• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم‏
    نام درس: حج‏
    نام استاد: آية اللَّه فاضل لكنرانى‏
    شماره درس: 317
    تاريخ، 1370
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم‏
    بسم الله الرحمن الرحيم‏
    قول چهارمى كه در مسئله بود، اين بود كه اگر اين زن در حال احرام براى عمره تمتع حائض باشد، يا نفساء، از همان اول عدول مى‏كند به حج افراد، و شروع عمل به عنوان حج افراد واقع مى‏شود. اما اگر در حال احرام طاهر بود، و به نيت عمره تمتع محرم شد، و بعد الاحرام، حالا يا در بين راه مثلاً مدينه به مكه، يا بعد از ورود به مكه حائض شد، اينجا ديگر حق عدول ندارد، اينجا به همان كيفيتى كه قبلاً هم اشاره شد طواف را انجام نمى‏دهد، لكن سعى بين صفا و مروه را انجام مى‏دهد، و تقصير مى‏كند، و عمره تمتعش صحيحاً واقع مى‏شود، فقط بر عهده او قضاء طواف عمره و دو ركعت نماز طواف باقى مى‏ماند، كه آن را هم بعد از مناسك منا انجام مى‏دهد. اين تفصيل را مرحوم فيض كاشانى هم در كتاب وافى، و هم در كتاب مفاتيح شان، كه يك متن فقهى است، مثلاً مثل شرايع متن فقهى است. و همينطور صاحب حدائق اين قول را اختيار كرده‏اند. اينجا بحث در دليل اين قول است، دليلى كه براى اين قول ذكر مى‏شود عبارت از وجوه متعدده ايست، اولين وجه اين است كه جمع بين روايات يك همچه اقتضائى دارد كه معناى اين اين است كه اگر ما يك شاهد ديگرى هم نمى‏داشتيم، و مؤيدى هم بر اين جمع نمى‏داشتيم، خود جمع بين روايات يك همچه اقتضائى مى‏كرد، مثل قول ديروز كه بحث شد، قائل به تخيير مى‏گفت جمع بين روايات اقتضاى تخيير مى‏كند، و در حقيقت جمع دلالى بين روايات يك همچه اقتضائى دارد، اين قول هم ظاهرش اين است كه اين مسئله را مستند قرار مى‏دهد، كه جمع دلالى بين روايات اقتضاى يك همچه تفصيلى دارد، كه ما بگوئيم حائض حال الاحرام عدول مى‏كند الى حج الافراد، اما حائض بعد الاحرام، اين تتم عمرة التمتع، و ديگر عدول به حج افراد نمى‏كند، منتها براى اين جمع، يك شاهدى هم ذكر كرده‏اند كه او عبارت از يك روايت است، به ضميمه فقه رضوى، اگر حجيت داشته باشد دو تا روايت مى‏شود.
    ما حالا اول با قطع نظر از شاهد خود اين مسئله را بررسى بكنيم ببينيم چطور جمع بين روايات يك همچه اقتضائى مى‏كند، روايات را كه در اين بحث ملاحظه كرديد، در خصوص....؟حيض بعد الاحرام دو دسته روايات متعارض واقع شده بود، حالا با قطع نظر از آن بيان كه ديروز من عرض كردم، با قطع نظر از آن بيان فى نفسه در حيض بعد الاحرام دو دسته روايات متعارض واقع شده بود، آن وقت چه جورى ما بين اينها جمع بكنيم به حيض حال الاحرام و حيض بعد الاحرام، جمع بين دو روايت به تفصيل موردش آنجاى است كه فرض كنيم، يك روايتى به صورت اطلاق يك چيزى را مأمور به قرار مى‏دهد، از باب مثال، روايت ديگرى بطور اطلاق نفى مى‏كند آن معنا را، بياييم بگوييم در مقام جمع بين اين دو تا، هركدام را بر يك موردى حمل مى‏كنيم، مثلاً از باب مثال، اگر يك دليلى مى‏گويد «اعتق الرقبة» دليل ديگرى هم مى‏گويد «لا تعتق الرقبة» بياييم بگوييم كه ما براى جمع بين اين دوتا مطلق متخالف مى‏آييم براى هركدامش يك مورد خاصى قائل مى‏شويم، مى‏گوييم اعتق الرقبة حمل مى‏شود بر رقبه مؤمنه، لاتعتق الرقبة حمل مى‏شود بر رقبه كافره، اينجورى تفصيل مى‏دهيم و مى‏گوييم جمع بين اين دو مطلق متخالف اقتضا مى‏كند كه ما يك همچه تفصيلى را قائل بشويم. اما اگر يك دليلى گفت «اعتق الرقبة المؤمنة» دليل ديگر گفت «لا تعتق الرقبة المؤمنة» اينجا چجورى ما تفصيل بدهيم و بين اين دوتا از راه تفصيل جمع دلالى بكنيم؟ چجورى ما بين اين دوتا جمع بكنيم؟ در خصوص حيض بعد الاحرام دو دسته روايات متخالف وارد شده، خصوص حيض بعد الاحرام، يك دسته روايات در حيض بعد الاحرام حكم به عدول مى‏كند، يك دسته روايات در حيض بعد الاحرام حكم به اتمام عمره تمتع مى‏كند، آن وقت چجورى ما بين اين دوتا اين جورى جمع بكنيم، و اصولاً
    اين ديگر از آن تخيير كه ديروز ذكر شد، آن تخيير باز يك وجه توجيهى و اثباتى انسان مى‏توانست برايش ذكر بكند، همانطورى كه بعض الاعلام ذكر فرمودند، ايشان فرمودند اين دو دسته روايات، هركدام ظهور در تعين دارد، ما ظهور در تعينش را به قرينه دسته مقابل از بين مى‏بريم، نتيجه اين مى‏شود كه تخيير قائل مى‏شويم، مى‏گوييم در حيض بعد الاحرام مخير بين العدول و بين الاتمام است، خوب حالا با قطع نظر از آن اشكالات كه عرض شد، خوب فى نفسه اين يك مطلب قابل گفتن است، مطلبى است كه انسان بكند مطرح بكند، ولو داراى مناقشه باشد، اما بحث اين است كه حرف اينها قابل طرح نيست، مى‏گويند جمع بين طائفتين اقتضا مى‏كند كه ما در حيض بعد الاحرام مسئله اتمام را قائل بشويم، و در حيض حال الاحرام مسئله عدول را، در حالى كه دعواى عمده بين روايات در رابطه با همان حيض بعد الاحرام است، كه چند تا روايت دلالت بر عدول مى‏كند، و چند تا روايت هم دلالت بر اتمام مى‏كند، چجورى ما جمع بكنيم بين اين دو دسته رواياتى كه هردوى شان در خصوص حيض بعد الاحرام وارد شده‏اند. لذا اصلاً اين حرف به نظر مى‏رسد كه قابل اصلاً بحث نيست؟ نمى‏شود اين حرف را مطرح كرد، و اين‏كه شنيديم كه ما مطلقات را در مقام جمع حمل بر تفصيل مى‏كنيم، مثل آن مواردى است كه من اشاره كردم، اما در مانحن فيه هم كه چيزى وجود ندارد.
    لكن اينها يكى دوتا شاهد ذكر كردند براى اين حرف شان، يكى روايتى است كه صاحب وسائل نقل كرده، و شبيه آن هم روايتى است كه در فقه الرضا است، منها صاحب وسائل قاعدتاً روى عدم اعتماد به كتاب فقه الرضا اصلاً روايات فقه الرضا را صاحب وسائل در وسائل نياورده، و اين كاشف از اين است كه از نظر ايشان اين كتاب فاقد اعتبار و فاقد حجيت بوده. اما آن روايتى كه ايشان در اينجا ذكر فرموده، و اينها به صورت شاهد اين جمع خود شان ذكر كردند، اين روايت است، در همان ابواب طواف، باب هشتاد و چهارم، روايت پنجم، «و عنهم» يعنى «عن عدة من اصحابنا» كلينى نقل كرده، «عن سهل بن زياد» كه اين هم داراى اشكال است «عن ابن ابى نجران» يا نسخه بدل «عن ابن ابى عمير» نسخ مختلف بوده، ايشان نقل مى‏كند «عن مثنى الخناط عن ابى بصير قال» مثنى مى‏گويد «سئل ابا عبد الله عليه السلام يقول» قاعدتاً سمعت با يقول مناسبت دارد، «سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول» و الا سئلت يقول باهم قابل عرض مى‏شود جمع نيست، «سمعت ابا عبد اللَّه يقول فى المرئة المتمتعة» زنى كه حج تمتع را مى‏خواهد انجام بدهد، اين تفصيل را ايشان بيان كرده‏اند، اين مرئه متمتعه «اذا احرمت و هى طاهر» اگر در حال احرام طاهر بود و حائض و نفسا نبود «ثم حاضت قبل ان تقضى متعتها» لكن در راه يا بعد از ورود به مكه حائض شد، اينجا «سعت» طواف را نمى‏خواهد انجام بدهد، اما سعى بين صفا و مروه را برود انجام بدهد، بعنوان عمره تمتع «سعت و لم تطف حتى تطهر» اما طواف را انجام ندهد تا زمانى كه طهارت برايش پيدا بشود، «ثم تقضى طوافها» بعد قضاء طواف عمره تمتع را انجام مى‏دهد «و قد تمت متعتها» در اين هنگام حجش به عنوان حج تمتع تام و كامل واقع مى‏شود، اما «و ان هى احرمت و هى حائض» اما اگر در حال احرام حائض بود، در همان هنگامى كه در مسجد شجره ياكنار مسجد شجره مى‏خواست محرم بشود، آن موقع حائض بود، اينجا «لم تسع و لم تطف» نه سعى انجام بدهد، و نه طواف انجام بدهد، «حتى تطهر» خوب اين‏كه نه سعى انجام بدهد، و نه طواف انجام بدهد، اين كنايه از اين است كه اين ديگر عنوان عمره تمتع براى او باقى نمى‏ماند، بايد ديگر قاعدتاً تبديل به حج افراد بشود، و در مقابل آن....؟ كه مى‏فرمود «و قد تمت متعتها» ظاهر اين است كه در اين صورت ديگر بعنوان حج تمتع نمى‏تواند كارى را انجام بدهد، بعنوان همان حج افراد مسئله را تمام مى‏كند. خوب اين روايت بعنوان شاهد جمع است. خوب همان حرفى را كه ما زديم، چطور مى‏شود اين روايت شاهد جمع باشد؟ آن دو دسته رواياتى كه در مقابل هم صف آرائى كردند، هردوى شان در حيض بعد الاحرام وارد شده‏اند، خوب اين روايت هم مى‏رود جزء آن دسته‏اى كه دلالت مى‏كند بر عدم عدول، اما شاهد جمع باشد، چجورى شاهد جمع باشد؟ خوب آن دو دسته روايات هردو در حيض بعد الاحرام است. خوب آن دسته‏اى كه مى‏گويد عدول، حمل بر چه بكند؟ و آن دسته‏اى كه به عدم عدول دلالت دارد، حمل بر چه بكند؟ چجورى شاهد جمع بين اين دو طائفه وارد بشود؟ شاهد جمع عرض كرديم مال آنجاى است كه ما دو دسته روايت مطلق داشته باشيم، در مقابل هم، بعد يك روايتى هم بيايد مفصل باشد، اين روايت مفصل جانب اثباتش مربوط به يك مطلق مى‏شود، جانب نفيش هم مربوط به يك مطلق ديگر، اما اگر دو روايت داريم در خصوص يك مورد، در مقابل هم ايستاده‏اند، اين‏
    روايت هم يكى از آنهاى است كه عرض مى‏شود دلالت بر يكى از آن دو دسته و مفاد يكى از آن دو دسته دارد، اما شاهد جمع واقع بشود چنين چيزى نمى‏تواند باشد، علاوه كه اين روايت سنداً هم به واسطه سهل بن زياد اين محل اشكال است، لذا هيچ راهى براى اين‏كه اين روايت شاهد جمع باشد، اصلاً عرض كردم يك مطلبى است كه به نظر من نبايد تفوه به او بشود، بخلاف تخييرى كه ديروز مطرح بود، خوب حرف قابل بحث بود، قابل طرح بود، واين اصلاً قابل طرح نيست كه ما اينجورى بخواهيم، جمع بين دو دسته روايات بكنيم، يا اين روايت ابى بصير را شاهد جمع قرار بدهيم.
    لكن دو دليل ديگر هم باز به نفع اينها ذكر شده، كه اين دو دليل هم هيچ كدامش درست نيست، يك دليل، اينها را مرحوم سيد هم در متن عروه ادله اينها را نقل مى‏كند، منتها در جواب ايشان به اين صورت جواب نمى‏دهد، طور ديگرى مى‏گويد اين قول قائل حسابى ندارد و نمى‏دانم به اين جور حرف‏ها مرحوم سيد مى‏خواهند جواب بدهند، لكن جواب واقعيش همين است كه من عرض كردم. دو تا دليل ديگر هم به نفع اينها ذكر شده، يك دليل اين‏كه آن كسى كه در حال احرام در كنار مسجد شجره حائض است، اين نتوانسته خوب عين عبارت شان است، نتوانسته عملى را در حال طهارت درك بكند، براى اين‏كه از اول اين كان حائضاً، اما بخلاف آن كسى كه در حال احرام در مسجد شجره طاهر بوده، و بعداً «عرض لها الحيض» خوب اين عملى را در حال طهارت درك كرده. خوب مى‏گوييم اين چه نتيجه‏اى برش مترتب مى‏شود؟ اگر مى‏خواهيد بگوييد كه عملى را كه مشروط به طهارت است يك شان درك كرده دون ديگرى، احرام كه مشروط به طهارت نيست، مگر در صحت احرام طهارت اعتبار دارد؟! خوب اگر در صحت احرام طهارت اعتبار دارد، براى حج افراد هم باطل است، نه تنها براى عمره تمتع، آيا عملى را كه مشروط به طهارت است يكى از اين‏ها درك كرده، دون ديگرى؟ ما عمل مشروط به طهارت در اينجا نداريم، آنى كه است احرام است، احرام هم «لا يكون مشروطاً بالطهارة» اما اگر بگوييد نه، ولو اين‏كه حالا مشروط به طهارت نيست، اما اين فرق است كه بالاخره آن زن از اول حائض بوده، اما اين زن بعداً حيض برش عارض شده، مى‏گوييم اين چه نقضى در مطلب دارد، به اصطلاح مردم سر بزنگاه هردو مشترك اند، براى خاطر اين‏كه احرام شان كه مشروط به طهارت از حيض و نفاس نيست، ولو اين‏كه يكى شان حائض بوده، وديگرى نبوده، وقتى كه وارد مكه مى‏شوند، مى‏خواهند طواف كنند، و عمل مشروط به طهارت را انجام بدهند، سر بزرنگاه هردو يكسان اند، براى اين‏كه آن كسى كه از اول حائض بوده الآن هم حائض است، نمى‏تواند طواف را انجام بدهد، آنى هم كه از اول حائض نبوده، فرضاً بعد ورود مكه حائض شده، نمى‏تواند طواف را انجام بدهد، پس در آن حيثى كه مربوط به طهارت و شرطيت طهارت است، در آن حال هردو فاقد طهارت اند،... و در آن عملى كه مشروط به طهارت نيست، كه عبارت از خود احرام است، چه فرق مى‏كند كه حائض باشد، يا طاهر باشد؟! هم احرام الطاهر صحيح، هم احرام الحائض صحيح، لذا اين وجه هم وجه غير صحيح است.
    يك وجهى از علامه مجلسى رضوان الله تعالى عليه نقل شده، و آن اين است كه علامه اينجورى فرموده، خوب دقت كنيد. فرموده اين آدمى كه از اول حائض است، اين را چه معنا دارد كه به او بگوييم شما نيت عمره تمتع بكن، و بعد كه وارد مكه مى‏شويد، آن وقت عدول بكن الى حج الافراد، خوب از اول اين «يكون حائضاً» خوب اين چه فايده‏اى دارد كه نيت عمره تمتع را بكند، خوب از اول آن حج افراد را نيت مى‏كند، بدون اينكه اين حالات مختلفه‏اى كه هيچ گونه ايجاد فرقى در مسئله نمى‏كند به وجود بيايد، اما بخلاف آن زنى كه در حال احرام طاهر بوده، ولو اين‏كه فرض كنيد يقين هم داشته باشد كه يك روز بعد حائض مى‏شود، اما الآن كه اين طاهراست، در مسجد شجره هم است، وظيفه‏اش هم حج تمتع است، به او بگوييم نه خير تو حج افراد را نيت بكن، خوب الآن كه مسئله‏اى وجود ندارد كه ما بخواهيم به اين بگوييم تو حج افراد را نيت بكن.
    جواب حرف علامه اين است كه شما در آن فرضش داريد يك مغلطه‏اى مى‏كنيد، در آن فرض اول، و آن اين است كه در حال احرام اگر حائض باشد، شما مى‏فرماييد چه معنا دارد به اين بگوييم تو عمره تمتع رانيت بكن، بعد هم كه در مكه مى‏رسى، عدول بكن الى حج الافراد، خوب جواب ايشان اين است، چون ما با قطع نظراز روايات داريم بحث مى‏كنيم، جواب ايشان اين است كه از همين اول عمره تمتع را نيت بكند، در مكه هم كه مى‏رسيم به او نمى‏گوييم عدول كن. پس چه كند؟ همان عمره تمتعش را ادامه‏
    بدهد، به چه صورتى؟ به صورتى كه سعى بكند، تقصير بكند، قضاء طواف را هم بگذارد براى بعد، شما مسلم گرفتيد مسئله را، كه اگر اين حالا نيت كرد عمره تمتع را، وقتى كه وارد مكه شد عدول مى‏كند الى حج الافراد. نه خير با قطع نظر از روايات، همين زن حائض كنار مسجد شجره نيت مى‏كند عمره تمتع را، و عمره تمتع را هم به اتمام مى‏رساند، منتها قضاء طواف و دو ركعت نماز طوافش را مى‏گذارد بعد از مناسك منا. به عبارت روشن‏تر، علامه يك مطلبى را مفروغ عنه گرفته، در حالى كه با توجه به اين دليل ما نبايد آن مسئله را مفروغ عنه بگيريم، با توجه به نفس دليل مى‏گوييم هيچ مانعى ندارد، احتمالاً با قطع نظر از روايات هيچ مانعى ندارد، همين حائض كنار مسجد شجره نيت مى‏كند عمره تمتع را، و به همان صورتى كه ذكر شد عمره تمتعش را به آخر مى‏رساند، منتها قضاء طواف را مى‏گذارد بعد از مناسك منا انجام مى‏دهد. لذا اين قول نه با توجه به روايات و نه با توجه به اين وجوه ديگرى كه ذكر شده، اين قول نمى‏تواند يك قول صحيحى باشد.
    آخرين قولى كه در مسئله است، عبارت از اين بود كه هيچ يكى ازاين حرف‏هاى گذشته را قبول ندارد، اين قول مى‏آيد اينجورى مى‏گويد، مى‏گويد اين زن حائض چه حيضش در حال احرام باشد. چه حيضش بعد الاحرام و بعد قدوم مكه باشد، شما مى‏گوييد نمى‏تواند طواف و ركعتين طواف را انجام بدهد، خوب مى‏گوييم نمى‏تواند نايب بگيرد، استنابه بكند، حالا چرا؟ براى دليل اين به نظر من دو تا مقدمه را لازم است ما ذكر بكنيم، يك مقدمه اين است كه بگوييم چون روايات در مانحن فيه متعارض است، لذا اين دو دسته هردو ساقط مى‏شود، كنار مى‏رود، روايات را بايد به علت تعارض دورش را قلم بگيريم، لذا از اين روايات روى اين قول چيزى استفاده نمى‏كنيم. حالا كه استفاده نكرديم، ما از يك طرف مى‏بينيم كه اين زن حائض بايد طواف و ركعتين طواف را انجام بدهد، از طرف ديگرى به علت حيض نمى‏تواند انجام بدهد، از طرف سوم طواف حتى در خصوص حائض ما دليل بر استنابه درش داريم، و او در مسئله حجش است، در مسئله حج اگر زنى از مناسك منا وقتى آمد مكه، قبل از اين‏كه طوار حج را انجام بدهد، گرفتار حيض شد، حيضش هم ده روز طول مى‏كشد، كاروانش هم پنج روز ديگر عازم حركت به ايران است، هيچ امكان تغيير و تبديل جا هم درش وجود ندارد، خوب اينجا تكليف چه است؟ تكليف اين است اين زن حائض براى طواف حجش، براى طواف نسائش، استنابه كند، نايب بگيرد، راهى غير از اين برايش وجود ندارد. خوب بگوييم معلوم مى‏شود كه مسئله طواف براى حائض يك امر قابل استنابه است، اگر قابل استنابه شد، چرا اين استنابه را ما در باب عمره پياده نكنيم؟ خوب اين عمره تمتع است، حائض هم شده، وقت هم مى‏گذرد اگر بخواه صبر بكند تا طهارت برش پيدا بشود، خوب مى‏گوييم نايب بگيرد، همانطور كه در طواف حج براى حايض مسئله استنابه مطرح است، روى قاعده در طواف عمره هم براى حائض مسئله استنابه را مطرح مى‏كنيم، لكن خوب اين مبتنى بر اين است كه ما روايات را به علت تعارض از كار بيندازيم و بعد سراغ مسئله استنابه بياييم، اما ما نمى‏توانيم اين حرف را بزنيم. خوب حالا فتحصل براى اين‏كه نتيجه بحث را گفته باشيم و اصل اين بحث را تمام كرده باشيم، در ظرف دو سه دقيقه. تحصل اين‏كه در مانحن فيه ما چهار جور روايت داريم، اما نه آنطورى كه بعض الاعلام فرموده‏اند كه حالا عرض مى‏كنم كه قبلاً هم اشاره كرديم، چهار جور روايت داريم، اما نه به آن صورتى كه بعض الاعلام مى‏فرمايد، چهار جور روايات ما اينجورى است، يك دسته حالا ولو اين‏كه يكى باشد، يكى هم ما ازش تعبير به طايفه مى‏كنيم، براى اين‏كه در قرآن هم در رابطه با عذاب زانى و زانيه، دارد «و اليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين» آنجا روايات صحيحه است كه اگر يك نفر از مؤمنين هم حاضر باشد، همين كفايت مى‏كند، معلوم مى‏شود عنوان طائفه به يك نفر هم قابل اطلاق است، حالا اگر ما در يك قسمت از روايات يك دانه روايت هم داشتيم و ازش تعبير به طائفه كرديم خيلى شما وحشت نكنيد. يك طائفه روايات رواياتى بود كه به طور اطلاق چه حيض حال الاحرام، و چه حيض بعد الاحرام، دلالت مى‏كرد بر عدول الى حج الافراد، اين عبارت بود از روايت جميل بن دراج كه در ذيلش ابن ابى عمير گفت «كما صنعت عائشة» و ما معنى كرديم كه اين تشبيه تشبيه در عدول نيست، بلكه تشبيه در اتيان عمره مفرده است، و الا عائشه محرم به احرام تمتع نشده بود اصلاً. پس يك طائفه رواياتى است كه به طور اطلاق دلالت بر عدول الى حج الافراد مى‏كند. اين يك طائفه.
    طائفه دوم را بعض الاعلام اينجورى ذكر كرده‏اند، رواياتى است كه در حيض قبل... اسماء بنت عميس را نقل مى‏كنند، كه ما
    عرض كرديم آنها به ما هيچ ارتباطى ندارد، براى اين‏كه اسماء بنت عميس در حالى كه محرم به احرام حج شد، اصلاً حج تمتع هنوز مشروعيت پيدا نكرده بود، مشروعيت حج تمتع در حجة الوداع بعد از ورود نبى اكرم به مكه مكرمه بود، لذا اين قسم را شما كنار بگذاريد، و جزء طوائف روايات ما محاسبه نكنيد.
    قسم دوم رواياتى است كه در حيض بعد الاحرام وارد شده، و دلالت مى‏كند بر اتمام عمره تمتع، و قضاء طواف بعد از مناسك منا.
    قسم سوم رواياتى است كه در همين حيض بعد الاحرام وارد شده، و دلالت بر عدول به عمره تمتع مى‏كند.
    قسم چهارم اين روايت ابى بصير است، ولو اين‏كه سنداً معتبر نبود، اما خوب از نظر تقسيم بندى رواياتى كه در مسئله وارد شده، اين هم يك روايتى است كه بين احرام حال الحيض و بين احرام بعد الحيض تفصيل قائل است، در يكى مسئله عدول را دلالت دارد، و در يك فرضش مسئله اتمام عمره تمتع. در مانحن فيه اين چهار دسته روايات وجود دارد، حالا با توجه به حرف‏هاى كه گذشت نتيجه‏گيرى در رابطه با اين چهار دسته روايات را براى اين‏كه حالا شايد خسته باشيد موكول به فردا مى‏كنيم انشاء الله.