چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب الحج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 337
متن
نام درس خارج فقه حج
نام استاد حضرت آية الله لنكرانى حفظه الله تعالى
تاريخ سال 1371
شماره درس 337
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
عرض كرديم كه اينجا در دو مقام بحث است، يك مقام اين بود كه آيا اختياراً كسى مىتواند مسجد شجرة را ازش تجاوز بكند، بدون احرام، و بعد از جحفة محرم بشود، آيا در حال اختيار و نبودن هيچگونه مرض و ضعف، مىتواند يا نه؟ در اين مقام نتيجةً همان حرف مشهور، كه عبارت از عدم جواز بود، از روايات استفاده شد، مقام دوم اين است كه خوب حالا كه در صورت اختيار، نمىتواند اما در صورت ضرورت مىتواند، آيا اين ضرورت، ضرورت خاصى هست، يا اينكه نه مطلق ضرورتها، و مطلق عذرهاى عرفى، مجوز تأخير احرام از مسجد شجرة است، در روايات عنوان مرض و ضعف را ذكر كرده، مخصوصاً آن روايتى كه امام صادق صلوات الله عليه، فرمودند كه قد رخص رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لمن كان مريضاً او ضعيفاً، اينكه از جحفة محرم بشود، و لازم نيست كه از مسجد شجرة محرم بشود، در مرض و ضعف كه مقتضاى روايات است، هيچ ترديدى وجود ندارد، لكن بحث اين است كه آيا اختصاص دارد به مرض و ضعف، يا اينكه مطلق ضرورتهاى عرفى و عذرهاى عرفى را شامل مىشود، در عبارتى كه از امام بزرگوار در تحرير الوسيله خوانديم، ايشان تعميم دادند، فرمودند نعم، يجوز مع الضرورة لمرض او ضعف، او غيرهما من الاعذار، اما خود صاحب جواهر عبارت شرايع را كه در عبارت شرايع عنوان ضرورت را استثناء كرده، مىفرمايد يجوز مع الضرورة صاحب جواهر ضرورت را به خصوص مرض و ضعف تفسير مىكند، مىفرمايد لمرض او ضعف ديگر او نحوهما و امثال ذلك در عبارت جواهر نيست، از اين تقريباً استفاده مىشود كه ايشان به تبعيت از ظاهر اين روايات، مخصوصاً اين روايت قد رخص، رسول الله، حكم را فقط اختصاص به مريض و ضعيف دادند، اما اگر كسى نه، مريض نيست، ضعيف هم نيست، لكن هوا مثلا گرم است و ناراحت مىشود از گرمى هوا، كه توده مردم هم ناراحت مىشوند نه اين مجوز تأخير از مسجد شجرة نيست، روى اين قول، مرحوم سيد در متن عروة مىفرمايد كه درست است كه در روايات عنوان مرض و ضعف ذكر شده، لكن اين از باب مثال است نه اينكه عرف براى مرض و ضعف، خصوصيتى قائل باشد و از روايت استفاده كند، اين نه از باب نمونه مرض و ضعف ذكر شده، و الا اعذارى ديگرى هم اگر وجود داشته باشد، همين كفايت مىكند، حالا واقعيت مسأله چيست در اينجا؟
و با روايات چه جورى ما برخورد بكنيم، واقعيت مسأله به اين كيفيت است كه اگر كسى احرام از مسجد شجرة، براى او حرجى باشد، حالا منشأ حرج هر چه باشد، يا آنهايى كه قاعده لاضرر را در مسائل فقهى هم مطرح مىكنند، كه خوب حالا اين در جاى خودش محل بحث و محل اختلاف است كه آيا مستفاد از قاعده لاضرر چيست؟ احتمالات زيادى در حديث لاضرر و لاضرار فى الاسلام داده شده، چند احتمال در مفاد اين قاعده هست، حتى بعضى از بزرگان و محققين معتقدند كه اين لاضرر و لاضرار فى الاسلام اصلاً حكم ثانوى نيست، اين يك حكم اولى است و مفادش هم نهى است، و تنزيل مىكنند به آيه شريفه و لا رفث و لافسوق و لا جدال فى الحج، مىگويند مسأله نهى لازم نيست كه به صيغه لاتفعل باشد، يا با كلمه حرمت، تحريم استفاده بشود، اين آيه لا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج، معنايش نهى از ايجاد اين مسائل در حج است، و در لا ضرر هم همين حرف را زدند، گفتند در محيط اسلام، جايز نيست كسى به كسى ضرر بزند، به حكم اولى، ربطى به حكم ثانوى و عنوان ثانوى ندارد، بعضيها در لاضرر اين معنا را معتقدند، اما خوب نوعاً معتقدند كه لا ضرر به عنوان يك حكم ثانوى و عنوان ثانوى مطرح است و حاكم بر ادله اوليه است، دليل وجوب وضوء كه به عنوان يك حكم اولى مطرح است، اگر اين وضوء ضررى شد، لا ضرر به عنوان يك دليل حاكم و عنوان ثانوى، فقط تقدم پيدا مىكند بر دليل وجوب وضوء، و حكم مىكند به اينكه وضوء ضررى از دائره ايجاب وضوء خارج است، بعضيها هم مثل امام بزرگوار قدس سره، كه همين نظريه ايشان را در آن دوره قبلى اصول، ما به نظرمان هم آمد و تأييد شد طبعاً له كه اصلا لاضرر حكم فقهى نيست، بلكه حكم ولايتى است، و حكم حكومتى است و مربوط به مرتبه ولايت و حاكميت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده، نه اينكه به عنوان يك حكم شرعى، حالا چه به عنوان اولى و چه به عنوان ثانوى، حالا اگر كسى در لاضرر اين مبناى امام بزرگوار را اختيار كرد ديگر اصلاً لاضرر را از فقه بايد كنار ببرد، براى اينكه در فقه احكام حكومتى و احكام ولايتى به عنوان قوانين كليه نمىتواند مطرح باشد، حكم ولايتى اين شأن نزول خاص دارد، مورد خاص دارد و نمىشود مثل ساير احكام دوام و استمرار داشته باشد، خوب روى اين مبنا اصلاً قاعده لا ضرر، از مسائل فقهيه اجنبى مىشود و كنار مىرود، و تنها چيزى كه باقى مىماند در اين طريق قاعده لاحرج است، قاعده لا حرج را ديگر درش مناقشهاى نيست، كه ما جعل عليكم فى الدين من حرج» اين قاعدة فقهية، و حكومت دارد بر ادله احكام اوليه، لذا حالا ما هم فرض را روى عنوان حرج مىكنيم، ما مىگوييم كه اگر كسى احرام از مسجد شجرة برايش حرجى باشد، حرج در قاعده لا حرج دو خصوصيت درش رعايت بايد
بشود، اولا حرج حرج شخصى است، نه حرج نوعى، اين در رابطه با هر كسى و شخص هر مكلفى مطرح است، ممكن است يك تكليفى نسبت به هيچ مكلفى حرجى نباشد، اما نسبت به يك مكلف تنها حرجى باشد، قاعده لا حرج نسبت به شخص آن مكلفى كه حكم در رابطه او حرجى است رفع مىكند حكم را، خصوصيت دومى كه در قاعده لا حرج مطرح است، اين است كه حرجش حرج عرفى است، اين حرج وقتى كه در آيه و روايت وارد شد مثل ساير عناوين و مفاهيم مىماند، همانطورى كه ساير عناوين و مفاهيمى كه در رابطه با احكام در ادله ذكر مىشود، مقصود معناى عرفى آنهاست، وقتى كه مىگويد الدم نجس يعنى ما يراه العرف دماً، نه آن چيزى كه در آزمايشگاه بعد از هزار نوع تجزيه و تحليل دميتش ثابت مىشود، مثل رنگ خون كه رنگ خون و لو يك رنگ ضعيفى هم باشد، اين به حسب حكم عقل، دليل بر بقاء اجزاء صغيره خون است، اما در عين حال العرف لايراه دماً، عرف او را دم نمىبيند، بعد از اينكه خون را كاملاً شستشو مىكند، اگر يك رنگ خيلى ضعيفى ازش باقى ماند، كه با شستشوهاى متعارف رفع نمىشود، عرف مىگويد اين رنگى است كه باقى مانده و اما آن از بين رفته، خوب همانطورى كه در اين عناوين شما به عرف مراجعه مىكنيد، در باب حرج هم حرج عرفى ملاك است يعنى آنى را كه عرف حرج مىبيند، عرف حكم مىكند به اينكه مثلاً احرام از مسجد شجرة، براى شخص اين انسان و لو اينكه مريض هم نيست، ضعيف به آن معنا هم نيست، روى علل و جهات ديگر، عنوان حرجيت دارد، اگر مسأله عنوان حرجى پيدا كرد، كه ما ديگر نياز به هيچ دليل ديگرى نداريم، خوب دليل مىگويد يكى از احكام ما اين است «لا تجاوز كأن لا تجاوز من مسجد الشجرة الا محرماً» خوب وقتى كه «ماجعل عليكم فى الدين من حرج» در كنار اين لا تجاوز مسجد الشجرة الا محرماً آمد، رفع مىكند حرمت را، رفع مىكند عدم جواز را، مىگويد اگر احرام از مسجد شجرة، براى تو حرجى است، نه مىتوانى از مسجد شجرة بدون احرام بگذرى و تجاوز بكنى، و اين ديگر لازم نيست كه ما اين مسأله را همانطورى كه بعضيها دنبال كردند، كه خوب قاعده لا حرج مىگويد احرام از مسجد شجرة لازم نيست اما نمىگويد كه احرام از جحفة لازم است، خوب او را ديگر لازم نيست كه قاعده لا حرج بگويد، لا حرج تجاوز از مسجد شجرة من غير احرام را حرمتش را برمى دارد، حرمت را برمىدارد، خوب حرمت برداشته شد، حالا كه رسيد به جحفة، مگر نمىخواهد اين حج انجام بدهد، مگر نمىخواهد عمره تمتع را شروع بكند، خوب هذا هو الميقات، عمره تمتع هم بايد از ميقات شروع بشود، ديگر ما اينجا نياز نداريم بياييم بگوييم در روايت على بن جعفر ديروز در يكى از رواياتش اين بود كه براى اهل مدينه، دو تا ميقات جعل شده، ذا الحليفه و
الجحفة، نه اين روايت هم نبود مسأله تمام بود، اين روايت هم نبود اصلاً، اين تعبير هم اگر وجود نداشت در روايات، بالاخرة قاعده لا حرج، عبور از مسجد شجرة بدون احرام را تجويز مىكند اما خوب از آن طرف اصل مسأله حج كه به قوت خودش باقى است، لزوم احرام براى عمره تمتع به قوت خودش باقى است، خوب از مسجد شجرة هم كه گذشت، نوبت به جحفة مىرسد، خوب روى قاعده بايد از جحفة محرم بشود، ديگر نيازى به صحيحه على بن جعفر ما نداريم كه يك چنين تعبيرى در او ذكر شده، كه و لأهل المدينة ذا الحليفة و الجحفة، اين دو تا را كنار هم به صورت واجب تخييرى ذكر كرده، نه هيچ ما نياز به اين حرفها نداريم، آنى كه مشكل ما بود اين بود كه آيا از مسجد شجرة بدون احرام مىتواند تجاوز بكند يا نه، دليل مىگفت نه لا تجاوزها الا و انت محرم، خوب اين يك حكم تكليفى تحريمى «ما جعل عليكم فى الدين من حرج» در مورد حرج مىآيد اين را بر مىدارد، و مىگويد هيچ مانعى ندارد، كه اگر اين حكم حرجى شد، از مسجد شجرة بدون احرام هم عبور بكنيم، همين مقدار اما بقيهاش ديگر در جاى خودش محفوظ است، ادلهاى كه مىگويد الجحفة ميقات نه لأهل المدينه، و لو لأهل الشام، با دليلى كه مىگويد عمره تمتع بايد از ميقات شروع بشود و در ميقات هم فرقى نمىكند بين آن افرادى كه ميقات برايشان قرار داده شده و بين آنهايى كه يمر على طريقهم، و لو اينكه شامى هم نباشد، لكن از طريق جحفة دارد عبور مىكند و مرور مىكند خوب روى قاعده بايد عمره تمتعش را از جحفة انجام بدهد، پس در حقيقت لزوم احرام از جحفة متوقف نيست بر اينكه ما روايتى به نام صحيحه على بن جعفر داشته باشيم كه ظاهرش اين باشد كه مدنى له ميقاتان، على سبيل التخيير، تا اينكه ما بياييم بگوييم يك مقدارش را ما به واسطه روايات ديروز رفع يد مىكنيم اما اينجائى كه مسأله حرجى است يك عده واجب تخييرى كه حرجى شد عدل ديگر به قوت خودش باقى است، و اين بحثها درست نيست به اين صورت در اينجا پياده بشود، عدل واجب تخييرى هم نيست، اصلاً هم نيست، لكن عرض مىشود تجاوز از مسجد شجرة محرم بود، دليل لا حرج نفى حرمت كرد، حالا كه يمر على الجحفة، و يريد العمرة و الحج، خوب پيداست كه بايد از جحفة براى عمره تمتع محرم بشود، براى خاطر اينكه اين وظيفه و فريضه الهية را انجام بدهد، اين در رابطه با آنجايى كه مسأله عنوان حرج درش باشد، اما آنجايى كه عنوان حرج نيست، چه بسا مرض هست ولى حرج نيست، ضعف هست ولى حرج نيست، در خصوص مرض و ضعف و لو اينكه عنوان حرج هم وجود نداشته باشد، بر حسب رواياتى كه ديروز خوانديم، قد رخص رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، لمن كان مريضاً او ضعيفاً ان يحرم من الجحفة، لذا اين هيچ ترديدى در مسأله مرض و ضعف و لو
اينكه عنوان حرج درش وجود نداشته باشد، به مقتضاى روايات ديروز، تأخير احرام از مسجد شجرة هيچ مانعى ندارد، انما الكلام در آنجايى است كه نه مرض است و نه ضعف است و نه حرج است، اينجا را ما چكار بكنيم؟ ما اگر بوديم خوب دقت بفرماييد اگر ما بوديم و همين روايت و قد رخص رسول الله لمن كان مريضاً او ضعيفاً اگر ما فقط با اين روايت و امثال اين عبارت مواجه بوديم، فقط بحث ما متمركز در اين مىشد، كه آيا از اين مرض و ضعف الغاء خصوصيت مىشود يا الغاء خصوصيت نمىشود، صاحب جواهر از او استفاده مىشود كه ما نمىتوانيم از عنوان مرض و ضعف الغاء خصوصيت بكنيم، براى اينكه ضرورت در عبارت محقق را، به خصوص مرض و ضعف ايشان تفسير مىكند، و كلمه شبههما و نحوهما، و امثال ذلك در دنبال مرض و ضعف نياورده، در مقابل ايشان مرحوم سيد هم در متن عروة مىآيد اينجورى ادعا بفرمايند كه نه بابا عرف از اين مرض و ضعف الغاء خصوصيت مىكند، مثل رجل شكّ بين الثلاث و الأربع» كه هيچ عنوان رجوليت در ترتب حكم شك در ركعات نماز دخالت ندارد، با اينكه عنوان رجل در روايت ذكر شده، صاحب عروة هم بفرمايند اينجورى است، مرض و ضعف از باب مثال و نمونه ذكر شده و الا حكم اختصاص به مرض و ضعف ندارد، اگر ما بوديم همين روايت بحث ما فقط روى همين تمركز پيدا مىكرد، كه آيا از روايت قد رخص، الغاء خصوصيت مىشود كرد يا نمىشود كرد، و ظاهر هم اين است كه حق در اين رابطه با مرحوم سيد است، عرف خصوصيتى براى مرض و ضعف نمىبيند، مرض و ضعف به عنوان ضرورت ذكر شده، همان طورى كه امام بزرگوار هم دائره را توسعه دادند فرمودند لمرضٍ او ضعفٍ او غيرهما من الأعذار، لكن مشكلة اين نيست كه فقط ما بنشينيم روى الغاء خصوصيت از روايت قد رخص و عدم الغاء خصوصيت بحث بكنيم، اينجا يك روايتى هست كه قبلاً هم ما اين روايت را خوانديم و اين روايت يك مشكلهاى را اصلاً در اين مسأله مورد بحث ما ايجاد مىكند، و اين روايت هشتم همين ابواب مواقيت باب هشتم، كه تنها همين يك روايت هم بيشتر درش ذكر نشده، روايت را هم خوانديم، روايت اين بود محمد بن الحسن شيخ بأسناده عن موسى بن القاسم عن جعفر بن محمد بن حكيم كه عرض كرديم اين از رجال كامل الزيارات است و توثيق عام دارد، عن ابراهيم بن عبدالحميد كه با اينكه واقفى است، لكن توثيق خاص دارد و جزء موثقين بالخصوص است، ايشان نقل كردهاند ابى الحسن موسى عليه السلام قال سألته عن قوم قدموا المدينة، جمعيتى وارد مدينه شدند، فرض كنيد مثل ايرانيها، تخافوا كثرة البرد و كثرة الايام، از دو چيز اينها ترس و وحشت دارند، يكى سرماى زياد، چون مدينة گاهى سرماى شديد دارد و حتى در همين ايام عمرة بعضى از دوستانى
كه قبل از ما مشرف شده بودند، آنها ديده بودند كه بعضى از شبها درجه حرارت زير صفر است و آب آنجا يخ مىبندد، به اين طرز مىرسد گاهى سرماى مدينه، فخافوا كثرة البرد، از يك طرف، و كثرة الأيام، كسى كه از شجرة محرم مىشود همانطورى كه عرض كرديم، دورترين مواقيت به مكة مسجد شجرة است براى اينكه حدود هشتاد فرسخ با مكة فاصله دارد، آن هم در آن زمان كه وسائل نقليه نبوده و قطعاً با شتر و امثال اينها مىبايست حركت بكنند، قاعدتاً هفت هشت ده روز مىبايست در حال احرام باشند از مسجد شجرة تا به مكة برسند، فخافوا كثرة البرد و كثرة الايام، كثرت ايام به چه مناسبت «يعنى الاحرام من الشجرة» اگر بخواهند از مسجد شجرة محرم بشوند مواجه با اين دو مسأله هستند، و ارادوا، اينها حالا فكرى به ذهنشان آمده، ارادوا ان يخذوا منها الى ذات عرق، از مدينه شروع بكنند حركت كنند و بروند به ذات عرق كه ذات عرق ميقات عراقيين است و فاصلهاش با مكة تقريباً شانزده فرسخ است، و ارادوا ان يخذوا منها الى ذات عرق فيحرموا منها» بعد از ذات عرق محرم بشوند، كه هم از سرماى مدينه و مسجد شجرة نجات پيدا بكنند، و هم از كثرت ايام احرام خلاص بشوند، براى اينكه آن فاصلهاش پنج برابر اين فاصله است، چطور؟ فقال لا» موسى بن جعفر صلوات الله عليهما بر حسب اين روايت فرمودند: نه، و هو مغضب، كلمه «لا» را در حالى بيان كردند كه با عصبانيت و با غضب تؤام بود، بعد فرمودند كه من دخل المدينة فليس له ان يحرم الا من المدينة، كسى كه وارد مدينه شد، و لو اينكه اهل خود مدينه هم نباشد، حق ندارد، مگر اينكه از مدينه محرم بشود، يعنى از مسجد شجرة، خوب اين عرض مىشود كه اشكالاتى به اين روايت هست، در رابطه با سندش، مرحوم سيد در يك مسأله بعدى تصريح مىكند به اينكه سند اين روايت ضعيف است، پيداست كه روى همان جعفر بن محمد بن حكيم كه توثيق خاص ندارد، بلكه تنها در اسانيد و رجال كامل الزيارات واقع شده، معلوم مىشود مرحوم سيد اين توثيقات عامة را معتبر نمىداند، لذا ايشان در يك مسأله بعدى به صراحت حكم مىكند به اينكه اين روايت ضعيف السند است، علاوه اشكال ديگرى كه آن اشكال اين است كه بعداً هم شايد اين مسأله را ما بخوانيم، حالا و لو اينكه عرض مىشود در كلام تحرير الوسيله ظاهراً عنوان نشده، اما دركلام مرحوم سيد معنون است بعضى از روايات گذشته هم شاهد بر اين معنا بود، كه ديروز هم من اشاره كردم، اگر كسى از مدينه مىخواهد برود مكة، اما فرض كنيد كه از راه معمولى نمىخواهد برود، از راهى كه از كنار مسجد شجرة عبور مىكند، نه، از نقطه مقابل از يك بيراهه، مىخواهد برود به مكة، ما مىتوانيم جلويش را بگيريم، بگوييم چون تو وارد مدينه شدى، حتماً بايد از اين راه معمولى مدينه به مكة خودت را به مكه
برسانى، كه راه معمولى آن است كه از كنار مسجد شجرة عبور مىكند، خوب اين روايت ظاهرش اين است كه اين حق ندارد راهش را تغيير بدهد، حق ندارد كه از بيراه به طورى كه نه به مسجد شجرة بخورد و حتى نه به جحفة، بلكه فرض كنيد از ذات عرق كه معلوم مىشود راهى هم ممكن بوده كه به ذات عرق خودشان را برسانند، به آنجا برسانند و محرم بشوند، اين روايت مىگويد نه، در حالى كه نمىشود به اين معنا ملتزم شد، علاوه باز خوب دقت كنيد، مورد روايت مىگويد «و أرادوا أن يخذوا منها الى ذات عرق» ما بحثمان در ذات عرق نيست، ما بحثمان در جحفة است، كسى همان طريق را بخواهد بگيرد و در حال وجود عذر از شجرة محرم نشود و از جحفهاى كه در همان طريق واقع شده محرم بشود، ممكن است روايت ناظر به اين باشد، كه راه را حق ندارد از غير اين دو ميقات منحرف بكند، به ذات عرق حق ندارد برود، اما چه بسا اگر سؤال مىكردند كه به جحفة مىخواهند بروند و محرم بشوند، امام مىفرمود مانعى ندارد، و اين يك مؤيدى هم دارد، مؤيدش اين تعبير ذيل امام است، مىفرمايد من دخل المدينة فليس له ان يحرم الا من المدينة، اين من المدينة را اگر به ظاهرش بخواهيد بگيريد كه باطل است، كسى حق ندارد از مدينه محرم بشود، مدينه قبل از مسجد شجرة است، لذا بايد يك مضافى در تقدير بگيريم، بايد بگيريم الا من طريق المدينه، اگر من طريق المدينه شد، جحفة را شامل مىشود، براى اينكه جحفه در طريق مدينه الى مكة واقع شده، ذات عرق را نفى مىكند اما جحفة را ديگر نفى نمىكند براى اينكه اين الا من المدينة ان أبقى على ظاهره كه فباطل، كسى حق ندارد از مدينه محرم بشود، بايد بگوييم الا من طريق المدينه، طريق معمولى مدينه، در طريق معمولى مدينه، دو تا ميقات وجود دارد، يك ميقات به نام مسجد شجرة، يك ميقات هم به نام جحفة، و باز مؤيد اين مسأله اين است كه در روايت دارد فخافوا كثرة البرد، و كثرة الايام، حالا كثرت ايامش آدم ممكن است بگويد خوب ديگر، كثرت ايام هست، يك امر حرجى هم نيست، مشكل هست اما حرجى نيست، بين مشكل بودن و حرجى بودن عنوان عموم و خصوص مطلق است حرج يعنى آن مشقت شديدهاى كه لا يتحمل عادةً، و الا روزه گرفتن آن هم در تابستان بر همه مشكل است، شايد كسى را نداشته باشيم كه روزه گرفتن در تابستان برايش مشكل نباشد، اما خود معناى تكليف و كلمه تكليف يعنى ايجاد كلفت يعنى ايجاد زحمت، ايجاد زحمت غير از حرجى بودن است، كثرة الايام ممكن است حرجى نباشد، اما كثرة البرد چطور؟ سرماى خيلى شديد كثرة البرد لا أصل البرد، آن هم انسان كه لباس مخيط نمىتواند بپوشد لباس احرام بايد غير مخيط باشد، لباس غير مخيط هم آنطورى انسان را گرم نمىكند، كه در برابر سرما انسان را حفظ بكند، در حقيقت اين كثرة البرد يك
امر حرجى است، آن وقت چطور روايت در مسأله امر حرجى مىگويد لا، حق ندارى، با اينكه حرجى هم هست حق ندارى، مشكل كه ما بخواهيم روايت را با وجود حرجى بودن اينجورى معنا بكنيم، لذا بايد يعنى بهتر اينجورى است كه روايت را ناظر به اين بگيريم حالا و لو اينكه بعداً با اين مشكل مواجه مىشويم اما روايت اين را مىخواهد بگويد، مىخواهد بگويد كسى كه وارد مدينه مىشود بايد طريق مدينه الى مكة را انتخاب بكند، حالا اگر حرجى نيست از مسجد شجرة، اگر حرجى هست من الجحفة، اما اينور و آنور نزند، به ذات عرقى كه ميقات عراقيين است و هيچ ارتباطى به طريق مدينه الى مكه ندارد، مگر اينكه كاملاً انحراف از طريق پيدا بكنند روايت در مقام اين معنا است و اما اينكه ما روايت را بخواهيم حمل بر كراهت بكنيم، اين كراهت كه هم در كلام صاحب جواهر در يك بحثى ديدم هم در كلام مرحوم سيد اين با «هو مغضب» سازگار نيست، يك أمر مكروهى با عنوان «و هو مغضب» نمىسازد، كما اينكه با خود اين عبارت هم نمىسازد، «من دخل المدينة فليس له ان يحرم الا من المدينة» با اين نفى و اثبات اين عبارت هيچ گونه سازگار نيست، لذا بهتر اين است كه ما مشكل اين روايت را اينجورى حل بكنيم، و بگوييم اين روايت نمىخواهد بگويد در تأخير از شجرة به جحفة با اينكه كثرة البرد، كه يك امر حرجى است تحقق دارد مع ذلك جائز نيست، اين در رابطه با نفى انتقال به ذات عرق است، پس در حقيقت اين روايت را هم اينجورى توجيه مىكنيم و آن روايت «قد رخصّ» را هم همانطورى كه امام و مرحوم سيد قدس سرهما استفاده كردند، ما ازش خصوصيتى نمىفهميم، بلكه مطلق عذر عرفى مجوز تأخير است، ديگر حالا درس را تمام مىكنيم ان شاء الله اگر حيات و توفيق و سلامتى بود براى دهم ماه ربيع الاول ان شاء الله شروع مىكنيم
و الحمد لله رب العالمين
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...