• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم‏
    نام درس: حج‏
    نام استاد: آية اللَّه فاضل لكنرانى‏
    شماره درس: 287
    تاريخ، 1370
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم‏
    بسم الله الرحمن الرحيم‏
    در ذيل رابعها اينطور مى‏فرمايند، مى‏فرمايند «ولو تعذر الاحرام من مكة احرم مما يتمكن ولو احرم من غيرها اختياراً متعمداً بطل احرامه ولو لم يتداركه بطل حجه، و لا يكفيه العود اليها من غير تجديدٍ بل يجب ان يجدده فيها لان احرامه من غيرها كالعدم ولو احرم من غيرها جهلاً او نسياناً وجب العود اليها و التجديد مع الامكان و مع عدمه جدده فى مكانه» بعد از آنى كه اصل مسئله و اعتبار اين امر چهارم روشن شد، و ثابت شد كه براى حج تمتع بايد از خود مكه محرم بشود، و بين مواضع مكه از نظر صحت هيچ فرقى نمى‏كند، لكن از نظر فضيلت مسجد الحرام فضيلت دارد، و در مسجد الحرام هم مقام ابراهيم و حجر اسماعيل بصورت تخيير ترجيح بر ساير مواضع مسجد الحرام دارد. حالا به اين مناسبت اينجا فروعى را ذكر مى‏كنند، مسائلى در اينجا به اين مناسبت است، يك مسئله اين است كه اگر كسى احرام از مكه براى او متعذر شد، يك جهتى پيش آمد، حالا آن جهت نسيان باشد، اضطرار باشد، مسائل ديگرى باشد، بالاخره برايش امكان ندارد كه از مكه محرم بشود، ولو مسئله ضيق وقت باشد، اين از كجا محرم بشود؟ مى‏فرمايند «احرم مما يتمكن» از هركجاى كه تمكن دارد از يك فرسخى مكه، نيم فرسخى مكه، از هركجا كه تمكن داشت، از همانجا محرم بشود. در اين مسئله بعنوان كليش عرض مى‏شود روايتى وارد نشده، اين عنوان «احرم مما يتمكن» به اين عنوان روايتى در اين باب وجود ندارد، لكن دو مطلب است براى اثبات اين مطلب يكى مسئله اجماع و تسالم بين اصحاب بطورى كه احدى مخالفت نكرده، و همه بالاتفاق اين معنا را قائل شده‏اند، مطلب دوم اين است كه رواياتى نه در مانحن فيه، در مسئله احرام از ميقات، براى عمره تمتع، رواياتى وارد شده كه اگر كسى نتوانست از ميقات محرم بشود و شروع عمره تمتع را بكند، اگر اين معنا متعذر شد، ولو تعذرش به اين كيفيت باشد كه اين از ميقات فاصله زيادى گرفته، بيست فرسخ، سى فرسخ، مخصوصاً در آن زمان‏ها، دور شده از ميقات، بطورى كه اگر بخواهد به ميقات برگردد و احرام عمره تمتع را از ميقات شروع بكند، اين مستلزم اين است كه وقوف به عرفات و وقوف به مشعر و امثال ذلك از دست اين برود و فوت بشود، اينجا روايات مى‏گويد كه «احرم مما يتمكن» از همانجاى كه تمكن دارد، از هركجاى كه مى‏بيند اگر از آنجا محرم بشود ديگر وقوفين و امثال ذلك را از دست نمى‏دهد. از همانجا محرم بشود، ولو وسط بيابان است، عنوان ميقات هم بهيچ وجه ندارد. ما نمى‏خواهيم بصورت قياس از اينجا حكم را استفاده بكنيم، تعليلى در آن روايات است كه آن تعليل اقتضا مى‏كند كه در مانحن فيه هم همين معنا را ما سرايت بدهيم، تعليلش همين است كه اگر بخواهد برگردد به ميقات با اين فاصله زيادى كه از ميقات پيدا كرده، اين خوف فوت وقوف به عرفات و امثال ذلك در كار است، پس علت اين‏كه تبدل پيدا مى‏كند و ديگر لازم نيست كه برگردد به ميقات، اين علتش را ذكر كرده‏اند در آن روايات، خوب آن علت در مانحن فيه هم جريان دارد، اين آدم برايش متعذر است از مكه محرم بشود، ولو اين‏كه تعذر به اين صورت كه اگر بخواهد از مكه محرم بشود، وقوفين از دست او مى‏رود، و خوف فوات وقوفين را دارد. خوب همان علت در مانحن فيه اقتضا مى‏كند كه از همان جاى كه تمكن دارد يك فرسخى مكه، دو فرسخى مكه هرچه البته نزديك‏تر با حفظ درك مناسك حج، و وقوفين از همانجا محرم بشود، پس در حقيقت در خصوص مانحن فيه روايتى وارد نشده، اما آن روايات مربوط به احرام عمره و ميقات به لحاظ آن تعليلى كه درش وارد شده و تعليل در مانحن فيه هم جريان پيدا مى‏كند، او اقتضا مى‏كند كه ما در مانحن فيه هم همان معنا را سرايت بدهيم، بگوييم چه فرق مى‏كند بين تعذر احرام از ميقات، يا تعذر احرام از مكه بين اينها بلحاظ تعليل فرقى نيست، بله دوتا روايت در
    مانحن فيه آن هم در بعضى از فروضش وارد شده، يكى آنجاى كه اين كس احرام را فراموش كند يا جهلاً ترك بكند، و در حال وقوف به عرفات متوجه اين مطلب بشود، يك فرض ديگرش آنجايى است كه اصلاً اين آدم جهلاً يا نسياناً احرام را تا آخر اعمال حج بطور كلى فراموش كرد، تمام مناسك حج را خالياً و فاقداً للاحرام بجا آورد، منتها جهلاً يا نسياناً. دو تا روايت در اين دو مور وارد شده، اما آن مما يتمكنش، او خالى از روايت است، حالا اين دو روايت را در ابواب مواقيت باب بيستم، صاحب وسائل نقل كرده، اين دو روايت را ملاحظه كنيم، يكش حديث دوم اين باب است، كه آن فرع دوم را متعرض است، و «باسناده (شيخ طوسى) عن على بن جعفر عن اخيه عليه السلام قال سئلته عن رجل كان متمتعاً» حجش حج تمتع بود «خرج الى عرفات و جهل ان يحرم يوم التروية بالحج» جاهل بود كه احرام به حج را در يوم ترويه انجام بدهد، بدون احرام اعمال حج را شروع كرد و اين جهلش ادامه پيدا كرد، «حتى رجع الى بلده» كه بطور كلى اين حجش فاقد احرام بود لكن منشأش جهل بوده، و جهل هم قاعدتاً جهل قصورى بوده، نه جهل تقصيرى، براى اين‏كه الجاهل المقصر اين «يكون كالعامد» برحسب حكم و بر حسب تعبيرات فقهاء، «قال» امام بر طبق اين روايت اينطور فرمود، فرمود «اذا قضى المناسك كلها فقد تم حجه» اگر همه مناسك را انجام داده باشد و فقط مسئله ترك احرام آن هم ناشى از جهل، اين فقد تم حجه، اين حجش تمام است و اشكالى در صحت اين حج نيست، اين راجع به آنجايى است كه جهل الى آخر الاعمال و الرجوع الى البلدا ادامه پيدا بكند.
    اما روايت بعدى هم باز همين سند است، از على بن جعفر، اين هم «عن اخيه عليه السلام قال على بن جعفر» مى‏گويد «سئلته عن رجل نسى الاحرام بالحج» نسيان كرد احرام به حج را «فذكر و هو بعرفات» بعد يادش آمد در حالى كه در عرفات است، و اشتغال به وقوف دارد، «فما حاله» وظيفه اين آدم چه است؟ «قال يقول» امام فرمود كه اين عبارت را بگويد «اللهم على كتابك و سنت نبيك فقد تم احرامه» يعنى به خود همين عبارت احرام تحقق پيدا مى‏كند، و شروع احرام حاصل مى‏شود، خوب ما در حقيقت از اين مى‏توانيم يك اولويتى استفاده كنيم كه اگر در حال وقوع بشود احرام حاصل بشود، حالا اين كسى كه تمكن ندارد از اين‏كه از مكه محرم بشود، حالا اگر از يك فرسخى مكه تمكن دارد، لعله بطريق اولى بشود از اين روايت استفاده كرد، كما اين‏كه اين احتمال هم اگر ما بخواهيم بدهيم، مثلاً روايت اول مسئله جهل را دارد، روايت دوم مسئله نسيان را دارد، آيا در اين دو حكمى كه در اين دو روايت ذكر شده، عرف هيچ استفاده خصوصيت مى‏كند؟ مثلاً در رابطه با روايت اول اگر بجاى جهل نسيان باشد، يك كسى فراموش كرد كه محرم بشود الى آخر اعمال الحج، حتى رجع الى بلده، شما از روايت اول مى‏توانيد بگوييد حكم اين استفاده نمى‏شود؟ روايت اول چون مسئله جهل را دارد «لايشمل النسيان» و روايت دوم چون مسئله نسيان را دارد «لايشمل الجهل» كه اگر كسى جاهلاً احرام را ترك كرد، عصر روز عرفه در حال وقوف به عرفات آنجا صحبت شد، اين از جهل خودش بيرون آمد، بگوييم نه اين حكمش از روايت دوم استفاده نمى‏شود، براى اين‏كه روايت دوم مسئله نسيان را دارد، همانطورى كه هردو روايت هم نسيان را مى‏گيرد، هم جهل را مى‏گيرد، ما مى‏توانيم يك حكم كلى ازش استفاده كنيم، و آن اين است كه مطلق العذر را مى‏گيرد. مثل اين‏كه اگر كسى را يك حاكم جبارى نگذاشت كه اين در مكه محرم بشود، به هيچ وجه، آيا ما نمى‏توانيم از اين روايات بعنوان معذور حكم او را استفاده بكنيم؟ بالاخره از اين دو روايت استفاده مى‏شود كه ملاك معذور بودن در ترك احرام از مكه است، حالا مى‏خواهد علت معذوريت نسيان باشد، جهل باشد، امور ديگر باشد، ملاك على ما يفهم العرف من هاتين الروايتين عنوان معذوريت است، پس همانطورى كه روايت اول با اين‏كه جهل را دارد، لا يختص بالجهل. روايت دوم نسيان را دارد، لا يختص بالنسيان، بايد حكم را توسعه بدهيم، كل ما يكون عذراً خلاصه و ان كان جهل باشد، نسيان باشد، اضطرار باشد، مسائل ديگر باشد. اين راجع به اين فرع از اين بحث. (سؤال:...؟ جواب:... نزديكى معنا ندارد، نزديكى در قياس هم آنهاى كه اهل قياس اند مشابهت را رعايت مى‏كنند، چيزى كه مشابه نباشد كه رعايت نمى‏كنند كه).
    و اما فرع بعدى اين است، خوب دقت كنيد، فرع بعدى مسئله تعذر نيست، مسئله اين معنا است، اگر كسى عالماً عامداً با اين‏كه مى‏توانست از مكه محرم بشود و هيچ گونه عذرى در رابطه با احرام از مكه نداشت، مع ذلك رفت خارج مكه محرم شد به احرام حج‏
    تمتع، فاقداً لجميع الاعذار، هيچ عذرى هم نداشت، خوب پيدا است كه اين احرامش باطل است، و در نتيجه حجش باطل است، براى خاطر اين‏كه من دون عذر در حال اختيار و تعمد ترك كرده احرام از مكهخ را، خوب حالا اين بايد چه كار بكند؟ مى‏فرمايد بايد تدارك بكند، تداركش به چه صورت است؟ تداركش به اين صورت است كه بر گردد به مكه و در مكه تجديد كند احرام را، نه محرماً وارد مكه بشود، و بگويد خيلى خوب احرام از مكه لازم بوده، خوب ما هم محرماً وارد مكه مى‏شويم اين هم در حقيقت احرام از مكه شناخته مى‏شود. نه. به عبارت ديگر آنى كه در باب احرام براى حج تمتع از مكه معتبر است، او شروع احرام حج التمتع من مكة است، بايد از آنجا پايه گذارى بشود، و از آنجا شروع بشود، لذا اين برود مثلاً آن طرف مكه كه مقابل طرف عرفات است، از دو فرسخى آن طرف مكه محرم بشود، بعد بيايد در مسير خودش طبعاً از مكه عبور كند برود به طرف عرفات.اين لا يترتب عليه اثر. ولو اين‏كه از بعضى از عامه نقل كرده‏اند كه در اين صورت حكم به صحت احرام شده، اما اين فايده ندارد، با توجه به ادله ما. در ادله ما با كلمه «من» مسئله مطرح شده، در آن روايت حلبى مى‏پرسيد «من اين يحلون بالحج» جواب مى‏داد «من مكة» يعنى شروع احرام حج تمتع بايد از مكه باشد. لذا اين كسى كه خارج مكه عالماً عامداً مختاراً محرم شده، اين اگر وارد مكه شد كه حتماً بايد براى تجديد عمره وارد مكه بشود، حالا كه وارد شد، بايد خودش را فرض بكند كه «ليس بمحرم» يعنى بسم الله احرام را بايد از مكه بگويد، يعنى مجدداً نيت بكند، مجدداً تلبيه بگويد، آنى كه در احرام نقش دارد، چون انسان بر حسب آن ارتكازات قبلى خودش تا كلمه احرام را انسان مى‏شنود فورى ذهنش به پوشيدن دو لباس احرام انصراف پيدا مى‏كند، لكن پوشيدن آن دو لباس، او از احكام احرام است، اونى كه ماهيت و حقيت احرام است، كه در بحث‏هاى قبل هم اشاره شد، تفصيلش را انشاء الله بعداً در باب احرام ذكر مى‏كنيم ماهيت احرام متقوم به دو چيز است، يكى عبارت از نيت، نه نيت الاحرام، نيت الحج، نيت العمرة و ديگر عبارت از تلبيه است، لذا اين آدم وقتى كه وارد مكه شد بايد تجديد بكند، يعنى مجدداً نيت بكند و مجدداً تلبيه بگويد كأنه لم يكن محرماً اصلاً و واقعش هم محرم نبوده. آن احرام قبلى از نظر شارع باطل بوده، و احرام باطل اثرى برش ترتب پيدا نمى‏كند، لذا در اينجا بعد ورود به مكه «يجب عليه تجديد الاحرام» و به تعبير ديگر يجب عليه الاحرام» براى خاطراين‏كه آن احرام قبليش باطل بوده، لايترتب عليه اثر. لذا هم نيت لازم است، و هم تلبيه لازم است. اين هم عرض مى‏شود كه يك فرع.
    آخرين فرعى كه در اينجا است اين است... نسيان و جهل است منتها به اين صورت، اگر كسى رفت خارج مكه، محرم شد، براى خاطر اين‏كه فراموش كرده بود كه وظيفه اين است كه از مكه محرم بشود، اين حكم را قبلاً مى‏دانست لكن فراموش كرد، يا كسى جاهلاً رفت خارج مكه محرم شد، خيال مى‏كرد كه فرقى نمى‏كند، حالا انسان از مكه محرم بشود و به عرفات برود، يا از بيرون مكه يك فرسخى خارج مكه محرم بشود، اين فرقى نمى‏كند از نظر جهل اينجورى تصور مى‏كرد. اين آدم عرض مى‏شود بعد از آنى كه جهل و نسيانش مرتفع شد، و تذكر پيدا كرد و جاهل عالم شد، اينجا دو تا حال دارد، يك حال اين است كه شرائط مساعد است با اين‏كه بيايد و از مكه محرم بشود، يك وقت اين است كه نه متأسفانه ضيق وقت و امثال ذلك ديگر به او اجازه نمى‏دهد كه حالا بيايد در مكه و از مكه تجديد احرام بكند، اگر شرائط مساعد با اين است كه بيايد مكه و از مكه تجديد احرام بكند، اين خوب باز هيچ مانعى ندارد، بلكه برش واجب است كه خودش را بعد رفع النسيان بعد رفع الجهل خودش را به مكه برساند و از مكه مجدداً نيت بكند و تلبيه بگويد و در حقيقت تجديد احرام بكند، اينش هم جاى بحث نيست، براى خاطر اين‏كه آن عملى كه انجام داده، تا زمانى كه جاهل بوده، اين عذر داشته، اما بعد از آنى كه جهلش برطرف شد و حالا مى‏تواند بيايد به مكه و از مكه محرم بشود، ديگر عذرى براى او نيست، راه برايش باز است، جهلش هم برطرف شده نسيانش هم رفع شده، راه هم باز، وقت هم وسيع مى‏آيد از مكه حتماً تجديد احرام مى‏كند و احرام براى حج را شروع مى‏كند.
    اما انما الاشكال در آن آدمى كه جاهلاً يا ناسياً از غير مكه محرم شده، و الآن هم كه رفع جهل و نسيانش شده، ديگر ضيق وقت يا مسائل ديگر به او اجازه نمى‏دهد كه بيايد مكه و از مكه تجديد احرام بكند، حالا اشكال اين مسئله از چه نظرى است؟ خوب از نظر اين‏كه مكه نمى‏تواند بيايد كه بحثى ندارد، فرض اين است كه قدرت آمدن به مكه را ندارد، بحث اين است كه اين آدم همينجاى كه‏
    ايستاده، همينجاى كه محرم شده، جهلاً يا نسياناً و ديگر وقت براى آمدن مكه هم ندارد، آيا اين احرام قبليش به لحاظ اين‏كه در حال عذر و جهل و نسيان بوده، كافى است، يا اين‏كه نه؟ همين جا مجدداً بايد نيت احرام بكند، و احرام ثانى را ببندد، اينجا بعضى از بزرگان مثل صاحب كشف اللثام و بعض ديگر گفته‏اند ديگر چه فرقى مى‏كند، خوب اين همينجا محرم شده، در حال احرام هم معذور بوده، حالا درست است رفع عذرش شده، لكن چون قدرت ندارد كه بيايد به مكه و از مكه محرم بشود، خوب همين احرامش كافى است، ديگر چرا مجدداً نيت احرام بكند و تلبيه بگويد، جايش كه عوض نشده، مكانش كه تغيير نكرده، اگر از اينجا مكه مى‏آمد خوب در مكه مى‏گفتيد بايد تجديد احرام بكند، اما فرض اين است كه اين در همان جاى اولى كه محرم شده، و درحال احرام هم معذور بوده، و الآن هم قدرت آمدن مكه را ندارد، ديگر تجديد احرام در آن نقطه چه مفهومى مى‏تواند داشته باشد. اما مرحوم صاحب جواهر و محققين ديگر مى‏فرمايند نه، اين به مجردى كه جهلش رفع شد و نسيانش برطرف شد، مى‏فهمد كه اين احرامش غير صحيح بوده، اين احرامش باطل بوده، و احرام باطل را ما نمى‏توانيم به او اكتفا بكنيم، بايد مجدداً الآن در حقيقت يك عنوان ديگرى پيدا كرده، عنوان آدم عالم و غير ناسى، و غير متمكن از آمدن به مكه. اين عنوان عوض شد، با عوض شدن عنوان وظيفه اين است كه الآن از اينجا محرم بشود، و به عبارت روشن‏تر صاحب جواهر مى‏فرمايد كه آن احرام اوليش درست است كه درحال جهل و نسيان بوده، و جهل و نسيان عذر است، اما عذر مصحح عمل نيست، عذر نمى‏گويد هذا الاحرام صحيح، مادليل بر صحت اين احرام نداريم، اما الآن كه رفع نسيان و رفع جهلش شد يك عنوان ديگرى پيدا كرد، صار يك كسى كه به مسئله توجه دارد، لكنه لا يتمكن از اين‏كه مكه بيايد و احرامش را از مكه شروع بكند، لذا به اين عنوان بايد احرامش تجديد بوشد، به اين عنوان بايد احرام را شروع بكند. پس در حقيقت درست است كه مكان عوض نشده، جا تغيير پيدا نكرده، و صورت عمل هم مشابه است، و هيچ فرقى در صورت عمل نيست. لكن عنوان فرق مى‏كند، و آن احرام اول «لم يكن وقع صحيحاً» لذا مجبور است كه در همين جا تجديد احرام بكند، و لذا است كه هم مرحوم سيد، و هم امام بزرگوار هردوى اينها از صاحب جواهر در اين فرمايش تبيعيت كردند، و عبارت شان هم اين است، مى‏فرمايد «ولو احرم من غيرها جهلاً او نسياناً وجب العود الى مكة و التجديد» خوب اين «مع الامكان و مع عدمه» اگر امكان نداشته باشد آمدن به مكه، آن احرام در حال جهل و در حال نسيان كافى نيست. پس چه كند؟ «جدده فى مكانه» در همان جاى است كه احرام اول را در همان مكان انجام داده، همانجا بايد تجديد بكند ولو اين‏كه اين دو تا احرام به حسب صورت و به حسب ظاهر كاملاً مشابه با هم هستند لكن چون عنوان شان فرق مى‏كند و احرام اول غير صحيح واقع شده، چاره‏اى جز مسئله تجديد نيست. اين هم در رابطه با امر چهارمى كه در حج تمتع معتبراست، تا امر پنجم بعد انشاء الله.