• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم‏
    نام درس: حج‏
    نام استاد: آية اللَّه فاضل لكنرانى‏
    شماره درس: 319
    تاريخ، 1370
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم‏
    بسم الله الرحمن الرحيم‏
    فرض اولى كه محل بحث بود اين بود، كه اگر زنى در اثناء طواف عمره تمتع قبل از آنى كه به چهار شوط رسيده باشد مثل اين‏كه يك شوط، يا دو شوط، يا سه شوط انجام داده، «اذا عرض لها الحيض» لكن در عين حال داراى وقت وسيع است، اگر طواف را رها كند كه حتماً بايد رها كند، و صبربكند تا طاهر بشود، و غسل حيض را انجام بدهد، مى‏تواند طواف و سعى عمره تمتع را انجام بدهد، و در ضيق وقت واقع نمى‏شود، حالا تمام بحث متمركز در همين جهت است كه آيا اين سه شوطى كه مثلاً درحال طهارت انجام داده بعد عروض الحيض اين سه شوط به كلى باطل مى‏شود، و بايد كأن لم يكن فرض بشود، و بعد از آنى كه طاهر شد و غسل حيض كرد مجدداً از اول طواف را شروع بكند. مشهوراين معنا راقائل هستند، مرحوم سيد هم هكذا، امام بزرگوار هم چون تعليقه‏اى بر اين فتواى مرحوم سيد ندارند، ايشان هم هكذا، همين نظر را اختيار كرده‏اند. اما در مقابل مشهور صدوق عليه الرحمه قرار گرفته كه ايشان مى‏گويد با اين‏كه وقت وسيع است، اين چند شوطى را كه در حال طهارت انجام گرفته، اين باطل نمى‏شود، بعد ازآنى كه اين زن طاهر شد و غسل حيض را انجام داد، از همان جاى كه حيض عارض شده، و طواف را قطع كرده، از همانجا اتمام مى‏كند طواف را، و اكمال مى‏كند طواف را. اما ديگر لازم نيست كه استيناف بكند و از سر بگيرد. پس صورت مسئله ما اولاً سعه وقت است، و ثانياً عروض حيض قبل ازشوط چهارم است، و محل نزاع هم متمحز در همين معنا است، كه آيا اين چند شوط واقع شده قبل عروض الحيض به واسطه عروض حيض باطل مى‏شود؟ كما يقول به المشهور، يا اين‏كه باطل نمى‏شود و بعد الطهاره بايد طواف تكميل بشود، بعنوان همان عمره تمتع، چون فرض سعه وقت و عدم ضيق وقت است، اينجا منشأ اختلاف هم رواياتى است، تنها در قول صدوق يك روايت صحيحه محمد بن مسلم است دلالت مى‏كند، و صدوق در ذيل آن روايت مى‏فرمايد من بر طبق اين روايت فتوا مى‏دهم، نه روايت مقابلش كه قول مشهور را ذكر مى‏كند، براى خاطر اين‏كه مى‏فرمايد اين روايت صحيحه است، اما آن روايت ارسال درش وجود دارد، دخالت كأن درش وجود دارد. حالا روايت كه دلالت بر فرض مشهور مى‏كند، يا حد اقل اگر دلالت هم ندارد، استدلال شده به آن روايات بر قول مشهور، آنها را اول ملاحظه مى‏كنيم انشاء الله بعد هم اين ورايت صحيحه‏اى كه مستند مرحوم صدوق واقع شده، بعد هم ببينيم در مقام علاج بايد چجورى علاج بشود.
    اما رواياتى كه دلالت بر حرف مشهور مى‏كند، يعنى استدلال شده ولو اين‏كه بعضى از مناقشات سندى و دلالتى در بعضى‏هاى شان بلكه در همه شان وجود دارد، در ابواب طواف همين جلد نهم وسائل، در ابواب طواف باب هشتاد و پنج، اولين حديث حديث چهارم است كه استدلال شده، حديث چهارم اين است، «و باسناده عن ابن مسكان» يعنى صدوق، خود صدوق راوى همين روايت است، مخالف با فتواى خودش هم است، «و باسناده صدوق عن ابن مسكان عن ابراهيم بن اسحاق» كه در اين ابراهيم بن اسحاق مناقشه شده، كه اگر اين مقصود ابراهيم بن اسحاق نهاوندى است اين تضعيف شده، و اگر غير او است مجهول است، غير معلوم الحال است، معلوم نيست كه آيا وثاقت دارد يا نه؟ اين ابراهيم بن اسحاق نقل مى‏كند «عن من سئل ابا عبد الله عليه السلام» اين تعبير را يك دقتى درش بفرماييد، ابراهيم ابن اسحاق نقل مى‏كند «عمن سئل ابا عبد اللَّه» خوب اينجا ممكن است بگوييم هذه الروايه مرسله است، براى اين‏كه اين من سئل معلوم نيست كه كه است و چه است؟ اما به نظر من اين تعبير با اين تعبير ديگرى كه عرض مى‏كنم بينش فرق وجود دارد، يك وقت مى‏گويد ابراهيم بن اسحاق «عن رجل يقول سئلت ابا عبد الله عليه السلام» ابراهيم بن‏
    اسحاق نقل مى‏كند از رجلى كه آن رجل خودش مى‏گفت كه من از امام صادق صلوات الله عليه اين سؤال را كردم، خوب ما مى‏گوييم اين رجل چون معلوم نيست كه است، يمكن اين‏كه دروغ بگويد، اصلاً چنين سؤالى نبوده، چنين مسئله‏اى را از امام صادق سؤال نكرده، اما تعبير روايت اين نيست، ابراهيم بن اسحاق مى‏گويد من اين روايت را از كه نقل مى‏كنم؟ از كسى كه سؤال كرده، نه از كسى كه خودش مى‏گويد من سؤال كردم، يعنى ابراهيم ابن اسحاق مى‏گويد من يقين دارم كه اين رجل يك همچه سؤال و جوابى را كرده، مثل اين‏كه شما كه فتواى را يك كسى از يك مرجع تقليدى نقل مى‏كند، اين دو جور است، يك وقت شما مى‏آييد مى‏گوييد فلانى مى‏گفت كه من از فلان مرجع اين مسئله را پرسيدم و اينجورى جواب داد، خوب يمكن كه اصلاً نپرسيده باشد، و اصل سؤال و جواب يك امر مجهولى باشد، اما اگر آمديد گفتيد كه من اين مطلب را نقل مى‏كنم از كسى كه سؤال كرده از فلان مرجع، سؤال كرده، غير از اين است كه خودش مدعى بشود كه من سؤال كرده‏ام. اين معنايش اين است كه شما يقين داريد به اين‏كه يك همچه سؤال و جوابى وجود دارد، و الا چرا تعبير مى‏كنيد «عمن سئل ابا عبد الله لقائل ان يقول» به ابراهيم بن اسحاق كه شما از كجا مى‏دانيد كه از امام صادق چنين سؤالى را كرده؟ شما چرا تعبير مى‏كنيد مى‏گوييد «سئل ابا عبد الله» بايد بگوييد خودش مى‏گفت كه من از امام صادق پرسيدم، لذا به نظر مى‏رسد كه صرف اين‏كه اين سائل براى ما مشخص نيست، اين سبب نمى‏شود كه ما اين روايت را مرسله بدانيم، اگر مى‏گفت «عن رجل يقول انى سئلت ابا عبد الله» اين اشكال ايرسال درست بود، اما اين تعبير غير از آن تعبير است، اين معنايش اين است كه ابراهيم بن اسحاق جازم به اين معنا است كه يك همچه سؤال و جوابى واقع شده، لذا اشكال ايرسالى به اين روايت كه تقريباً همه اين اشكال را كرده‏اند به نظر من وارد نيست. حالا «سئل ابا عبد الله عليه السلام عن امرئة» خوب دقت بفرماييد، اين‏كه من روى روايات خيلى عرض مى‏شود معطل مى‏كنم شما را، من يك نظر خاصى دارم، نظر من اين است محور فقه عبارت از روايات است، روايات هم بايد با دقت باهاش انسان برخورد بكند، براى اين‏كه روايات حتى كلام بوعلى سينا نيست، كلام ائمه معصومين است، اينها كلام شان فوق كلام ديگران است، دون كلام الخالق، ولى فوق كلام المخلوق، مخلوق اى مخلوق كان، ملا صدراها هم در برابر ائمه و تعبيرات ائمه ليس بشى‏ء اند، لذا بايد در تعبيرات اينها انسان كاملاً دقت بكند، شبيه همان دقتى كه انسان در رابطه با كتاب الله دارد. سؤال اين است «عن امرئة طافت اربعة اشواط و هى معتمرة» حالا صدر اين روايت محل استشهاد ما نيست، ما محل بحث مان فعلاً حيض قبل اربعة اشواط است، ذيلش محل بحث ما است، حالا صدرش اين است «امرئة طافت اربعة اشواط و هى معتمرة» كه از جواب استفاده مى‏شود كه مقصود از معتمره يعنى همين عمره تمتع را داشته انجام مى‏داده، «ثم...؟» بعد حالت حيض و....؟ براى او پيش آمد، تكليف چه است؟ «قال» امام صادق صلوات الله عليه بر طبق اين روايت فرمود «تم طوافها» طوافش تمام است، مقصود از تماميت طواف اين نيست كه طواف اين آدم همين چهار شوط است، نه اين آدم ديگر هفت شوط لازم نيست طواف بكند، «تم طوافها» حتى به قرينه بعد مقصود اين است كه اين چهار شوطى را كه انجام داده، اين صحيح است، ابن به قوت و صحت خودش باقى است، «تم طوافها و ليس عليها غيره» و نيست بر او غير طواف، هم تم طوافها، هم ليس عليها غير الطواف، پس معنايش اين است، چهار شوطى را كه انجام داده صحيح است، آن سه شوطى را كه انجام نداده، او بر عهده اين باقى است، بقيه سه شوط بر عهده اين است، «و متعتها تامة» عمره تمتعش هم هيچ ضربه‏اى نمى‏خورد، «و لها ان تطوف بين الصفا و المروة» بعد هم مى‏تواند برود سعى بين صفا و مروه را انجام بدهد، چرا؟ چرا شما مى‏گوييد «تم طوافها» چرا مى‏گوييد «متعتها تامة؟ لانها زادت على النصف» براى اين‏كه طواف را از نصف بيشتر انجام داده، چهار شوط انجام داده، و چهار شوط بيش از نصف طواف است، «لانها زادت على النصف و قد قضت متعتها» اين ديگر متعه خودش را انجام داده، عمره تمتعش صحيح است، «بل تستأنف بعد الحج» اين را دو جور مى‏شود خواند «بل تستأنف بعدالحج» بعد از آنى كه حجش را انجام داد، آن سه شوط باقى مانده را انجام بدهد، اين يك احتمال. احتمال دوم اين است، حالا كه متعه‏اش تمام است، «فل تستأنف بعد، الحج» ديگر مانعى ندارد حجش را شروع بكند، بعد از آنى كه عمره تمتعش كامل شد حالا ديگر حج تمتع را شروع بكند، مسئله‏اى نيست، فقط همان سه شوط طواف باقى مانده «بل تستأنف بعد الحج» يا «فل تستأنف بعد الحج» آن سه شوط باقى مانده را. اين فرض حالا داخل در محل بحث فعلى ما
    نيست. اما «و ان هى لم تطف الا ثلاثة اشواط» اين محل بحث اين صورتى است كه ما درش هستيم، اگر اين زن طواف نكرده مگر سه شوط را، به چهار شوط و به زياده بر نصف نرسيده «و عرض لها الحيض» چه كند اينجا؟ «فلتستأنف الحج» اين ديگر حج را شروع بكند، حج را عرض مى‏شود دنبال بكند، يعنى عدول مى‏كند الى حج الافراد، حج را انجام مى‏دهد، حج را كه انجام داد، «فان اقام بها جمالها بعد الحج» اگر بعد از حج آن كاروان شان، آن جمالى كه سابقاً به واسطه شتر و اينها حركت مى‏كردند و آن مسئول و آن شتردار ازش جمال تعبير مى‏شد، «فان اقام بها جمالها بعد الحج» اگر بعد الحج جمال و كاروان، مدير كاروان به او فرصت داد كه ولو مثلاً يك روز در مكه بماند، اينجا «فلتخرج الى الجئرّان او الى التنعيم فليعتمر» خارج بشود به جئرّانه، كه يك ميقاتى است براى احرام عمره مفرده، يا به مسجد تنعيم كه نزديك‏ترين ميقات‏ها است براى عمره مفرده، به يكى از اين‏ها خارج بشود و بعد يك عمره مفرده‏اى را انجام بدهد.
    خوب اين اشكال دلالتى كه به اين روايت شده اين است كه درست است كه اين روايت حيض قبل از اربعة اشواط را دلالت مى‏كند، موردش آنجا است، اما در محل نزاع ما يك خصوصيت ديگرى هم بود، و آن سعة الوقت بود، كه مسئله عدول به حج افراد در سعه وقت مطرح نيست. به عبارت روشن‏تر، اين روايت دلالت مى‏كند كه در مورد ضيق وقت آن سه شوطى را كه انجام داده، به عنوان عمره تمتع، اين اصلاً بايد عمره تمتع را رها كند، و عدول بكند الى حج الافراد، بعد هم اگر كاروان به او اجازه و فرصت اقامت در مكه را داد، يك عمره مفرده انجام بدهد، اما از كجا اين ما استفاده كنيم كه در سعه وقت كه هيچ مسئله عدول به حج افراد مطرح نيست، آنجا هم اگر سه شوط انجام داد، «و عرض لها الحيض» آن سه شوط طوافى كه انجام داده باطل است، به عبارت ديگر بين مدعا و بين دليل تطبيقى نيست در كار، مدعاى شما سعه وقت است، معناى سعه وقت اين است كه اگر اين سه شوط هم باطل باشد، باز هم وقت است كه اين طاهر بشود غسل بكند، طواف را ولو از نو شروع بكند، سعى بين صفا و مروه را انجام بدهد، وقت به طور كامل و كافى باقى است، شما اينجا مى‏گوييد حيض قبل از اربعة اشواط موجب بطلان است، اما اين روايت درست است كه ظاهرش اين است كه بعد از يعنى قبل از چهار شوط اگر حيض عارض شد رها كند اين طواف را، اما در مورد ضيق دارد روايت اين حرف را مى‏زند، و به دليل اين‏كه عدول به حج افراد را مى‏گويد، به دليل اين‏كه عمره مفرده بعد الحج را مى‏گويد، و اينها جز در مورد ضيق، و جز در مورد عدول به حج افراد نمى‏تواند تحقق پيدا بكند، لذا يك مناقشه دلالتى هم به اين صورت در استدلال به اين روايت شده. اين يك روايت.
    حالا اينجا خوب دقت بفرماييد از نظر روايتى، همين روايت را كه راويش عرض كرديم صدوق است، «صدوق باسناده عن ابن مسكان عن ابراهيم بن اسحاق» نقل كرده بود، عين همين روايت را در باب هشتاد و شش از همين ابواب طواف، شيخ نقل كرده، خوب دقت كنيد، شيخ نقل كرده «باسناده عن الحسين بن سعيد» روايت اول، «شيخ باسناده عن الحسين بن سعيد عن محمد بن سنان» كه تضعيف شده «عن ابن مسكان عن ابراهيم بن ابى اسحاق»... شيخ هم بالاخره از همان ابراهيم بن ابى اسحاق نقل كرده منتها با اين سند، ابراهيم بن ابى اسحاق نقل كرده «عن سعيد الاعرج قال» سعيد اعرج مى‏گويد كه «سئل ابو عبد اللَّه عليه السلام عن امرئة طافت بالبيت اربعة اشواط و هى معتمرة ثم طمست» مثل همان روايت، «قال تُتِم يا تَتُتم طوافها فليس عليها غيره» آنجا داشت «تم طوافها» اينجا «تتم طوافها» دارد، كه ما عرض كرديم مقصود تماميت طواف اين نيست كه اين هفت شوطش تبديل به چهار شوط مى‏شود، و ديگر اصلاً مسئله طواف در مورد اين زن همان عبارت از چهار شوط است، نه. «تم طوافها يا تتم طوافها» يعنى اين مقدارى كه انجام داده، صحيحاً واقع شده، اين ديگر لطمه نمى‏خورد، ضربه‏اى به اين متوجه نمى‏شود بواسطه حيض «فليس عليها غيره» در عين اين‏كه مى‏گويد طوافش تمام است، مى‏فرمايد غير طواف چيزى بر عهده او نيست، كه معنايش اين است كه آن باقى مانده طواف بر عهده اين است. «و متعتها تامة فلها ان تطوف بين الصفا و المروة و ذلك لانها زادت على النصف و قد مضت متعتها و التستأنف بعد الحج» يا «و التستأنف بعد الحج» در اين مقدارى كه مرحوم شيخ از ابراهيم بن نقل كرده، آن ذيل را ديگر متعرض نشده، كه ذيل محل ابتلاء ما بود، كه مسئله عروض حيض قبل از تماميت اربعة اشواط باشد، روى اين نقل شيخ ديگر اين ذيل اصلاً مورد تعرض قرار نگرفته اما
    روايت همان روايت است. اين هم يك روايت.
    در باب هشتاد و ششم روايت دوم، اين روايت دوم را عرض مى‏شود كه باز شيخ نقل كرده، «باسناده عن موسى بن القاسم عن صفوان بن يحيى عن ابن مسكان عن ابى اسحاق» صاحب اللؤلؤ، كه خوب اشكال كرده‏اند كه ابى اسحاق صاحب لؤلؤ، اين توثيق نشده، و مورد اعتماد نيست، «قال حدثنى» آن نكته‏اى را كه از نظر روايتى من مى‏خواهم عرض بكنم اين است كه، اين درست است كه «عن ابى اسحاق صاحب لؤلؤ» دارد، لكن به نظر مى‏رسد كه چون راوى روايت قبلى هم ابن مسكان بود در طريق شيخ، منتها ابن مسكان «عن ابراهيم بن ابى اسحاق» نقل مى‏كرد، اينجا «عن ابى اسحاق صاحل لؤلؤ» نقل مى‏كند، به نظر من مى‏آيد اين همان روايت است، اين روايت تازه‏اى نيست، ظاهر را كه نگاه مى‏كنى، آنجا دارد ابراهيم بن ابى اسحاق، اينجا ابى اسحاق است، اما راوى در هردو، از هردو ابن مسكان است. جريان هم يك جريان است، يك كسى از امام صادق سؤال كرده، همان سؤال و جواب را دارد نقل مى‏كند كه من ظن غالب دارم كه يك اشتباهى در نوشته پيش آمده، و اين ابى اسحاق همان ابراهيم بن ابى اسحاق است، منتها اينجا به صورت ابى اسحاق درآمده، نه اين‏كه يك روايت ديگرى غير از آن روايت باشد، و شاهدش هم اين است كه ناقل از هردو همين ابن مسكان است، و در كيفيت نقل هم اينجورى نقل مى‏كند «قال» ببينيد (سؤال:...؟ جواب: مى‏دانم، خودم مى‏فهمم، مى‏فهمم مى‏خواهم بگويم اشتباه همين است، اين يك اشتباهى در نقل شده، و الا ظاهر هم همين ابراهيم بن ابى اسحاق است، كه يك دوتا روايت ندارد ابن مسكان، يك جريانى را از ابراهيم بن ابى اسحاق نقل مى‏كند، يك جريانى را از ابى اسحاق نقل مى‏كند و هردو هم يك جريان است، اين خيلى به نظر بعيد مى‏آيد، اين وسط يك سهوى از ناسخين از روات پيش آمده، حالا ببينيد تعبير هم اينجورى است «قال حدثنى من سمع ابا عبداللَّه عليه السلام» آنجا مى‏گفت «قال سئل ابو عبد الله عليه السلام» اينجا مى‏گويد «حدثنى من سمع ابا عبد الله عليه السلام يقول فى المرئة المتمتعة اذا طافت بالبيت اربعة اشواط ثم هذت فتمعتها تامة و تقضى ما فاتها من الطواف بالبيت» منتها يك اضافه‏اى اينجاها دارد، اين ظاهرش اين است كه بعد از آنى كه بعد از چهار شوط حائض شد، ديگر سعى هم نمى‏تواند انجام بدهد، سعى مترتب بر طواف است، سعيش را هم همان بعد از مناسك منا انجام بدهد «و تقضى مافاتها من الطواف بالبيت و بين الصفا و المروة و تخرج الى منا قبل ان تطوف الطواف العاقر» يعنى قبل از آنى كه آن سه شوط بقيه را انجام بدهد، قبل از آنى كه سعى بين صفا و مروه را انجام بدهد، اين خارج مى‏شود «الى منا» يعنى ليله عرفه كه مستحب است در ليله عرفه در عرض مى‏شود منا مبيت داشته باشند، و فردا صبحش حركت بكنند «الى جانب عرفات» اين روايت اينجورى دلالت دارد، و به نظر من مى‏آيد اين همان روايت است، يك راويت جديدى نيست. حالا كلينى هم همين روايت را، روايت كرده «عن ابن مسكان عن اسحاق بيّاء الؤلؤ» خوب آيا اسحاق بياء الؤلؤ، با ابى اسحاق صاحب لؤلؤ انسان به نظرش مى‏رسد كه اينها دو نفر هستند؟! اسحاق بياء الؤلؤ با ابى اسحاق صاحب الؤلؤ ظاهر اين است كه يكى است، و به نظر من مى‏آيد كه نه اسحاق است، و نه ابى اسحاق است، بلكه همان ابراهيم بن ابى اسحاق است كه در نقل اول شيخ وجود داشته، منتها غلط ناسخين و اشتباه ناسخين يا روات اين مسئله را بوجود آورده، در حقيقت مى‏خواهم اين حرف را بزنم، كه برحسب آنچه كه در وسائل است، وسائل‏ها را اين را سه تا روايت قرار داده، اما دركتاب‏هاى فقهى ما، اينهاى را كه امروز خوانديم چهار تا روايت قرار داده‏اند، يكى را صدوق «عن ابن مسكان عن ابراهيم بن اسحاق عمن سئل» يك روايت. شيخ از ابن مسكان «عن ابراهيم بن ابى اسحاق عن سعيد الاعرج» روايت اخرى. باز شيخ «عن ابن مسكان عن ابى اسحاق» روايت سوم. صاحب الؤلؤ، كلينى از باز ابن مسكان «عن اسحاق بياء الؤلؤ» روايت چهارم. در تمامى اين چهار روايت ناقل از ابراهيم بن اسحاق ابن مسكان است، ناقل از ابى اسحاق صاحب لؤلؤ ابن مسكان است، ناقل عن اسحاق بياء الؤلؤ همين ابن مسكان است، آيا اين به نظر نمى‏آيد كه اينها همه‏اش يك دانه روايت است؟ منتها اين تغيير و تبديل‏هاى فى الجمله، اين ارتباط به ناسخين يا به اشتباه بعض از روات داشته... كه بحث ما است، آن هم با آن مناقشه‏اى كه درش ملاحظه كرديد كه محل بحث ما، صورت سعة الوقت است، و ذيل اين روايت صورت ضيق وقت را مى‏گيرد، و بالنتيجه بجاى چهار روايت، به نظر من يك دانه روايت بيشتر در اين رابطه وجود ندارد، آن هم فقط روى نقل صدوق مسئله طواف ثلاثة اشواط را حيض بعد از طواف ثلاثة اشواط را متعرض است، آن هم گفتيم كه‏
    موردش ضيق وقت است، و نمى‏تواند ارتباط به ما نحن فيه داشته باشد. پس در حقيقت هيچ كدام از اين روايات دليل بر قول مشهور نيست، تنها يك دانه روايت باقى ماند كه آن را ملاحظه كنيم ببينيم مى‏شود دليل بر قول مشهور باشد يا نه؟ او را بعد.