» به روى آن ثم‏اش تكيه نكنيم، بگوييم همين لباسهاى معمولى كه پوشيده، همينها را مى‏پوشد، و اصلاً به ثوبى الاحرام كارى ندارد، و يلبى فى نفسه، اين كلمه فى نفسه فقط قيد براى يلبى است ديگر براى يلبس الثياب، قيد براى او نيست، از نظر تلبية، محرمانه تلبيه مى‏گويد فاذا بلغ الى ميقاتهم، آن وقت هم لباس احرام مى‏پوشد هم تلبية مى‏گويد هيچ مسأله‏اى‏
    ندارد، پس در حقيقت آنى كه در اين روايت خيلى يعنى نقل اين روايت براى خاطر او هست، اين است كه اين الزام كرده به اين كه بايد از مسلخ اين محرم بشود و روايت تقية را هم به اين كيفيت بكند، آن وقت آن جهت محل بحث ما را، اين مخصوصاً روى احتمال اين كه «يلبس الثياب» عبارت از همين لباسهاى معمولى باشد كه هيچ اشاره‏اى به ثوبى الاحرام نداشته باشد، مخصوصاً روى اين احتمال، ديگر آن جهت را متعرض نيست كه اگر كسى آمد صريحاً با تقيه مخالفت كرد، در حقيقت اين روايت جمع بين تقية و بين احرام را دلالت دارد، اما اگر كسى صريحاً آمد مخالفت با تقيه كرد از همان مسلخ، آن هم به صورت آشكار، و به صورت ظاهر محرم شد، ديگر دلالتى بر آن معنا اين روايت نمى‏كند حالا يك دقت ديگرى باز در اين روايت بفرمائيد تا بعد ببينيم راجع به اصل مخالفت تقية چه بايد گفته بشود .
    و الحمد لله رب العالمين