• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم اللَّه الرحمن الرحيم‏
    درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى‏
    تهيه شده در سال 1371 ه.ش،
    درس شماره 306
    اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم، بسم اللَّه الرحمن الرحيم‏
    بحث در روايت محمد ابن اسماعيل ابن بزيع بود، كه از امام سؤال مى‏كرد كه متعه و عمره تمتع تا چى زمانى وقت دارد و با آمدن چى زمانى ديگر نمى‏شود ادامه داد به عمره تمتع، حضرت فرمودند كه «كان جعفر عليه السلام، يقول: بعد زوال الشمس و كان موسى‏ عليه السلام، يقول: بعد صلاة الصبح» هردوتاى آن هم «من يوم الترويه»، بعد محمد ابن اسماعيل ابن بزيع گفت كه من روايت عجلان ابى صالح را خدمت حضرت رضا عرض كردم، ظاهرش اين است كه راوى مى‏خواسته بگويد كه اين روايت با فرمايش شما منافات دارد، شما كه ملاك را حالا يا زوال شمس يا صلاة صبح يوم الترويه قرار مى‏دهيد، اين روايت عجلان ابى صالح، اين منافات با حرف شما دارد، و عرض كرديم كه روايت عجلان ابى صالح را صاحب وسائل در ابواب طواف، باب هشتاد و چهارم نقل كرده، ديروز خوانديم روايت را، لكن بايد ملاحظه كنيم كه اين روايت كه به‏عنوان اعتراض در حقيقت به بيان حضرت رضا محمد ابن اسماعيل ابن بزيع مى‏گويد، از اين روايت چى استفاده كرده، روايت اين بود، حالا خوانديم ديروز، چون مرحوم شيخ معنايى از اين روايت دارد، «قال سألت ابا عبد اللَّه عليه السلام، عن امرأة متمتعه قدمت مكة، فرأت الدم»، به مجردى كه وارد مكه شد، قبل از اينكه عملى انجام بدهد طواف وسعيى انجام بدهد، حايض شد، «قال: تطوف بين الصفا والمروه»، يعنى سعيش را انجام مى‏دهد، ثم تجلس فى بيتها،« فان طهرت طافت بالبيت» طوافش را هم انجام مى‏دهد و در نتيجه عمره تمتعش كامل مى‏شود، «وان لم تطهر» اما اگر پاك نشد،«فاذا كان يوم الترويه» وقتى كه روز ترويه آمد در حالى كه اين پاك نشده، «افازت عليها الماء» خودش را شستشو بدهد، همينى كه ما تعبير
    مى‏كنيم نه، عسل بكند، شستشو بدهد از آن قذارات و آلودگيهاى ظاهرى خودش را پاك بكند، «و احلت بالحج من بيتها» حالا معناى ظاهرى ابتدائى آن اين است كه آن عمره‏اش در حقيقت تمام شد، فقط يك طوافى برايش باقى مانده، «اما احلت بالحج من بيتها» از بيت خودش كه قاعدة در مكه هست، چون اين نمى‏تواند برود داخل مسجد الحرام و از مسجد الحرام مستحب است احرام حج، خوب اين به علت حيض نمى‏تواند برود از مسجد الحرام، شروع به حج بكند، از همان خانه خودش شروع به حج بكند و احرام حج را شروع بكند، «وخرجت الى منى‏ و قضت المناسك كلها، فاذا قدمت مكة» وقتى كه اعمال منى‏ را انجام داد و وارد مكه شد، خوب ديگر وقتش وسيع است، ديگر فوريتى كه ندارد حد اكثر حيض هم كه بيش از ده روز نيست، خوب صبر مى‏كند، تاحيضش از بين برود، اگر قبلاً در منى‏ و اينها از بين نرفته باشد «فاذا قدمت مكة طافت بالبيت طوافين» دو تا طواف انجام مى‏دهد، «ثم سعت بين الصفا والمروه، فاذا فعلت ذلك» وقتى كه اين كارها را انجام داد، فقد حللها كل شى‏ء» همه چيز برايش حلال است، «ما خلا فراش زوجها» مرحوم شيخ، شيخ طوسى در كتاب تهذيب شان، ايشان مى‏فرمايد كه اين روايت معنايش اين است، مى‏خواهد بگويد كه اين زن با اين حالتى كه دارد، عمره تمتعش تمام نمى‏شود، بلكه تبدل به حج افراد پيدا مى‏كند، روايت مى‏خواهد اين را بگويد كه اگر يوم ترويه آمد اين عرض مى‏شود كه عمره تمتعش باطل نمى‏شود و عرض مى‏شود احلت را اين جورى ايشان معنا مى‏كند، مى‏گويد تبدل پيدا مى‏كند به حج افراد، يعنى عمره تمتعى ديگر وجود ندارد، بعد كانه به ايشان اشكال مى‏شود كه اين احلت بالحج من بيتها را، شما چى طورى معنا مى‏كنيد، ظاهر احلت اين است كه احرام مجدد براى حج مى‏بندد، و اين احرام مجدد براى حج مساوق با اين است كه عمره تمتعش كامل باشد و الا اگر انقلاب به حج افراد پيدا كرده، خوب اين كه احرامش به هم نخورده، براى اينكه حيض كه با احرام منافات ندارد لذا اين زنهاى كه حايض‏اند و مى‏خواهند احرام را شروع بكنند، خوب در مسجد شجره كه عنوان مسجديت دارد، گفتند يا در همان حال عبور از مسجد محرم بشوند، و يا دركنار مسجد و در نزديكى مسجد احرام اصولا با حيض منافات ندارد، آنى كه منافات دارد، طواف منافات با حيض دارد، آن وقت به مرحوم شيخ گفته شده، اين احلت بالحج من بيتها ظاهرش اين است كه احرام مجدد براى حج تحقق پيدا مى‏كند، خوب احرام عمره آن چى شد، بايد بگوييم كه عمره‏اش صحيحاً تمام شده، عمره‏اش تامة تمام شده، منتها يك طوافش مثلا مانده، اما اصل عمره به‏عنوان عمره تمتع اين صحيحاً واقع شد، و حالا مجدداً محرم مى‏شود براى حج تمتع مثل صورتى كه لم يكن حايضاً، منتها فرقش اين است كه يك طوافى از عمره تمتع نتوانسته انجام بدهد، مرحوم شيخ مى‏فرمايد نه، ما قرينه داريم بر اينكه اين احلت بالحج من بيتها معنايش اين است‏
    كه تأكيد كند تلبيه را تكرار كند تلبيه را نه اينكه احرام مجددى را به‏عنوان حج شروع بكند، نه، اين همان احرام است قبلى اش هست منتها آدم حاجى تازوال شمس روز عرفه مى‏تواند تلبيه بگويد: اين احلت بالحج من بيتها معنايش اين است كه تلبيه را تكرار بكند اين هم ضرورت ندارد مثل همان افازت عليها الماء است، همانطورى افازت عليها الماء يك امر واجبى نيست براى اين كه وقوف به عرفات كه طهارت بدن لازم ندارد، وقوف به مشعر كه طهارت بدن لازم ندارد اعمال منى‏ به طور كلى طهارت بدن لازم ندارد، همانطورى كه افازت عليها الماء يك حكم وجوبى را دلالت ندارد براى اينكه به چه مناسبت بر اين واجب باشد كه خودش را شستشو بدهد براى چى شستشو بدهد، براى جه جهتى ضرورت دارد كه اين خودش را شستشو بدهد، لذا همان طورى كه افازت عليها الماء يك حكم استحبابى است، البته اين نيست در كلام شيخ لكن در توضيح كلام شيخ من عرض مى‏كنم، اين احلت بالحج من بيتها هم با اينكه ظاهرش وجوب است اما مثل افازت عليها الماء حمل بر استحباب مى‏كنيم. مى‏گوييم اين محرم است همان احرامى كه براى عمره بسته منتها الآن چون عنوان حج پيدا كرده، و انقلاب به حج افراد پيدا كرده، لذا مستحب است كه تلبيه را شروع بكند و تكرار بكند تا زوال شمس روز عرفه اينجا تكرار و ادامه تلبيه مستحب است. حالا آن قرينه چى است، مرحوم شيخ مى‏فرمايد در روايت قرينه وجود دارد كه ما روايت را اين جورى معنا مى‏كنيم، و الا خود مان هم قبول داريم، ظاهر و احلت بالحج من بيتها اين است كه شروع احرام حج بايد بشود و معنايش اين است كه عمره‏اش تامة و صحيحة واقع شده، ظهور ابتدائى آن را ما در اين معنا ما مى‏پذيريم اما قرينه در روايت وجود دارد كه آن قرينه ما را مجبور كرده كه اين احلت بالحج من بيتها را بر خلاف ظاهرش معنا بكنيم، حالا آن قرينه چى است، آن قرينه اين است كه مى‏فرمايد كه اگر اين روايت نمى‏خواست كه بگويد كه اين عمره‏اش انقلاب به حج افراد پيدا مى‏كند، نه، مى‏خواست بگويد، عمره‏اش تمام است اين حجش هم به‏عنوان احرام مستقل درست است، اگر روايت اين را مى‏خواست بگويد، بايد اين جورى بگويد، بگويد «فاذا قدمت مكه طافت بالبيت» روايت مى‏گويد طوافين ، شيخ مى‏فرمايد كه اگر غير از اين باشد بايد بگويد: طافت بالبيت ثلاثة اطواف، سه تا طواف بايد انجام بدهد، چرا؟ براى اينكه يك طواف براى عمره باقى مانده، دو طواف هم كه براى حج وجود دارد كه از يكى تعبير به طواف زيارت مى‏شود و ديگرى هم تعبير به طواف نساء مى‏شود، اگر اين روايت مى‏خواست بگويد اين عمره قبلى اش تمام است در حالى كه طوافش مانده بايد اين جورى بگويد: بگويد فاذا قدمت مكه طافت بالبيت ثلاثة اطواف، اما روايت نمى‏گويد ثلاثة اطواف، روايت مى‏گويد: طوافين، از اين معلوم مى‏شود كه آن - عرض مى‏شود مسأله اول، عمره نبوده و به‏عنوان عمره واقع نشده و عمره‏اش‏
    انقلاب به حج افراد پيدا كرده، و در حج افراد هم دو تا طواف بيشتر واجب نيست، يكى طواف زيارت است يكى هم طواف النساء است، و علاوه راجع به سعى هم ايشان مى‏فرمايد كه درست كه اين در حال حيض سعيش را انجام داده اما واقعش اين است كه آن سعى به درد نمى‏خورد، براى اين كه سعى بايد مترتب بر طواف باشد، ومتأخر از طواف باشد. لذا چون آن سعى هم به در نمى‏خورد به جاى ثم سعت بين الصفا والمروه، بايد بگويد سعت مرتين، دو مرتبه بايد سعى بكند، يك سعى براى خاطر آن عمره‏اش، و يك سعى هم براى خاطر حجش لذا اين قرينه مى‏شود كه ما آن احلت بالحج من بيتها را با اينكه ظاهرش همين است كه شما مى‏گوييد يعنى عمره‏اش تمام و براى حج مستقلاً احرام مى‏بندد، اما اين ذيل روايت قرينه بر تصرف در آن ظاهر مى‏شود و ما احلت بالحج من بيتها را معنا مى‏كنيم يعنى يستحب اينكه تكرار بكند تلبيه را، همان طورى كه آنهايى هم كه محرم به حج مى‏شوند تكرار مى‏كنند تلبيه را الى زوال الشمس من يوم عرفه، شيخ روايت را اين جورى معنا كرده، لكن مثل اينكه تعجب است از مرحوم شيخ با آن عظمتى كه مرحوم شيخ طوسى قدس سره داشته، و واقعا هم عظمت داشت، به طورى كه من نظرم مى‏آيد، مرحوم آيةاللَّه العظمى‏ بروجردى وقتى كه عبارات شيخ طوسى را مى‏خواندند و نقل مى‏كردند، مثل اينكه يك روايتى را داشتند نقل مى‏كردند، اين قدر براى شيخ عظمت و موقعيت قائل بودند، و حق هم همين است، منتها خوب كسى كه در تمام فنون اسلامى داراى تأليف آن هم تأليفات متعدده در بعضى از رشته‏ها باشد اين طبعاً ديگر خيلى نمى‏تواند به يك روايتى كه بر خورد مى‏كند درست وقت زياد صرف دقت در يك روايتى داشته باشد، اجمالاً به نظر مى‏رسد كه مرحوم شيخ در معناى اين روايت يك قدرى كم لطفى كردند، اولاً اين كه شما مى‏فرماييد طافت بالبيت طوافين، شما طوافين را چى معنا كرديد، طوافين معنايش اين است كه يكى طواف عمره تمتع كه باقى مانده، يكى هم طواف حج، خوب طواف نساء چى مى‏شود، طواف نساء را ذيل روايت مى‏گويد، مى‏گويد «فاذا فعلت ذلك فقد حل لها كل شى‏ء ما خلا فراش زوجها»، خوب فراش زوج با چى حلال مى‏شود، فراش زوج و آميزش با زوج، اين به چى حليت پيدا مى‏كند، جز به طواف نساء، چيز ديگرى نقش دارد در حليت فراش زوج، خوب بلا اشكال اين طواف نساء است كه نقش دارد در حليت فراش زوج. پس طوافين اول را يكى آن را نمى‏شود ما طواف نساء بگيريم، طواف نساء را از اين جمله «ما خلا فراش زوجها» استفاده مى‏كنيم، در حقيقت همانى كه شيخ مى‏گويد هست، شيخ مى‏گفت ثلاثة اطواف، مى‏گوييم اين روايت هم ثلاثة اطواف دارد، اولش طافت بالبيت است، طوافين دارد، ذيلش هم كه مى‏گويد ما خلا فراش زوجها، فراش زوج هم حليتش متوقف بر طواف نساء دارد، پس در حقيقت ثلاثة اطواف دارد، و اما آنكه مى‏فرمود، اگر مسأله انقلاب‏
    نباشد، و بلكه عمره تمتعش صحيح باشد بايد دو تا سعى انجام بدهد، يك سعى براى عمره تمتع، يك سعى هم براى عمره حج، اين ديگر به نظر من خيلى مرحوم شيخ كم لطفى كرده‏اند، براى خاطر اينكه چه كسى به اين اجازه داده بود كه اول سعى بكند قبل از طواف، چه كسى به اين گفته بود، امام گفت تطوف بين الصفا والمروه، امامى كه به آن مى‏گويد تطوف بين الصفا والمروه، آيا اين سعيش صحيح است يا باطل است، امام برايش مى‏گويد، برو يك سعى باطل انجام بده، يا امام امرش مى‏كند كه برو يك سعى صحيح انجام بده، يك وقت خودش رفته بود سعى را انجام داده بود بدون اينكه امام دستور بدهد، خوب ما مى‏گفتيم خودش نفهميده، رفته يك سعى باطلى را انجام داده، اما قال امام مى‏گويد تطوف بين الصفا والمروه اين برود طواف نكرده سعى بين صفاو مروه انجام بدهد يعنى سعى باطل انجام بدهد، يا سعى صحيح، چاره نداريم جز اين بگوييم سعى صحيح انجام مى‏دهد، خوب شما بگوييد سعى بايد بعد از طواف باشد، مى‏گوييم اين روايت مى‏گويد: نه، در بعضى از موارد ضرورت ندارد كه اول طواف باشد وبعد سعى باشد. نه، سعى را اول انجام مى‏دهد چون نمى‏تواند طواف را انجام بدهد، بالاخره اين روايت چون خود امام اين زن حايض را دستور دادند كه سعى بين صفاو مروه انجام بدهد، در حالى كه هنوز طواف را انجام نداده معنا ندارد ديگر ما فگر بكنيم اين سعيش باطل است، خوب اگر سعيش صحيح باشد چرا شما مى‏فرماييد كه بايد امام در ذيل دستور بدهد كه دو تا سعى انجام بدهد، براى چى دو تا سعى انجام بدهد، خوب حج يك سعى مى‏خواهد، سعى عمره‏اش هم كه بر طبق دستور امام صحيحاً واقع شده، پس در حقيقت به مرحوم شيخ مى‏گوييم كه آن ثلاثة اطوافى كه در ذهن شما است قبول داريم، اما هست در روايت، طوافين اش اول است، ما خلا فراش زوجهايش هم طواف النساء است و اما اينكه شما دو تا سعى مى‏گوييد، اين را نمى‏پذيريم، سعى اول به دستور خود امام واقع شده و لا معنا لان يكون باطلاً، لذا بعد از آنى كه حج را انجام مى‏دهد، فقط يك سعى را بايد انجام بدهد. فبالنتيجه، چى شد، نتيجه اين شد كه اين روايت ظاهرش اين است كه در همان يوم الترويه، كه اين رفته سعى بين صفا ومروه را انجام داده، اين عرض مى‏شود «عمرته صحيحة...
    ؟؟؟
    بالحج من بيتها» هم معنايش اين است احرام مستقل براى حج مى‏بندد من بيتش، منتها نمى‏تواند برود از مسجد الحرام ديگر براى حج محرم بشود كه استحباب دارد انسان از مسجد الحرام محرم بشود به احرام حج. حالا كه معناى روايت اين شد، اين با آن روايت قبلى كه نصفش را خوانديم و مجبور شديم بياييم سراغ اين روايت، آن وقت علت اشكال محمد ابن اسماعيل ابن بزيع به حضرت رضا حالا اشكال كه نه، به‏عنوان استفهام، علتش روشن مى‏شود،
    مى‏گويد شما فرموديد كه روز ترويه كه مى‏آيد، ديگر فاتحه عمره تمتع خوانده مى‏شود، روايت عجلان ابى صالح، خلافش را مى‏گويد، مى‏گويد نه خير، روز ترويه هم بيايد، حايض هم هست، لازم نيست طواف انجام بدهد مى‏رود سعى بين صفا و مروه را انجام مى‏دهد، تقصير مى‏كند،عمره‏اش كامل مى‏شود شروع مى‏كند به احرام حج تمتع، فقط يك طوافى از عمره‏اش باقى مانده كه اين طواف را هم بعد اعمال منى‏ مى‏آيد انجام مى‏دهد، پس اينكه هم عرض مى‏شود كه در آن روايت محمد ابن اسماعيل ابن بزيع كه ديروز مى‏خوانديم چون سؤالش اين بود: «جعلت فداك عامة مواليك يدخلون يوم الترويه و يطوفون و يسعون ثم يحرمون بالحج، فقال زوال الشمس» نه زوال شمس روز ترويه كه روز هشتم است، اگر آمد ديگر نمى‏شود عمره تمتع را به جايى رساند، اين فرمايش زمينه اشكال و اعتراض محمد ابن اسماعيل ابن بزيع است. لذا مى‏گويد فذكرت له روايت عجلان ابى صالح، پس معلوم مى‏شود محمد ابن اسماعيل ابن يعنى بزيع از روايت عجلان ابى صالح چه استفاده كرده كه دارد به حضرت رضا در حقيقت اعتراض مى‏كند، اگر از روايت عجلان استفاده كرده بود كه عمره‏اش به درد نمى‏خورد و عمره‏اش انتقال به حج افراد پيدا مى‏كند، همان طورى كه مرحوم شيخ طوسى روايت عجلان ابى صالح را معنا كرده، پس چه اشكالى به حضرت رضا است، روايت عجلان ابى صالح كه اشكالى نمى‏تواند به حضرت رضا باشد. آنى كه اشكال است اين است كه اين روايت، مى‏خواهد بگويد نه، زوال شمس يوم ترويه هم كه بيايد باز هم عمره تمتع به قوت خودش باقى است، باز هم عمره تمتع مى‏تواند ادامه پيدا بكند، منتها طواف را نمى‏تواند انجام بدهد، برود سعى بين صفا و مروه را انجام بدهد، و بعد هم تقصير بكند، بعد هم محرم بشود به احرام حج تمتع. پس نفس اين انتقاد محمد ابن اسماعيل ابن بزيع به حضرت رضا و ذكر روايت عجلان ابى صالح خودش دليل بر اين است كه محمد ابن اسماعيل ابن بزيع از روايت عجلان، عدم بطلان عمره تمتع را در روز ترويه استفاده كرده و الا وجهى ندارد و عرض كرديم، اينى كه بعضى از بزرگان شارحين للعروه گفته است كه بله علت اشكال اين بوده كه حضرت رضا زوال الشمس را مطرح كرده، در روايت عجلان ابى صالح يوم الترويه را معيار قرار داده، و مسأله، مسأله اطلاق و تقييد است ما ديروز عرض كرديم كه اصلا اطلاق و تقييد با هم منافات ندارد كه كسى بخواهد يك مقيدى را در مقابل مطلق به‏عنوان معارض مطرح بكند، يعنى اگر مولى گفت «لا تعتق الرقبة الكافره بعد گفت اعتق الرقبه» بگوييم خودت گفتى «لا تعتق الرقبة الكافرة»، خوب بين اينها منافاتى وجود ندارد، نه آن مسأله است و نه مسأله شيخ طوسى بلكه حق همانى است كه محمد ابن اسماعيل ابن بزيع از روايت عجلان ابى صالح استفاده كرده كه روز ترويه ولو زوال شمسش هم باشد عمره تمتع باطل نمى‏شود، «لا تذهب متعتها و لا تبطل عمرة التمتع» لذا اين‏
    روايت را آورده در مقابل امام، حالا امام فقال امام فرمودند نه، درست است روايت عجلان ابى صالح مثلا يك همچنين معنايى را دلالت مى‏كند، اما مسأله اين نيست، حكم اين نيست، حالا يا از باب اينكه اين روايت عجلان ابى صالح، اصلا دروغ است يا اينكه نه، براى غير بيان حكم واقعى صادر شده، بالاخرة حضرت رضا مى‏فرمايد نه، حكم اين نيست كه روايت عجلان ابى صالح مى‏گويد، حكم چيست؟ حكم اين است: «اذا زالت الشمس ذهبت المتعه»، وقتى زوال شمس روز ترويه شد ديگر ادامه عمره ممكن نيست، عمره تمتع باطل مى‏شود، و ينقلب الى حج الافراد، آن وقت سؤال مى‏كند «فقلت فهى على احرامها» خوب حالا كه متعه‏اش باطل شد آيا احرام عمره تمتعش هم از بين مى‏رود و مجددا بايد محرم بشود براى حج، يا اينكه احرامش همان احرام است، حدوثا به‏عنوان عمره تمتع بوده، اما بقائا به‏عنوان حج خواهد بود، آنهم با نيت «فقلت فهى على احرامها او تجدد احرام حال الحج، فقال لا، هى على احرامها، لا تجدد» لازم نيست تجديد بكند احرام را، بر همان احرام قبلى باقى است منتها عرض كردم حدوثاً عنوانش عنوان عمره بوده، اما بقائا عنوانش عنوان حج است، «قلت: فعليها هدى»، حالا كه مسأله حج پيش آمد آيا هدى هم لازم است، «قال: لا»، يعنى انقلاب به حج افراد پيدا مى‏كند، كه خصوصيت حج افراد اين است كه هدى، ديگر در آن واجب نيست و قربانى در آن مطرح نيست، لذا مى‏فرمايد لا، هديى واجب نيست، وقتى عمره‏اش انقلاب پيدا كرد به حج افراد، ديگر يكى از بركاتش اين است كه وجوب هدى هم از او كنار مى‏رود، «الا ان تحب ان تطوع يا تتطوع فى بعض النسخ»، مگر اينكه دلش بخواهد يك امر مستحبى انجام بدهد، اما از نظر وجوب ديگر هديى برايش واجب نيست. پس روايت تا اينجا به اين ترتيبى كه ملاحظه كرديد و با توجه به روايت عجلان ابى صالح، كاملا معناى اين روايت روشن. حالا در ذيل يك چيز اضافى هم دارد، مى‏فرمايد كه «ثم قال:» بعد حضرت رضاعليه السلامفرمود «اما نحن» يعنى ما كه امام هستيم، نه ما كه شيعه هستيم، «نحن يعنى خصوص اهل بيت»، خصوص ائمه معصومين، «امانحن فاذا رأينا هلال ذى الحجة قبل ان نحرم فاتتنا المتعه»، ما يك ويژگى خاصى داريم، يعنى براى شما شيعها، ملاك در ذهاب متعه و از بين رفتن عمره تمتع زوال شمس يوم ترويه است، اما براى ما اهل بيت به‏عنوان ائمه معصومين، ما اگر هلال ذى الحجة را ببينيم، در حالى كه هنوز محرم به احرام عمره تمتع نشديم، ما ديگر عمره تمتع از دست مان مى‏رود، حالا اين براى چه است؟ البته يكى از مستحبات، اين يكى از مستحبات است، كه عمره تمتع، قبل از آمدن ذى حجة شروع بشود و در ذهنم هست كه و حتى تمام بشود، قبل از شروع ماه ذى حجه، ممكن است اين عبارت ناظر به اين امر استحبابى باشد كه اين قدر اين استحباب تأكد دارد كه اگر هلال ذى الحجه را ما ببينيم در حالى كه محرم به احرام عمره تمتع نشده باشيم، ديگر نه،
    حج تمتع را ديگر انجام نمى‏دهيم ،آيا ناظر به اين معنا است يا اينكه نه، همان طورى كه رسول گرامى اسلام يكى از خصايصش در همان اوائل كتاب نكاح، خصايص النبى را، تو ذهنم هست، آنجا ذكر مى‏كند كه شايد صد صدو پنجاه ويژگى براى شخص رسول گرامى اسلام است، خوب براى ائمه هم عليهم السلام، يك ويژگى‏هاى هست، يك خصوصياتى هست كما اينكه در بين خود ائمه هم حالا به لحاظ اينكه متأسفانه، ما در مسائل كلامى آن طورى كه بايد و شايد دنبال نمى‏كنيم، و تحقيق نمى‏كنيم، گرفتار اين مشكلات مى‏شويم و الا براى خود ائمه هم، بعض شان نسبت به بعض ديگر يك ويژگيهاى دارند مثل همان مسأله امير المؤمنين و هفت كفنى كه بر امير المؤمنين پوشاندند، كه در يك روايتى دارد كه «لا يحل لاحد من بعدى الا وصى آخر» و وصى عرض مى‏شود خاتم حضرت بقية اللَّه روحى له الفداء، ممكن اين هم يكى از ويژگيهاى ائمه معصومين عليهم السلام باشد. پس بالاخره اين روايت، يك روايت صحيحه است و ملاك در ضيق را زوال شمس روز ترويه قرار داده تا روايات ديگر ان شاء اللَّه‏
    پايان درس‏