• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام درس خارج فقه حج
    نام استاد حضرت آية الله لنكرانى حفظه الله تعالى
    تاريخ سال 1370
    شماره درس 333
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    آن عبارت ديروزى كه نقل كرديم، كه عرض كرديم در كلام امام بزرگوار دارد «و هى خمسة لعمرة التمتع»، اين سهوى در نوشتن بود در كلام ايشان عمرة الحج است، البته مقصود از عمره حج هم، همان عمره تمتع است، براى خاطر اينكه عمره مفردة، همان طورى كه ملاحظه فرموديد معمولا از عدناالحل شروع مى‏شود، يك اشكالى در اين تقييد كه در هيچ يك از كلمات ديده نمى‏شود تنها در عبارت امام بزرگوار هست، كه ظاهرش اين است كه اين مواقيت براى عمره تمتع عبارت از پنج تا است، اگر مقصود اين باشد كه عمره حج تمتع از غير اين پنج ميقات جايز نيست، اين مقصود باشد، اين قابل توجيه و قابل قبول است، اما ظاهر عبارت، انحصار را مى‏رساند، يعنى اين پنج ميقات صرفا براى عمره حج جعل شده، و توقيت شده، در حالى كه مسأله در اين طرف به اين صورت نيست، خوب فرضا اگر يك ايرانى الان حجة الاسلامش را انجام داده، لكن مى‏خواهد يك حج مستحبى افرادى انجام بدهد، خوب، اگر حج افراد خواست انجام بدهد، آيا ميقاتش بعد از آنى كه مى‏خواهد حركت بكند ليس بمسجد الشجرة، خوب بلااشكال ميقاتش مسجد شجرة است، خود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حجة الوداع با اصحابشان از مسجد شجرة محرم شدند، در حالى كه حج آنها يك قسمت حج قران بود، و يك قسمت حج افراد بود، و اين مواقيت هم قبلا توقيت شده بود، نه اينكه توقيتش بعد حجة الوداع باشد، قبلا اين مواقيت توقيت شده بود، و لذاست كه ما بحث مى‏كرديم كه چطور در عمرة القضاء رسول خدا از جبة محرم شدند، و اين را توجيه مى‏كرديم حالا توجيهات مختلفه‏اى در اين رابطه بود، بالاخرة اين تقييدى كه در عبارت ايشان هست و هى خمسة لعمرة الحج، كه مقصود از عمره مضافه به حج، همان عرض مى‏شود عمره تمتع است، مگر اينكه احتمال بدهيم يك غلط چاپى وجود دارد، و صحيحش اين بوده و هى خمسة للعمرة و الحج، كه من احتمال قوى مى‏دهم كه اصل عبارت اينجورى بوده، و هى خمسة للعمرة و الحج، اما عمرة را اضافه به حج بكنيم، خوب اين قبلا و بعدا چنين چيزى و چنين تعبيرى نشده، خوب اگر مقصود عمره تمتع است كه عمره مضافه به حج، همان عمره تمتع است، خوب بايد بفرمايند لعمرة التمتع، اين لعمرة الحج اين يك چيزى است كه در حقيقت تازه پيدا شده، تازه به گوش انسان مى‏خورد، و هى خمسة
    لعمرة الحج، به نظر مى‏رسد كه اين، اشتباه چاپى و اينها در كار است و صحيح اين بوده للعمرة و الحج، هم براى عمرة اينها ميقات هستند، هم براى حج عنوان ميقاتى دارند، مثل كسى كه مستحبا بخواهد يك حج قران يا افرادى را انجام بدهد و حجة الاسلام تمتعش را قبلا انجام داده، خوب، اين لامحالة از همين مواقيت محرم مى‏شود، پس درست است كه عبارت، لعمرة الحج است، لكن مقصود از عمرة الحج غير از عمره تمتع چيزى نيست، و در عين حال اين اشكال است، كه اين مواقيت منحصر به عمره تمتع نيست، و عرض كردم مضافا به اينكه اضافه عمره به حج يك چيزى است كه تا به حال نه در كلام ايشان ديده شده نه در كلام ديگران، و بعيد نيست كه مقصود للعمرة و الحج باشد، اين يك نكته‏اى بود در رابطه با تعبير ايشان، حالا مى‏فرمايند از اين پنج ميقاتى كه تقريبا مسلم است و هيچ ترديدى اجمالا در اين پنج ميقات وجود ندارد و لو اينكه در خصوصياتش بحثهائى هست، اما در اصل ميقات بودن اين پنج ميقات، و اينكه توقيت اين مواقيت هم در زمان رسول خدا و با تعيين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده، و حتى براى عراق با اينكه يا وجود خارجى نداشته يا مسلمانى در آن نبوده، اما چون آينده‏اش از نظر رسول خدا روشن بوده كه مسلمانهايى در آنجا تمركز پيدا مى‏كنند براى آنها هم پيش بينى شده و يك ميقات خاصى براى اهل عراق در نظر گرفته شده، بالاخرة اولين ميقات عبارت از ذوالحليفة است كه اين ميقات است براى اهل مدينة، كه در روايات نوعا تعبير اينجورى بود كه وقته رسول الله يا وقّت رسول الله لأهل المدينة ذالحليفة، در رواياتى كه ديروز خوانديم يك چنين تعبيراتى وارد شده بود كه براى اهل مدينة رسول خدا ذوالحليفة را ميقات قرار داده، منتها حالا به ضميمه يك روايات ديگرى، مى‏گوييم آنهايى كه اهل مدينة هم نيستند لكن قبلا مى‏روند به مدينة و براى اعمال حج عمره‏يشان، مرورشان بر همين ذوى الحليفة است براى آنها هم ميقات است و لو اينكه آنها عنوان اهل المدينة ندارند، كه حالا بعد دليل بر رواياتش را بعدا مى‏خوانيم ان شاء الله، لكن حالا اجمالا براى اهل مدينة رسول خدا ذوالحليفة را به عنوان ميقات معين كرده، حالا از بعضى از فقهاء استفاده مى‏شود كه علت اينكه به آنجا ذوالحليفة گفته مى‏شود براى اينكه قبل از اسلام در يك جريانى مردم در آنجا تحالف كردند، و قسم خوردند لابد بينشان نزاع و اختلافى بوده و كار به قسم و تحالف رسيده، به لحاظ اينكه در چنين جايى قسم واقع شده از آن تعبير به ذو الحليفة شده است، لكن بحث اين است، كه آيا اين ذوالحليفه‏اى كه ميقات مدنيها و من يمر على طريقهم هست، آيا ذوالحليفة عبارت از خود مسجد شجرة است فقط مسجد شجرة به آن ذو الحليفة گفته مى‏شود يا ذو الحليفة اسم آن روستا يا آن مزرعه و آن مجموعه‏اى كه در آنجا وجود دارد، كه يك جزئش عبارت از
    مسجد شجرة است، كه در حقيقت مسجد شجرة جزء ذو الحليفة است، نه اينكه مسجد ذو الحليفة عبارت از فقط مسجد الشجرة باشد، اينجا در كلمات فقهاء و در تعبيرات فقهاء، اين طورى كه از صاحب جواهر و نقل صاحب جواهر استفاده مى‏شود، جماعتى اصلا عنوان ذو الحليفة را در اين ميقات مطرح نكرده‏اند، همين به صورت روشن گفتند و ميقات اهل المدينة، مسجد الشجرة بدون اينكه اشاره‏اى به عنوان ذو الحليفة داشته باشند، جمع زيادى اينجورى تعبير كردند، كه محقق در شرايع، جزء اين قبيل افراد است، كه مى‏فرمايد ميقات المدنى مسجد الشجرة، اصلا اشاره‏اى به عنوان ذو الحليفة نشده، در بعضى از - عرض مى‏شود - تعبيرات و باز جماعتى نه فقط جمع بعض نادر، آمده‏اند فقط عنوان ذو الحليفة را ذكر كردند، گفتند كه ميقات مدنى، عبارة عن ذى الحليفة، هيچ اشاره‏اى به مسجد شجرة در كلام اينها ديده نمى‏شود، در بعضى از روايات جمع كردند بين اين دو عنوان گفته‏اند كه ميقات مدنى مسجد شجرة است، و اين همان ذو الحليفه است كه بين مسجد شجرة و ذو الحليفة تقريبا در عبارت جمع كردند و گفتند كه مقصود از مسجد شجرة، همان ذو الحليفة است و بالعكس، اما رواياتى را كه ما در اين باب ملاحظه مى‏كنيم، در روايات تقريبا به سه تا عنوان ما برخورد مى‏كنيم، يكى عنوان ذو الحليفة، يكى عنوان مسجد الشجرة، يكى عنوان الشجرة، بدون اضافه مسجد، كه مقصود از شجرة هم درخت نيست، بلكه مقصود از شجرة اسم همان مكان است، آن مكان از او تعبير به شجرة مى‏شود حالا يا به لحاظ اينكه درخت فراوانى داشته، قاعدة به اين مناسبتها، به محل عنوان شجرة اطلاق مى‏شود نه به درخت عنوان شجرة، اين روشن است، اين سه تا عنوان در كار هست، حالا بايد ببينيم كه بايد چه جورى ما جمع بين اين روايات بكنيم، و برخورد با اين روايات بكنيم، مرحوم سيد در ابتداى كلامشان يك مطلبى را ذكر مى‏كنند در متن عروة و آن اين است كه مى‏فرمايند ذو الحليفة در بعضى از روايات تفسير به شجرة شده و در بعضى از روايات تفسير به مسجد شجرة شده، بعضى از روايات ذو الحليفة را به شجرة معنا كرده بعضى از روايات ذو الحليفه را به مسجد شجرة معنا كرده، آن وقت ايشان مى‏فرمايند قاعده حمل مطلق بر مقيد اين است كه آنى كه تفسير به شجرة كرده اين در حقيقت مطلق است، ما آن را حمل بر مقيد مى‏كنيم و مى‏گوييم مقصود از شجرة، مسجد الشجرة است، يك چنين حمل اطلاق بر تقييد در كلام سيد در ابتداى كلامشان مطرح است و لذاست كه از اين حرف ايشان نتيجه مى‏گيرد در ابتداى كلامش كه مقتضاى احتياط وجوبى اين است كه احرام حتما از خود مسجد شجرة شروع بشود، نه اينكه از آن مجموعه از هر كجايش بخواهد انسان محرم بشود كفايت بكند، نه احتياط وجوبى اين اقتضاء را دارد كما اينكه امام بزرگوار هم مى‏فرمايند
    احتياط وجوبى اين است كه از خود مسجد محرم بشود، بعد مى‏فرمايند بلكه، لا يخلو اعتباره من وجهٍ، بالاتر از احتياط وجوبى نزديك به فتوا هم هست، كه انسان احرام را از خود مسجد شجرة و از داخل مسجد شروع بكند، اين مسأله حمل مطلق بر مقيد، اين از عجايب فرمايشاتى است كه مرحوم سيد در اينجا ذكر كرده و همانطورى كه بعضى از شراح، و محققين شراح بر مرحوم سيد اشكال كردند گفتند كه اولا مسأله حمل مطلق بر مقيد، در رابطه با كلى و انواع و اصنافش مطرح است، يك دليلى مى‏گويد اعتق الرقبة، خوب اين اطلاق دارد، اين يك جنس مطلق است، شما به دليل لا تعتق الرقبة الكافرة، و لا يجوز عتق الرقبة الكافرة مى‏آييد اين جنس را مقيد مى‏كنيد به يك نوع خاصش، كه نوع خاصش عبارت از رقبه مؤمنه است، مسأله تقييد و اطلاق جايش كلى و انواع و اصناف است، اما در مسأله ذو الحليفة و مسجد شجرة، مسأله، مسأله كلى و فرد و كلى و انواع نيست، بلكه مسأله، مسأله جزء و كل است، و در مسأله جزء و كل ديگر جايى براى اطلاق و تقييد نيست، فرضا اگر لفظ موضوع للكل را در جزء استعامل بكنند يا لفظ للجزء را در كل استعمال بكنند، اين يك استعمال مجازى است با فرقى كه در ذهنتان هم هست، كه بين استعمال لفظ جزء در كل و كل در جزء، يك اختلافى هست و يك شرائطى هست، جزء در صورتى در كل مى‏تواند استعمال بشود، كه جزء از آن اجزائى باشد كه به انتفاع او، انتفاع كل و انتفاع مركب لازم بيايد، اما در عكسش مسأله اينطور نيست، اجمالا در مسأله جزء و كل، جاى اطلاق و تقييد نيست، مسأله استعمال مجازى است، شرائط و خصوصيات استعمال مجازى را ما بايد در نظر بگيريم، اين اولا، ثانياً مسأله نه مربوط به استعمال جزء در كل است، نه مربوط به مطلق و مقيد است، مسأله اين است كه ما به دو تا تفسير متخالف برخورد مى‏كنيم، يك روايت مى‏گويد ذاالحليفة يا ذو الحليفة عبارة عن الشجرة، يك روايت هم مى‏گويد ذو الحليفة عبارة عن مسجد الشجرة، خوب وقتى دو تا تفسير متخالف در رابطه با ذوالحليفة ما داريم، اينجا نه مسأله مطلق و مقيد مطرح است و نه مسأله استعمال جزء در كل يا كل در جزء مطرح است، بلكه دو تفسير است، مثل اين مى‏ماند كه مثلا از باب مثال مثلا در معناى بيت، بيت خوب يك لفظ عربى است، اين فرضا يك لغتى بيايد اينجورى بگويد البيت عبارة عن مجموع الدار، يك لغتى هم بيايد بگويد نه، البيت عبارت از يك اتاق خانه است، خوب اتاق از خانه جزء من مجموع الدار، اما در مقام تفسير يك لغت بگويد البيت عبارة عن مجموع الدار، يك لغت هم بگويد البيت عبارة از يك اتاق از دار، شما با اينها چه جورى معاملة مى‏كنيد، اگر دو تا لغت اينجورى را شما با آن برخورد كرديد، آيا مى‏آييد مسأله حمل مطلق بر مقيد را پيش مى‏كشيد، مسأله استعمال لفظ موضوع للجزء فى الكل او العكس را شما مطرح مى‏كنيد، يا
    اينكه مى‏گوييد نه ما در مقابل دو تفسير متخالف واقع شديم، اين مى‏گويند البيت معناه مجموع الدار، آن مى‏گويد البيت معناه جزء من الدار، خوب اينها با هم متخالفند، مسأله جزء و كل و اطلاق و تقييد مطرح نيست، و تصادفا در ما نحن فيه روايات را كه انسان ملاحظه مى‏كند تقريبا مسأله به اين صورت است. حالا يك نظر اجمالى به روايات بكنيم تا بعد ببينيم ملاحظه اين روايات چه اقتضائى دارد.(سوال...و پاسخ استاد:) صبر كنيد حالا، حالا بايد برسيم به نتيجه، آن رواياتى كه ذو الحليفة را به خود مسجد شجرة تفسير مى‏كند، يكى روايتى بود كه ديروز خوانديم كه روايت سوم از باب اول از ابواب مواقيت بود، و او صحيحه حلبى كه قال، قال ابو عبدالله عليه السلام الأحرام من مواقيت خمسة، وقتها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لا ينبغى لحاج و لا لمعتمرٍ أن يحرم قبلها قبلها و لا بعدها، آن وقت شروع مى‏كند و «وقّت» كه به نظر مى‏رسد اين واوش زياد باشد، وقّت لأهل المدينة ذاالحليفة و هو مسجد الشجرة» خيلى روشن ذا الحليفة را تفسير مى‏كند، و توضيح مى‏دهد، كه مقصود از مسجد شجرة مقصود از ذا الحليفة عبارت از مسجد شجرة است، اين يك روايت، روايت ديگر - عرض مى‏شود - كه روايت يازدهم و دوازدهم كه يكى را صدوق در كتاب امالى نقل كرده، و يكى را در كتاب مقنة و قاعدتاً يك روايت است منتها در دو تا كتاب صدوق نقل كرده، و نقلش هم به صورت ارسال است، لكن ارسالش هم ارسال معتبر است، و فى الأمالى قال ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم وقّت لأهل العراق العقيق» كه حالا به آن بقيه‏اش كارى نداريم، تا آخر مى‏رسد «و وقّت لأهل المدينة ذا الحليفة و هو مسجد الشجرة» كه اصلاً عنوان ذو الحليفة را به مسجد شجرة تعريف و تفسير مى‏كند، در كتاب مقنة هم كه آن هم باز مال صدوق است، مقنعة مال شيخ مفيد است اما مقنه و هداية اينها كتاب فقهى مرحوم صدوق است، آنجا هم قال به صورت ارسال معتبر مى‏فرمايد «وقّت رسول الله لأهل الطائف قرن المنازل» باز به بقيه‏اش فعلاً كارى نداريم، تا به اينجا مى‏رسد «و لأهل المدينة ذا الحليفة و هو مسجد الشجرة» عنوان ذو الحليفة را تفسير من مسجد الشجرة مى‏كند در اين عبارت، يك روايت سيزدهم هم داريم كه آن تقريباً مفادش اين است، كه در مقام توقيت نيست، لكن عمل رسول خدا را حكايت مى‏كند كه عمل رسول خدا اين بود كه از مسجد شجرة رسول خدا محرم شد، روايت سيزدهم است لكن اين مرسله غير معتبره است، چون صدوق در كتاب علل الشرايع بعد از آنى كه سند را نقل مى‏كند، آخر مى‏رسد به حسين الوليد عمن ذكره، كه ديگر معلوم نيست كه اين راوى كه حسين به وليد از او نقل كرده او عبارت از چه كسى است، اين مرسله غير معتبره است، راوى مى‏گويد قال قلت بأبى عبدالله عليه السلام لأى علةٍ أحرم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من مسجد
    الشجرة و لم يحرم من موضع دونه» چرا از خود مدينة محرم نشدند، اين فاصله بين مدينة و مسجد شجرة را طى كردند و از مسجد شجرة محرم شدند، علتش چيست؟ خوب كتاب علل الشرايع صدوق متعرض همين علل اين مسائل است، منتها خوب بعضى از رواياتش غير معتبر است، بعضى از رواياتش هم اعتبار دارد، فقال، امام صادق صلوات الله عليه، بر حسب اين روايت فرمود: لانه لما أسرى به الى السماء» وقتى كه رسول خدا به معراج برده شد و صار بهزاء الشجرة» آنجا در مقابل و محازى شجرة واقع شد، نودى يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم، به او ندا كردند به اين عنوان، تا ندا شد قال لبيك لبيك جواب همان خطابى است كه خطاب به رسول خدا شد، آن وقت قال، خداوند به او خطاب كرد «أ لم أجدك يتيماً فآويتك» آيا من تو را يتيم نيافتم، و بعد تو را مأوى و مسكن و پنهاه دادم، و وجدتك ضالاً فهديتك، همان كه در قرآن هست، فقال النبى صلى الله عليه و آله و سلم در مقابل اين بيان خداوند فرمود ان الحمد و النعمة و الملك لك لا شريك لك، همان جمله‏اى كه در دنبال لبيك در مقام تلبية اداء مى‏شود، اين جمله را رسول خدا به دنبال آن لبيك، اضافه فرمودند، آن وقت در اين روايت دارد فلذلك أحرم من الشجرة، دون المواضع كلها، لذا رسول خدا از شجرة محرم شد، نه از ساير مواضع، لكن خوب نكته‏اى كه در همين روايت يك قدرى جالب است، اين است كه با اين كه سؤال اين بود كه علت اينكه از مسجد شجرة رسول خدا محرم شد چيست؟ بعد در مقام تعليل ديگر كلمه مسجد به كار برده نشده، دارد لانه لما أسرى به الى السماء صار بحزاء الشجرة» بعد در ذيل هم دارد فلذلك أحرم من الشجرة» ديگر كلمه مسجد اينجاها به كار برده نشده، كه شايد اين براى بعضى از مباحث بعدى ما تا حدى بتواند مفيد باشد، و لو اين كه روايت مرسله است، نمى‏شود به اين خصوصياتش هم تكية كرد، اينها (سوال...و پاسخ استاد:) خوب حالا، شايد بعد استفاه‏هاى بكنيم، اين سه تا روايت، رواياتى است كه ذو الحليفة را به مسجد شجرة تفسير كرده و يا در روايت اخيرى متعرض احرام رسول خدا از مسجد شجرة شده، در روايت اخيرى تفسير نبود، فقط احرام رسول خدا از مسجد شجرة متعرض شده بود، اما خوب روايات ديگرى در اين باب داريم كه آن روايات هيچ صحبتى از مسجد در آن نشده، عرض مى‏شود كه يكى اين روايت است، در جمعى از روايات فقط عنوان ذوالحليفه است، يكى روايت ابو ايوب خراز است، كه داشت «وقّت لأهل المدينة ذا الحليفة من دون تفسير» در روايات دوم هم كه باز ديروز خوانديم، صحيحه معاوية بن عمار آخرش مى‏فرمايد «و وقّت لأهل المدينة ذا الحليفة» بدون اينكه تفسيرى در آن باشد، در باب ششم از همين ابواب مواقيت در باب ششم، عرض مى‏شود كه حديث سوم اينجورى تعبير كرده،
    روايت، روايت صحيحة است، صحيحة الحلبى، روايت سوم، از باب ششم، قال، سألت اباعبدالله عليه السلام من أين يحرم الرجل اذا جاوز الشجرة؟ اگر كسى از شجرة عبور كرد، حالا قدر متيقنش فرض كنيد نسيان كرد، عبور كرد از شجرة، يادش رفت كه از شجرة محرم بشود، از اين ميقات اول گذشت، بعد از كجا مى‏تواند محرم بشود، فقال من الجهفة، حالا كارى به اين جهتش نداريم، آن كه در عبارت سائل مطرح است و امام هم انكارى نكردند، اين بوده، من أين يحرم الرجل اذا جاوز الشجرة؟ شجرة را ملاك قرار داده، و تجاوز از شجرة، معلوم مى‏شود آنى كه ميقات است و تجاوز از او زمينه را براى اين ميقات بعدى فراهم مى‏كند عنوان الشجرة است كه ظاهر اين است كه الشجرة اسم همان مجموعه‏اى است كه مسجد شجرة هم به لحاظ وقوعش در آن مجموعه ازش تعبير به مسجد شجرة مى‏شود، اين هم يك روايت، حالا اين روايات را ملاحظه بكنيد تا بعد ببينيم جمع بين اين روايات چه اقتضائى دارد. و الحمد لله رب العالمين