• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 341
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    بحث ما در مواقيت بود، ميقات اول ذى الحليفة و مسجد شجرة بود كه بحثش را گذرانديم، در ميقات دوم اينطور مى‏فرمايند، مى‏فرمايند الثانى العقيق و هو ميقات اهل نجد، و العراق، و من يمر عليه من غيرهم، و اوله المسلخ، و وسطه غمرة، و آخره ذات عرق، و الاقوى جواز الاحرام من جميع مواضعه، اختياراً، و الافضل من المسلخ ثم من غمرة، و لواقتضت التقية عدم الاحرام من اوله، و التأخير الى ذات العرق و الاحوط التأخير بل عدم الجواز لايخلو من وجهٍ، عرض مى‏شود كه ترديدى نيست در اين كه يكى از مواقيتى كه رسول خدا صلوات الله و سلامه عليه توقيت كردند و تعيين كردند ميقاتى است به نام عقيق كه اين عنوان را، عقيق را خود رسول خدا به همين عنوان معين كردند، منتها رواياتى كه اين مطلب را دلالت دارد، كه اصل ميقات بودن عقيق روايات متضافرة بلكه متواترة، دلالت بر اين معنا مى‏كند، كه يكى از مواقيت به نام عقيق است، لكن براى چه كسى و براى چه كشورى اين ميقات را معين كرده‏اند، رواياتش را كه ملاحظه كردند در بعضى از روايات دارد كه براى نجديها و اهل نجد اين ميقات را بيان كردند و توقيت، در بعضى از روايات دارد براى اهل عراق اين ميقات را توقيت كردند، در بعضى از رواياتش كه قبلاً هم خوانديم تعبير اين بود كه رسول خدا عقيق را براى اهل عراق توقيت كردند در حالى كه در زمان رسول خدا اصلاً عراقى وجود نداشت، و كشورى به نام عراق اين وجود نداشت، براى اين كه مسأله كوفه، خوب كوفه را كه عمر به عنوان يك پادگان و اردوگاه و معسگر ساخت بعد كم كم عظمت پيدا كرد و به طورى كه امير المؤمنين صلوات الله و سلامه عليه در حقيقت كوفه را پايتخت كشور اسلامى آن زمان قرار دادند و بغداد هم كه عرض مى‏شود يك شهرى است كه به دست خلفاى عباسى اصلاً بناگذارى شده و پايه گذارى شده خلاصه كشورى به عنوان كشور عراق وجود نداشت، در روايت مى‏گويد با اين كه و لم يكن در آن زمان عراق مع ذلك رسول خدا اين عقيق را ميقات براى عراق قرار داد، حالا اين البته يك قدرى توجيهش، آيا رسول خدا مثلاً چون مى‏دانستند كه در آينده اينجا كشورى به نام عراق به‏
    وجود خواهد آمد، روى همان اطلاعشان از مسائل آينده اين مطلب را بيان كردند، آيا به اين صورت مقصود روايت است، يا اين كه نه يك توجيه ديگرى هم دارد، يعنى براى منطقه‏اى كه بعد اين منطقه يك كشورى شد و عنوان عراق پيدا كرد، اين هم احتمال دارد كه مقصود از روايت باشد، نه اين كه مثلاً روى تكيه بر علم غيب و اطلاع از آينده يك چنين مسأله‏اى را بيان كرده باشند، در بعضى از رواياتش به جاى كلمه نجد و عراق اهل مشرق دارد، براى اهل مشرق كه مشرق را قاعدتاً در رابطه با مكه مى‏سنجند، غير از مشرق و مغربى است كه ما نسبت به مجموعه كره يا نسبت به مجموعه يك قاره‏اى ملاحظه مى‏كنيم، ظاهر اين است كه مقصود از مشرق، مشرق بالاضافة الى مكه است، يعنى در رابطه با مكه، عنوانش عنوان مشرق است، آن وقت اين جور تعبيرات مختلف است، ولى خوب اين قابل جمع است، يعنى آن روايتى كه مى‏گويد براى اهل نجد، اين اختصاص ازش استفاده نمى‏شود، آن روايتى هم مى‏گويد براى اهل عراق،
    اختصاص استفاده نمى‏شود، و شايد شاهدش هم همين روايتى باشد كه مى‏گويد براى اهل مشرق كه هم شامل نجد است و هم شامل عراق، هر دو را شامل مى‏شود، علاوه روى همان بحثى كه در مسجد شجرة گذرانديم، گفتيم كه معناى اين كه يك ميقاتى را براى يك كشورى و اهل يك كشورى تعيين مى‏كنند، اين نيست كه غير اهل آن كشور اگر مسيرشان از آن كشور باشد نتوانند از اين ميقات محرم بشوند، نه اگر كسى اهل مدينه نيست، مثل ايرانيينى كه مدينه قبل هستند، خوب با اين كه اينها به هيچ وجه اهل مدينه نيستند، لكن از مسجد شجرة محرم مى‏شوند، با اين كه مسجد شجرة براى مدنيين به عنوان ميقات تعيين شده اما مقصود اين نيست كه اختصاص به اهل مدينه داشته باشد، يعنى هر كسى كه از اين مسير عبور مى‏كند اين بايد از مسجد شجرة محرم بشود، حالا مى‏خواهد اهل مدينه باشد، يا غير اهل مدينه باشد، پس اجمالاً اين معنا محل بحث نيست، كه اولاً عقيق يكى از مواقيت است در اسلام كه اولين بحث اين است كه عقيق يكى از مواقيت است و توقيتش هم با رسول خدا صلوات الله عليه بوده و در ثانى ميقات هم براى اهل نجد است و هم عراق است و هم آنهايى كه در راه مكه از مسير عراق و از مسير نجد عبور مى‏كنند اينها بايد از عقيق محرم بشوند، اشكالى كه در باب عقيق هست، خوب يك مطلبى در مسجد شجرة بود يك نزاعى بود كه آيا ذو الحليفة كه در روايات ذكر شده يك مكان وسيعى است و مسجد شجرة جزئى است از ذو الحليفة، يا اين كه نه، ذو الحليفة همان مسجد شجرة است كه ما همين را اختيار كرديم، كه ذو الحليفة همان مسجد شجرة است، خوب مسجد شجرة يك چيز مشخصى است طول و عرض معينى دارد، و باز ما اضافه كرديم كه با اين كه مسجد شجرة خيلى توسعه پيدا كرده عجيب توسعه پيدا كرده كه در همين سفر عمره‏اى كه من مشرف بودم خيلى اصلاً به نظر من اعجاب آور بود، توسعه بسيار عجيبى كه اصلاً كسى يك طرف مسجد بايستد آن طرف ديگر را شايد نتواند ببيند، اينقدر توسعه پيدا كرده لكن با توسعه مسجد همان عنوان محل احرام هم توسعه پيدا مى‏كند، توسعه مسجد شجرة، مثل توسعه خود مسجد الحرام مى‏ماند، مسجد الحرام در روز اول يك جايى بود شايد كمتر از يك پنجم مسجد الحرام فعلى، ولى خوب بعداً به حسب زمانهاى مختلف توسعه پيدا كرد، اما احكام مسجد الحرام بر مجموع بار است، يعنى حائض در هيچ نقطه‏اى از مسجد الحرام فعلى نه حق ورود دارد، و خصوصيت مسجد الحرام اين است كه اجتياز حائض و جنب هم در آنجاها جائز نيست، بالاخرة توسعه مسجد اقتضاء نمى‏كند كه ميقات همان مسجد اولى باشد، نه ميقات مسجد شجرة است، الان هم اين مجموعه به عنوان مسجد شجرة مطرح است، ولى هر چه هست مسجد شجرة يك چيز مشخص محدود است و در عين حال داراى مساحت كمى هست، اما اين ميقات دوم به نام عقيق اين خيلى عرض مى‏شود عرض و طول دارد، و خيلى وسعت دارد شايد فرسخها اين عنوان برش منطبق باشد، لذا يك مشكله‏اى واقع شده در حد و حدود اين عقيق، كه حد و حدودش چقدر است، مبدأش كجاست؟ منتهايش كجاست؟ از كجا مى‏توان محرم بشوند و آخرين جائى كه به عنوان عقيق مى‏توانند محرم بشوند، عبارت از كجاست، مشهور نظرشان اين است كه وادى عقيق ابتدائش عبارت از مسلخ است، اسمش در ابتداء و حد ابتدائى او مسلخ است، و وسطش به نام غمرة معروف است و آخرش به نام ذات عرق كه در بحثهاى گذشته هم زياد در روايات ما به ذات عرق برخورد مى‏كرديم، و آنجا مى‏گفتيم كه ذات عرق اين ميقات عراقيين است و ظاهراً هم از آن ميقاتهايى است كه نزديك به مكه است، حالا نزديكترين مواقيت نباشد ولى نزديك به مكه است،
    مشهور عقيده‏شان اين است و لذا مى‏گويند كه اين وادى با اين دور و درازى، از هر كجايش عراقيين و نجديين و من يمر على طريقهما بخواهند محرم بشوند مانعى ندارد، لكن بهتر و افضل اين است كه از ابتداى وادى كه عبارت از مسلخ است محرم بشوند و رتبه دوم در فضيلت همان وسط وادى است كه عبارت از غمرة باشد، و ذات عرق ديگر آخرين چيزى است كه يجوز الاحرام منه، اما علماى اهل سنت در اين رابطه معتقدند كه ميقات فقط ذات عرق است، يعنى منتهاى اين عقيق كه از او تعبير به ذات عرق مى‏شود آنها معتقدند كه ميقات همين ذات عرق است، ليس الا، به طورى كه اگر از ابتداى عقيق، به نام مسلخ محرم بشوند، احرام قبل الميقات است، اگر از وسط عقيق به نام غمرة كسى محرم بشود، اين احرام قبل الميقات است، ميقات عبارت از منتهاى عقيق است كه از آن آنها تعبير مى‏كنند به ذات عرق و در روايات ما هم كثيرشان منتهاى عقيق را به عنوان ذات عرق مطرح كردند، پس حالا بحث ما اين است كه اين عقيقى كه از نظر ما مسلم ميقات است اين مبدأ و منتهايش عبارت از كجاست؟ اين مثل شجرة نيست كه اگر ده برابر اين هم توسعه پيدا بكند، بالاخرة يك مساحت محدودى دارد، اما اين خيلى دور و دراز است، بايد مشخص بشود اين معنا، براى نظريه مشهور دو تا روايت در كار هست، كه اين مستند مشهور واقع شده لكن در مقابل اين دو روايت از دو جهت روايات مخالف داريم، يكى از نظر منتهاى عقيق و يكى از نظر مبدأ عقيق، كه مبدأش به حسب مشهور، مسلخ است لكن رواياتى دلالت بر خلاف اين معنا مى‏كند، منتها از نظر مشهور، ذات عرق است اما رواياتى هم در مقابل دلالت بر خلاف اين معنا مى‏كند، پس ما در حقيقت سه جور روايت را حالا ملاحظه مى‏كنيم، اما آن رواياتى كه اصل عقيق را ميقات قرار مى‏دهد يا براى اهل نجد عراق مشرق آنها ديگر نيازى به ذكر ندارد، و خودتان در روايات مواقيت آنها را ملاحظه بكنيد، احتياجى به تعرض آنها ديده نمى‏شود، اما اين سه دسته روايات، اينها كاملاً بايد ملاحظه بشود، آن دو روايتى كه نظريه مشهور را بيان مى‏كند، اين دو روايت است، ابواب مواقيت كه در جلد هشتم وسائل است در ابواب مواقيت عرض مى‏شود باب دوم كه روى همين جهتى مسأله عقيق از نظر مبدأ و منتها يك مسأله قابل بحثى بوده خود صاحب وسائل براى اين يك بابى منعقد كرده اصلا باب دوم، باب حدود العقيق التى يجوز الاحرام منها، در حالى كه براى مسجد شجرة بابى به عنوان حد و حدود مطرح نيست، اما عقيق روى وسعتى كه دارد، و روى اختلافاتى كه در مسأله هم از نظر روايات، و هم از نظر اقوال مطرح است، ايشان اصلا يك بابى را براى اين عنوان اخذ كرده در اين باب كه باب دوم ابواب مواقيت است يكى حديث نهم، حديث نهم قال، اين ناظر به حديث هشتم است كه حديث هشتم را محمد بن على بن الحسين صدوق روايت كرده قال يعنى قال الصدوق، حالا صدوق اينجورى فرموده فرموده و قال الصادق عليه السلام وقّت رسول الله صلى الله عليه و آله لاهل العراق العقيق، عقيق را رسول خدا براى اهل عراق توقيت كردند، حالا آنكه اصل مسأله است، عمده اين جهتش است، «و اوله المسلخ و وسطه غمرة و آخره ذات عرق و اوله افضل» مبدأ را به عنوان مسلخ، وسط به عنوان غمرة، منتهى را به عنوان ذات عرق در اين روايت مطرح مى‏فرمايد و مى‏فرمايد افضل الامر اين است كه از ابتداى ميقات كه عبارت از مسلخ است محرم بشوند، خوب اين همان اشكالى است كه مرتب هم ذكر مى‏شد، و ما هم عرض مى‏كرديم كه صدوق اين روايت را مسنداً كه نقل نكرده بين صدوق وبين امام صادق صلوات الله عليه فاصله بسيار زيادى بوده پس صدوق به طور ارسال نقل كرده و روايت مرسله مثلاً حجيت ندارد، لكن ما عرض كرديم تبعاً لسيدنا الاستاذ الامام الخمينى قدس سره الشريف ايشان هم نظريه شان اين بود كه روايات مرسله وقتى كه مرسِلش مثل صدوق و امثال صدوق باشند، اينها دو جور روايت مرسله را مى‏توانند نقل بكنند، يك وقت صدوق مى‏گويد كه «و روى عن الصادق عليه السلام انه قال كذا» مطلب را به روايت اسناد مى‏دهد، اين روايت مرسله است، و لو اين كه مرسلش هم صدوق است، لكن چون اسناد به روايت مى‏دهد و در حقيقت از جيب خودشان چيزى مايه نمى‏گذارند، اين لايعبأ به، لا تكون هذه الرواية معتبرة، اما اگر مثل صدوقى آمد به ضرس قاطع گفت قال الصادق عليه السلام، اين را ديگر نمى‏توانيم ما مثل «و روى انه قال الصادق عليه السلام قرار بدهيم، اين مطلبى را از امام صادق به صورت جزم و يقين نقل مى‏كند و معنايش اين است كه وسائط بين صدوق و بين امام صادق صلوات الله عليه، نه تنها وثاقت دارند خوب خيلى از رواياتى كه صدوق نقل مى‏كند اسنادش به ائمه عليهم السلام صحيح است، مع ذلك چرا رواتش را ذكر مى‏كند، صدوق روايات صحيحه مسندة فراوان دارد، پس چرا رواتش را ذكر مى‏كند، معلوم مى‏شود اينجائى كه روات را ذكر نمى‏كند، و مسأله را به صورت جزم و به ضرس قاطع، به امام نسبت مى‏دهد اين مقامش بالاتر از روايت مسندى است كه رواتش فقط ثقه باشند، اين از آن بالاتر است، و الا روايات مسند ثقه معتبرة فراوان در كتابهاى صدوق وجود دارد، يعنى روشن بوده براى صدوق كه امام صادق چنين مطلبى را بيان كردند، همانطورى كه براى زراره اگر روشن شد كه امام صادق چنين مطلبى را گفتند نقل مى‏كند و نقلش براى من و شما حجيت دارد به نظر ما اين قسم روايات از مثل صدوق البته، نه هر راوى بيايد اين حرف را بزند، يا يك افراد غير واجد فضائل مثل صدوق، صدوق بيايد بگويد كه امام صادق چنين چيزى فرمودند، اين ظاهر اين است كه براى ما حجت است و ما نمى‏توانيم درش مناقشه سندى داشته باشيم، كما اين كه شايد در مسائل عرفية و عقلائيه خودمان هم همينطور باشد،
    يك وقت يك كسى مى‏آيد مى‏گويد نقل شده كه فلان مرجع چنين مطلبى را فرمودند، خوب نقل شده من الممكن اين كه ناقل يك آدم غير موثوق و ثقه‏اى باشد، اما اگر يك كسى آمد گفت حتماً فلان مرجع چنين مطلبى را گفته، و خود اين شخص هم آدم مورد اعتمادى هست اين يعتبر قوله و يعتمد على قوله، اين يك مسأله عقلائى و عرفى هم هست در بين خودمان، لذا به نظر ما تبعاً لسيدنا الاستاد اينجور مرسلات صدوق معتبر است، و ما مى‏توانيم استناد به اين روايت بكنيم، علاوه كه مشهور هم حالا اينجا يك خصوصيت اضافه‏اش هم اين است كه مشهور هم به اين روايت استناد كردند و اگر ضعفى هم در روايت وجود مى‏داشت، همان استناد مشهور كافى بود براى جبران ضعف سند روايت، لكن نه روايت ضعف سند دارد، استناد مشهور هم در جاى خودش هست، روايت دوم در رابطه با قول مشهور روايت هفتم اين باب است و بأسناده يعنى شيخ، شيخ طوسى نقل كرده اين روايت را به اسناده عن موسى بن القاسم خوب اسناد شيخ به موسى بن القاسم اسناد صحيحى است خود موسى بن القاسم هم ثقه و معتبر است «عن حسن بن محمد عن محمد بن زياد عن عمار بن مروان عن ابى بصير» در آن سه تاى اول يك اشكالاتى هست، گفته شده كه حسن بن محمد مجهول است معلوم نيست كه اين حسن بن محمد كيست و هل هو ثقة ام غير ثقة، لذا روايت روى اين جهت قابل اعتماد نيست، ولى تحقيقى كه بعض الاعلام قدس سرهم الشريف» كه خوب ايشان هم متخصص در مسائل رجالية هستند و آن كتابشان در رجال، خوب كتاب بسيار قابل استفاده‏اى هست كه البته مبتكر در اين مسأله مبتكر اولى‏اش صاحب جامع الروات مرحوم اردبيلى بوده بعد هم مرحوم آقاى بروجردى بدون اين كه آن كتاب اردبيلى را ديده باشند همان راه را به ابتكار خودشان ايشان هم دنبال كرد و كتابهايى هم حالا ترتيب اسانيد الكافى از مرحوم آقاى بروجردى چاپ شده و همينطور اسانيد بعضى از كتابهاى اربعه ديگر، على اى حال اين راه را بعض الاعلام هم دنبال كردند و كاملاً هم در اين راه توفيقى داشتند، ايشان مى‏فرمايد كه اين محمد بن زياد كه حسن بن محمد از او نقل كرده اين محمد بن زياد همان ابن ابى عمير معروف است، كه گاهى به عنوان ابن ابى عمير از او تعبير مى‏شود گاهى به عنوان محمد بن ابى عمير ازش تعبير مى‏شود، و در حقيقت ابى عمير كنيه پدر محمد بن ابى عمير است، اما اسمش عبارت از زياد، محمد بن زياد همان محمد بن ابى عمير معروف است كه آن قدر جلالت دارد كه كثيرى از بزرگان ما مرسلات محمد بن ابى عمير را هم معامله مسند با او مى‏كنند، و لو اين كه اين حالا از نظر تحقيق محل اشكال است ولى در عين حال اين حاكى از جلالت قدر اين راوى بزرگوار است، آن وقت ايشان مى‏فرمايد محمد بن زياد همان محمد بن ابى عمير است و به قرينه محمد بن ابى عمير ما كشف مى‏كنيم كه راوى از اين محمد بن ابى عمير يعنى حسن بن محمد، اين حسن بن محمد بن سماعة است كه روايات بسيار زيادى از ابن ابى عمير دارد روايت اين روايت نيست، شايد متجاوز از شصت روايت حسن بن محمد بن سماعة از محمد بن زياد كه همان محمد بن ابى عمير است دارد، و اگر اينطور شد اين حسن بن محمد ليس بمجهولٍ، بلكه اين حسن بن محمد بن سماعة است و ايشان از ثقات است و شيخش و استادش در روايت هم همين محمد بن ابى عمير است كه كثيراً از او روايت مى‏كند، لذا از اين نظر ايشان اشكال را به اين كيفيت جواب مى‏دهد، بعد نوبت مى‏رسد به عمار بن مروان، عمار بن مروان مى‏گويند دو تا عمار بن مروان داريم، يك عمار بن مروان ثقة و يك عمار بن مروان كلبى غير ثقة، آيا مقصود از اين عمار بن مروان كدام است باز ايشان حالا روى همين تحقيقاتى كه در روايات دارند مى‏فرمايند كه عمار بن مروان عند الاطلاق يعنى وقتى كه آن خصوصيت بعديش ذكر نشود، اين همان عمار بن مروان ثقة است، براى اين كه روايات زياد در رابطه با ايشان است و او اصلاً شايد روايتى نداشته باشد، و اصلاً بعضى از رجاليين مثل مرحوم شيخ اسمى از آن عمار بن مروان در كتاب رجالى خودش اصلاً متعرضش نشده و اسمش هم نبرده به علت اين كه او خيلى نادر الرواية و غير معروف است و عند الاطلاق عمار بن مروان به همان عمار بن مروان ثقة انصراف پيدا مى‏كند و شناخته مى‏شود، لذا ايشان معتقدند كه سند روايت سند خوبى است البته خوب ايشان روى مبناى خودشان ناچارند كه سند روايت را اينجا خيلى رويش تكيه بكنند، اما ما اينقدر ناچار نيستيم، براى اين كه ما استناد مشهور را جابر ضعف روايت مى‏دانيم، لو فرض كه در سند اين روايت هم مناقشه‏اى وجود داشته باشد، لكن ما به علت استناد مشهور آن ضعف و مناقشه را كنار مى‏زنيم، حالا با بيان ايشان ضعفى هم وجود ندارد كه نياز به استناد مشهور داشته باشد، عمار بن مروان نقل مى‏كند عن ابى بصير قال سمعت اباعبد الله عليه السلام يقول: حد العقيق اوله المسلخ و آخره ذات عرق، ما هم در همين مبدأ و منتهايش كار داريم، وسط ديگر فعلاً محل بحث نيست، اول را به عنوان مسلخ اين روايت معرفى مى‏كند و آخر را به عنوان ذات عرق، پس اين دو روايت مستند مشهور است و نتيجه اين مى‏شود كه در وادى عقيق هم از اولش انسان مى‏تواند محرم بشود، هم از وسطش، و هم از آخر، لكن در مبدأ و منتها عرض كرديم روايات مخالفة وجود دارد، كه بايد آن روايات را هم ملاحظه بكنيم ببينيم آيا جمع دلالى دارند يا نه، اگر جمع دلالى ندارند، و متعارضند آن وقت در مقام مرجح به كدام يك از اينها بايد اخذ بشود آن مأكول به بحث بعد ان شاء الله .
    و الحمد لله رب العالمين