• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    نام درس: خارج فقه بحث حج.
    نام استاد: فاضل لنكرانى.
    تاريخ: 1370 ه.ش‏
    اعوذبالله من الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم.
    عرض كرديم كه تنها روايتى كه دليل بر قول اول است به عنوان روايتى كه در محل بحث وارد شده است، اين روايت سماعه است. در اين روايت از نظر دلالت مناقشه شده بود كه اين كه امام عليه السلام در جواب مى‏فرمايد نعم، يخرج الى محل ارضه انشاء. مستشكل مى‏گويد كه اين انشاء به يخرج به حسب ظاهر متعلق و مربوط است. يعنى اگر بخواهد خارج مى‏شود به ميقات اهلك و به آن ميقاتى كه برايشان مقرر شده است. و اگر يك حكمى معلق بر مشيت شد اين با وجوب سازگار نيست. حكم وجوبى اين بايد در خارج انجام بگيرد و معنا ندارد كه او را معلق در مشيت مكلف بكنند كه اگر ميل داشت انجام بدهد. اگر ميل نداشت انجام بدهد. اين اشكال به دلالت اين روايت شده است. لكن اين اشكال دو تا جواب دارد.
    يك جوابش را مرحوم آقاى حكم قدس سره در كتاب مستمسك ذكر كرده‏اند، كه خيلى اين جواب به نظر من جالب نيست. اما يك جواب ديگرى دارد كه اين جواب با ملاحظه بعضى از روايات ديگرى كه براى اقوال ديگر استدلال شده است با ملاحظه آنها اين جواب روشن مى‏شود. جوابى كه مرحوم آقاى حكيم ذكر كرده‏اند اين است كه ، مى‏فرمايند كه كلمه انشاء همانطورى كه در واجب تعيينى نمى‏تواند به كار برود، در واجب تخييرى هم نمى‏شود به كار برود. اگر يك چيزى به صورت واجب تخييرى مطرح شد، واجب تخييرى را هم نمى‏شود معلق بر مشيت كرد. براى اينكه واجب تخييرى حتما بايد انسان يكى از دو عدل يا يكى از سه واجب تخييرى يا بيشتر را انجام بدهد. آنجا هم اتيان به احد طرفين و اتيان به احد افراد تعين دارد و نمى‏شود آنجا هم معلق در مشيت بشود. خب، آن وقت مى‏فرمايد اگر ما اين كلمه انشاء را به يخرج الى محل ارضك، ارجاع بكنيم، خب، اين خروج الى ارضه اگر تعيّن نداشته باشد اشكال كه ندارد بلا اشكال. لعنوان يكى از اطراف واجب تخييرى مطرح است. يعنى شما اگر قول سوم را هم در اين مسئله اختيار كرديد، قول حلبى را، حلبى مى‏گويد اين آدمى كه مى‏خواهد تمتع انجام بدهد يخرج الى ادنا الحل. اين معنايش چيست؟ معنايش اين است كه اگر بخواهد به جاى ادنا الحل به ميقات برود، حق ندارد اين كار را انجام بدهد. يا اينكه نه، اين ادنا الحل اين ديگر اسهل افراد واجب تخييرى است و به عبارت ديگر ضرورت ندارد كه به ميقات برود بلكه به همان ادنا الحل هم كه برود كفايت مى‏كند. قول سوم كه قول حلبى و جماعت ديگرى هست، اينها كه نمى‏گويند متعينا بايد از ادنا الحل بايد محرم بشود براى حج تمتع و عمره تمتع. مى‏گويند ضرورت ندارد، حالا بلند شود يك مقدار راه زيادى برود و خودش را به ميقات برساند و از ميقات محرم بشود، اين ضرورتى ندارد. بلكه چه بسا افضل بنابر قول سوم هم همين باشد كه خودش را به ميقات برساند. لكن به عنوان افضل.
    خب اگراينطور شد، اين يخرج الى محلّ ارض يعنى اين آدم مقيمى كه اراده تمتع را دارد، اين خارج بشود به ميقات ارض خودشان. خب اين خروج به ميقات ارض خودشان اگر به نحو واجب تعيينى هم تعيّن نداشته باشد به عنوان يك فرد واجب تخييى اكتساب به وجوب دارد، منتهى واجب تخييرى. آن وقت ايشان مى‏فرمايد كه، همانطورى كه واجب تعيينى نمى‏شود معلق بر مشييت بشود، واجب تخييرى هم نمى‏شود معلق بر مشيت بشود. براى اينكه در واجب تخييرى هم بايد بگوييم حتما يا اين بايد واقع بشود، يا او بايد واقع بشود. ديگر تعليق بر مشيت صحيح نيست. لذا
    مى‏فرمايد چاره نيست كه ما اين كلمه انشاء را به يتمتعى كه معناى نعم هست، نعمى كه امام در جواب مى‏فرمايد معنايش يتمتع است، يعنى اين مجاور، اين مقمى اگر بخواهد تمتع انجام بدهد، اين ديگر يخرج الى محل ارض. مثل آن مثالى كه ديروز زديم. اگر بخواهيد نماز مستحبى و نماز شب بخوانيد، حتما بايد وضو بگيريد. شرطيت وضو، آن هم شرطيت لزوميه‏اش، حتى براى نماز مستحبى محفوظ است. پس در حقيقت مثل اينكه روايت اينجور تعبير ميكند، اگر بخواهيد نماز مستحبى بخوانيد، يتوضع حتما بايد وضو حاصل بشود. اين هم مى‏گويد اگر بخواهد حج تمتع انجام بدهد حتما بايد خارج بشود الى محلّ ارضه و ميقاتى را كه براى كشورش رسول خدا (ص) معين فرموده است. لذا ايشان با اين بيان جواب از اين اشكال را مى‏دهند كه كسى نيايد بگويد اين انشاء متعلق به يخرج است و يخرج ولو اينكه ظاهر خودش فى نفسه وجوب است، اما چون معلق بر مشيت شده است، اين تعليق بر مشيت ظهورش را در وجوب از بين مى‏برد.
    اين جواب آقا حكيم خب، جواب نسبتا دقيقى است. ولى در عين حال قابل مناقشه است. براى اينكه انسان در واجب تخييرى همان خود مولا هم مى‏تواند تعليق بر مشييت كند و آن به اين صورت است كه بگويد كه، اين دو شى‏ء به نحو واجب تخييرى مطرح است. اگر شما نخواستيد شى‏ء اول را انجام بدهيد، حتما بايد شى‏ء دوم تحقق پيدا بكند. اگر اينجور ما در واجب تخييرى مسئله را مطرح كرديم مى‏شود تعليق به مشييت در واجب تخييرى و او به همين صورتى است كه عرض كرديم. بگويد احد الامرين به نحو واجب تخييرى حتما بايد تحقق پيدا بكند. اگر نتوانستى، نخواستى امر اول را انجام بدهيد حتما بايد امر دوم تحقق پيدا بكند. آيا به اين كيفيت تعبير بر مشيت در واجب تخييرى اشكال دارد؟ لذا اين جواب ايشان مورد اشكال است. اما جواب واقعى را ما از روايات ديگر استفاده مى‏كنيم. اينطور نيست كه حالا چون روايات ديگر براى اقوال ديگراستدلال شده است، اما از نظر بيان و شاهد نتواند يك شهادتى بر اين روايت ما بدهد. حالا من يك، دو روايت كه ضمن اين كه اين يكى، دو روايت دليل بر قول دوم است، ضمن اينكه آن جهتش را ما بررسى مى‏كنيم انشاء الله شهادتش را هم بر اينكه اين انشائه در اين روايت اول در رابطه با اصل تمتع است، و در نتيجه مورد روايت اختصاص به حج مستحبى پيدا ميكند. براى اينكه در حج واجب مقيم تا قبل از دو سال حتما بايد تمتع را انجام بدهد. بعد از دو سال هم، حتما بايد غير تمتع را انجام بدهد. آنى كه مورد تعلق مشييت است مى‏تواند به عنوان تمتع يا به عنوان غير تمتع انجام بگيرد، او عبارت از حج مستحبى است، لذا در بعضى از تعبيرات در روايات ميگويد با اينكه هر دو را مى‏تواند انجام بدهد، لكن بهتر اين است كه حج تمتع را انجام بدهد. پس ما با ملاحظه روايات بعدى ديگر نيازى به اين بيان مرحوم آقاى حكيم نداريم و آنها خودش شهادت مى‏دهد به اينكه اين انشاء در رابطه با اصل تمتع است و اين شبهه‏اى كه در استدلال به اين روايت شده است، اين شبهه ناتمام است.
    حالا ازجمله كه اين هم دليل بر قول دوم است و هم لحنش تأييد مى‏كند حرف ما را. روايتى است كه در باب دهم، حديث دوم. روايتى است كه در سندش مناقشه‏اى نيست، و موثقه است. صدوق نقل كرده است باسناده عن سماعة ابن مهران عن ابى عبد الله عليه السلام، انّه قال، امام صادق صلوات الله عليه بر طبق اين روايت فرمود من حج، معتمرا فى شوال. اگر يك غير مكى در ماه شوال، كه ماه شوال اولين ماه از اشهر حج است. اشهر حج عبارت از سه ماه است. شوال، ذى قعده، ذى حجه. حالا مى‏فرمايد من حج، معتمرا فى شوال. اگر كسى در ماه شوال رفت و يك عمره مفرده انجام داد، ماه شوال كه حج نمى‏شود انجام داد. يك عمره مفرده انجام داد، و من نيته ان يعتمر و يرجع الى بلاده. نيتش هم اين است كه نمى‏تواند مثلا تا ماه ذى حجه بماند گفت ما يك عمره مفرده در ماه شوال انجام مى‏دهيم بعد هم برمى‏گرديم به محل خودمان. مى‏فرمايد فلا بعث بذالك. اين اولا اشكالى ندارد كه حالا اين چون در ماه شوال آن حدودها بوده است، حتما بايد بماند تاحج انجام بدهد. نه خب يك عمره مفرده‏اى در ماه شوال انجام داد. حالا عمره مفرده را در ماه شوال انجام داد، بنايش هم اين بود كه برگردد به كشور خودش. لكن بدا براى او پيدا شد و ان هو اقام الى الحج، تصادفا ماند در مكه. خب‏
    اين چكار بايد بكند؟ يتمتع، آن عمره مفرده‏اش به جاى عمره تمتع حساب مى‏شود. ديگر لازم نيست برگردد يك عمره تمتعى انجام بدهد. آن عمره مفرده ماه شوال به جاى عمره تمتع حساب مى‏شود، و حج تمتع هم انجام ميدهد. چرا؟ براى اينكه اين خاصيت وقوف عمره است، در اشهر حج. حالا خود روايت مى‏گويد، اين قصه اگر در ماه رمضان واقع بشود، اين چنين حالتى ندارد. براى اينكه ماه رمضان جزء اشهر حج نيست. و ان هو اقام الى الحج و هو يتمتع يعنى حج تمتع انجام مى‏دهد، لانّ اشهر الحج شوال و ذى القعده و ذى الحجه، فمن اعتمر فى هنّ اگر كسى در يكى از اين سه ماه عمره را انجام داد ولو به عنوان عمره مفرده و اقام الى الحج، اقامت پيدا كرد در آن حدود تا زمان حج فهى متعة. آن عمره مفرده‏اش مى‏شود عمره تمتع. ديگر لازم نيست كه عمره را به عنوان عمره تمتع تجديد بكند و تكرار بكند.
    اما و من رجع الى بلاده. در اينكه در ماه شوال عمره انجام داده است لكن برگشت به شهر خودش. و لم يقم الى الحج. اقامت پيدا نكرد در آن حدود تا زمان حج، فهى عمرة. اين يك عمره مفرده‏اى است انجام داده است، ثواب و فضيلت عمره مفرده بر او ترتب پيدا مى‏كند. اما و ان استمر فى شهر رمضان. اگر عمره مفرده را در ماه رمضان انجام داد او قبله در ماه شعبان و رجب انجام داد و اقام الى الحج در مكه ماند تا زمانى كه وقت حج فرا رسيد، فليس بمتمتع. اين عمره تمتع انجام نداده است. اين يك عمره مفرده مستحبه‏اى انجام داده است فقط. و انما هو مجاور افرد العمره. اين يك مجاورى است كه يك عمره مفرده انجام داده است و عمره مفرده داراى فضيلت است.
    خب، فان هو آنى كه ما شاهد براى روايت قبلى ميخواهيم بگيريم اينجا است، اين آدم كه عرض مى‏شود كه عمره را انجام داده است حالا مى‏خواهد بماند بين شوال و غير شوال هم فرق گذاشتيم در شوال كه ديگر تكرار عمره لازم نيست. اما اگر در رمضان انجام داد، حالا مانده است تكرار عمره بايد بكند. حالا ببينيد تعبير چيست؟ فان هو احب ان يتمتع فى اشهر الحج بالعمرة الى الحج. اگر دوست دارد كه در اشهر حج يك حج تمتعى انجام بدهد. دوست دارد كه حج تمتع انجام بدهد. اينجا چه كند؟ فاليخرج منها. چون عمره اولى در ماه رمضان بوده است و ديگر به درد تمتع نمى‏خورد فاليخرج من مكه. كجا برود؟ حتى يجاوز ذات عرق او يجاوز عثمان، فيدخل متمتع بالعمرة الى الحج. حالا راجع به اين جهتش كه مربوط به قول دوم است، بحث مى‏كنيم. مى‏گويد بايد از مكه بيرون بيايد، خودش را به ذات عرق برساند كه ذات عرق عبارت از ميقات اهل عراق است. به آنجا برساند و از انجا مسئله عمره تمتع را نيت بكند، و حج تمتع را از آنجا شروع بكند. پس عبارت اين بود، فان هو احب ان يتمتع فى اشهر الحج، بالعمرة الى الحج فاليخرج منها، يعنى از مكه، حتى يجاوز ذات عرق، او يجاوز عثفان، كه حالا اينها را عرض مى‏كنيم فيدخل متمتعا بالعمرة الى الحج. اين در آنجايى است كه دلش بخواهد كه حج تمتع انجام بدهد. اما فان هو احب ان يفرد الحج. همين مجاور و مقيم اگر دلش خواست كه حج افراد انجام بدهد، نه حج تمتع. خب، اگر خواست حج افراد انجام بدهد، اين كجا بايد شروع بكند، حج خودش را كه در حج افراد حج مقدم بر عمره است؟ فاليخرج الى الجعران از مكه خارج بشود به جعرانه كه جعرانه حالا دو لغت در آن هست كه بعدا مى‏خوانيم انشاءالله در باب مواقيت هم جعرانه صحيح است، جه جعرّانه صحيح است و هر دو ادنا الحل است. يعنى از حرم خارج بشود و نزديك‏ترين موقعيتى كه عنوان حرم ندارد فيلبى منها. بعد تلبيه و احرامش را از جعرانه شروع بكند. خب، حالا ما قبل از اينكه اين روايت را به عنوان دليل قول دوم توضيح بدهيم، اين تعبير چه بود در اين روايت؟ ان هو ان يتمتع اين بايد خارج به ميقات بشود و ان هو احب يخرج الحج، خارج بشود الى الجعرانه. اين همان انشاء در روايت سماعه است. انشاء در روايت سماعه را اين توضيح مى‏دهد. تسريح هم مى‏كند. اينجا كه ديگر انشاء به خروج ارتباط ندارد. ان هو احب ان يتمتع، بايد خارج بشود الى ذات عرق. و ان هو احب ان يفرد الحج فاليخرج الى الجعرانه، يعنى موردش آن جايى است كه اختيار به دست خود اين مقيم است. للمقيم ان يختار التمتع، و للمقيم ان يختار حج الافراد و اين در حج استحبابى است، اما در حج وجوبى ما چنين اختيارى براى مقيم نداريم. براى اينكه مقيم قبل از دو
    سال، حتما بايد تمتع را انجام بدهد، و مقيم بعد از دو سال هم حتما بايد غير تمتع را انجام بده. هو احب فلان و احب فلان در حج واجب در باب مقيم ما سراغ نداريم. پس همين ان هو احبهايى كه به سراحت در اين روايت سماعه ذكر شده است، در همان روايت هم كه مال همين سماعه است، منتهى مطلب ديگرى را بيان مى‏كند، انشاء معنايش همين است. آيا اين روايت مفسر انشاء در آن روايت نيست. آن هم مخصوصا با اينكه سؤال سائل در آن روايت (قطع نوار).
    انجام بدهد يا نه؟ سؤال از تعيّن تمتع نبود. سؤال از اين بود كه حق دارد حج تمتع انجام بدهد؟ امام هم در جواب مى‏فرمايد بعله، مى‏تواند تمتع انجام بدهد، اگر دلش بخواهد. لكن اگر اراده كرد تمتع را، ديگر اين وظيفه قطعى است كه يخرج الى مهل ارضه معينا. او ديگر تعليق بر مشيت نيست. به نظر من اين روايت را ما جواب از شبهه بعض الاعلام و ديگران قرار بدهيم، بهتر از اين است كه جواب مرحوم آقاى حكيم را جواب از اين شبهه قرار بدهيم. خود دقت در اين روايات هدايت مى‏كند انسان را به معناى انشاء و مفاد انشاء.
    حالا اين از نظر تأييدى بود كه نسبت به آن روايت داشت. اما از نظر خود اين روايت كه دليل بر قول دوم قرار گرفته است، قول دوم اين است كه اين مقيم وقتى مى‏خواهد حج تمتع انجام بدهد، لازم نيست كه به ميقات كشور خودشان خارج بشود. فقط بايد به اين ميقاتى خودش را برساند. حالا عراقى مى‏تواند خودش را به ميقات يمنى برساند يمنى مى‏تواند خودش را به ميقات عراقى برساند. حالا اين روايت چه جور اين معنا را و اين قول دوم را دلالت دارد؟ از اين نظر، ذات عرق خوب اين همانطورى كه قبلا هم در مسئله حج ما ذكر مى‏كرديم در تاريخ البلدان يعقوبى ميگويد كه ذات عرق در دو مرحله از مكه واقع شده است و اين ميقات اهل عراق است. خب، اين يك مطلب روشنى است. اما عثفان كعثمان، آنجا مى‏گفتند. عثفان اين در دو مرحه از مكه در طريق مدينه به مكه واقع شده است. خب، در طريق مكه به مدينه دو تا ميقات است. يكى مسجد شجره است كه اين متصل به خود مدينه است، قبلا مثلا يك فرسخى مدينه بوده است، حالا تقريبا وصل به خود مدينه است،يكى هم عبارت از جهفه است كه جهفه كنار جاده مدينه به مكه واقع شده است و اينهايى كه مدينه بعد هستند و با هواپيما ايرانى‏ها وارد جده مى‏شوند، اينها را از جده يك سر مى‏برند به جهفه و از آنجا اينها محرم مى‏شوند و وارد مكه مى‏شوند. اما يك ميقات سومى به نام عثفان در جاده مدينه به مكه وجود ندارد. پس چطور در اين روايت مسئله عثفان مطرح شده است. اين يك مشكلى است در اين روايت. عثفان چه خصوصيتى دارد در مواقيتى كه بر خورد كرديم و فقها ذكر كرده‏اند، آن هم در طريق مدينه به مكه جايى به نام عثفان به عنوان ميقات مطرح شده باشد، چنين جايى وجود ندارد. آن وقت اشكال ديگرش اين است كه باز نمى‏گويد حتى يبلغ ذات عرق و عثفان. مى‏گويد حتى يجاوز ذات عرق و عثفان. يعنى خود رسيدن به ذات عرق و عثفان هم كافى نيست. بايد تجاوز بكند. اين اگر معناى تجاوز اين باشد كه جدا بگذرد از اينها، اين در عثفانش مى‏شود يك قدرى توجيح كرد و ان اين است كه در عثفان بگوييم از عثفان بگذرد و به جهفه برسد. اما در ذات عرق كه خودش ميقات اهل عراق است، بگوييم بايد بگذرد از ميقات اهل عراق اين، گذشتن از ميقات چه ضرورتى دارد و چه وجهى براى وجوب تجاوز از ميقات به جانب مغاير و مخالف مكه ضرورت داشته باشد و باز اشكال ديگر اين است، بر فرضى كه ما قبول بكنيم كه هم ذات عرق ميقات است و هم عثفان ميقات است و كلمه يجاوز و شبهه‏اى كه در اين رابطه است صرف نظر بكنيم، خصوصيت اين دو ميقات چيست؟ اين دو ميقات چه خصوصيتى داشتند كه ذكر شده است؟ مواقيت متعدد است. پنج تا يا شش تا ميقات داريم. همانطورى كه در بحث مواقيت مى‏رسيم.
    ذكر اين دو تا در بين مواقيت اين چه خصوصيتى دارد؟ و مسئله مسئله سوال هم نيست. يك وقت كسى از امام صادق صلوات الله عليه سوال كرده است، ممكن است ما بگويم امام در جواب حال اين سائل را ملاحظه كرده است. يعنى امام ديده است كه اين سائل يا برخورتش به ذات عرق است يا برخوردش به عثفان است به لحاظ حال سائل اين دو تا را ذكر
    كرده است. اما در روايت سؤال مطرح نيست. يك مطلب كلى را امام صادق صلوات الله عليه بدون اينكه سؤالى مطرح باشد مسبوقيت به سؤال مطرح باشد، خود امام صادق اين مطلب كلى را بيان كرده‏اند. آيا در مقام اعطاء ضابطه و بيان يك قاعده كليه آن وقت اين اشكال پيش مى‏آيد كه اين ذات عرق و عثفان بر فرضى كه هر دو ميقات باشند و از يجاوز هم ما صرف نظر بكنيم، چه خصوصيتى دارد در بين مواقيت كه اين دو تا ذكر شده است؟ سائلى هم وجود ندارد كه ما بگوييم امام رعايت حال آن سائل را كرده است و آن دو ميقات با آن سائل رابطه داشته است و روى اين جهت امام صادق مسئله ذات عرق و عثفان را مطرح فرموده است. لذا از نظر دلالت مشكلى در اين روايت وجود دارد. كه قائل به قول دوم نمى‏تواند به اين روايت استدلال بكند. او مدعايش، مطلق المواقيت است اما روايت دلالت بر مطلق المواقيت به اين كيفيتى كه عرض كرديم، نمى‏كند. پس اين روايت از يك طرف تأييدى بود براى فهم روايتى كه دليل بر قول اول بود، كه من با ملاحظه اين روايت ديگر هيچ ترديدى ندارم در اينكه آن انشاء در آن روايت به همان يتمتع مى‏خورد، مخصوصا با اينكه در بعضى از روايات ديگر هم باز همين تعبير و همين عبارت به كار رفته است. اين يك دليل.
    عرض مى‏شود كه باب چهارم فقط روايتش را مى‏خوانيم، براى اينكه دقت كنيد در مفادش. باب چهارم حديث بيستم. در اين روايت باز محمد ابن سهل است عن ابيه السهل، اشكال سندى در ان است كه سهل همان سهل ابن زياد است. عن اسحاق ابن عبد الله. قال، سألته اب الحسن عليه السلام عن المعتمر در يك نسخه دارد در يك نسخه ديگر عن المقيم بمكه كه به قرينه روايات ديگر اين مناسب‏تر است. عن المقيم بمكه، خب از چه سؤال كرده‏اند؟ يجرد الحج يعنى حج افراد علت اينكه حج افراد را هم افراد مى‏گويند براى خاطر استقلالش است. براى خاطر تجريدش از ارتباط با عمره است. لذا يجرد الحج همانى بود كه در روايت قبلى از ان تعبير مى‏شد به يفرد الحج. آيا مقيم به مكه، حج افراد انجام بدهد؟ او يتمتع مرة اخرى. يعنى حج تمتع خودش را، حج واجب تمتعش را قبلا انجام داده است. كسى كه مى‏آيد در مكه، معمولا كه دست خالى نمى‏آيد. معمولا اينهايى كه وارد مكه مى‏شوند در موقع حج وارد مكه مى‏شوند. لذا تعبير مى‏كند يجرد الحج او يتمتع مرة اخرى. اين همان سؤال در روايت سماعه است. سألته عن المجاور اله عن يتمتع اين همان سؤال به اين عبارت درآورده است. يجرد الحج او يتمتع مرة اخرى. بعد از آنى كه اصل حج تمتع واجب را انجام داده است، حالا ثانيا كه مى‏خواهد حج انجام بدهد و قاعدة به عنوان حج مستحبى انجام مى‏دهد، حتما بايد حالا تمتع را انجام بدهد. فقال يتمتع احب علىّ. تمتع انجام بدهد، بهتر است. نخواست هم انجام ندهد. يتمتع احب علىّ اين همان انشائه در آن روايت است. (قطع نوار).
    شروع احرامش از كجاباشد. حالا كه مى‏خواهد عمره تمتع انجام بدهد، و حج تمتع مستحبى و اليكن احرامه من مسيرة ليلة او ليلتين. بايد فاصله آن محلى كه مى‏خواهد از آن محرم بشود براى عمره تمتع حج استحبابى بايد فاصله‏اش به اندازه يك شب يا دو شب باشد كه در اين عبارت بايد يك خيلى دقت كنيم. اولا يك شب با هيچ يك از مواقيت تطبيق نمى‏كند. ثانيا يك شب يا دو شب، در مقام تهديد چه معنايى مى‏تواند داشته باشد،اين را دقت بفرماييد براى فردا انشاءالله.