• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم‏
    نام درس: حج‏
    نام استاد: آية اللَّه فاضل لكنرانى‏
    شماره درس: 331
    تاريخ، 1370
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم‏
    بسم الله الرحمن الرحيم‏
    بالاخره در ميقات عمره مفرده روى هم رفته بايد اين طور گفته بشود، كه اگر اين عمره مفرده مسبوق به حج قران يا افراد باشد، و در دنبال حج قران يا افراد واقع بشود، اين بلا اشكال لازم است كه اين حاجى از مكه خارج بشود الى ادنى الحل و از آنجا محرم بشو،و در همين فرض اگر بخواهد به يكى از مواقيت هم برگردد كه فاصله خيلى بيشتر مى‏شود مانعى ندارد. اين هم از نظر فتوا مسلم است، و هم از نظر روايات دلالت بر اين معنا است. اين يك فرض.
    فرص دوم اين است كه اگر كسى درمكه است، لكن حج قران و افراد انجام نداده، اما مى‏خواهد در ماه رجب يك مكى عمره رجبيه انجام بدهد، اين مكى كه مى‏خواهد عمره رجبيه انجام بدهد، آيا لازم است كه براى احرام به ادنى الحل برود؟ كه نزديك‏ترين شان هم همان مسجد تنعيم است، يا اين‏كه لقائل ان يقول كه اين در همان مكه محرم بشود به احرام عمره مفرده، و ديگر لازم نيست كه به ادنى الحل برود، اين كسى كه صرفاً مى‏خواهد عمره مفرده انجام بدهد، و ربطى هم به مسئله حج ندارد. در ماه رجب مى‏خواهد يك مكى عمره مفرده انجام بدهد، در بين رواياتى كه خوانديم يك روايتى بود يك خورده شايد مشعر به اين معنا بود كه مكى ضرورت ندارد كه براى احرام عمره مفرده غير مسبوقه به حج قران و افراد اصلاً ازمكه خارج بشود، بلكه در همان مكه مثل آنهاى كه براى حج محرم مى‏شوند، حج تمتع، خوب احرام حج تمتع از خود مكه واقع مى‏شود، «لقائل ان يقول» كه اين روايت اشعار يا دلالتى دارد بر اين‏كه در خود مكه هم مى‏تواند محرم بشود، روايت را خوانديم ولى براى اين معنا يك تجديد نظرى درش لازم است، روايت در بيست و دوم از ابواب مواقيت، روايت صحيحه است، اولين روايت «محمد بن على بن الحسين باسناده عن عمر بن يزيد كه عرض كرديم اين روايت صحيحه است «عن ابى عبد الله عليه السلام قال» عبارت هم مال خود امام است، نه اين‏كه در سؤال واقع شده باشد، امام اين جورى بر طبق اين روايت فرمودند، فرمودند «من اراد ان يخرج من مكة ليعتمر» كسى كه قصد كرده از مكه خارج بشود براى انجام عمره، اين «احرم من الجئرّانة او الحديبية او ما اشبهها» كه عرض كرديم ظاهر «ما اشبههما» است كه تنعيم و امثال ذلك را هم شامل مى‏شود بحث در اين عبارت «من اراد ان يخرج من مكة ليعتمر» آيا اين ازش استفاده مى‏شود كه كسى كه مى‏خواهد عمره انجام بدهد، كه مقصود عمره مفرده است، اين دو حالت دارد، يك حالت اين است كه ميلش اين است كه از مكه خارج بشود و محرم بشود، يك حالتش هم اين است كه نه، در همان مكه بماند، و همانجا محرم بشود به احرام عمره مفرده، آيا اين عبارت «من اراد ان يخرج من مكة ليعتمر» ازش دو صورت استفاده مى‏شود؟ براى تحقق عمره، يك وقت كسى اراده مى‏كند كه از مكه خارج بشود، آن وقت اين كسى كه اراده مى‏كند خروج را، اين برود سراغ حديبيه و جئرّانه و مسجد تنعيم، اما فرض ديگر آنى است كه كسى نه، مى‏خواهد عمره انجام بدهد، لكن نمى‏خواهد كه از مكه خارج بشود براى انجام عمره، بگوييم از روايت استفاده مى‏شود كه چنين كسى در همان خود مكه مى‏تواند براى عمره مفرده محرم بشود. آيا روايت يك همچه دلالتى دارد؟ يا اين‏كه متفاهم عرفى از اين روايت اين است، كه كسى كه مى‏خواهد عمره انجام بدهد، حتماً بايد خارج از مكه بشود، منتها چون مسئله عمره يك شى‏ء مستحبى است، و در اختيار و اراده انسان است، اين به صورت فرض و فريضه مسئله مطرح نيست كه كلمه «من اراد» اين مسئله مطرح شده، «من اراد ان يخرج من مكه ليعتمر» چه بسا دلالتش قوى هم باشد، كه عمره مترتب بر خروج از مكه است، و متفرع بر خروج از مكه است، نه اين بگوييم اين آدمى كه «يريد الاعتمار» اين دو حالت دارد، يك حالت اين‏كه «يريد الخروج من مكة ليعتمر» يك حالت اين‏
    كه نه «فى نفس مكة يريد ان يعتمر» كه معنايش اين باشد چنين آدمى از همان خود مكه بدون اين‏كه به ادنى الحل هم برود محرم بشود. ظاهر اين است كه اين روايت ازش لزوم استفاده مى‏شود، يعنى اعتمار را متفرع بر خروج از مكه مى‏داند. نه اين‏كه اعتمار يك چيز مطلقى است، لكن شخص معتمر دوتا حالت داشته باشد، لذا نه تنها اشعارى هم در اين روايت نيست، بلكه ظهور در اين معنا دارد كه كسى كه در مكه است، كه اطلاقش هم اقتضا مى‏كند چه مسبوق به حج قران و افراد باشد و چه در ماه رجب باشد، كه هيچ گونه مسبوقيتى به حج قران و افراد نداشته باشد، اين «احرم من الجئرّانة او الحديبية او ما اشبههما» لذا جاى اين توهم به نظر من نيست اصلاً كه ما احتمال بدهيم كه كسى كه در مكه است «و لم يكن عمرته مسبوقة» اين «يجوز له ان يحرم من» خود مكه، بدون اين‏كه برگردد به ادنى الحل، پس اين فرض هم وضعش اينطور است.
    و اما آنهاى كه خارج از مكه هستند، خارج از مكه عرض مى‏شود در يك تقسيم دو نوع هستند، يك وقت افرادى هستند كه فاصله شان با مكه عرض مى‏شود كه بيش از ميقات است، يعنى بين آنها و بين مكه ميقات فاصله شده، كه وقتى مى‏خواهد قصد بكند عمره مفرده را و حركت بكند به جانب ميقات، يعنى به جانب مكه، در مسير برخورد به ميقات مى‏كند، مثل اين‏كه يك مدنى بخواهد محرم بشود براى عمره مفرده، خوب اين برخورد به مسجد شجره مى‏كند «و لابد له» اين‏كه از مسجد شجره محرم بشود، و اگر ضرورتى هم اقتضا كرد مثل همان توجيهى كه ديروز آن روايت صدوق را ما ذكر مى‏كرديم، خوب ازجحفه محرم بشود كه آن ميقات ثانى است در طريق مدنى به مدينه به مكه. پس كسى كه خارج از ميقات است، يعنى بين او و بين مكه ميقات فاصله شده و حتماً در مسيرش به ميقات بر مى‏خورد، اين چاره‏اى ندارد كه براى احرام عمره مفرده از ميقات محرم بشود، البته يك مسئله‏اى است كه بعداً ما اين مسئله را شايد امام هم قدس سره الشريف متعرض شده باشند در احكام مواقيت، لكن مرحوم سيد را ضمن بررسى ديدم ايشان متعرض هستند، و آن اين است كه اگر كسى با اين‏كه در مسيرش ميقات است، قصد عمره مفرده را دارد، لكن به ميقات رسيد و مع ذلك محرم نشد، از ميقات محرم نشد، همين طور به راه ادامه داد «الى ان وصل الى ادنى الحل» آنجا ولو اين‏كه يك خلاف شرعى اين مرتكب شده كه از ميقات اول محرم نشده، اما الآن كه رسيد به ادنى الحل و مى‏خواهد هم فقط يك عمره مفرده‏اى را انجام بدهد، با اين‏كه عامداً، عالماً احرام از ميقات را ترك كرده، مع ذلك اگر از ادنى الحل محرم بشود براى عمره مفرده، عمره مفرده‏اش صحيح است، ولو اين‏كه يك خلاف شرعى هم مرتكب شده، و اين را تنذير مى‏كنند به آنجاى كه در يك راه دوتا ميقات باشد، مثل اين‏كه كسى حتى براى احرام مثلاً عمره تمتعش اگر كسى از مسجد شجره محرم نشد، آمد رسيد به جحفه، ظاهر اين است كه خلاف شرع مرتكب شده، لكن احرامى كه از جحفه كه ميقات نزديك‏تر انجام مى‏دهد، اين احرام صحيحاً واقع مى‏شود، كه البته اين بحثش را ما بايد حالا بعداً تفصيلاً بخوانيم، حالا اين به نحو اجمال عرض كرديم. پس نتيجتاً كسى كه بين اين او و بين مكه ميقات فاصله است، اين براى عمره مفرده حتماً بايد از ميقات محرم بشود و حق ندارد ميقات را رها بكند و از ادنى الحل محرم بشود، از نظر حكم تكليفى. كما اين‏كه اگر كسى عكس باشد مسئله‏اش، منزل او در فاصله بين ميقات و مكه قرار گرفته، منزلش بعد الميقات است، بين منزل و مكه فاصله است، اما منزل هم بين مكه و ميقات قرار گرفته، اينجا در مسئله حج عرض مى‏شود بعداً مى‏خوانيم و اصلاً مرحوم سيد و بعض ديگر يكى از مواقيت را اين عنوان قرار داده‏اند، «دويرة اهله» يعنى خانه‏هاى صاحبان اين خانه، اين دويرة اهله، اين مال آن افرادى است كه منزل شان بعد الميقات و قبل مكة واقع شده. در مسئله حج اينها گفته‏اند ضرورت ندارد كه برگردند بيچاره‏ها به ميقات و از ميقات محرم بشوند، بلكه از همان خانه خودش محرم مى‏شود و حركت مى‏كند، و ظاهر اين است كه اين اختصاصى به مسئله حج ندارد، در عمره مفرده هم مسئله اينطور است، يعنى كسى كه فرض كنيد منزلش تا مكه ده فرسخ فاصله دارد. ميقات مثلاً شانزده فرسخ است، ادنى الحلش چهار فرسخ است، به اين صورت تصوير كنيد، ادنى الحل چهار فرسخ، منزل ده فرسخ، ميقات معروف شانزده فرسخ، بحث اين است كه اين آدم اگر بخواهد عمره مفرده رجبيه انجام بدهد، وظيفه‏اش عبارت از چه است؟ ظاهر اين است كه آن ادله‏اى كه مى‏گويد كه اينها ميقات شان همين خانه‏هاى خود شان است، و اين هم به يكى از مواقيت ده گانه كه مرحوم سيد ده تا ميقات ذكر كرده، يكى از عناوين اين مواقيت ده گانه عبارت از همين خانه‏هاى خود اينها است، ظاهر اين‏
    است كه در احرام عمره مفرده هم مسئله همين است، يعنى اين آدم اگر در ماه رجب بخواهد محرم بشود، نه ضرورت دارد كه به اين ميقات شانزده فرسخى و عرض مى‏شود قبلى بر گردد، و نه حق دارد كه سراغ ادنى الحل چهار فرسخى برود، بلكه از همينجا بايد محرم بشود به احرام عمره مفرده، بعد هم وارد مكه بشود و اعمال عمره مفرده را انجام بدهد. اين فرض هم تقريباً حكمش روشن است.
    آنى كه يك قدرى محل اشكال است عبارت از اين فرض است گفتيم افرادى كه فاصله منزل شان تا مكه زياد است، اما در مسير شان هم ميقاتى قرار نگرفته، مثل ايرانى، ايرانى وقتى كه وارد حجاز مى‏شود، داخل جده مى‏شود، خوب اين در مسيرش تا جده كه خوب در هوا پيما بوده يا دريا بوده، به ميقاتى برخورد نمى‏كند، وارد جده هم كه مى‏شود از جده تا مكه، ميقاتى از آن ميقات‏هاى معروفه وجود ندارد، و شاهدش اين است كه در ايام حج بايد به مدينه يا جحفه برگردند بر مى‏گردند، و از آنجا بايد محرم بشوند، آيا در احرام عمره مفرده تكليف اينها چه است؟ آيا اينها ضرورت داردكه براى عمره مفرده هم وقتى كه وارد جحفه شدند يا وارد جده شدند يا به مدينه و يا به جحفه برگردند؟ يا اين‏كه نه اينها چون درمسير شان ميقاتى قرار نگرفته، اين‏ها از همين جده بروندالى ادنى الحل كه ادنى الحل شان عبارت از حديبيه است، از حديبيه محرم بشوند و وارد مكه بشوند، عمده بحث اينجا است. ما از روايتى كه جريان عمره رسول خدا را نقل مى‏كرد، ما استفاده كرديم كه اين معنا هم جايز است، براى ايرانى لازم نيست، براى عمره مفرده به جحفه يا مسجد شجره برگردد، براى خاطر اين‏كه رسول خدا عرض مى‏شود در غزوه حنين بعد از آنى كه از غزوه حنين مراجعت كردند، براى عمره مفرده از جئرّانه محرم شدند، نه از قرن المنازل كه ميقات اهل طائف است، ضرورتى نداشته كه به ميقات طائف برگردند و محرم بشوند، از همان جئرّانه كه ادنى الحل در طريق طائف است از آنجا محرم شدند، منتها «ربما يقال» كه ما احتمال مى‏دهيم كه رسول خدا چون خروج شان از مكه به قصد عمره نبوده، بلكه به قصد شركت در جنگ بوده، و بعد از پيروزى جنگ هم مراجعت رسول خدا به مكه صرفاً براى انجام عمره مفرده نبوده، بلكه براى خاطر اين بوده است كه حاكميت اسلام را در مكه استقرار بهش بدهند، «ربما يقال» كه از اين روايت ما استفاده نمى‏كنيم كه يك ايرانى كه از ايران خارج مى‏شود و هيچ هدفى جز عمره مفرده ندارد، اين هم مى‏تواند من ادنى الحل محرم بشود، آيا بيننا و بين فهمنا العرفى ما مى‏توانيم يك همچه احتمال اختصاصى در روايتى كه حكايت عمره رسول خدا را مى‏كند بدهيم؟ يا اين‏كه اين روايت يك دلالت روشن دارد بر اين‏كه رسول خدا با اين‏كه مكى هم نبودند براى اين‏كه ايشان متوطن مدينه بود، و بعد از اين هم به مدينه برگشتند، مع ذلك در مراجعت از غزوه حنين، كه در طريق طائف است، بدون اين‏كه به ميقات طائف برگردند از همان جئرّانه محرم شدند به احرام عمره مفرده، و وارد مكه شدند، و ما از اين عمل رسول خدا استفاده مى‏كنيم كه هر كسى كه در طريق او، اين قيد در ذهن تان باشد، هر كسى كه در طريق او ميقاتى نيست، «لا يلزم و لا يجب عليه» كه براى عمره مفرده به ميقات برگردد، نه طريق خودش را در نظر بگيرد، در طريق كه ميقات نيست، آخرش به ادنى الحل مى‏رسد، ادنى الحل از جميع جوانب مكه مسئله ادنى الحل وجود دارد... منتها هر طرفى فاصله مخصوصى دارد و اسم مخصوصى دارد و از طرف جده به مكه همان حديبيه فاصل است، عرض مى‏شود به عنوان ادنى الحل، مى‏تواند از آنجا محرم بشود بدون اين‏كه رجوع به جحفه يا مسجد شجره ضرورت داشته باشد. (سؤال:....؟ جواب: مكى نبود ديگر رسول خدا، رسول خدا ديگر متوطن مكه نبود، متوطن مدينه بود ديگر رسول خدا. رسول خدا اعراض كرده بود از مكه «و سار متوطناً فى المدينة» لذا در همين جريان هم بعد از اين كار هايش تمام شد بلا فاصله برگشتند به مدينه، بلا فاصله بعد هم عرض مى‏شود مسائل بعدى و حجة الوداع و امثال ذلك پيش آمد حتى در همان حجة الوداع هم باز رسول خدا در مكه نماندند و برگشتند به مدينه، رسول خدا ديگر متوطن مدينه شده بود، و مدنى بود، و اين‏كه ما مى‏گوييم مكى، اين به اعتبار ولادت ايشان و اين‏كه برحه‏اى از زمان را در مكه بودند، و الا در بعد الهجرة رسول خدا «كان مدنياً و متوطناً فى المدينة»). اين خلاصه چيزى است كه بعد از دقت و تحمل زياد در رابطه با ميقات عمره مفرده كه متأسفانه حتى در كلام جواهر و ديگران اين مسئله غير منقح است، در حالى كه مخصوصاً امروز خيلى مورد ابتلاء است، و مى‏بايست منقح اين مسئله مطرح بشود، نوعاً منقح مطرح نشده اين معنا. (سؤال:....؟ جواب: نه كسى كه به جده با
    هواپيما يا كشتى وارد مى‏شود، اين اصلاً به محازات هم ارتباط ندارد، در هواپيما چه جورى محازى ميقات در كار است؟! نه ديگر، محازات آنجا معنا ندارد. با هواپيما از تهران حركت مى‏كند، وارد جده مى‏شود، اين ديگر محازاتى آنجا مطرح نيست، اين «ورد جده» و از جده هم به مكه، در مسير ميقاتى فاصله نشده و قرار نگرفته. (سؤال:....؟ جواب: او مال قبليش بود، چه را ما حمل بر..؟ مى‏دانم كدامش را (سؤال:....؟ جواب: جئرّانه؟ خوب چه ربطى به اين دارد. ما الآن جئرّانه را داريم مى‏گوييم، شما مى‏رويد سراغ آن، جحفه را حمل بر اضطرار كرديم نه جئرّانه را، او كه على القاعده است مسئله). خوب تا اينجا بحث ما در ميقات عمره مفرده تمام شد.
    حالا بحث راجع به مواقيت حج است، چون هفته ديگر هم درس است خيلى عجله نكنيد شما، امسال هوا خوب است، و البته من خودم بيشتر از شما از تعطيل درس خوشحال مى‏شوم، ولى خوشحالى يك حرف است و مسئوليت حرف ديگر. «القول فى المواقيت» اين عبارت تحرير الوسيله است «و هى المواضع التى عيّنت للاحرام و هى خمسة لعمرة التمتع» مواقيت از نظر لغت، از نظر اصطلاح فقهى و شرعى عبارت از آن محل هايى است كه معين شده براى احرام، آن امكنه و مواضعى كه معين شده براى احرام «يسمى فى الشرع و عند المتشرعة بالميقات» لكن يك بحث لغوى هم در اين است، وقتى كه به لغت مراجعه مى‏شود، همانطورى كه نقل كردند، در لغت مصباح المنير و صاحب نهايه كه ابن اسير است، كه نهايه ابن اسير نوعاً ناظر به بيان لغات روايات و آيات است، شبيه مجمع البحرين است در لغت ما، منتها ابن اسير عرض مى‏شود غير شيعى است، اما صاحب مجمع البحرين شيعىٌ، اما نهايه ابن اسير از نظر لغت بسيار متقن و مورد اعتماد است، در نهايه و در مصباح المنير، اينها مى‏گويند اول وقت را معنا مى‏كنند، مى‏گويد وقت عبارت از مقدارى است، از زمان كه براى يك عمل و كار معيّنى در نظر گرفته شده باشد، مقدار از زمان با توجه به ظرفيت آن مقدار براى يك امر و عمل معين، اين را بهش وقت مى‏گويند. بعد هم مى‏گويند ميقات هم معنايش همين وقت است، بين ميقات و وقت از نظر معنا فرقى نمى‏كند، لكن كلمه ميقات به صورت استعاره كه استعاره آنجايى است كه علاقه مشابهت در كار باشد، به صورت استعاره براى مكان هم استعمال شده، و در حقيقت اين‏كه به اين مواضع و امكنه معروفه ما ميقات مى‏گوييم بر حسب نظر اين دو لغوى اين تعبير ميقات به صورت مجاز و استعاره است، كه استعاره هم همان نوع من المجاز، لكن استعاره خصوصاً به مجازى گفته مى‏شود كه علاقه‏اش علاقه مشابهت باشد. اين دو تا لغوى استعمال ميقات را در مكان به صورت استعاره و مجاز ذكر مى‏كند. اما دو تا لغوى ديگر، يكى صاحب قاموس، و يكى صاحب صحاح، جوهرى، كه اينها هم از لغويين بسيار بزرگ هستند، ظاهر عبارت اينها اين است، كه اصلاً وقت و ميقات دوتا معناى حقيقى دارد، يك معنايش در رابطه با زمان است، همان مقدار از زمانى كه براى كار معينى در نظر گرفته مى‏شود، يك معناى حقيقى اش هم عبارت از مكان است، و مى‏گويند اين‏كه مى‏گويند فلان جا ميقات اهل شام است، از همين قبيل است، ميقات به معناى مكان است، و ظاهرش هم اين است كه نه استعاره‏اى نه مجازى، بلكه اصلاً يك معناى حقيقى است، مثل اين‏كه ميقات به صورت مشترك لفظى يا مشترك معنوى هم دلالت بر زمان دارد، در بعضى از موارد، هم دلالت بر مكان مى‏كند، در بعضى از موارد، مرحوم سيد در متن عروه مى‏فرمايد كه كلمه ميقات كه ما مى‏گوييم مقصود مان همين امكنه معينه براى احرام است، حالا استعمال ميقات در اينها به صورت مجاز است، يمكن، مرحوم سيد مى‏گويد. و ممكن است كه به صورت حقيقت متشرعيه باشد، مرحوم سيد، اين احتمال را مى‏دهد كه به عنوان حقيقت متشرعيه اين معنا باشد.
    لكن يك نكته‏اى اينجا است كه بعداً كه ما روايات را مى‏خوانيم در روايات نوعاً كلمه ميقات به كار رفته، اما در بعضى از روايات هم مى‏بينيم كه به جاى كلمه ميقات كلمه وقت به كار رفته، مى‏گويد فلان كس وقته، يعنى ميقاته كه مى‏خوانيم انشاءالله فردا روايتش را. كلمه وقت را بجاى ميقات بكار برده، من از اين استفاده مى‏كنم كه ما حقيقت متشرعيه در باب ميقات نمى‏توانيم قائل بشويم، براى اين‏كه اگر حقيقت متشرعيه يا بالاتر كسى فكر بكند كه حقيقت شرعيه در كار است، حقيقت شرعيه روى كلمه ميقات امكان دارد، و الا روى كلمه وقت كسى مى‏تواند توهم بكند كه وقت يك حقيقت شرعيه‏اى دارد. پس چرا در بعضى از روايات به جاى كلمه ميقات كلمه وقت استعمال شده؟ از اينجا استفاده مى‏كنيم كه مسئله حقيقت متشرعيه در كار نيست، كما اين‏كه اگر بخواهيم استعمال وقت را در روايت به عنوان مجاز مطرح كنيم، آن هم خلاف ظاهر است، ظاهر اين است كه كلمه وقت داراى دو تا معنا
    است، هم استعمال در زمان مى‏شود، زمانى كه «وضع لظرف عمل كذا» هم شامل مكان مى‏شود، منتها مكانى كه يك كارى برايش تعيين شده، و ظرفيتى براى.. مثل كلمه ميقات، استعمال كرده‏اند، من استفاده مى‏كنم كه حقيقت شرعيه و متشرعيه مطرح نيست، اسعتمال مجازى هم مطرح نيست، بلكه همان طورى كه صحاح الغه جوهرى و قاموس فيروز آبادى دلالت مى‏كند و گاهى اكثراً بفرماييد دلالت بر زمان مى‏كند، گاهى هم دلالت بر مكان مى‏كند، حالا به صورت اشتراك لفظى است يا به صورت اشتراك معنوى، لكن به عنوان يك حقيقت لغويه مطرح است. اين راجع به لغت ميقات تا مباحث بعديش بعداً انشاءالله.