• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 342
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    عرض كرديم كه دومين ميقات عبارت از عقيق است و حد عقيق مبدأش عبارت از مسلخ است، و منتهايش عبارت از ذات عرق، اين مجموعه عبارت از عقيق است و از هر كجاى اين مجموعه محرم بشوند چه از اول او باشد يا وسط، يا منتها، احرام از ميقات حاصل شده نه قبل الميقات است و نه تجاوز عن الميقات، مشهور چنين گفتند و دو روايت هم اين مسأله را كاملاً دلالت مى‏كرد، لكن در مقابل اين دو روايت دو طائفه از روايات داريم، كه بعضى‏هايشان يك طائفه‏يشان من حيث المبداء مخالف با دو روايت گذشته‏اند، بعضيها هم من حيث المنتها مخالف با روايات با گذشته هستند و بعضيها هم از هر دو جهت، لذا مجموعه اين دو طائفه را ما با هم ذكر مى‏كنيم براى اين كه على اى حال اينها مخالف با دو روايتى هستند كه مستند مشهور در اين باب است، يك روايت حديث پنجم همين باب دومى كه محل بحث ما بود، اين روايت را كلينى نقل مى‏فرمايد عن عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد،
    كه خوب يك اشكال در همين سهل بن زياد است عن احمد بن محمد عن على بن ابى حمزه كه ظاهر همان على بن ابى حمزه بطائنى آن كذاب معروف كه به هيچ وجه رواياتش اعتبار ندارد ايشان نقل مى‏كند عن ابى بصير عن احدهما عليهما السلام قال حد العقيق ما بين المسلخ الى عقبة الغمرة» از نظر مبداء با دو روايت گذشته يكسان است، لكن از نظر منتها اين روايت منتها را همان اوسط در روايات گذشته قرار داده، عقبه غمرة و گردنه غمرة را منتهاى عقيق قرار داده كه حالا آيا خود عقبة هم داخل است يا نه، اين همان بحث معروف است كه آيا غايت داخل در مغيى هست يا نه؟ ولى در مخالفتش با دو روايت گذشته فرقى نمى‏كند كه چه غايت داخل در مغيى باشد و چه داخل در مغيى نباشد، منتها را عبارت از غمرة قرار داد، در حالى كه در آن دو روايت منتها عبارت از ذات عرق بود، اما خوب اين روايت به علت دو اشكالى كه در سندش وجود دارد به همين علت اين روايت را مى‏شود كنار گذاشت، عرض مى‏شود كه يك روايت در باب اول از ابواب مواقيت حديث ششم اين باب است، اين روايت‏
    را قبلا هم به يك مناسبتى خوانديم، روايت، روايتى است كه شيخ نقل كرده باسناده عن موسى بن القاسم عن محمد بن عذاقر عن عمر بن يزيد، از نظر سند اشكالى در اين روايت وجود ندارد، ايشان نقل كرده عن ابى عبد الله عليه السلام قال وقّت رسول الله صلى الله عليه و آله، لأهل المشرق العقيق، عقيق را به عنوان مشرق ميقات قرار داد، حالا عقيق چه مقدار است، عمده اين جهتش است، وقّت رسول الله لاهل المشرق العقيق نحواً من بريدٍ ما بين بريد البعث الى غمرة» حالا اينطورى كه از خود تهذيب نقل شده و لو اين كه در همه وسائلها دارد نحوٍ من بريدٍ» و در پاورقى هم كه مصدر اين روايت و منبع اين روايت را نقل مى‏كند هيچ اشاره‏اى نكرده به اين كه در تهذيب غير از آن چيزى است كه در وسائل نقل از تهذيب شده اما در تهذيب دارد نحواً من بريدين، دو تا بريد ما بين بريد البعث الى غمرة، اولين بريد، بريد بعث است و دوميش عبارت از غمرة يعنى بين اينها دو بريد فاصله است، اين مسأله‏اى كه از تهذيب نقل شده حالا باز برمى‏گرديم به اين روايت، يك مؤيدى عرض مى‏شود كه در همين وسائل در يك روايتى كه كلينى نقل مى‏كند در باب دوم حديث اول كه آن هم تصادفاً جزء همين روايات مخالفه با دو روايت قبلى است، لكن الان كه مى‏خوانيم، به عنوان تأييد اين كه بين بريد بعث و غمرة، دو بريد فاصله است يعنى فاصله بين بريد بعث و بريد غمرة بريدين است، همانطورى كه از تهذيب نقل شده اين روايت باب اول باب دوم روايت اول كه محمد بن يعقوب نقل مى‏كند عن على بن ابراهيم عن ابيه كه به نظر ما روايتش صحيحه است عن ابن ابى عمير عن معاوية بن عمار عن ابى عبد الله عليه السلام قال آخر العقيق بريد أوطاس، آخر عقيق و منتهاى عقيق بريد اوطاس با طين و سين، و قال عمده اين دوميش است كه الان روى اين دوميش تكيه داريم، و قال بريد البعث دون غمرة ببريدين يا بريدين، بريد بعث تا غمرة، عبارت از دو بريد است و قال بريد البعث دون غمرة ببريدين، يعنى فاصله بين بريد بعث و غمرة عبارت از دو بريد است، اين روايت به صراحت دلالت دارد، پس اين هم يك شاهد بر اين است كه اينجائى كه دارد نحواً من بريدٍ ما بين بريد البعث الى غمرة، نه بريدين است همانطورى كه از تهذيب كه منبع اصلى اين روايت است نقل شده، مسأله مسأله بريدين است، خوب حالا اين روايت مبداء را عبارت از بريد بعث قرار داده، منتها را عبارت از غمرة قرار داده، اين ظاهرش اين است كه در هر دو جهت مخالف با دو روايتى است كه مستند مشهور است، اما از نظر منتها براى اين كه منتها را اين روايت غمرة قرار داده، در حالى كه غمرة در وسط عقيق است، بنابر عقيقى مشهور، و منتها عبارت از ذات عرق است، اما اين منتها را عبارت از غمرة قرار داده و از طرفى هم عرض مى‏شود از نظر مبداء هم با آن دو روايت مخالف است، براى اين كه بعضى از روايت ديگر
    را ما مى‏خوانيم از آنها استفاده مى‏شود كه بريد بعث قبل از مسلخ است، و چند ميل با مسلخ فاصله دارد، يعنى نزديكتر قبل از اين كه به مسلخ برسد، يك عراقى و يك اهل مشرق اول به بريد بعث مى‏رسد بعد از چند ميل آن وقت به عنوان مسلخ وارد مى‏شود لذا اين روايت هم از نظر مبداء و هم از نظر منتها، با آن دو روايت گذشته مخالفت دارد، منتها را غمرة قرار داده، مبداء را بريد بعث، در حالى كه آنها منتها را ذات عرق كه بعد از غمرة است قرار دادند و مبداء را مسلخ كه مسلخ هم بعد از بريد بعث است، لذا از هر دو جهت اين روايت مخالف با آن دو روايت گذشته است، آن وقت آن روايتى هم كه به عنوان تأييد ما خوانديم ضمن اين كه آن بريدين را تأييد مى‏كند خودش هم به عنوان يك روايت مخالف مطرح است براى خاطر اين كه مى‏گويد آخر العقيق بريد أوطاس، بعد مى‏فرمايد بريد البعث دون غمرة ببريدين، خوب غمرة چه خصوصيتى دارد اين وسط ذكر شده، ظاهر اين روايت اين است كه غمرة همان بريد اوطاس است كه مى‏فرمايد آخر العقيق بريد أوطاس، و الا معنا ندارد كه بريد اوطاس غير از غمرة باشد لكن بيايند مسافت بين بريد بعث و غمرة را ذكر بكنند، خوب غمرة موضوعيتى ندارد، نقشى ندارد، پس اين كه مى‏گويد آخر العقيق بريد أوطاس اين هم دليل بر اين است كه اين منتها را عبارت از غمرة مى‏داند كما اين كه آن طرفش هم همينطور است، وقتى كه مى‏فرمايد بريد البعث دون غمرة ببريدين، بريد بعث چه موضوعيتى دارد، لابد مى‏خواهد بريد بعث را به عنوان مبداء معرفى بكند، لذا ذيلش قرينه مى‏شود هم بر اين كه اين روايت مثل روايت قبلى كه خوانديم، مى‏خواهد مبداء را بريد بعث قرار بدهد، و منتها را بريد اوطاس كه بريد أوطاس همان بريد غمرة است كه بر حسب نظر مشهور، در وسط عقيق واقع شده، و حد براى عقيق نيست به هيچ وجهى، اين يك روايت يعنى دو تا روايت، روايت سوم، روايت دوم همين باب دوم است، كه مى‏فرمايد و بهذا الاسناد يعنى شيخ كلينى به همان سند قبلى كه در آن ابراهيم بن هاشم بود و به نظر ما روايتش صحيح است به همان سند نقل مى‏كند عن ابى عبدالله عليه السلام يعنى از معاوية بن عمار عن ابى عبدالله منتها نظرتان هست ما در اين قبيل از موارد، معتقديم كه مسأله تعدد روايت نيست و لو اين كه صاحب وسائل اين را دو تا روايت حساب كرده دو شماره برايش گذاشتند، اما سند يكى است راوى هم معاوية بن عمار است روات بعدى هم تصادفاً همه يكى هستند در هيچ طبقه‏اى راويش فرقى نكرده، ظاهر اين است كه اين روايت واحدة است منتها به دو عبارت بيان شده، در اين تعبير روشنتر بيان شده مسأله به نظر من اين يك روايت مستقله‏اى نيست، قال در اين روايت مسأله روشن بيان شده، امام صادق فرمود صلوات الله عليه اول العقيق بريد البعث» مبداء عقيق بريد بعث‏
    است، بريد بعث كجا واقع شده؟ و هو دون المسلخ بستة اميال، اين قبل از مسلخ است، به شش ميل كه ظاهراً هر سه ميل يك فرسخ است، به شش ميل قبل از مسلخ واقع شده بعد توضيح مى‏دهند كه اين قبلى كه ما مى‏گوييم نه نسبت به كسى كه از طرف مكه بيايد، اين قبليت نسبت به كسى است كه از جانب عراق متوجه مكه باشد، اول العقيق بريد البعث و هو دون المسلخ بستة اميال، من ما يلى العراق، در رابطه با آنى كه چسبيده به عراق و وصل به عراق است، يعنى شش ميل به عراق نزديكتر است تا مسلخ، خوب اين اول عقيق است و بينه و بين غمرة اربعة و عشرون ميلاً، بين بريد بعث و بين غمرة بيست و چهار ميل فاصله است كه بريدان يعنى بيست و چهار ميل عبارت از دو بريد است كه هر بريدى روى اين حساب سه فرسخ مى‏شود، اين و لو اين كه نگفته كه آخر عقيق غمرة است، در اولش تصريح مى‏كند كه اول العقيق بريد البعث، اما نمى‏فرمايد كه آخر العقيق غمرة، مى‏فرمايد و بينه و بينه غمرة، اربعة و عشرون ميلاً، اما خوب چرا غمرة اين وسط ذكر شده، لابد مى‏خواهند غمرة را به عنوان آخر عقيق معرفى بكنند، و الا اگر غمرة وسط عقيق باشد، اين خصوصيتى براى ذكر غمرة وجود ندارد، مخصوصاً با توجه به اين كه روايت دارد حد عقيق را بيان مى‏كند لذا مى‏فرمايد اول العقيق، پس نسبت به آخر و لو اين كه تعبير به آخر نشده، اما پيداست كه روايت مى‏خواهد آخر را عبارت از غمرة بداند، لذا اين دو سه روايت و به قول ما اين دو تا روايت هم در مبداء با آن دو روايت قبلى مخالفت دارند و هم در منتها مخالفت دارند، عرض مى‏شود كه اين دو تا يا سه تا روايت، يك روايت ديگر هم در اين باب هست كه او را بعد به يك مناسبت ديگرى، عرض مى‏شود كه ما مى‏خوانيم آن روايت را، يك روايت در باب بيست و دوم از اقسام حج است حديث هشتم كه اين روايت را ما قبلاً خوانديم كه داستان اين كه امام صادق مدتى در مكه ساكن بودند بعد از مكه خارج شدند و از ذات عرق گذشتند با بعضى از حكام ظلم و جور در آنجا ملاقات كردند، كه ظاهرش اين بود كه احضار كرده بودند امام صادق صلوات الله عليه را، بعد هم در مراجعت آن روايت مى‏گويد كه امام صادق از ذات عرق محرم شدند به احرام حج، كه آنجا ما با مشكله‏اى مواجه شديم، در مقام توجيه روايت هم احتمالاتى ذكر شد، لكن اين معنا را دلالت دارد كه ذات عرق به عنوان ميقات مطرح است در حالى كه ذات عرق عبارت از آخر عقيق است و اين مطابق با همان نظريه مشهور است، حالا چه كنيم ما با اين روايات، با اين روايات چه معامله‏اى بكنيم، از نظر منتها، مشهور قائل شدند به اين كه منتها ذات عرق است خوب غير مشهور چه كسانى هستند، غير مشهور وقتى كه انسان مراجعه مى‏كند مى‏بيند پدر صدوق عليه الرحمة را جزء مخالفين مشهور در اين مسأله شمرده‏اند، خود صدوق عليه الرحمة را در
    كتاب مقنع كه از كتابهاى فقهى صدوق است جزء مخالفين مشهور شمردند، شيخ طوسى عليه الرحمة را در كتاب نهاية جزء مخالفين مشهور شمرده‏اند و از متوسطين شهيد اول در كتاب دروس بعد هم صاحب مدارك گفتند تمايلى نسبت به اين حرف غير مشهور دارد، اما مسأله اين است كه وقتى انسان كلمات اينها را مراجعه مى‏كند دقت در كلمات اينها انسان را به يك مسأله ديگرى هدايت مى‏كند و آن اين است كه اينها در مقام اين معنا بودند كه اگر كسى مريض نباشد، عليل نباشد، بهتر اين است كه از همان اول عقيق يا وسط عقيق محرم بشود، اما اگر كسى مريض و عليل بود به لحاظ اين كه مسافت هم زياد است اين مانعى ندارد احرامش را تأخير بياندازد، الى ذات عرق، اما نمى‏خواهند بگويند در غير مرض و در غير علت حق ندارد تأخير بياندازد، دقت در كلماتشان مخصوصاً اين كه به يك روايت فقه الرضا اينها تمسك كردند، و بعضيها همين روايت را اصلاً به عنوان فتواى خودشان نقل كردند، از اينها استفاده مى‏شود كه اينها ذات عرق را به عنوان منتها قبول دارند منتها مى‏گويند مناسب نيست كه انسان بى جهت احرام خودش را تا ذات عرق تأخير بياندازد، مگر اين كه حالا يك جهتى اقتضاء بكند، اما نه اين كه حد عقيق عبارت از غمرة است نه حد عقيق را عبارت از همان ذات عرق مى‏دانند، منتها چون خيلى رتبه و فضيلتش نسبت به وسط عقيق و نسبت به اول عقيق پايين است لذا گفتند تبعاً يك آدمى كه مى‏خواهد اين همه فضيلت را درك بكند داعى ندارد كه احرام خودش را به منتهاى عقيق تأخير بياندازد، خوب اين در درجه اول از اول عقيق محرم بشود، در درجه دوم هم از وسط عقيق، ديگر وجهى ندارد احرامش را تأخير بياندازد، به عبارت روشنتر، وقتى كه انسان دقت مى‏كند در كلمات مخالفين مشهور كه عنوان مخالفت مشهور به آنها نسبت داده شده، دقت در كلماتشان اقتضاء مى‏كند كه آنها مخالف مشهور نيستند، آنها هم منتهاى عقيق را ذات عرق مى‏دانند، منتها خيلى از نظر فضيلت مقامش پايينتر از احرام از وسط عقيق و از اول عقيق است نه اين كه آنها مثل اين روايات آمده باشند و بخواهند حد عقيق را عبارت از غمرة بدانند، لذا صرفاً يك مسأله شهرت نيست و در مقابلش هم فتواى جماعت، اين از نظر فتاوى كه يك قدرى راه را براى انسان باز مى‏كند، و همين فتاوى مى‏تواند انسان را به يك جمع دلالى بين همين روايات عرض مى‏شود كه بين همين روايات هدايت بكند، براى خاطر اين كه در اين رواياتى كه ما خوانديم، هيچ كدامش (اين نكته‏اى است‏ها) هيچ كدامش تصريح به اين معنا نشده بود، كه آخر العقيق غمرة است، هيچكدامشان، فقط ما اين را از اين استفاده مى‏كرديم مى‏گفتيم چرا غمرة را اين وسط ذكر كرده مثل همين روايت اخيرى، فقط آن روايت معاوية بن عمار كه بريد و اوطاس داشت آن فقط تعبير به آخر العقيق‏
    كرده بود، كه ما حالا ترديد داريم، چون آن روايت را با روايت بعدى ما يك دانه روايت مى‏دانيم، اصلا نمى‏دانيم آن لفظى كه در رابطه با آخر عقيق صادر شده، آيا واقعا كلمه آخر العقيق درش بوده چون به نظر ما يك روايت است، و در روايت دوم و در تعبير دوم نسبت به مبداء عنوان اوليت ذكر شده بود، اما نسبت به غمرة عنوان آخريت ذكر نشده بود، فقط همين بين المبداء و بين غمرة، اين مقدار فاصله است، البته ما قبول داريم كه ظهور اين روايات فى نفسها اگر در مقابلش يك قرينه‏اى نباشد، اين ظهور دارد در اين كه غمرة به عنوان منتهاى عقيق مطرح است، خوب رأيت اسداً هم اگر قرينه‏اى بر خلاف نباشد ظهور در معناى حقيقى خودش دارد، ظهور ابتدائيش را ما قبول داريم، اما اگر در مقابل اين يك روايت أظهرى وجود داشته باشد، مثل يرمى، منتهى حالا او قرينه متصلة است، اين رواياتى كه مستند مشهور است اينها قرائن منفصله هستند، بين قرينه متصلة و قرينه منفصلة فرقى نمى‏كند، آنجائى كه مسأله ظاهر و أظهر باشد، يا نص و ظاهر باشد، جمع دلالى مطرح باشد، مثل همان رأيت اسداً يرمى، نتيجتاً خواهد بود، پس ما درست است اين روايات فى نفسها ظهورش را مى‏پذيريم در اين كه غمرة به عنوان منتهاى عقيق مطرح است، و لو اين كه هنوز باور نكرديم كه امام و لو در يك روايت غمرة را با كلمه آخر العقيق مطرح كرده باشد، و در روايت معاوية بن عمار چون دو تايش يك روايت است و در يكى از اين دو روايت عنوان آخر ذكر نشده، ما ترديد داريم در اين معنا كه آيا عنوان آخر از امام صادر شده يا نشده، لكن حالا سلمنا لقائل ان يقول روايت معاوية بن عمار رواية صحيحة، درش عنوان آخر هم ذكر شده، اما وقتى اين روايات را در مقام جمع بين اينها و بين آن دو روايت مشهور بر مى‏آييم و مخصوصاً با عمل امام صادق صلوات الله عليه كه از ذات عرق امام صادق محرم شدند، آيا امام صادق از غير ميقات محرم شدند، و لو اين كه وجه احرام حج از ذات عرق براى ما روشن نباشد، اما اين را ديگر نمى‏توانيم درش مناقشه كنيم كه امام صادق صلوات الله عليه كه از ذات عرق محرم شدند، پيداست اين مسأله به عنوان ميقات مطرح است، و الا اگر ذات عرق ميقات نباشد، چه خصوصيتى داشت كه از آنجا محرم بشوند، آيا جمع بين اين روايات و آن دو روايت قبلى كه تصريح مى‏كرد به اين كه آخر العقيق عبارة عن ذات عرق، به صراحت اين مسأله را بيان مى‏كرد، جمع بين اينها اقتضاء مى‏كند كه همان مطلبى را كه ما در رابطه با كلمات مخالفين مشهور ذكر كرديم در مقام جمع بين روايات هم همين حرف را بزنيم، بگوييم اين رواياتى كه منتها را غمرة قرار داده مسأله را در رابطه با فضيلت مطرح مى‏كند اما در رابطه با اصل صحت احرام، آن دو روايت مستند مشهور به صراحت مى‏گويد كه احرام از ذات عرق صحيح است، و روايتى هم كه حكايت مى‏كند فعل امام صادق‏
    صلوات الله عليه را، آن هم تأييد مى‏كند اين دو روايت را، لذا از نظر منتها ما هيچ مشكله‏اى نداريم، و همان حرف مشهور را كه دقت در كلمات مخالفين هم اقتضاء كرد كه مخالفتى با مشهور ندارند همان را ما انتخاب بكنيم، اما مشكل در رابطه ما مبداء است، خوب آن دو روايت مشهور مبداء را مسلخ قرار مى‏داد، اما اين روايات مبداء را شش ميل قبل المسلخ قرار مى‏دهد، كه ازش تعبير به بريد البعث مى‏شود، و بريد البعث با مسلخ از طرف عراق شش ميل فاصله دارد، خوب اينها را چكار بكنيم؟ ديگر در اين رابطه ما بايد اين حرف را بزنيم، اينجا ديگر نه تنها شهرت است، مشهور در اينجا مخالف هم ندارد اصلاً، كأن يك اتفاق مسلمى از نظر مبداء بر خلاف اين روايات منعقد شده، نسبت به كسى هم صادر نشده كه قبل از مسلخ جايى به نام بريد البعث اين عنوان ميقاتى داشته باشد، و خود عنوان مسلخ هم اصلاً مؤيد اين معنا است، كه شروع ميقات از مسلخ است براى اين كه مسلخ بودن وسط بيابان به اين معنا نيست كه آنجا گوسفند ذبح مى‏كردند و قربانى مى‏كردند، نه مسلخ بودن به عنوان اين بوده كه حجاج لباسهاى خودشان را درمى‏آوردند، و بجاى لباسهاى معمولى لباس احرام مى‏پوشيدند، خوب اگر احرام شش ميل قبل المسلخ است چرا اسم اينجا را عنوان مسلخ گذاشتند كه معنايش اين است كه اولين جايى است كه لباسهاى عادى كنده مى‏شود و بجاى او لباس احرام و دو لباس احرام پوشيده مى‏شود، لذا به نظر مى‏رسد كه از نظر مبداء ما يك جمع دلالى نمى‏توانيم داشته باشيم از نظر مبداء به عنوان اين كه اين روايات محجور است، محرز عنها هست، آن هم نه محرز عنهاى نزد مشهور فقط بلكه محرز عنهاى نزد همه فقهاء، كه كسى در مسأله مبداء ظاهراً هيچگونه مخالفتى نكرده لذا از اين نظر ما نمى‏توانيم در رابطه با مبداء اين روايات را اخذ بكنيم، و بالنتيجه ملاحظه اتفاق و ملاحظه جمع دلالى از نظر مبداء و منتها اين اقتضاء را دارد كه ما مبداء را عبارت از مسلخ بگيريم و منتها عبارت از ذات عرق قرار بدهيم، و غمرة هم به عنوان وسط عقيق و عرض مى‏شود بين ميقات قرار گرفته بدون اين كه عنوان منتها داشته باشد، لكن (سوال... و پاسخ استاد) از كدام طرف جلوتر، اين كه مى‏فرمايند شش ميل قبل المسلخ، يعنى همان از همان مسير عادى مردم، از اين مسيرى كه از عراق مى‏آيند نه مسير غير عادى، از همين جاده معمولى كه مى‏آيند، اول مى‏رسند به بريد البعث و بعد از شش ميل ديگر مى‏رسند به مسلخ، خود روايات اينجورى دلالت دارد، اين را جمع دلالى به حسب ظاهر نمى‏توانيم ما در اينجا داشته باشيم، لكن در عين حال دو تا بحث ديگر در اينجا باقى مانده، يكى همين مسأله اين كه اول افضل است و بعد هم غمرة در درجه دوم، اين دليلش چيست؟ و مسأله مشكل‏تر، حالا اين اولى خيلى مهم نيست، مسأله اين است كه علماء اهل تسنن، در رابطه با اين‏
    ميقات عقيق احرام قبل از ذات عرق را جايز نمى‏دانند، حتى از غمرة اگر كسى بخواهد محرم بشود، مى‏گويند اين احرام قبل الميقات است، از مسلخ كه اول عقيق است بخواهد محرم بشود مى‏گويند احرام قبل الميقات است، ميقات را در رابطه با عقيق منحصراً عبارت از ذات عرق مى‏دانند، خوب حالا اگر مسأله تقية مطرح شد، آيا در اينجا چه بايد كرد؟ و به چه كيفيتى احرام بايد تحقق پيدا بكند اين هم، هم يك روايتى در اين باب هست و هم يكى دو كيفيت مرحوم سيد در عروة ذكر كردند و بعد هم ملاحظه اين مسأله كه اگر كسى رعايت تقية را نكرد، با اين كه تقية اقتضاى تأخير احرام را به ذات عرق مى‏كرد، يك كسى گفت نه من دلم مى‏خواهد از مسلخ محرم بشوم، با اين كه خلاف تقيه است آيا اين احرامش صحيح است يا احرامش هم ممكن است درش اشكال وجود داشته باشد، اين ديگر بحث بعدى است، روز چهارشنبه هم به مناسبت همين كه مراسم اربعين مرحوم آية الله عظمى آقاى خوئى قدس سره الشريف هست و در اصل...... و الحمد لله رب العالمين