چهارشنبه 6 تير 1403 - 17 ذيحجه 1445 - 26 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب الحج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 296
متن
بسم الله الرحمن الرحيم
نام درس: حج
نام استاد: آية اللَّه فاضل لكنرانى
شماره درس: 296
تاريخ، 1370
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
آنطورى كه در بحث گذشته ذكر شد، اين كسى كه از مكه بعد از عمره تمتع خارج مىشود، و بعد از يك ماه به هرمعناى كه ماه پيدا كرد، مىخواهد برگردد به مكه، براى انجام حج تمتع، عرض كرديم كه از روايات استفاده مىشود كه اين حتماً بايد تجديد بكند عمره تمتع را، و عمه تمتعش همان عمره ثانيه واقع مىشود، و ظاهر اين است كه اگر به اين عمره ثانيه اخلال بكند و انجام ندهد، اين حج تمتعش تحقق پيدا نكرده. حالا بحث امروز اين است كه خوب اين عمره تمتعش عمره ثانيه شناخته شد، آيا عمره تمتعى را كه اول انجام داده، او چه عنوانى پيدا مىكند؟ چه عنوانى بر او بار مىشود؟ آيا آن عمره تمتع اول انقلاب پيدا مىكند به عنوان عمره مفرده؟ عنوان اوليش عمره تمتع بود، و مىبايست جزء براى حج تمتع قرار بگيرد، لكن عمره ثانيه جزء حج تمتع شد، آيا آن عمره اول «ينقلب بقائاً بعنوان العمرة المفردة» كه اگر عنوان عمره مفرده پيدا كرد، يك حكمى برش بار مىشود، و آن اين است كه بايد يك طواف نساء بعنوان آن عمره مفرده اول انجام بدهد، آيا اينطور است مسئله؟ يا اينكه نه آن عمره تمتع اول تقريباً يك چيز لغوى خواهد شد، يك چيز بلااثرى خواهد شد، مثل اينكه اينجورى عنوان بكنيم كه اگر كسى بعد از عمره تمتع از مكه خارج شد، و يك ماه گذشت، اين موجب فساد عمره تمتع است، اگر در مكه بماند ولو اينكه دو ماه هم فاصله بشود، هيچ عمره تمتعش ضربه نمىخورد، اما اگر از مكه خارج شد، و يك ماه هم فاصله شد و طول كشيد، اين «يوج فساد العمرة» و اگر عمره فاسد شد، ديگر مسئلهاى نيست، طواف نسائى لازم نيست، براى اينكه طواف نساء براى عمره مفرده لازم است. اما عمره فاسده ديگر «لايجب فيهاطواف النساء» كدام يكى از اينها است؟ مرحوم سيد در كتاب عروه با اينكه مىفرمايد كه ظاهر روايت حماد، روايت حماد، همانى است كه ديروز ما خوانديم، منتها مرحوم سيد او را بعنوان روايت حسنه تعبير مىفرمايد، معلوم مىشود كه روى ابراهيم بن هاشم، ايشان از اين نظر مناقشهاى دارد، كه روايتش را روايت صحيحه نمى داند، لكن در عين اينكه روايت را حسنه مىداند، اين قسمتش را ايشان پذيرفته كه از اين روايت استفاده مىشود كه عمره تمتع اين شخص همان عمره دوم است، براى اينكه در جواب از سؤال سائل كه گفت «اى الاحرامين و المتعتين متعة يا متعته الاولى او الاخيرة قال الاخيرة» اين را خوب دلالت روشنى دارد اين روايت بر اينكه عمرهاى كه جزء حج تمتع شناخته مىشود، عمره دوم است. اما ديگر روايت از اين نظر به نظر مرحوم سيد ديگر حكم عمره اولى را مشخص نمىكند، كه آيا عمره اولى را روايت مىخواهد بگويد «انّها لغو لايترتب عليها اثر» يا اينكه نه آن عمره اول «ينقلب الى العمرة المفردة» و اگر انقلاب به عمره مفرده پيدا كرد، بايد طواف نساء درش تحقق پيدا بكند، والآن هم كه انجام نداده، همين حالا بايد برود طواف نساء بعنوان عمره اول انجام بدهد. روى اين جهتش مرحوم سيد مىفرمايد كه اول مىفرمايد دو وجه است، كه آيا براى عمره اول طواف نساء لازم است؟ يا لازم نيست؟ «فيه وجهان اقويهما نعم» واجب است براى عمره اول طواف نساء انجام بدهد. لكن مىفرمايد اگر اين آدم بخواهد يك احتياطى را رعايت بكند، مخصوصاً مثلاً با توجه به اينكه اين روايت روايت حسنه است، نه روايت صحيحه، مىفرمايد احتياط اين است كه اين آدم يك طواف نسائى مردداً بين اينكه اين طواف نساء مربوط به عمره اولى است، يا مربوط به عمره ثانيه است؟ به احتمال اينكه مربوط به اولى است، و به احتمال اينكه مربوط به ثانيه است، يك طواف نساء مردد بين يكى از اين دو تا را انجام بدهد. مىفرمايد مقتضاى احتياط اين است. لكن آنى كه فتواى ايشان است، اين است كه طواف نساء را به عنوان عمره اولى انجام بدهد.
اشكال بر مرحوم سيد از دو جهت است، اول اشكال اين است، كه اين ادمى كه عمره اول را انجام داد، با عمره اول آيا نساء بر او حلال شدند يا نه؟ بلا اشكال نساء بر او حلال شدند، و چه بسا از اين حليت هم عملاً استفاده كرده، و عملش هم عمل حلال بوده، پس بعد از عمره تمتع اول «ان كانت النساء عليه حلالاً و ربما استفاد من هذه الحلية و اتى النساء حلالاً» خوب الآن كه شما به اين مىگوييد كه برو طواف نساء را انجام بده، چه موجب حرمت نساء شده كه براى حليت برود طواف نساء را انجام بدهد؟ موجب حرمت چه شده؟ آنى كه سبب شده كه نساء بر اين حرام بشود، و به استناد او شما مىگوييد طواف نساء را انجام بده، او عبارت از چه است؟ و دقيقتر و در عين حال روشنتر، يك وقت اين است كه ما يك مسئلهاى را شبيه كشف در باب بيع فضولى مطرح مىكنيم، آنهاى كه قائل اند به اينكه اجازه در باب بيع فضولى كاشفيت دارد، و مخصوصاً كشف را هم كشف حقيقى مىدانند، آنها اينجور مىگويند، مىگويند اگر يك بيع فضولى يك ماه قبل وابع شده، و امروز مالك اجازه مىكند، اين اجازه كاشف از اين است كه از يك ماه قبل تمليك وتملك حاصل شده، نقل و انتقال حاصل شده. يك وقت ما در مانحن فيه هم يك چيزى شبيه اين را مىخواهيم ادعا بكنيم، مىخواهيم بگوييم كه اين آدم كه عمره تمتع را انجام داد، و بعد ازمكه خارج شد، و يك ماه از خروجش گذشت، اين كشف از اين معنا مىكند كه از اول آن عمرهاش عمره تمتع نبوده، اين خيال مىكرده، و از اول عنوانش عنوان عمره مفرده بوده، منتها اين خيال ميكرده كه عنوانش عنوان عمره تمتع است. و بعد از آنى كه از آن عمره فارغ شده، خيال مىكرده كه نساء برش حلال است، و روى اين تخيل اتى النساء، اما به حسب واقع نساء برش حرام بودند، براى اينكه عمره عمره مفرده بوده، و طواف نساء انجام نداده، كسى كه عمرهاش عمره مفرده باشد، و طواف نساء را انجام ندهد، «لايحل له النساء» يك وقت اينجورى مىخواهيم برخورد كنيم با اين مسئله، كه اين را كاشف قرار بدهيم از اينكه آن عمره اول «لم يكن من حين وقوعه عمرة التمتع بل كان من حين وقوعه عمرتاً مفردة» منتها اين خيال مىكرده كه عمرهاش عمره تمتع است، و روى اين خيال طواف نساء را انجام نداد، بعد از عمره تمتع هم خيال مىكرد كه «النساء عليه حلال لذا اتى النساء بتخيل الحلية» اما مسئله اين نيست، مسئله مسئله كاشفيت نيست، مسئله مسئله انقلاب است، انقلاب به اين معنا كه آن عمره تمتع حدوثاً و در حال تحققش بعنوان عمره تمتع بوده، هيچ عنوانش هم عوض نشده در حال حدوث، بعد از عمره تمتع هم كه «اتى النساء» واقعاً نساء برش حلال بوده، نه خيال مىكرده حليت را، و معتقد بوده حليت را، نه واقعاً «كانت النساء عليه حلالاً» اما حالا كه از مكه خارج شد، و يك ماه از خروجش گذشت انقلاب پيدا مىكند آن عمره تمتع «الى العمرة المفردة» يعنى الآن مىشود عمره مفرده. خوب الآن كه شد عمره مفرده، سؤال اين است كه اين چه كارى كرده كه زنها بر او حرام شده باشند تا نياز به طواف نساء داشته باشد؟ اين يك عمره تمتعى انجام داد، بعد از عمره تمتع هم «كانت النساء عليه حلالاً» بعد چه كرد كه زنها برش حرام شدند كه الآن براى حليتش نياز به طواف نساء دارد؟ محرم شد؟ احرامى تحقق پيدا نكرده، عملى كه موجب تحقق حرمت براى نساء بعد از عمره تمتع اول واقع شده باشد، آن عمل چه است؟ كه بعد بگوييم «يحتاج فى حليه النساء الى طواف النساء»؟ اين يك اشكال مهم به مرحوم سيد كه ايشان تقويت مىكند وجوب طواف نساء را، با كلمه نعم.
اشكال دوم معنى روايت است، وقتى كه سائل حماد بن عيسى از امام عليه السلام سؤال كرد، «اى الاحرامين و المتعتين متعة الاولى او الاخيرة قال الاخيرة هى عمرته» آيا از اين چه استفاده مىشود؟ وقتى كه امام مىفرمايد از اين دو عمره تمتع عمره تمتع دوم جزء حج تمتعش شناخته مىشود، عرف از اين چه استفاده مىكند؟ آيا اگر مقصود امام اين باشد كه عمره تمتع اول، انقلاب پيدا مىكند و عنوان عمره مفرده پيدا مىكند، و در نتيجه احتياج به طواف نساء دارد، آيا اين نياز به بيان ندارد؟! اين نياز به ذكر ندارد؟! مخصوصاً با اينكه سائل هردو را ازش تعبير به متعتين مىكند، «اى الاحرامين و المتعتين متعة» درست است امام مىفرمايد «الاخيرة» اما اگر مقصود اين بود كه عمره تمتع، عنوان خودش را از دست مىدهد و بقائاً انقلاب به عمره مفرده پيدا مىكند، و در نتيجه يك حكم جديدى بعنوان طواف نساء به وجود مىآيد، خوب اينها را لازم بود كه امام بيان بكند، در حالى كه در روايت هيچ اشعارى به اين معنا وجود ندارد، و روى اينكه روايت اشعارى به مسئله انقلاب كه يك حكمى است هم بر خلاف قاعده، و هم يك حكم جديدى را بعنوان وجوب طواف نساء به دنبال دارد، حيث اينكه امام هيچ اشارهاى به اين معانى نفرموده، عرف استفاده مىكند
كه آن عمره تمتع اول «افرضه كالعدم» او را از حساب خارجش كن، او «يكون لغواً لا يترتب عليه اثر» اما نه اينكه حالت انقلابى پيدا مىكند و يك حكم جديدى پيدا مىكند و وجوب طواف نساء به دنبال او مىآيد، پس در حقيقت مرحوم سيد هم در رابطه با سند اين روايت، چون ازش تعبير به عنوان حسنه مىكند، يك مقدار ترديد اينجورى در روايت دارد، كه اين را ما عرض كرديم «ليس بصحيح» روايت به نظر ما صحيحه است. و از نظر دلالت هم وقتى كه روايت را ما بررسى مىكنيم، نمىتوانيم بگوييم روايت ديگر عمره اولى عمره مفرده است، «و يجب فيه طواف النساء» و احتياط هم اين است كه يك طواف نسائ مردد بين عمره اولى و عمره ثانيه انجام بدهد، ظاهر اين است كه روايت با يك فهم عرفى ازش استفاده مىشود كه عمره تمتع اين انسان عمره دومش است، عمره تمتع هم كه «لايحتاج الى طواف النساء» و عمره اول هم عنوان خودش را از دست نمىدهد، لكن چون يك حج دوتا عمره تمتع ندارد، و عمره تمتع دوم جزئيت براى حج پيدا كرده، و بالنتيجه عمره تمتع اول «يسير لغواًلا يترتب عليه اثر كأنه لم يعمل شيئاً» و اگر بخواهيد تعبير بكنيد، «يسير فاسدة» اين خروج از مكه و مضى شهر سبب مىشود كه عمره تمتع را باطل بكند، و او را فرض بكنيد، مثل اينكه چنين چيزى در خارج واقع نشده، لذا هيچ گونه نيازى براى طواف نساء نسبت به عمره تمتع اول كه فرض كرديد «ينقلب الى العمرة المفردة» و دليلى بر اين وجود ندارد، هيچ گونه نيازى به طواف نساء ندارد. عمره تمتع دوم هم كه اصلاً در عمره تمتع «لايجب طواف النساء» ولو اينكه حالا بعضى از عبارت طغيان كردند، گفتند «لايكشفه فيه طواف النساء» نه استحباب دارد طواف نساء در عمره تمتع لكن وجوب ندارد در عمره تمتع، علاوه بر اينكه جاهاى شان هم فرق مىكند، طواف نساء در عمره تمتع اگر كسى بخواهد عمل به استحباب بكند، قبل التقصير است، اما طواف نساء در عمره مفرده بعد التقصير، جاى شان هم باهم فرق مىكند، كما اينكه از نظر وجوب و استحباب هم بين شان فرق است.
اين بحث ديروز و امروز در رابطه با آن فرعى بود كه مرحوم سيد ذكر كرده بودند و فرع بسيار خوبى بود، و لازم بود كه اين فرع مورد تعرض واقع بشود. اما راجع به اصل مسئلهاى كه ما درش بوديم، يك نكات و يك امورى است كه اينها خوب است كه اينها را انسان بحث بكند، اصل مسئله ما اين بود كه آيا كسى كه عمره تمتع را انجام داده، مىتواند از مكه خارج بشود بدون حاجت؟ يا نمىتواند؟ اينجا «من قائل بالحرمة و من قائل بالكراهة» و ما آنطورى كه عرض كرديم، گفتيم اگر علم داشته باشد به اينكه با خروجش از مكه مسئله حج هيچ ضربهاى نمىخورد، نه حرمت دارد، نه كراهت دارد، و نه لازم است كه با احرام هم از مكه بيرون برود.... آنهاى كه مخصوصاً قائل به حرمت هستند، مثل مرحوم آقاى بروجردى در حاشيه عروه كه تصريح به حرمت مىكند، آيا حرمة الخروج گفتهاند كه در صورتى است كه حاجتى به خروج نباشد، اما اگر احتياج به خروج از مكه داشته باشد، اين حاجت حرمت را از بين مىبرد، يك بحث در اين حاجت واقع است، كه آيا مقصود از حاجت چه است؟ آيا مقصود از حاجت ضرورت است؟ مثل همان ضرورتى كه محرمات را مباح مىكند، كسى الآن مشرف به تلف از گروسنگى، مجبور است براى حفظ جانش از ميته استفاده كند، يا عرض مىشود، مجبور است از مال غير بدون اذن غير براى حفظ جانش استفاده بكند، كه اينها بستگى به ضرورت دارد، و بايد عنوان ماضطروا اليه در حديث رفع شاملش بشود، تا حرمت اكل ميته را بردارد، حرمت تصرف در مال غير بغير اذنه را بردارد، آيا در مسئله خروج از مكه، آنهاى كه مىگويند خروج حرام است، يك همچه اضطرارى بايد پيش بيايد تا اين خروج حرام حلال بشود؟ يا اينكه نه اينجا دائره وسيعتر است؟ ظاهر اين است كه اينجا دائره وسيعتر است، چرا؟ براى خاطر اينكه در روايات تعبير به كلمه حاجت شده، «الرجل قضى متعته ثم تبدوا له الحاجة» يا «ان احتاج الى الخروج عن مكة» يا در يك روايت ديگر «عرضت له الحاجة» حاجت يك معناى عرفى است، حاجت غير از ضرورت است. ضرورت يك دائره مضيقى دارد، اما حاجت يك معناى وسيعترى دارد كه از ضرورت خيلى وسيعتر است، يك معناى عرفى است، يك كسى كه مثلاً احتياج دارد مثلاً براى خاطر مهمانش يك پولى قرض بكند، اين ضرورت رافعه حرام، و محلله حرام، برايش وجود ندارد، نمىتواند برود براى خاطر پذيرائى مهمان هايش خداى نكرده مال مردم را سرقت بكند، به عنوان اينكه له الحاجة، ضرورت است كه اباحه مىكند محرم را، اما در مانحن فيه مسئله روى ضرورت تكيه نشده، روى عنوان حاجت است، حاجت هم يك معناى عرفى است، عرف بايد اين
كلمه را معنا بكند، و وقتى كه شما به عرف مراجعه مىكنيد براى حاجت يك معناى وسيعى را قائل است، پس اين كسى كه مىخاهد از مكه خارج بشود، حتماً نبايد يك ضرورتى باشد كه اگر از مكه خارج نشود جانش در خطر است، نفسشس در معرض مخاطره است، نه يك حاجت عرفى، مثل اينكه در آن روايت مىگفت من در اطراف مكه، يك ضياع وعقارى دارم، و احتياج دارم كه رفت و آمد بكنم، به اين ضياع و عقارم، خون اين احتياج غير از آن احتياجى است كه در مسئله ضرورتى كه مبيح محرمات و رافع حرمت محرمات است، لذا آنهاى هم كه مسئله خروج از مكه براى متمتع حرام مىدانند، آنها صورت حاجت را استثنا مىكنند، و مقصود شان هم از حاجت يك معناى وسيعتر از ضرورت است، نه اختصاص به آن ضرورتى داشته باشد كه محلل محرمات است. اين در رابطه با اصل خروجش. اما حالا كه مىخواهد خارج بشود، اينها همينهاى كه قائل به حرمت خروج اند، و مىگويند در صورت حاجت مىتواند خارج بشود، لكن يك حكمى گردن اين مىگذارند، روايت هم داشت، بايد محرم بشود به احرام حج، بايد احرام حجش را در مكه انجام بدهد، و بعد خارج از مكه بشود. خوب اين بايد را اگر ضرورتى بر خلافش باشد، و قاعده حرجى در مقابلش باشد، همانطورى كه قاعده حرج در مقاب همه ادله احكام وجوبيه و تحريميه مىايستد، اينجا هم يك حكم وجوبى است، كسى كه با وجود احتياج مىخواهد از مكه خارج بشود، بايد محرماً خارج بشود، اين بايد محرماً خارج بشود، اگر حرجى باشد، اين بايد از بين مىرود، براى اينكه اين هم مثل سائر احكام وجوبيه ايست كه محكوم قاعده لاحرج است، همانطور كه قاعده لاحرج بر سائر احاكم وجوبيه حكومت دارد، اينجا هم اگر خروجش از مكه محرماً مستلزم حرج باشد، اين حكم وجوبى كنار مىرود. اما اگر ما از حرج و ضرورت پائينتر آمديم، خواستيم شبيه عمده نقطه حساسش اينجا است، شبيه آن حاجتى را كه مجوز خروج است، و نهى از خروج را كنار مىزند، شبيه آن حاجت را در رابطه با عدم احرام مطرح بكنيم، اين ديگر جلوى وجوب احرام را نمىگيرد، براى اينكه اينجا كه نگفتند كه «ان عرضت له الحاجة» محرم نشود، آنها گفتند «ان عرضت له الحاجة» مىتواند خارج بشود، اما در صورت احتياج هم مىتواند محرم نشود، اين ديگر در هيچ روايتى مطرح نشده، در هيچ روايتى يك همچنين عنوانى نيست كه «ان احتاج الى ان يخرج غير محرمٍ» كه در ناحيه عدم احرام هم مسئله حاجت را مطرح كرده باشد، اينجا هم بياييم بگوييم حاجت يك معناى عرفى است، و دائرهاش اوسع از دائره ضرورت و حرج و امثال ذلك است، نه يك همچه چيزى در روايات مطرح نيست. آنى كه است اين است، يك حكم وجوبى بنا بر قول اينهاى كه قائل به وجوب اند، يك حكم وجوبى براى «من احتاج الى الخروج عن مكة» بعنوان وجوب الاحرام، مطرح است، حالا اين وجوب الاحرام كجا از بين مىرود؟ هرجاى كه ساير احكام وجوبيه از بين مىرود، قاعده حرج مىتواند او را از بين ببرد، قاعده لا ضرر اگر در احكام فقهيه مورد پياده شدن باشد، مىتواند او را از بين ببرد، اما نفس احتياج به معناى وسيع فقط مجوز خروج است. اما مجوز ترك احرام نيست، او مجوز ترك احرام فقط مسئله ضرورت و حرج است. اما يك تعبيرى در يك روايتى است كه ممكن است كسى خيال بكند كه در آنجا هم مثل مسئله خروج عنوان حاجت مطرح است، لكن واقعش اين است كه اين تعبير اين معنا را دلالت نمىكند، حالا عبارت را دقت بفرماييد، ببينيد در همين روايت اسحاق بن عمار كه هرچه هم ما دور مىزنيم در هر مسئلهاى اين روايت دست از سر ما بر نمىدارد، در همين روايت اسحاق بن عمار كه هشتم از همان باب بيست و دوم ابواب.... «عن المتمتع يجىء فيقضى متعة يا متعته» عمره تمتعش را انجام مىدهد، «ثم تبدوا له الحاجة» بعد حاجتى برايش پيش مىآيد، «فيخرج الى المدينة» به دنبال اين حاجت از مكه خارج مىشود، به سوى مدينه «او الى ذات عرق او الى بعض المعادن» كه عرض كرديم مرحوم سيد بعض المنازل نقل مىكند. خوب اين ظاهر سؤالش اين است، كه بدنبال حاجت خارج مىشود، و خروجش هم غير محرمٍ است، اين ظهور را ما نمىتوانيم انكار بكنيم، كه مورد سؤال اسحاق بن عمار اين است كه حالا كه خارج مىشود، الى المدينة، اين بدون احرام خارج مىشود، و غير محرمٍ از مكه خارج مىشود. خوب حالا كه اينطور شد، آن وقت آن متوهمى كه ممكن است توهم بكند، بيايد اينجورى بگويد، بگويد اين «ثم تبدوا له الحاجة» اين تحقق حاجت كأن دوتا نقش دارد، يك نقشش در اصل جواز خروج، و يك نقشش در خروج غير محرمٍ، كه حاجت در هردو جهت نقش داشته باشد، هم در اصل جواز خروج نقش داشته باشد، و هم در خروج غير محرمٍ نقش داشته باشد، ممكن است كسى توهم بكند كه از ظاهر سؤال اسحاق
بن عمار اين معنا استفاده مىشود. لكن جوابش اين است كه اصلاً محط سؤال اسحاق بن عمار حتى مسئله خروج هم نيست، آن از حكم خروج و اينكه اصلاً جايز است، يا جايز نيست، محرماً خارج بايد بشود، يا نه؟ اصلاً كارى به كار اينها ندارد، آنى كه محط سؤال اسحاق بن عمار است، اين وظيفه برگشت است، مىگويد اين در برگشت چه بايد بكند؟ آيا در برگشتن، اين بايد با احرام و با عمره وارد بشود؟ يا اينكه نه ديگر در برگشتن لازم نيست با احرام وارد بشود، مىآيد در مكه، مىماند تا روز ترويه، روز ترويه هم براى حجش محرم مىشود، و فرض اين است كه عمره تمتعش را قبلاً انجام داده. پس در حقيقت آنى كه محط سؤال اسحاق بن عمار است، نه در رابطه با اصل جواز و عدم جواز خروج است، نه در رابطه با اينكه خروج مىتواند بدون احرام باشد، يا نمىتواند، او كارى به مسئله خروج ندارد، او حكم برگشتن را سؤال مىكند، لذا امام هم مىگويد «يرجع الى مكة بعمرة ان كان فى غير الشهر الذى»
و بعد هم كه باز سؤال را تكرار مىكند، مىگويد «فانه دخل بالشهر الذى خرج فيه» محط سؤال وظيفه برگشتن است، لذا از اين روايت ما نمىتوانيم چيزى استفاده كنيم. نتيجه اين مىشود كه، آنهاى كه قائل اند به اينكه خروج حرام است، مجوز اين حرام صرف حاجت عرفى است، اما براى اين حاجت عرفى، اگر خواست خارج بشود، بايد به نظر اينها محرم بشود، و اين بايد را فقط ضرورت مىتواند از بين ببرد، و قاعد لا حرج مىتواند از بين ببرد، و الا در اين بايد دوم مجرد حاجت عرفيه كفايت نمىكند كه وجوب را از بين ببرد. تا دنباله اين مسئله.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...