• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    نام درس: خارج فقه بحث حج.
    نام استاد: فاضل لنكرانى.
    تاريخ: 1370 ه.ش‏
    اعوذبالله من الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم.
    نتيجه بحث اين شد، كه رواياتى كه دلالت بر حرف مشهور ميكند ترجيح دارد بر رواياتى كه دلالت بر حرف غير مشهور مى‏كنند. از نظر روايت مسئله روشن است. رواياتى ستة اشهر و خمسة اشهر هم يا ضعف سند دارد و يا معرضٌ عنه عند الكل است و امكان يك محاملى براى آن هست. ولى يك مشكلى در اينجا هست كه لازم است ما اين مطلب را دنبال بكنيم و آن اين است كه به مرحوم شيخ طوسى نسبت داده شده است كه ايشان در كتاب نهايه و كتاب مبصوت يك قول سومى را اختيار كرده‏اند و آن قول سوم اين است كه بايد سه سال تمام اقامت در مكه تحقق داشته باشد. و وارد سال چهارم شده باشد تا انقلاب فرض پيدا بكند و تبدّل حكم پيدا بكند. يك چنين مسئله‏اى به ايشان نسبت داده شده است. مرحوم سيد هم در كتاب عروه مى‏فرمايد اين قول هيچ دليل روايى ندارد. يك روايتى ولو روايت ضعيفه‏اى بخواهد دلالت بر اين مطلب داشته باشد در بين روايات چنين قولى نيست. چنين روايتى نيست. لذا مى‏فرمايد تنها چيزى كه دليل بر اين قول مى‏تواند واقع بشود، استسحاب اصل است و آن اين است كه ما استسحاب بكنيم عدم انتقال فرض را، عدم تبدل حكم را، تا زمانى كه يقينيا تبدل حاصل مى‏شود. و يقين به تبدل با اقامت سه سال و دخول در سال چهارم تحقق پيدا مى‏كند. خب، اينجا اين حرف پيش مى‏آيد كه آيا مرحوم شيخ طوسى كه اكثر اين رواياتى كه در مسئله ما خوانديم، كه رواياتى كه حرف مشهور را دلالت دارد، و چه رواياتى كه قول سنه را دلالت مى‏كند، اكثر اين روايات راوى‏اش خود شيخ طوسى است. محمد ابن الحسن باسانيده اين روايات را نقل كرده است و مخصوصا آن دو روايتى كه دليل بر قول مشهور است، تنها شيخ طوسى آن دو روايت را نقل كرده است، و از روايات سنه هم كثيرى از رواياتش را شيخ طوسى نقل كرده است. آيا چنين كسى كه خودش ناقل روايات است و اين روايات هم اكثرش روايات صحيحه است، اين مى‏آيد روايات را كنار ميگذارد؟ و تمسك به استسحاب مى‏كند كه استسحاب مال جايى است كه روايتى وجود نداشته باشد، دليل اجتهادى وجود نداشته باشد. با وجود اين همه روايت، مرحوم شيخ طوسى، آيا معقول است كه روايات را كنار بگذارد، و بيايد تمسك به استسحاب بكند؟ اين يك مشكلى است در اينجا. لذا اين اقتضى كرد كه دنبال بكنيم و ببينيم كه نظر مرحوم شيخ در كتاب مبصوت و كتاب نهايه چيست؟ قبل از آنى كه عين عبارت نهايه و عين عبارت مبصورت را ملاحظه بكنيم، آن نسبتى را كه مرحوم شهيد اول در كتاب دروس به ايشان داده است و آن نظريه‏اى را كه ايشان نقل كرده است از شيخ طوسى در نهايه و مبصوت ملاحظه بكنيم، تا كم كم پى ببريم به اينكه شيخ طوسى در نهايه و مبصوت قائل به اين معنا نشده است كه بايد اقامت سه سال كامل بشود و وارد در سال چهارم بشود. بلكه نظريه شيخ طوسى همان نظريه مشهور است منتهى در تعبير بعضى از عبارات به كار رفته است كه اين عبارات ايهام خلاف داشته است و حتى فقها بزرگى را به اشتباه انداخته است. اين مسئله لازم است واز نظر دقت در كلمات فقها ما اين مسئله را ملاحظه بكنيم.
    عرض كردم اول عبارت شهيد را در دروس ملاحظه ميكنيم. شهيد در كتاب دروس مى‏فرمايد، و لو اقام النائى بمكه سنتين. اگر شخص دور از مكه آمد اقامه كرد به مكه دو سال. يعنى دو سال كامل. انتقل فرضه عليها فى الثالثه. به مجردى كه وارد سال سوم شد فرضش انتقال پيدا مى‏كند به همان فرض مكه يعنى قران و افراد بر او واجب مى‏شود. خب، تا اينجا مقصود چيست؟ اين غير از مطلبى است كه مشهور مى‏گويد يا همان مطلب مشهور است، كه مشهور مى‏گويند سنتين‏
    كامل بشود، و وارد سال سوم بشود، در تعبير ايشان اين است، ولو اقام النائى بمكه، سنتين انتقل فرضه عليها فى الثالثه. يعنى همان حرف مشهور. حالا چه كسى اين حرف را زده است؟ مى‏فرمايد كما فى المبصوت و النهايه. يعنى شيخ در مبصوت و نهايه مجرد دخول در سال سوم بعد از تماميت دو سال اول را كافى است براى انتقال فرض مى‏داند. بعد مى‏فرمايد كه و يظهر، خود شهيد مى‏فرمايد، و يظهر من اكثر الروايات از اكثر رواياتى كه در مسئله وارد شده است، ظاهر مى‏شود كه انّه فى الثانيه انتقال در سال دوم است. يعنى يك سال تمام كه اقامت كرد، و وارد سال دوم شد، در سال دوم انتقال حاصل مى‏شود. آن وقت كانّ به شهيد گفته مى‏شود كه آن دو روايت صحيحه‏اى كه دليل بر حرف مشهور است و به عبارت ديگر، دليل بر فتواى شيخ در مبصوت و نهايه است شما آن دو روايت را چه ميكنيد؟ مى‏فرمايد و لا يعارضها غيرها. با اين اكثر روايات غير معارضه نمى‏كند. غيرش همان دو صحيحه‏اى كه دليل بر حرف مشهور و به تعبير ايشان دليل بر حرف شيخ در مبصوت و نهايه است. چرا لا يعارضها؟ لاحتمال صحيحى الزراره و عمر ابن يزيد، اين دو صحيحه‏اى كه دليل بر حرف مشهور است،اين احتمال مى‏دهد الدخول فى الثانيه كه مقصود از من اقام بمكه، سنتين يعنى اقام سنة واحده، و دخل فى السنت الثانى. همان حملى كه صاحب جواهر نسبت به اين روايات داشت. و همان توجيحى كه صاحب جواهر در مقام جمع بين روايات ذكر مى‏فرمود. خب، اين روايت شهيد چه را به شيخ نسبت مى‏دهد؟ همان حرف مشهور را و اصلا ايشان صحبتى از مشهور هم نمى‏كند. شيخ را به عنوان اينكه فرد شاخص است، ايشان را ذكر مى‏كند كه در مبصوت و نهايه مى‏گويد دو سال كامل و داخل در سال سوم شده باشد. خب، شهيد اينجور از نهايه و مبصوت برداشته كرده است.
    حالا خود ما عبارت نهايه و عبارت مبصوت را ملاحظه بكنيم، ببينيم چه استفاده مى‏شود. عرض كردم اين مشكلى است، اگر اينطور نباشد، مرحوم شيخى كه خودش راوى اين روايات است و كثيرى از اين روايات را خودش نقل كرده است و كثير از اين روايات هم صحيح است، بياييم بگوييم هم روايات سنه را دور انداخته است، هم روايات سنتنى را دور انداخته است، به جاى اين روايات يك استسحاب آورده است كه آن استسحاب اقتضى كرده است كه بايد اقامت سه سال كامل شده باشد و وارد در سال چهارم شده باشد. آنى كه ديگران به شيخ در نهايه و مبصوت نسبت مى‏دهند، يك چنين معنايى است.
    حالا عبارت چيست؟ قال فى النهايه، در نهايه عبارت ايشان اين است، مى‏فرمايد و من جاور به مكه سنة او سنتين جاز له ان يتمتع. اين مى‏تواند تمتع را انجام بدهد. وقتى مى‏خواهد حج تمتع انجام بدهد فيخرج الى الميقات. بايد از مكه بيايد به احد مواقيت و يحرم بالحج، متمتعا. آن وقت احرام به حج تمتع كه عمره‏اش مقدم بر حج است شروع بكند و احرام را انجام بدهد و به دنبالش بقيه اعمال را. فان جاور بها ثلاث سنين، اما اگر سه سال مجاورت به مكه داشت لم يجز له التمتع. ديگر حق تمتع ندارد و كان حكمه حكم اهل مكه، و حاضريها، حاضرى مكه. خب، اينهايى كه آمدند به شيخ نسبت دادند فقط جمود كردند روى همين عبارت. فان جاور بها، ثلاث سنين، اين لم يجز له التمتع. خب، آن پس چرا در مقابلش مى‏گويد و من جاور بمكه سنة او سنتين. كه ديروز يك نكته‏اى را در عبارت صاحب جواهر عرض كرديم، ايشان مى‏فرمود اين نوع تعبيرات معنايش اين است كه، يكسال يا دو سال معنايش اين است كه، يك سال تمام شده است و داخل در سال دوم شده است. نه اينكه مسئله تخيير و اشباح تخيير از اين استفاده بشود. خب، اين در مقابل من جاور بمكه سنة او سنتين را ذكر كرده است و اين وقتى كه در مقابل اين عبارت مى‏فرمايد فان جاور بها ثلاث سنين قرينه مقابل اقتضى مى‏كند كه مقصود از آن عبارت قبلى اين است كه دو سال كامل تحقق پيدا نكرده است، و مقصود از اين ان جاور بها ثلاث سنين اين است كه دو سال كامل شده است و وارد در سال سوم شده است. نه اينكه معنى اين عبارت اين باشد. ان جاور بها، ثلاث سنين، و دخل فى السنت رابعه. خب اگر دخل فى السنة رابعه اين مراد ايشان هست، خب، بايد در عبارت قبلى‏
    بگويد و من جاور بمكه، سنة او سنتين او ثلاث سنين. او ثلاث سنين هم بايد در عبارت قبلى ذكر شده باشد. اين كه ما مى‏بنيم ثلاث سنين را در مقابل سنة او سنتين ذكر مى‏كند، اين دليل بر اين است كه مقصود شيخ از ثلاث سنين يعنى الدخول فى الثالث. كما اينكه شهيد در دروس با اينكه عرب است و آشنايى به تعبير عربى دارد ببينيد به جاى ثلاث سنين مى‏گفت انتقل فرضه عليها فى الثالث. اين فى الثالث بيان اين ثلاث سنينى است كه در عبارت نهايه شيخ است. حالا نظير اين تعبير را، در عبارت مرحوم محقق در شرايع هم داريم، كه چاره‏اى نيست جز اينكه عبارت ايشان را اينطور معنا بكنيم و لذا تعجب مى‏كند انسان، از مثل مرحوم آقاى حكيم كه كان متخصصا بالعربية و الادبيه، يك جا حرف شهيد را در دروس نقل مى‏كند و نسبتى را كه شهيد به مقصود و نهايه شيخ مى‏دهد، يك جا هم حرف نهايه را نقل مى‏كند و مى‏فرمايد حرف نهايه ظاهر يك دلالت ظاهره دارد بر اينكه بايد ثلاث سنين كامل شده باشد و وارد در سال چهارم شده باشد و هيچ هم اشاره نمى‏كند كه خب، اگر مسئله اينطور است، پس چرا نفرموديد كه نسبتى كه شهيد در دروس به مبصوت و نهايه داده است، اين نسبت باطل است و نسبت غير صحيح است؟ چرا اشاره به اين معنا در كلام شما نيست؟ پس بالاخره شهيد اينجور برداشت كرده است، از عبارت نهايه و حق هم با شهيد است، منتهى اين يك نوع تعبير خاصى است كه اين‏ها به آن توجه دارند. شايد يك مقدارى از ذهن ما و از تعبيرات نزد ما بعيد باشد، اما در تعبير عربى اين هيچ بعيد نيست و خيلى هم متداول است و شاهدى هم داريم باز.
    همين طور در مبصوت مى‏فرمايد كه، المكىُ اذا انتقل الى غيرها من البلدان. عكس مسئله ما كه ما هم مى‏خوانيم اين عكس را. اگر مكى منتقل شد به يك بلاد ديگرى. رفت در مدينه سال هم مجاورت اختيار كرد. ثم جاء متمتعا لم يسقط عنه الدم. بعد خواست به صورت حج تمتع را حج انجام بدهد كه روايتش را خوانديم، المكى اذا خرج الى بعض الامصار ثم اراد الرجوع اين لم يسقط عن الدم، يعنى بايد ذبح بكند. بايد هدى داشته باشد. به خلاف حج افراد كه فاقد هدى است و دم در آن وجود ندارد. حالا اين بحث ما نيست فعلا.
    عمده اين است و ان كان يك انسانى، من غير مكه و النتقل الى مكه. حالا آمده است به مكه منتقل شده است و مجاورت اختيار كرده است. فان اقام بها ثلاث سنين فساعدا اگر سه سال يا بيشتر اقامه كرد به مكه، اين كان من الحاضرين، اين عنوان اهله حاضر المسجد الحرام پيدا مى‏كند، و وظيفه‏اش قران و افراد است. و ان كان اقل من ذالك كان حكمه حكم اهل بلده. اما اگر كمتر شد، همان وظيفه تمتعى خودش را دارد. آيا اين فان اقام بها ثلاث سنين يعنى ثلاث سننى كاملتا كه كمالش به دخول در سنه رابعه تحقق پيدا مى‏كند، يا اينكه نه، اين اقام بها ثلاث سنين يعنى دو سال تمام شده است، و وارد در سال سوم شده است. ظاهر همان طورى كه شهيد در دروس استفاده كرده است، ميگويد انتقل فرضه عليها فى الثالث و شيخ در مبصوت اين معنا را ذكر كرده است. آيا شهيد عبارت ان اقام بها، ثلاث سنين فساعدا را برخلاف ظاهرش معنا كرده است؟ يا اينكه اين عبارت اصلا معنايش اين است، ان اقام بها ثلاث سنين معنايش اين است كه دو سال كامل شده است و ورد فى السنة الثالث. عرض كردم اين تعبير ولو اينكه به نظر ما يك قدرى بعيد است، اما وقتى در كلمات اهل ادبيت از فقها انسان وارد مى‏شود، مى‏بينيد مقصود اينها از اين تعبير يك چنين معنايى است و آنى كه شاهد بسيار قوى بر همه اين مسائل است، عبارت محقق در شرايع است. محقق در شرايع اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد كه ولو اقام تقريبا مهم‏ترين شاهد ما بر همه اين حرفها علاوه بر استنباط شهيد اول، اين عبارت محقق در شرايع است. ولو اقام من فرضه التمتع. كسى كه وظيفه‏اش حج تمتع است اگر اقامه بكند، به (قطع نوار). سنةً او سنتين، اگر اين به مكه يك سال يا دو سال اقامه كرد. لم ينتقل فرضه آن فرض اولى‏اش كه حج تمتع است او عوض نمى‏شود و كان عليه الخروج الى الميقات اذا اراد حجة الاسلام. اگر بخواهد حجة الاسلام واجب را انجام بدهد، چون وظيفه‏اش تمتع است، بايد از مكه برود الى احد المواقيت و از آنجا حج تمتع را شروع بكند. البته مى‏گويد حالا و لو لم يتمكن ذالك. اگر قدرت پيدا نكرد خرج الى خارج الحرم. فان تعذر اگر به‏
    خارج حرم هم نتوانست بيرون برود، احرم من موضع، از همانجايى كه در مكه هست از همانجا محرم بشود. حالا اينها را كارى نداريم. بعد فرض ديگر را مى‏كند، در فرض اول گفت لم ينتقل فرضه. حالا فرض دوم، فان دخل فى الثالثة مقيما اگر اقامتش به اين كيفيت شد كه وارد سال سوم شد. ثم حجّ بعد دلش خواست كه حج انجام بدهد انتقل فرضه الى القران و الافراد. خب، آن كه در بالا مى‏گفت لو اقام بمكه سنة او سنتين اگر معنايش سنتين، سنتين كاملتين باشد، خب سنتين كاملتين كه نمى‏شود تحقق پيدا بكند به جز با دخول در سنه سوم. مى‏شود دو سال كامل تحقق پيدا بكند و انسان وارد سال سوم نشده باشد يا اينكه كمال سنه ثانيه به دخول در سال سوم است؟ ولو به يك ساعت دخول. خب، اگر لو اقام بمكه سنة او سنتين معنايش سنتين كاملتين باشد پس در صدر روايت كه ميگويد لم ينتقل فرضه، در ذيل عبارت مى‏گويد فان دخل فى الثالثة مقيما ثم حج انتقل فرضه. چه جور اين صدر و ذيل را ما با هم هماهنگ بكنيم. يك وقت بياييم مثل بعضى شراح شرايح، مثل صاحب مدارك بياييم بگوييم نخير اين صدر و ذيل با هم تنافى دارد. آيا مى‏شود به محققى كه آن مقدار عظمت دارد كه هنوز در اسلام و شيعه متنى به اتقان كتاب شرايع نوشته نشده است، در يك مسئله، در بيان يك مسئله بگوييم صدر و ذيل كلامش بينشان منافات است؟ آنجا كه مى‏گويند سنتنى، يعنى سنتين كاملتين و سنتين كاملتين با دخول در سال سوم محقق مى‏شود، آن وقت آنجا بگويد سنتين كاملتين لم ينتقل فرضه است، يك خط بعدش بگويد فان دخل فى الثالثة مقيما انتقل فرضه الى القران والافراد. آيا مى‏شود به مثل محقق كسى يك چنين نسبتى بدهد؟ يا اينكه اين دليل بر اين است كه برداشت خودمان را بايد از اين عبارت تغيير بدهيم. وقتى كه تعبير مى‏كند، سنة او سنتين اين سنتة معنايش اين است كه در سال اول است. سنتين معنايش اين است در سال دوم است. نه معناى سنتين يعنى سنتين كاملتين. لذا ديديد در يكى از رواياتى كه قائلين به سنه استدلال به آن مى‏كردند، همين عبارت سنة او سنتين ذكر شده بود كه ما مى‏گفتيم اين تخيير با مقام تهديد منافات دارد، مقصود از آن سنة او سنتين، سنتين كاملتين نيست. مقصود از اين عبارت اين است كه دو سال كامل تحقق پيدا نكند. حالا يا در سال اول باشد، يا در سال دوم باشد. مقصود از اين عبارت اين است.
    پس ببينيد بهترين شاهد براى حرف ما كلام محقق در شرايع است به ضميمه اينكه ما نبايد احتمال بدهيم كه در كلام محقق در دو سطر يك چنين تفاوتى كه صاحب مدارك نسبت به ايشان مى‏دهد وجود دارد. محقق اجل و شحنا و اعظم منزلة است كه اينجور ما بخواهيم به كلام ايشان نسبت تفاوت بدهيم. بايد بگوييم مراد اين نيست كه شما فكر مى‏كنيد. پس اين ان دخل فى الثالث مقيم در مقابل اقام بمكه سنة او سنتين است. يعنى سنة او سنتين معنايش اين است كه دو سال كامل تحقق پيدا نكرده است، وقتى كه اينطور شد، عبارت شيخ در نهايه همين است. شيخ در نهايه اول مى‏گويد، و من جاور بمكه، سنة او سنتين بعد كه مى‏فرمايد فان جاور بها ثلاث سنين، اين يعنى ان دخل فى الثالث. اصل آن ادلش عين همان تعبير شرايع است. منتهى در عدل دوم، شرايع تعبير مى‏كند ان دخل فى الثالثة مقيما مرحوم شيخ در نهايه تعبير مى‏كند ان جاور بها ثلاث سنين. پس در حقيقت كلام شيخ در مبصوت و نهايه همان حرف مشهور است و احتمال اينكه ايشان مى‏خواهد يك حرفى بزند، خارج از دايره همه روايات به طورى كه روايات را كنار بگذارد و رجوع به يك استسحاب و اصل عملى بكند، ساحت و مقام شيخ بالاتر از اين حرف‏ها است كه ما اينجور بخواهيم به مرحوم شيخ نسبت بدهيم. لذا حق اين است كه نظر شيخ در نهايه و مبصورت همانى است كه صحيحه زراره و صحيحه عمر ابن يزيد كه راوى هر دو روايت هم خود مرحوم شيخ است، نظر ايشان هم مساعد است با همان دو روايت و نظريه مشهور است. اين يك مطلبى بود كه حالا براى ما از نظر فقهى خيلى مهم نبود اما يك مشكلى بود كه چطور به مرحوم شيخ يك مطلبى را نسبت بدهند كه خالى از روايات و غير از همه مفاد روايات باشد، اين يك مطلب بسيار بعدى است و حق همين است كه ملاحظه فرموديد. حالا بحث ديگرى كه مطالعه بكنيد.
    ببينيم حالا كه ما اين دو روايت را ذكر كرديم و اختيار كرديم صحيحه زراره و صحيحه عمر ابن يزيد را، آيا اين دو روايت اختصاص به صورت مجاورت دارد؟ يا اينكه اگر كسى به مجرد ورود در مكه، قصد توطن حتى دائمى هم پيدا كرد، بگوييم با اينكه متوطن شده است، لكن بايد خارجا عملا، دو سال در مكه اقامت پيدا بكند وارد سال سوم بشود، تا مسئله انتقال فرض و تبدل تكليف تحقق پيدا بكند. آيا روايات اختصاص به مجاورت دارد؟ يا توطن را هم شامل مى‏شود، يا يك احتمال سومى كه مرحوم سيد و ديگران مى‏فرمايند خيلى قريب و بعيد است، اين است كه كسى احتمال بدهد كه اصلا صحيحه زراره و عمر ابن يزيد اختصاص به متوطن دارد و حتى مجاورى كه ده سال هم بخواهد در مكه مجاورت داشته باشد و قصد توطن نداشته باشد، اين دو روايت نسبت به او اصلا دلالت بر انتقال فرض و تبدل تكليف نمى‏كند. دقتى بفرماييد براى فردا انشاء الله.