• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم‏
    نام درس: حج‏
    نام استاد: آية اللَّه فاضل لكنرانى‏
    شماره درس: 330
    تاريخ، 1370
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم‏
    بسم الله الرحمن الرحيم‏
    بحث در اين روايتى بود كه صدوق به طور ايرسال لكن ايرسال معتبر، و كلينى به سند صحيح نقل كرده بودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعد از هجرت سه عمره انجام دادند، يكى در همان سنه سادسه، كه همان سالى بود كه صلح حديبيه واقع شد، كه البته رسول خدا موفق نشدند كه عمره را به اتمام برسانند، و در بعضى از روايات ديگر دارد كه رسول خدا حكم مصدود را با صاد، جارى كردند، يعنى در همان حديبيه يك شترى را نحر كردند، و بعد از احرام بيرون آمدند، بدون اين‏كه مشركين چون مانع شده بودند از ورود ايشان به مكه ديگر نتوانستند عمره را به آخر برسانند. آن وقت در روايت دارد كه در اين عمره كه در حقيقت اولين عمره‏اى بود كه بعد الهجرة واقع شد، دارد كه «اهل فيها من عصفان» ظاهرش اين است كه رسول خدا با اين‏كه از مدينه حركت كرده بودند، از عصفان محرم شدند، عصفان محلى است در شانزده فرسخى مكه از طريق مدينه، لكن نه عنوان ميقات دارد، و نه ادنى الحل است، هيچ يكى از اين دو عنوان بر عصفان منطبق نيست، آن وقت مشكل اين است كه رسول خدا چه طور از عصفانى كه «ليس بميقات و لا بادنى الحل» از آنجا محرم شدند؟ اين يك مشكله‏اى است در روايت، بعض الاعلام تبعاً لمرحوم فيض در كتاب شريف وافى كه روايت را اينجورى معنا كرده، ايشان مى‏فرمايد كه اين اهل باهاى هوز، معنايش شروع به احرام نيست، بلكه معناى اهل يعنى «رفع الصوت بتلبية» معناى اهلال در حقيقت رفع صوت است، آن وقت ايشان نقل مى‏كند بعض الاعلام از كتاب اساس البلاغه زمخشرى كه اين كلمه اهل در تمامى موارد كه استعمال مى‏شود، به معناى همان رفع الصوت است، منتها در مسئله حج عمره، وقتى كه استعمال مى‏شود، معنايش رفع الصوت بالتلبيه است، در مسئله هلال و استهلال ماه در شب اول كه به كار گرفته مى‏شود، براى اين است كه مردم وقتى كه ماه را مى‏بينند، صداى شان را بلند مى‏كنند، براى اين‏كه ديگران هم ببينند و هلال را مشاهده بكنند. و همينطور در مورد صبى وقتى كه مى‏گويند «اهل الصبى» معنايش اين است كه صداى او بلند شد، در كتاب وافى ديگر اين توضيحات را نداده، همين در مقام بيان حديث مى‏فرمايد مراد از اهل يعنى رفع الصوت بالتلبيه، در حقيقت منافاتى ندارد كه رسول خدا در همان عمره حديبيه كه اولين عمره‏اى بود كه بعد از هجرت شروع كردند، از مسجد شجره محرم شده باشند، اما رفع صوت به تلبيه، اين در عصفان تحقق پيدا كرد، احرام از مسجد شجره بود، اما رفع الصوت بالتلبيه در عصفان بود. و ما بحث مان در احرام عمره مفرده است، كارى به رفع الصوت فعلاً نداريم. پس اين روايت يك چيزى نيست كه دلالت داشته باشد بر اين‏كه رسول خدا احرامش را از عصفان شروع كرد، در عمره حديبيه. ايشان براى حل اين مشكل روايت تبعاً للفيض فى الوافى اين راه را طى مى‏كنند، لكن اين حرف عجيب بعيد به نظر مى‏رسد، براى دو جهت، يك جهت اين است كه اصلاً ما ببينيم كه اين روايت در مقام بيان چه است؟ چه را مى‏خواهد اين روايت بيان كند؟ اين روايت دارد عمره رسول خدا را بيان مى‏كند، و اين‏كه رسول خدا چند تا عمره انجام دادند، و با تناسب اين شروع احرام عمره شان از كجا بوده، اين چه مناسبتى دارد با اين‏كه بياييم بگوييم رفع صوت در عصفان بود؟ يعنى به جاى اين‏كه بگويد رسول خدا از كجا محرم شد كه احرام مسئله نقش اساسى در صحت عمره دارد، ولو عمره مستحبه باشد، اما نقش اساسى در صحت دارد، به خلاف مسئله رفع صوت، رفع صوت يك چيزى است كه در مواردى كه است به عنوان استحباب مطرح است، آن وقت روايتى بيايد عمره رسول خدا را متعرض بشود، آن چيزى كه نقش اساسى در صحت عمره دارد، آن را متعرض نشود، اما بپردازد به يك چيزى مستحبى كه اصلاً نقشى در صحت عمره نداشته باشد، آيا بين اين دوتا مناسبت است؟ خوب وقتى كه انسان‏
    روايت را ملاحظه مى‏كند، هر روايتى يك مطلبى را مى‏خواهد بيان بكند، يك غرضى را مى‏خواهد تبيين بكند، اين روايت در مقام بيان عمره رسول خدا است، هم از نظر تعدادش، و هم با قرائن بعدى هم، اين‏كه شروع عمره شان از كجا بوده، اينها درست، اما كجا رفع صوت به تلبيه كرده، احرام از مسجد شجره بوده، اما او را متعرض نمى‏شويم، با اين‏كه او نقش اساسى در صحت عمره دارد، مى‏پردازيم به يك چيزى مستحبى، و آن اين است كه رفع صوت از عصفان تحقق پيدا كرده، آيا اصلاً مناسبتى و ملاعمتى بين اين دو مطلب انسان مى‏تواند درست بكند؟ اين يك نكته.
    نكته ديگر اين است كه در جملات بعدى در مرسله، در عمره سال بعد كه عرض كرديم مشهور شد به عمرة القضاء براى اين‏كه درسال قبلش رسول خدا نتوانست عمره را به اكمال برساند و با اجراء حكم مسدود از احرام بيرون آمد، بدون اين‏كه عمره را به آخر برساند، اما در سال بعد كه مسئله عمرة القضاء پيش آمد، اينجا در روايت صدوق ديگر به جاى كلمه «اهل» دارد «احرم من الجحفة» اين‏كه ديگر قابل توجيه نيست كه ما بياييم معنا كنيم «رفع الصوت بالتلبية» حالا احل يمكن كه معنايش رفع الصوت بالتلبية باشد، اما «احرم من الجحفة» را او را ديگر چه بلايى به سرش بياوريم؟ منتها بعض الاعلام مى‏فرمايند كه در حقيقت چون ما مرسله صدوق ار معتبر نمى‏دانيم، با اين‏كه به نظر ما اين مرسله معتبر است. ايشان مى‏گويند چون معتبر نمى‏دانيم در روايت مسنده‏اى عرض مى‏شود كافى در اين عمره دوم كه عمرة القضاء است، آنجا در دومى هم به جاى كلمه احرم «اهل» ذكر كرده، آنجا در كلمه «اهل» كه آن روز هم خوانديم «اهل من عصفان و عمرة اهل من الجحفة» در روايت مسنده كافى، اما در مرسله صدوق دارد «اهل من الجحفة» اما خوب ما چون معتبر مى‏دانيم و كلمه احرم در اين دوتا دارد، علاوه، فرض كنيم كه اين را هم ما قبول مى‏كنيم، اما در سوميش، خوب دقت بفرماييد، در سومى بلا اشكال رسول خدا از جئرّانه محرم شده، آنجا اصلاً روايت، روايت كافى در سوميش نه اهل دارد و نه احرم، دارد «عمرة من الجئرّانة» اولاً خود اين عبارت ظاهرش اين است، شروع عمره از جئرانه شده، در بعضى از روايات تصريح دارد به اين‏كه «احرم من الجئرّانة» خوب اين قرينه بر اين است كه آن دوتاى قبلى هم در رابطه با شروع عمره است، نه در رابطه با رفع الصوت بالتلبية، لذا خيلى بعيد است كه ما روايت را به اين نحو تفكيك بكنيم، بگوييم در جئرانه كه مى‏رسيم آنجا شروع احرام موراد است. اما در آن دوتاى اول كه مى‏رسيم مقصود رفع الصوت بالتلبية است، بدون اين‏كه هيچ نظرى به شروع احرام داشته باشد، و اين‏كه اين شروع احرام از كجا بوده، روايت متعرض اين معنا نشده.
    و نكته سومى كه به نظر من، اين ديگر خيلى جالب است و مغفول عنه است، آن اين است، خوب دقت كنيد، اگر تعبير اينجورى بود كه «اهل بعصفان» خوب معنا داشت كه بگوييم «رفع الصوت بعصفان» اما اين تعبير به «من» كرده، هم در روايت كافى، هم در مرسله صدوق، آيا مقصود اين است كه اگر ما «اهل» را به معناى رفع صوت معنا كنيم، معناى روايت اين مى‏شود كه رسول خدا از عصفان ديگر هى با صداى بلند تلبيه گفت تا كجا؟ لابد تا مكه. آيا اين حرف قابل قبول است؟! اگر مى‏
    گفت «اهل بعصفان» خوب بگوييد در عصفان رسول خدا رفع صوت كرد، اما وقتى شما اهل را به معناى رفع الصوت مى‏گيريد، معنايش اين است كه شروع رفع الصوت از عصفان بود. يعنى از عصفان به بعد ديگر همه‏اش داد مى‏زد رسول خدا «لبيك اللهم لبيك» را، آيا روايت را مى‏شود اينطور معنا كرد؟! اين با كلمه «من» اگر بخواهيم اهل اش را به معناى رفع صوت بگيريم، هيچ تناسب ندارد، و تقريباً آدم اطمينان به خلاف اين معنا مى‏تواند پيدا بكند، لذا از اين طريق اگر ما بخواهيم مشكل اين روايت را حل بكنيم، به نظر به اين صورت قابل حل نيست. حالا چه جورى مى‏شود مشكلش را حل كرد؟ اولاً اگر ما نتوانيم هم مشكل روايت را حل بكنيم، معنايش اين نيست كه اين فرمايش فيض را در كتاب وافى و تبعه بعض الاعلام را بپذيريم، نه در نفى اين ما اطمينان داريم كه مراد اين نيست، حالا نتوانيم هم روايت را توجيه بكنيم، مشكله ايست كه نتوانسته‏ايم اين مشكله را حل بكنيم.
    اما چيزى كه به نظر مى‏رسد بعنوان يك احتمال، اين است كه ما عصفان، عبارت از شانزده فرسخى مكه است، و ما در بين مواقيت مواقيت معروفه، بعضى از مواقيت داريم مثل ميقات اهل عراق، كه عبارت از ذات عرق، و يا به تعبير ديگر عبارت از عقيق است، آن هم در شانزده فرسخى مكه واقع شده، من الممكن، كه ما عصفان را به عنوان محازات با ميقات برايش حساب ميقات را باز بكنيم،
    براى خاطر اين‏كه آن ذات عرق در شانزده فرسخى مكه قرار گرفته، عصفان هم در شانزده فرسخى مكه قرار گرفته، لذا «يحتمل» كه ترتيب آثار ميقات بر عصفان داده شده، به لحاظ اين است كه اين محازات با ميقات داشته، و به عنوان محازات اصلاً مى‏گوييم مرحوم سيد و همينطور بعضى از فقهاء ديگر، اينها ده تا ميقات ذكر كردند، يكى از اين ده تا عنوان «مايحازى الميقات» است، هر محلى كه محازات با ميقات داشته باشد، حالا مقصود از محازات هم محازات عرفيه است، اين تقريباً يا ميقات است يا حكم ميقات برش بار مى‏شود، و خود مرحوم سيد اين را به عنوان يكى از عناوين مواقيت شناخته، يعنى مى‏گويد ما ده تا ميقات داريم، يكى از اين ده تا هم مايحازى الميقات است، هرجاى كه با ميقات محازات داشته باشد، كما اين‏كه مرحوم نراقى هم در مستند، ايشان هم به همين كيفيت مسئله مواقيت را مطرح مى‏كند. لذا اين اشكال كه چون گفتيم در روايت دو تا اشكال است، اين اشكال كه احرام از عصفان با اين‏كه عصفان نه ميقات است و نه ادنى الحل، اين چه جورى قابل تصوير است، اين را مى‏توانيم از راه محازات با ميقات تصوير كنيم، و اين مشكل را حل بكنيم، اما خوب مشكل دوم هم است. (سؤال:...؟ جواب: نه فرق نمى‏كند، محازات بايد باشد (سؤال:...؟ جواب: باشد، نه باشد محازات مسجد شجره هم باشد كافى است، محازات مسجد شجره كافى است محازات جحفه كافى است، محازات ذات عرق هم كافى است، يمكن اين‏كه بگوييم عصفان نزديكش يعنى به چه معنا؟ (سؤال:...؟ جواب:....؟ نمى‏فهمم يعنى چه؟ (سؤال:...؟ جواب: چرا نمى‏شود محازات..؟ اتفاقاً طريق عراق به مكه با طريق مدينه به مكه نقطه مقابل نيستند، اينطورى نيست كه بگوييد آن شانزده فرسخ آن طرف است، اين شانزده فرسخ اين طرف است، و شانزده فرسخ اين طرف معنا ندارد محازات آن طرف باشد، نه فرق نمى‏كند اينجا محازات دارد).
    لكن مشكل دوم باقى مى‏ماند، چون دو تا اشكال در روايت بود، يك اشكال كه چرا از عصفان رسول خدا محرم شد «مع انه لم يكن ميقاتاً و لا ادنى الحل» اشكال دوم در آن عمرة القضاء بود كه با اين بيانى كه ما ذكر مى‏كنيم، اين اشكال در اولى هم وارد است دوتايى اش را بايد جواب بدهيم، و آن اين است كه در عمرة القضاء كه سال هفتم هجرت بود رسول خدا از جحفه محرم شدند، در حالى كه از مسجد شجره عبور كردند و روايت مى‏گويد كسى كه از ميقاتى عبور مى‏كند ولو اين‏كه در مسير در مقابل ميقات ديگر هم باشد، حق ندارد اين ميقات اول را ناديده بگيرد، بايد از همين ميقات اول محرم بشود، ولى اگر حالا كسى در عين حال عصيان كرد و از ميقات اول محرم نشد، ظاهراً ديگر از ميقات دوم احرامش بلامانع است، لكن وظيفه اين است كه از احرام اولى محرم بشود، آن وقت چطور رسول خدا در عمرةالقضاء از جحفه محرم شدند؟ و بنابراين توجيهى هم كه ما كرديم كه عصفان بعنوان محازات ميقات مطرح باشد باز اين اشكال اينجا هم جريان پيدا مى‏كند، عرض كرديم كه بعض الاعلام مى‏فرمايد چون كه در روايت كافى در جحفه هم كلمه احرم به كار برده نشده، بلكه كلمه اهل به كار برده شده، لذا مشكل را همينجورى حل مى‏كنيم، يعنى مى‏گوييم از مسجد شجره رسول خدا محرم شدند لكن رفع الصوت بالتلبية از جحفه واقع شد و تحقق پيدا كرد، رفع الصوت بالتلبية. لكن خوب ما گفتيم كه اولاً در روايت صدوق احرم دارد، «احرم من الجحفة» و برفرضى هم كه «اهل» باشد، «اهل» به معناى احرم است، نه معناى رفع صوت به تلبيه. و يك اشكال ديگرى هم اينجا به بعض الاعلام متوجه مى‏شود، و آن اين است كه خوب رفع الصوت بالتلبيه آيا از جحفه مستحب است يا از عصفان، اگر از جحفه مستحب است چرا رسول خدا در عمره اول از جحفه شروع نكردند، و اگر از عصفان مستحب است چرا در عمرة القضاء از جحفه شروع كردند؟ اين هم يك اشكالى است كه به ايشان وارد است، كه رفع الصوت بالتلبيه كجا مستحب است؟... در عمرة القضاء از جحفه شروع كردند، اين هم يك اشكالى است كه به ايسان وارد است، كه رفع الصوت بالتلبيه كجا مستحب است؟ ولو به عنوان مبدئش، شروع استحبابش كجا است، اگر شروع استحبابش جحفه است؟ پس چرا در عمره سال قبل از عصفان شروع كرده؟ خوب چرا از جحفه شروع نكردند؟ و اگر از عصفان است، پس چرا در عمرة القضاء از جحفه شروع كردند، اين‏ها همه دليل بر اين است كه ما نمى‏توانيم اهل را به معناى رفع الصوت بالتلبيه بگيريم، يعنى صد نود آدم اطمينان دارد كه اين راهى را كه ايشان طى كردند تبعاً للفيض اين راه غير صحيحى است، نمى‏شود روايت را اينجورى معنا كرد. لذا آن اشكال مى‏ماند. كه خوب رسول خدا با اين‏كه مسجد شجره اولين ميقاتى است كه از مدينه وقتى انسان مى‏خواهد خارج بشود با او
    برخورد مى‏كند، چرا در عمره حديبيه از عصفان محرم شدند ولو اين‏كه محازى ميقات هم باشد؟ و در عمرة القضاء از جحفه محرم شدند با اين‏كه خودش هم مسلم ميقات است منتها ميقات اهل شام است، اما در طريق مدينه قرار گرفته، چرا از آنجا محرم شدند؟ اين راه توجيهش اين است، بايد بگوييم اين قاعدتاً يك ضرورتى بوده، ضرورتى بوده كه اقتضا مى‏كرده كه رسول خدا از مسجد شجره محرم نشوند. مخصوصاً در عمره حديبيه كه عاقبت كار و سرنوشت كار مبهم بوده، به حسب ظاهر، و معلوم نبوده كه مشركين مى‏گذارند كه اين‏ها وارد مكه بشوند يا نه؟ خوب طبعاً امكان داشت روى يك مسائلى به نام جنگ و اينها پيش بيايد، امكان اين مسئله بود، براى اين‏كه هنوز صلحى واقع نشده بود. آن وقت محرم شدن از مسجد شجره، يا از مسجد جحفه در عمره حديبيه، خوب اين مستلزم تحمل يك ناملائمات و مشكلاتى بود كه چه بسا اگر بعداً مواجه با يك جرياناتى مى‏شدند، در حقيقت ناتوان بودند اينها در مقابل آن جريان. بايد بگوييم يك ضرورتى در كار بوده، و عند الضروره كه مانعى ندارد، انسان از ميقاتى عبور كند، و از ميقات ديگر محرم بشود، اگر ضرورت اقتضا بكند كما اين‏كه بعداً هم اين حكم را على القاعده خواهيم ملاحظه كرد. پس اين‏كه ما بياييم بگوييم كه «اهل من الحجحفه» باز معنايش رفع الصوت است، و در تمامى اين دوتا عمره كه شروعش از مدينه بوده، از مسجد شجره رسول خدا محرم شده با اين‏كه در هيچ روايتى از رواياتى كه متعرض اين معنا است اشاره‏اى به اين معنا نرفته كه احرام رسول خدا براى عمره مفرده از مسجد شجره بوده، اينجورى ما بخواهيم روايت را توجيه بكنيم، به نظر من هيچ قابل التزام نيست، منتها اين راه‏هاى را هم كه ما ذكر كرديم، عرض كردم راهى است فى الجمله براى حل مشكل روايت، ولى اگر كسى اين راه را نپذيرفت، معنايش اين نيست كه آن راه را بپذيريد، آن راه اصلاً قابل قبول نيست، با سياق روايت، با هدف روايت، با تعبيرات روايت، با استعمال كلمه من دنبال اهل، و امثال ذلك هيچ سازش ندارد، و ما آنجورى نمى‏توانيم روايت را معنا بكنيم. لكن خوب اينها همه در رابطه با معنى روايت بود، لكن اصل مسئله ما كه به نظر من يك مسئله بسيار مهمى است. اصل مسئله ما مانده، آن مسئله اين است كه آيا يك كسى كه مى‏خواهد از ايران برود و وارد جده مى‏شود، فقط هم هدفش عمره است در ماه رجب، اين آيا مى‏تواند از ادنى الحل محرم بشود يا نمى‏تواند؟ يا حتماً بايد برود به جحفه و مسجد شجره، همانطورى كه در باب حج اين لزوم است، در باب حج هيچ چاره‏اى غير از اين نيست، حجاجى كه مدينه قبلاً از مسجد شجره محرم مى‏شوند، حجاجى هم كه مدنه بعداً بايد زحمت بكشند از جده برگردند، خود شان را به جحفه برسانند بعد از جحفه محرم بشوند و بيايند بروند به جانب مكه، يعنى خيلى راه را بر مى‏گردند به طرف مدينه، آيا ضرورتى براى اين كار در باب عمره است يا نه؟ از عبارت امام بزرگوار و همينطور مرحوم سيد، منتها مرحوم سيد با كلمه «بل» به صورت ترقى، ايشان فرمود «ادنى الحل ميقات لكل عمرة مفردة» ديگر هيچ قيد و شرط ندارد. مسبوق به حج قران و افراد باشد، نباشد ساكن مكه باشد، نباشد، عرض مى‏شود قصدش از اول عمره باشد، نباشد، اينها ديگر عرض مى‏شود كه هيچ ف